تصفیه خونین
(درباره ترور شهید «مجید شریف واقفی»)
به مناسبت سالگرد ترور شهید مجید شریف واقفی در 16 اردیبهشت 1354، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی دو فیلم مربوط به سخنان دو تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق (مرتضی صمدیه لباف و عبدالرضا منیری جاوید) در دادگاه تجدید نظر مورخه 30 دیماه 1354 را برای اولین بار منتشر میکند:
شرح واقعه:
مرکزیت سازمان در اسفند ماه ٬١٣٥٣ از طریق لیلا زمردیان زوج تشکیلاتی شریف واقفی ٬ که ضمناً رابط وی با سازمان بود٬ دریافت که شریف واقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود٬ ”مسلّح“ است. لیلا در یک متن انتقاد از خود - پس از اینکه از طرف مسئولش متهم شده بود که حقایق را نمی گوید - اعتراف کرد که از همان آذرماه ٥٣ می دانسته که شوهرش مسلح است ولی گزارش نکرده است. ضمناً صمدیّه لبّاف نیز یکی دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمی خواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شایبه ارتباط منظم مخالفین را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و لذا تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند. طی چند تماس که در فروردین ماه ١٣٥٤ بین وحید افراخته٬ به نمایندگی از مرکزیت٬ با مجید شریف واقفی و صمدیّه لبّاف گرفته شد٬ آنان صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمی خواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفته اند.
مرتضی صمدیه لباف
عناد مرکزیت با صمدیّه
همان طور که اشاره کردیم ٬ عملیات ترور ”زندی پور“ آخرین همکاری مرتضی صمدیّه لبّاف با مرکزیت مارکسیست شده سازمان بود. محمد طاهررحیمی ٬ از کادرهای درجه یک سازمان، در این خصوص طی اعترافات خود٬ نوشته است:
« [...] مدتی بود که من می دانستم مرتضی در مقابل مارکسیست شدن مقاومت می کند و به هیچ وجه دست از اسلام برنمی دارد؛ ولی با این حال معتقد است که باید مبارزه کرد و گفت که ”من در هر صورت در کنار شما مبارزه خواهم کرد“. این مطلب گذشت تا جریان عمل تیمسار ]سرتیپ زندی پور[ پیش آمد. من در آن جریان به خوبی می دیدم که او هماهنگی لازم را با ما ندارد ٬ نه از نظر لباس و نه از نظر فکری. به نحوی که ازجهت پوشش درجریان شناسایی ٬ ما یکی دو بار به او تذکر دادیم ] که[ درشمال شهرباید لباس مرتّبی پوشید تا به طور عادی درمیان کارمندانی که صبح به سرِ کار می روند ٬ گم شویم و جلب نظر نکنیم ٬ ولی او زیربار نمی رفت. به هرحال ٬ بعد از جریان عمل نیز او انگیزه عمده عمل را رقابت ما با فداییان می دانست و خصوصاً این مسئله را طوری عنوان می کرد که نشان دهد هیچ گونه انگیزه دیگری در این جریان نداشته ایم و به طور کلی افراد انگیزه عمل را از دست داده اند و با چنین انگیزه هایی عمل می کنند ٬ و در نهایت می خواست ضعف انگیزه عمومی سازمان را مطرح کند و آن را نتیجه مارکسیست شدن سازمان بداند. در این زمینه بحث زیادی توسط بهرام]آرام[ شد که اثبات کند انگیزه رقابت جزء بسیار کوچکی از کلّ انگیزه را تشکیل می داده ٬ ولی او زیربار نمی رفت و با منظور خاصی که داشت بر سر حرف خود ایستاده بود. در اینجا بهرام به خود او نیز صریحاً گفت که ”ما و توباید به یک نتیجه مشترک برسیم ٬ چون در غیر این صورت این عمل یا یک عمل دیگر ٬ آخرین عمل تو در این گروه خواهد بود“ و مقدار زیادی روی این مسئله صحبت شد ولی مرتضی نظر خود را تغییر نمی داد. ما همه نسبت به او این احساس را پیدا کرده بودیم که به هرحال او عضو پایدار و قابل اتکایی برای ما نیست ٬ و زمزمه جدایی اش نیز به گوش می رسید...
وحید افراخته
به هرحال ٬ در همین شرایط ٬ یک بار که او را برای شناسایی فرستاده بودند ٬ گفته بود: " من دیگر تفنگ شما نخواهم شد“. اشاره به اینکه ”شمامی خواهید تنها در عملیات از من استفاده کنید و این کار را آن قدر ادامه دهید تا بالاخره من در یکی از این عملیات ]ها[ کشته شوم“. و لذا از رفتن به دنبال شناسایی سرباز زده بود. از همین جا بحث علنی او با مسئولش (در این موقع او تحت مسئولیت وحید افراخته بود) آغاز می شود و جبهه گیری او نیز در مقابل مسئولش تشدید می گردد. و آن طور که بعداً معلوم شد ٬ علت عمده این جبهه گیری٬دلخوشی به جمع دیگری بود که خودشان در فکر تشکیلش بودند...
به هرحال ٬ آنها با این فکر به طور عملی در صدد جدا شدن از سازمان بودند و گروه که ازمدت ها قبل با آنها درگیری داشت ٬ این امکان را ]احتمال[ می داد که روزی آنها را از دست بدهد. لذا مسئولیت شان کم می شد و حتّی المقدور اطلاعات شان محدود می گشت ٬ و بالاخره همین طور هم شد. وقتی مسئولیت سیف الله کاظمیان و خصوصاً انباری که دراختیار داشت از او گرفته شد ٬با توجه به آمادگی های قبلی تصمیم گرفتند که تا فرصت باقی است وسایل انبار را...بردارند .و بعد از خالی کردن انبار توسط مرتضی صمدیّه ٬می خواستند به طور کامل ارتباطشان را قطع کنند.
روز پنجشنبه ] 11/2/[54 انبار تخلیه شده بود و روز سه شنبه بعد ]16/2/54[ آخرین روز قرارشان بود که در همان روز برنامه ترور آنها پیاده شد.
لیلا زمردیان
جریان عمل از این قرار بود که شب دوشنبه بهرام درخانه تیمی ]خیابان[ ظفر درحالی که شدیداً ناراحت بود٬ این مسئله را مطرح کرد: "از این به بعد دیگر آنها ]مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیّه لبّاف[ به صورت دشمنان ما خواهند بود و با توجه به تعصّب شدید مرتضی در مورد مذهب ٬ ممکن است بعد از این مهمترین رسالت خود را از بین بردن افرادی بداند که سازمان را به مارکسیسم سوق دادند.“ (در این صورت خود او یعنی بهرام بیش از همه در معرض خطر قرار داشت و از این جهت نیز نگران بود) و در این صورت و ضمناً با توجه به اینکه در آن روز بحث می شد که اگر به آنها فرصت بدهیم یک سازمان دست راستی همانند فالانژیست های لبنان در ایران به وجود خواهد آمد که رسالت خود را مبارزه با مارکسیست ها می داند ٬ تصمیم گرفته شد هرچه زودتر آنها را از بین ببریم.
از اظهارات محمّد طاهررحیمی چند نکته را می توان دریافت:
١- مرتضی صمدیّه لبّاف در برخورد با سازمان و مسئولان مارکسیست شده آن به مرحله ای رسیده بود که پنهان کاری نمی کرده است.
٢- اساساً در انگیزه سازمان تشکیک می کرده؛ به این معنی که انگیزش های رقابتی و تلاش در عقب نیفتادن از گروه رقیب (چریک های فدایی) را عمده ترین علت دست زدن سازمان به عملیات نظامی می دانسته است.
٣- به سوءنیت تشکیلات در مورد خودش یقین داشته؛ و به همین سبب صریحاً اعلام کرده بود که حاضر نیست همکاری را ادامه دهد و به قول خودش ”تفنگ“ آنها باشد.
٤- نسبت به مذهب ٬ تعهد و پای بندی شدید داشته؛ در حدّی که این امر مورد اتفاق همه کسانی که او را می شناختند٬ بوده است.
٥- از جمله توجیهات و انگیزه های مرکزیت سازمان در ترور وی و شریف واقفی ترس از نوعی انتقام گیری بوده است؛ که تردیدی نیست قیاس به نفس کرده اند.
مرکزیت تصویب کرد که شریف واقفی ٬ صمدیّه لبّاف و سعید شاهسوندی را تصفیه فیزیکی (ترور) کنند؛ و ضمناً با سیف الله کاظمیان ٬ سمپات صمدیّه و انباردار آنها نیز بعد از ترور آن دو تماس گرفته شود که "انبارک" را تحویل دهد.
ترور شریف واقفی
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد ٬ وحید افراخته و او در ساعت ٤ بعد ازظهر روز ١٦ اردیبهشت ماه ١٣٥٤ در سه راه بوذرجمهری نو(15 خرداد شرقی)، باید یکدیگر را می دیدند. قبلاً محسن سید خاموشی و حسین سیاهکلاه در یکی از کوچه های خیابان ادیب الممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر می بردند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرف زاده کرمانی بدهد. طبق برنامه ٬ لیلا- بی آنکه از جریان ترور مطلع باشد - او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرف ها زده شود و وحید احتمالاً و صرفاً به لحاظ تاکتیکی جهت انحراف ذهن شریف موافقت سازمان را به مجید شریف واقفی اعلام دارد. وحید وی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند ازآن عبور کنند ٬ حسین سیاهکلاه یک گلوله از روبه رو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلوله ای از پشت به سر او شلیک کرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت ٬وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابان های مسگرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریف واقفی توسط خاموشی و سیاهکلاه پاره شد و در آن ٬ محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد ٬ آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند. در حین سوزاندن و مثله کردن جسد ٬ یکی از دست های حسین سیاهکلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی ٬ که قرار بود ساعت ٦ بعد از ظهر اجرا شود (ترور صمدیّه لبّاف ) شرکت کند.
روزنامه اطلاعات؛ 1 بهمن 1354
منبع: کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام؛ ج2؛ صص 3 تا 7
نظرات