روایت «میلسپو» از حکومت رضاشاه و حمایت‌های انگلیس از او


دکتر محمدقلی مجد
5624 بازدید

روایت «میلسپو» از حکومت رضاشاه و حمایت‌های انگلیس از او

  «آرتور میلسپو» رئیس هیأت مستشاران مالی آمریکا در ایران که چند سال از مأموریت خود را در دوران حکومت رضاخان گذرانده بود، در کتاب خود تحت نام «آمریکاییها در ایران» گوشه‌هایی از وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و قضایی ایران عصر رضاخان و همچنین حمایت بی‌چون و چرای انگلیسی‌ها از وی را تشریح کرده است. او می‌نویسد:

«رضاشاه هزاران نفر را حبس کرده و صدها نفر را کشته بود، و بعضی‌ها را با دستهای خودش به قتل رسانده بود.» در نتیجه این حکومت وحشت، «بر دل مردم ترس افتاده بود. به هیچ‌کس نمی‌شد اعتماد کرد؛ و احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. ... شواهد فراوان و متأسفانه مجاب‌کننده‌ای نیز نشان می‌داد که وحشت‌افکنی‌های [شاه] روان مردم محجوب و زودرنج [ایران] را آشفته کرده و تعادل روحی‌شان را بر هم زده بود. علاوه بر این، او چنان روحیه خشونت‌آمیزی از خود نشان می‌داد که تأثیرات شومی در دامن زدن به خلق و خوی ناپایدار مردم، از هم‌گسیختگی کشور، و نابسامانی و ضعف حکومت گذاشت.»

میلسپو توحش رضاشاه را به طور خلاصه اینگونه توصیف می‌کند: «توسل به ارعاب، بخشی از خلق و خوی رضاشاه بود. وقتی هنوز آن قدر نزدیک بود که بتوانم شاهد وقایع باشم، برخی موارد وحشیگری او توجهم را جلب کرد؛ ولی پس از اولین سال حکومتش، ارعاب شدت گرفت. البته ظاهراً او هیچ‌گاه دست به پاکسازی عمومی نزد، ولی می‌گویند یک بار قتل‌عام بزرگی کرد. وقتی به ایران بازگشتم، اطلاع یافتم که هزاران نفر را زندانی کرده و صدها نفر را کشته است، که از میان گروه دوم چند نفر را با دستان خودش به قتل رسانده بود. اطلاع یافتم که شخصیت‌های برجسته‌ای را به زندان انداخته است؛ مثلاً فیروز، وزیر سابق مالیه؛ تیمورتاش، که روزی وزیر دربار و محرم راز او بود؛ و سرداراسعد، یکی از رؤسای ایل بختیاری که سابقاً وزیر جنگش بود. داور نیز که یک مقام بسیار قابل و توانمند بود، خودکشی کرد. کیخسرو شاهرخ نماینده زردشتی، و یک تاجر معتبر و محترم، و دوست سابق هیأت نمایندگی آمریکا، با آمپول هوا به قتل رسید. حرمت مذهبی و یا اماکن مقدسه مذهبی نیز مانعی بر سر راه این حاکم مستبد نبود. او حرمتی برای بقاع متبرکه قائل نبود و روحانیون را نیز به قتل می‌رساند... ترس بر جان مردم افتاده بود. به هیچ‌کس نمی‌شد اعتماد کرد؛ احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. به جز همان اوایل که چند نفری جرأت سوءقصد به جان شاه را کرده بودند دیگر کسی جرأت آن را پیدا نکرد. می‌گویند که خودش معتقد بود خداوند به او عمر درازی داده است.»

اسناد وزارت امور خارجه آمریکا تصویر روشنی از حکومت وحشت که در سال‌های 1921 تا 1941 بر مردم ایران حاکم بود ارائه می‌دهد. برای مدت بیست سال کشور تحت یک حکومت نظامی کاملاً مستبد و ددمنش اداره می‌شد. مجلس بله قربان‌گو شده و سانسور کامل بر کشور حکمفرما بود. روزنامه‌ها و مدیرانشان از اولین قربانیان این دیکتاتوری بودند. شرح سرکوب روزنامه‌ها، خشونت فیزیکی (به ویژه ضرب و شتم‌های وحشیانه‌ای که به دست شخص رضاخان انجام می‌شد)، و حتی قتل مدیران سرکش روزنامه‌ها در این اسناد ثبت و ضبط است.

میلسپو بلایی را که رضاشاه بر سر مجلس و مطبوعات ایران آورد اینگونه شرح می‌دهد: «او قانون اساسی را باطل نکرد، احکام خود را جایگزین قوانین نساخت، مجلس را نبست، و هیأت دولت را نیز منحل نکرد. قانون اساسی، قوانین، مجلس، و هیأت دولت سر جایشان ماندند. ولی در عمل رفتار او کاملاً برخلاف روح قانون اساسی بود و بسیاری از مفاد آن، علی‌الخصوص حقوق مردم را نقض کرد. انتخابات برگزار می‌شد، ولی همه چیز در کنترل شاه بود. مجلس دست‌نشانده‌اش، که مرعوب و فاسد بود، طبق روال مقتضی قوانین را به تصویب می‌رساند؛ ولی مطابق آنچه شاه حکم کرده بود، رئیس‌الوزراء و وزیران از طرف شاه منصوب می‌شدند و دستور می‌گرفتند و به فرمان او استعفا می‌کردند. شاه آزادی مطبوعات را که قبلاً وجود داشت و همچنین آزادی بیان و اجتماعات را نابود کرد... به ایران که برگشتم مجلس سیزدهم کارش را شروع کرده بود [ژانویه 1943]. تفاوت این مجلس و مجلس بعدی با مجلس‌هایی که بیست سال پیش دیده بودم از زمین تا آسمان بود. در آن زمان وکلای مجلس را بیشتر زمین‌دارانی تشکیل می‌دادند که هر چند عموماً منفعت‌طلب و مرتجع بودند، به دولت اعتماد چندانی نداشتند، و چون مالیات می‌پرداختند، واقعاً دغدغه اقتصاد و سلامت دستگاه اجرایی را داشتند. در طول این چند سال، رضاشاه برخی از بدترین همدستان منفعت‌طلبش را داخل مجلس کرده بود... شاه سابق که واقعاً قدرت قانون‌گذاری را از کسانی که با لطف خویش وارد مجلس می‌کرد سلب کرده بود نه فقط آنها را در دخل و تصرفات اقتصادی و غارت‌هایش سهیم می‌ساخت، بلکه به آنها اجازه می‌داد تا در دستگاه اجرایی دخالت کنند. فامیل و دوستانشان را در مناصب دولتی بنشانند، و «دستگاه‌های» شخصی و فاسدی را در استان‌ها به پا کنند. علاوه بر این، چون بار مالیات عمدتاً بر دوش فقرا قرار گرفته بود، وکلای مجلس نه فقط از سرمایه‌گذاری‌ها و سوبسیدها و همچنین ریخت و پاش و اسراف دولت ضرری نمی‌کردند بلکه در بسیاری از موارد عواید زیادی هم نصیبشان می‌شد.»

در وزارت خارجه آمریکا نمونه‌های بسیار زیادی از اسناد راجع به بازداشت و سپس ناپدید شدن مخالفان، از جمله تعداد زیادی از علما، که برجسته‌ترینشان سیدحسن مدرس بود، یافت می‌شود. داستان دستگیری و قتل بدون محاکمه شخصیت‌های سیاسی، نظیر تیمورتاش، سرداراسعد، حییم، صولت‌الدوله، فیروز، و سایرین به تفصیل در گزارش‌های فوق آمده است. از گزارش‌های متعددی که درباره دستگیری و قتل تیمورتاش تهیه شده است درمی‌یابیم که درست پیش از مرگ تیمورتاش، رضاشاه در زندان به ملاقات او می‌رود و چنان کتک وحشیانه‌ای به او می‌زند که تیمورتاش بیهوش بر زمین می‌افتد. «هارت» همچنین خوراندن «حب سفید» به تیمورتاش را در گزارش‌هایش ذکر کرده است. بدون استثناء علت مرگ در چنین مواردی یا سکته قلبی گزارش می‌شد و یا سکته مغزی.

آنچه شاید یکی از ابعاد جالب توجه این رویدادهای اسفناک برای مورخان باشد، تلاش وزیرمختار انگلیس برای نسبت دادن مرگ برخی از این شخصیت‌های زندانی به علل طبیعی است. از همه قابل‌توجه‌تر اصرار وزیرمختار انگلیس به همتای آمریکایی‌اش، «ویلیام اچ. هورنی بروک» بر این مسئله است که مرگ سرداراسعد، وزیر جنگ سابق و یکی از رؤسای ایل بختیاری، در سال 1934 در زندان، به علت سکته مغزی بوده است. بعدها یکی از مقامات زندان را که به قتل سرداراسعد متهم بود، در سال 1944 در یکی از میدان‌های تهران در کنار مجسمة سوار بر اسب رضاشاه، به دار آویختند. این صحنه طنزآمیز، «ریچارد فورد» کاردار آمریکا، را بر آن داشت که در گزارش خود بنویسد در حالی که مسئول زندان به دار مجازات آویخته می‌شد، قاتل اصلی یعنی رضاشاه که مجسمه‌اش در میدان بود از چنگال عدالت گریخته بود.

شرح سرکوب وحشیانه عشایر به دست ارتش، غارت مال و اموال آنها و تبعید اجباری این مردم نگون‌بخت نیز در گزارش‌های مزبور آمده است. صحنه هولناک گذراندن مردان و زنان سالخورده و کودکان از صدها کیلومتر زمین خشک و لم‌یزرع تبعید از خانه و کاشانه‌شان در غرب ایران به مناطق دورافتاده خراسان به خوبی در این گزارش‌ها انعکاس یافته است. ناراحت‌کننده‌تر از آن شرح مفصل کشتار مردم در ژوئیه سال 1935 در مشهد است. چنانکه وزیرمختار آمریکا توصیف کرده، نیروهای ارتش به دستور شخص شاه به تظاهرکنندگان حمله کردند، و «استفاده از تیربار موجب تلفات هولناکی شد.» برآورد محافظه‌کارانه از شمار کشتگان و مجروحان 500 نفر بوده است. علاوه بر این، در حدود 2000 نفر نیز دستگیر شدند و هر روز در گروههای 30 نفری فلک می‌شدند.

انگلیسی‌ها در اولین واکنش خود به این تراژدی اسفناک، درست همانند زمانی که سعی داشتند مرگ برخی شخصیت‌های زندانی در سال 1934 را به علت‌های طبیعی نسبت بدهند، حالا نیز تلاش می‌کردند که تعداد تلفات را کمتر از واقع ذکر کنند، و اصرار داشتند که «فقط» شصت نفر کشته و 120 نفر دستگیر شده‌اند.

بر اساس گزارش وزیرمختار آمریکا، بعد از این واقعه اسفناک دلمشغولی اصلی وزیرمختار انگلیس محافظت از جان رضاشاه در مقابل سوءقصدها بود.

هارت می‌نویسد: «انگلیسی‌ها همیشه برای موفقیت سیاست‌هایشان به او ِ[رضاشاه] متکی بودند» و می‌خواستند که رضاشاه زنده بماند، و بدین ترتیب ادامه کشتارها را تضمین می‌کردند. در سال 1938 حکومت وحشت علاوه بر سایر شخصیت‌ها مدرس، علی‌اکبر داور، نصرت‌الدوله فیروز، حسین دادگر، علی دشتی و زین‌العابدین رهنما را نیز طعمه خویش ساخته بود. چهار شخص اول به سرنوشت شومی گرفتار شدند. بقیه نیز یا تبعید شدند و یا در بیمارستان زندان «بستری». در اینکه مدرس از همان اول دشمن سرسخت رضاخان بود شکی نیست، ولی برخی از قربانیان مزبور از همان روزهای اول حکومت رضاخان از ملازمان نزدیک او بودند و در رسیدنش به قدرت نقش داشتند.


رضاشاه و بریتانیا ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی