مشروطیت؛ یک بستر و دو رؤیا
پیامدهای نخستین رویارویی غرب
زمینههای بروز مشروطیت، نخست بر بستر اندیشههای ملی و دینی مردم ایران شکل گرفت. پس از هجوم روسیه تزاری به ایران اسلامی، لایههایی از تمدن غرب خودنمایی کرد، که لایه صنعتی آن در شکل تکنولوژی نظامی زودتر چهره گشود. نیروهای ملی و مذهبی که در خطوط مقدم جنگ حضور داشتند، مانند عباس میرزا قاجار و میرزا عیسی قائممقام فراهانی، با این جنبه، پیش از دیگران آشنا شدند، از این رو عباس میرزا به ژوبر فرانسوی، نماینده ناپلئون بناپارت میگوید:
نمیدانم این قدرتی که شما را بر ما مسلط کرده چیست؟ و موجب ضعف ما و ترقی شما چه هست؟ شما در فنون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه، متبحرید و حال آنکه ما در جعل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش در سرما کمتر از سر شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری میدهد؟ گمان نمیکنم! اجنبی حرف بزن! بگو چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم.
ژوبر میگوید: با ضیق وقت به نحو اختصار انقلابات پی در پی را که از ازمنة قدیم تاکنون سبب تغییرات اروپا شده است را شرح دادم.[1]
تردیدی نبود که سلاح جدید، نیازمند آموزش جدید، اعزام دانشجو به اروپا، آوردن استادان و مستشاران خارجی به ایران و بویژه تأسیس نهادهای آموزشی جدید بود.
از سویی دیگر جنگ و هجوم، واکنش و دفاع را در پی دارد، و لازمه دفاع برخورداری از اسلحه مشابه است. افزون بر آن جلب حمایت کشورهای قدرتمند و رقیب مهاجم، تدبیری عقلانی است. از این رو دیپلماسی جدید ضروری مینمود. اعزام سفیر، تشکیل سفارتخانههای خارجی، برقراری روابط بینالمللی، پیامدهای اجتنابناپذیر دوران بحران بود. در ورای این واقعیتهای تحمیلی، احساس و درک تازهای در اذهان مردمان، بویژه فرهیختگان و نخبگان شکل گرفت؛ و آن راز پیشرفت دشمن و علل انحطاط و عقبماندگی نیروهای خودی است!
پاسخ به این مسئله، به عنوان اصلیترین دغدغه متفکران و مصلحان مسلمان خودنمایی میکند.
برای همین است که میرزا تقیخان امیرکبیر، با تأمل در این واقعیات، دست به اقدامات تازهای برای توسعه علمی و فرهنگی زد، که تأسیس دارالفنون و دعوت از استادان خارجی توسط مسیو جان داوود، بخشی از آن است.
به هر حال هجوم بیگانه و واکنشهای در برابر آن، تحولی شگرف در صنعت و سیاست و فرهنگ، پیش آورد که دوران جدیدی را برای ملت ایران رقم زد. البته بازتاب آن در فرهنگ بیش از جنبههای دیگر آن بود.
بیتردید در این هجوم همهجانبه، برگ برنده در دست قدرتهای بزرگ و مسلط بود، که حتی در موضع حمایت، متاع مادی و معنوی خویش را تحمیل میکردند. و ملت مغلوب، ناگزیر و ناخواسته، تسلیم سیاست و فرهنگ آنان میشد.
انگیزش حس تدافعی در میان نخبگان فکری و فرهنگی بویژه دانشمندان دینی، به شکلگیری نهضت نظریهپردازی و تولید علم در جهت توقف نیروی مهاجم خارجی میانجامد؛ چنانکه میرزا ابوالقاسم قمی، شیخ جعفر کاشفالغطا، سیدعلی طباطبائی، صاحب ریاض، ملااحمد نراقی و سید محمد مجاهد در این عرصه نیرومندتر از دیگران ظاهر میشوند بویژه دو شخص اخیر که خود پیشاپیش سپاه در صحنه جنگ نیز حاضر میشدند؛ از این رو مسئله جهاد و دفاع، موضوع مباحثات علمی و دینی قرار میگیرد؛ کتابهای کشفالغطا، جامعالشتات و جهادیه، نمونههایی از این نهضت فکری و دینی است.
در این کاوشهای فقهی، مسئله لزوم اذن فقیه جامعالشرایط در جهاد و دفاع نیز مطرح میشود و سپس با عنوان بحث ولایت فقیه توسط فقیهانی که در عرصه دفاع و مبارزه با بیگانه حضوری فعال داشتند، مفصلتر از پیش مورد بررسی قرار میگیرد که از میان آنها فتح باب مرحوم نراقی در عوائدالایام، پرآوازهتر است. بنابراین، رویکرد به مدرنیته، مبارزه با تجاوز بیگانه، تحول در سیاست بینالمللی، تأسیس نهادهای آموزشی جدید، اندیشه جهادی، مسئله ولایت و حکومت، از پیامدهای جنگهای ایران و روس بود که پس از خاتمه جنگ در قالب رویکردهای اجتماعی و مبارزات ضداستعماری تداوم یافت.
منابع آگاهی در نهضت مشروطیت
شاید ستم و خودکامگی حاکمان ایران، عمدهترین عامل ناخشنودی تودههای مردم را فراهم آورده باشد، اما عامل مهم این ناخشنودیها حساس شدن تودهها نسبت به نابهنجاریهای اجتماعی بود. این حساسیت مرهون آگاهیهایی بود که از راههای گوناگون به داخل ایران سرازیر میشد. منبع این آگاهیها نخست مسافران و جهانگردان ایرانی بودند که به ممالک اروپا یا به مستعمرات بریتانیا مانند هند سفر میکردند و با جلوههایی از فرنگ و تمدن و سیاست غرب آشنا و بعضاً در همان نگاه نخست دلباخته آن میشدند و مشاهدات خود را در سفرنامههای خویش به آگاهی مردم میرساندند. برای نمونه میتوان به تحفةالعالم اثر میرزا عبداللطیف شوشتری[2]، مسیر طالبی اثر میرزا ابوطالب خان[3]، حیرتنامه اثر میرزا ابوالحسن خان ایلچی[4] و مرآةالاحوال جهاننما اثر میرزا احمد کرمانشاهی اشاره کرد.[5]
تأثیر این سفرنامهها در آگاهی بخشی به ملت ایران هر چند در سطح نخبگان محدود میشد ولی بعدها به عنوان شیوهای برای بیدارگری عمومی برگزیده شد و پایه سبک جدیدی گردید که میان واقعگرایی و تخیل پیوند برقرار مینمود. بهترین نمونه آن سیاحتنامه ابراهیم بیک به قلم زینالعابدین مراغهای است.[6]
منبع دوم این آگاهیها دیوانسالاران و دولتیانی بودند که در مأموریتها و مسافرتها با جنبههایی از فرهنگ و سیاست و تمدن غرب آشنا و مرعوب و مجذوب و مبلغ آن میشدند.
دیوانسالارانی چون میرزا حسن خان سپهسالار، وزیر عدلیه و صدراعظم ناصرالدین شاه که پیشتر در استانبول و دیگر جاها از چگونگی اداره کشورهای اروپایی آگاهی داشت. تأسیس وزارتخانهها از ابتکارات او بود و پیشنهاد سفر به اروپا را نیز او به ناصرالدین شاه داد. حکمرانی گیلان، وزارت امور خارجه، حکمرانی خراسان نیز از جمله سمتهایی بود که از سوی شاه به او اعطا گردید. غربگرایی و بیگانهپرستی سپهسالار سبب خشم علما بود و شاه را ناگزیر میساخت که وی را از پستهای کلیدی درباری عزل و به حکمرانی ولایات نصب کند.[7]
میرزا ملکم خان اروپا دیده و شیفته آن نیز در زمان صدر اعظمی میرزا حسین خان، با وی همدم و همراز شده بود و دم از قانون میزد و برای تبلیغ اهداف خود روزنامه قانون را انتشار میداد.[8]
به قول کسروی: «ملکم از دسته فری ماسون بوده و نوشتههایش آن رنگ را داشته است.»[9]
البته میدانیم که ملکم جامع آدمیت را تأسیس کرد و بسیاری آن را سازمانی ویژه و مرتبط با ماسونها میدانند. ملکم گاهی با چاپلوسی خود را به دربار نزدیک میساخت و زمانی به عنوان نماینده ایران در کشورهای اروپایی، تقاضای کمک و پاداش از شاه داشت و در برخی از برههها نقش دلال سیاسی در واگذاری امتیازات به دولتهای خارجی را بازی میکرد، ولی در عین حال هر وقت که از شاه و دربار ناخشنود میشد، نقش اپوزیسیون را در خارج از کشور به عهده میگرفت.
ملکم در روزنامه قانون چاپ پاریس گاه اندیشههای مبارزان تبعیدی مانند سیدجمالالدین اسدآبادی را منتشر میکرد.[10]
افزون بر این، نشریات پرنفوذ دیگری در ایران انتشار مییافت که باید آنها را از منابع مهم در آگاهی و بیداری به شمار آورد. اما هیچکدام از این منابع به اندازه رسانه سنتی منبر و سخن وعاظ و روحانیان و بویژه پیشوایان و مراجع دینی در توده مردم تأثیرگذار نبود.
در برابرنوشتههای روشنفکران ایرانی، از جمله مهاجرانی که در شمال قفقاز و یا در عثمانی و مصر و عراق و احیاناً کشورهای اروپایی به سر میبردند و گهگاه به دست گروه اندکی میرسید، در آگاهی بخشی به نخبگان جامعه بیتأثیر نبود. کتابهای طالبوف، آخونداف، میرزا آقا کرمانی از شمار آنهاست هر چند که آثار طالبوف از نفوذ و تأثیرگذاری بیشتری برخوردار بوده است.
پایگاه اجتماعی و رهبری روحانیت
حوادثی چون مقابله با هجوم روسیه تزاری، ماجرای قتل گریبایدف روسی، و مهمتر از همه نهضت تحریم تنباکو، که همگی با رهبری روحانیت شکل گرفت، نشان از حرکت و رویکرد تازهای داشت که بر اثر اعتمادسازی سازمان روحانیت در میان گروههای اجتماعی و تودههای مردم به وجود آمده بود.
در این میان سید جمالالدین اسدآبادی در دو برهه حساس از تاریخ ایران و هدایت و حمایت وی از نهضتهای دینی و اجتماعی حتی در بیرون از مرزهای جغرافیایی از طریق رسانههای مکتوب و شفاهی، نهضت ضداستعماری و ضداستبدادی را به جریان نوخواهی و احیای فکر دینی پیوند زد و آن را وارد مرحله جدیدی ساخت. نامههای او به علمای بزرگ شیعه، بویژه میرزا حسن شیرازی، صاحب فتوای تحریم تنباکو، و سیدمحمد طباطبایی، رهبر انقلاب مشروطه، و تأکید وی بر جایگاه والای روحانیت در ایران، نشان از این باور داشت که نهضت فکری و اجتماعی در ایران اسلامی تنها با هدایت و رهبری علمای دینی مثمرثمر خواهد بود.
بسیاری از پژوهشگران، نامههای یاد شده را در دو نهضت تحریم تنباکو و مشروطه مؤثر دانستهاند، افزون بر این نامهها، نقش سیدجمالالدین را در آگاهی بخشی به نخبگان ایران و حتی توده مردم چه در دوران اقامتهای کوتاه مدت وی و چه در خارج از ایران از طریق تربیت شاگردان و ارسال نشریات روشنگر برای رجال و فرهیختگان، بسیار تأثیرگذار میدانند.[11]
جنبش مشروطیت و حساسیت علمای شیعه علیه استعمار خارجی و استبداد داخلی از سال 1321ق با اعتراض به قرضههایی که به واسطه اتابک از بیگانگان اخذ میشد، شتاب گرفت و به صدور حکم ارتداد وی انجامید.
با اهانت مسیونوز به علمای دین و پوشیدن لباس روحانیت نهضت اوج گرفت و در صفر 1323 و در میان زمستان سخت و پرسوز، علما و پیشهوران عموماً به زاویه حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند و در آنجا بست نشستند. آنان خواهان عزل مسیونوز و افتتاح عدالتخانه گردیدند. علمی که شاه قاجار را ناگزیر از نرمش در برابر علما ساخت و با صدور دستخطی به خواست آنها پاسخ مثبت داد.[12]
کمتر مورخی است که عمل مسیونوز بلژیکی را یکی از عوامل نهضت مردم به شمار نیاورد.
مورخان مینویسند: مرحوم بهبهانی بالای منبر رفت و عمل مسیونوز نصرانی را توهین به دین و ریشخند به عالم روحانیت تلقی کرد و این کار ناپسند را نتیجه زمامداری عینالدوله دانست.[13]
طلاب و سایرین و سادات و حاضرین در مجلس، به واسطه استماع فرمایشات و ملاحظه نتایج وخیمه، صدا را به گریه و زاری بلند کردند. طلاب که مهیا و مستعد بودند عمامهها را از سر انداخته و یقه پیراهنها را پاره نموده، هیاهوی غریبی در شهر افتاد.[14]
پیروان بهبهانی نسخههای متعددی از عکس مذکور را تهیه کردند و به وسیله طلاب در میان مردم پراکنده ساختند و فریاد وامحمدا از نهاد مردم برآوردند.[15]
روحانیت مرجع و ملجاء مردم در حوادث سیاسی و اجتماعی شد، و از آنجا که نسبت به دستگاه حکومت خودکامه قاجار، سوءظن پیدا کرده بود، تیزبینانه همه رفتار و کردار دولت را زیرنظر داشت. پس هر واقعهای را که با آموزهها و باورهای دینی و یا منافع ملی ناهمساز مینمود، وسیلهای برای تحریک احساسات و عواطف مردم علیه ستمگری و فسادگستری حکومت جبار میساخت، چنانچه ویران کردن گورستان و مدرسه علمیه و بنا کردن بانک روس به جای آن را، زمینه شورشی دینی قرار دارد. موضوعی که در پی آن طلاب جوان دست به اعتراض زدند و رژیم را ناگزیر از واکنش ساختند، به گونهای که مأموران حکومت عدهای از طلبهها را دستگیر و مورد آزار قرار دادند. ولی مردم به حمایت از روحانیان برخاسته آنان را آزاد و بانک روس را ویران کردند. نارضایتی و خشم فروخورده مردم از عمال و اعمال حکومت به هر بهانهای ظهور و بروز میکرد، زیرا نفرت از استبداد و احساس عقبماندگی از دنیای جدید، وفاق عمومی در جامعه ایجاد کرده بود و همچون منبع باروتی آماده یک جرقه بود. در واقعه گرانی قند و شکر، حاکم تهران برای سرباز زدن از زیر مشکل و التیامبخشی به آزردگی مردم، تنی چند از تجار و بازاریان را به عنوان محتکر دستگیر و زندانی کرد و آنها را به چوب و فلک بست، اما به قول مولوی «از قضا سرکهانگبین صفرا فزود».
همین واقعه آتش زیرخاکستر را آشکار و شعلهور نمود و زمینهای تازه برای به صحنه آمدن روحانیت فراهم ساخت زیرا تجار دستگیر شده از محترمین بازار به شمار میآمدند و بویژه سیدهاشم قندی که افزون بر سابقه نیکوکاری از امتیاز سیادت نیز برخوردار بود.[16]
بالاخره واقعهای کوچک به حادثهای بزرگ تبدیل شد که طی آن گروهی دستگیر و زندانی و تبعید گردیدند.
خواسته نخست معترضان نشان از آن دارد که موضوعات جزئی بهانه و زمینهای برای مسائل مهم و کلیتر بوده است چنانچه تظاهرکنندگان پس از همین واقعه فهرستی از اهداف اصولی خود را چنین ارائه نمودند:
بازگرداندن برخی از علمای تبعیدی.
بازگردانیدن تولیت مدرسهَهای مردمی به علمای دینی.
بنیاد عدالتخانه در همه جای ایران.
روانگرداندن قانون اسلام به همگی مردم ایران.
برداشتن مسیونوز از سردرگمی و مالیه.
کم نکردن مواجب و مستمریها.[17]
روز بعد، کودکان با فریادهای بلند این شعر کودکانه را میخواندند:
«محمد یا محمد یا محمد برس فریاد امت یا محمد»
پیراهن عبدالحمید، پرچم اعتراض شد و روضهخوانها، مداحها، شعرا، هر کدام هنر خویش را آشکار ساختند. غوغایی که واکنش تند دولت را در پی داشت و در نیتجه دهها کشته و مجروح به جای گذاشت.[18]
از این رو، مشروطیت نهضتی دینی بود که در همة مراحل آن انگیزههای مذهبی، عامل اصلی جنبش مردم به شمار میآمد و در همه مراحل آن روحانیت به عنوان رهبری بلامنازع، حرکت تودهها را هدایت و حمایت و کنترل میکرد.
اما حادثه مهم دیگر، دستگیری شیخ محمد واعظ بود. وی نیز از سخنوران بزرگی بود که بیپروا در مجالس عزا از استبداد بد میگفت و به عینالدوله دشنام میداد. هنگام دستگیری او، طلاب علوم دینی که از چگونگی ماجرا خبر یافته بودند همه بیرون ریختند و با کمک مردم از حرکت شیخ جلوگیری کردند.
رویداد جالب توجه در این ماجرا اینکه مرحوم بهبهانی فرزندش را به میان مردم فرستاد. در این میان طلبهای جوان به نام عبدالحمید با مشاهده اوضاع و تیراندازی سربازان، بویژه مجروح شدن ادیبالذاکرین، خون در رگهایش به جوش آمد و جلو فرمانده سربازان رفت و به او پرخاش نمود که: تو مگر مسلمان نیستی؟ مگر این جمع مسلمان نیستند، مگر این ادیب نوکر سیدالشهدا نیست؟ چرا فرمان شلیک دادی؟ سخنان طلبه جوان که با شور و حرارت ادا میشد، احمد خان فرمانده نظامیان را از خود بیتوجه کرد تا آنجا که تفنگی از سربازان گرفت و قلب جوان پرشور را هدف قرار داد و آن بیچاره را در خون غلتاند.
نوشتهاند: حاج شیخ محمد واعظ که چنین دید، سر و روی خود را با خون این طلبه خضاب کرد و فغان برآورد و با این عمل، خروش و فریاد را از نهادمردم به فلک رساند. در این گیر و دار قزاقان ریختند تا جنازه طلبه را از میدان در ببرند اما موفق نشدند. مردم جنازه عبدالحمید را به مسجد شاه رساندند. باز دکانها بسته شد و بازار تعطیل گردید. مردم در مسجد شاه جمع شدند. یکی از شعرا شعری در این باره سرود که برخی ابیات آن چنین است:
ز نو حسین کشته ز جور یزید شد عبدالحمید کشته عبدالمجید شد[19]
بـادا هـزار مـرتبه نـزد خـدا قـبول قربانی جـدید تو یا ایـهاالرسـول
هنوز روز چهارشنبه به پایان نرسیده بود که مسجد از جمعیت پر شد.[20]
برابر شواهد موجود و از جمله هویت کشتهشدگان، علاوه بر نخبگان دینی، سطوح میانی و پایینی جامعه نیز در این ماجرا دخالت کرده بودند.
اینکه برخی از پژوهشگران نهضت را در طبقة نخبگان محدود دانسته سخن نسنجیدهای است؛ استناد آنها به آرای مردم در انتخابات نیز قیاس درستی نیست، زیرا اجتماعات با انتخابات قابل مقایسه نمیباشد بویژه در آن روزگار امکان و توان و تجربه و فرهنگ انتخاب در حداقل بوده است.
دربارة نخبگان نیز سخن به مبالغه و گزاف گفته میشود، زیرا به جز رهبران دینی، حضور روشنفکران و نخبگان غیرمذهبی، تا آستانه پیروزی مشروطیت بسیار کم رنگ بوده است.
نسبت دادن عوامل نهضت مشروطیت به انگیزههای پیش پا افتاده و تنگنظرانه مادی و یا دولتهای خارجی نیز ناهمساز با واقعیتهای تاریخی است که از نحله و نگرشی ویژه به پدیدههای اجتماعی برخاسته است و در واقع تحمیل پیشداوری و تحلیل بر حوادث تاریخی است. یکی از پژوهشگران دقیق و هشیاری که به این موضوع خوب پرداخته، شادروان حمید عنایت است که در این باره مینویسد:
معروفترین دلیلی که این طعنهزنان و حرفگیران در مورد انقلاب مشروطه به آن استناد میجویند پناهنده شدن چندین هزار تن از انقلابیون در سفارت انگلستان در جریان جنبش است که شرح مفصل آن در همه تاریخها آمده است. اثبات بیپایگی این اتهام، استدلال مفصل نمیخواهد. اگر صرف ارتباط با بیگانه تنها مستند این تعبیر باشد، کمتر انقلاب بزرگی را در تاریخ سراغ داریم که از بدنامی آن برکنار بماند. در انقلاب کبیر فرانسه، یک امریکایی به نام «تام پین» در شمار رهبران توده، شهرت و محبوبیت فراوانی به هم رساند. در انقلاب روسیه، لنین از حمایت دولت آلمان برخوردار بود و آلمانها او را در قطار مهر و موم شده به روسیه فرستادند به این حساب که پیروزی بلشویکها دولت روسیه را از پا درآورد و جنگ جهانی اول به سود آلمان تمام شود؛ ولی امروزه در تواریخ جدی کسی مجرد این نکتهها را دلیل بیاصالتی آن انقلاب نمیداند، بلکه به تصویر کلی جنبشهای مردم در آن رویدادها مینگرد، و اگر قضاوتش در مجموع مثبت باشد، چنین جزئیاتی خللی به آن نمیرساند.
آری، برای رهبران هر انقلاب و هر جنبش و کوشش اجتماعی، ارتباط با بیگانه در نهان یا آشکارا به قصد بهرهجویی شخصی یا کشاندن حرکت مردم در مسیر خواستهها و منافع بیگانه، زشت و قبیح و مردود است؛ ولی در جنبشهای بزرگ اجتماعی، همه جنبههای حرکت مردم را نمیتوان زیر قید و نظارت و ممیزی درآورد، و کارهای ناروا و ناپخته یا آمیخته به نادرستی و مخالف تقوای سیاسی نیز به ناگزیر از توده سر میزند.
ادعای طعنهزنان چه بسا از جهت دیگری هم مقبول به نظر آید، و آن اینکه فرجام انقلاب بر وفق مراد رهبران و پایهگذاران در نیامد، چون به برقراری دستگاهی انجامید که خادم مصالح بیگانگان شد و آزادی و مشروطیت و قانون همه پایمال خودکامگی گشت. این استدلال هم ربطی به خود انقلاب مشروطه ندارد، زیرا نتیجه نهایی کار شاخص و برهان ماهیت انقلاب میگیرد، حال آنکه منطقاً و در واقع امر، این دو مسئله از هم جدا هستند و اگر شخص یا اشخاصی در جریان انقلاب یا بعد از انقلاب از آن بهره نادرست برد گناهش به گردن پاکباختگانی نیست که به قصد خدمت به مردم و برقراری حکومت ملی پا به میدان نهادند.
حاصل کلام آنکه هر خوانندهای که با ذهنی فارغ از پیشداوریهای شرح قیامها و تلاشها و فداکاریهای مردم را در تهران و تبریز و مشهد و قم و دیگر شهرها و نواحی ایران در آن سالیان میخواند و در رفتار و گفتار رهبران تأمل میکند برایش یقین حاصل میشود که انقلاب، حرکتی اصیل و برخاسته از بطن جامعه ایرانی بود و بیگانگان در آن سهمی ناچیز داشتند.
نیازی که با وجود همه این برداشتها و گفتگوها هنوز برنیامده، ارزشیابی سهم اندیشه دینی بویژه رابطه اندیشه دینی با آرمانهای غیردینی آزادیخواهی و قانونطلبی و حکومت ملی است.[21]
حوادث پسین نیز از اجتماع و تظاهرات مردم تا مهاجرتها به اماکن مقدس قم و حضرت عبدالعظیم، همه حکایت از آن دارد که نهضت مشروطیت با انگیزههای مذهبی آغاز شد و علمای دینی از آغاز تا فرجام، نقش رهبری جنبش را به عهده داشتند. تودههای مردم نیز به گونهای بیسابقه تا آن روز، به میدان مبارزه کشیده شده بودند. گردهمآییهای مردم در مسجد، در تظاهرات از جمله در برابر سفارت انگلیس، پدیده تازهای بود که تا آن هنگام پیشینه نداشت، حتی در برخی از شهرستانها نیز همزمان با جنبش مشروطه مانند این حوادث کم و بیش رخ نموده بود، چنان که طلاب مشهد علیه آصفالدوله، حکمران خراسان، دست به اعتراض گستردهای زدند که بنا به گزارشهای موجود چهل کشته و گروه بسیاری مجروح برجا گذاشت.[22] نظیر این رویدادها در گیلان و کرمان و برخی دیگر از شهرهای ایران نیز گزارش گردیده است.
شعارها، نوحهسراییها، ترانهها، همه نشان از نهضت مردمی گسترده دارد.
رأس آنها به تعبیر رایج آن روزگار «سیدین سندین»سیدمحمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی.
طباطبایی دانشآموخته حوزههای علمیه عراق و ایران که تحصیلات عالیه را در نزد علمای بزرگی چون میرزا حسن شیرازی، میرزا ابوالحسن جلوه، شیخ هادی نجمآبادی فرا گرفته بود و با افکار نو از طریق روزنامهها و نشریات و رجال علمی و دینی آشنایی داشت. به قول ناظمالاسلام کرمانی «در فضل و فقاهت و ورع و تقوا به نهایت قصوی رسید». او از جمله اصحاب حوزه سامرا و مرجع بزرگ شیعیان میرزا حسن شیرازی درآمد و به مدت ده سال در خدمت به شریعت و برآوردن حوایج مسلمانان و معاضدت با آن پیشوای بزرگ دین (شیرازی) اشتغال داشت، بلکه محل شور و مشورت امور سیاسی آن حضرت بود تا سال 1309ق که واقعه رژی پیش آمد. سپس به دستور میرزا برای پاسخ به امور شرعیه شیعیان ایران به وطن بازگشت.[23]
طباطبایی با ورع و آزادگی از دولتیان دوری جسته، راه قناعت و پرهیز را پیمود و جسته و گریخته افکار اصلاحطلبانه خود را بر زبان میراند و میکوشید چشم و گوش مردم را باز کند. رفته رفته شهرت جمهوریخواهی او در دهنها افتاد، جمعی از صحبت او روی برتافتند و گروهی به او راغب شدند، اما زهد و ورع او تا حدی بود که مخالفان نتوانستند اتهامی بر او وارد آورند. او خواستار حکومت ملی و اجرای قانون و عدالت بود و تعقیب این هدف را وظیفه شرعی خود میدانست.
در مهاجرتهای علما به حضرت عبدالعظیم و قم، برای تأسیس عدالتخانه و رفع استبداد، طباطبایی نیز حضور و نقش تعیینکنندهای داشت و بالاخره در تمامی قضایای مشروطه و تشکیل مجلس شورا، از رهبران بزرگ مورد اعتماد مردم به شمار میآمد. آن طور که خود میگوید از اول ورودش به تهران به خیال مشروطه نمودن ایران و تأسیس مجلس شورای ملی بوده، در منبر صحبت از این دو میکرده و ناصرالدین شاه غالباً از او شکوه مینموده است و به وی پیغام میفرستاده است که، ایران هنوز قابل مشروطه شدن نیست.[24]
او با قاطعیت بنیانگذاری عدالتخانه، مجلس، یا انجمنی را که در خدمت مردم باشد و به داد عامه مردم برسد، و شاه و گدا در آن مساوی باشند، درخواست کرد.
نامههایی نیز سید جمالالدین اسدآبادی به وی نگاشته است که در شیوه و روش مبارزاتی او بیتأثیر نبوده است.[25]
نام سیدمحمد طباطبایی در تاریخ مشروطیت همواره قرین نام سید عبدالله بهبهانی است که از اجله علمای تهران به شمار میرفته است. درباره پیشینه و مکانت علمی او نوشتهاند: سید عبدالله بهبهانی نیز مبادی تحصیل و مقدمات علوم شرعی را در ایران آموخت، سپس در نجف، حوزه درس روحانیان بزرگی چون شیخ مرتضی انصاری و حاج میرزا محمدحسن شیرازی و حاج سیدحسین کوه کمری را درک کرده به مقام اجتهاد نائل شد و در حدود 1295ق به تهران مراجعت کرد و پس از فوت پدر، مقام او را احراز نمود و با کمک هوش فطری و صراحت بیان در حوزه علمی تهران به مرور موقعیتی کسب کرد.[26] و چون مردی بود شجاع، بردبار، با عزم، با قوت قلب، فهیم و آشنای به سیاست، راه پیش گرفته را بدون تردید و سستی و با جوانمردی و شهامت پیش میبرد تا به مقصود خود برسد. نه اهل تسلیم و تمکین بود و نه هیچوقت سستی و زبونی از خود نشان میداد. خوشبختانه حوادث و جریانات او را در راه مشروطهطلبی و عدالتخواهی وارد کرد، و آنطور که در تاریخ آمده است با عزمی راسخ و شجاعتی بینظیر در این راه مبارزه نمود.[27]
او در انتخابات دوره اول روانه مجلس شد و با افتتاح مجلس و استقرار مشروطه، بهبهانی به اوج قدرت و جلال رسید. برای خود در دز آشوب تشکیلاتی داشت، بسیاری از کارهای کشور در منزل او حل و فصل میشد. اغلب نمایندگان مجلس تحت نفوذ و تأثیر کلام او بودند. موافقت یا مخالفت او برای ثبات یا تزلزل دولتها کافی بود. مجلس اول با کمک او، مسیونوز، عامل روسها را عزل کرد، همین مجلس جلو قرضه خارجی را گرفت...[28]
در حقیقت عزل نوز بهانهای برای خلع مستبدین و ظالمین از ریاست مسلمانان شد، و عینالدوله صدراعظم وقت، نخستین فردی بود که لبه تیز حمله علما متوجه او گردید.
از اینجا نهضت شکل جدیدتری به خود گرفت و اتحاد دو سید بزرگوار بهبهانی و طباطبایی در رهبری و هدایت نهضت، به مجاهدان امید و دلگرمی تازهای بخشید.[29]
در حوادث مشروطه، بهبهانی در همه صحنهها حضور داشت و با صراحت و شجاعت بیمانند خود، آنچه را که باور داشت اظهار مینمود، چنان که در سرآغاز جنبش، به هنگام یورش مأموران رژیم قاجاری به مشروطهخواهان مجتمع در مسجد شاه که بر گرد جنازه نخستین شهید مشروطه سید عبدالحمید نوحهگری میکردند، بر بالای بلندی ایستاد و سینه خود را باز کرد و فریاد زد:
مردم اینها به شما کاری ندارند، اینها مرا میخواهند، این است سینه من، کجاست آنکه تیر خالی کند و مرا مانند اجداد من در راه دین خدا شهید نماید، شهادت ارث ماست! فریادهای دلیرانه بهبهانی بار دیگر به مردم قوت قلب داد و همچنان در مسجد ماندند.[30]
نقش سخنرانان مذهبی در مشروطیت
مشروطیت با دستگیری شیخ محمد واعظ، سخنور نامور و شجاع آن روزگار وارد مرحله جدیدی شد. البته شیخ محمد واعظ گرچه در آغاز نهضت با شجاعت و صراحت کمنظیری ستمها و خودکامگیهای رژیم قاجاریه را نشانه گرفته بود و به همین جهت هم، حکومت علیه وی واکنش تندی از خود نشان داد که یکی از نقاط عطف نهضت گردید، ولی وعاظ دیگری نیز در پایتخت حضور داشتند که از وی پرآوازهتر و از نفوذ کلام بیشتری برخوردار بودند که از میان آنها حاجی میرزا نصرالله اصفهانی معروف به ملکالمتکلمین و سیدجمالالدین واعظ اصفهانی از دیگران مشهورترند.
ملکالمتکلمین (1326 ـ 1277ق) که پرورش یافته خاندان علم و فضیلت و مرد جهان دیده و روشنفکری بود که در اثر مطالعه و مسافرتهای فراوان به گوشه و کنار جهان از جمله عراق و حجاز و هندوستان، و معاشرت و ارتباط با نخبگان و فرهیختگانی همچون محمد عبده و سید جمالالدین و دیگران، از دانش و بینش ویژهای برخوردار بود. با شجاعت و سحر بیان خود، در حوادث مشروطه بسیار تأثیر گذاشت و در این راه جان بر کف تا نیل به شهادت پیش رفت.[31]
تکیه کلام ملکالمتکلمین بر چند عنصر بود: ایران باستان، تمدن اسلامی، عقبماندگی مسلمانان، پیشرفت اروپاییان، لزوم آزادی، قانون و مبارزه با خودکامگی زمامداران.
سید جمالالدین واعظ نیز نسبت به آرمانهای نهضت مشروطیت بسیار پایبند بود و در این باره از هیچگونه کوششی دریغ نکرد، نوشتهاند:
در هنگامه اصرار دولت بر تبعید او در ایام عاشورا که با مخالفت علما مواجه شد، سیدجمال گفت: «مقصود همه ما فقط این است که شاه مجلس شورا بدهد. من اگر بدانم مجلس دادن وقوف و منوط به کشته شدن من است با کمال رضا و رغبت و میل برای کشته شدن حاضر میشوم.» بهبهانی میگفت این لفظ هنوز زود است به زبان نیاورید فقط به همان عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد.[32]
واعظ اصفهانی در نهضت مشروطیت با ملکالمتکلمین همگام بود، البته از نظر دانش و بینش و رویکردهای فکری میان خطبای مشروطه تفاوتهای آشکاری وجود داشت؛ سید جمالالدین آن تهور ملکالمتکلمین را نداشت، اما به متون و نصوص دینی توجه بیشتری نشان میداد، خطابههای او که در نشریه الجمال منتشر میشد نشانگر این واقعیت است.[33] برخی نویسندگان، گفتارها و نوشتارهای دیگری را به او نسبت میدهند، از جمله کتاب رؤیای صادقه را که طعن بر آقا نجفی اصفهانی است، ولی این انتساب مورد تردید است، زیرا کتاب را به جمع اشخاص دیگری هم نسبت دادهاند، چنان که مهدی ملکزاده این کتاب را در شمار آثار ملکالمتکلمین یاد کرده است.[34]
به هر حال فرجام کار سید جمالالدین واعظ نیز به مانند دوست خود ملکالمتکلمین، شهادت بود.
نقش مراجع نجف در رهبری نهضت
از دیگر مؤلفههای مهم رهبری مشروطیت، مراجع بزرگ نجف بودند که مقلدان بسیاری در ایران داشتند. در رأس آنان، سه شخصیت بزرگ علمی و دینی آن عصر، حضرات آیات: ملا محمدکاظم خراسانی، ملا عبدالله مازندرانی و میرزا حسینبن میرزا خلیل (خلیلی) نقش کلیدی و مؤثری در حمایت و هدایت نهضت مشروطیت و حتی حوادث مهم دیگر در ایران و جهان اسلام داشتهاند.
این فقیهان هشیار و شجاع از آغاز تا انجام نهضت، نقش تاریخی خود را به خوبی ایفا کردند. هر چند که، رخدادهای تلخ مانع از آن گردید که این رهبران دینی به آرمانها و اهداف خویش دست یابند.
ادعای برخی مبنی بر اینکه مراجع نجف به جهت دوری از ایران تحت تأثیر اخبار نادرست و القائات افراد منحرف بودهاند، و شناخت دقیقی از وقایع ایران و مبانی فکری مشروطه نداشتهاند، سخن درستی نیست، زیرا اسناد مکتوب به جا مانده از آن دوران حاکی از ژرفاندیشی و زمان آگاهی آنان است. تلگراف خراسانی و مازندرانی به شاه قاجار بهترین سند و شاهد این مدعا میباشد. آنان در این تلگراف مفصل که گزارشی از کارنامه سیاه سلسله قاجاریه از جنگهای روس تا حوادث نهضت مشروطیت است با دقت نقاط ضعف حکومت و سیاست رژیم حاکم را مورد نقد قرار داده در پایان چنین خاطرنشان ساختهاند:
داعیان نیز بر حسب وظیفه شرعی خود و آن مسئولیت که در پیشگاه عدل الهی به گردن گرفتهایم تا آخرین نقطه امکان در حفظ مملکت اسلامی و رفع ظلم خائنین از خدا بیخبر و تأسیس اساس شریعت مطهره و اعاده حقوق مغصوبه مسلمین خودداری ننموده و در تحقیق آنچه ضروری مذهب است تا حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحبالزمان عجلالله فرجه با جمهور مسلمین است حتیالامکان فروگذار نخواهیم کرد و عموم مسلمین را به تکلیف خود آگاه ساخته و خواهیم ساخت.[35]
آخوند خراسانی در نامهای هدف از نهضت را اینگونه تشریح میکند:
غرض ما از این همه زحمت، ترفیه حال رعیت، و رفع ظلم از آنها و اعانه مظلوم و اغاثه ملهوف و اجراء احکام الهیه و حفظ و وقایه بلاد اسلام از تطاول کفار و امر به معروف و نهی از منکر و غیرها از قوانین اسلامیه نافعةللقوم بوده است.[36]
ملا عبدالله مازندرانی نیز در نامهای ضمن تشویق مردم به مقاومت و پایداری و جانفشانی، «حقیقت حریت موهوبه الهیه را، آزادی از اسارت و مقهوریت در تحت تحکمات دلبخواهانه کارگزاران امور و اولیای درباری» میداند «نه خروج از ربقة عبودیت الهیه عزّ اسمه و القاء قیود شرعیه» و «حقیقت مشروطیت را عبارت از عدم تجاوز تمام طبقات از وظایف و حدود مقررة شرعیه و سیاسیه» معرفی میکند.[37]
این دو عالم بزرگوار شیعه از آغاز تا به انجام هر جا که احساس میکردند اساس مشروطیت در معرض خطر قرار گرفته به روشنگری میپرداختند از جمله در ذیحجةالحرام 1327 در اطلاعیه مشترکی خاطرنشان میسازند:
مشروطیت هر مملکت عبارت از محدود و مشروط بودن ارادت سلطنت و دوایر دولتی است به عدم تخطی از حدود و قوانین موضوعه بر طبق مذهب رسمی آن مملکت و طرف مقابل آن که استبداد دولت است عبارت از رها و خودسر بودن ارادت سلطنت، و دوایر دولتی.[38]
او در ادامه به تعریف مشروطیت و آزادی میپردازد و در همه این اعلامیهها روی موضوعاتی چون: آزادی، مساوات در برابر قانون، مذمت خودکامگی، مسئول و متعهد بودن حکومت در برابر مردم از دیدگاه شرع انور و آموزههای تشیع تأکید میکند.
میراث علمی مشروطیت
دستآوردهای علمی مشروطیت نیز بسیار حائز اهمیت است. افزون بر نکات مهم و موجزی که در پیامها و رهنمودهای مراجع نجف و علمای تهران دیده میشود، رسالههای علمی بسیار نغز و پرمغزی توسط علمای مشروطهخواه و حتی مخالفانشان به رشته تحریر درآمده که بسیار ارجمند و راهگشاست. اما در میان دهها رسالهای که در این زمینه نگاشته و به یادگار مانده، دو رساله تنبیهالامه و تنزیهالمله اثر میرزا محمدحسین نایینی و رسالة انصافیه اثر ملا عبدالرسول مدنی کاشانی، ممتاز از دیگر مکتوبات است.
دفاع ملا عبدالرسول مدنی، از مشروطیت آگاهانه و تعریف او از مشروطیت، بسیار سنجیده و دقیق و قلم وی روان و مطالبش ژرف و مستند به روایات و قرآن است.
تحلیل او از آزادی و قانون روشن است. او بر این نکته اصرار دارد که آزادی از قید استبداد و تجاوز، در گرو اطاعت از قانون است. او اصولی را برای مشروطیت بیان میکند که اهم آنها عبارت است از: انتخاب مردم، تفکیک قوا، شورا، آزادی قلم، آزادی افکار و عقاید، عدالت و تساوی همگان در برابر قانون.[39] اما انصاف آن است که نایینی، ژرفتر و با بیانی علمیتر به این موضوعات میپردازد.
میرزا محمدحسین نایینی، از شاگردان و نزدیکان میرزا حسن شیرازی، مرجع و پیشوای نهضت ضداستعماری رژی و از دوستان سید جمالالدین اسدآبادی، در رساله تنبیهالامه و تنزیهالمله که تلاشی برای همسازگری ساختار حکومت مشروطه با آموزههای اسلامی است، ضمن بحثهای مستوفایی در باب استبداد، به بررسی مسئله آزادی میپردازد. گرچه هماهنگیهایی میان مطالب کتاب وی با طبایع الاستبداد کواکبی به چشم میخورد که از جمله آنها عناوینی چون استبداد دینی و استبداد سیاسی و به کار گرفتن واژگانی مانند: اعتساف و استعباد تسلطیه و تحکمیه و ... است، اما تحلیل ژرف او از ولایت و حکومت و ایجاد همسازگری میان عرف و شرع، این کتاب را از طبایع الاستبداد ممتاز کرده است. خیزش مشروطهخواهی در ایران و عراق، مسئله آزادی را در صدر موضوعات فکری آن عصر قرار داده است. نایینی نیز به هنگام تدوین کتاب خود ضمن برشمردن گونههای استبداد و راههای مهار آن، از تبیین جنبههای مختلف آزادی فارغ نمیماند.
نایینی، با اشاره به پیشرفتهای اروپا و تمدن صنعتی، آن هم پس از فترتی دراز، تصریح میکند که اروپاییان اصول این تمدن نو را از منابع اسلامی اقتباس کردهاند. در حالی که به موازات همین ترقی و تفوق، مسلمانان در سراشیبی انحطاط قرار گرفتهاند. در نتیجه، بیگانگان، مجد و عظمت و تمدن پیشین ایشان را به فراموشی سپردند، و واقعیات ناپسند را از لوازم اسلامیت شمردند:
و از این رو احکامش را با تمدن و عدالت که سرچشمه ترقیات است منافی و با ضرورت عقل مستقل مخالف، و مسلمانی را اساس خرابیها شمردند.»[40]
نایینی، خوشبینانه، بر این باور است که دوره سیر قهقرایی مسلمین به آخرین نقطه منتها رسیده، و دوران اسارت آنان و سلطه جائرین بر ایشان منقضی شده است:
عموم اسلامیان به حسن دلالت و هدایت پیشوایان روحانی، از مقتضیات دین و آیین خود با خبر، و آزادی خدادادی خود را از ذلّ رقیّت فراعنه امت برخورده، به حقوق مشروعه ملیه و مشارکت و مساواتشان در جمیع امور با جائرین پی بردند، و در خلع طوق بندگی جبابره و استفاده حقوق مغصوبه خود، سمندروار از دریاهای آتش نیندیشیده، ریختن خونهای طیبه خود را در طریق این مقصد از اعظم موجبات سعادت و حیات ملیه دانستند، و ایثار در خون خود غلتیدن را بر حیات در اسارت ظالمین [ترجیح دادند].»[41]
نایینی به فتاوا و احکام شرعی علما و مراجع تقلید شیعه در نجف، و علمای اهل سنت در استامبول، علیه استبداد اشاره میکند، و اقدام آنان را در این زمینه کوششی برای برائت ساحت مقدس دین اسلام از احکام جوریه معرفی مینماید. فراز دیگری از کتاب نایینی درباره سوءاستفاده جائران و خودکامگان از دین است. تلاش او بر این است که نسبت افعال و اعمال آنها را از ساحت دین نفی کند. از این رو تصریح کرده است:
به مقتضای حدیث صحیح: اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الاّ فعلیه لعنةالله/ آنگاه که بافتهها و ساختههایی به نام دین ظاهر گردید، بر عالم دین واجب است حقیقت را آشکار نماید و آنچه میداند بگوید، که اگر چنین نکند لعنت خدا بر او است.» سکوت از چنین زندقه و الحاد و لعب به دین مبین و عدم انتصار شریعت مقدسه در دفع این ضیم و ظلم بیّن، خلاف تکلیف، بلکه مساعدت قیام به این خدمت برآمده، لازم دانست مخالفت این زندقه و الحاد را با ضرورت دین اسلام آشکار سازد.
نایینی همچنین خاطرنشان کرده است:
چون وضع رساله برای تنبیه امت به ضروریات شریعت و تنزیه ملت از این زندقه و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را تنبیهالامه و تنزیهالمله نهاده.
نایینی علاج استبداد را رفع جهالت از طبقات ملت میداند. او معتقد است که این آگاهیبخشی، باید به مصداق آیه شریفه، بر اساس سه ویژگی حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن صورت پذیرد. او یادآور میشود که دعوت به آزادی و رها شدن از بند بندگی خودکامگان و ستمگران، به نص آیات و روایات، در ضمن دعوت به توحید نهفته است، و از اهم وظایف و شئون انبیاء و اولیا به شمار میآید. پس هر کس که در این وادی قدم مینهد، باید بر طبق همان سیره مقدسه و دستورالعمل آیه مبارکه عمل کند.[42]
نایینی، از اینکه برخی آزادی را وسیلهای برای تأمین اهداف نفسانی و مادی قرار دهند، سخت اندیشناک است. از این رو میکوشد که آزادیخواهان را از به کارگیری شیوههای ناپسند برحذر دارد، و آنان را به تحصیل معنای درست آزادی رهنمون کند. از این رو مینویسد:
آزادی قلم و بیان و نحوه ما را که از مراتب آزادی خدادای، و در حقیقت عبارت از رها بودن از قید تحکمات طواغیت و نتیجه مقصودة از آن بیمانعی در موجبات تنبیه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پی بردنشان به مبادی ترقی و شرف استقلال وطن و قومیتشناسی، و اهتمامشان در حفظ دین و تحفظ بر ناموس اکبر کیش و آیین، و اتحادشان در انتزاع حریت موهوبه الهیه و استنقاذ حقوق مغضوبة ملیه، و برخوردشان به تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و استکمالات نوعیه و وظیفه و امثال ذلک است وسیله هتک اعراض محترمین و گرفتن حقالسکوت و ... ننمایند.[43]
پس از این توضیحات، نایینی کتابش را در طی یک مقدمه و پنج فصل و خاتمه، سامان بخشیده است. به این ترتیب:
1. مقدمه در تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت دولت، و تحقیق قانون اساسی و مجلس شورای ملی و توضیح معنی حریّت و مساوات.
2. اساس و حقیقت سلطنت، انحراف از وضع اولی.
3. آیا تحدید سلطه در عصر غیبت امام واجب است؟
4. آیا مشروطیت برای تحدید کافی و بیاشکال است؟
5. شبههها و اشکالهایی که درباره تأسیس مشروطیت شده، و پاسخ آن.
6. صحت و مشروعیت و مداخله و نظر نمایندگان ملت، و بیان وظیفه عملیه ایشان.
او کتاب خویش را با دو عنوان دیگر به پایان میآورد:
مقصد اول: در بیان قوای نگهبان استبداد.
مقصد دوم: چاره و علاج قوای استبداد.
چالشهای فکری رهبران نهضت
در برههای از تاریخ مشروطیت، شیخ فضلالله نوری نیز به صف عدالتخواهان و مشروطهطلبان پیوست. ورود شیخ به نخستین گردهمآیی مردم در مسجد شاه در حالی که گروهی از مردم محله سنگلج او را همراهی میکردند، بر اهمیت نهضت افزود.[44] زیرا نوری از علمای بزرگی بود که محضر درس فقیهان پرآوازهای چون شیخ راضی آل خضر، میرزا حبیبالله رشتی و میرزای شیرازی را درک کرده به مرتبه والای اجتهاد رسیده بود.
موقعیت علمی و اجتهاد او در موقعیت و مکانتی قرار داشت که حتی هیچ یک از مخالفانش تاکنون آن را انکار نکردهاند. لذا پیوستن او به صف مشروطهطلبان و مشارکت او در مهاجرت علما و روحانیان بسیار مهم و کارساز تلقی گردیده است.
اما همگام نشدن او در سرآغاز جنبش یعنی در قضیه اعتراض علما به عینالدوله و علاءالدوله به عنوان نقطه ضعف وی همواره مورد انتقاد قرار داشته زمینهساز شایعات و اتهاماتی گردیده است.
هر چند طرفداران نوری این موارد را به شدت تکذیب نمودهاند، اما این واقعیت را رد نکردهاند که شیخ به هر دلیل اولاً با حکومت استبدادی قاجاریه به چالش جدی برنخواست و ثانیاً به علمای بزرگ تهران و روشنفکران و فرهیختگان پیوند وثیقی نیافت.
بیتردید آگاهی و احساس خطر او از برخی دستهای پنهان و مشکوک و حتی توطئههای بیگانگان، در این موضع مؤثر بود چنانکه خود بارها بر آن تأکید داشت. اما آیا این موارد میتواند دلیلی موجه بر عدم موضعگیری قاطع و صریح نسبت به خودکامگی و فسادگستری رژیم قاجاری باشد؟ تاکنون پاسخ قانعکنندهای بدان داده نشده است.
تأکید شیخ بر باورهای تشیع شایان ستایش است. وی بارها بر این موضوع اصرار ورزید که؛ امور عامه و مصالح عمومی ناس، مخصوص است به امام علیهالسلام، یا نواب عام او، و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آنها در این امور، حرام و غصب نمودن مسند پیغمبر و امام علیهالسلام است.[45]
و یا اینکه: «قوانین جاریه در مملکت، نسبت به نوامیس الهیه، از جان و مال و عرض مردم، باید مطابق فتوای مجتهدین عدول هر عصری، که مرجع تقلید مردماند، باشند.»[46]
شیخ تلاش کرد تا این دغدغه خود را از طریق اصل دوم متمم قانون اساسی پیگیری کند که به موجب آن در هیچ عصری از اعصار مواد قانون اساسی نباید هیچ مخالفتی با قواعد و احکام اسلام داشته باشد و مرجع تشخیص موافقت و مخالفت هم، علمای اعلام تعیین شده است.[47]
اما اینها اصول کلی بود که اکثر علمای مشروطهخواه بر آن اتفاقنظر داشتند. آنها میپرسیدند که این اصول و باورها در عصر و زمانه ما، با توجه به عرف و مقتضیات دنیای جدید، چگونه باید تحقق یابد؟ چیزی که شیخ و طرفداران او طرحی برای آن ارائه نکردند.
وی علیرغم اعتراض به موادی از قانون اساسی، بویژه موضوعات «مساوات» و «آزادی»، خود تحلیل و تبیین روشن و دقیقی متناسب با زبان، ادبیات و نیاز زمانه، ارایه نکرد، در حالی که اشکالات او نیز پاسخهای روشنی از متن قانون داشت.
بر طبق متمم قانون اساسی، همه شهروندان ایران از آزادی برخوردار و در برابر قانون برابرند، ولی همین دو مسئله آزادی و برابری از جمله مسائلی بود که مخالفت سخت برخی از علما را با انقلاب مشروطه برانگیخت. شیخ فضلالله نوری گفت که آن آزادیای که در قانون تضمین شده، برخلاف مذهب اسلام است. وی اشارهاش به اصل بیستم متمم قانون اساسی بود که میگوید:
عامه مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین، آزاد و ممیزی در آنها ممنوع است. ولی هرگاه چیزی مخالف قانون مطبوعات در آنها مشاهده شود، نشر دهنده یا نویسنده بر طبق قانون مطبوعات مجازات میشود. اگر نویسنده معروف و مقیم ایران باشد، ناشر و طابع و موزع از تعرض مصون هستند.[48]
با آنکه اصل بیستم، انتشار مواد مضره به دین مبین را ممنوع کرده بود، باز هم شیخ فضلالله نوری آن را غیر اسلامی خواند و گفت:
به موجب این ماده بسیاری از محرمات ضروری حلال میشود زیرا که تنها دو امر اجازه داده نشده است، یکی پراکندن کتب ضلال و دیگری مواد مضره به دین مبین. در صورتی که یکی از محرمات ضروریه افتراست و یکی از محرمات مسلّمه غیبت از مسلم است. از دیگر امور حرام نیز ایذاء و سب و فحش و توهین و تخویف و تهدید و نحو آن میباشد و آزادی این امور چیزی جز تحلیل ما حرّمهالله، یعنی حلال ساختن آنچه خداوند حرام کرده است، نیست.[49]
مثالهای موردنظر شیخ فضلالله بیشتر تحت عنوان گفتههای ناسزا و افتراآمیز قرار میگیرد، که در یک نظام مشروطه و دمکراسی، میتواند مورد پیگرد قانونی قرار گیرد. علاوه بر این، اصل بیستم متمم قانون اساسی ایران، آزادی بیان را با قانون مطبوعات محدود میکند که در سال 1908م/1326ق از مجلس گذشت. همین قانون در مقدمهاش میگوید:
هدف قانون مطبوعات آن است که حقوق عموم را نگهبانی و از آزار و تجاوز از سوی نویسندگان و مدیران مطبوعات جلوگیری کند.[50]
واکنش شیخ فضلالله و هواخواهان وی در برابر مسئله آزادی، چنان با مخالفت و مبارزه پیگیر همراه بود که نمایشها و راهپیماییهای خونین خیابانی فراوانی به بار آورد. یکی از آن نمایشها را یک شاهد عینی انگلیسی چنین توصیف میکند:
یک دسته از طلاب جوان مدارس دینی این شعار را سر داده بودند:
آزادی نمیخواهیم. سپس، از دستههای دیگر پاسخ رسید که مشروطه نمیخواهیم. ملا سیدابراهیم، از رهبران این جمعیت، بر یک سکوی چوبی قرار گرفت و فریاد زد: ای مردم! اگر شراب بنوشید و قماربازی کنید و قتل و خیانتهای دیگر مرتکب شوید، خداوند شما را خواهد بخشید ولی خدا شما را از پیروی از مشروطهگری در امان دارد. تا آنجا که قدرت دارید از مشروطهگران بکشید. سپس من خود دیدم که مردم دو مرد را که میگفتند مشروطهخواه هستند، به دست خود از پا به دار آویختند.
از میان متفکران حوزه اندیشه دینی، میرزامحمد حسین نایینی، به انتقادهای شیخ نوری پاسخهای علمی عرضه کرد. نایینی، یکی از متفکران ایرانی مشروطهخواه مقیم نجف به شمار میرفت، که در علوم سنتی معمول در حوزههای علمیه، صاحبنظر، و بویژه در تدریس علم اصول نامآور بود. او با همین روشهای سنتی، به دفاع از باورهای دینی برخاسته بود، آن هم در زمانی که در نگاه برخی از نخبگان، رویکردهای اجتماعی نو با آموزههای مذهبی کهن متعارض مینمود. هر چند که از اندازه آگاهی نایینی نسبت به اندیشههای اجتماعی جدید مغرب زمین، اطلاع چندانی در دست نیست، ولی تقریبی که میان اصول دمکراسی و مذهب تشیع برقرار کرده، ماهرانه و استوار است.
برای پاسخ به انتقادهای شیخ فضلالله از مفهوم آزادی، نایینی، همان استدلالهای دیرینه را به کار برد. البته هیچکدام از آنها به نحوی شایسته، نافذ و مؤثر به نظر نمیرسد.
نایینی، همانند برخی از اندیشهگران اروپایی نظیر مونتسکیو، استدلال کرده است که زندگی در زیر سیطره و تسلط رژیمهای استبدادِی، همسان بردگی است. نایینی برای اثبات مدعای خویش آیاتی از قرآن و نمونههایی از حدیث آورده و نشان داده که در آن بردگی به معنای قرار داشتن زیر حکمرانی استبدادگران است. او میگوید:
حقیقت تبدیل نحوه سلطنت غاصبه جائره، عبارت از تحصیل آزادی از این اسارت و رقیت است و تمام منازعات و مشاجرات واقعه فیمابین هر ملت با حکمت تملکیه خودش، بر سر همین مطلب خواهد بود نه آنگونه که مخالفان ادعا میکنند از برای رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب. هر ملتی، خواه متدین به دین و ملتزم به شریعت باشد و خواه اصلاً به صانع عالم باور نداشته باشد، در پی تخلص از این رقیّت و آزادی از این اسارت است، نه خروج از ربقه عبودیت الهیه ... و رفع التزام به احکام شریعت و کتابی که از آن پیروی میکند، و طرف این تشاجر و تنازع هم فقط حکومتی است که ملت را به بردگی کشیده نه صانع و مالک و پروردگار جهان.[51]
اختلاف امثال نایینی با شیخ فضلالله، تنها در برداشت متفاوت آن دو از معارف دینی و مسائل مستحدث نبود، بلکه دو جناح روحانی فعال در نهضت مشروطیت، هر کدام از سوی هواداران و یا حامیان خود تحریک میشدند. علاوه بر این، واقعیتهایی وجود داشت که سوءظن هر کدام را علیه دیگری برمیانگیخت. وجود افراد و گروههای تجددخواه غربگرا با سوءپیشینه و یا متهم به سست ایمانی و کژآیینی در صف مشروطهخواهان، و حمایت سفارتخانههای خارجی از آنان، جناح سنتی اصلاحطلب را به اساس مشروطه و مشروطهطلبان بدبین، و ناگزیر از موضعگیری میکرد. به موازات این رویکرد، حمایت مستبدان از روحانیان سنتی به رهبری شیخ نوری، موجی از نفرت و خشونت را علیه وی دامن گسترد و زمینه را برای بهرهگیری فرصتطلبانه و بیگانه پرستان آماده کرد. رویارویی دو جناح اصلاحطلب روحانی، در ناکامی نهضت دینی، و ایجاد روح ناامیدی در نیروهای مردمی، بسیار مؤثر افتاد. با چنین شرایطی، طبیعی بود که سیاستهای استعماری از عوامل فرصتطلب داخلی، بهره میبرد تا اهداف خود را به آسانی عملی سازند. لذا، نه تنها پیکر شیخ نوری پس از محاکمهای تشریفاتی، در میان هلهله و شادی گروههایی از مردم، در میدان بزرگ شهر تهران مظلومانه به دار آویخته شد و مورد بدترین هتک حرمتها قرار گرفت، بلکه سایر پیشوایان و پیشگامان نهضت دینی نیز از تعرض گروههای قدرتطلب دو سوی جریان مشروطهخواهی مصون نماندند.
دو خطیب نامی نهضت آزادیخواهی؛ ملکالمتکلمین (1326 ـ 1277ق) و سید جمالالدین واعظ اصفهانی (1326 ـ 1279ق)، توسط عمال استبداد دستگیر و اعدام شدند. دو پیشوای روحانی مشروطه، طباطبایی و بهبهانی را نیز دستگیر، و پس از کتککاری مفصل، با خواری و سر برهنه و لباس پاره و ریش و رخسار خونآلود، به باغ شاه بردند و سپس تبعید کردند. اما در همان موقع، تقیزاده و دوستانش در سفارت انگلیس پناه گرفتند، و پس از مدتی عازم خارج شدند، و چون اوضاع آرام گرفت، به ایران بازگشتند.
گرچه پس از فتح تهران، سید عبدالله بهبهانی (1328 ـ 1260 ق) یکی از بانفوذترین رهبران دینی به ایران مراجعت کرد، و ملجأ و مرجع آزادیخواهان مسلمان واقع شد، ولی بزودی توسط همین گروههای افراطی وابسته به سفارتخانههای خارجی، ترور شد و به شهادت رسید.
بدینسان، با شهادت نخبگان و رهبران مذهبی، مشروطه، طومار آزادیخواهی دینی در هم پیچید، و یأس و سرخوردگی بر دیگر پیشوایان و فرهیختگان مسلمان غلبه یافت. شعر ادیبالممالک نمونهای از آن احساس است که گفته:
عیب مشروطه به ما معلوم است نام مشروطه در ایران شوم است
گفت: مشروطه و دیدیم بیشرط پی غارت چو سپـــاه روم است
بــوم را نــام نهــادنـد هـــزار چون صدا کرد بدیدیـم بوم است
هــر که را گفتی مشروطـهطلب حال او بر همه کـس معلوم است
بـختیاری پــی تــاراج نـفوس هـمچنان اجــل مـــحتوم است
دیده در خون جگــر زد غـوطه باد لعنت بـه چــنین مشـــروطه
دستآورد مشروطیت با همه حوادث تلخ و شیرین و بویژه فرجام غمانگیز آن، بیش از یک تجربه تاریخی عبرتآموز بوده است زیرا اصل نهضت، میراث گرانبهایی است که ثمره مجاهدتهای بخش عظیمی از مردم دلیر مسلمان ایرانی است که به مدد حمایت و هدایت رهبران دینی، فصل جدیدی بر تاریخ این سرزمین گشوده است. افزون بر آن میراث علمی نهضت مشروطیت، حاصل اجتهاد علمای بزرگ ربانی، همواره چراغی فراراه نسلهای آینده خواهد بود. در حقیقت مشروطیت اگر آن روز خوب به بار ننشست، اما به مانند بذری پربرکت در دل خاک مساعد ایران زمین ماند تا سالیانی بعد جوانه بزند.
به تعبیری دیگر، مشروطیت آغاز یک پایان بود، پایان دوران ستمشاهی و استبداد و استعمار که با ظهور انقلاب اسلامی ایران به انتها و نتیجه رسید. انقلاب اسلامی شعار کلیدی و مهم استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را، مدیون نهضت مشروطیت است، هر چند که جریانهای مخالف با مشروطیت در لباسی جدید گهگاه در برابر میراث علمی و عملی آن به مقاومت پرداختهاند اما به قول معروف چرخ زمان به عقب برنمیگردد و مردم ایران کنونی، خودکامگی و تحجر و خودباختگی و بیگانهپرستی را برنمیتابند.
منابع:
1. آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون، تهران، خوارزمی، 1356ش.
2. ایلچی شیرازی، میرزا ابوالحسن خان، حیرتنامه، به کوشش حسن مرسلوند، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1364ش.
3. بهبهانی (کرمانشاهی)، میرزا احمد، مرآة الاحوال جهان نما، قم، انتشارات انصاریان، 1373ش.
4. حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، 1355ش.
5. «در حاشیه برخورد آراء در انقلاب مشروطیت»، منتشره در یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، ج 2، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1363ش.
6. دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 3، تهران، عطار و فردوسی، چ پنجم، 1371ش.
7. راوندی، مرتضی، تفسیر قانون اساسی ایران، تهران، مبشری.
8. رضوانی، محمداسماعیل، انقلاب مشروطیت ایران.
9. ژوبر، پیرآمده امیلین پروب، سفرنامه، ترجمه محمود هدایت.
10. شوشتری، میرزا عبداللطیف، تحفةالعالم، به اهتمام صمد موحد، تهران، انتشارات طهوری، 1363ش.
11. صاحبی، محمدجواد، بنیانگذار احیاء تفکر دینی، سیدجمالالدین اسدآبادی، تهران، فکر روز، 1376ش.
12. صدرهاشمی، محمد، تاریخ جراید و مجلات ایران، ج 1، اصفهان، کمال، چ دوم، 1363ش.
13. صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، تهران، جاویدان، 1362ش.
14. طالبوف، مسیر طالبی، تصحیح حسین خدیو جم، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1363ش.
15. کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1364ش.
16. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1357ش.
17. گوهرخای، محمدباقر، گوشهای از رویداد انقلاب مشروطیت ایران، تهران، نشر سپهر، 1352ش.
18. مجموعهای از رسائل اعلامیهها مکتوبات،... و روزنامه شیخ شهید فضلالله نوری، گردآوری محمد ترکمان، ج 1، تهران، رسا، 1362ش.
19. مدنی کاشانی، ملاعبدالرسول، انصافیه، کاشان، مرسل، 1378ش.
20. مراغهای، زینالعابدین، سیاحتنامه ابراهیم بیک یا بلای تعصب، حواشی باقر مؤمنی، تهران، نشر سپیده، 1357ش.
21. ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 2 و 4.
22. ـــــــ ، زندگانی ملکالمتکلمین، تهران، انتشارات علیاکبر علمی و شرکاء، 1325ش.
23. میرزا ملکم خان ناظمالدوله، قانون، تصحیح هما ناطق، تهران، امیرکبیر، 1355ش.
24. نایینی، محمدحسین، تنبیهالامه و تنزیهالمله.
25. نوری، شیخ فضلالله، لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، به کوشش هما رضوانی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362ش.
26. یاد، شم 79، س 21 (بهار 1385ش).
[1]. ژوبر، پیرآمده امیلین پروب، سفرنامه، ترجمه محمود هدایت، ص 95.
[2]. شوشتری، میرزا عبداللطیف، تحفةالعالم، به اهتمام صمد موحد، تهران، طهوری، 1363ش.
[3]. طالبوف، مسیر طالبی، تصحیح حسین خدیوجم، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1363ش.
[4]. ایلچی شیرازی، میرزا ابوالحسن خان، حیرتنامه، به کوشش حسن مرسلوند، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1364ش.
[5]. بهبهانی (کرمانشاهی)، میرزا احمد، مرآةالاحوال جهاننما، قم، انتشارات انصاریان، 1373ش.
[6]. مراغهای، زینالعابدین، سیاحتنامه ابراهیم بیک یا بلای تعصب، حواشی باقر مؤمنی، تهران، سپیده، 1357ش.
[7]. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1357ش، ص 10.
[8]. درباره کارنامه سپهسالار، ر.ک: آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون، تهران، خوارزمی، 1356ش.
[9]. همان، ص 11.
[10]. میرزا ملکم خان ناظمالدوله، قانون، تصحیح هما ناطق، تهران، امیرکبیر، 1355ش.
[11]. صاحبی، محمدجواد، بنیانگذار احیاء تفکر دینی، سید جمالالدین اسدآبادی، تهران، فکر روز، 1376ش.
[12]. گوهرخای، محمدباقر، گوشهای از رویداد انقلاب مشروطیت ایران، تهران، نشر سپهر، 1352ش.
[13]. رضوانی، محمداسماعیل، انقلاب مشروطیت ایران، ص 75
[14]. کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1364ش، ص 187.
[15]. کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 48.
[16]. ر.ک: کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 59.
[17]. همان، ص 67.
[18]. همان، صص 12 ـ 95؛ انقلاب مشروطه ایران، صص 122 ـ 108.
[19]. نام عینالدوله عبدالمجید بوده است.
[20]. کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 98.
[21]. «در حاشیه برخورد آراء در انقلاب مشروطیت»، منتشره در یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، ج 2، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1363ش، ص 152.
[22]. کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 84.
[23]. ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، صص 50 و 47.
[24]. حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، 1355ش، ص 105.
[25]. ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص 49.
[26]. صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، ج 1، تهران، جاویدان، 1362ش، ص 173.
[27]. ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج2، ص 20.
[28]. صفایی، رهبران مشروطه، ج 1، ص 185.
[29]. ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، صص 192 و 189.
[30]. رضوانی، انقلاب مشروطیت ایران، ص 122.
[31]. ر.ک: ملکزاده، مهدی، زندگانی ملکالمتکلمین، تهران، انتشارات علیاکبر علمی و شرکاء، 1325ش.
[32]. کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 78.
[33]. خوشبختانه همه شمارههای الجمال در مجله یاد تجدید چاپ شده است. ر.ک: یاد، شم 79، س 21 (بهار 1385ش).
[34]. ملکزاده، زندگی ملکالمتکلمین، ص 94.
[35]. دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 3، تهران، عطار و فردوس، چ پنجم، 1371ش، صص 32 ـ31.
[36]. ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص 264.
[37]. همان، ص 265.
[38]. همان، ج 1، ص 267.
[39]. ر.ک: مدنی کاشانی، ملاعبدالرسول، انصافیه، کاشان، مرسل، 1378ش.
[40]. نایینی، محمدحسین، تنبیهالامه و تنزیهالمله، ص 3.
[41]. همان، صص 4 ـ 3.
[42]. همان، ص 121.
[43]. همان، صص 124 ـ 123.
[44]. ر.ک: کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 102.
[45]. مجموعهای از رسائل اعلامیهها، مکتوبات،... و روزنامه شیخ شهید فضلالله نوری، گردآوری محمد ترکمان، ج 1، تهران، رسا، 1362ش، ص 67.
[46]. نوری، شیخ فضلالله، لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، به کوشش هما رضوانی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362ش، ص 69.
[47]. کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 317.
[48]. راوندی، مرتضی، تفسیر قانون اساسی ایران، تهران، مبشری، ص 148.
[49]. ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 4، ص 216.
[50]. صدرهاشمی، محمد، تاریخ جراید و مجلات ایران، ج 1، اصفهان، کمال، چ دوم، 1363ش، صص 20 و 19.
[51]. نایینی، تنبیهالامه و تنزیهالمله، ص 64.
نظرات