ماجرای آتش زدن مشروب فروشی در جیرفت


2159 بازدید

ما گالن را گرفتیم بالا و شروع کردیم به ریختن بنزین توی مشروب فروشی البته به این راحتی هم که الان صحبت می کنم نبود و کلی ترس و وحشت داشتیم و حتی دست و پامون می لرزید.

به گزارش بوتیا به نقل از دقیانوس ، در ادامه مطالب مربوط به مبارزان انقلابی این بار به سراغ صحبت های آقای محمد محمودی نژاد می رویم شخصی که به همراه آقایان ناصر مقدس زاده، محمود مشایخی و شخصی به نام پوریان زیر نظر شهید سید جواد حسینی شاخه اصلی مبارزه نظامی در دوران مبارزات انقلاب در جیرفت را تشکیل می دادند و از جمله اقدامات آنها را می توان آتش زدن مشروب فروشی و  مکانی به نام کندو  و همچنین تلاش برای آتش زدن سینما نام برد.

در ادامه شرح ماجرای آتش زدن مشروب فروشی از زبان محمد محمودی نژاد می آید.

وسایل مورد نیاز را آماده کرده بودیم و روش کار هم  در خانه آقای پوریان به همراه آقای محمود مشایخی برنامه ریزی شده بود و قرار بر این شد که من و آقای مقدس زاده مشروب فروشی و آقای محمود مشایخی “کندو” را آتش بزنیم و آقای پوریان هم که ماشین داشت مسئول جابجائی مان بود.

گالن بنزین و وسایل را برداشتیم، آقای پوریانی ما را با ماشین آورد یا شاید هم از خونه پیاده اومدیم دقیق یادم نیست اومدیم تا همین جایی که الان بازار زن ها است از اونجا رفتیم به سمت مشروب فروشی که توی خیابان یکطرفه بود.

محمودی نژاد

البته یه مقداری دیر شده بود چون خواب افتاده بودیم مثلاً بنا بود ساعت سه و نیم – چهار صبح کار را انجام بدیم اما وقتی رسیدیم ساعت حدود ۵ شده بود و صفورهای شهرداری آمده بودن و داشتن خیابونها را جارو می کردند. ما وقتی رسیدیم اول کوچه ی مشروب فروشی دیدیم اتفاقاً روبه روی دکان حاج علی عسکری صفور داره جارو می کنه چند دقیقه ای صبر کردیم تا ایشون یه مقداری رفت بالا، من شاید یه کمی بلندتر بود به ناصر مقدس زاده گفتم من بنزین را خالی می کنم و تو کبریت بزن.

ما گالن را گرفتیم بالا و شروع کردیم به ریختن بنزین توی مشروب فروشی البته به این راحتی هم که الان صحبت می کنم نبود و کلی ترس و وحشت داشتیم و حتی دست و پامون می لرزید  خلاصه بنزین ها را خالی کردیم اما به علت استرس زیاد یه مقداری بنزین هنوز ته گالن مانده بود.

خب من بنزین را ریختم و اومدم کنار به ناصر گفتم کبریت بزن مواظب هم باش چون بنزین زود آتش می گیره. تا ناصر کبریت را زد و خواست بره جلو متوجه نشد  اما من متوجه شدم چون نگاه می کردم دیدم عین یه آتش عقب آر پی جی این آتش یه مرتبه از دست ناصر گرفته شد و رفت تو مغازه به خاطر فشار بنزین بود همین جور که اینطرف کبریت را زد بلافاصله من دیدم از اون طرف کوچه یه چیزی اومد و فوری برگشت اومد آتش را از دست ناصر گرفت و ما دیگه اصلا نفهمیدیم چطوری فرار کنیم.

یه لحظه ی خیلی ناجوری بود من هنوز تو ذهنم میاد که مثلاً آتش چطوری سرتاسر کوچه ۶ یا ۸ متری را گرفت و فوری رفت تو مشروب فروشی، ما دیگه پا زدیم به دو حالا چطوری می دویدیم کاری نداریم  نکته جالب این بود که این گالن بی انصاف هم هنوز تهش بنزین مونده بود و همینطور قلپ قلپ صدا می داد من گفتم خدای نکرده اگر کسی بیدار شه و ما را با این وضعیت ببینه چکار کنیم ناصر گفت چقدر دیوونه ای اینا میاری چی؟ یه خونه ای که الان دیوارش را خراب کردن گمانم مال خدادادی نامی بود دقیق یادم نیست دیوارش هم بدکی نبود ما گفتیم به درک همونجور جفت پا بلند شدیم گالن را انداختیم تو همین خونه خرابه  و تا می تونستیم دویدیم به سمت رودخانه هلیل از تو رودخونه رفتیم به خونه ی محمود مشایخی اونها هم در را باز گذاشته بودن همه چی مهیا بود.

رفتیم داخل خونه و همونجور افتادیم رنگها زرد و بدن می لرزیدحالا قیافه ها چی شده بود بماند. خدا حفظ کنه خانوم پوریانی را ظاهراًدختر روستایی بود می فهمید یه سری چیزها تجربه داشت مادیدیم فوری رفت توحیاط یه دوتا چوب روشن کرد به قول قدیمی ها می گن (( گه سوختنه می زنن  ور آب)) اومد زدشون تو آب وداد ما خوردیم ویه شربتی داد و خلاصه سرحال اومدیم و منتظر بودیم که ببینیم محمود مشایخی چکار کرده خیلی وقت گذشت و خبری از محمود که قرار بود کندو را آتش بزنه نشد.


سایت بوتیا نیوز