ایجاد اختلافات مذهبی و تداوم سلطه پنهان انگلیس در ایران


مجتبی عطارزاده
1449 بازدید
دخالت های انگلیس در ایران

 ایجاد اختلافات مذهبی و تداوم سلطه پنهان انگلیس در ایران

مقدمه و طرح موضوع

ایران به لحاظ موقعیت استراتژیک خاص ناشی از هم‌جواری با امپراتوری روسیه، همواره چونان سپر بلایی در برابر دست‌اندازی به سرزمین هند، در رویکرد سیاسی انگلستان از اهمیت سرشاری برخوردار بود. از این رو، حضور و نفوذ در دربار قاجار می‌توانست در ایفای نقش مورد انتظار از ایران مؤثر واقع گردد. از این رو برای اداره مستعمرات خود به نیروهای محلی نیاز داشتند.

انگلستان بار دیگر سیاست معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن» را که همواره آزموده بود و کارآمدی‌اش در عرصه تأمین منافع آن کشور به اثبات رسیده بود، به کار گرفت. ایجاد اختلاف مذهبی و در نتیجه دامن زدن به تفرقه مذهبی پیش‌تر در عثمانی آزمایش شده و انگلستان را برای سلطه بر آن کشور، قرین توفیق ساخته بود. البته در این کاربرد دوباره، انگلستان با استفاده از اثر روانی ناشی از احساس اقلیت بودن بر استحکام کارکرد، سیاست بهره‌گیری از اقلیتهای مذهبی را به منظور دستیابی به هدف موردنظر در دستور کار قرار داد و با عنایت به خدماتش در ایجاد کشور مستقل یهود، نخست جبران تلاشهای مذکور را از رهگذر فعالیت اقلیت یهودی ساکن در ایران به انتظار نشست. دشمنی یهودیان با مسلمانان به دلیل پیشینه تاریخی ـ اعتقادی، قابلیت لازم برای ورود آنان به عرصه بازی و تأمین اهداف سیاسی موردنظر انگلستان را با خود داشت.

اتکای انگلستان به یهود به منظور کارگزاری سیاست نفوذ خود در ایران، حساسیت علمای مذهبی ایران را به دنبال آورد و در نتیجه انگلیسیها بر آن شدند تا از رهگذر فرقه‌ای در چارچوب باورهای اسلامی، نیل به مقصود خود را با آرامش بیشتری دنبال کنند. اینجا هم باز این گمشده را یهودیان به انگلیسیها نمایاندند. یکی از مظاهر دشمن دیرین یهودیان نسبت به مسلمانان این بود که از هر نیروی ضداسلامی حمایت می‌کردند. پیگیری این نقشه پس از پایان جنگ اول جهانی آغاز شد. پس از سقوط و تجزیه امپراتوری عثمانی، فلسطین تحت قیمومت بریتانیا قرار گرفت تا چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس که خود را «یک صهیونیست ریشه‌دار» می‌خواند) به عنوان کمک به ایجاد ‌«کانون ملی یهود» در فلسطین، مقدمات تأسیس دولت اسرائیل را فراهم سازد. آن‌گاه که شورای عالی متفقین، قیمومیت فلسطین را به دولت بریتانیا واگذارد، در 30 ژوئن 1920 سرهربرت ساموئل به عنوان نخستین کمیسر عالی فلسطین در این سرزمین مستقر شد. ساموئل از اندیشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهیونیسم و از خانواده معروف ساموئل ـ مونتاگ بود. در دوران قیمومیت، تشکیلات بهائیت در فلسطین از تسهیلات و امتیازات ویژه‌ای برخوردار گشت. در دوران پنج ساله حکومت مقتدرانه «شاه ساموئل» در فلسطین (نامی که چرچیل بر او نهاده بود) دوستی و همکاری نزدیکی میان او و عباس افندی (پشتوانه فرقه بهاییت) برقرار بود؛ و در اوایل حکومت ساموئل در فلسطین، دربار بریتانیا عنوان «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به عباس افندی اعطا کرد. اعطای این نشان به پاس قدردانی از خدمات و کارکردهای اطلاعاتی جدی بهاییان به سود دولت بریتانیا در دوران جنگ بود. به نوشته شوقی افندی: در آن دوران، «شعبه‌ای به نام موقوفات بهایی در فلسطین دایر گشت» و «هر چیزی که به نام مقام متبرکه بهایی از اطراف عالم به اراضی مقدسه می‌رسید، از پرداخت عوارض و حقوق گمرکی معاف بود و همچنین موقوفات بهایی از پرداخت مالیات معاف بودند...» پیداست که استعمار «سوداگر و فزونخواه» بریتانیا این امتیازات را رایگان در اختیار بهاییت قرار نمی‌دهد.

اندکی بعد، کودتای سوم اسفند 1299 رضاخان میرپنج و سیدضیاءالدین طباطبایی با حمایت مستقیم انگلستان در ایران رخ داد و بستری برای فعالیت ستون پنجم استعمار انگلیس با هدف هدم اسلام و برداشتن این مانع از سر راه منافع آن کشور بیش از پیش فراهم و مهیا گشت. تاریخ معاصر ایران در زمینه تشکیل بهاییت حاکی از آن است که تعداد زیادی از جدیدالاسلامهای یهودی در همان اوایل کار بابیت و بهاییت به این فرقه پیوستند و به تقویت بدنه اجتماعی این گروه پرداختند. این امر حاکی از دو نکته است: اول اینکه بابیت در میان مردم چندانجایی نیافته بود و عوام‌الناس به آن گرایش چندانی پیدا نکرده بودند. چه در غیر این صورت نیازی به سیاهی لشکر و تهیه طرفداران دروغینی از میان یهودیان نبود و همین امر که عده‌ای کثیر از یهودیان گروه گروه اسلام می‌آورند و بعد هم ادعای طرفداری از باب را می‌کنند و از میان این همه فرق اسلامی به این فرقه ضاله غیراسلامی معتقد می‌شوند، حاکی از آن است که بابیت در ایجاد بدنه اجتماعی موردنیاز خود ناتوان بوده است.

نکته دوم اینکه باب کاملاً مورد حمایت و دست‌پرورده کانونهای زرسالار یهودی صهیونیست بوده است، چرا که ‌آنان با نگرانی از نبود طرفداران مردمی برای باب به یک سری از نیروهای تحت امر خود در میان جامعه یهود ایران دستور تغییر دروغین آیین خود را داده‌اند که این یهودیان به دروغ اظهار اسلام، سپس اظهار بهاییت و پذیرش دعوی بابی‌گری کنند. اگر بابی‌گری و ادعای علی‌محمد شیرازی دست‌ساخته استعمارگران و یهودیان نبود، هرگز در مراحل اولیه این ادعا، چنین از آن حمایت نمی‌شد و یهودیان با تغییر ظاهری دین خود به حمایت از آن نمی‌شتافتند به نحوی که به اعتقاد برخی تاریخ‌دانان «گرویدن وسیع یهودیان به بهایی‌گری سبب افزایش کمی و کیفی این فرقه و گسترش جدی آن در ایران شد.»

پس از تکوین و تقویت ساختار بهاییت در ایران، نوبت به اجرای مرحله دوم نقشه نفوذ مؤثر رسید که دستیابی به مقامات عالی اجرایی کشور بود و تحقق آن، دغدغه فکری انگلستان از تأمین منافع خود را در ایران برای همیشه راحت می‌کرد تا آنجا که به اذعان «سرآنتونی پارسونز» آخرین سفیر انگلستان در ایران قبل از انقلاب، ایران دوران پهلوی برای انگلستان به صورت یک متحد با ارزش و هم یک بازار وسیع و پرمنفعت درآمد.

 

بهره‌وری از مذهب در فرآیند استعمار

اغلب جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، به نوعی از دین بهره گرفته‌اند، اما این واقعیت که برای ایجاد تغییرات سیاسی در این سرزمین، می‌توان از علایق مذهبی مردم آن بهره برد، حکم شمشیر دو لبه را دارد زیرا هم می‌تواند از جانب اصلاح‌گران و در جهت بهبود اوضاع به کار گرفته شود و هم می‌‌تواند به عنوان برگ برنده در اختیار استعمارگران قرار گیرد تا با شناختی که از تاریخ و علایق مذهبی مردم کشور ما دارند، به اهداف خود نزدیک شوند. در مورد اخیر از مذهب برای جذب مردم استفاده می‌شد و استعمارگران هدف خود را با نام دین پیش می‌برند.

استعمارگران از بدعت‌گذاری در دین ملت ایران و ایجاد انشعاب مذهبی میان آنها چه نفعی می‌بردند؟ به عبارت دیگر، وحدت دینی مردم چه مانعی در مقابل استعمارگران به وجود می‌آورد؟

پاسخ به این سئوالها را باید در مقطعی از تاریخ جست‌وجو کنیم که به «عصر امتیازات» معروف است. دوره‌ای که ظهور سرمایه‌داری در غرب موجب شد کشورهای صنعتی هر کدام به میزان توانایی خود، برای به دست آوردن مواد اولیه و بازار مصرف، به آسیا و افریقا چنگ‌ اندازی کنند و این درست مقارن با دوره زمامداری شاهان بی‌کفایت قاجار بود. بزودی کشور ما صحنه رقابتهای استعماری سه کشور فرانسه، انگلستان و روسیه گردید و هر یک از آنها طی معاهدات و قراردادهای سیاسی یا اقتصادی، گوشه‌ای از خاکش را تصاحب کردند، یا ثروتی را به غارت بردند.

پذیرش معاهدات ننگینی چون پاریس، گلستان و ترکمانچای و واگذاری امتیازات گزافی چون تأسیس بانک شاهی، کشتیرانی بر کارون، رویتر و اکتشاف معادن ایران به انگلستان؛ تأسیس بانک استقراضی، ماهیگیری در دریای خزر، احداث خط تلفن، احداث خط راه شوسه و سرانجام اجازه تأسیس بریگاد مستقل قزاق که در حقیقت تسلط بر نیروی نظامی کشور بود[1]، نشان از ذلت دولت ایران در برابر استعمارگران بود و توان مقاومت در مقابل زیاده‌خواهی آنان را نداشت. اما به رغم دریوزگی دولت، شواهد محکمی مبنی براستقامت ملت و مقابله با این دزدیهای آشکار وجود دارد. نمونه‌های بارز این تقابل، فتوای جهاد توسط علما و بسیج مردم در جنگهای ایران و روس و پیروزیهای شگفت حاصل از آن، مقاومت نهضت تنگستان علیه نیروهای نظامی انگلیس و سرانجام نهضت تنباکو به رهبری علما و با حمایت مردم در مقابل واگذاری امتیاز رویتر است.

بنابراین، با آنکه استعمارگران با اعطای وامهای کلان، دولتیان ایران را خریده بودند یا از بی‌کفایتی رجال آن بهره می‌گرفتند، در مقابل ملت پابرهنه، اما متحد ایران، هیچ توفیقی به دست نیاورده بودند. ملتی که به زور اسلحه تسلیم نمی‌شد، با اتکای به دین و آیین، با دست خالی، در مقابل بیگانگان می‌جنگید. نقش عظیم روحانیت، بویژه علمای شیعه، در ایجاد وحدت و پیشبرد اهداف مردم، چیزی نبود که از نگاه تیزبین استعمارگران به دور مانده باشد. آنان می‌دیدند که صدور فتوا از جانب یک روحانی سالخورده، می‌تواند چه موج عظیمی میان مردم ایجاد کند و قوی‌ترین سدها را بشکند. وحدت دینی و همبستگی مردم با اتکا به علمای مذهبی، تنها مانع برای نفوذ هر چه بیشتر استعمارگران در ایران بود، مانعی که می‌بایست پیش از سرایت به سایر مستعمرات، چاره‌ای برای آن اندیشید.

استفاده از رویکردهای به ظاهر مذهبی نظیر صهیونیزم ریشه گرفته از میان یهودیان که اهداف آنان در جهت تأمین منافع قدرتهای استعماری بود و یا حمایت از بدعتهای مذهبی نظیر بهاییت که با حمله به اصول عقاید توده‌ها که منشأ تحریک علیه منافع استعمار بود و ایجاد تردید و تزلزل در آنها، می‌توانست در جهت سست نمودن این بنیان قوی و استوار مؤثر واقع گردد.

بهره‌گیری از یهود؛ نخستین تجربه نفوذ سیاسی

سابقه تلاش انگلستان به منظور تثبیت پایه‌های حضور غیرمستقیم خود در عرصه سیاسی ـ اقتصادی ایران به عنوان ضرورتی برای نفوذ خزنده به لایه‌های قدرت، به سالها قبل بازمی‌گردد. در این راه سیاستگزاران انگلیسی با بهره‌برداری کامل از خوی توسعه‌طلبانه یهودیان، از آنان به مثابه ابزار دستیابی به این هدف مهم استفاده کامل بردند. سازمان «آلیانس اسرائیلیت اونیورسال»[2] یا «اتحادیه جهانی یهود» از جمله نخستین سازمانهای یهودی با اندیشه صهیونی بود که در سال 1861م/1240ش در فرانسه تأسیس و فعالیت خود را آغاز کرد.

آلیانس به موازات تلاش در مسیر اجرای طرح استقرار یهود در فلسطین می‌کوشید تا با تأسیس شعبه‌هایی در بعضی کشورهای جهان از جمله ممالک آسیایی و عربی، حضور خود در عرصه جهانی را گسترش دهد.

به این منظور، سفرهای شاهان ایران به اروپا فرصت مناسبی برای جلب اعتماد آنان به شمار می‌رفت. از این رو ناصرالدین شاه در یکی از سفرهای خود به اروپا و البته انگلستان، در سال 1888م/1267ش، در زمان ملکه ویکتوریا و ولیعهد او، ادوارد، عمدتاً میهمان‌دوستان یهودی ملکه انگلیس و ولیعهد او گردید. به طوری که نوشته‌اند: در این سفر بار اصلی پذیرایی از پادشاه ایران به دوش آلفرد فردیناند روچیلد [یهودی] بود، به نوشته آلفری، اکنون، سرآلبرت ساسون [یهودی] که پیر و سالخورده بود خود حکمران یک امپراتوری شرقی محسوب می‌شد. او در کنار ادوارد [ولیعهد وقت و پادشاه بعدی با عنوان ادوارد هفتم] در انتظار شاه ایران نشست.

شاه در لندن برای شام میهمان روزبری‌ها (کنت و کنتس/ حنا روچیلد) بود و فردای آن روز آلبرت [ساسون یهودی]‌او را به نهار [ناهار] دعوت کرد. آلفری معتقد است توجه آلبرت ساسون به شاه ایران یک مسئله اخلاقی نبود.[3] در این سفر دو نفر از رهبران سرشناس جامعه یهود انگلستان که از پیشگامان حرکت صهیونیستی به شمار می‌آمدند با ناصرالدین شاه ملاقات و گفت‌وگو کردند. این دو، بارون ادموند روچیلد و موسی مونته فیوری بودند.

بارون ادموند روچیلد (1934ـ1845) کوچک‌ترین پسر جیمز روچیلد، همان کسی است که نام وی با استقرار یهودیان در فلسطین و تأسیس دولت اسرائیل پیوندی ناگسستنی دارد و بر اساس برخی اسناد، ادموند روچیلد هفتاد میلیون فرانک در راه انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین سرمایه‌گذاری کرد.

موسی (موزز) مونته فیوری از دیگر پیشگامان بزرگ صهیونیسم انگلو ـ یهودی است که قبل از برگزاری کنگره بال در مسیر پیشبرد آرمان صهیونیسم تلاش بی‌وقفه داشت.

نباید از یاد برد که ارتباط محافل مرموز یهود اروپا با ناصرالدین‌شاه قاجار و دربار او مسبوق به سابقه است. حضور و نفوذ گسترده و همه‌جانبه یهودیانی چون حکیم یحزقل (حق نظر) و یاکوب ادوارد پولاک با عنوان طبیب در دربار ایران تنها یک نمونه آشکار آن است. حکیم یحزقل که پیش از این طبیب مخصوص محمدشاه بود ـ با نفوذ مرموزی که بر مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه داشت ـ می‌توانست منشأ بسیاری از رویدادهای حساس باشد. همان‌گونه که ادوارد یاکوب پولاک یهودی از سال 1855 تا 1860م/1234 تا 1239ش، به عنوان طبیب مخصوص ناصرالدین شاه از چنین موقعیت و نفوذ و تأثیری برخوردار بود. به اعتراف نویسنده تاریخ یهود ایران، یاکوب وسیله‌ای برای اطلاع یهودیان خارجی، بویژه انگلستان از وضع یهودیان ایران گردید.[4]

به هر روی، سفر اول ناصرالدین شاه قاجار به اروپا، زمینه‌ساز تأسیس شعبه‌های آلیانس در ایران شد و سفر دوم او ایجاد مدارس آلیانس را به دنبال داشت. به این ترتیب، حدود 38 سال بعد از تأسیس آلیانس در فرانسه، در سال 1898م/1277ش، مدارس وابسته به آن در ایران ایجاد و شروع به فعالیت کرد.

تا گشایش نخستین مدرسه آ‌لیانس در تهران، با یاری انگلیسیها چند آموزگار پروتستان، تبلیغ و تدریس فرزندان جماعت یهود ایرانی را عهده‌دار بودند. یکی از آنان میرزابابا نامی بود که یک سال پس از گفت‌وگوهای پاریس و کسب اجازه از ناصرالدین شاه، مدرسه کوچکش را در 1875م (1291ق/1254ش)، گشود.

درباره فعالیت به اصطلاح آموزشی و فرهنگی آموزشگاههای آلیانس، بویژه در ایران، دو نکته حائز اهمیت وجود دارد. نکته اول آنکه، مدارس و مؤسسات مزبور، مرموزانه و تقریباً نیمه‌آشکار، کودکان و نوجوانان غیریهودی، از جمله مسلمانان را نیز جذب و تحت آموزش قرار می‌دادند. این موضوع در برخی نقاط ایران عکس‌العمل مردم مسلمان، بویژه عالمان دین را برانگیخت. طوری که در بعضی بلاد ایران عالمان بزرگ و سرشناس، ورود و حضور کودکان و نوجوانان مسلمان را به این آموزشگاهها منع و تحریم کردند.

در سال 1900م مدرسه آلیانس در اصفهان افتتاح شد و چند سال بعد در سال 1970م سیّدی [... از عالمان مسلمان] از عده‌ای از بزرگان یهود تعهد گرفت [...] اطفال مسلمان حق ندارند در مدارس یهود (آلیانس) حضور یابند. این دستورات هم در اثر دخالت وزیرمختار ایران عقیم ماند.[5]

بسیار شگفت‌آور و سئوال‌برانگیز اینکه بعدها، کسانی که وارد دستگاهها و مراکز قدرت در عرصه سیاست و فرهنگ کشور می‌شدند، از فارغ‌التحصیلان آلیانس بودند. کوهنکا رئیس آموزشگاههای آلیانس در ایران در این باره گفته بود: خوش‌وقت است وقتی ملاحظه می‌کند اکثر دانشمندان، نویسندگان و رجال سیاسی و نظامی این کشور از تحصیل‌کردگان مدارس آلیانس می‌باشند. و باز هم مزید افتخار است که همین تربیت‌یافتگان مدارس ایران امروز از بهترین دوستان این مؤسسه می‌باشند. در این راه پرافتخار، آلیانس اسرائیلیت دوستانی هم دارد که با کمکهای مادی و معنوی خود تسهیلات لازم در راه پیشرفت مقاصد فرهنگی او را فراهم می‌سازند.[6] در یکی از منابع یهودی با اشاره به حضور دانش‌آموزان مسلمان در مدارس آلیانس، آمده است که در برخی مناطق کشور، تعداد دانش‌آموزان مسلمان حتی از یهودیها بیشتر بوده است: «به مثل در مدرسه همدان از 654 شاگرد تنها 173 نفر یهودی بودند.»[7] منابع یهودی مدعی جذب کودکان مسلمان در مدارس آلیانس برای ایجاد هم‌گرایی فکری و فرهنگی بین یهودیان و مسلمانان هستند: سیاست آلیانس اسرائیلی از آغاز این بود که در حدود 20 درصد دانش‌آموزان مسلمان را به منظور نزدیکی دو جامعه، ایجاد ارتباط و انواع اهداف مثبت دیگر در خود جای دهد.[8] نکته قابل توجه دیگر در مدارس آلیانس در ایران، بی‌توجهی به زبان، ادبیات، تاریخ و فرهنگ ایران، در برنامه‌های آموزشی بود: بنابر گزارشهای مفتش وزارت معارف، در مدرسه آلیانس یهود چندان توجهی به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران نداشتند. برنامه‌های مدارس دولتی و آیین‌نامه وزارت معارف را پشت گوش می‌انداختند و وا می‌نهادند.[9] در بخش متوسطه، تدریس ادبیات فارسی، بویژه اشعار و قطعات برگزیده که در سایر مدارس اجباری بودند، در اینجا «خوانده» نمی‌شدند و به طور کلی فارسی این کلاسها با پروگرام وزارت معارف هماهنگ نبود. نیز در سال یکم متوسطه حساب تدریس نمی‌شد. فارسی شاگردان مدرسه «ضعیف» بود.[10] نمایندگان و مأموران آلیانس مرکزی پیوسته به ایران سرکشی و چگونگی فعالیت مدارس وابسته را از نزدیک تحت کنترل و مراقبت و هدایت داشتند. آموزشگاه‌ها و مؤسسات وابسته به آلیانس تا سال 1357ش، در ایران فعالیت می‌کردند و تحت راهبری و اداره مرکزیت فرانسوی آن، به مدت هشتاد سال، اهداف و برنامه‌های این کانون جهانی صهیونی مستقر در پاریس را در ایران پیاده می‌کردند.

به گواهی اسناد تاریخی موجود، پس از جنگ جهانی اول و صدور اعلامیه معروف «بالفور» وزیر امور خارجه وقت بریتانیا، در سال 1917م/1296ش، زمزمه‌های صهیونیستی در جامعه یهود ایران آشکار و هویدا شد.

اعلامیه بالفور که کاملاً مطابق با آرمان صهیونیسم تدوین و تنظیم شده بود، موجی از حرکت در جوامع مختلف یهودی، از جمله در میان جمعی از یهود ایران به وجود آورد.

در اعلامیه موافقت انگلستان با ایجاد «کانون ملی یهود» در فلسطین خطاب به روچیلد تصریح شده است: «وزارت امور خارجه 2 نوامبر 1917 لرد روچیلد عزیز مشعوفم به نمایندگی از سوی دولت اعلی‌حضرت، اعلامیه حمایت از آمال صهیونیستی یهود را که به کابینه تسلیم شده و مورد تصویب قرار گرفته به شما ابلاغ کنم: دولت اعلی‌حضرت تأسیس یک موطن ملی برای قوم یهود را در فلسطین با دیده مساعد می‌‌نگرد و همه تلاشهای خود را برای تسهیل تحقق این هدف به کار خواهد گرفت. [...] سپاسگزار خواهم شد چنانچه این اعلامیه را به اطلاع فدراسیون صهیونیست برسانید. ارادتمند شما آرتور جیمز بالفور.»[11]

این اعلامیه برای جوامع یهودی جهان بیش از پیش آشکار ساخت که حرکت صهیونیستی کاملاً تحت حمایت و پشتیبانی قدرتهای جهانی است.

نخستین واکنش صهیونیستی که شکل سازمانی در تهران و سپس در سایر شهرستانهای ایران به خود گرفت، با اعلامیه بالفور بستگی دارد. اکثر اعضای اصلی تشکیلات صهیونیسم ایران، از ابتدا، همان شاگردان و دانش‌آموختگان و پرورش‌یافتگان آموزشگاههای آلیانس بودند. بنابراین، نه تنها آلیانس نقش پایه‌ای در ایجاد و تأسیس و پیدایی تشکیلات صهیونیسم ایران داشتند، بلکه سران و سردمداران آلیانس نیز در همکاری و پشتیبانی تشکیل صهیونیسم ایران نقش اساسی داشتند.

فعالیت آزادانه مؤسسات صهیونیستی آلیانس و نیز انجمن صهیونیسم و انتشار رسمی و علنی نشریه صهیونی هگئولا، همه، نشانگر آزادی عمل صهیونیستها در ایران و آگاهی و توافق کامل سران حکومتها و دولتهای وقت ایران، در این باره است: در دوره احمدشاه، تقریباً تمام رجال سیاسی ایران، از جمله سردارسپه، رضا پهلوی، از فعالیتهای صهیونیستی در ایران باخبر بودند و حتی در پاره‌ای از جشنهای صهیونیستی شرکت می‌جستند. جز در مورد مهاجرت، وزارتخانه‌های ایران آن دوره سد راه فعالیتهای صهیونیستی نمی‌شدند. [...]

رضاشاه در چند مورد دستور داد که تبلیغات ضدصهیونیستی مجامع اسلامی علیه مهاجرت یهودیان ایران در جراید ایران چاپ و منتشر نشود.[12]

به قدرت رسیدن رضاخان زمینه‌ها و شرایط حضور و نفوذ صهیونیستها را در ایران بیش از پیش تسهیل کرد. اما پس از آن، این تشکیلات جهانی صهیونیسم بود که موجب روی کار آمدن رضاخان در ایران شده بود.

امپراتوری جهانی صهیونیسم تحت رهبری خاندان روچیلد در صعود رضاشاه نقش اصلی و اساسی به عهده داشت.

استراتژی صبورانه روچیلدها به منظور تأسیس «تمدن بزرگ یهود» در خاورمیانه از نیمه قرن نوزدهم آغاز شد و در انطباق با سیاستهای استعمار و امپریالیسم غرب به سوی هدف خود گامهایی خاموش و سنجیده برداشت. به اعتقاد ما، ایران در استراتژی روچیلدها جایگاه اساسی داشت و لذا می‌توانیم صعود سلطنت رضاخان را گامی از سوی صهیونیسم به منظور تأمین شرایط لازم برای تأسیس «تمدن یهود» در خاورمیانه ارزیابی کنیم. این گام توسط اردشیر ریپورتر، سرجاسوس انگلیس در ایران به فرجام رسید و رژیمی ضداسلامی و لائیک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را در منطقه خاورمیانه منزوی سازد. هم زمان در خاورمیانه عربی نیز رژیمهای پوشالی و خلق‌الساعه تأسیس گردید.[13] بر این اساس که کانونهای صهیونیستی داخل ایران همه ساله به مناسبت کودتای سوم اسفند 1299 مراسم جشن و یادبود برگزار می‌کردند و این حادثه را گرامی می‌داشتند. مندرجات نشریات یهودیان ایران در دوره پهلوی سندی گویا در این باره است.[14] منابع یهودی و صهیونیستی نیز از دوران مزبور به عنوان «عصر طلایی یهود» یاد کرده‌اند. در برابر، رضاشاه نیز به یهودیان اعتماد تام و کامل داشت و به یهودیان جهان بویژه آلمان احترام می‌گذاشت. یکی از بهترین دلایل این ادعا همین که پزشک مخصوص رضاشاه «دکتر کورت اریش نومان» که نخست در برلین طبابت می‌کرد و بعدها به ایران مهاجرت کرد یک آلمانی یهودی‌تبار بود.[15] 

بدین‌سان علی‌رغم فرهنگ اسلامی مردم ایران ترویج فرهنگ ماقبل اسلامی در دستور کار قرار گرفت و چنین القا شد که گویا بین آیین کهن ایرانیان و دین یهود وجوه اشتراک فراوان بوده است و همان‌گونه که کورش منجی «قوم ستمدیده یهود» بود، ایران کنونی نیز باید حامی و نجات‌بخش قوم آواره یهود باشد! روشن است که این تبلیغات هدفی جز جدایی مردم ایران از مردم مسلمان منطقه و ایجاد هم‌دردی با مهاجرین یهودی در فلسطین و یا حداقل بی‌تفاوتی، را پی نمی‌گرفت. این مشی تبلیغاتی نقش پس پرده روچیلدهای انگلستان را در هدایت عوامل ایرانی اینتلیجنس سرویس نشان می‌دهد. توجه داشته باشیم که برخی عوامل ایرانی بریتانیا چون قوام‌الملک شیرازی و ذکاءالملک فروغی، طبق روایت مشهور، یهودی‌الاصل بوده‌اند.[16]

 

بهاییت؛ نماد استراتژی نفوذ مذهبی معطوف به سلطه

رویداد جنگ اول جهانی و پیامدهای آن بویژه سقوط اقتصادی اروپاییان، طبعاً سقوط سیاسی و حتی فرهنگی آنها را نیز به دنبال داشت. از این رو قدرت آنها در مستعمرات نیز رو به افول نهاد.[17] با پایان یافتن جنگ در 1919 همان آغاز سال 1919 که جنگ پایان گرفت، در هند و در شمال افریقا (مصر) نهضتهای استقلال‌طلبانه آغاز شد.[18] در نتیجه این تحولات، دولتمردان انگلیسی دریافتند که بریتانیا تعهداتی بیش از اندازه به گردن گرفته و ایجاد پاره‌ای تغییرات در روابط خارجی آن دولت ضروری است. از این رو انگلستان به فکر استفاده از ابزارهای موجود برای نفوذ در مناطق تحت سلطه افتاد و در منطقه خاورمیانه هیچ ابزاری را کارآمدتر از مذهب نیافت. سیاستمداران و دولتمردان انگلیسی کینه‌ای آشتی‌ناپذیر با اسلام و مسلمانان داشتند و آنها را سد راه تسلط خود بر ملل و سرزمینهای مشرق زمین می‌دانستند. از همین رو نایب‌السلطنه و فرمانروای هندوستان اعلام کرد که غازی حیدرالدین پادشاه «صوبه اود» و فرمانفرمای «لکنهو» تمام مایملک و دارایی خود را وقف مراکز دینی شیعیان جهان کرده است تا درآمد حاصله از آن در هر سال صرف امور معیشتی و تحصیل علوم دینی طلاب شیعه مذهب شود.[19]

از همین زمان شعبه ویژه امور دینی و اوقاف در کنسولگریهای انگلیس درشهرهای ایران، بویژه شهرهای مذهبی مشهد و قم و شیراز و نیز در شهرهای عراق و بین‌النهرین مانند شهرهای کربلا و نجف و سامره آغاز به کار کرد. در این شعبه‌های نوبنیاد که زیرنظر سفارت بریتانیای کبیر در تهران اداره می‌شد، چندین کارشناس امور دینی و مسلط به زبانهای فارسی و عربی عضو وزارت مستعمرات انگلستان مشغول به کار گردیدند. دیپلماتهایی که در این شعبه‌ها فعالیت می‌کردند، ظاهراً صاحب عنوان «دبیر» بودند. اینان اطلاعاتی فراوان درباره ادیان و مذاهب داشتند و در هر شهر، عوامل و جاسوسان مخصوصی با این «دبیران ادیان» در ارتباط بودند و با بودجه مخصوصی که دولت انگلستان به نام «موقوفه صوبه اود» در اختیار آنان گذاشته بود، در فعالیتهای مذهبی و اسلامی مردم اخلال می‌کردند. سرآرتور هاردینگ، دیپلمات معروف و سفیر وقت دولت انگلستان در ایران، این بودجه را به اهرمی قدرتمند تشبیه می‌‌نماید و می‌نویسد: «اختیار تقسیم وجوه موقوفه صوبه اود، در دستهای من مانند اهرمی بود که با آن می‌توانستم همه چیز را در ایران و در بین‌النهرین بلند کنم و هر مشکلی را حل و تصفیه نمایم...»[20] انگلیسیها که از همان ابتدای ورود به ایران در زمان صفویه، شیعه را سد راه وصول به اهداف استعمارگرایانه خود یافته بودند، در اندیشه تضعیف باورهای اسلامی و اعتقادات ضدسلطه بیگانه مردم شیعه مذهب ایران بودند و با هدف تضعیف قدرت نظامی و اقتصادی شیعیان، همواره سلاطین عثمانی را به جنگ با ایران و درگیری و نبرد خونین با پادشاهان شیعه مذهب صفوی تشویق می‌کردند. بر این اساس یکی از محورهای عمده تلاشهای کارگزاران استعماری و مأموران و دبیرهای شعبه ادیان وزارت مستعمرات انگلستان، پیدا کردن، تشویق و پشتیبانی و حمایت از مدعیان مهدویت (به عنوان یکی از اصول اعتقادی شیعه) با هدف ایجاد تشتت و پریشانی و چنددستگی در میان مسلمین بود. این حرکت در ایران که در همسایگی هندوستان، یعنی بزرگ‌ترین و زرخیزترین مستعمره بریتانیا قرار داشت، واجد ویژگی و اهمیت خاص بود. تنها در فاصله زمانی پنجاه سال، چندین مدعی مهدویت در سرزمینهای اسلامی پیدا شدند که به شهادت اسناد و مدارک تاریخی که همگی و بدون استثنا از حمایت دولت انگلستان برخوردار بودند.

بر اساس مدارک موجود، مأموران دولت انگلستان مدتها پیش از آنکه سیدعلی‌محمد شیرازی (باب) ادعای خویش را مطرح سازد او را زیرنظر داشتند و همواره گزارش فعالیتهای وی و پیروانش را به لندن می‌فرستادند. برابر سند موجود در بایگانی وزارت امور خارجه انگلیس، به تاریخ 21 ژوئن 1850 که یک مأمور ناشناس انگلیسی از تهران به لندن ارسال داشته چنین آمده است: «جناب لرد پالمرستون. بر حسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارد شرحی درباره مسلک جدید «باب» را لفاً ارسال دارم. مطالب ضمیمه را یکی از پیروان باب به من داد و من تردیدی در صحت آن ندارم... در یک جمله، این (در شمار) ساده‌ترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی نسبت به خیر و شر کلیه اعمال بشر خلاصه می‌شود. افتخار دارم که منقادترین چاکر ناچیز باشم. (امضاء ناخوانا).»[21]

 

کارکرد بهاییت در تأمین اهداف انگلیس در ایران

استعمارگران انگلیسی با استفاده از اندوخته‌ مذهبی خود یعنی فرقه بهاییت که با هدف از میان بردن نفوذ تشیع و روحانیت شیعه، در ایران شکل گرفته بود، به فکر اجرای نقشه نابودی اندیشه‌های ملی و مذهبی در ایران افتاد. بهاییت با تفسیری یهودی از مذهب تشیع در ایران آغاز شد که بر «فردیت دینی» استوار است؛ یعنی جدایی معرفت از سازمان دینی و روحانیت که در نهایت به نوعی «تدین فردی» می‌رسد. در بهاییت این فردیت به اوج می‌رسد: فردیت دینی و تکیه بر الهامات فردی و عرفانی؛ به همین دلیل عبادت خود را در معبدهای «سکوت» قرار داده‌اند.

انگلیسیها در جهت بسترسازی مناسب برای تداوم چپاول و یغماگری بی‌دغدغه ثروت جهانی، کاملاً موجه و معنادار خواهد بود.

نزدیکی بهاییت با سازمان جهانی یهود، در همین چارچوب معرفتی قابل مطالعه و بررسی است. فردیت معرفتی حاکم بر یهودیت و بهاییت، آنها را به نفی هرگونه چارچوب فلسفی در تاریخ می‌‌کشاند.

 

الف) پیشینه بهاییت

بهایی‌گری ناشی از بابیت و بابیت خود ریشه در شیخی‌گری[22] دارد. عقاید اولیه فرقه بهایی تلفیق و ترکیبی از عقاید تشیع، عرفان ایرانی، نظریه‌های حکمای اسلامی و یونانی است که به صورت شیخی‌گری، سپس بابی‌گری و سرانجام بهاییت درآمد. اما آن چه امروز در فرقه بهایی مطرح می‌شود، با شیوه و افکار بنیانگذاران آن تفاوت دارد.

ظهور شیخیه مصادف با دوران فتحعلی‌شاه قاجار (1250ـ1212ق) و بدعت بابیان مقارن با سلطنت محمدشاه (1264ـ1250ق) بود. بنیانگذار فرقه بابیه، سیدعلی‌محمد شیرازی بود که مدتی در عتبات درس خواند و چند سالی در حومه بغداد، سپس بوشهر، گوشه‌نشینی اختیار کرد و به ریاضت روی آورد. او پس از اعتکاف چهل‌روزه در مسجد کوفه و سفر به مکه، به بوشهر بازگشت و خود را «باب الهی» نامید. سپس مبلغینی به شیراز فرستاد و عده‌ای از جاهلان و ساده‌لوحان را به عنوان مرید به دور خود جمع کرد. البته عمال انگلیسی کمپانی هند شرقی نیز از او و پیروانش حمایت مالی می‌کردند و با همین پولها هم بود که منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم اصفهان، باب را به اصفهان فراخواند و در آنجا آزادی کامل به او داد. به این ترتیب، باب تا 1263ق که معتمدالدوله مُرد در سایه حمایت او به تبلیغ پرداخت و مریدانش در زنجان و یزد رو به فزونی گذاشتند. عمده فعالیتهای بابیه در این زمان پیرامون اندیشه مهدویت دور می‌زد. اما با گذشت زمان، علی‌محمد باب که نخست خود را باب امام زمان(عج) می‌خواند، پس از چندی ادعای مهدویت کرد و نغمه ایجاد دین تازه‌ای سر داد. سپس ادعای نبوت کرد و سرانجام نیز دعوی ربوبیت و الوهیت نمود.[23] اما با مرگ حاکم اصفهان، به دستور محمدشاه قاجار، باب را در قلعه چهریق اردبیل زندانی کردند و او تا زمانی که به دستور امیرکبیر در تبریز اعدام (شعبان 1266ق) شد، در آن قلعه به سر می‌برد.[24] با این حال، پیامد حرکت باب همچنان ادامه یافت. چرا که سنگینی فشارهای روزافزون و طاقت‌فرسای اقتصادی بر پیکرة جامعه عصر قاجار نارضایتیهای اجتماعی را گسترش می‌داد و باب، در بافت و پوشش مذهب، بهترین فرصت را برای اظهار وجود یافته بود. البته گسترش دعوی باب دلایل سیاسی دیگری نیز داشت. باب یک سال پیش از اعدامش، میرزایحیی نوری ملقب به «ازل» را به جانشینی برگزیده بود. اما ازل که از ترس دولت زندگی مخفی اختیار کرده بود، همه کارها را به برادر پدری‌اش میرزاحسینعلی‌ بهاء سپرد و بهاء به عنوان پیشکار او، رشد و نفوذ بسیاری در میان طرفداران باب یافت. چندی نگذشت که به دلیل فشارهای حکومت ناصری، بابیان جایی برای ماندن در ایران نیافتند و سر از بغداد درآوردند که در این زمان تحت امر سلطان عثمانی بود. در آنجا حسینعلی بها برای ارضای حس جاه‌طلبی خود، دست به اقدامی عجیب و بی‌سابقه زد. بدین ترتیب که باب در زمان حیات خود کتابی به نام بیان نوشت که کتاب احکام او به شمار می‌آمد. او در این کتاب وعده داد که در آینده‌ای بس دور، از میان بابیان، کسی به نام «من یظهره‌‌الله» ظهور خواهد کرد و همه باید اطاعت او را گردن نهند. ولی بهاء تنها چند سال پس از مرگ باب، ادعا کرد که او همان من یظهره‌الله است که وعده‌اش در کتاب بیان آمده بود.

این ادعا و جاه‌طلبی‌ بهاء موجب اختلاف شدید میان او و ازل گردید. دولت عثمانی چون وضع را به این منوال دید، بهتر دانست که بابیان را از بغداد به استانبول و از آنجا به «آورند» در یونان، کوچ دهد. دو برادر در این مدت هم‌چنان به درگیری خود ادامه می‌دادند و علاوه بر دشمنی با شیعیان، با دامن زدن به اختلاف داخلی، موجب ناراحتی مردم را نیز به وجود می‌آوردند. لذا، دولت عثمانی چاره را در آن دید که به طور رسمی و با رأی دادگاه، هر یک از دو برادر را به همراه پیروانشان به نقطه‌ای دور از یکدیگر بفرستد. سپس، میرزایحیی ازل به جزیره قبرس و حسینعلی بهاء به عکا، گسیل داده شدند. از آن پس در میان بابیان دو فرقه ازلی و بهایی پدید آمد. بهاء پس از جدایی از برادر و به هنگام اقامت در عکا از دعوی من یظهره‌الله هم فراتر رفت و نه تنها خود را برانگیخته الهی نامید، بلکه  ادعای خدایی نیز کرد.[25] فعالیت بهاءالله در عکا باعث شد که بیشتر بابیان و بویژه بابیان ایران پیرو او شوند.

 

ب) سازوکار شکل‌گیری و گسترش

پیروان و پذیرندگان اولیه ادعاهای دروغین باب، گروهی از عوام و جهال نبودند، بلکه برخی از اهل سیاست و دقیقاً همانهایی بودند که وابستگی ایشان به قدرتهای خارجی و کانونهای استعماری برجسته و زبانزد همگان است. به تعبیر نویسنده کتاب ایران در راهیابی فرهنگی، باب نخستین مریدان خود را نه در میان جهال، بلکه در طبقات بالای کشور یافت... حاج‌میرزاآقاسی که جای خود داشت، باب از او به ستایش یاد می‌کند و می‌نویسد: «بدیهی است که حاجی به حقیقت آگاه است.»[26] به نوشته یکی از محققان: «برخلاف نظر مورخینی چون احمد کسروی و فریدون آدمیت که بابیگری اولیه را جنبشی خودجوش و ناوابسته به قدرتهای استعماری می‌دانند (و علی‌رغم بدبین بودن نسبت به این فرقه نفوذ استعمار در این فرقه را از زمان انشعاب بابیگری به دو فرقه ازلی و بهایی می‌دانند)، پژوهش من بر پیوندهای اولیه علی‌‌محمد باب و پیروان او با کانونهای معینی تأکید دارد که شبکه‌ای از خاندانهای قدرتمند و ثروتمند یهودی در زمره شرکای اصلی آن بودند. این تصویر بابیگری را از اساس و از بدو پیدایش، فرقه‌ای مشابه با دونمدهای ترکیه و فرانکیستهای اروپای شرقی جلوه‌گر می‌سازد.»[27]

اسماعیل رائین نیز در همین رابطه و در واپسین کتابش می‌نویسد: «نه تنها سران بهاییت در گذشته و هیأتهای محافل بهایی کنونی متفقاً دولت اسرائیل و صهیونیسم جهانی را تأیید و همراهی کرده و می‌کنند، بلکه در بسیاری از نقاط جهان به خصوص در کشورهای اسلامی و عرب اکثر از بهاییان متمایل به جهودان و دولت اسرائیل بوده و هستند. در بسیاری از کشورها، به خصوص کشورهای عربی، شنیده و دیده شده که بهاییان داخل در تشکیلات جاسوسی موساد شده و همه جا به نفع اسرائیلیان به خبرچینی و جاسوسی و نوکری مشغول‌اند.»[28]

نقش شبکه زرسالاران یهودی و شرکاء و کارگزاران ایشان در گسترش بابی‌گری و بهایی‌گری را از دو طریق می‌توان پی گرفت: اول، حرکتهای سنجیده و برنامه‌ریزی شدة برخی از دولتمردان قجر، بویژه حاج میرزا آقاسی صدراعظم و منوچهرخان معتمدالدوله گرجی حاکم اصفهان، که به گسترش بابی‌گری انجامید. دوم، گرویدن وسیع یهودیان به بهایی‌گری که سبب افزایش کمی و کیفی این فرقه و گسترش جدی آن در ایران شد.

در اواخر دوران قاجار، تعداد زیادی از بهاییان را به عنوان کارگزاران سفارتخانه‌های اروپایی و بانک شاهی انگلیس و بانک استقراضی روسیه و کمپانی تلگراف و برخی دیگر از نهادهای غربی فعال در ایران می‌شناسیم. لازم به توضیح است که مالکین اصلی بانک شاهی انگلیس و بانک استقراضی روسیه در ایران برخی از خاندانهای سرشناس یهودی بودند. ساسونها مالکین اصلی بانک شاهی بودند و پولیاکوفها مالکین اصلی بانک استقراضی. این دو خاندان نامدار یهودی رابطه‌ای نزدیک با هم داشتند. برای نمونه، روبن گبادی داماد یاکوب پولیاکوف بود و پدرش از شرکای بنیاد دیوید ساسون.

سابقه عضویت بابیها و بهاییها در سفارتخانه‌های دولتهای غربی در ایران بسیار مفصل است و برخی از اعضا و خویشان خاندان نوری از نخستین بابیان و بهاییانی بودند که به استخدام سفارتخانه‌های فوق درآمدند. در این میان بویژه باید به میرزاحسن نوری، برادر ارشد میرزاحسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل، که منشی سفارت روسیه بود و نیز به میرزامجیدخان آهی، شوهرخواهر میرزاحسینعلی بهاء اشاره کرد. این سنت در خاندان آهی ادامه یافت و بعدها میرزاابوالقاسم آهی، خواهرزاده بهاء نیز منشی سفارت روسیه شد. میرزاابوالقاسم آهی پدر مجید آهی، از رجال دوران پهلوی است.

گذشته از حمایت سردمداران سیاسی، نقش «یهودیان مخفی» (انوسیها) در پیدایش و گسترش بابیگری و بهایی‌گری عامل مهمی در تحولات معاصر ایران است.

در بررسی تاریخ پیدایش و گسترش بابی‌گری در ایران، نمونه‌های فراوانی از گرویدن یهودیان جدیدالاسلام به این فرقه مشاهده می‌شود که به مروجین اولیه بابی‌گری و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند.

تمایل این یهودیان به اسلام، واقعی نبود. دایره‌المعارف یهود پدیده جدیدالاسلامهای مشهد را در ذیل مدخل «یهودیان مخفی» مطرح کرده است نه در محل «مرتدین» و در جای دیگر تصریح می‌‌کند که آنان به عنوان «یهودیانی در لباس اسلام» به حیات خود ادامه دادند.

رائین می‌نویسد: «بهاییان از بدو پیدایش تا به امروز همواره از جهودان ممالک استفاده کرده آنها را بهایی کرده‌اند. می‌دانیم که ذات یهودی با پول و ازدیاد سرمایه عجین شده است. یهودیان ممالک مسلمان، که عده کثیری از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پی آزار رسانیدن و دشمنی با مسلمین می‌باشند، خیلی زودتر از مسلمانان به بهاییت گرویده‌اند و از امتیازهای مالی بهره فراوان برده و می‌برند و مقداری نیز به مرکز بهاییت (عکا) می‌فرستند.»

فضل‌الله مهتدی معروف به صبحی، مُبَلغ پیشین بهایی که سالها منشی مخصوص عباس افندی بود، می‌نویسد: «به نظر این بنده بیشتر آنان برای فرار از یهودیت، بهایی شده‌اند تا گذشته از اینکه اسم جهود از روی آنها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فی‌الجمله آزادی داشته باشند. و من از این قبیل یهودیان نه در همدان بلکه در طهران نیز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم.» گرایش یهودیان به بهاییت و تلاش برای تبدیل این فرقه به یک دین متنفذ جهانی به ایران محدود نیست و در سایر کشورها، بویژه در اروپا و ایالات متحده امریکا نیز یهودیان و یهودیان مخفی (به ظاهر مسیحی) به این فرقه پیوسته‌اند.

بر اساس چنین بستری و با اتکا بر چنین حمایتهایی است که بهایی‌گری در طول بیش از یک قرن فعالیت خود در ایالات متحده امریکا به سازمانی بسیار متنفذ، هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، در این کشور بدل شده است. مرکز بهاییان جهان در آوریل 1985 تعداد اعضای این فرقه در کل قاره امریکا را 857 هزار نفر اعلام کرده است. بخش مهمی از این گروه بهاییان ایرانی مهاجر در سالهای پس از انقلاب اسلامی هستند و بخشی بهاییان ایرانی که در طول یکصد سال اخیر به تدریج به ایالات متحده و سایر کشورهای قاره امریکا مهاجرت کرده‌اند. صرف‌نظر از جمعیت بهاییان در امریکا، باید به نفوذ این فرقه در نهادهای دانشگاهی و پژوهشی ایالات متحده امریکا نیز توجه کرد که به حاکمیت ایشان بر حوزه مطالعات ایرانی در ایالات متحده امریکا انجامیده است.

 

ج) کارگزاری سیاست انگلیس

نخستین حضور ابزاری بهاییت برای تأمین اهداف انگلیس را باید در مقطع پس از مشروطه جست. در اوایل شهریور 1295/ذی‌قعده 1334 گروه جدیدی به نام کمیته مجازات آغاز به فعالیت کرد و قتلهایی را مرتکب و اعلامیه‌هایی منتشر کرد که بازتاب اجتماعی و سیاسی فراوان داشت و فضایی از رعب و وحشت در تهران آفرید و تأثیرات سیاسی عمیق بر جای نهاد. عملیات کمیته مجازات را باید بخشی از سناریوی بغرنجی ارزیابی کرد که حدود چهار سال بعد به کودتای رضاخان و سیدضیاء طباطبایی (3 اسفند 1299) و سرانجام به سقوط حکومت قاجار و استقرار دیکتاتوری پهلوی انجامید.

هر چند برخی مورخین کوشیده‌اند تا گردانندگان و دست‌اندرکاران کمیته مجازات را انقلابیونی صادق و خشمگین جلوه دهند که از نابسامانی پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمانهایشان سرخورده و به ترور روی آورده‌اند؛ اما بررسی دقیق زندگی‌نامه گردانندگان کمیته مجازات چهره‌ای به کلی ناسالم و وابسته به کانونهای استعماری از ایشان به دست می‌دهد و کارگزاران ایشان نیز گروهی اوباش و آدمکش حرفه‌ای، چون کریم دواتگر بودند که افراد مبارز و وطن‌پرستی چون میرزاعبدالحمیدخان متین‌السلطنه ثقفی، مدیر روزنامه عصر جدید، را ترور کردند که در روزنامه مظفری بوشهر (شماره‌های 67 و 68 مورخ شعبان 1322ق) مقاله‌ای تند علیه اردشیر ریپورتر منتشر کرده بود. برخی دیگر از نویسندگان هم عملیات کمیته مجازات را اعتراض انقلابی علیه قرارداد 1919 و دولت وثوق‌الدوله خوانده‌اند. این ادعا نیز به کلی بی‌پایه است. کمیته مجازات هم‌زمان با اولین کابینه وثوق‌الدوله در سال 1295ش/1916م تشکیل شد و تنها پنج ماه (تا پاییز 1296/1917) فعالیت کرد. بنابراین، عملکرد آن ربطی به قرارداد 1919 نداشت.

در هر حال مدتی بعد، اعضای کمیته شناسایی و تعدادی از ایشان دستگیر شدند. در زمان دستگیری اعضای کمیته مجازات، فرقه بهایی در دستگاه نظمیه از چنان نفوذی برخوردار بود که بتواند پرونده را به شیوه دلخواه خود فیصله دهد. نفوذ بهاییان در نظمیه از زمان ریاست «کنت دو مونت فورت» بر نظمیه تهران آغاز شد. عبدالرحیم ضرابی (بهایی کاشانی) معاون او و کلانتر تهران بود و به این دلیل به عبدالرحیم‌خان کلانتر شهرت داشت. او با مانکجی هاتریا، رئیس شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ایران، مرتبط بود و کتاب تاریخ کاشان را به سفارش مانکجی نوشت.

پاداش خدمت بهاییان در زمینه‌سازی به قدرت رسیدن کارگزار انگلیس، از نحوه تعامل بهاییان در دولت کودتا مشهود است. در کابینه سیدضیاء یکی از سران درجه اول بهاییان ایران به نام علی‌محمدخان موقرالدوله، وزیر فواید عامه و تجارت و فلاحت شد. این مقام نیز به دلیل خدمات بهاییان در پیروزی کودتا به وی اعطا شد. موقرالدوله پدر حسن موقر بالیوزی (1908ـ1980م)، بنیانگذار بخش فارسی رادیو بی‌.بی‌.سی است که در سالهای 1937ـ1960 ریاست محفل ملی روحانی بریتانیا را به دست داشت. در سال 1957 شوقی افندی، رهبر بهاییان، بالیوزی را به عنوان یکی از «ایادی امرالله» منصوب کرد.

شبکه بهاییت در مقام حافظ منافع انگلستان در ایران، در شکست و سرکوب نهضت ضداستعماری جنگل نیز نقش اطلاعاتی و خرابکارانه بسیار مؤثر و مرموزی ایفا کرده است: احسان‌الله‌خان دوستدار، چهره سرشناس تروریستی که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتای سرخ» را علیه میرزاکوچک‌خان هدایت کرد، به یکی از خانواده‌های سرشناس بهایی‌ ساری (خانواده دوستدار) تعلق داشت و سردارمحیی (عبدالحسین‌خان معزالسلطان)، همدست او، از اعضای خاندان اکبر بود که برخی از اعضای آن، بویژه میرزاکریم‌خان رشتی، به رابطه با اینتلیجنس سرویس انگلیس شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران میرزاکریم‌خان رشتی و سردارمحیی، مبصرالملک و سعیدالملک به عنوان بهایی فعال شناخته می‌شوند. فتح‌الله اکبر (سردارمنصور و سپهدار رشتی) برادر دیگر وی است که در آستانه کودتای 1299 رئیس‌‌الوزراء بود و نقش مهمی در هموار کردن راه کودتا ایفا نمود.

مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویک به جنگل در گزاشی سرّی به باکو ارزیابی خود را از میرزاکوچک‌خان و احسان‌الله‌خان دوستدار چنین بیان می‌دارد: «ثابت قدمی فوق‌العاده میرزاکوچک‌خان و دقت فوق‌العاده، علاقه و هم‌دردی او نسبت به اطرافیان و وضع وخیم روستاییان و خویشاوندان، احترام شدید اطرافیان و علاقه به او را برانگیخته است... زندگی کوچک‌خان خیلی ساده است، او در اتاق ساده‌ای زندگی می‌‌کند، همراه رفقای خود و مجاهدها روی تشک کاه می‌خوابد، هیچ‌گونه مبل و زرق و برقی که مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگی کاملاً متواضعانه‌ای دارد، سیگار نمی‌کشد، خوشگذرانی نمی‌کند، مشروب نمی‌خورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب کار می‌کند.»

مأمور اطلاعاتی حزب بلشویک در مقابل، تصویری به غایت منفی از احسان‌الله خان به دست می‌دهد و علت کودتای او علیه میرزاکوچک‌خان را به تعصبات بهاییگری وی منتسب می‌کند: «احسان‌الله‌خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراق‌آمیز و آدمی شهرت‌پرست است. او جزو فرقه بابیها (یکی از فرقه‌های ایران) است و پدرزن او میرزاحسن‌خان یکی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژه او عدم ابتکار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسان‌الله معتاد و الکلی است به طوری که مصرف ودکای او در روز پنج بطری و مصرف تریاکش تا دو مثقال است و این مقدار زیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردارمحیی سریعاً ترقی کرده است... او می‌خواست کوچک‌خان را به مرام باب جلب کند ولی کوچک‌خان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نیست، لازم است برای آزادی وطن از انگلیسیها و از ظلم شاه کار کرد. این امر سبب شد که این بابی، که به تدریج شبکه دسایش خود را تنیده بود، با دارودسته خود از اردوی کوچک‌خان خارج شود...»

موارد فراوان دیگری از حضور مأموران بهایی اینتلیجنس سرویس بریتانیا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. یک نمونه، میرزاشفیع‌خان نعیم، بهایی گیلانی است که در انزلی به دست جنگلیها به قتل رسید.

نمونه دیگر، غلامحسین ابتهاج (پسر ابراهیم‌خان ابتهاج‌الملک و برادر ابوالحسن ابتهاج) است که به وسیله انقلابیون جنگل دستگیر شد. جنگلیها قصد محاکمه و مجازات او را داشتند ولی با وساطت احسان‌الله‌خان دوستدار و میرزارضاخان افشار آزاد شد.

میرزارضاخان‌ افشار نیز بهایی بود و نقش مخرب و مرموزی در حوادث نهضت جنگل ایفا کرد. او که در زمان آغاز نهضت، پیشکار مالیه گیلان بود، به همراهی با جنگلیها پرداخت و مسئول مالی «کمیته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کمیته را به سرقت برد و به تهران گریخت و بعدها به امریکا رفت. افشار پس از بازگشت از امریکا مترجم هیأت امریکایی میلسپو شد و در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل مهمی چون حکومت گیلان (1307)، حکومت کرمان (1310)، مسئول راهسازی کشور (1311) و استانداری اصفهان را به عهده داشت.

 

د) اجرایی ساختن استراتژی نفوذ

انگلستان از بهاییت در تمام دوران سلطنت پهلوی و در مقاطع حساس زیرکانه و مخفیانه در جهت تثبیت موقعیت خود در ایران کمال استفاده را برد. یکی از مبلغان بهایی درباره تأثیر متقابل بهاییت بر شاه و خاندان پهلوی گفته بود: «کارهایی که اکنون به دست اعلی‌حضرت شاهنشاه صورت می‌گیرد، هیچ کدامشان روی اصول دین اسلام نیست زیرا شاه به تمام دستورهای بهایی آشنایی دارد.»[29]

آغاز حکومت رضاشاه مصادف با رهبری شوقی افندی بود و به نظر می‌رسد شاه نظر بسیار مساعدی نسبت به این فرقه داشت، به طوری که یکی از افسران بهایی را به عنوان آجودان مخصوص ولیعهد خود برگزید.[30]

در دوران پهلوی، بهاییت به یکی از شاخه‌های پرنفوذ در تشکیلات سیاسی دولت و به تبع آن ساختارهای فرهنگی و اقتصادی کشور تبدیل شد.[31] رضاشاه از این جریان در جهت سیاست دین‌زدایی و روحانیت‌ستیزی خود نهایت استفاده را برد و این مقابله تا حد کشف حجاب پیش رفت.[32] به این ترتیب، دشمنی میان بهاییان و حکومت مرکزی در دوره پهلوی از میان رفت و برعکس به همکاری میان آنها علیه دین اسلام انجامید. نفوذ عناصر بهایی در دستگاه حکومت پهلوی دوم بسیار زیاد شد. محمدرضاشاه که علاوه بر فقدان اصالت خانوادگی از جسارت پدر هم بی‌بهره بود، در میان اطرافیان خود، بهاییان را بیش از همه شایسته اعتماد می‌دانست. از آن پس نقش عناصر بهایی در حکومت از حالت غیرعلنی دوره رضاشاه خارج گردید و بسیاری از مناصب و شغلهای مهم و حساس در اختیار آنها قرار گرفت. به خصوص که با شدت عمل رضاشاه در سیاست اسلام‌زدایی، روحانیت تا اندازه زیادی قدرت خود را از دست داده بود و بسیاری از اختیارات علما در حیطه دستگاه قضایی و تعلیم و تربیت، به دولت منتقل شده بود.

به نوشته دنیس مک ایون، استاد دانشگاه نیوکاسل انگلیس، در دایره‌المعارف ایرانیکا، بهایی‌گری در سالهای 1928ـ1952 رشدی کند داشت ولی از سال 1952م/1331ش (دوره پهلوی دوم) گسترش آن شتاب گرفت و این امر به دلیل برنامه‌ریزیها و سازماندهیهایی بود که با برنامه «جهاد ده ساله» شوقی افندی آغاز شد. دایره‌‌المعارف اسلام (ویرایش جدید، 1960) مرکز اصلی جمعیتی بهاییان را در ایران می‌‌داند و تعداد آنان را در حوالی سال 1338ش بین پانصدهزار تا یک میلیون نفر تخمین می‌زند. در این زمان در شهر تهران حدود سی هزار بهایی زندگی می‌کردند.

رشد سریع بهاییت در ایران در دو دهه 1330 و 1340ش در اثر تبلیغ بود. با همه دشواریهای ریز و درشت دست و پاگیر، روشهای گسترش کیش بهایی، رفته رفته افزایش می‌یافت و هر روز با شیوه‌هایی کارآتر لایه‌های گوناگون مردم ایران هدف می‌گرفت. آزادی در بده‌ بستانهای کیش‌مدارانه و برپایی انجمنها (اجازه قانونی تبلیغات مذهبی) و یاری به نیازمندان (ایجاد صندوقهای تعاونی) بویژه برای جوانانی که برای گزینش همسر و برپایی خانواده دشواریهای مالی داشتند، ابزاری کارساز بود. پشتیبانیهای سازمان‌یافته گروهی در ورود به دستگاههای دولتی و بالا کشیدن دیگر هم‌کیشان، راه را برای یارگیریهای بیشتری باز می‌کرد.

همچنین حضور بزرگ مالکان بهایی در تمامی دوران سلطنت پهلوی، در تأمین امکانت مالی لازم برای رشد و گسترش این فرقه و نفوذ در بدنه اجرایی کشور مؤثر بود. سیاست تقسیم اراضی دهه 1340ش این روند را تقویت کرد. زیرا با سلب مالکیت از مالکان مسلمان و ایجاد آشفتگی در ساختار مالکیت و مدیریت روستایی، راه را برای رشد بزرگ‌مالکان وابسته به دربار پهلوی، بویژه بهاییان، هموار کرد. سلطه بهاییان بر دو نهاد اصلی متولی اراضی (اصلاحات ارضی و منابع طبیعی) عامل مهمی در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضای متنفذ فرقه بهایی بود. برای مثال، ناصر گلسرخی، وزیر منابع طبیعی در دولت هویدا، در زمینه واگذاری و تملک اراضی چنان بی‌پروا بود که کارش به رسوایی کشید؛ و سپهبد پرویز خسروانی از طریق نهادهای تحت‌امر خود، سازمان تربیت بدنی و باشگاه تاج، به کمک گلسرخی، اراضی پهناوری را تملک کرد.

محسن پزشکپور، نماینده آخرین دوره مجلس شورای ملی، در جلسه طرح و بررسی لایحه بودجه سال 1357 با اشاره به هژبر یزدانی، بزرگ مالک بهایی دوران متأخر پهلوی، می‌گوید: «در مسیر اصلاحات ارضی یک فئودالیسم جدید به وجود آوردند... زمین را به روستائیان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه کشت و صنعت از آنها گرفتند و آن وقت آن زمینها را به دست عده معدودی دادند... این زمینها را به نام ملی شدن از هزار نفر گرفتند و به یک نفر دادند... مراد از تقسیمات ارضی این بود که قسمت اعظمی از منابع مملکت را در اختیار عده معدودی قرار دهند. این بود که وقتی شما از مشهد حرکت می‌کنید و به سمت مازندران می‌روید، دو طرف جاده مدام یک تابلو می‌بینید که نوشته مزارع فلان شخص [هژبر یزدانی]... نتیجه‌اش همین است که در روزنامه‌ها خواندیم که فلان کس [هژبر یزدانی] انگشتری هشتاد میلیونی در دست دارد و بادی‌گارد دارد و لابد می‌دانید که به وسیله بادی‌گاردهایش هم در مواردی اقدام کرده است...»

پس از تمهید مالی، نوبت به نفوذ بهاییان در پیکره اجرایی کشور فرارسیده بود. این نقشه با روی کار آمدن «حسنعلی منصور» در ایران پیاده شد و برای نخستین بار پای بهاییان به کابینه وزیران ایران باز شد. گرچه با ترور منصور، نقشه‌های وی جامه عمل نپوشید، اما به هر حال، کابینه بهایی هویدا روی کار آمد. در کابینه نخست‌ وی، چهار وزیر بهایی حضور داشتند. هویدا در مدت حکومت خود با به کار بستن تصمیمات کادر رهبری تشکیلات بهاییت، نفوذ آنان را در همه سطوح سیاسی، اقتصادی و نظامی کامل کرد.[33]

هویدا، از روزی که با حسنعلی منصور ارتباط برقرار کرد، بهاییان را در تشکیلاتش برتری داد. هویدا در شرکت ملی نفت، معاون اداری مدیرعامل شد و با دستیاران خود، فؤاد روحانی و مهندس فرخان، سه تفنگداران بهاییها در چنین مؤسسه عظیمی به هم پیوستند و کوشیدند افراد بهایی را در کارهای مؤثر شرکت بگمارند و همین کار را هم کردند... همچنین پس از آن که کابینه او را تحویل گرفت، پس از چندی وزرای بهایی را جایگزین بعضی دیگر از وزرا کرد و مهم‌ترین وزارتخانه کشورـ یعنی آموزش و پرورش ـ را در اختیار فرخ‌رو پارسای قرار داد تا آیین بهاییت را در مدارس رسوخ دهد، هر چند در ایران که مرکز تشیع جهان اسلام است، این امر ناشدنی بود.

چشمهای متعددی حرکات او را زیرنظر داشت و علی‌رغم تغییرات گسترده مدیریتی به نفع خود، باز هم شمه‌ای از این اقدامات، به گوش دست‌اندرکاران امور می‌رسید. از جمله این موارد، اظهارات افشاگرانه حسین کی‌استوان در منزل سناتور سیدجلال‌الدین تهرانی بود که از دخالت مستقیم شخص هویدا در جلوگیری از وصول مالیات دو میلیون تومانی صاحب پپسی‌کولا ـ که همانا حبیب ثابت پاسال از بزرگان فرقه بهاییت بود ـ بیان نمود.[34]

بهایی بودن امیرعباس هویدا کارشناسان ساواک را بر آن داشت تا آقای نخست‌وزیر را از این مهلکه نجات بخشند. طبیعی بود که در ساواک به مسئله امنیت اجتماعی توجه خاصی مبذول می‌شد. از این رو روابط عمومی، طی گزارش مفصلی برای ریاست ساواک نوشت: «با توجه به نارضایتی عمومی از لحاظ گرانی ارزاق بویژه پس از گران شدن بنزین که قیمتها بالا رفت و پایین نیامد، امکان آن را دارد که مخالفین از این راه بهره‌برداری کرده و به امنیت و آرامش کنونی... لطمه وارد سازند... چنان‌چه اولیای امور صلاح بدانند، مراتب زیر اجرا گردد:

1. همان قسم که در پاره‌ای از ممالک خارجی، دولتها اجناس را با قیمت گران خریداری و با قیمت ارزان در اختیار آنها می‌گذارند، اعلی‌حضرت همایون شاهنشاه... امر و مقرر فرمایند برای مدت شش ماه (تا به دست آمدن محصول جدید) ولو دولت چند میلیون ریال هم مثل پولی که به دهقانان دادند یا گندم خریدند، متضرر گردد، قیمت نان، گوشت ـ قند ـ چای که عموماً انحصاری و مورد مصرف و احتیاج طبقه سه می‌باشد، تقلیل دهند.

2. برای این که شایعه‌پردازی مخالفین درباره شخص نخست‌وزیر و اتهام به بهایی‌گری... اثری در بین توده عوام باقی نگذارد و نتوانند از این راه، به نفع خویش و اجانب بهره‌برداری نمایند، ... مراتب زیر بدون خودنمایی و البته به تواتر، نه یک مرتبه، از طرف دولت انجام گردد:

1. تقویت برنامه‌های مذهبی رادیو ایران...

2. صدور دستور به وزارت آموزش و پرورش مبنی بر ابلاغ اوامر شاهانه، دایر بر اینکه ظهرهای پنجشنبه که مدارس تعطیل می‌شود، دانش‌آموزان کلاسهای یک و دو و سه ابتدایی ه مطیع‌ترین و ساده‌لوح‌ترین عوامل فرهنگی می‌باشند، در دبستان مربوطه یا نزدیک‌ترین مساجد نزدیک دبستان، حضور یافته با تشکیل صف نماز جماعت، نماز برگزار و در خاتمه نماز برای تقویت شیعیان جهان و شاهنشاه که پیشوای آن می‌باشد، دعا نمایند...

3. به وزارت آموزش و پرورش دستور صادر شود در این موقع که مشغول استخدام معلم می‌باشند، از طلاب علوم دینی که دارای گواهی‌نامه مدرسی و حائز شرایط استخدام می‌باشند، استفاده نمایند که در آموزش و پرورش، شرعیات و تعلیمات مدنی و جلب توجه دانش‌آموزان به حقایق اسلامی، پاکی، درستی، میهن‌پرسیتی و شاه‌دوستی، در دبستانها یا دبیرستانها مورد استفاده قرار گیرند.

4. مجانی کردن آب و برق مساجد و نصب شیر برای وضو و تطهیر.

5. صدور دستور برای نظافت شهرهای مذهبی مثل شهر قم، مشهد، شهرری و تعمیرات لازمه با بودجه اوقاف.

6. عدم انجام هیچ نوع معامله تجارتی و دادوستد که دال بر نزدیکی با اسرائیل باشد، زیرا عناصر مخرب، بهاییان را عوامل اسرائیل در ایران به مردم معرفی کرده‌اند.

7. ملی کردن تلویزیون و گرفتن آن از ثابت پاسال و اخراج بهاییان از آن دستگاه.

8. توجه به برنامه رادیو ایران که برخلاف اصول مذهبی برنامه‌ای اجرا ننماید...»[35]

از جمله اقدامات هویدا که از حساسیت افکار عمومی نسبت به کیش خودآگاهی یافته بود، در تلاشی برای رد گم کردن و مسلمان جلوه دادن خود، به دفن آن قرآن همراه جسد منصور دستور داد با وجود این، «دفن کردن قرآن با جنازه مرحوم حسنعلی منصور به وسیله آقای هویدا نخست‌وزیر شدیداً مورد اعتراض متعصبین قرآن قرار گرفته و اظهار می‌دارند که نمی‌توان قرآن مجید را دفن کرد و دفن آن با جنازه گناه کبیره است زیرا پس از اینکه جنازه متعفن شد، نسبت به قرآن بی‌احترامی می‌شود.»[36]

از همین رو حدود سه هفته پس از انتصاب هویدا به نخست‌وزیری، سرهنگ نشاط ـ از مقامات وقت ساواک ـ به نخست‌وزیری رفت تا او را در کم و کیف واقعیت وضعیت موجود در جامعه قرار دهد. او در پاسخ به سئوال نخست‌وزیر پیرامون اوضاع مملکت، پرده از ناشی‌گری هویدا برمی‌دارد. او می‌گوید: «در حال حاضر وضعیت از هر حیث، رضایت‌بخش و کمال آرامش برقرار می‌باشد، لیکن در باطن مخالفین ساکت ننشسته و به انواع و اقسام سمپاشیها مشغول، کما این که جناب‌عالی را به مردم بهایی معرفی می‌نمایند و مدعی‌اند که مرحوم عین‌الملک، پدر شما، از مبلغین به نام بهایی بوده و اضافه می‌نمایند: قرآنی را که آقای هویدا در قبر مرحوم منصور گذاردند برحسب خواسته بهاییان و برخلاف مذهب اسلام بوده است.»[37]

برای خنثی کردن اقدام و اظهارات مخالفین، خیلی بجاست که آقای نخست‌وزیر مراتب زیر را به تواتر اجرا نمایند:

1. در سخنرانیها یا مصاحبه‌های مطبوعاتی از دین اسلام و قرآن و ائمه اطهار یادآوری و محاسن آن را برای مردم بیان نمایند.

2. به اداره تبلیغات دستور دهند برنامه‌ای انجام ندهند که مغایر با مذاهب اسلام و قرآن باشد.

3. تلویزیون که منبع مهم تبلیغات می‌باشد و به وسیله یک عده بهایی اداره می‌شود از ید آنها خارج و به وسیله اداره تبلیغات وزارت اطلاعات و کارمندان غیربهایی اداره شود.

4. از نزدیکی با بهاییان و استخدام آنها در وزارتخانه‌ها خودداری نمایند... مخالفین به مردم گفته و می‌گویند که بهاییها، ایادی صهیونیست و اسرائیل یگانه دشمن اسلام در ایران می‌باشند.

5. عدم هیچ‌گونه معامله تجارتی با اسرائیل.

6. تهیه جواز و اجازه نامچه رسمی برای وعاظ...

7. مجانی کردن آب و برق پاره‌ای از مساجد...

8. صدور دستور مبنی بر نظافت شهرهای مذهبی...

9. دولت... وسیله عزیمت زائرین به عتبات عالیات را فراهم سازد

هویدا درخواست کرد تا این مطالب به صورت مکتوب به وی ارائه شود و پس از آن گفت: «چون اداره اوقاف ضمیمه نخست‌وزیری شده، استدعا دارم تیمسار ریاست ساواک در موارد ذیل با این جانب همکاری و مساعدت فرمایند:

1. تعیین یک فرد برای ریاست اوقاف که تا اندازه‌ای با روحانیون درجه یک، آشنا و مربوط باشد ولی دارای فکر و مغز متجدد باشد.

2. تشکیل دانشگاه الهیات»[38]

از پیش مشخص بود که این توصیه‌ها، هرگز عملی نیست. از این رو، با گذشت دو هفته از این حرفها، سناریوی ساواک، «به منظور عکس‌العمل در مقابله با شایعه بهایی بودن جناب آقای نخست‌وزیر» در قالب یک طرح ضعیف به شکل زیر تبدیل شد: «سی‌نفر از اعضای اتاق بازرگانی در ساعت 30/16 روز پنجشنبه 6/12/43 در نخست‌وزیری از آقای نخست‌وزیر دیدن نموده و ضمن بحث در امور اقتصادی از ایشان تقاضا می‌نمایند که روزی در جلسه اتاق بازرگانی... شرکت فرمایند. در این روز که طبق توافق قبلی بعد از چهلم مرحوم حسنعلی منصور تعیین می‌گردد... مراسمی به شرح ذیل اجرا خواهد شد:

1. در صورتی که آقای نخست‌وزیر با رایگان شدن آب و برق مساجد یا یکی از آنها موافق باشد در این صورت پس از بحث در مورد خواسته‌های صنفی و اقتصادی، آقای ابوحسین ضمن طرفداری از دولت و یادآوری خدمات مرحوم حسنعلی منصور، خواستار رایگان شدن آب و برق مساجد می‌شود. سپس آقای نخست‌وزیر، سخنانی ایراد و با این امر موافقت می‌نماید. در این موقع یکی از معمرین مذهبی بازار یک جلد قرآن به ایشان هدیه خواهد نمود. آقای نخست‌وزیر قرآن را بوسیده و به سخنان خود ادامه خواهند داد.

2. در صورتی که آقای نخست‌وزیر با رایگان شدن آب و برق موافق نباشند، در این صورت پس از ذکر مطالب اقتصادی، آقای ابوحسین یک جلد قرآن به ایشان هدیه و آقای نخست‌وزیر در جواب مطالبی ایراد خواهند نمود. جریان به وسیله جراید و عوامل تبلیغاتی منعکس خواهد شد.»[39]

این پیشنهاد تعدیل شده نیز مقبول نخست‌وزیر بهایی رژیم پهلوی نبود و در جلسه‌ای که در اتاق بازرگانی برگزار شد، هویدا تنها در برابر خواسته‌های اقتصادی آنان، نرمش نشان داد که همین مقدار، رضایت برخی از بازرگانان را به دنبال داشت.[40]

در نوروز 1344 امیرعباس هویدا برای خنثی ساختن تبلیغات مربوط به بهایی بودنش، راهی شهرهای قم و مشهد شد و شبکه مطبوعاتی او نیز این مسافرت را که همراه با زیارت قبور مطهر حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) بود، به صورت گسترده پوشش دادند و ساواک نیز گزارش داد: «مسافرت اخیر آقای امیرعباس هویدا به شهرستانهای قم و مشهد و زیارت قبور ائمه، به شایعاتی که بین عوام و محافل مذهبی و روحانی مخالف دولت، مبنی بر بهایی بودن ایشان وجود داشت، بین طبقات مختلف حسن‌اثر داشته است.»[41]

پس از این اقدام، افسرالملوک سرداری را راهی مکه معظمه کرد و بعد از آن، این شایعه را در جامعه شهرت داد که به منظور برائت از اتهامات بهاییت به ملاقات آیت‌الله حاج‌میرزااحمد آشتیانی رفته و ضمن تکذیب وابستگی به فرقه بهاییان گفته: «دولت من، کمال مساعدت و همکاری را با علما و روحانیون خواهد داشت.»[42]

عوام فریبیها به همراه دستگیریها و زندان‌کردنها و تطمیعها، باعث شد تا نخست‌وزیر بهایی، از حرارت همه‌گیر شدن وابستگی خود به بهاییت بکاهد و صحبت از این موضوع را به انحصار افرادی درآورد که دستی در دیوان‌سالاری رژیم پهلوی داشتند، با این حال عباس اقدسی از بهاییان شیراز، هنگام سخنرانی در کمیسیون «نشر نفحات‌الله» در محفل شماره 4، از گزارش هویدا از فعالیتهای خود به بیت‌العدل پرده برداشت و ضمن ستایش از صهیونیستها، درباره نفوذ بهاییان در ایران گفت: «پیشرفت و ترقی ما بهاییان این است که در هر اداره ایران و تمام وزارتخانه‌ها، یک جاسوس داریم و هفته‌ای یک بار که طرحهای تهیه شده وسیله دولت که به عرض شاهنشاه آریامهر می‌رسد، گزارشاتی در زمینه طرح به محفلهای روحانی بهایی می‌رسد.»[43]

و دست آخر در خصوص بهایی بودن شخص امیرعباس هویدا همین بس که ناصرقلی هوشمند ـ از عوامل بنام فرقه بهاییت ـ که پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر، محاکمه و به اعدام محکوم شد اما در راه  انتقال به زندان، با مأمورین درگیر و کشته شد، در محفلی که دوازده تن از بهاییان شرکت داشتند، پس از مطالعه صفحاتی از کتابهای لوح احمد و ایقان درباره وضعیت بهاییان در ایران اظهار داشته بود: «بهاییان در کشورهای اسلامی پیروز هستند و می‌توانند امتیاز هر چیزی را که می‌خواهند بگیرند. تمام سرمایه‌های بانکی و ادارات و رواج پول در اجتماع ایران، مربوط به بهاییان و کلیمیان می‌باشد. تمام آسمان‌خراشهای تهران و شیراز و اصفهان، مال بهاییان است. چرخ اقتصاد این مملکت به دست بهاییان و کلیمیان می‌چرخد. شخص هویدا بهایی‌زاده است. عده‌ای مأمورین مخفی ایران که در دربار شاهنشاهی می‌باشند، می‌‌خواهند هویدا را محکوم کنند ولی او یکی از بهترین خادمین امر‌الله است و امسال مبلغ پانزده هزار تومان به محفل ما کمک کرده است. آقایان بهاییان نگذارید کمر مسلمانان راست شود.»[44]

یکی از ابهامات تاریخ معاصر، گستردگی شبکه جاسوسی بهاییت در هرم دیوان‌سالاری رژیم پهلوی است. طرفداران این فرقه در عصر پهلوی دوم منابع اطلاعاتی و جاسوسی انگلستان در ایران به شمار می‌آمدند و اسناد بسیاری درباره رابطه عناصر بهایی با سرویسهای اطلاعاتی سفارت و مقامات انگلیسی در دست است. از جمله این افراد اسدالله علم است، که خود و پدرش در خدمت به استعمار انگلستان شهره بودند و طبیعی است که شبکه جاسوسی در به کارگیری مأمورین بومی خود و بهره‌گیری از فرق‌های خودساخته، وحدت‌نظر و عمل دارد. در محفل بهاییان شیراز از لطفی که اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی به آن داشته، سخن به میان می‌آمد و آرزو می‌شد تا کدخدای کوچک بهاییان باشد.[45]

نمونة مؤید این مسائل برخی نوشته‌های دیگر علم است. از جمله در جایی می‌نویسد:

امروز سیزده نوروز است. اولاً بدبخت دولت گیر عجیبی کرده بود. آن، این بود که وقتی انسان تسلیم آخوند شد و به مزخرفات آنها گوش داد دیگر نمی‌تواند زندگی بکند. چون سلام عید را به تصادف چهارده محرم موقوف کردیم، که هیچ دلیلی نداشت ـ و حتی من عقیده داشتم که اگر در روز عاشورا هم بود باید مراسم ملی را ترک نمی‌کردیم[!؟] ـ آخوندها چسبیدند که امروز مصادف با رحلت زین‌العابدین[ع] است. باید موسیقی رادیو موقوف باشد. دولت بیچاره که ضعیف و مفلوک است و در عین حال می‌خواهد همه را راضی نگه دارد به بدبختی عجیبی افتاده بود. اولاً اگر موسیقی رادیو را تعطیل بکند، جواب مردم را که در سیزده عید واقعاً موسیقی و تفریح می‌خواهند، چه بدهد؟ و اگر نکند، جواب آخوندها را چه بگوید؟ بالاخره پس از مدتها بیچارگی و بدبختی، باز هم تسلیم آخوندها شدند و موسیقی را تعطیل کردند و فحش عجیبی به جان خریدند.[46]

یکی دیگر از سرشناسان کیش بهایی که از رهگذر وجود وی، نفوذ انگلیس در دربار پهلوی حفظ می‌شد، سرلشکر دکتر ایادی، پزشک ویژه شاه بود. ایادی افسری بدنام بود و به چشم و گوش شاه می‌مانست. او بهداری ارتش و بیمارستانها، اداره خرید دارو و ابزار پزشکی برای یگانهای ارتش را سرپرستی می‌کرد و با همه توان به هم‌کیشانش یاری می‌داد.

پروانه ورود داروهای خریداری شده از کشورهای بیگانه که باید به بازارهای ایران می‌رسید، در کمیته‌ای در وزارت بهداری، متشکل از گروهی از پزشکان و کارشناسان کارکشته، ارزیابی می‌شد.

دکتر ایادی یکی از کارشناسان این کمیته بود. او هر درخواستی از شاه می‌کرد، پذیرفته می‌شد. شاید همین پیوند ایادی با شاه بود که هرگاه سران کشور با شاه به نکته دشواری برمی‌خوردند، دست به دامن ایادی می‌شدند و او می‌‌توانست گره‌گشایی کند. ایادی با یهودیان پیوندی ناگسستنی داشت و آنها را مردمی درد دیده و شایسته بی‌پیرایه‌ترین یاریها می‌دانست.

نتیجه

ایران همواره جامعه‌ای محکم و یکدست در سایه اتحاد عقیدتی و باورهای اسلامی داشته است. استعمارگران دریافته بودند که برای نفوذ در این جامعه و کشاندن ایران به جاده استعمار و استثمار، باید از طریق مذهب و ایجاد اختلاف و انحراف در عقاید دینی مردم استفاده کنند. بر این اساس دولت انگلستان به عنوان قدرت طراز اول و مسلط استعماری آن روزگار، برای نفوذ در سرزمینهای اسلامی بویژه ایران، طرح و برنامه‌ای مفصل تدارک دید و به این منظور با حمایت و پرورش کارگزارانی از سایر ادیان ـ بویژه یهودیت ـ در وهله نخست، سپس سرمایه‌گذاری بر روی فرقه خودساخته بهاییت، در پی تثبیت منافع و تداوم حضور غیرمستقیم استعماری خود در ایران برآمد.

از سال 1868 که میرزاحسینعلی نوری (بهاء) و همراهانش به بندر عکا منتقل شدند، پیوند بهاییان با کانونهای مقتدر یهودی غرب تداوم یافت و مرکز بهایی‌گری در سرزمین فلسطین به ابزاری مهم برای عملیات بغرنج ایشان و شرکای آنان در دستگاه استعماری بریتانیا بدل شد تا آنجا که به نوشته فریدون آدمیت: عنصر بهایی چون عنصر جهود به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. تحرک جدی مبلغین بهایی و به تبع آن رشد بهاییت در ایران از دوران سلطنت مظفرالدین شاه آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه پهلوی، که بهاییان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتی برخوردار بودند، شدت یافت.

ارتباط بهاییان با اسرائیل ـ که در حقیقت پادگان کشورهای غربی در قلب ملتهای مسلمان است ـ موجب شد که با توجه به نفوذ آنها در حکومت پهلوی، غرب بویژه انگلیس بتواند به اطلاعات دست اول و مهم دربار ایران دست یابد و از این طریق نفوذ و حضور خود را در ساختار تصمیم‌گیری این کشور حفظ نماید؛ چراکه آرامش نسبی و سیاست طرفدار غرب ایران از اواسط دهه 1950 تا اواخر دهه 1970، در دورانی که تمام منطقه از کشورهای خاورمیانه عربی تا شبه‌قاره هند آشفته و در معرض خطر نفوذ شوروی و بالقوه برای منافع انگلستان خطرناک بود، برای انگلستان ارزش و اهمیت زیادی داشت.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1. شمیم، علی‌اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، مدبر، 1374، ص 243.

2. Aliance Israelite Uneverselle.

3. شهبازی، عبدالله، نظریه توطئه، صعود سطنت پهلوی و تاریخ‌نگاری جدید در ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، 1377، صص 100ـ99.

4. لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، ج سوم، کتاب‌فروشی یهودا بروخیم، 1339، ص 635.

5. رهبر، پرویز، تاریخ یهود، چاپخانه سپهر، 1325، ص 347.

6. عالم یهود، فروردین 1334ش/6 آوریل 1954م، شماره 16، 17 و 18.

7. یهودیان ایرانی در تاریخ معاصر، ج دوم.

8. همان، به نقل از راپورت مدرسه اسرائیلی به مقام ریاست وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، 26/11/1310.

9. همان، ص 349.

10. همان.

11. ر.ک: سوکولوف، ناهوم، ج دوم، ص 125؛ عبدالوهاب کیالی، ص 103؛ احمدی، حمید، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، انتشارات مؤسسه کیهان، چاپ دوم، 1377، ص 343.

12. نتصر، آمنون، چشم‌انداز، ویژه‌نامه یکصدمین سالگرد اولین کنگره جهانی صهیونیزم 1997ـ1897م، چاپ آمریکا.

13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، ج دوم، چاپ سوم، 1370، (پیوست ویراستار)، ص 124.

14. ر.ک: عالم یهود، شماره 40، 16/12/1334.

15. یهودیان ایران در تاریخ معاصر، مرکز تاریخ‌ شفاهی یهودیان ایرانی، ج سوم، 1999، چاپ آمریکا، ص 71.

16. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، پانویس ص 127.

17. افول قدرت اروپا بیشتر مشتمل بر اعمال قدرت به صورت مستقیم رودررو و چهره به چهره بویژه در ابعاد سیاسی آن بود. از این رو چگونگی «استقلال» بعد از دوران استعمار به صورت مسئله‌ای بغرنج و چالشی برای کشورهای تحت استعمار درآمد.

18. نقیب‌زاده، احمد، تحولات روابط بین‌الملل (از کنگره وین تا امروز)، تهران، قومس، 1375، صص 140ـ130.

19. ساسانی، خان‌ملک، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران،‌ به نقل از کتاب حقوق‌بگیران انگلیس در ایران، اثر اسماعیل رائین، صص 112ـ97.

20. هاردینگ، سرآرتور، یک دیپلمات در شرق، ص 334.

21. اسناد وزارت امور خارجه انگلیس، پرونده شماره 379ـ60ـ152 و FO ، به نقل از اسماعیل رائین، حقوق‌بگیران انگلیس در ایران، ص 112.

22. شیخی‌گری انشعابی از شیعه اثنی‌عشری است که در قرن دوازدهم هجری قمری پدید آمد و بنیانگذار آن شیخ‌احمد احسایی بود.

23. زاهدانی، سیدسعید زاهد، بهاییت در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 105ـ104.

24. ایران در دوره سلطنت قاجار، صص 152ـ151.

25. افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهاییت، تهران، سخن، 1368، ص 21.

26. ناطق، همان، ایران در راهیابی فرهنگی 1834ـ1848، پاریس، خاوران، 1990، ص 223.

27. شهبازی، عبدالله، جستارهایی از تاریخ بهایی‌گری در ایران، ص 21.

28. رائین، اسماعیل، انشعاب در بهاییت پس از مرگ شوقی ربانی، به ضمیمه اسناد وزارت خارجه انگلیس و اسناد دولتی ایران، تهران: مؤسسه تحقیقاتی رائین، 1357، ص 231.

29. منصوری، جواد، تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، ج 1، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ص 326.

30. سرگرد صنیعی در آن زمان از بهاییهای طراز اول بود. او بعدها سپهبد و مدتی هم وزیر جنگ شد. انتصاب او به آجودانی مخصوص ولیعهد، حاکی از احترام و اعتماد رضاخان به بهاییها و میزان نفوذ آنان در دستگاه دولتی است (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385)، ج 1، صص 59ـ57.

31. بهاییت در ایران، ص 238.

32. یکی از طرفداران سرسخت باب، دختری به نام قره‌العین بود که از پیشگامان امر بی‌حجابی در ایران به شمار می‌رود. همچنین آزادی معاشرت میان زنان و مردان یکی از اعتقادات بهاییان است (باب 15 از واحد چهارم کتاب بیان).

33. اختریان، محمد، نقش امیرعباس هویدا در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، تهران، انتشارات علمی، 1375، ص 164.

34. اسناد انقلاب اسلامی، تهیه و تنظیم مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1369، سند 20/11283 الف، 2/6/43.

35. همان، سند 423، 18/11/43.

36. همان، سند 22178/20 الف، 19/11/43.

37. ذوالفقاری، ابراهیم، قصه هویدا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، تهران: 1386، ص 134.

38. اسناد انقلاب اسلامی، سند 432/ز، 24/11/43.

39. همان، سند 11148/328، 22/12/43.

40. همان، سند 326/32611148، 22/11/43.

41. همان، سند 112/322، 8/1/44.

42. همان، سند بدون شماره، 22/1/44.

43. همان، سند 6946 ه‍ ، 11/3/47.

44. همان، سند 11181/ه‍ ، 19/5/1350.

45. همان، سند 6946/ه‍ ، 11/3/47.

46. یادداشتهای علم، ویرایش و مقدمه از علینقی عالیخانی، تهران: کتابسرا، 1371 (یادداشت پنجشنبه 13/1/49).


برگرفته از کتاب مجموعه سخنرانی، مقالات و میزگرد همایش ایران و استعمار انگلیس منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی