نقد و بررسی خاطرات ابوالحسن ابتهاج
2870 بازدید
«خاطرات ابوالحسن ابتهاج» عنوان اثری است که به کوشش علیرضا عروضی در دو جلد تنظیم شده در لندن توسط انتشارات پاکا پرینت paka Print) ) در سال 1991م (1370خ) چاپ و عرضه گردیده و در سال 1371 در ایران توسط «انتشارات علمی» در شمارگان 5500 نسخه منتشر شده است.
ناشر ایرانی کتاب «خاطرات ابوالحسن ابتهاج»، در متن کوتاهی تحت عنوان «دیباچه ناشر» خلاصهای از زندگینامه وی را عرضه داشته، اما مشخص نکرده که چگونه امتیاز نشر این اثر را به دست آورده است. در این دیباچه تاریخ جلای وطن ابتهاج سال 1365 خورشیدی، بعد از فروش کامل سهام بانک ایرانیان عنوان میشود، اما در پیشگفتار آقای ابتهاج که در سن 92 سالگی وی و در لندن به نگارش درآمده، زمان خروج از کشور، اردیبهشت 1357 آن هم برای مدت کوتاهی با هدف معالجه چشم قید شده است.
زندگینامه
ابوالحسن ابتهاج در هشتم آذر سال 1278 خورشیدی در رشت متولد شد و دوران تحصیلات ابتدایی خود را تا سن دوازده سالگی در این شهر و سپس مدرسه تربیت تهران گذراند. در سال 1291خ به اتفاق برادرش برای ادامه تحصیل به پاریس رفت، اما پس از دو سال اقامت در این شهر بنا به تصمیم پدرش به بیروت انتقال یافت و در «کالج پروتستان سوریه» تحصیل خود را پی گرفت. در سال 1293خ برای گذراندن تعطیلات به ایران سفر کرده بود که جنگ جهانی اول آغاز شد و نتوانست به لبنان بازگردد، لذا تا سال 1295خ در مدرسه آمریکایی رشت تحصیل کرد. در این سال وی به تهران آمد و نزد دو خانم آمریکایی پانسیون شد و در همان جا به صورت خصوصی تعلیم دید. دیدار وی از رشت در تعطیلات مصادف بود با استقرار قوای انگلیس در شمال برای مقابله با تهدیدات نیروهای بلشویک که تازه در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسیده بودند. ابتهاج در رشت پیشنهاد فرمانده انگلیسیها را برای مترجمی پذیرفت. در جریان ایجاد حکومت انقلابی میرزاکوچکخان در رشت ابتدا ابوالحسن ابتهاج و برادرش به دلیل مخالفت با میرزا دستگیر و برای مدت کوتاهی زندانی میشوند و سپس پدر وی دستگیر و اعدام میشود، از این رو خانواده ابتهاج به تهران میگریزند. ابوالحسن ابتهاج بعد از استقرار در تهران به استخدام بانک شاهی درمیآید. پس از شانزده سال کار در این بانک در سال 1315خ دولت، وی را استخدام میکند و به عنوان مفتش دولت در بانک فلاحتی مشغول به کار میشود.
در بهمن 1316خ پست معاونت بانک ملی به ابتهاج واگذار شد و در سال 1319 به ریاست بانک رهنی رسید. در پنجم دیماه 1321 ریاست بانک ملی را بر عهده گرفت و تا سال 1329 که در زمان دولت رزمآرا عزل شد در این سمت باقی ماند. در مرداد 1329 به عنوان سفیر ایران در فرانسه انتخاب شد، اما برخی برخوردها وی را ناگزیر از ترک مناصب دولتی کرد، لذا در فروردین 1331 مشاور مدیرعامل صندوق بینالمللی پول را پذیرفت.
بعد از کودتای 28 مرداد مجدداً از وی درخواست شد تا به خدمت دولت درآید، لذا در شهریور 1333 تصدی سازمان برنامه و بودجه را به عهده گرفت. در بهمن ماه سال 1337 که از این سمت عزل شد اقدام به تأسیس بانک ایرانیان نمود. ابتهاج در آبان 1340 بازداشت شد و مدت هشت ماه را در زندان سپری کرد. پس از آزادی، ابتدا 25% سهام بانک ایرانیان را به سیتی بانک آمریکا فروخت و سپس در سال 1356 کلیه سهام خود را به هژبر یزدانی واگذار نمود و برای همیشه به پاریس نقل مکان کرد.
*******
خاطرات ابوالحسن ابتهاج به عنوان فردی که در دوران حکومت سه پادشاه به امور مالی- بانکداری و برنامهریزی اشتغال داشته و به تبع آن گفتنیهای بسیاری درباره از دوران آخرین پادشاه سلسله قاجار و سپس پهلویها دارد، از جمله آثار پر کشش تاریخی برای همه اقشار، خاصه مدیران اقتصادی، به حساب میآید.
آنچه در دوران پهلوی دوم، ابتهاج را از اکثریت مدیران متمایز میساخت، برخورد تند و حقارتآمیزی بود که وی با قاطبه مسئولان و نمایندگان مجلسین ملی و سنا داشت. علت چنین برخوردی آن بود که ابتهاج در مقام رئیس سازمان برنامه و بودجه، آنان را فاقد صلاحیت و به قدرت رسیده براساس وابستگی سیاسی میدانست. مسئول برنامهریزی کشور از سال بعد از کودتای 28 مرداد مراحل رشد را در امور بانکداری و مالی طی کرده بود و کارشناسی زبده به حساب میآمد؛ لذا خویشتن را در مقایسه با چنین مدیرانی که هم به لحاظ دانش و هم فرهنگ و اخلاق بیش از حد نازل بودند، بسیار متفاوت مییافت. عبدالمجید مجیدی که بعدها در جایگاه ابتهاج قرار گرفت در این مورد میگوید: «یک دفعه حکومت افتاد دست عدهای که از دید اکثریت غربزده بودند و ایجاد شکاف کرد و این شکاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر [اکثریت مردم باور داشتند] که این گروهی که حکومت میکنند یک عده آدمهایی هستند که نه مذهب میفهمند، نه مسائل مردم را میفهمند.» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، ص 44) در همین حال، مخالفان سرسخت ابتهاج همچون جعفر شریفامامی- که با درجه علمی تکنیسینی به وزارت، نخستوزیری و ریاست مجلس سنا رسیده بود و به آقای 5 درصدی معروف گشت- علت بیاعتنایی ابتهاج به عناصر حکومتی دوران پهلوی دوم را توجه غیرمعمول به بیگانگان اعلام کردهاند: «معتقد به خارجی بود و میل داشت که کارها را با نظر آنها انجام بدهد و خیلی دست باز با آنها رفتار میکرد و حال آن که با ایرانیها خیلی شدید عمل میکرد.» (خاطرات جعفر شریف امامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، ص 182) وی همچنین در زمینه برخورد تند ابتهاج با دستاندرکاران وقت میافزاید: وکلا نسبت به او نظر خوبی نداشتند از او ناراضی بودند. از این جهت (که) خیلی تند و خشن با آنها رفتار میکرد.» (همان، ص 174)
چنانکه در خاطرات ابتهاج به صراحت آمده وی عامل این «کوتاه قدی» مدیران را، بیهویتی پهلویها و بویژه شخصیت متزلزل پهلوی دوم میداند، اما وی در دوران مسئولیتش احتیاط میکند و هرگز خود را با منشأ این مشکل درگیر نمیسازد. شاه نیز که از پشتیبانی آمریکا از رئیس برنامه و بودجه کاملاً مطلع بود، جایگاه وی را محترم میداشت. اما آنچه در نهایت موجب حذف کامل ابتهاج از قدرت شد یک اظهار نظر کارشناسانه بود که نه به مذاق آمریکائیها خوش آمد و نه شاه آن را پسندید، ابراز مخالفت کارشناسانه رئیس سازمان برنامه و بودجه با اختصاص عمده درآمد نفت به خرید تسلیحات در راستای برنامههای نظامی آمریکا بحثی است که در ادامه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. در این میان آنچه موجب میشد تا ابتهاج هرگز به فکر انتقاد از منشأ داخلی بیهویتی مدیران نیفتد، مشاهده سرنوشت تلخ مدیرانی بود که در این خاطرات بر توانمندیهای آنان تأکید شده است. به طور کلی باید گفت در تاریخ پهلویها سرنوشت مردانی از دربار که توانمندی آنان تهدیدی برای شاه به حساب میآمد بسیار آموزنده است. این مردان که به لحاظ فهم و درک از استاندارد دربار شاهنشاهی یعنی شاه فراتر بودند و به سهولت با منویات و خواستههای غیرمنطقی حامیان شاه و شخص وی همراه نمیشدند (ولو با وجود وابستگیهای پررنگ سیاسی به قدرتهای حامی سلطنت) از کینه و عداوت پهلویها مصون نمیماندند. در ابتدای شکلگیری سلسله پهلوی، عجین شدن تداوم سلطه انگلیس بر ایران و منابع نفتی آن با در قدرت بودن رضاخان، موجب گشت که بسیاری از عناصر دارای قابلیتهای فکری و مدیریتی بیشتر همچون تیمورتاش، سردار اسعد، نصرتالدوله و... مستقیماً توسط منتخب لندن به قتل رسند یا مانند سیدضیاءالدین طباطبایی مجبور به ترک کشور و همزیستی موقت با صهیونیستها در فلسطین شوند. این رویه در دوران حکومت پهلوی دوم با شدت بیشتری دنبال شد و حتی اعضای برجسته دربار همچون برادر شاه (علیرضا) نیز - که بسیاری وی را لایقتر میدانستند- از آن مصون نماندند. آنچه چنین وضعیتی را موجب میشد پیوند انحصاری استعمارگران با رأس هرم قدرت در حکومتهای دیکتاتوری وابسته به عنوان بهترین راه تامین ثبات نسبی برای دستیابی به منافع حداکثری بود. در دوران پهلویها، انگلیس و سپس آمریکاییها بسیاری از عناصر وابسته به خود را در ایران، آشکارا و بدون هیچگونه پردهپوشی برای بقای استبداد بیبدیل مرتبط با خود قربانی مینمودند. در حقیقت و براساس یک تحلیل کلان، این دولتها منافع حداکثری و سهلالوصول مورد نظر خود را صرفاً در پناه استمرار چنین حاکمیت بومی ممکن میپنداشتند. طبق این نگاه، عناصر وابسته برخوردار از شخصیت علمی و سیاسی هرچند میتوانستند تا حدودی منافع دولت انگلیس و سپس آمریکا را تامین کنند، اما به دو دلیل چندان مطلوب نبودند: 1- رقابت شدید قدرتها در جهان چند قطبی آن روز و تعجیل آنها برای رسیدن به اهداف سیاسی با حرکت کند این عناصر در تعارض بود 2- به دلیل صاحبنظر بودن، اینگونه افراد به سهولت زیر بار تامین منافع حداکثری قوای خارجی نمیرفتند، یا برخی منویات را اصولاً نمیپذیرفتند.
مقاومتهای اینچنینی این قشر از سیاستمداران وابسته، نه از سر مخالفت با استیلای قدرتهای برتر بود، بلکه شناخت جامعه ایران و آگاهی آنان از مسائل روز موجب میشد که بسیاری از دستورات را در تعارض با منافع بلند مدت همین قدرتها ارزیابی کنند و لذا در این دوران شاهدیم که افرادی از این دست به عنوان یک کارشناس بومی متمایل به قدرت انگلیس یا آمریکا بارها به مخالفت با زیاده خواهیهای مخرب و تهدید کننده آنها برخاستهاند.
از زمان پیدایش استعمار نو و باز شدن پای آن به ایران، تاریکترین مقاطع از تاریخ این مرز و بوم را باید ایامی قلمداد کرد که سلطهگران خارجی با تمام توان به حمایت از استبداد داخلی پرداختند. در چنین شرایطی تحمل فضای سیاسی حتی برای دیگر عوامل تشکیلاتی و شناخته شده سلطهگران نیز بسیار دشوار میشد. به طور قطع انزوای عناصر شناخته شده فراماسونری چون عبدالله انتظام، علی امینی و ... از یک سو مرگ ذلت بار و عبرتآموز افرادی چون احمد آرامش و ... از سوی دیگر در اواخر حکومت پهلوی ناشی از جزمیت عزم قوای بیگانه سلطه بر ایران در حمایت از انتخاب خود بود. در چنین موقعیتهایی حتی عناصر فکری و برجسته تشکیلات قدرتمندی چون فراماسونری- که به صورت سازمان یافته در جهت تحکیم پایههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی غرب در ایران تلاش میکردند- نتوانستند مبتنی بر همان اصول خود ایفای نقش کنند. شاید این واقعیت در بررسی و تجزیه و تحلیل امروز تاریخ پژوهان برای بسیاری به سهولت قابل پذیرش نباشد که چرا انگلیسیها رضاخان قلدر را بر دیگر وابستگان خود چون سیدضیاءالدین طباطبایی که فردی مطلع از مسائل روز و در ضمن کاملاً شیفته وابستگی به انگلیس بود و این شیفتگی و حتی واله و شیدای لندن بودن را نه در خلوت، بلکه در مکتوبات خود در روزنامه «رعد» با صراحت عنوان میداشت ترجیح دادند. متاسفانه به این حد هم بسنده نمیشد، به این انتخاب فاجعهبار اجازه میدادند تا در صورت لزوم دیگر عناصر وابسته صاحب نظر و صاحب رإی را آنگونه که رسم دیکتاتوران است ببلعد. به طور قطع، مطالعه عمیقتر شرایط زمانی و دلایل شتابزدگیهای ناشی از رقابت شدید قدرتها در ایران به عنوان اقلیمی بسیار حیاتی برای آنان - که از حوصله این مکتوب خارج است - چرایی اینگونه انتخابها را روشنتر میسازد.
در خاطرات آقای ابوالحسن ابتهاج اشاراتی به سرنوشت شوم دیگر ایادی وابسته به بیگانگان در زمان حکومت پهلوی اول و دوم شده است که میتواند در شناخت بهتر دولتهای انگلیس و آمریکا مؤثر باشد. برای نمونه، وی سرنوشت احمد آرامش را – که با اتکا به لندن در سال 1336 جریانی را در کشور راهاندازی کرد و نام آن را «گروه ترقیخواه» نهاد تا بهتر بتواند منافع دولت فخیمه را تأمین کند- اینگونه توصیف مینماید: «... در ملاقات آن روز آرامش یک نسخه از شبنامهای را که منتشر کرده بود به من داد. در این شبنامه آرامش از حکومت شاه سخت انتقاد کرده و چنین نظر داده بود که رژیم سلطنتی باید به جمهوری تبدیل شود. از او پرسیدم که چطور دست به چنین اقدامات خطرناکی زده است. او جواب داد رونوشت تمام مدارک را در یکی از بانکهای سوئیس به ودیعه نهاده و دستور داده است که آنها را پس از مرگش منتشر کنند و دستگاه هم از این موضوع مطلع است. پس از این ملاقات دیگر از آرامش خبری نشد تا اینکه چندی بعد اطلاع پیدا کردم که در یکی از پارکهای شهر به طرف پاسبانی تیراندازی کرده و توسط مامورین انتظامی به قتل رسیده است. با آشنایی که با احوال آرامش داشتم یقین دارم که او اهل اسلحه و تیراندازی نبود... آرامش شوهر خواهر شریفامامی بود و یک زمانی در حزب دمکرات، وابسته به قوامالسلطنه، فعالیت داشت و روزنامه «دیپلمات» را نیز منتشر میکرد و بعد در کابینه قوامالسلطنه هم به وزارت رسید.» (ص484)
شاه از طریق تک تیراندازان ساواک مغز احمد آرامش را در پارک متلاشی کرد، چون دولت انگلیس اجازه قربانی شدن یکی از عوامل بلندپایهاش را در پیش پای دیکتاتور، داده بود. سرنوشت رقتبار احمد آرامش که برای چند سال سازماندهی مدیران وابسته به لندن را به عهده داشت این پیام روشن را به همه نیروها همچون ابتهاج منتقل میساخت که قدرتهای خارجی مسلط بر کشور حاضر نیستند حتی کمترین نسیم دمکراسی غربی در ایران بوزد؛ زیرا دیکتاتور انتخابی نحیفتر از آن بود که بتواند نسیمی را تاب آورد.
خاطرات آقای ابوالحسن ابتهاج به عنوان عنصری توانمند و در عین حال شناخته شده برای انگلیسیها و سپس آمریکاییها، بخوبی کانون و محور سیاستهای این کشورها را که بعدها، بویژه در پی قیام سراسری ملت ایران علیه دیکتاتوری دست نشانده، از آن برائت میجستند، روشن میسازد. به عبارت دیگر، اظهارات رئیس سازمان برنامه و بودجه این حقیقت را کاملاً آشکار میسازد که نه تنها دولتهای انگلیس و آمریکا بر جزئیات نحوه حکومت سیاه پهلویها اشراف داشتند، بلکه زمینههای بسط و گسترش دیکتاتوری را هم فراهم میساختهاند. آقای ابتهاج برخلاف برخی سیاستمداران فعال آن دوران که به انتخاب انگلیس و آمریکا به صورت اصولی و منطقی منتقد بودند و طبعاً مورد غضب شاه واقع میشدند، هرگز در چنین مسیری قرار نمیگیرد، بلکه کاملاً از در دوستی با محمدرضا برمیآید. اما زمانی که وی به عنوان کارشناس و اقتصاددانی برجسته در جلسات مختلف به انتقاد از اختصاص عمده درآمدهای نفتی به خرید تسلیحات میپردازد بسرعت حمایت حامیان خارجی خود را از کف میدهد. لذا شاه نیز که همواره از توانمندی ابتهاج نگران بود، فرصت را مغتنم میشمرد و توسط یک عنصر شناخته شده وابسته به انگلیس یعنی آقای شریف امامی وی را عزل مینماید.
آقای ابتهاج در این باره میگوید: «آنگاه با شدت از نظر مستشاران نظامی آمریکا در ایران انتقاد کردم و گفتم هر سال هنگامی که بودجه ارتش ایران برای سال بعد منتشر میشود و من با افزیش هزینه مخالفت میکنم و نظر خود را به شاه ابراز میدارم شاه جواب میدهد مقامات نظامی آمریکا در ایران حتی این افزایش را هم کافی نمیدانند. با عصبانیت گفتم محض رضای خدا ترتیبی بدهید که اینگونه تناقض گویی بین مقامات مختلف آمریکا روی ندهد. اظهارات من بحدی با شدت و حرارت بیان میشد که خداداد فرمانفرمائیان بلافاصله به همسرم آذر تلفن کرد و گفت کار فلانی تمام است. شاید حق با او بود زیرا بفاصله چند روز انتقال اختیارات مدیرعامل سازمان برنامه به نخستوزیر... صورت گرفت.»(ص445)
مخالفت آقای ابتهاج و برخی کارشناسان دیگر وابسته به غرب با اختصاص عمده درآمد نفت به خرید تسلیحاتی که آمریکا نیاز داشت در ایران انباشت شود عمدتاً ناشی از دلسوزی وی برای خود آمریکاییها بود، زیرا این عملکرد زورگویانه را به نفع منافع درازمدت واشنگتن تشخیص نمیدادند. وی در این مورد به صراحت به آمریکاییان میگوید: «در زمستان 1341 وقتی از زندان بیرون آمدم چند نفر از اعضای سفارت آمریکا در تهران از من درخواست ملاقات کردند... صورت جلسه این ملاقات بعداً بصورت گزارش به وزارت خارجه ارسال شد که در اینجا قسمتی از آن درج میگردد.- به وزارت خارجه- از سفارت آمریکا در تهران- تاریخ : 19 ژانویه 1963- موضوع: اظهارات ابتهاج در مورد اصلاحات ارضی و توسعه اقتصادی- در تاریخ دهم ژانویه ابوالحسن ابتهاج، طی ملاقاتی با چند تن از مقامات سفارت آمریکا در تهران اظهار داشت که به نظر او ایران بطور یقین در آینده نزدیکی با یک بحران شدید سیاسی- اقتصادی روبرو خواهد شد، چون دولت بجای این که درآمد نفت راصرف برنامه عمرانی بکند به تشویق دولت آمریکا قسمت عمده درآمد نفت را به مصرف خرید اسلحههایی میرساند که به آن احتیاج ندارد.» (ص540)
اما ظاهراً آمریکاییهای سرمست از امکاناتی که بعد از کودتای 28 مرداد در ایران در اختیارشان قرار گرفته بود به هیچ وجه حاضر نبودند این نظرات کارشناسانه دوستان خود در ایران را بشنوند. علینقی عالیخانی - وزیر اقتصاد دهه 40 - که از معترضان نه چندان جدی سیاستهای یکطرفه واشنگتن به حساب میآید در این رابطه میگوید: «اما چیزی که در این میان پیش آمد این بود که پس از 28 مرداد مقامهای آمریکایی یک غرور بیاندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است یا چه برایش بد است و این خواه ناخواه در هر ایرانی میهن پرست واکنشی ایجاد میکرد.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشرآبی، چاپ دوم، ص 131) وی همچنین در مورد فشار آمریکا برای خرید بیشتر اسلحه و تجهیزات پیشرفته تسلیحاتی مورد نیاز آنان و تاثیرات مخربی که این امر بر مسائل عمرانی کشور داشت میگوید: «هرچند یک بار همه را غافلگیر میکردند و طرحهای تازهای برای ارتش میآوردند که هیچ با برنامهریزی درازمدت مورد ادعا جور در نمیآمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که میبایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تامین کند.» (همان، ص212)
تأکید افرادی چون آقای ابتهاج بر رسیدگی به وضع مردم و غفلت نکردن از این مهم که کاستن شدید از بودجه عمرانی کشور موجب افزایش تنفر مردم از آمریکا و انگلیس میشود نه تنها ماهیت مخالفت جویانه با سلطه آمریکا نداشت، بلکه کاملاً از موضع دلسوزی بیان میشد و برخی کارشناسان آمریکایی نیز بر آن صحه میگذاشتهاند: «در پائیز همان سال (1340) برای شرکت در کنفرانس بینالمللی صنعتی سانفرانسیسکو، که توسط مؤسسه تحقیقات استانفورد برگزار میشد، عازم ایالات متحده شدم تا بنا به دعوت رؤسای کنفرانس نطقی ایراد کنم. من در اولین کنفرانس صنعتی سانفرانسیسکو، که در سال 1336 تشکیل شد، نیز شرکت داشته و مطالبی در مورد فعالیتهای ایران در زمینه عمران اقتصادی بیان کرده بودم. نطق من بحدی در «هنری لوس» که رئیس کنفرانس و بنیانگذار و سردبیر انتشارات تایم- لایف بود، اثر کرد که تصمیم گرفت عنوان نطق مرا، که «در ایران دارد دیر میشود» بود، موضوع کنفرانس قرار بدهد. بیانات من در کنفرانس سال 1336 از این قرار بود که ایران تحت فشار کمونیسم شوروی قرار گرفته است و تا دیر نشده باید سطح زندگی مردم را بالا ببرد» (ص485)
اما اینگونه نظرات نه تنها موجب نشد به وضع مردم ایران توجه شود، بلکه با اعطای امتیازاتی به اتحاد جماهیر شوروی تصور شد زمینه تحریکات آنان کاملاً منتفی شده است؛ بنابراین بدون کمترین نگرانی، سیاست کسب منافع حداکثری با اتکا به یک حکومت دیکتاتوری غیرقابل تصور ادامه یافت. افرادی چون آقای ابتهاج در حالی که خود شاهد تأسیس ساواک توسط آمریکا و انگلیس برای سرکوب هر اعتراضی توسط شاه بودند، به حامیان پهلوی دوم نبود دمکراسی! در ایران را یادآور میشوند: «از جمله کسانی که از زندان به آنها نامه نوشتم یکی جرج مگی بود که در دولت کندی بار دیگر به معاونت وزارت خارجه آمریکا منصوب شده بود... در یک قسمت از نامه خود به مگی نوشتم: ... آمریکا بطور آشکار از دولت ایران حمایت نموده است و این موضوعی نیست که من یا هر ایرانی وطنپرستی نسبت به آن اعتراض کند اما چیزی که باعث تاسف است و حتی میتوان آن را یک فاجعه دانست این است که دولت شما خود را با وضعیتی در ایران آلوده کرده است که مخالف روش و سنتهای آمریکاست منجمله فساد، ظلم، بیاعتنایی به حقوق بشر و فقدان محاکمی که بطور عادلانه به اتهامات افراد رسیدگی کنند... باعث تاسف است که دولت شما در گذشته نسبت به این وضع آگاهی کامل داشت ولی عمداً چشمهای خود را بست و در نتیجه آمریکاییها که یک وقتی بدون اینکه یک شاهی به ایران کمک کرده باشند مورد علاقه، احترام و اطمینان (ایرانیها) بودند امروز مورد تنفر بسیاری از ایرانیها هستند و اکثر هموطنان من نسبت به آمریکائیها اعتماد ندارند... آمریکا نباید هیچگونه ترسی داشته باشد از اینکه به دولت ایران و در صورت لزوم به مردم ایران اعلام کند که دیگر از حکومت منفوری که نزد دوستان و متفقین خود بیاعتبار است حمایت نخواهد کرد. چنین تصمیم قاطعانه و شجاعانهای وضع (ایران) را آناً تغییر خواهد داد.» (ص508)
مشکل افرادی چون آقای ابتهاج در تاریخ ایران و حتی هماکنون آن است که نفس وابستگی را میپذیرند، اما نسبت به تبعات بلند مدت آن از خود واکنش نشان میدهند. به طور قطع وابستگیها در جهان کنونی دارای مراتبی است، اما پیوند نظامهای دیکتاتوری با قدرتهای سلطهگر صرفاً با انگیزه غارت بیقید و شرط منافع یک کشور صورت میپذیرد؛ بنابراین به منظور تامین این منافع حداکثری، میزان وابستگی در بالاترین مراتب ممکن قرار میگیرد. آمریکا در حالیکه در کشور خود سخن از حقوق بشر به میان میآورد در ایران پلیس مخفی مخوفی برای شاه ایجاد میکند تا هرگونه آزادی مشروع را در کشور از همگان سلب نماید. در واقع صرفاً از این طریق است که کاخ سفید میتواند همه درآمد نفت ملت ایران را به خود اختصاص دهد و کسی را یارای اعتراض نباشد؛ 75 درصد جمعیت ایران در روستاها بدون برخورداری از کمترین امکانات رفاهی و اولیه انسانی، در فقر مطلق زندگی کنند و هیچ کس را جرئت آن نباشد که بگوید چرا باید پول این ملت فقیر تماماً صرف خرید سلاحهایی شود که آمریکا برای تسلط خود بر جهان به آن نیاز دارد. وزیر اقتصاد دهه چهل در زمینه بیتوجهی کامل به روستاییان میگوید: «حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً به من گفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم به خاطر اینکه آنجایی که شلوغ میشود، شهرهاست» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر آبی، چاپ دوم، ص191) بنابراین اگر امکانات ناچیزی به شهرها اختصاص مییافت به دلیل ترس از شورشهای احتمالی بود وگرنه دولت وابسته اولین هدفش تأمین منافع حداکثری دولی بود که در روی کار آمدنش نقش داشتند. دولت استعمارگر نیز کاملاً آگاهانه افرادی را برمیگزید که علاوه بر بیهویتی و نداشتن علقه ملی جزو فاسدترینها نیز به حساب آیند. شاید در این زمینه آنچه معاون وزیر خارجه به آقای ابتهاج اظهار میدارد گویاتر از هر مطلب دیگری باشد: «در ملاقات با او (راجراستیونز، معاون وزیر خارجه انگلیس) وضع ایران را تشریح کردم و گفتم شما و آمریکائیها با پشتیبانی از روش حکومت ایران مرتکب گناه بزرگی میشوید چون میدانید چه فسادی در ایران وجود دارد. میدانید که مردم ناراضی هستند ولی حمایت شما است که باعث ادامه این وضع شده است و نتیجتاً تمام مردم ایران نسبت به انگلیس و آمریکا بدبین شدهاند... استیونز در جواب من گفت درست است که اوضاع و احوال ایران رضایتبخش به نظر نمیآید ولی بقول ما «شیطانی که میشناسیم از شیطانی که نمیشناسیم بهتر است». (ص527) آنچه به صراحت از این گفتوگو ایفاد میشود این که صرفاً یک شیطان قادر خواهد بود منافع نامشروع بیگانگان را به خوبی تامین کند، بنابراین وقتی آنها نه تنها محمدرضا، بلکه خانواده پهلوی را از ابتدا در کنترل داشتهاند و شناخت لازم را از آنان دارند، به چه دلیل شیطان دیگری را ترجیح دهند؟
با وجود چنین صراحتی از سوی مقامات آمریکا و انگلیس در حمایت آگاهانه از شاه و اینکه اصولاً میدانند او منشأ همه فسادها در ایران است ولی همچنان بهترین انتخاب برای این دولتها به حساب میآید، چرا آقای ابتهاج برای تغییر وضع ایران و ایرانی باز به همین کشورها متوسل میشود؟ در همین حال آقای ابتهاج میکوشد از خود یک چهره مخالف با دخالت بیگانگان در امور کشور ترسیم کند: «در تابستان سال 1334 «چیپین» سفیر آمریکا در تهران به شاه پیشنهاد میکند که دولت بجای این که عایدات نفت را به کارهای عمرانی تخصیص بدهد آن را مانند سایر درآمدهای دولت به بودجه عادی ببرد و برای اجرای برنامههای عمرانی از خارج وام بگیرد. وقتی شاه پیشنهاد سفیر آمریکا را با من در میان گذاشت گفتم چیپین غلط میکند. سفیر آمریکا چه حقی دارد چنین جسارتی بکند...» (ص367) وی در جای دیگری از اینکه یک عنصر جزء سفارت آمریکا میتواند به طور علنی به جابجایی مسئولان عالیرتبه کشور اقدام کند متاسف است: «دوئر (وابسته سفارت آمریکا) با این که سمت بیاهمیتی در سفارت آمریکا داشت توانسته بود خود را به نحوی در محافل تهران جلوه بدهد که مقامات دولتی او را شخص فوقالعاده مؤثری در سیاست آمریکا میدانستند... مداخله این شخص در امور داخلی ایران بحدی بود که امروز کسی نمیتواند باور کند چگونه عضو کوچک یک سفارت خارجی میتوانسته در بردن و آوردن مأمورین عالیمقام ایران اینگونه علنی مداخله کند.» (ص 246)
آقای ابتهاج همچنین در روایت دیگری شمهای از دخالتهای گسترده این عنصر دون پایه سفارت آمریکا را در امور داخلی ایران به نقل از علاء بیان میکند، اما چون هر مخالفت و مبارزهای با حکومت پهلوی و سلطه آمریکا را در آن ایام با برچسب «کمونیسم» و «مارکسیسم» سرکوب میساختند، ایشان نیز که تربیت شده همان فرهنگ است در مورد آیتالله کاشانی از این تعابیر استفاده مینماید: «علا به دیدن (آیتالله) کاشانی میرود. کاشانی میگوید پسرهای به اسم دوئر نزد من آمده و با نهایت بیشرمی اظهار میکند ما تصمیم گرفتهایم رزمآرا را روی کار بیاوریم و شما باید از او پشتیبانی کنید. سید از این عمل گستاخانه به شدت گله میکند و میگوید این وضع قابل تحمل نیست و من بالاخره مجبور میشوم کمونیست بشوم.» (ص250)
در حالیکه در این گونه نقل قولها آقای ابتهاج به عنوان فردی به شدت متأسف و متأثر از دخالت آمریکاییها در امور داخلی ایران ظاهر میشود، در برخی فرازهای دیگر که این دخالتها در چارچوب حمایت از شخص وی بروز مییابد نه تنها کمترین حساسیت و مخالفتی نشان نمیدهد بلکه ظاهراً برایش بسیار عادی نیز جلوهگر میشود. برای نمونه زمانی، که آمریکاییها به آقای ابتهاج پیشنهاد نخستوزیری میدهند هرگز این بحث به میان نمیآید که چرا باید آمریکائیها نخستوزیر ایران را تعیین کنند، در حالیکه براساس قانون اساسی نخستوزیر میبایست توسط نمایندگان مجلس انتخاب میشد: «تقریباً یکسال بعد، در تابستان سال 1342، یاتسویچ یکبار دیگر بدیدن من آمد، قضایای 15 خرداد که منجر به تبعید آیتالله خمینی از ایران شد تازه پیش آمده بود و اوضاع مملکت ناآرام بود. گفت آمدهام از شما سئوال کنم آیا حاضرید نخستوزیری را قبول کنید؟ گفتم شما از طرف چه کسی چنین سئوالی میکنید؟ جواب داد واشنگتن از من خواسته موضوع را با شما در میان بگذارم. گفتم اگر موفق شوم در چنین اوضاع بحرانی خدمتی انجام دهم قبول میکنم ولی شرائطی دارم. آنوقت شرائط خود را مطرح کردم. به یاتسویچ گفتم شرط اول من آنست که هیچ یک از وزراء حق نخواهند داشت مستقیماً پیش شاه بروند و از شاه دستور بگیرند. رابطه شاه با دولت فقط توسط شخص نخستوزیر خواهد بود. شرط دوم اینست که نباید قسمت عمده درآمد مملکت خرج ارتش و خرید اسلحه شود. در عین حال نباید دول همسایه را ترساند زیرا این امر موجب رقابت در خرید اسلحه میشود... یاتسویچ پس از شنیدن شرائط من رفت و چون هیچ یک از شرائط من مطابق سلیقه آمریکاییها نبود دیگر از او خبری نشد.»(ص 526) بیتردید، اگر آقای ابتهاج با نفس دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور مخالف بود و آن را تحقیر کننده ملت ایران میدانست در پاسخ سفیر آمریکا باید قوانین کشور را یادآور میشد. نه اینکه برای پذیرش نخستوزیری خود شروطی را اعلام کند که در قانون اساسی به بهترین وجه ملحوظ شده بود ایشان میبایست به سفیر آمریکا یادآور میشد که این کشور دارای قانون اساسی است و بهتر است این قانون مورد احترام قرار گیرد.
برخی فرازهای دیگر خاطرات آقای ابتهاج گویای این واقعیت است که ایشان به عنوان عنصری مورد اعتماد انگلیس و آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد به ریاست سازمان برنامه و بودجه منصوب میشود. متأسفانه دخالت بیگانگان در این زمینهها هرگز با اعتراض این فرد که مدعی است به دخالت بیگانه در امور کشور حساسیت دارد مواجه نمیشود: «شانزده ماه از کار من در صندوق گذشته بود که وقایع 28 مرداد 1332 پیش آمد با توجه به این که هشت ماه از قراردادم با صندوق باقی مانده بود تصمیم گرفتم در انقضای مدت به ایران مراجعه کنم... بطوری که اسناد وزارت خارجه آمریکا نشان میدهد در پائیز سال 1332 یعنی تقریباً یک سال قبل از مراجعتم به تهران، هندرسن طی تلگرامی به وزیر خارجه گزارش میدهد که او، در طی ملاقاتهائی که با شاه و زاهدی داشته، مکرراً اهمیت بازگشت مرا به ایران تأکید کرده و تذکر داده است که ابتهاج میتواند در اصلاح و بهبود وضع مالی ایران مؤثر باشد.» (ص 293) همچنین آقای ابتهاج نظر دولت انگلیس را در مورد خود این گونه منعکس میسازد: «استیونز (سفیر انگلیس در گزارشی به وزارت خارجه کشورش) مینویسد: من معتقد هستم منافع ایران در درازمدت ایجاب میکند که ابتهاج در شغل خود باقی بماند و به کارش ادامه بدهد، و به نظر من چنانچه ما حربه به دست کسانی که خواستار برکناری ابتهاج هستند بدهیم نه فقط به ایران بلکه به منافع انگلیس هم لطمه زدهایم.» (ص 355) برخی فرازهای دیگر خاطرات آقای ابتهاج نشان از آن دارد که در مورد قرار گرفتن ایشان در جایگاه حساس رئیس سازمان برنامه و بودجه هر دو قدرت سلطهگر قدیم و جدید توافق داشتهاند و برخلاف آنچه وی در این خاطرات از حساسیت خود به برخوردهای ضدایرانی این دولتها و مقابله با آنها ترسیم میکند، در موقعیتهای مختلف در برابر تعدی این دولتها به منافع ملت ایران مماشات مینموده است. برای نمونه در مورد ادامه فعالیتهای بانک شاهی در خصوص انقضای مدت امتیازنامه آن آقای ابتهاج مدعی است در مقام ریاست بانک ملی اطلاع نداشته است که این بانک همچنان از مزایای استعمارگرانه بهره میبرده است:« یکی دیگر از موارد اختلاف من با بانک شاهی در خصوص انقضای مدت امتیازنامه بانک مزبور در ایران بود. چنانکه در فصل دوم گفته شد، هنگام انقضای مدت اعتبار مراتب را به اطلاع وزارت دارایی رساندم و وزیر دارائی وقت نیز موضوع را به والتر رئیس بانک شاهی در ایران ابلاغ نمود... من تصور میکردم که نظر بانک ملی، که مورد تائید دولت نیز بود بموقع اجرا گذاشته شده است، ولی چندین سال بعد از انقلاب 1357 در لندن اطلاع پیدا کردم که در اثر اقدامات سفارت انگلیس هیئت دولت نظر بانک شاهی را قبول کرده بود و چون وصول مالیات و عوارض گمرکی مربوط به وزارت دارایی بود من در آن موقع از تغییر تصمیم دولت اطلاع پیدا نکردم.» (ص195) همچنین موضع آقای ابتهاج درباره نظارت برعملکرد انگلیسیها در شرکت نفت و پافشاری نکردن بر تأمین منافع ملت ایران از جمله موارد دیگری است که در خاطرات منعکس شده است: «نکته دیگر که آن روز به فریزر (رئیس هیئت مدیره شرکت نفت ایران و انگلیس) تذکر دادم این بود که عده زیادی از ایرانیان نسبت به حسابهای شرکت نفت ایراد دارند و میگویند معلوم نیست سهم دولت ایران (که در آن زمان 20 درصد از منافع خالص بود) بر پایه صحیحی حساب شده باشد و اضافه کردم که بسیار بجا خواهد بود که برای رفع این ایراد و ایجاد اطمینان خاطر در مردم ایران، که در مؤسسه شما شریک هستند، حسابها و دفاتر شرکت را در اختیار دولت ایران بگذارید، او در جواب این جمله را ادا کرد: مگر از روی نعش من رد شوند.» (ص174) در پاسخ به این برخورد زورگویانه و تعدی انگلیسیها آقای ابتهاج سکوت اختیار میکند و اجازه میدهد آنها بدون هیچگونه کنترلی نفت را به هر میزان که مایل باشند استخراج و صادر کنند و هیچ مرجع ایرانی بر چگونگی و حجم صادرات نظارت نداشته باشد. طبعاً با توجه به اینگونه مسائل اساسی است که میتوان به علت موافقت سفارت لندن با باقی ماندن ایشان در پست ریاست سازمان برنامه و بودجه پی برد و نه در برخورد وی با برخی اعمال تبعیضآمیز و نژادپرستانه انگلیسیها در ایران: «هنگامیکه عمارت جدید بانک در میدان توپخانه بجای عمارت قدیم ساخته شد، و در نخستین روزی که به آنجا نقل مکان کردیم به دستشویی رفتم و با حیرت دیدم روی در دستشویی کاغذی الصاق و این عبارت روی آن نوشته شده است: «فقط برای اروپائیها.» وارد دستشویی شدم و با داد و فریاد نسبت به این رفتار اهانتآمیز اعتراض کردم. مسئولین امر بعداً توضیح دادند که البته منظور ما شما نبودید. اگرچه از فردا آن کاغذ برداشته شد ولی تا روزی که من در بانک شاهی بودم، و با وجود تذکر من، هیچیک از ایرانیان از آن دستشویی استفاده نمیکردند.» (ص26) هرچند جای خوشوقتی است که آقای ابتهاج دستکم در برابر اینگونه برخوردهای تحقیرآمیز واکنش نشان میداده است، اما آیا این تحقیر بالاتر است که بیگانگان منابع و ثروت کشور را تاراج کنند و اجازه ندهند که دولت ایران هیچگونه کنترلی برآنها داشته باشد یا محروم کردن ایرانیان از استفاده از یک دستشویی خاص؟! به طور قطع مدیران وابسته از نظر هویت و شخصیت بسیار کمتر از آن بودند که حتی به برخوردهای تحقیرآمیز از نوع دوم واکنش نشان دهند و چنانکه اشاره شد آقای ابتهاج به دلیل شأنی که به لحاظ کارشناسی و خانوادگی برای خود قائل بود اینگونه رفتارهای نژادپرستانه را تحمل نمیکرد، اما میدانست که باید حد خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، کما اینکه وقتی که از حد خود کمی فراتر رفت بلافاصله حمایت آمریکائیها را از دست داد: «... مذاکرات مفصلی در وزارت خارجه با «جرج مگی»، معاون وزارت خارجه آمریکا و رئیس اداره یونان، ترکیه و ایران و نیز معاونش «جان جرنیگن» به عمل آمد... (گفتم) ما میخواهیم با پول خودمان برنامهای(های) عمرانی را اجرا کنیم و درآمد نفت را هم برای این کار کنار میگذاریم. این درآمد نمیتواند هم این منظور را تامین کند و هم به بودجه ارتش برسد. بنابراین اگر شما میخواهید ارتش ایران بزرگتر باشد آنوقت باید خودتان هزینه آن را بپردازید.» (ص248)
آقای ابتهاج تا قبل از اعلام این نظر کارشناسانه که ناشی از وضعیت بحرانی معیشت مردم ایران و شرائط سیاسی انفجارآمیز آن بود، با آمریکائیها در ایران مماشات و برخورد تحقیرآمیز آنان را به نوعی تحمل میکرد. برای نمونه: «زمان نخستوزیری زاهدی برای جلب رضایت خاطر سفارت آمریکا تصمیم گرفتند ساختن سد کرج را بدون مناقصه به شرکت آمریکائی ماریسن نودسن بدهند و هزینه آن را از بانک «صادرات- واردات (اکسیم بانک)» آمریکا قرض کنند. بطور کلی وامی که «اکسیم بانک» میداد به این شرط بود که کلیه امور مهندسی و اجرائی طرح منحصراً به وسیله متخصصین، مهندسین و شرکتهای آمریکایی انجام شود... یک روز گزارش دادند... شخصی را که شما برای نظارت امور مالی سد فرستادهاید (یعنی دانشپور، ناظر مالی سازمان برنامه) موجب شکایت موریسن نودسن شده است بطوری که میگویند ادامه این رفتار دانشپور باعث خواهد شد که آنها از کار خود دست بکشند. گفتم به آنها بگوئید اگر میخواهند بروند کسی مانع رفتن آنها نخواهد شد و من هم از این حرفها نمیترسم... چندی بعد شاه گفت کار این شخص (دانشپور) را از سد کرج تغییر بدهید... ناچار گفتم او را به قسمت دیگری از سازمان برنامه منتقل کنند.» (صص 9-368) همانگونه که از خاطرات آقای ابتهاج برمیآید ایشان هرگز با خلافکاریهای اینگونه که قطعاً تحمیل شرایط ناعادلانه بر ملت ایران به حساب میآید مخالفت جدی نمیکرده است. واگذاری پروژههای عظیم به آمریکا بدون مناقصه، پذیرش شرایط تحقیرآمیزی چون عدم دخالت ایرانیان حتی در امور اجرایی چنین پروژههای بزرگ که به معنی جلوگیری از انتقال دانش فنی است، عزل ناظر مالی ایرانی به دستور آمریکائیها و... بیانگر این واقعیت تلخاند که آقای ابتهاج در ارتباط با عملکرد آمریکائیها در ایران هرگز آن دقت کارشناسانهای را که از خود ترسیم میکند، اعمال نمیکرده است؛ بنابراین حمایت آمریکائیها از وی نیز بیدلیل نبوده است.
نکته دیگری که در خاطرات آقای ابتهاج حائز اهمیت مینماید، شجاعت وی در ترجیح تلویحی قاجار بر پهلویهاست. به طور کلی در مسیر تاریخنگاری کشور علیه بیلیاقتیها و خوشگذرانیهای قاجار فضایی ایجاد شده که کسی حتی جرئت مقایسه پهلویها با آنان را نداشته است، اما رئیس سازمان برنامه و بودجه در دهه 30، تنها کسی از نزدیکان به دربار پهلوی است که با ذکر شاخصهای دقیق، عملکرد پهلویها را در قیاس با پادشاهان بیکفایت قاجار بسیار قابل تأمل میداند. برای نمونه وی در مورد قرارداد دارسی که در تاریخ از آن به عنوان عملکرد ننگین قاجار یاد میشود، میگوید: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصمیم گرفت که قرارداد امتیاز نفت را، که در سال 1901 بین دولت ناصرالدینشاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود، فسخ کند... سپس به دستور رضاشاه تقیزاده قرار دادی با شرکت نفت ایران و انگلیس امضاء کرد و به موجب آن، همان امتیاز برای 32 سال دیگر تجدید شد و این قرارداد به تصویب مجلس شورای ملی هم رسید، در صورتیکه قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این طبق قرارداد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه تمام دستگاههای حفر چاه بلاعوض به مالکیت ایران در میآمد و حال آنکه در قرارداد جدید این ماده حذف شد.»(ص234)
بنابراین براساس این مستند تاریخی آقای ابتهاج عملکرد رضاخان را به مراتب ذلتبارتر از ناصرالدین شاه میداند. همچنین ایشان در زمینه نگهداری از جواهرات سلطنتی به عنوان سرمایه ملت ایران میگوید: « بیمناسبت نیست به این مطلب اشاره کنم که بعد از قتل نادرشاه و غارت جواهرات، هنگامی که آغامحمدخان قاجار سرسلسله قاجار به قدرت رسید، با پیگیری و بیرحمی شدید و حتی با قتل و شکنجه کسانی که جواهرات غارت شده را مخفی کرده بودند، قسمتی از آنها را جمعآوری کرد. سلاطین سلسله قاجار در تمام مدت سلطنت خود، با آنکه احتیاج مبرم به پول داشتند وشاید میتوانستند از راه فروش بعضی از قطعات این جواهرات وضع مالی خود را بهبود دهند، هیچ یک دست به این عمل نزدند. بعقیده من آنها بدلیل معتقدات مذهبی فروش جواهرات سلطنتی را بدیمن و شوم و یک نوع خیانت در امانت میدانستند.(ص160) در همین حال آقای ابتهاج در مورد شایعه دستاندازی رضاخان به برخی جواهرات سلطنتی میگوید: «مشرف نفیسی از دوستان نزدیک من بود... وقتی وزیر دارایی کابینه فروغی شد، ریاست بانک ملی را به من تکلیف کرد و من هم پذیرفتم. در آن زمان فرزین وزیر دربار شده بود. چند روز بعد، مشرف مرا خواست و گفت که دراین باره با فروغی صحبت کرده و فروغی گفته است حالا که تازه رضاشاه رفته و شایع است که مقداری از جواهرات را هم برده، شاید مصلحت نباشد جوانی را که کسی نمیشناسد در رأس بانک ملی بگذاریم.»(صص71-70) آنچه در این زمینه مهم است اینکه آقای ابتهاج در خاطرات خود هرگز مسئله خارج ساختن برخی جواهرات سلطنتی توسط رضاخان را نفی نمیکند، با آنکه فشار افکار عمومی در آن ایام، زمینه موجی میگردد که وی به این پست منصوب نشود.
آقای ابتهاج همچنین در نقل خاطرات خود از مذاکراتش با محمدحسن میرزا(نایبالسلطنه احمدشاه) در تهران و پاریس از رفتار و سکنات این شخصیت قاجار به نیکی یاد و جملاتی را علیه رضاخان از وی نقل میکند: «در سال 1315 که برای مرخصی به پاریس رفته بودم، یک روز در خیابان ریولی محمدحسنمیرزا را دیدم و شناختم. او هم مرا شناخت و به طرف من آمد... از حال احمدشاه پرسیدم. گفت کتاب میخواند و استراحت میکند... محمدحسنمیرزا با تأثر زیاد گفت دیدید این آدم چطور ما را گول زد؟ قرآن مهر کرد و قسم خورد که وفادار بماند و آنوقت اینطور به ما خیانت کرد.»(صص26-25) در همین حال آقای ابتهاج در مورد رضاخان و پسرش محمدرضا مطالبی را عنوان میکند که اعمال آنها در مقایسه با پلشتیهای دربار قاجار بسیار بیاعتبارتر قلمداد میشوند. به عنوان مثال در مورد پهلوی دوم میگوید: « تقریباً یک ماه پس از این جریان استیونز گزارشی در مورد فعالیتهای شاه در معاملات به لندن ارسال میدارد که قسمتهایی از آن به شرح زیر درج میشود:... شکی نیست که اشتهای همایونی در معاملات و دخالت در طرحهای عمرانی تدریجاً افزایش پیدا کرده است... در واقع کمتر فعالیت اقتصادی است که دست شاه و دوستان او و فامیلش رو به آن دراز نشده باشد... راه موفقیت در معاملات از طریق جلب حمایت او (شاه) است، آن هم به وسیله دلالهایی که حسن شهرتشان قابل بحث است و به این ترتیب به تقاضای آنها اولویت داده میشود. در این نوع موارد منافع سلطنتی معمولاً به طور محرمانه تأمین میشود و شاه بوسیله اشخاص و نوکرهایی که به آنها اطمینان دارد عمل میکند. از آن جملهاند بهبهانیان و اعضای فامیلش که آنها نیز به نوبه خود استفاده میبرند. من هیچگاه این نوع داستانها را در مورد اینکه چنین معاملاتی از طریق رشوه به شخص شاه انجام میشود جدی تلقی نمیکردم و ترجیح میدادم که فکر کنم این معاملات با دادن سهم مخفی و غیره صورت میگیرد ولی تعداد روایتهای رشوهگیریهای مستقیم و غیرمستقیم اعلیحضرت یا مقربین و فامیل او بحدی زیاد است که دیگر نادیده گرفتن آنها غیرممکن است.»(صص435-434)
همچنین در مورد ظلم وتعدی رضاخان به جان و مال مردم و ثروتاندوزی سرسامآور وی از این راه و زدوبندها در پروژههای اقتصادی روایتهای بسیاری درخاطرات آقای ابتهاج آمده است. ازآنجمله میگوید: «دکتر صنیع بتدریج در مازندران املاکی خرید و هنگامی که رضاشاه املاک مردم را ضبط میکرد چون حاضر نشد املاک خود را واگذار کند به زندان افتاد و پس از وقایع شهریور 1320 موقعی که رضاشاه از ایران رفت از زندان آزاد شد.»(ص454) وی در مورد فساد در پروژههای عمرانی در دوره رضاخان میگوید: «اصولاً رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقاد نداشت. بعقیده او کلیه کارهایی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود بعمل آید میبایستی به ابتکار و دستور او باشد... از آنجمله میتوان سد کرخه را نامبرد که پس از اتمام آن، هنگامی که میخواستند مخزن سد را پر کنند معلوم شد باید از همان آبی استفاده کنند که قرنها به مصرف مشروب کردن مزارع اطراف سد رسیده است و چنانچه بخواهند آن را بمصرف سد برسانند، قُرائی که از قرنها پیش از این آب مشروب میشدند خشک خواهند شد. از این رو سد کرخه بعنوان مجسمهای از کارهای ناصحیح در جای خود باقی ماند. نمونه دیگر کارخانه قندچغندری بود که در شاهی نصب شد و پس از احداث معلوم شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و کارخانه را، بعد از تحمل خرج زیاد، برچیدند و به اراک منتقل کردند.»(ص304)
آقای ابتهاج همچنین در مورد انتخاب کرج برای احداث کارخانه ذوبآهن از سوی رضاخان و توقف آن بعد از جنگ جهانی دوم در حالیکه هزینه چشمگیری صرف آن شده بود، میگوید: «وقتی با نماینده کنسرسیوم وارد مذاکره شدم او گفت که تأسیس ذوبآهن در کرج به این دلیل عملی نبوده که معادن شمال ایران به اندازه کافی سنگآهن نداشته و فقط مصرف دو سال کارخانه را تأمین میکرده است. گذشته از آن زغالسنگ این ناحیه برای مصرف کورههای ذوبآهن مناسب نبود. پرسیدم چطور چنین محلی را برای ایجاد ذوبآهن انتخاب کردید؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل کارخانه باید همین جا باشد و ما هم ناچار قبول کردیم.»(ص418)
مصادیقی از این دست که به دلیل اخذ رشوه یا منافع شخصی سرمایههای کلانی از ملت به باد رفته است در خاطرات آقای ابتهاج درباره دوران پهلوی اول و دوم بسیار یافت میشود و ما در اینجا برای پرهیز از تطویل بیش از حد بحث از آنها در میگذریم، اما استنباطی که میتوان از نوع برداشت این کارشناس مالی و اقتصادی از سلسله پهلوی و قاجار داشت به طور مشهود برتری قاجارها نسبت به پهلویهاست.
در آخرین فراز از این نوشتار، ضمن تاکید مجدد بر این نکته که در مواضع آقای ابتهاج تناقضات آشکاری درباره حضور سلطهگرانه بیگانگان در ایران دیده میشود باید خاطر نشان ساخت این مسئله بدون شک متأثر از تعلقات فرهنگی و بعضاً وابستگیهای سیاسی وی بوده است. برای نمونه، آقای ابتهاج از یک سو سعی دارد خود را مخالف جدی استخدام یک آمریکایی به نام «آرتور میلسپو» به عنوان رئیس کل دارایی ایران مطرح سازد، ولی در همان حال در مقام ارائه توصیهای به نخستوزیر برمیآید که کاملاً در تناقض با موضع اول اوست: «به نخستوزیر گفتم حالا که دولت یک آمریکایی را آورده که اصلاحاتی انجام دهد بهتر است شما هم وزیر مالیهای داشته باشید که با روحیه و طرز فکر آمریکاییها آشنایی داشته باشد. من آنوقت نمیدانستم که قوامالسلطنه با استخدام میلسپو مخالفت کرده بود.»(ص112) از آنگونه تناقضات که درگذریم باید اذعان داشت خاطرات آقای ابتهاج اطلاعات بسیار ارزشمندی برای تاریخپژوهان دارد، زیرا برخلاف بسیاری از کسانی که اصولاً خاطرات را برای تطهیر خود بیان میکنند رئیس سازمان برنامه و بودجه دهه 30، از ابتدا به نوعی صادقانه وابستگیهای خود و خانوادهاش را به انگلیس و سپس نوع نزدیک شدنش را به آمریکاییها درمقام ریاست بانک ملی عنوان میکند.بنابراین خواننده دقیقاً میداند خاطرات چه کسی را مرور میکند و لذا آسانتر به واقعیتها دست مییابد. همچنین آقای ابتهاج به دلیل مورد اعتماد بودن در محافل انگلیسی و نیز محافل آمریکایی، در جریان بسیاری از تصمیمگیریها قرار میگرفته است. آخر اینکه وی دارای شأن علمی غیرقابل کتمانی نیز بود، لذا همانند بسیاری از مدیران دهه 40 و 50 موم دست شاه و آمریکاییها نبوده است، همین ویژگی است که بر اهمیت خاطرات آقای ابتهاج میافزاید و میتواند روشنگر بسیاری از نقاط کور تاریخ معاصر کشورمان باشد.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نظرات