مطهری عالم جاودان
روز ۱۲ اردیبهشت سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری است . مرتضی مطهری در قریة فریمان، در دوازده فرسنگی مشهد مقدس که اکنون به شهرستانی بدل شده است، دیده به جهان گشود: «تولد اینجانب در 12 جمادیالاولی / 1338 قمری مطابق 13 بهمن / 1298 شمسی بوده است.»(1) پدرش حاج شیخ محمدحسین مطهری بود که سالها در نجف اشرف به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از مدتها سیر و سفر در شهرهای عراق، عربستان و مصر به زادگاه خویش ـ فریمان ـ بازگشت و تا پایانِ عمرِ بیش از صد سال خود، در آنجا ماند. مادرش بانو سکینه دختر آخوند ملاجعفر روحانی بود که یک سال پیش از امضای مشروطیت (1323) با حاج شیخ محمدحسین مطهری ازدواج کرده، حاصل این پیوند پنج پسر و دو دختر بود و مرتضی چهارمین فرزند خانواده بود. مرتضی بارها از پدر و مادرش به نیکی یاد کرده است و در مورد پدر گفته: اولین بار تقوا و عمل و راستی پدر بود که او را با راه راست آشنا ساخته است.(2)
در وصف پدر
«از وقتی یادم میآید ـ حداقل چهل سال پیش ـ من میدیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمیگذاشت و نمیگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد.
شام را سر شب میخورد و سه ساعت از شب گذشته میخوابد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهای جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حداقل قرآنی که تلاوت میکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشی نماز شب میخواند. حالا تقریباً صد سال از عمرش میگذرد و هیچ وقت من نمیبینم که یک خواب ناآرامی داشته باشد. و همان لذتهای معنوی است که این چنین نگهش داشته. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند.
یک نامادری داشته که به او خیلی ارادتمند است و میگوید : «خیلی به من محبت کرده است» شبی نیست که او را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان وی ذیحقان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند.»(3)
تحصیل و فراگیری علوم
مطهری بارها از هوش و حافظه سرشار مادر دچار شگفتی شده است. و مادر نیز در یک رؤیای صادقه در هنگام حمل او مژده تولد او را که خدمات عظیمی به اسلام خواهد کرد در انتظار تعبیر نشسته و آثار آن را نیز به زودی در وجود او دریافته است. تفاوت آشکار او با دیگر کودکان همسن و سال، گرایش او به نماز در سنین سه ـ چهار سالگی و عشق و علاقه وافر او به یادگیری، اولین نشانههای تعبیر آن رؤیای صادقه بود.
مرتضی اولین گامهای آموزشی خود را به سوی مکتبخانه شیخ علیقلی و نیز نزد پدر برداشت و به یادگیری قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت.
او به سال 1313 و در سن پانزده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس شتافت و دو سال در مدرسه ابدالخان مشهد مقدمات علوم اسلامی را فراگرفت و در پی تخریب منزل پدری در فریمان توسط عمال رضاخانی مجبور به ترک مشهد و بازگشت به موطن شد و در فریمان و قلندرآباد با مطالعه کتب پدر روزگار گذراند.
«من هر چه مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سالی است که از مشهد به فریمانبرگشتم.»(4) او خود به تشریح اوضاع نابسامان آن سالها میپردازد و مینویسد : «من که بچه بودم در حدود سالهای 1314 و 1315 در خراسان زندگی میکردم. افرادی اگر یادشان بیاید و خصوصاً ـ بعد از قضایا ـ در منطقه خراسان بوده باشند، میدانند که در تمام خراسان، دو یا سه معممّ بیشتر پیدا نمیشد. پیرمردهای هشتاد ساله و ملاهای شصت یا هفتاد ساله، مجتهدها و مدرسها، همه کلاهی شده بودند.»
درِ تمام مدرسههای ]دینی[ بسته شده بود و تقریباً درِ مسجدها به یک معنی بسته بود و هیچ کس به ظاهر باور نمیکرد که دین و مذهب دوباره زنده شود.
«در آن هنگام که پانزده ـ شانزده ساله بودم، درباره هر چیزی فکر میکردم و راضی نمیشدم الاّ تحصیل علوم دینی. آن وقتها فکر نمیکردم که با این اوضاع و احوال این چه فکری است !
.... به مشهد رفتم(5). بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آنجا هم وضع، سختتر از جاهای دیگر بود. پدرم را که روحانی و پیرمردی هفتاد ـ هشتاد ساله بود، به زور کشیدند بردند و مکلاّیش کردند. او هم از پشت بام برگشت. و چون لباس روحانیت به تن میکرد، از خانه بیرون نمیآمد. اما من پاهایم را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت قم، مختصر طلبهای داشت که حدود 400 نفر بودند. مادر ما اصرار داشت که به قم نروم چون فکرهایی داشت(6) و میخواست ما را نگه دارد. به همین جهت، دایی(7) ما را که خود اهل علم بود و ده بیست سالی از من بزرگتر بود، مأمور کرد تا مرا از رفتن منصرف سازد. در سفری که با هم رفتیم، هر چه او میگفت، من جواب منفی میدادم... بیاد دارم... در میان آن همه استاد و عالم و مدرس که در حوزة علمیه مشهد بودند، کسی که بیشتر از همه در نظرم بزرگ جلوه میکرد و دوست داشتم به چهرهاش نگاه کنم و قیافه و حرکاتش را زیر نظر بگیرم. و آرزو میکردم که روزی پای درس او بنشینم آن مرد، مرحوم آقا میرزا مهدی شهیدی رضوی بود که در حوزة مشهد، درس فلسفه الهی میداد. اما آرزوی من برآورده نشد زیرا استاد در همان سالها چشم از جهان فرو بست.(8)
میرزا مهدی که در همه حوزه عظیم و پررونق مشهد در آن وقت از نظر فضل و فضیلت، مانند ستاره میدرخشید، استاد شرح منظومه و اسفار و کفایه بود، آن وقت سنین میان سی و چهل را طی میکرد، آن جوان در سال 1354 درگذشت و مشهد را عزادار ساخت.»(9) سرانجام مطهری در سال 1315 ـ چند ماه پس از ارتحال آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی مؤسس حوزه علمیه ـ وارد قم شد و در ضلع شمال شرقی در دالان شرقی مدرسه فیضیه مسکن گزید.» در بدو امر کتاب مطول را که در معانی، بیان و بدیع است نزد استاد خوش سخن آن روز حوزه شهید آیتالله شیخ محمد صدوقی و شرح لمعه را نیز از محضر مرحوم آیتالله حاج آقا شهابالدین نجفی مرعشی فرا گرفت. «بعد از مهاجرت به قم گمشدة خویش را در شخصیتی دیگر یافتم.(10) همواره مرحوم «آقا میرزامهدی شهیدی» را در این شخصیت میدیدم به علاوه برخی امتیازهای دیگری که در این شخصیت تازه بود ! فکر میکردم که روح تشنهام از سرچشمه زلال این شخصیت سیراب خواهد شد. اگرچه در آغاز مهاجرت به قم، از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در «معقولات» را نداشتم، اما درس اخلاقی که شخصیت محبوبم هر پنجشنبه و جمعه میگفت، و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست میکرد. بدون اغراق و مبالغهای، این درس آن چنان مرا به وجد و شوق میآورد که تا دوشنبه و سهشنبه هفته بعد، خودم را به شدت تحت تأثیر آن مییافتم.
بخش مهمی از شخصیت فکری و روحی من، در آن درس و سپس درسهای دیگری که طی دوازده سال از آن استاد الهی فرا گرفتم، ساخته شد، و من همواره خود را مدیون او دانسته و میدانم، راستی که او روح قدس الهی بود!»(11) و در توصیف مقام فقهی و علمی استادش در جایی گفته بود :
«این طلبهها قدر نمیدانند و روزی درس آیتالله خمینی بسیار گل خواهد کرد. الآن دورادور، طلبهها توجه دارند که آیتالله خمینی در مسائل هم عمیق هستند و هم در بیان مسائل خوش بیان هستند.»(12) استاد مطهری در طول دوران تلمذ از محضر امام به غیر از درس اخلاق، فلسفه ملاصدرا و عرفان را نیز از آن حکیم الهی فرا گرفت و در درس منظومه او نیز شرکت میکرد و اسفار را نیز به طرز خصوصی از ایشان فرا میگرفت و افزون بر آنها یک دوره خارج اصول را هم از محضر ایشان بهرهمند شد مطهری در جای دیگر از حضور خود به درس حکمت الهی در محضر امام خمینی چنین یاد کرده است : «آن ایام، تازه با حکمت الهی اسلامی آشنا شده بودم و آن را نزد استادی که... الهیات اسلامی را واقعاً چشیده و عمیقترین اندیشههای آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو میکرد، میآموختم. لذت آن روزها و مخصوصاً بیانات عمیق و لطیف و شیرین استاد از خاطرههای فراموش ناشدنی عمر من است.»(13)
قدرت استعداد و فراگیری
او در مورد شخصیت و میزان توان و فراگیری مطالب علمی خود میگوید : «افراد از نظر استعداد و یاد گرفتن و فراگیری مطالب علمی بر دو گونهاند برخی در سنین جوانی از قدرت فوقالعادهای برخوردارند و تا چند سال میتوانند به شدت بیاموزند ولی وقتی به اصطلاح پا به سن میگذارند، دیگرگویی استعداد آنها خشک میشود و فقط به هر آنچه که تا آن موقع آموختهاند اکتفا میکنند و به اصطلاح از کیسه میخورند. عموم افراد و دانشمندان از این سنخاند اما در مورد برخی مطلب طور دیگری است. یعنی همیشه دارای قدرت فراگیریاند. من از این دستهام، من امروز بیشتر از گذشته در خودم آمادگی برای آموختن احساس میکنم. من امروز دلم میخواهد که دائماً مطالعه کنم و بیاموزم و تدریس کنم و بیاموزانم. یکی از تفضلات الهی این است که در حالی که بسیاری از دانشمندان اهل نظر هر چند سال یک بار در نظریات خود تجدید نظر میکنند و به اصطلاح تغییر رأی میدهند و گاه تا آخر عمر به چندین عقیده متناوب و متضاد گرایش پیدا میکنند، من از ابتدای جوانی تا حال، حتی یک سطر هم ننوشتهام که بعداً ببینم غلط بوده است. بحمدالله هر چه از همان روزهای اول تا حالا نوشتهام و اندیشیدهام، هنوز هم بر همان عقیدهام. گاه به نوشتههای سی سال پیش خودم نگاه میکنم، میبینم که البته تکامل پیدا کرده یعنی نظری اجمالی داشتهام که اکنون آن را تفصیل دادهام و پختهتر شده یا یک دلیل برای مطالبی داشتهام به دلیل و دلایل دیگر رسیدهام ولی این طور نیست که ببینم چیزی گفتهام یا نوشتهام که اکنون به آن معتقد نیستم و نظرم چیز دیگری است. من این را یکی از الطاف بزرگ الهی به خودم میدانم.»(14)
و کسانی که از نزدیک با او محشور بوده و خدمات علمی گسترده او را دیده و به شخصیت علمی و روحیات معنوی وی آشنایی داشتهاند، او را به صفاتی چون «جامعیت، حضور در صحنههای سیاسی، نشر آثار گسترده و ابداع در تدوین، نثر روان، روح لطیف و شعر شناس، اهتمام فراوان به قرآن و نهجالبلاغه، شناخت دقیق سیره نبوی اطلاع از احوال عالمان پیشین، شناخت تحلیلی از تاریخ اسلام، خوی علمی، عبادت و تهجد، حریت فکری و شناخت مباحث اقتصادی زمان ستودهاند.(15) بروز شخصیت علمی او به گونهای بود که در یکی از معدود ملاقاتهای او با آیتالله خویی معظمله او را بحر موّاج نامید.
و بعضاً از او چنین یاد کردهاند :
«مطهری از دور به منطق شبیه بود (خیلی آهنین) از میانه راه به فلسفه و حکمت شبیه میشد، و اما از نزدیک عین عرفان بود!»(16)
سهم او را در پیدایش انقلاب اسلامی نیز میتوان به طور خلاصه بدین شرح طرح نمود :
طرح ایدئولوژی اسلامی
آثار گسترده او در طرح و بحث موضوعات مختلف خود گواه این نقش بیاد ماندنی است. او خود در زمینه آثار قلمی خویش چنین مینویسد :
«.... این بنده از حدود بیست سال پیش ]1332 شمسی[ که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام، تنها چیزی که در همة نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام حل مشکلات و پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینة مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است.
نوشتههای این بنده، برخی فلسفی، برخی اجتماعی، برخی اخلاقی، برخی فقهی و برخی تاریخی است. با اینکه موضوعات این نوشتهها کاملاً با یکدیگر مغایر است، هدف کلی از همة اینها یک چیز بوده و بس.
دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است. حقایق این دین تدریجاً در نظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسی گریز گروهی از مردم، تعلیمات غلطی است که به این نام داده میشود. این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیة برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند ضربه و صدمه میبیند. هجوم استعمار غربی با عوامل مرئی و نامرئیش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیاری از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که اندیشههای اسلامی در زمینههای مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم قرار گیرد. بدین سبب این بنده وظیفة خود دیده است که در حدود توانایی در این میدان انجام وظیفه نماید. ...این بنده هرگز مدعی نیست که موضوعاتی که خودش انتخاب کرده و دربارة آنها قلمفرسایی کرده است لازمترین موضوعات بوده است تنها چیزی که ادعا دارد این است که به حسب تشخیص خودش از این اصل، تجاوز نکرده که تا حدی که برایش مقدور است در مسائل اسلامی «عقده گشایی» کند و حتیالامکان حقایق اسلامی را آن چنان که هست ارائه دهد فرضاً نمیتواند جلو انحرافات عملی را بگیرد، باری حتیالامکان با انحرافات فکری مبارزه کند و مخصوصاً مسائلی را که دستاویز مخالفان اسلام است روشن کند، و در این جهت «الاهَمُّ فالاهَمُّ» را لااقل به تشخیص خود ـ رعایت کرده است...»(17)
تنوع مطالعات
تنوع مطالعات وی سبب شده بود که او دائماً نیازهای جامعه خود را بشناسد و به فراخور موضوع در صدد حل شبهات برآید. در این زمینه خواندن این خاطره خالی از لطف نیست : «یکی از دوستان، که مدیر مؤسسه مطبوعاتی بود و سالها مرحوم مطهری با آن مؤسسه همکاری داشت، میگفت : بسیار میشد که مرحوم مطهری تلفن میکرد و میگفت : «در روزنامه خواندم که فلان مؤسسه نشر، یا فلان نشر (از انواع ناشران و مؤسسههای گوناگون نشر). کتابی به این نام منتشر کرده است، آن را برای من بخرید.» و من تعجب میکردم که یک عالم دینی این گونه کتابها را میخواهد چه کند.»(18)
پس از اندی کفایهالاصول را نزد مرحوم آیتالله سید محمد محقق داماد و خارج فقه و اصول را نیز در محضر آیاتالله سید محمد حجت کوهکمرهای و سید محمدتقی خوانساری آغاز کرد و به سال 1319 به درس خارج امام خمینی (ره) که خود بنیانش را نهاده بود راه یافت و به گفته خویش دوازده سال از خرمن فیاض آن انسان کامل بهره خاص برد.
از سالهای اقامت او در قم خاطرات فراوانی توسط دوستان و مراودین او نقل شده است : از آن جمله اهتمام وافر او به تزکیه نفس و تهجد و نماز شب و استفاده از وقت، او حتی در حجره را از بیرون میبست و از پنجره داخل میشد ! که اگر کسی نزدیک حجره آمد خیال کند که کسی در حجره نیست تا به تلاش علمیاش بیفزاید و از فرصتها حداکثر استفاده را ببرد.(19) به گونهای که حجرة واقع در طبقه فوقانی مدرسه فیضیه سالها، کانون توجه و زبانزد طلاب و استادان حوزه شد و آمد و رفت استادان و مدرسان بنام حوزه به ویژه استاد بزرگ آن زمان حضرت آیتالله خمینی نظر همه را به خود جلب میکرد.
آشنایی با نهجالبلاغه
«... شاید برایتان پیش آمده باشد... که سالها با فردی در یک کوی و محله زندگی میکنید، لااقل روزی یک بار او را میبینید و طبق عرف و عادت، سلام و تعارفی میکنید و ردّ میشوید. روزها و ماهها و سالها به همین منوال میگذرد... تا آنکه تصادفی رخ میدهد و چند جلسه با او مینشینید و از نزدیک با افکار و اندیشهها و گرایشها و احساسات و عواطف او آشنا میشوید. با کمال تعجب احساس میکنید که هرگز نمیتوانستهاید او را آن چنان که هست، حدس بزنید و پیشبینی کنید. از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض میشود، حتی قیافهاش در چشم شما طور دیگر مینماید، عمق و معنی و احترام دیگری در قلب شما پیدا میکند، شخصیتش از پشت پرده شخص متجّلی میگردد، گویی شخص دیگری است غیر آنکه سالها او را میدیدهاید، احساس میکنید دنیای جدیدی کشف کردهاید.
برخورد من با «نهجالبلاغه» چنین برخوردی بود. از کودکی با نهجالبلاغه آشنا بودم و آن را در میان کتابهای مرحوم پدرم ـ اعلیالله مقامه ـ میشناختم. پس از آن، سالها بود که تحصیل میکردم، مقدمات عربی را در حوزة علمیه مشهد و سپس در حوزة علمیه قم به پایان رسانده بودم، دروسی که اصطلاحاً «سطوح» نامیده میشد نزدیک به پایان بود و در همه این مدت نام نهجالبلاغه، بعد از قرآن، بیش از هر کتاب دیگر به گوشم میخورد، چند خطبه زهدی تکراری اهل منبر را آن قدر شنیده بودم که تقریباً حفظ کرده بودم اما اعتراف میکنم که مانند همة طلاب و همقطارانم با دنیای نهجالبلاغه بیگانه بودم. بیگانهوار با آن برخورد میکردم، بیگانهوار میگذشتم. تا آنکه در تابستان سال 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با نهجالبلاغه آشنا کرد، او دست مرا گرفت و اندکی وارد دنیای نهجالبلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقاً احساس کردم این کتاب را نمیشناختم و بعدها مکرر آرزو کردم کهای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن آشنا سازد...»(20)
در سال بیست ]1320[ که برای اولین بار به اصفهان رفتم هم مباحثة گرامیام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هم مباحثه بودیم «...» به من پیشنهاد کرد که : در مدرسة صدر، عالم بزرگی است نهجالبلاغه تدریس میکند بیا برویم به درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود. طلبهای که کفایةالاصول میخواند، چه حاجت دارد که به پای تدریس نهجالبلاغه برود؟! نهجالبلاغه را خودش مطالعه میکند و با نیروی «اصل برائت و استصحاب» مشکلاتش را حل مینماید!
چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثهام بود، پذیرفتم. رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پی بردم، دانستم که نهجالبلاغه را من نمیشناختهام و نه تنها نیازمندم به فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهجالبلاغه استاد درست و حسابی ندارد. به علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت روبهرو هستم که به قول ما طلاب «ممن ینبغی ان یشدّالیه الرّحال» از کسانی است که شایسته است از راههای دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم. او خودش یک «نهجالبلاغه» مجسّم بود، مواعظ نهجالبلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. برای من محسوس بود که روح این مرد با روح امیرالمؤمنین (ع) پیوند خورده و متصل شده است. راستی من هر وقت حساب میکنم، بزرگترین ذخیرة روحی خود را درک صحبت این مرد بزرگ میدانم ـ رضوانالله تعالی علیه و حشره مع اولیائه الطاهرین و الأئمَة الطّیبّین.»(21) ... دریغ است... از آن بزرگمردی که مرا اولین بار با «نهجالبلاغه» آشنا ساخت و درک محضر او را همواره یکی از «ذخایر» گرانبهای عمر خودم ـ که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم ـ میشمارم و شب و روزی نیست که خاطرهاش در نظرم مجسّم نگردد، یادی نکنم و نامی نبرم و ذکر خیری ننمایم. به خود جرأت میدهم و میگویم او به حقیقت یک «عالم ربانی» بود اما چنین جرأتی ندارم که بگویم من «متعلّم علی سبیل نجاة»(22) بودم. یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدی در ذهنم جان میگرفت.»
عابد و زاهد و صوفی، همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز «عالم ربانی» نیست «او هم فقیه بود هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربی و فارسی و طّب قدیم را کاملاً میشناخت و در بعضی متخصّص درجه اول به شمار میرفت. «قانون» بوعلی را که اکنون مدرس ندارد او بخوبی تدریس میکرد و فضلا در حوزه درسش شرکت میکردند، اما هرگز نمیشد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسی که با علاقه مینشست «نهجالبلاغه» بود. نهجالبلاغه به او حال میداد و روی بال و پر خود مینشاند و در عوالمی که ما نمیتوانستیم درست درک کنیم سیر میداد.» او با نهجالبلاغه میزیست، با نهجالبلاغه تنفس میکرد، روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب میزد و قلبش با این کتاب میتپید. جملههای این کتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مینمود. غالباً جریان کلمات نهجالبلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش همراه بود. برای ما درگیری او با نهجالبلاغه، که از ما و هر چه در اطرافش بود میبرید و غافل میشد منظرهای تماشایی و لذتبخش و آموزنده بود، سخن دل را از صاحبدلی شنیدن، تأثیر و جاذبه و کشش دیگری دارد.
او نمونهای عینی از سلف صالح بود... ادیب محّقق، حکیم متألّه، فقیه بزرگوار، طبیب عالیقدر، عالم ربّانی مرحوم آقای حاج میرزاعلی آقا شیرازی اصفهانی ـ قدّسالله سرّه ـ راستی مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودی رسته و به حق پیوسته بود. با همه مقامات علمی و شخصیت اجتماعی، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام موجب شده بود که منبر برود و موعظه کند، مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون میآمد لاجرم بر دل مینشست.
هر وقت به قم میآمد علمای طراز اول قم با اصرار از او میخواستند که منبر برود و موعظه نماید منبرش بیش از آنکه «قال» باشد «حال» بود.
از امامت جماعت پرهیز داشت. سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت کند. با اینکه مرتب نمیآمد... جمعیت بیسابقهای برای اقتدا شرکت میکردند. شنیدم که جماعتهای اطراف خلوت شد، او هم دیگر ادامه نداد. تا آنجا که من اطلاع دارم مردم اصفهان عموماً او را میشناختند و به او ارادت میورزیدند همچنان که حوزة علمیة قم به او ارادت میورزید. هنگام ورودش به قم، علمای قم با اشتیاق به زیارتش میشتافتند. ولی او از قید «مُریدی» و «مُرادی» مانند قیود دیگر آزاد بود. رحمةالله علیه رحمةً واسعةً و حشرهاللهُ مع اولیائِهِ»(23)
در تابستان سال 1322 مطهری آوازه حضور فقیه اهل بیت مرحوم آیتالله بروجردی را که در بروجرد ساکن بود، شنید بدان دیار شتافت و به استفاده از محضر پرفیض او روی آورد و سال دیگر را نیز بدین منوال به بروجرد سفر کرد و با شیوة علمی او بیشتر آشنا شد و این آشنایی به صورتی شد که وقتی آیتالله بروجردی با تلاش علمای وقت از جمله حضرت امام رحل اقامت در قم افکند. مطهری از ملتزمین رکاب علمی او گردید. به گونهای که اگر روزی او در درس حاضر نمیشد استاد در میان خیل شاگردان غیبت او را حس مینمود و حتی نقل است که روزی آیتالله بروجردی از گذر معروف «خان» برای تدریس به طرف صحن مطهر، حضرت معصومه (س) میرفت از دور ملاحظه کرد که استاد مطهری به طرف دیگری میرود، بلافاصله از اطرافیان سؤال کردند آقای مطهری کجا میرود الان وقت درس است.(24) آیتالله خمینی در مورد هجرت آقای بروجردی به قم به مطهری گفته بود : آقای بروجردی سی سال دیر به قم آمد و اگر سی سال قبل، آمده بود، حوزه قم از لحاظ علمی وضعی دیگر داشت.(25) چرا که او برای اولین بار اذهان را متوجه روش علمی و فقهی قدمای امامیه از قبیل صدوقین، شیخ مفید و شیخ طوسی و امثال آنان کرد. او مردی حّر و آزادیخواه و مانند همة فقهای وارسته، مخالف ستمگران و جباران بود و آرزوی عظمت اسلام و ایران و استقلال و آزادی همه مسلمین را در سر داشت. و این خصایل، مطهری جوان را هر چه بیشتر به سوی او جذب میکرد و او را شیفته منش علمی و اخلاقی او میساخت.
در محضر آقا نجفی قوچانی
در سالهای اولیه اقامت او در قم مرحوم آقای نجفی قوچانی روحانی مبارز عصر مشروطه و نویسنده آثار برجستهای چون «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» هرگاه به قم مشرف میشد به اعتبار سابقة دیرینهای که با رفیق سرخسی خود ـ پدر استاد مطهری ـ داشت به حجرة او وارد میشد. و این مجالست نیز بر او اثری بس نیکو میگذارد :
«ماه رمضان که میشد، آقای نجفی با آن وجهه و اعتباری که در قوچان داشت، میآمد و در مدرسة دارالشفأ با من هم حجره میشد. بعد هم بزرگان آن روز قم، مثل مرحوم خوانساری، مرحوم صدر و... به دیدن ایشان میآمدند و احترام میکردند و از ایشان میخواستند برایشان منبر برود و تقاضا میکردند که نماز جماعت بخواند. ولی ایشان قبول نمیکرد و میگفت : «من قوچان را رها کردم، آمدم اینجا. حالا میگویید اینجا امام جماعت بشوم؟!» آقای نجفی با همة این آقایان رفیق بود. به مرحوم آقای خوانساری ارادت داشت و در نماز مرحوم آقای خوانساری شرکت میکرد.»(26)
آشنایی با مکاتب مادی جدید
«تحصیل رسمی علوم عقلی را از سال 23 شمسی آغاز کردم. این میل را همیشه در خود احساس میکردم که با منطق و اندیشه مادیین از نزدیک آشنا گردم و آرا و عقاید آنها را در کتب خودشان بخوانم. دقیقاً یادم نیست، شاید در سال 25 بود که با برخی کتب مادیین که از طرف حزب توده ایران به زبان فارسی منتشر میشد و یا به زبان عربی(27) در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. کتابهای دکتر تقی ارانی را هر چه مییافتم به دقت میخواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفی جدید، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مکرر میخواندم و یادداشت برمیداشتم و به کتب مختلف مراجعه میکردم، بعضی از کتابهای ارانی را آن قدر مکرر خوانده بودم که جملهها در ذهنم نقش بسته بود...»(28)
آشنایی با علامه طباطبائی
علامه سید محمدحسین طباطبائی (ره) در سال 1325 به قم مهاجرت کرد و در قم گوشه انزوا طلبیده و تنها به بحث مختصری در زمینه فلسفه اکتفا کرده بود. در این زمان مطهری نیز در طبقه فوقانی مدرسه فیضیه مطول تفتازانی را که از استادش، شهید صدوقی فرا گرفته بود تدریس میکرد و چون ادبیاتش مورد ستایش بود، درسش نیز مورد استقبال قرار گرفت. و بعدها شرح مطالع در منطق و شرح تجرید در علم کلام و رسایل و کفایه در علم اصول و مکاسب در فقه و شرح منظومه و اسفار در حکمت را نیز تدریس کرد. به گونهای که از اساتید برجسته حوزه به شمار میرفت. در قبال پیشنهاد یکی از دوستانش مبنی بر شرکت در درس شفای بوعلی که توسط علامه طباطبائی آغاز شده بود با بیاعتنایی، میگوید : «تدریس کتاب شفا از عهدة هر کسی برنمیآید. این آقا هم گمان نمیکنم بتواند «شفا» را درس بدهد.»(29)
اما با اصرار دوستش در سال 1329 به درس علامه میرود و در همان جلسه اول مجذوب او میشود و بعدها میگوید : علامه صاحب کشف و شهود است و خیلی از مسائل را از طریق کشف به دست میآورد.(30) و علاوه بر شرکت در درس عمومی علامه طالب فیض بیشتر شده و در جلسه درس خصوصی دیگر استاد نیز که شبهای پنجشنبه و جمعه تشکیل میشد شرکت میجوید که حاصل این درس پر برکت تدوین کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئالیسم است. و این جدای از شرکت در جلسه تفسیر قرآن بود که در آن روزگار مرسوم نبود و حاصل آن جلسات هم کتاب تفسیر المیزان بود که به تعبیر استاد مطهری :
«بیشتر مطالب این کتاب را علامه در حالت الهام مانند نوشتهاند. و اصولاً بیشتر مطالبی را که در کتابها و نوشتههای خودم دارم ریشههایش را از علامه طباطبائی و خصوصاً از المیزان گرفتهام.»(31)
و البته این ارادت به علامه ـ که بعدها در پی ذکر نامش کلمه روحی فداه را میافزود ـ مانع از آن نبود که به نقد نظریات استاد بپردازد و با صراحت بگوید که من این مطلب را از علامه طباطبائی نمیپذیرم و در اینجا نظر خودم چنین است.(32)
حضور استاد مطهری در درس استاد علامه طباطبایی (رض) حضوری عالمانه و بسیار مفید و سازنده بود و دقت و هوش و زیرکی او نه تنها حاضران را به وجد و حال میآورد بلکه خود استاد علامه و آن نابغة عظیم را آن چنان بر سر شوق میآورد که میگوید : «... مخصوصاً مرحوم مطهری یک هوش فوقالعادهای داشت و حرف از او ضایع نمیشد. حرفی که میگفتیم میگرفت و به مغزش میرسید. علاوه بر مسأله تقوا و انسانیت و جهات اخلاقی ـ که انصافاً داشت. یک هوش فراوانی هم داشت و هر چه میگفتیم هدر نمیرفت، مطمئن بودم که هدر نمیرود. این عبارت، عبارت خوبی نیست، بنده وقتی که ایشان به درسم میآمدند حالت رقص پیدا میکردم از شوق و شعف، به جهت اینکه انسان میداند هر چه بگوید هدر نمیرود و محفوظ است...»(33)
ازدواج
تابستان سال 1331 به مشهد مقدس مشرف میشود و سپس راهی فریمان پس از مشورت با والدین با دختر آیتالله روحانی که از علمای وارسته خراسان بود ازدواج نموده، به اتفاق همسر جوان خود به قم باز میگردد. و در خانهای اجارهای و با فروش کتاب و شهریه خیلی ناچیز زندگی جدیدی را آغاز میکنند.
مهاجرت به تهران
حمایتهای بیدریغ او از استاد فرزانهاش که طرح اصلاحی برای سامان دادن به سازمان روحانیت را ارائه کرده بود که البته از بد روزگار با شکست مواجه شده بود و فقر شدید حاکم بر زندگی، استاد را مجبور به جلای موطن مألوف علمی و تحقیقی خود کرد. او خود نزدِ یکی از دوستانش چنین درد دل کرده است :
«براثر شکست طرح آقای خمینی برای اصلاح حوزه که من هم از فعالان آن و شاگرد ایشان بودم، از اطرافیان آیتالله بروجردی ضربه خوردم. اطرافیان، طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هر چه کردم مرا احضار کند تا حضوراً عرایضم را عرض کنم، نتیجهای نگرفتم. حتی روزی نامهای نوشته و در آن عرض کرده بودم در کجای دنیا رسم است که درباره کسی حکم غیابی صادر کنند؟ چیزهایی که به شما گفتهاند، بنده را احضار کنید که توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوءتفاهم شود. نامه را دادم به آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آیتالله بروجردی آمد و رفت داشت و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقای منتظری گفت : «دادم نگرفت» ناچار به تهران آمدم...
علت بیرون آمدنم از حوزه این بود و از آن موقع تاکنون به جرم ارادت به آقای خمینی نزد خودی و بیگانه صدمه دیدهام و میبینم. تا وضع ما روحانیان و آقایان مراجع چنین باشد. این قضایا هم هست باید تحول اساسی در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم مایه نتوانند این طور با سرنوشت افراد بازی کنند و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند.»(34)
فعالیتهای علمی ـ فرهنگی
شرکت در امتحان دورة مدرسی معقول و منقول
پس از ورود به تهران در امتحانات اولین دورة مدرسی معقول و منقول شرکت کرد : «وقتی ایشان از قم به تهران آمدند در اولین دورة امتحانات مدرسی معقول و منقول شرکت کردند ... مصلحت الهی هر چه بود خدا خواست که ایشان بتواند جامع بین حوزه و دانشگاه باشند، رابطی باشند که قدیم و جدید را وصل کنند، دانشگاه و فیضیه را به هم متصل کنند، وقتی ایشان از تهران به قم آمدند... و آمدند در حجره و تعریف کردند، گفتند که در جلسة امتحان، ممتحنین چه مسئله فلسفی از من پرسیدند، دیگران چه جواب دادند و من چه جواب دادم، گفتند هیئت ممتحنه به اتفاق گفتند چه کنیم نمرهای بالاتر از بیست نیست، و اگر نمرهای بالاتر از بیست بود به شما میدادیم، در رشته معقول و فلسفه شاگرد اول شدند و نمرة بیست را گرفتند.»(35) با ورود به تهران ابتدا در مدرسه مروی به تدریس شرح منظومه، شرح اشارات و شفا رو آورد و حدود بیست سال در این مدرسه به تربیت طلاب و محققین علوم و فرهنگ اسلامی توفیق یافت.
اولین اثر علمی او نیز در سال 1332 با نام اصول فلسفه و روش رئالیسم شکل گرفت کتابی که به تعبیر علامه طباطبائی :
«مجملات... و مقالههای فشرده بود و ما میخواستیم باز شود مطلب روشن شود و کسی که این معنی را بتواند برعهده بگیرد مرحوم آقای مطهری بود. شروع کرد و به بهترین وجهی هم از عهده برآمد. این است که ما دو دستی به او میدادیم که حل کند و حل هم کرد. آن مقداری که نوشته قابل توجه است و خودش هم صاحب نظر بود.»(36)
تدریس در دانشگاه
به سال 1333 آغاز تدریس آزمایشی او بود که خوش درخشید و سرمنشأ خیرات و برکات فراوانی برای عرصه اصول فلسفه و معارف اسلامی شد.
مقالات او در مجلات و نشریات توجه هر خوانندهای را به خود جلب میکرد از آن جمله همکاری او در نشریه وزین مکتب تشیع که در آن روزگار به همت چند طلبه آگاه و مبارز راهاندازی شده بود و البته براثر فشار رژیم دوام نیاورد و عمری کوتاه داشت. نقل است که او برای هر جلسه تدریس و منبر خود ساعتها مطالعه میکرد و اگر ندرتاً موفق به مطالعه نمیشد در آن روز بر کرسی تدریس نمینشست و یا از پله منبر بالا نمیرفت. اولین جلسه تفسیر قرآن او نیز در همان سالهای اولیه ورود او به تهران و در انجمن اسلامی دانشجویان آغاز شد. از سال 1337 با شرکت در جلسات انجمن اسلامی پزشکان و ایراد بحثهای اعتقادی حساس، به پاسخگویی نسل تحصیل کرده توفیق یافت و از این رهگذر و در طول بیست سال موضوعاتی چون توحید، نبوت، معاد، مسأله حجاب، بردگی از نظر اسلام، صلح امام حسن (ع)، امام صادق (ع) مسأله خلافت، مسأله ولایتعهدی امام رضا(ع)، پرورش جسم و استعداد عقلانی، عوامل تربیت اسلامی، فطرت، ربا، بانک و بیمه و... را در آن انجمن به بحث گذاشته، به پرورش نفوس مستعده در آن جمع همت گماشت. در عین تدریس اسفار و ارائه بحثهای کلامی کلان در پی اطلاع از نیاز جوانان و نوجوانان در سال 1339 جلد اول داستان راستان را منتشر کرد و جلد دوم آن نیز در سال 43 با استقبال مواجه شد و بعدها نیز از طرف یونسکو نیز جایزهای بدان تعلق گرفت.
سفرهای تبلیغی
همزمان با تحصیل در ایام تبلیغی به همراه سایر همراهان دست به سفرهای تبلیغی زده راهی مناطق مختلف کشور میشد. سفر به اراک، همدان، اصفهان و نجفآباد از آن جمله بود. آیتالله شهید دکتر بهشتی در این زمینه میگوید :
«یک خاطره... مربوط به سال 1326... در یکی از روزهای میلاد یکی از ائمه در ماه رجب یا شعبان دقیقاً به خاطر ندارم در حجره یکی از دوستانمان آقای ایزدی نجفآبادی امام جمعة نجفآباد مهمان بودیم در آن روز صحبت از این رفت که باید روحانیت برای مؤثر واقعتر شدن خودش تلاش کند سه نفری با هم صحبت کردیم و گفتیم خوب است ماه رمضان امسال ـ که در تابستان هم بود ـ بلند شویم برویم و به محرومین و دور افتادهترین نقاط کشور برای رساندن پیام اسلام به آن مردمی که کمتر کسی سراغشان میرود، فکر مورد قبول قرار گرفت و در آن سال 18 نفری به اطراف رفتیم و قرار شد نفری صد تومان بدهیم و چون غالباً نفری صد تومان را نداشتیم مرحوم آقای بروجردی که بوسیله امام خمینی در جریان این برنامه قرار گرفته بودند این خرج سفر را تأمین کردند. قرار شد برویم اگر جایی هم نبود ـ چون تابستان بود ـ با همان عبای خودمان هر جا که شد بخوابیم و خوراک هم خودمان تهیه کنیم به طوری که آزاد بتوانیم فعالیت تبلیغی داشته باشیم. این سفر با موفقیت انجام گرفت و در بازگشت از این سفر در اول شهریور 1326 نشستیم و یک برنامه مطالعاتی مناسب با این سفرها تنظیم کردیم و 18 نفر به گروههای سه نفری تقسیم شدند و هر گروهی یک یا دو رشته را انتخاب کردند و شروع به کار کردند. آقای مطهری... و من سه نفری در گروه اسلام و ماتریالیسم و مادیگری در اسلام وارد مطالعه شدیم... زمینه بحثمان کتابی بود به نام «علیاطلال مذهبالمادی» (بر ویرانههای مادیگری) که نویسنده آن فرید وجدی بود، که کتاب جالبی به زبان عربی بود.»(37) تابستان سال 1326 که برای زیارت پدر و مادر به فریمان میرود از حسن اتفاق، استاد محبوبش آیتالله خمینی نیز به مشهد مشرف میشود و این بهانهای میشود که وی را به فریمان دعوت کند و چند روزی در خانه پدری از استاد عزیز خود پذیرایی کرده و محبت قلبی خویش را به او بیش از پیش بنمایاند.
مجله زن روز
در سال 1345 ابراهیم مهدوی در مجله زن روز مطالبی در مورد حجاب و زن نوشت که استاد بدون پروا از اینکه دیگران چه خواهند نوشت و چه خواهند گفت با انتشار یک سلسله مقالات در همان مجله پاسخ یاوهگوییهای آن فرد را داد و بعدها همان مقالات را با عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. استاد خود در شأن نزول نشر این کتاب مینویسد :
«... آنچه اکنون از نظر خوانندة محترم میگذرد مجموع مقالاتی است که به مناسبت خاصی، این بنده در سالهای 45 ـ 46 در مجلة «زن روز» تحت عنوان «زن در حقوق اسلامی» نشر داد و توجه فراوانی جلب کرد. برای افرادی که سابقة کار را نمیدانند و در آن اوقات در جریان نبودند و اکنون میشنوند که این مقالات در آن مجله، اولین بار نشر یافته است، قطعاً موجب شگفتی خواهد بود که چگونه این بنده آن مجله را برای این سلسله مقالات انتخاب کردم و چگونه آن مجله حاضر شد بدون هیچ دخل و تصرفی این مقالات را چاپ کند.
از این رو لازم میدانم «شأن نزول» این مقالات را بیان نمایم. در سال 45 تب تعویض قوانین مدنی در مورد حقوق خانوادگی، در سطح مجلات، خصوصاً مجلات زنانه سخت بالا گرفت و نظر به اینکه بسیاری از پیشنهادهایی که میشد بر ضد نصوص مسلم قرآن بود، طبعاً ناراحتیهایی در میان مسلمانان ایران به وجود آورد.
در این میان، قاضی فقید ابراهیم مهدوی زنجانی ـ عفیالله عنه ـ بیش از همه گرد و خاک میکرد و حرارت به خرج میداد. مشارالیه لایحهای در چهل ماده به همین منظور تنظیم کرد و در مجلة فوقالذکر چاپ نمود.
... من قبلاً ضمن مطالعات خود دربارة حقوق زن، کتابی از مهدوی فقید در این موضوعات خوانده بودم و مدتها بود که به منطق او و امثال او آشنا بودم. به علاوه، سالها بود که حقوق زن در اسلام مورد علاقة شدید من بود و یادداشتهای زیادی در این زمینه تهیه کرده و آماده بودم. مقالات مهدوی فقید چاپ شد و این مقالات نیز رو در روی آنها قرار گرفت. طبعاً من از موضوعی شروع کردم که مشارالیه بحث خود را شروع کرده بود. درج این سلسله مقالات مشارالیه را در مشکل سختی قرار داد، ولی شش هفته بیشتر طول نکشید که با سکتة قلبی درگذشت و برای همیشه از پاسخگویی راحت شد !در آن شش هفته این سلسله مقالات جای خود را باز کرد. علاقهمندان هم از من و هم از مجله تقاضا کردند که این سلسله مقالات مستقلاً ادامه یابد. با این تقاضا موافقت شد و تا 33 مقاله ادامه یافت. این بود «شأن نزول» این مقالات...»(38)
یکی از دوستان استاد در مورد نشر مقاله در زن روز میگوید :
«مرحوم مطهری هوادار بحث و گفتگو با هر گروه و فرقهای بود. خوب به خاطر دارم که با وجود مخالفت شدید بسیاری از دوستان خود، در مجله «زن روز» آن ایام که صفحات «بر سر چهارراه» آن زشتترین و بیشرمانهترین راهنماییها را به دختران و زنان ایران میکرد، مقالاتی مینوشت و معتقد بود که باید دلایل و مطالب ما در مجله خود آنها هم منتشر شود تا آنها بدانند که ما چه میگوئیم. در پاسخ اعتراض من در همین زمینه که میگفتم : «مقالات شما باعث میشود پای «زن روز» به خانههای مسلمانان هم باز شود و موجب فساد دختران جوان گردد ایشان گفتند: اگر خانوادهای مسلمان با خواندن چند شماره «زن روز» فاسد، فاسد بشوند باید در تربیت آنها کوشید ولی باید توجه داشت که زن روز قبل از نشر مقالات من در تیراژی بالای صد هزار منتشر میشد یعنی در صد هزار خانواده ایرانی و اغلب مسلمان راه دارد و من با نوشتن مقالاتی در این مجله، حرفهای خودمان را به میان صد هزار خانوادهای میبرم که به مسجد و حسینیه نمیآیند. قرآن مجید درباره مشرکین میفرماید : «لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب منفکین حتی تأتیهم البیّنه» این آیه علاوه بر تفاسیری که شده، معنی جالبی هم دارد و آن این است که تا شما برای مشرکین دلیل و برهان نیاورید و با آنها به بحث آزاد ننشینید، دست از کار و راه خود برنمیدارند و این خود دلیل روشنی است که قرآن به اندیشه و گفتگوی همراه با دلیل و برهان، اهمیت میدهد و آن را جدّی تلقی میکند و در واقع طرح کردن یک موضوع به طریق استدلالی و منطقی، به تعبیر قرآن میتواند در جهت دادن به زندگی انسان و تغییر مسیر و کیفیت آن، عامل سازنده و اصلی باشد.»(39)
مقابله با ناسیونالیسم منفی
در موقعیتی که رژیم شاهنشاهی بیشترین تکیه را بر رواج ناسیونالیسم داشت و ارزشهای ناسیونالیستی را در کشور از سطح خانواده تا دانشگاه رواج میداد و گروههای چپ هم بر این مسئله تکیه میکردند و در این زمینه نقطه مشترکی با رژیم شاهنشاهی داشتند، او متوجه خطرات رشد این احساسات ناسیونالیستی شد و کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را نوشت و نشان داد که اسلام و ایران در فرهنگ ملی و اسلامی ما دو مقوله جدا از هم نیستند و همه چیزهایی که ما به آنها افتخار میکنیم، نشأت گرفته از اسلام است.(40)
فعالیتهای سیاسی ـ مبارزاتی
فدائیان اسلام
با سقوط دیکتاتوری رضاخانی و فرار او از کشور در شهریور 1320 ایران چونان زمین خلاصی یافته از زمستان سرد، تنفس بهاری خویش را آغاز کرد و موج آزادیخواهی در کشور دوباره نضج گرفت و بارزترین و شورانگیزترین حرکت سیاسی توسط جوانانی مخلص که بعدها نام فدائیان اسلام بر خود نهادند صورت گرفت و مطهری هم دور و نزدیک این حرکت را دنبال میکرد و گاه از آنان پشتیبانی و زمانی به نقد برخوردهای تند آنان مینشست و آنان را به تسلیم و خضوع در برابر مرجعیت بزرگ شیعه فرا میخواند. حتی در ماجرای تهاجم بعضی از طلاب حوزه به فدائیان اسلام و مضروب کردن آنها شهید مطهری پس از گوش دادن به گلههای فدائیان از مرحوم آیتالله بروجردی گفت :
«آقای نواب ! ببینید برادر ! کوتاهی از خود شماست. تصدیق کنید که شما آقایان خیلی عصبانی هستید. با خشم و غضب و عصبانیت که نمیشود کار کرد. روایت داریم که : «الغضب نوع من الجنون لاَنَّ صاحَبهُ بَعَدهُ یَنْدم» حدیث معلل است، علت در خود حدیث است. غضب یک نوع دیوانگی است، زیرا دارنده آن پس از آن پشیمان میشود. چرا شما باید کاری کنید که به اینجا برسد؟ نباید با آقای بروجردی طرف شوید این وظیفه را ندارید.
آقای نواب ! در حسن نیت و شور دینی و پاکی هدف شما و رفقایتان شکی نیست. ولی ببینید این اعلامیه که در آن خطاب به آقای بروجردی نوشتهاید : «گمان نمیکنم غیرت دینی شما کمتر از حاج آقا حسین قمی باشد.» دستاویز افراد مغرض شده و کارتان به اینجا کشیده که باید در فیضیه به شما حمله کنند و این طور مضروب شوید. اگر شما بیشتر فکر میکردید و در جوی آرام و به دور از شور جوانی و احساسات زیاد اقدام میکردید، قطعاً کار به اینجا نمیکشید. شهید نواب صفوی به خود میپیچید و ضمن قبول نصایح شهید مطهری، نمیخواست سخنی بگوید که واحدی و آقای سید هاشم خجل شوند چون آنها بودند که آن اعلامیه را با شتاب و بدون مشورت با او چاپ و منتشر کردند.
فدائیان اسلام پس از این واقعه نرمش نشان داده و با تشکیل کلاسهای احکام از رساله آقای بروجردی از مواضع خود عقب نشستند.»(41)
دعوتنامه شاه
شاه گفته بود که اساتید دانشگاه جمع بشوند و راجع به مواد انقلاب سفید نظریاتی بدهند و اگر انتقاداتی دارند بکنند، و در همین رابطه هم آقای مطهری را دعوت کرده بودند و نامه تهدیدآمیز بود که اگر نیایید چنین و چنان میشود، و ایشان گفتند من نمیروم هر چه میخواهد بشود.(42)
با شروع نهضت روحانیت در سال 41 به رهبری امام خمینی مطهری نیز از جان و دل به تقویت مواضع رهبر و مراد و استاد خود پرداخت و بهای آن را نیز در شب عاشورای سال 42 و پس از بازگشت از سخنرانی در خیابان پیروزی پرداخت و به اسارت عوامل رژیم شاه درآمد. همسر استاد میگوید :
«شب عاشورایی بود که ایشان سخنرانی عجیبی کرده بودند و به منبریها گفته بودند که باید واقعیت را بگویید و در مقابل هر نوع حادثه و گرفتاری بایستید بعد از سخنرانی بود که نیم ساعت بعد از نیمه شب ایشان به منزل آمدند. منزل ما یک حیاط 100 متری در کوچه دردار بود آن روز بچهای دوماهه نیز داشتم ایشان طبق معمول که یک ذرّه پنیر یا کره میخوردند همان شام مختصر را از من طلب کردند و من رفتم شام بیاورم. در زدند و استاد برای باز کردن در به در حیاط رفتند. آنها دائم مطهری را میکشیدند و ایشان میخواستند لباس عوض کنند ولی اجازه نمیدادند. من آمدم جلو ایشان به من گفتند : «لباسهای مرا بیاور» در جیب قبای ایشان پُر بود از اعلامیه و دفتر تلفن و مدارک من فوراً رفتم و قبای دیگری برای ایشان آوردم. آن شب ایشان را دستگیر کردند و نزدیک به دو ماه زندانی بودند. وقتی آزاد شدند در اولین دیدار با من، خندیدند و گفتند : اگر کار تو نبود و آن قبا را عوض نکرده بودی رازهای ما کشف شده بود. تو خیلی زرنگی کردی.»
پاکروان رئیس وقت ساواک، در مورد بازداشت استاد، خطاب به دادستان ارتش مینویسد : «مرتضی مطهری فرزند محمد حسین... در تاریخ 15/3/42 به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت دستگیر و در حال حاضر در زندان شهربانی کل کشور بازداشت میباشد. علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به صدور قرار بازداشت مشارالیه اقدام مقتضی معمول و نتیجه را به این سازمان اعلام نمایند.»
علیرغم جو موجود، تنگی جا در زندان و شرایط غیرقابل تحمل فضای حاکم بر بازداشتگاه 65 زندانی که همه از علما و مبلغان برجسته کشور بودند روزگار را بر خود تنگ نکرده و با تشکیل نشستهای دوستانه علمی و فکاهی اوقات زندان را برخود گوارا مینمودند. شعر زیر که حاوی دو قسمت است و شاعر آن فردی به نام ذوالقدر بوده است در زندان به استاد تقدیم میشود و استاد نیز به استقبال آن میرود :
«بعد از 15 خرداد که در زندان شهربانی بودیم آقای بکایی تبریزی اشعار ذیل را که از مردی به نام ذوالقدر میباشد در پشت مثنوی من به عنوان یادگار نوشتند :
نشد ابرو خم از سنگینی بار قفس ما را که این سنگین، سبکتر باشد از بال مگس ما را به رغم عدل و آزادی، خلاف هر چه در عالم به جرم راستی افکنده در زندان، عسس ما را تنک پر مایگان توبه فرما را ز ما برگو گران جانیم و نتواند خریدن هیچ کس ما را خود، آزادی بدست آور که کس نفرستد این گوهراز آن سوی بحار و ساحل رود ارس ما را دموکراتش لقب بخشند هر خود رأی و خودکامی در این مکتب که معنی واژگون گردیده اسمارا ز بیتالمال ملت، گنجها سهم تبهکاران! بیات آجر و صبحانة آب و عدس ما را!» این جانب با اینکه فاقد طبع شعر است، یک روز اشعار بالا را به ابیات ذیل استقبال کرد : ز منزلگاه آن محبوب، یاران را خبر نبود همی آید به گوش از دور، آواز جرس ما را صبا از ما ببر یک لحظه پیغامی به روحالله که ای یاد تو مونس روز و شب در این قفس ما را به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز میان ما و تو پیوند، تا باشد نفس ما را سزاوار تو ای جان، کنج زندان نیست منزلگه سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را رواق منظر دیده مهیای قدوم تو کرم فرما و بپذیر از صفا این ملتمس ما را تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت به راه عدل و آزادی نه باک از هیچ کس ما را(43) فشار مردم و مهاجرت علمای درجه اول بلاد ایران به تهران سبب شد که روحانیون زندانی پس از تحمل 43 روز حبس از زندان آزاد گردند.
استاد مطهری در تقویم روز 26 تیر ماه سال 42 خویش مینویسد :
«در این روز در حدود ساعت 6 بعد از ظهر، از زندان موقت شهربانی آزاد شدیم و... اللهم اختم لنا بالخیر والعافیة و السلامة و البرکة»(44)
همکاری با هیئتهای مؤتلفه اسلامی
مشارکت او در شکلگیری هیئتهای مؤتلفه که در آن روزگار نقش چشمگیری در سازماندهی تظاهرات و فعالیتهای سیاسی و پخش اعلامیههای امام در سراسر کشور را داشت قابل توجه است و به فرمان رهبری نهضت استاد مطهری به همراه دکتر بهشتی و حجج اسلام انواری و مولایی و غفوری شورای فقهای مؤتلفه را تشکیل داده و در تدوین ایدئولوژی گروه نقش اساسی را ایفا مینمایند. کتاب با ارزش «انسان و سرنوشت» او محصول تدریس در این جمع است.
آیتالله انواری از مبارزان قدیمی از شکلگیری مؤتلفه و نقش اساسی استاد و مخالفت او با مبارزه نظامی تهی از آموزش ایدئولوژیک چنین میگوید :
«در رأس کسانی که به این جمعیت کمک میکردند، در درجة اول امام خمینی بودند و بعد از ایشان هم آیتالله میلانی که در آن روزگار همکاری میکردند.
کار شورای روحانیت این بود که اگر مطالبی یا دستوری از بالا ـ یعنی امام ـ میرسید، آن را منعکس میکردند تا از ارگانهای پایین اجرا کنند. اگر هم چیزی به نظر شورا میرسید، به بالا پیشنهاد میکرد. همچنین اگر از کمیتة مرکزی پیشنهاد میشد، به شورا میآمد و پس از بررسی به بالا ارائه میشد. یکی از وظایف شورای روحانیت، تهیة خوراک فکری برای جوانها بود. من خوب یادم است که در آن روزگار چند جزوه تهیه شده بود که یکی از آنها نوشتة شهید استاد مطهری بود که تایپ شده بود و آن را به حوزهها داده بودند که تدریس میکردند. بعدها که ما زندانی شدیم، این کتاب چاپ شد.
اواخر سال 43، بعد از جریان کاپیتولاسیون، امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند. در این حال، هیئتهای مؤتلفه به فکر افتادند که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آیند و به صورت سازمانی سیاسی ـ نظامی وارد کار شوند. در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم. بعضی از دوستان هم موافق بودند، به این شرط که به نام ما تمام نشود. بعضی هم با این کار واقعاً مخالفت میکردند. من اعتراف میکنم که نظر استاد مطهری نظر جالبی بود. ایشان میگفتند : ما هنوز یک ایدئولوژی صحیح و مدون ارائه ندادهایم و جوانهای خود را آموزش اسلامی ندادهایم و مفاهیم را روشن نکردهایم. اینها که در حال حاضر با عصای احساسات پیش میروند و اطلاعاتشان دربارة اسلام کم و ضعیف است، فردا که ما این کار را شروع کنیم، اگر تحت تأثیر نیروهای الحادی قرار بگیرند، ما که آمدهایم اسلامی کنیم و جوانهای خود را با اسلام آشنا کنیم و اهداف اسلامی را پیش ببریم، نتیجة عکس میگیریم چرا که بچههای خود را به دست نیروهای الحادی و کمونیستها دادهایم.
البته در آن وقت، دست کم من متوجه این مسئله نبودم. شاید جوانتر بودم و ایشان دوراندیشتر بودند و عمیقتر فکر میکردند. این مطلبی بود که بعدها به آن رسیدم و احساس کردم که حق به جانب ایشان بود.»(45)
ساواک در 20/4/1344 و در بازجویی از یکی از اعضای هیئتهای مؤتلفه از تدوین جزوهای تحت عنوان انسان و سرنوشت که جهت تدریس در هیئتهای مؤتلفه تنظیم شده بود آگاه میشود.
پس از تبعید رهبری نهضت مسئولیت مطهری صد چندان شد و لذا در دوران 16 ساله مبارزات روحانیت به جوابگویی به شبهات و سمپاشیهای دو جبهة راست (سلطنت طلب) و (چپ) و جلوگیری از ایجاد یأس در مبارزات طلاب و دانشجویان و سایر مبارزان پرداخت. یکی از نکات دقیق و عبرتآموز در زندگانی استاد مطهری، روش سیاسی او بود : «... مرحوم مطهری شیوهای را در مبارزه با رژیم پیش گرفته بود که من به جز معدودی از انقلابیون سرشناس ایران کسی را نمیشناسم مانند وی عمل کرده باشد. او بظاهر مردی آرام و برکنار از سیاست و بیشتر اهل تحقیق و «حلیف قلم» [هم قسم قلم] به نظر میرسید. فعالیتهای سیاسی خود را از نزدیکترین دوستان غیرانقلابی و حتی از انقلابیون بیخبر از متن انقلاب کتمان میکرد. البته اوقات او وقف نوشتن و تحقیق بود اما چنان که مینمود و افراد ناآگاه او را به محافظهکاری و یا فرار از مواقع خطر متهم میکردند، نبود. او از پیشوایان به حق اسلام و امامان اهل بیت (ع)، این درس را آموخته بود. شیعیان انقلابی و تندرو مانند «زیدیهای» همزمانشان، به آن بزرگواران که آنی از مبارزه با ستمگران غافل نبودند و به نشر «ایدئولوژی ولایت و رهبری» پرداخته بودند نیز چنین برچسبی میزدند.
حقیقت این است که شیوة سیاسی وی یک نوع تاکتیک مکتبی و هدفدار بود. وی در نوشتهها و گفتارهایش پرخاشگر و متظاهر به انقلابی بودن شهره نمیشد. او معتقد بود مبارزه باید از روی نقشة صحیح و با تمهید مقدمات توأم باشد تا به نتیجه برسد. اما مقدماتی که او در نظر داشت، پیریزی اصول صحیح اسلامی برای انقلاب بود تا فکر اصیل اسلامی انقلاب حفظ شود تا اگر به موقع خود نیازی به درگیری علنی و پرخاشگری باشد (که مسلماً این امر گاهی ضرورت هم دارد) میباید پرخاشگری کرد چنان که کرد و به همین خاطر بارها به زندان افتاد. در 15 خرداد او و دیگر همرزمانش مدت دو ماه در زندان بودند و نیز متعاقباً و به مناسبتهای گوناگون بارها در بند رژیم گرفتار شد. اما هرگز تندروی را بدون تفکر و تنها از روی احساسات و غرایز نپذیرفت. بلکه معتقد بود که باید با برنامه و هماهنگ عمل کرد.... وی بسیار رازدار و سرّ نگهدار بود. نقشهها و فعالیتهای خود را حتیالامکان پنهان میکرد و جز به اهلش نمیگفت. او چنان نبود که نیات و اهداف خود را صریح و رک همه جا فاش کند. در این خصلت به حدی راسخ بود که بعضی آن را یک نوع عیب میشمردند و او را مردی پیچیده و ناآشنا و تودار میپنداشتند.
اما به نظر من برخلاف این پندار، او این شیوة معقول و حکیمانه را بهترین راه برای نیل به آرمانهای اصلاحی خود میدانست...تماسهای خود را با شخصیتها و رجال سیاسی و روحانی صاحب نفوذ، که از لحاظ طرز تفکر و خطمشی، گوناگون و در دو قطب متضاد قرار داشتند، پنهان میکرد و همین طور برخورد خویش را با گروههای سیاسی و مذهبی. اما این تماسها و آشناییها و کتمانها، هیچگاه خارج از خط اصلی و راه و رسم اصلاحی او نبود. وی این قدرت نفس و سعة صدر را دارا بود که میان این عناصر گوناگون و دوستی با آنان را جمع کند... او بسیار دوراندیش و مآل بین و حسابگر بود. هیچ کاری را بدون تمهید مقدمات لازم آغاز نمیکرد. دل به دریا زن و بیگدار به آب زن نبود. همواره میاندیشید که برای هر کاری از وجود چه کسی باید استفاده کرد و در شأن و حد توان کیست و به چه نوع تدبیری حاجت دارد. در کجا باید شرکت کرد و با کدام گروه تماس گرفت و از کدام گروه باید اجتناب کرد. در برابر فضل و کمال و لیاقت در هر کس یافت میشد ـ حتی آنان که از راهش جدا بودند ـ خاضع بود و انصاف میداد و حتی به زبان میآورد. بارها راجع به بعضی از رجال سیاسی و روحانی از او میشنیدم که : «فلان کس گرچه زیربنای فکر سیاسیش انگلیسی است اما دارای چنین صفات و فضایلی است.» این نوع داوری خود حاکی از چند فضیلت است واقع بینی، انصاف، دلبستگی به فضیلت، حقگویی و تسلط بر اعصاب. چه بسیارند کسانی که اگر با کسی اختلاف نظر دارند یا عیبی در او سراغ دارند، همة خصلتها و اوصاف خوب او را ندیده میگیرند و بنا حق دربارهاش قضاوت میکنند.»(46)
حسینیه ارشاد
بنیان نهادن حسینیه ارشاد در سال 1346 نیز از جمله شیوههای نوین مبارزه فرهنگی او در اوج غربت دین و دینداری بود که البته برای او پایان غمانگیزی داشت : «مرحوم استاد بنیانگذار حسینیه ارشاد بودند. در آن روزی که تبلیغ اسلامی جز روضهخوانیها آن هم به صورت ناقص وجود نداشت و مرکزی هم برای تبلیغ اسلام به صورت صرفاً تبلیغ و با توجه به انگیزههای تازه اسلامی یافت نمیشد، ایشان به این فکر افتادند که مرکزی برای این گونه تبلیغات باید بوجود بیاید. و چون فردی بود که شدیداً معتقد به اهل بیت بود و علاقهمند به نام و یاد خاندان پیامبر اسلام نام آنجا را حسینیه گذاشت.»(47)
در پی برخی خودسریهای مدیر داخلی حسینیه ارشاد، استاد مطهری در سال 1349 مجبور به ترک حسینیه گردید. بخشی از پایان غمانگیز ماجرای حسینیه ارشاد را بخوانید :
«در سال 49 یک مسئلهای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی و آن به این صورت بود که آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همه کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر. آقای مطهری میگفت خوب نمیشود. ما یک مؤسسه را بوجود آوردهایم مردم اینجا را متعلق به ما میدانند ما ندانیم اینجا کی سخنرانی میکند یا مثلاً چه موقع کتابش میخواهد چاپ بشود یا چه مطالبی گفته میشود، استاد مطهری جزء هیئت امنای سه نفره بود و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمیکرد و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمیرسید... آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند من نمیتوانم در حسینیه باشم و من عملاً کنارهگیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم تا همه بدانند که من نیستم...»(48)
مطهری در اوج اختناق حاکم بر کشور در پاسخ مراجعین برای امر تقلید همگان را به تقلید از آیتالله خمینی ارجاع میداد و در جایی گفته بود :
«ایشان از لحاظ علمی ابتکاراتی در فقه دارند که مخصوص خودشان است... و اگر تا ده سال دیگر خداوند این آقا را زنده نگه دارد، تحولی در ایران به وجود خواهد آمد.»(49) یا در پاسخ دیگری گفته بود :
«در درجه اول آقای خمینی. به نظر من در بودن آقای خمینی بیانصافی است که از کس دیگری تقلید کنید... تقلید از حاج آقا روحالله لذت دیگری دارد.»(50)
وکالت از سوی امام خمینی در سال 1347
استاد مطهری از سوی امام خمینی اجازه در امور حسبیه شرعیه را دریافت نمود متن این اجازه نامه بدین شرح است :
«بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین، والصلوه والسلام علی محمد و آله الطاهرین و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین.
و بعد، جناب مستطاب عماد العلمأالاعلام و حجتالاسلام آقای حاج شیخ مرتضی مطهری ـ دامت افاضاته ـ مجازند در امور حسبیه و شرعیه که در عصر غیبت ولی امر ـ عجلالله تعالی فرجه ـ از مختصات فقیه جامعالشرایط و منوط به اذن اوست : «فلهالتصدی لما ذکر مع مراعاة الاحتیاط» و نیز مجازند در اخذ سهم مبارک امام ـ علیهالسلام ـ و صرف نصف آن را در مواردی که برای علو اسلام و ترویج احکام مقدسه و تشیید مبانی دین حنیف مفید است و ایصال نصف دیگر را نزد حقیر برای صرف در حوزههای مهمه اسلامیه. و وکیل هستند در دستگردان نمودن و امهال به مقدار صلاح و اخذ و صرف و ایصال به نحوی که مذکور گردید.
«و اوصیه ـ ایدهالله تعالی ـ بما اوصی به السلف الصالح من ملازمة التقوی و التجنب عنالهوی و التمسک بعروةالاحتیاط فیالدین و الدنیا و ارجو من جنابه ان لاینسانی من صالح دعواته» والسلام علیه و علی اخواننا المؤمنین و رحمةالله و برکاته. به تاریخ 24 شهر ذیالحجة الحرام 1388 روحالله الموسوی الخمینی»(51)
کمک به فلسطین
در سال 1349 به خاطر صدور اعلامیهای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبائی و آیتالله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد به ساواک احضار شد. این در حالی بود که ساواک چند روز پس از اطلاع از صدور این بیانیه دستور کنترل 24 ساعته و شنود تلفن استاد را صادر کرده بود.(52) در سندی از ساواک چنین میخوانیم :
از : 316 تاریخ : 3/9/49
گزارش
درباره : شیخ مرتضی مطهری شغل واعظ
محترماً معروض میدارد :
به طوری که خاطر عالی مستحضر است چندی قبل سه نفر از روحانیون افراطی تهران و قم به اسامی شیخ مرتضی مطهری، سید ابوالفضل موسوی زنجانی و محمدحسین علامه طباطبائی با انتشار اعلامیههایی از مردم درخواست کردند به منظور کمک به آوارگان فلسطین کمکهای نقدی خود را به حسابهایی که از طرف آنان در بانکهای ملی ایران، صادرات و بازرگانان باز شده واریز نمایند.
در اجرای اوامر صادره چندین بار با شیخ مطهری تماس حاصل و به وی توصیه شد با توجه به اینکه وجوه مذکور از طریق سفارتخانههای عربی فرستاده میشود به مصرف حقیقی نمیرسد. اصلح است در ایران صرف کارهای خیر از قبیل تأسیس مدرسه، مسجد و مؤسسات خیریه برسد یا در اختیار جمعیت شیروخورشید سرخ قرار گیرد تا از این طریق در امور عامالمنفعه خرج شود : نامبرده اظهار داشته وظیفه شرعی آنان حکم میکند وجوهی که از طرف مردم به عنوان امانت در حسابهای آنان واریز شده به فلسطین فرستاده شود و چنانچه در جایی غیر از محل مورد نظر مردم صرف شود متهم به خیانت در امانت خواهند شد لذا از اجرای خواسته ساواک معذور است. چون مشارالیه در دفعات قبل با جسارت تمام از انجام دستور سرپیچی میکرد لذا در آخرین بار شدیداً به وی اخطار شد چنانچه این وجوه به خارج از کشور فرستاده شود به اتهام خیانت به مملکت تحت پیگرد قرار خواهد گرفت لذا قول داد و از ارسال پول مذکور به عنوان آوارگان فلسطین خودداری نماید.
با عرض اینکه مراتب به ساواک تهران اعلام گردید و خواسته شد با تمام امکانات از مطهری و ابوالفضل موسوی مراقبت نمایند که چنانچه قصد ارسال وجوه موصوف را به فلسطین دارند قبل از اجرای تصمیم خود مراتب را اعلام نمایند تا تصمیم مقتضی اتخاذ شود. مراتب جهت استحضار معروض گردید.
رونوشت به پروندههای ابوالفضل زنجانی و محمدحسین علامه طباطبائی ضمیمه شد. در پرونده مرتضی مطهری بایگانی شود. 5/11/49
برابر نظریه اقدام شود. 20/10
در سندی دیگر با عنوان : «جمعآوری وجه جهت سازمان الفتح» اداره کل سوم در تاریخ 31/2/49 با تنظیم خلاصه سابقه استاد مطهری چنین مینویسد :
«الف ـ شیخ مرتضی مطهری فرزند حسین شغل استاد دانشکده الهیات، از روحانیون افراطی و طرفدار نهضت به اصطلاح آزادی است که در تاریخ 15/3/42 به اتهام اقدام بر ضد امینت داخلی کشور دستگیر و در تاریخ 26/4/42 از زندان آزاد و سرانجام قرار منع پیگرد درباره وی صادر شده است.
شخص مذکور مدتی بجای سید محمود طالقانی در مسجد هدایت نماز جماعت برگزار مینموده و همواره در گفتار و مذاکرات خود مطالب تحریک آمیز و انتقادی بیان مینماید که از جمله در تاریخ 31/4/43 به طور خصوصی اظهار داشته مردم بس که مبارزه کردند و نتیجه نگرفتند خسته شدند و همگی مأیوسند مخصوصاً جبهه ملی که روی همین اصل عقب نشینی کرد و سران نهضت آزادی هم تنها روی ایمان آنها بود که ایستادگی کردند. وظیفة ما روحانیون و وعاظ است که نگذاریم مردم از مبارزة خود ناامید شوند بلکه باید آنها را امیدوار سازیم و روحیة آنان را تقویت کنیم.
مشارالیه روز 17/7/48 ضمن سخنرانی در حسینیه ارشاد مطالبی در مورد نهضت آزادیبخش اسلام مطالبی ایراد و افزوده با شعار زنده باد و مرده باد نمیتوان آزاد شد و آزادی معنوی با آزادی اجتماعی همراه است. اسلام گفته است هیچکس در اجتماع نمیتواند برتر و بهتر از دیگری باشد و قرآن این حق را داده که اگر کسی دارای قدرت شد و بر ضعیف ستم نمود و قوانین اسلامی را نادیده گرفت او را از مقام خود به زیر بکشند و حق خود را از وی بگیرند. سپس اضافه کرده چرا مردم از یک مقامی که در رأس قرار دارد با نام و القاب ستایش کننده او را صدا میکنند؟ فقط خداست که بایستی مورد ستایش قرار گیرد.
نامبرده روز 10/9/48 در سالن امتحانات کوی دانشگاه تهران تحت عنوان انسانیت در مکتب علی صحبت و اظهار نموده: استعمارگران غربی میکوشند تا ما را در قید و بند اسارت نفس خود نگهداشته و حس آزادیخواهی و آزادی طلبی را از ما سلب کنند.» و لذا سپهبد ناصر مقدم ذیل این خلاصه سابقه مینویسد :
«صلاحیت استادی ندارد به اداره کل 4 منعکس گردد. 3/3/49»
گزارشگران ساواک از شرکت او در سمینار دبیران علوم دینی که از تاریخ 11/5/49 به مدت پنج روز در باشگاه فرهنگیان مشهد تشکیل شده بود جلوگیری کرده و اظهارات او را تحریکآمیز و برخلاف مصالح کشور دانسته مینویسند :
«او اظهار داشته که این سمینار جنبه تشریفاتی دارد نه جنبه دینی برای اینکه تمام دستگاههای دولت در این مملکت با دین مبارزه مینمایند و مردم را به بیدینی دعوت میکنند. ]مطهری[ نسبت به نثار تاج گل بر پیکر رضاشاه اعتراض کرده و گفته آیا دبیران علوم دینی هم باید بتپرست باشند.»
پس از ارسال این گزارش به مرکز که طی آن خبر از اقدام جهت برکناری شهید مطهری از سمت استادیاری دانشکده الهیات میدهد. ناصر مقدم مقام عالی امنیتی ذیل گزارش مینویسد : «تحت مراقبت قرار گیرد.»(53)
محدودیتهای ساواک
رد صلاحیت او توسط ساواک
علاوه بر شنود تلفنی منزل استاد، خشم ساواک از اقدام او برای کمک به فلسطینیانِ مورد هجوم قرار گرفته فروکش نکرده، با ارسال چند نامه به مراکز ذیربط از جمله دانشگاه تهران مینویسد :
«آقای شیخ مرتضی مطهری دانشیار دانشگاه تهران صلاحیت تدریس در دانشکده الهیات و سایر دانشکدهها را ندارد. 9/7/49»(54)
ساواک تمامی منابر وعظ و خطابههای استاد را هر چه بیشتر تحت نظر گرفته، با گماشتن منابع متعدد آنی از فعالیتهای او چشم نمیپوشید :
«بعدازظهر روز 18/5/50 در مسجد هدایت ... شیخ مرتضی مطهری بالای منبر رفت و ... گفت : «باید از ایمان مثل جواهر مواظبت نمود اگر غرب صنعت و پول دارد کشور ما هم معنویات دارد شما جوانها فکر میکنید خارجیان فقط در فکر بردن نفت و ذخایر زیرزمینی ما هستند اما آنها با معنویت شما نیز سرو کار دارند وقتی که ملتی ایمان نداشته باشد غالب شدن بر آن ملت آسان است و سپس درباره علت شکست اسپانیای مسلمان که بر اثر عیاشی ملت اسپانیا در زمان قدیم به وقوع پیوسته صحبت کرد.»(55)
با ارسال گزارش سخنرانی او در مسجد الجواد که پیرامون تقیّه بحث کرده و گفته بود : «تقیّه در اسلام یعنی مبارزه زیرزمینی نه اینکه طوری عمل کنید که باعث راحتی شود.» بلافاصله ناصر مقدم عکسالعمل نشان داده، به ساواک تهران دستور میدهد که فعالیتهای او را تحت نظر بگیرند و مسافرتهای تبلیغی او را اطلاع دهند و اعمال و رفتارش تحت مراقبت کامل باشد.(56)
فشار ساواک به گونهای افزایش مییابد که دستور مراقبت از سخنرانی او در دانشکده الهیات مشهد که به دعوت رئیس دانشکده صورت گرفته بود نیز صادر میشود.(57) سال 1352 را نیز استاد مطهری با فشار عناصر ساواکی و کنترل منابع ساواک پشت سر میگذارد حتی از سخنرانیهای او در مسجد جاوید نیز مورد حساسیت ساواک قرار گرفته و دستور بررسی مجدد داده میشود و از ساواک تهران و شمیرانات خواستار مراقبت بیشتر از او میشوند. با اطلاع از انتشار کتاب عدل الهی استاد مطهری، خواستار ارسال یک نسخه از آن کتاب برای اداره کل امنیت داخلی میشود.(58)
سخنرانی به شرط احضار
منابع ساواک به اطلاع مقامات عالیرتبه ساواک میرسانند که به دعوت دانشجویان قرار است مرتضی مطهری در روزهای 5 و 6 و 7 و اسفند ماه 1352 در مسجد دانشگاه ملی به ایراد سخن پردازد.
ثابتی که اینک پست سابق ناصر مقدم را اشغال کرده و مدیرکل اداره سوم شده است در پاسخ این استعلام مینویسد :
«سخنرانی نامبرده بالا در مسجد دانشگاه موصوف مشروط به احضار و توجیه مشارالیه مبنی بر اینکه از اظهار مطالب تحریکآمیز خودداری نماید، میباشد.»(59) مراقبت از استاد در سال 53 نیز ادامه مییابد. و کمترین موضعگیری او نیز به مرکز گزارش میشود:
به سند زیر توجه بفرمایید :
«تاریخ : 18/1/53
موضوع : مرتضی مطهری
یاد شده از اینکه نماز جماعت سید علی خامنهای را در مشهد تعطیل کردهاند به شدت ناراحت شده و اظهار داشته همه مراکز حساس را که اثری دارد میبندند ... انسان متحیر میماند چه کند و چه بگوید وی گفت سید علی خامنهای از نمونههای ارزندهای است که برای آینده موجب امیدواری است و در این مدت کوتاه در مشهد کارهای پرثمری انجام داده که یکی از آنها جمع کردن جوانان روشنفکر و بیدار بوده و به همین جهت وی مورد توجه خمینی هم واقع شده و خمینی دستور داده که هواخواهان وی خامنهای را حمایت کنند.»
موسی صدر پایگاه امیدبخش
گزارشگران ساواک در خرداد 53 گزارش دادند که مطهری در دانشکده الهیات از سیدموسی صدر تمجید و از اینکه در مصاحبههای خود اوضاع ایران را برای روزنامههای معروف جهان تشریح کرده او را شجاع و آزادمرد میخواند وی گفت :
«صدر اکنون یکی از پایگاههای امیدبخش است زیرا جوانانی که از ایران خود را نجات میدهند میتوانند به وی پناه ببرند و نیز واسطهای مورد اعتماد است برای رساندن پول به خمینی. مطهری افزود : اکنون تمام راهها را به روی ما بستهاند باید برای بیداری افکار و هدایت جوانان راههای دیگری انتخاب کنیم و نگذاریم جوش و خروشها یکباره خاموش شود و من فکر میکنم که چه راهی را باید در پیش بگیریم و هنوز فکرم به جایی نرسیده است!»(60)
سخنرانی در جندی شاپور ممنوع
در مهرماه سال 1353 بود که دانشجویان دانشگاه جندی شاپور آبادان استاد مطهری را برای سخنرانی دعوت مینمایند لیکن پرویز ثابتی دستور مخالفت با برپایی سخنرانی او را میدهد.(61)
و مدتی کوتاه از این ماجرا نگذشته که ثابتی نامه زیر را به ساواک تهران ارسال داشته که حاکی از نگرانی شدید ساواک و دلخوری از فعالیتهای استاد مطهری میباشد :
«تاریخ : 9/8/53
گزارشهای واصله حاکی از آن است که نامبرده بالا از مدتی قبل فعالیتهای خلافی را از جمله ایراد مطالب نامناسب و تحریکآمیز در محافل دانشجویی مشهد و سمپاشی در بین پارهای از معاشرین خویش دنبال مینماید.
علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید یاد شده را احضار و ضمن دادن تذکرات شدید، به وی تفهیم نمایند در صورتی که به رویه کنونی خود ادامه دهد، علاوه بر آنکه صلاحیت تدریس در دانشگاه را نخواهد داشت، تصمیمات شدیدی دربارهاش اتخاذ خواهد شد. به علاوه کماکان از اعمال و رفتار و منابر مشارالیه مراقبت به عمل آورده نتایج حاصله را مرتباً اعلام دارند. مدیرکل اداره سوم ـ ثابتی»
حادثه فیضیه در سال 1354
در پی تظاهر
ا طلاب علوم دینیه در 15 خرداد ماه 1354 در مدرسه فیضیه قم که به پاسداشت قیام 15 خرداد 1342 انجام یافته بود ساواک در روز 17 خرداد با اعزام گارد شاهنشاهی و یورش مسلحانه به مدرسه فیضیه به سرکوب شدید طلاب پرداخته جمع کثیری را شدیداً زخمی و تمامی طلاب حاضر در مدرسه را که حدود 400 نفر میشد پس از ضرب و شتم شدید به زندان اوین منتقل و مدرسه فیضیه را نیز تعطیل نمود. از سوی دیگر درصدد شناسایی عاملین و محرکین برآمد در این راستا استاد مطهری را نیز مورد مراقبت بیشتر قرار داده و او را نیز جزء محرکین این واقعه قلمداد مینماید:(62)
او مدت کوتاهی در زندان انفرادی بسر برد. از سال 1349 تا 1351 برنامههای تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد میکرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید و در حدود سال 1353 ممنوعالمنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
فراخوان به ساواک
در اردیبهشت سال 1349 و به دنبال نشر اعلامیة «گامی دیگر در راه تشدید غارتگری» که علیه سرمایهگذاری خارجیها منتشر شده بود، عوامل ساواک در منطقهای خلوت از استاد میخواهند که جهت انجام پارهای مذاکرات همراه آنان به ساواک برود. استاد از رفتن استنکاف کرده، میگوید : فقط مأمورین انتظامی میتوانند وی را جلب نمایند. نیروهای ساواک با دستپاچگی اعلام میدارند که هدف آنها جلب و بازداشت او نیست بلکه منظور انجام مصاحبهای است در محیطی کاملاً دوستانه. باز استاد از همراهی با آنان سرباز میزند. لذا فردای آن روز ساواک با منزل استاد تماس تلفنی گرفته و چون استاد در منزل نبوده است، پیام میدهند که به ساختمان شماره 6 ساواک مراجعه کند. استاد باز از مراجعه به آن محل خودداری میکند. در شهریورماه همان سال مجدداً اسناد ساواک خبر از احضار او به ساختمان شماره 6 جهت ادای پارهای توضیحات میدهد. در حالی که پیش از آن مقدم رئیس امنیت ساواک به رئیس ساواک تهران اعلام کرده بود :
«چون در نظر است که جهت نامبرده تضییقاتی فراهم گردد، علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید با تمام امکانات موجود از مشارالیه مراقبت و نتایج حاصله را مستمراً به این اداره کل اعلام دارند تا به موقع دربارهاش تصمیم مقتضی اتخاذ گردد.»
تحت مراقبت کامل ساواک
در ابتدای سال 1350 و پس از تعطیلات اولیة سال نو، ساواک تهران از ساواک شمیران چنین میخواهد :
«چون تیمسار ریاست معظم ساواک مقرر فرمودهاند اعمال و رفتار نامبردة بالا دقیقاً تحت مراقبت قرار گیرد، علیهذا دستور فرمایید ضمن مراقبت از منابر وی تا حدود امکان در جریان کلیه فعالیتهایش بوده و هر وقت قصد خروج از تهران را داشت مراتب را با تعیین تاریخ حرکت و مقصد مشارالیه سریعاً گزارش نمایید که چگونگی به ستاد منعکس شود.»
جشنهای 2500 ساله
در جریان برگزاری جشنهای 2500 ساله که طی آن رژیم شاه به ترویج ناسیونالیسم منفی همت گمارده و مبلغ هنگفتی برای برگزاری آن هزینه کرده بود، ساواک مرکز با ارسال عکسی از استاد مطهری دستور تکثیر آن را داده و از ساواک تهران خواسته بود که در طول برگزاری جشن با تمام امکانات از قبیل کنترل مکاتبات و تلفن و ایجاد تیم تعقیب و مراقبت نسبت به مراقبت از استاد مطهری دستور اکید صادر میکند.(63)
آزار و اهانت در ساواک
در پی تظاهرات اعتراضآمیز جوانان مسلمان در حسینیه ارشاد در روز 26/8/1351 ساواک اقدام به بازداشت استاد مطهری و محمد همایون به عنوان اعضای هیئت مدیره حسینیه ارشاد کرد.
در سندی از ساواک چنین آمده است :
«نامبرده بالا (شیخ مرتضی مطهری) تعریف کرده است که بعد از دستگیری عدهای از دانشجویان در جلوی حسینیه ارشاد، مأمورین ساواک او را نیز بازداشت کرده و در زندان لباسهایش را در آورده و به او ناسزا گفته و فوقالعاده بدرفتاری کردهاند و به مدت 40 ساعت نور پروژکتور به چشمهایش انداخته و او را بیطاقت ساخته و سرانجام سؤال کردهاند : شما چرا اجازه میدهید در حسینیه ارشاد چنین برنامههایی اجرا شود؟ مطهری در پاسخ گفته است من مدت سه سال است که هیچگونه مداخلهای در امور حسینیه ارشاد ندارم و اصلاً به آنجا نمیروم. سپس وی را آزاد ساخته و گفتهاند حق ندارید از این جریان با کسی صحبت کنید. نظریه یکشنبه : همان طور که قبلاً به استحضار رسیده است، شیخ مرتضی مطهری مدتی است به حسینیه ارشاد نمیرود و تاکنون چندین جلسه با شرکت او و دکتر محمد جواد باهنر، سید محمدحسینی بهشتی و شیخ علیاکبر هاشمی رفسنجانی و بعضاً سید ابوالفضل موسوی زنجانی با عدهای از گردانندگان حسینیه انجام شده لیکن طرفین برای بازگرداندن مطهری و سایر روحانیون مزبور به توافق نرسیدهاند و با توجه به افکار آنها به مصلحت هم نیست مجدداً آنان در حسینیه نفوذ بکنند.»
در این سند و ماجرای بازداشت استاد مطهری نکات ابهامی وجود دارد که قابل بررسی و تأمل است :
1ـ علیرغم اینکه ساواک از جدایی استاد از حسینیه ارشاد مطلع بوده است اقدام به بازداشت و آزار و اهانت به او نموده و این مطالب میرساند که ساواک پس از تهدیدهای مربوط به ماجرای جشنهای 2500 ساله و تهیه اعلامیة کمک به مردم فلسطین و حادثه پخش اعلامیه علیه کنسرسیوم سرمایهگذاری در ایران به دنبال بهانهای برای مرعوب نمودن استاد بوده، لذا از بهانة عضویت او در هیئت مدیره حسینیه ارشاد استفاده کرده و او را مورد آزار قرار داده است. 2ـ فراز نهایی نظریه یکشنبه هم این احتمال را رد نمیکند که ماجرای جدا کردن استاد از حسینیه ارشاد یک طرح از پیش تعیین شده ساواک بوده است. چرا نظریهدهنده مینویسد : «با توجه به افکار آنها (مطهری و...) به مصلحت نیست مجدداً آنان در حسینیه نفوذ بکنند.»
فوت پدر
در سال 1350 حاج شیخ محمدحسن مطهری پدر استاد دارفانی را وداع گفت و حضرت امام خمینی با ارسال پیامی به شرح زیر درگذشت ایشان را به استاد مطهری تسلیت گفتند : بسمه تعالی
13 محرم 92 ـ (اسفند 1350)
خدمت جناب مستطاب عمادالاعلام و حجتالاسلام آقای مطهری ـ دامت افاضاته به طوری که از مکه معظمه اطلاع رسید مرحوم حجتالاسلام آقای ابوی رحمهالله ـ به رحمت ایزدی پیوستهاند. از خداوند تعالی علو درجات ایشان و صبر و اجر جنابعالی و سایر بستگان را خواستار است. به ایشان علاقه خاص داشتم. «انا انشأالله تعالی الیه لاحقون» از جنابعالی امید دعای خیر دارم والسلام علیکم.
روحالله الموسوی الخمینی(64)
احضار مجدد
یک سال بعد ساواک مرکز طی نامهای از ساواک تهران خواستار مراقبت از سخنرانیهای او در محافل مذهبی و دانشجویی میشود.
این در حالی است که ساواک، مسجد الجواد را نیز به اوقاف سپرده و عملاً از فعالیت استاد مطهری در آن مسجد نیز جلوگیری نموده است و در سال بعد هم ساواک مرکز از ساواک شمیرانات میخواهد که :
«چون گزارشهای واصله حاکی از آن است که نامبرده فعالیتهای خلافی را از جمله ایراد مطالب نامناسب و تحریکآمیز در محافل دانشجویی مشهد و سمپاشی پارهای از معاشرین خویش را دنبال مینماید، لذا او را احضار کرده و ضمن دادن تذکر شدید به وی تفهیم نمایند در صورتی که به این رویه خود ادامه دهد علاوه برآنکه صلاحیت تدریس در دانشگاه را نخواهد داشت، تصمیمات شدیدی دربارهاش اتخاذ خواهد گردید.»
به دنبال پیگیریهای ساواک شمیرانات پس از شش ماه در تاریخ 14/2/1354، استاد به ساواک احضار و مفاد امریه مرکز به او ابلاغ میگردد.
پس از این احضاریه امنیت داخلی با تنظیم یک بولتن سه برگی خطاب به نصیری رئیس ساواک، ضمن ارائه شرح مختصری از فعالیتهای استاد در پایان چنین اعلام نظر میکند : نظریه : با عرض مراتب بالا و اینکه اولاً دستگیری روحانی یاد شده موجبات بزرگ شدن وی و بالا رفتن وجهه او در بین عناصر متعصب مذهبی و دانشجویان افراطی خواهد شد. ثانیاً قرار گرفتن این شخص در رأس گروه فلسفة دانشکده الهیات، اصولاً وجود وی در دانشگاه، با توجه به مقاصد سوء این شخص، به هیچوجه به مصلحت نمیباشد. ثالثاً ادامه سخنرانیهای مشارالیه در محافل مذهبی صحیح نیست، علیهذا مستدعی است در صورت تصویب :
اولاً : به اداره کل چهارم اعلام شود که ادامه خدمت نامبرده در دانشگاه تهران به مصلحت نیست.
ثانیاً : با همکاری شهربانی کشور از ادامه سخنرانیهای وی مخالفت به عمل آید و مراقبت از او کماکان ادامه یابد. موکول به رأی عالی است.»
این پیشنهاد در تاریخ 20/3/54 به رؤیت نعمتالله نصیری رئیس وقت ساواک میرسد و او در ذیل نامه مینویسد :
«موافقت میشود حضوراً در مورد این قبیل افراد مذاکره نمایید.» سپس پرویز ثابتی مقام عالی امنیت به حضور رئیس ساواک شتافته و او را متقاعد به انجام تصمیمات فوق مینماید و در تاریخ 22/3/54 یعنی دو روز بعد ذیل نامه دستور زیر را صادر میکند : «مذاکره شد طبق نظریه اقدام شود ثابتی 22/3/54»
از این تاریخ استاد مطهری ممنوعالمنبر شده و جهت پایان خدمت او در دانشگاه نیز اقداماتی به عمل آورده میشود.
ممنوعیت خروج از کشور
استاد مطهری که از قبل پیشبینی اتخاذ چنین ترفندی را از سوی ساواک کرده بود از فرصت استفاده کرده و جهت سفر به کشورهای اسلامی به عنوان فرصت مطالعاتی درخواست مرخصی و گذرنامه مینماید که در تاریخ 18/10/54 ثابتی ضمن نامهای چنین مینویسد : «صدور گذرنامه جهت نامبرده بالا به مقصد کشورهای عربی از نظر این اداره کل به مصلحت نمیباشد. ثابتی
انجمن فلسفه ایران
در تاریخ 19/2/1355 انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران با حضور فرح پهلوی افتتاح میشود. متولیان انجمن به احترام وثاقت علمی و تفوق
مرکز بررسی اسناد تاریخی
در وصف پدر
«از وقتی یادم میآید ـ حداقل چهل سال پیش ـ من میدیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمیگذاشت و نمیگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد.
شام را سر شب میخورد و سه ساعت از شب گذشته میخوابد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهای جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حداقل قرآنی که تلاوت میکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشی نماز شب میخواند. حالا تقریباً صد سال از عمرش میگذرد و هیچ وقت من نمیبینم که یک خواب ناآرامی داشته باشد. و همان لذتهای معنوی است که این چنین نگهش داشته. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند.
یک نامادری داشته که به او خیلی ارادتمند است و میگوید : «خیلی به من محبت کرده است» شبی نیست که او را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان وی ذیحقان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند.»(3)
تحصیل و فراگیری علوم
مطهری بارها از هوش و حافظه سرشار مادر دچار شگفتی شده است. و مادر نیز در یک رؤیای صادقه در هنگام حمل او مژده تولد او را که خدمات عظیمی به اسلام خواهد کرد در انتظار تعبیر نشسته و آثار آن را نیز به زودی در وجود او دریافته است. تفاوت آشکار او با دیگر کودکان همسن و سال، گرایش او به نماز در سنین سه ـ چهار سالگی و عشق و علاقه وافر او به یادگیری، اولین نشانههای تعبیر آن رؤیای صادقه بود.
مرتضی اولین گامهای آموزشی خود را به سوی مکتبخانه شیخ علیقلی و نیز نزد پدر برداشت و به یادگیری قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت.
او به سال 1313 و در سن پانزده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس شتافت و دو سال در مدرسه ابدالخان مشهد مقدمات علوم اسلامی را فراگرفت و در پی تخریب منزل پدری در فریمان توسط عمال رضاخانی مجبور به ترک مشهد و بازگشت به موطن شد و در فریمان و قلندرآباد با مطالعه کتب پدر روزگار گذراند.
«من هر چه مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سالی است که از مشهد به فریمانبرگشتم.»(4) او خود به تشریح اوضاع نابسامان آن سالها میپردازد و مینویسد : «من که بچه بودم در حدود سالهای 1314 و 1315 در خراسان زندگی میکردم. افرادی اگر یادشان بیاید و خصوصاً ـ بعد از قضایا ـ در منطقه خراسان بوده باشند، میدانند که در تمام خراسان، دو یا سه معممّ بیشتر پیدا نمیشد. پیرمردهای هشتاد ساله و ملاهای شصت یا هفتاد ساله، مجتهدها و مدرسها، همه کلاهی شده بودند.»
درِ تمام مدرسههای ]دینی[ بسته شده بود و تقریباً درِ مسجدها به یک معنی بسته بود و هیچ کس به ظاهر باور نمیکرد که دین و مذهب دوباره زنده شود.
«در آن هنگام که پانزده ـ شانزده ساله بودم، درباره هر چیزی فکر میکردم و راضی نمیشدم الاّ تحصیل علوم دینی. آن وقتها فکر نمیکردم که با این اوضاع و احوال این چه فکری است !
.... به مشهد رفتم(5). بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آنجا هم وضع، سختتر از جاهای دیگر بود. پدرم را که روحانی و پیرمردی هفتاد ـ هشتاد ساله بود، به زور کشیدند بردند و مکلاّیش کردند. او هم از پشت بام برگشت. و چون لباس روحانیت به تن میکرد، از خانه بیرون نمیآمد. اما من پاهایم را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت قم، مختصر طلبهای داشت که حدود 400 نفر بودند. مادر ما اصرار داشت که به قم نروم چون فکرهایی داشت(6) و میخواست ما را نگه دارد. به همین جهت، دایی(7) ما را که خود اهل علم بود و ده بیست سالی از من بزرگتر بود، مأمور کرد تا مرا از رفتن منصرف سازد. در سفری که با هم رفتیم، هر چه او میگفت، من جواب منفی میدادم... بیاد دارم... در میان آن همه استاد و عالم و مدرس که در حوزة علمیه مشهد بودند، کسی که بیشتر از همه در نظرم بزرگ جلوه میکرد و دوست داشتم به چهرهاش نگاه کنم و قیافه و حرکاتش را زیر نظر بگیرم. و آرزو میکردم که روزی پای درس او بنشینم آن مرد، مرحوم آقا میرزا مهدی شهیدی رضوی بود که در حوزة مشهد، درس فلسفه الهی میداد. اما آرزوی من برآورده نشد زیرا استاد در همان سالها چشم از جهان فرو بست.(8)
میرزا مهدی که در همه حوزه عظیم و پررونق مشهد در آن وقت از نظر فضل و فضیلت، مانند ستاره میدرخشید، استاد شرح منظومه و اسفار و کفایه بود، آن وقت سنین میان سی و چهل را طی میکرد، آن جوان در سال 1354 درگذشت و مشهد را عزادار ساخت.»(9) سرانجام مطهری در سال 1315 ـ چند ماه پس از ارتحال آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی مؤسس حوزه علمیه ـ وارد قم شد و در ضلع شمال شرقی در دالان شرقی مدرسه فیضیه مسکن گزید.» در بدو امر کتاب مطول را که در معانی، بیان و بدیع است نزد استاد خوش سخن آن روز حوزه شهید آیتالله شیخ محمد صدوقی و شرح لمعه را نیز از محضر مرحوم آیتالله حاج آقا شهابالدین نجفی مرعشی فرا گرفت. «بعد از مهاجرت به قم گمشدة خویش را در شخصیتی دیگر یافتم.(10) همواره مرحوم «آقا میرزامهدی شهیدی» را در این شخصیت میدیدم به علاوه برخی امتیازهای دیگری که در این شخصیت تازه بود ! فکر میکردم که روح تشنهام از سرچشمه زلال این شخصیت سیراب خواهد شد. اگرچه در آغاز مهاجرت به قم، از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در «معقولات» را نداشتم، اما درس اخلاقی که شخصیت محبوبم هر پنجشنبه و جمعه میگفت، و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست میکرد. بدون اغراق و مبالغهای، این درس آن چنان مرا به وجد و شوق میآورد که تا دوشنبه و سهشنبه هفته بعد، خودم را به شدت تحت تأثیر آن مییافتم.
بخش مهمی از شخصیت فکری و روحی من، در آن درس و سپس درسهای دیگری که طی دوازده سال از آن استاد الهی فرا گرفتم، ساخته شد، و من همواره خود را مدیون او دانسته و میدانم، راستی که او روح قدس الهی بود!»(11) و در توصیف مقام فقهی و علمی استادش در جایی گفته بود :
«این طلبهها قدر نمیدانند و روزی درس آیتالله خمینی بسیار گل خواهد کرد. الآن دورادور، طلبهها توجه دارند که آیتالله خمینی در مسائل هم عمیق هستند و هم در بیان مسائل خوش بیان هستند.»(12) استاد مطهری در طول دوران تلمذ از محضر امام به غیر از درس اخلاق، فلسفه ملاصدرا و عرفان را نیز از آن حکیم الهی فرا گرفت و در درس منظومه او نیز شرکت میکرد و اسفار را نیز به طرز خصوصی از ایشان فرا میگرفت و افزون بر آنها یک دوره خارج اصول را هم از محضر ایشان بهرهمند شد مطهری در جای دیگر از حضور خود به درس حکمت الهی در محضر امام خمینی چنین یاد کرده است : «آن ایام، تازه با حکمت الهی اسلامی آشنا شده بودم و آن را نزد استادی که... الهیات اسلامی را واقعاً چشیده و عمیقترین اندیشههای آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو میکرد، میآموختم. لذت آن روزها و مخصوصاً بیانات عمیق و لطیف و شیرین استاد از خاطرههای فراموش ناشدنی عمر من است.»(13)
قدرت استعداد و فراگیری
او در مورد شخصیت و میزان توان و فراگیری مطالب علمی خود میگوید : «افراد از نظر استعداد و یاد گرفتن و فراگیری مطالب علمی بر دو گونهاند برخی در سنین جوانی از قدرت فوقالعادهای برخوردارند و تا چند سال میتوانند به شدت بیاموزند ولی وقتی به اصطلاح پا به سن میگذارند، دیگرگویی استعداد آنها خشک میشود و فقط به هر آنچه که تا آن موقع آموختهاند اکتفا میکنند و به اصطلاح از کیسه میخورند. عموم افراد و دانشمندان از این سنخاند اما در مورد برخی مطلب طور دیگری است. یعنی همیشه دارای قدرت فراگیریاند. من از این دستهام، من امروز بیشتر از گذشته در خودم آمادگی برای آموختن احساس میکنم. من امروز دلم میخواهد که دائماً مطالعه کنم و بیاموزم و تدریس کنم و بیاموزانم. یکی از تفضلات الهی این است که در حالی که بسیاری از دانشمندان اهل نظر هر چند سال یک بار در نظریات خود تجدید نظر میکنند و به اصطلاح تغییر رأی میدهند و گاه تا آخر عمر به چندین عقیده متناوب و متضاد گرایش پیدا میکنند، من از ابتدای جوانی تا حال، حتی یک سطر هم ننوشتهام که بعداً ببینم غلط بوده است. بحمدالله هر چه از همان روزهای اول تا حالا نوشتهام و اندیشیدهام، هنوز هم بر همان عقیدهام. گاه به نوشتههای سی سال پیش خودم نگاه میکنم، میبینم که البته تکامل پیدا کرده یعنی نظری اجمالی داشتهام که اکنون آن را تفصیل دادهام و پختهتر شده یا یک دلیل برای مطالبی داشتهام به دلیل و دلایل دیگر رسیدهام ولی این طور نیست که ببینم چیزی گفتهام یا نوشتهام که اکنون به آن معتقد نیستم و نظرم چیز دیگری است. من این را یکی از الطاف بزرگ الهی به خودم میدانم.»(14)
و کسانی که از نزدیک با او محشور بوده و خدمات علمی گسترده او را دیده و به شخصیت علمی و روحیات معنوی وی آشنایی داشتهاند، او را به صفاتی چون «جامعیت، حضور در صحنههای سیاسی، نشر آثار گسترده و ابداع در تدوین، نثر روان، روح لطیف و شعر شناس، اهتمام فراوان به قرآن و نهجالبلاغه، شناخت دقیق سیره نبوی اطلاع از احوال عالمان پیشین، شناخت تحلیلی از تاریخ اسلام، خوی علمی، عبادت و تهجد، حریت فکری و شناخت مباحث اقتصادی زمان ستودهاند.(15) بروز شخصیت علمی او به گونهای بود که در یکی از معدود ملاقاتهای او با آیتالله خویی معظمله او را بحر موّاج نامید.
و بعضاً از او چنین یاد کردهاند :
«مطهری از دور به منطق شبیه بود (خیلی آهنین) از میانه راه به فلسفه و حکمت شبیه میشد، و اما از نزدیک عین عرفان بود!»(16)
سهم او را در پیدایش انقلاب اسلامی نیز میتوان به طور خلاصه بدین شرح طرح نمود :
طرح ایدئولوژی اسلامی
آثار گسترده او در طرح و بحث موضوعات مختلف خود گواه این نقش بیاد ماندنی است. او خود در زمینه آثار قلمی خویش چنین مینویسد :
«.... این بنده از حدود بیست سال پیش ]1332 شمسی[ که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام، تنها چیزی که در همة نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام حل مشکلات و پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینة مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است.
نوشتههای این بنده، برخی فلسفی، برخی اجتماعی، برخی اخلاقی، برخی فقهی و برخی تاریخی است. با اینکه موضوعات این نوشتهها کاملاً با یکدیگر مغایر است، هدف کلی از همة اینها یک چیز بوده و بس.
دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است. حقایق این دین تدریجاً در نظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسی گریز گروهی از مردم، تعلیمات غلطی است که به این نام داده میشود. این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیة برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند ضربه و صدمه میبیند. هجوم استعمار غربی با عوامل مرئی و نامرئیش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیاری از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که اندیشههای اسلامی در زمینههای مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم قرار گیرد. بدین سبب این بنده وظیفة خود دیده است که در حدود توانایی در این میدان انجام وظیفه نماید. ...این بنده هرگز مدعی نیست که موضوعاتی که خودش انتخاب کرده و دربارة آنها قلمفرسایی کرده است لازمترین موضوعات بوده است تنها چیزی که ادعا دارد این است که به حسب تشخیص خودش از این اصل، تجاوز نکرده که تا حدی که برایش مقدور است در مسائل اسلامی «عقده گشایی» کند و حتیالامکان حقایق اسلامی را آن چنان که هست ارائه دهد فرضاً نمیتواند جلو انحرافات عملی را بگیرد، باری حتیالامکان با انحرافات فکری مبارزه کند و مخصوصاً مسائلی را که دستاویز مخالفان اسلام است روشن کند، و در این جهت «الاهَمُّ فالاهَمُّ» را لااقل به تشخیص خود ـ رعایت کرده است...»(17)
تنوع مطالعات
تنوع مطالعات وی سبب شده بود که او دائماً نیازهای جامعه خود را بشناسد و به فراخور موضوع در صدد حل شبهات برآید. در این زمینه خواندن این خاطره خالی از لطف نیست : «یکی از دوستان، که مدیر مؤسسه مطبوعاتی بود و سالها مرحوم مطهری با آن مؤسسه همکاری داشت، میگفت : بسیار میشد که مرحوم مطهری تلفن میکرد و میگفت : «در روزنامه خواندم که فلان مؤسسه نشر، یا فلان نشر (از انواع ناشران و مؤسسههای گوناگون نشر). کتابی به این نام منتشر کرده است، آن را برای من بخرید.» و من تعجب میکردم که یک عالم دینی این گونه کتابها را میخواهد چه کند.»(18)
پس از اندی کفایهالاصول را نزد مرحوم آیتالله سید محمد محقق داماد و خارج فقه و اصول را نیز در محضر آیاتالله سید محمد حجت کوهکمرهای و سید محمدتقی خوانساری آغاز کرد و به سال 1319 به درس خارج امام خمینی (ره) که خود بنیانش را نهاده بود راه یافت و به گفته خویش دوازده سال از خرمن فیاض آن انسان کامل بهره خاص برد.
از سالهای اقامت او در قم خاطرات فراوانی توسط دوستان و مراودین او نقل شده است : از آن جمله اهتمام وافر او به تزکیه نفس و تهجد و نماز شب و استفاده از وقت، او حتی در حجره را از بیرون میبست و از پنجره داخل میشد ! که اگر کسی نزدیک حجره آمد خیال کند که کسی در حجره نیست تا به تلاش علمیاش بیفزاید و از فرصتها حداکثر استفاده را ببرد.(19) به گونهای که حجرة واقع در طبقه فوقانی مدرسه فیضیه سالها، کانون توجه و زبانزد طلاب و استادان حوزه شد و آمد و رفت استادان و مدرسان بنام حوزه به ویژه استاد بزرگ آن زمان حضرت آیتالله خمینی نظر همه را به خود جلب میکرد.
آشنایی با نهجالبلاغه
«... شاید برایتان پیش آمده باشد... که سالها با فردی در یک کوی و محله زندگی میکنید، لااقل روزی یک بار او را میبینید و طبق عرف و عادت، سلام و تعارفی میکنید و ردّ میشوید. روزها و ماهها و سالها به همین منوال میگذرد... تا آنکه تصادفی رخ میدهد و چند جلسه با او مینشینید و از نزدیک با افکار و اندیشهها و گرایشها و احساسات و عواطف او آشنا میشوید. با کمال تعجب احساس میکنید که هرگز نمیتوانستهاید او را آن چنان که هست، حدس بزنید و پیشبینی کنید. از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض میشود، حتی قیافهاش در چشم شما طور دیگر مینماید، عمق و معنی و احترام دیگری در قلب شما پیدا میکند، شخصیتش از پشت پرده شخص متجّلی میگردد، گویی شخص دیگری است غیر آنکه سالها او را میدیدهاید، احساس میکنید دنیای جدیدی کشف کردهاید.
برخورد من با «نهجالبلاغه» چنین برخوردی بود. از کودکی با نهجالبلاغه آشنا بودم و آن را در میان کتابهای مرحوم پدرم ـ اعلیالله مقامه ـ میشناختم. پس از آن، سالها بود که تحصیل میکردم، مقدمات عربی را در حوزة علمیه مشهد و سپس در حوزة علمیه قم به پایان رسانده بودم، دروسی که اصطلاحاً «سطوح» نامیده میشد نزدیک به پایان بود و در همه این مدت نام نهجالبلاغه، بعد از قرآن، بیش از هر کتاب دیگر به گوشم میخورد، چند خطبه زهدی تکراری اهل منبر را آن قدر شنیده بودم که تقریباً حفظ کرده بودم اما اعتراف میکنم که مانند همة طلاب و همقطارانم با دنیای نهجالبلاغه بیگانه بودم. بیگانهوار با آن برخورد میکردم، بیگانهوار میگذشتم. تا آنکه در تابستان سال 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با نهجالبلاغه آشنا کرد، او دست مرا گرفت و اندکی وارد دنیای نهجالبلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقاً احساس کردم این کتاب را نمیشناختم و بعدها مکرر آرزو کردم کهای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن آشنا سازد...»(20)
در سال بیست ]1320[ که برای اولین بار به اصفهان رفتم هم مباحثة گرامیام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هم مباحثه بودیم «...» به من پیشنهاد کرد که : در مدرسة صدر، عالم بزرگی است نهجالبلاغه تدریس میکند بیا برویم به درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود. طلبهای که کفایةالاصول میخواند، چه حاجت دارد که به پای تدریس نهجالبلاغه برود؟! نهجالبلاغه را خودش مطالعه میکند و با نیروی «اصل برائت و استصحاب» مشکلاتش را حل مینماید!
چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثهام بود، پذیرفتم. رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پی بردم، دانستم که نهجالبلاغه را من نمیشناختهام و نه تنها نیازمندم به فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهجالبلاغه استاد درست و حسابی ندارد. به علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت روبهرو هستم که به قول ما طلاب «ممن ینبغی ان یشدّالیه الرّحال» از کسانی است که شایسته است از راههای دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم. او خودش یک «نهجالبلاغه» مجسّم بود، مواعظ نهجالبلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. برای من محسوس بود که روح این مرد با روح امیرالمؤمنین (ع) پیوند خورده و متصل شده است. راستی من هر وقت حساب میکنم، بزرگترین ذخیرة روحی خود را درک صحبت این مرد بزرگ میدانم ـ رضوانالله تعالی علیه و حشره مع اولیائه الطاهرین و الأئمَة الطّیبّین.»(21) ... دریغ است... از آن بزرگمردی که مرا اولین بار با «نهجالبلاغه» آشنا ساخت و درک محضر او را همواره یکی از «ذخایر» گرانبهای عمر خودم ـ که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم ـ میشمارم و شب و روزی نیست که خاطرهاش در نظرم مجسّم نگردد، یادی نکنم و نامی نبرم و ذکر خیری ننمایم. به خود جرأت میدهم و میگویم او به حقیقت یک «عالم ربانی» بود اما چنین جرأتی ندارم که بگویم من «متعلّم علی سبیل نجاة»(22) بودم. یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدی در ذهنم جان میگرفت.»
عابد و زاهد و صوفی، همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز «عالم ربانی» نیست «او هم فقیه بود هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربی و فارسی و طّب قدیم را کاملاً میشناخت و در بعضی متخصّص درجه اول به شمار میرفت. «قانون» بوعلی را که اکنون مدرس ندارد او بخوبی تدریس میکرد و فضلا در حوزه درسش شرکت میکردند، اما هرگز نمیشد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسی که با علاقه مینشست «نهجالبلاغه» بود. نهجالبلاغه به او حال میداد و روی بال و پر خود مینشاند و در عوالمی که ما نمیتوانستیم درست درک کنیم سیر میداد.» او با نهجالبلاغه میزیست، با نهجالبلاغه تنفس میکرد، روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب میزد و قلبش با این کتاب میتپید. جملههای این کتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مینمود. غالباً جریان کلمات نهجالبلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش همراه بود. برای ما درگیری او با نهجالبلاغه، که از ما و هر چه در اطرافش بود میبرید و غافل میشد منظرهای تماشایی و لذتبخش و آموزنده بود، سخن دل را از صاحبدلی شنیدن، تأثیر و جاذبه و کشش دیگری دارد.
او نمونهای عینی از سلف صالح بود... ادیب محّقق، حکیم متألّه، فقیه بزرگوار، طبیب عالیقدر، عالم ربّانی مرحوم آقای حاج میرزاعلی آقا شیرازی اصفهانی ـ قدّسالله سرّه ـ راستی مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودی رسته و به حق پیوسته بود. با همه مقامات علمی و شخصیت اجتماعی، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام موجب شده بود که منبر برود و موعظه کند، مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون میآمد لاجرم بر دل مینشست.
هر وقت به قم میآمد علمای طراز اول قم با اصرار از او میخواستند که منبر برود و موعظه نماید منبرش بیش از آنکه «قال» باشد «حال» بود.
از امامت جماعت پرهیز داشت. سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت کند. با اینکه مرتب نمیآمد... جمعیت بیسابقهای برای اقتدا شرکت میکردند. شنیدم که جماعتهای اطراف خلوت شد، او هم دیگر ادامه نداد. تا آنجا که من اطلاع دارم مردم اصفهان عموماً او را میشناختند و به او ارادت میورزیدند همچنان که حوزة علمیة قم به او ارادت میورزید. هنگام ورودش به قم، علمای قم با اشتیاق به زیارتش میشتافتند. ولی او از قید «مُریدی» و «مُرادی» مانند قیود دیگر آزاد بود. رحمةالله علیه رحمةً واسعةً و حشرهاللهُ مع اولیائِهِ»(23)
در تابستان سال 1322 مطهری آوازه حضور فقیه اهل بیت مرحوم آیتالله بروجردی را که در بروجرد ساکن بود، شنید بدان دیار شتافت و به استفاده از محضر پرفیض او روی آورد و سال دیگر را نیز بدین منوال به بروجرد سفر کرد و با شیوة علمی او بیشتر آشنا شد و این آشنایی به صورتی شد که وقتی آیتالله بروجردی با تلاش علمای وقت از جمله حضرت امام رحل اقامت در قم افکند. مطهری از ملتزمین رکاب علمی او گردید. به گونهای که اگر روزی او در درس حاضر نمیشد استاد در میان خیل شاگردان غیبت او را حس مینمود و حتی نقل است که روزی آیتالله بروجردی از گذر معروف «خان» برای تدریس به طرف صحن مطهر، حضرت معصومه (س) میرفت از دور ملاحظه کرد که استاد مطهری به طرف دیگری میرود، بلافاصله از اطرافیان سؤال کردند آقای مطهری کجا میرود الان وقت درس است.(24) آیتالله خمینی در مورد هجرت آقای بروجردی به قم به مطهری گفته بود : آقای بروجردی سی سال دیر به قم آمد و اگر سی سال قبل، آمده بود، حوزه قم از لحاظ علمی وضعی دیگر داشت.(25) چرا که او برای اولین بار اذهان را متوجه روش علمی و فقهی قدمای امامیه از قبیل صدوقین، شیخ مفید و شیخ طوسی و امثال آنان کرد. او مردی حّر و آزادیخواه و مانند همة فقهای وارسته، مخالف ستمگران و جباران بود و آرزوی عظمت اسلام و ایران و استقلال و آزادی همه مسلمین را در سر داشت. و این خصایل، مطهری جوان را هر چه بیشتر به سوی او جذب میکرد و او را شیفته منش علمی و اخلاقی او میساخت.
در محضر آقا نجفی قوچانی
در سالهای اولیه اقامت او در قم مرحوم آقای نجفی قوچانی روحانی مبارز عصر مشروطه و نویسنده آثار برجستهای چون «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» هرگاه به قم مشرف میشد به اعتبار سابقة دیرینهای که با رفیق سرخسی خود ـ پدر استاد مطهری ـ داشت به حجرة او وارد میشد. و این مجالست نیز بر او اثری بس نیکو میگذارد :
«ماه رمضان که میشد، آقای نجفی با آن وجهه و اعتباری که در قوچان داشت، میآمد و در مدرسة دارالشفأ با من هم حجره میشد. بعد هم بزرگان آن روز قم، مثل مرحوم خوانساری، مرحوم صدر و... به دیدن ایشان میآمدند و احترام میکردند و از ایشان میخواستند برایشان منبر برود و تقاضا میکردند که نماز جماعت بخواند. ولی ایشان قبول نمیکرد و میگفت : «من قوچان را رها کردم، آمدم اینجا. حالا میگویید اینجا امام جماعت بشوم؟!» آقای نجفی با همة این آقایان رفیق بود. به مرحوم آقای خوانساری ارادت داشت و در نماز مرحوم آقای خوانساری شرکت میکرد.»(26)
آشنایی با مکاتب مادی جدید
«تحصیل رسمی علوم عقلی را از سال 23 شمسی آغاز کردم. این میل را همیشه در خود احساس میکردم که با منطق و اندیشه مادیین از نزدیک آشنا گردم و آرا و عقاید آنها را در کتب خودشان بخوانم. دقیقاً یادم نیست، شاید در سال 25 بود که با برخی کتب مادیین که از طرف حزب توده ایران به زبان فارسی منتشر میشد و یا به زبان عربی(27) در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. کتابهای دکتر تقی ارانی را هر چه مییافتم به دقت میخواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفی جدید، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مکرر میخواندم و یادداشت برمیداشتم و به کتب مختلف مراجعه میکردم، بعضی از کتابهای ارانی را آن قدر مکرر خوانده بودم که جملهها در ذهنم نقش بسته بود...»(28)
آشنایی با علامه طباطبائی
علامه سید محمدحسین طباطبائی (ره) در سال 1325 به قم مهاجرت کرد و در قم گوشه انزوا طلبیده و تنها به بحث مختصری در زمینه فلسفه اکتفا کرده بود. در این زمان مطهری نیز در طبقه فوقانی مدرسه فیضیه مطول تفتازانی را که از استادش، شهید صدوقی فرا گرفته بود تدریس میکرد و چون ادبیاتش مورد ستایش بود، درسش نیز مورد استقبال قرار گرفت. و بعدها شرح مطالع در منطق و شرح تجرید در علم کلام و رسایل و کفایه در علم اصول و مکاسب در فقه و شرح منظومه و اسفار در حکمت را نیز تدریس کرد. به گونهای که از اساتید برجسته حوزه به شمار میرفت. در قبال پیشنهاد یکی از دوستانش مبنی بر شرکت در درس شفای بوعلی که توسط علامه طباطبائی آغاز شده بود با بیاعتنایی، میگوید : «تدریس کتاب شفا از عهدة هر کسی برنمیآید. این آقا هم گمان نمیکنم بتواند «شفا» را درس بدهد.»(29)
اما با اصرار دوستش در سال 1329 به درس علامه میرود و در همان جلسه اول مجذوب او میشود و بعدها میگوید : علامه صاحب کشف و شهود است و خیلی از مسائل را از طریق کشف به دست میآورد.(30) و علاوه بر شرکت در درس عمومی علامه طالب فیض بیشتر شده و در جلسه درس خصوصی دیگر استاد نیز که شبهای پنجشنبه و جمعه تشکیل میشد شرکت میجوید که حاصل این درس پر برکت تدوین کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئالیسم است. و این جدای از شرکت در جلسه تفسیر قرآن بود که در آن روزگار مرسوم نبود و حاصل آن جلسات هم کتاب تفسیر المیزان بود که به تعبیر استاد مطهری :
«بیشتر مطالب این کتاب را علامه در حالت الهام مانند نوشتهاند. و اصولاً بیشتر مطالبی را که در کتابها و نوشتههای خودم دارم ریشههایش را از علامه طباطبائی و خصوصاً از المیزان گرفتهام.»(31)
و البته این ارادت به علامه ـ که بعدها در پی ذکر نامش کلمه روحی فداه را میافزود ـ مانع از آن نبود که به نقد نظریات استاد بپردازد و با صراحت بگوید که من این مطلب را از علامه طباطبائی نمیپذیرم و در اینجا نظر خودم چنین است.(32)
حضور استاد مطهری در درس استاد علامه طباطبایی (رض) حضوری عالمانه و بسیار مفید و سازنده بود و دقت و هوش و زیرکی او نه تنها حاضران را به وجد و حال میآورد بلکه خود استاد علامه و آن نابغة عظیم را آن چنان بر سر شوق میآورد که میگوید : «... مخصوصاً مرحوم مطهری یک هوش فوقالعادهای داشت و حرف از او ضایع نمیشد. حرفی که میگفتیم میگرفت و به مغزش میرسید. علاوه بر مسأله تقوا و انسانیت و جهات اخلاقی ـ که انصافاً داشت. یک هوش فراوانی هم داشت و هر چه میگفتیم هدر نمیرفت، مطمئن بودم که هدر نمیرود. این عبارت، عبارت خوبی نیست، بنده وقتی که ایشان به درسم میآمدند حالت رقص پیدا میکردم از شوق و شعف، به جهت اینکه انسان میداند هر چه بگوید هدر نمیرود و محفوظ است...»(33)
ازدواج
تابستان سال 1331 به مشهد مقدس مشرف میشود و سپس راهی فریمان پس از مشورت با والدین با دختر آیتالله روحانی که از علمای وارسته خراسان بود ازدواج نموده، به اتفاق همسر جوان خود به قم باز میگردد. و در خانهای اجارهای و با فروش کتاب و شهریه خیلی ناچیز زندگی جدیدی را آغاز میکنند.
مهاجرت به تهران
حمایتهای بیدریغ او از استاد فرزانهاش که طرح اصلاحی برای سامان دادن به سازمان روحانیت را ارائه کرده بود که البته از بد روزگار با شکست مواجه شده بود و فقر شدید حاکم بر زندگی، استاد را مجبور به جلای موطن مألوف علمی و تحقیقی خود کرد. او خود نزدِ یکی از دوستانش چنین درد دل کرده است :
«براثر شکست طرح آقای خمینی برای اصلاح حوزه که من هم از فعالان آن و شاگرد ایشان بودم، از اطرافیان آیتالله بروجردی ضربه خوردم. اطرافیان، طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هر چه کردم مرا احضار کند تا حضوراً عرایضم را عرض کنم، نتیجهای نگرفتم. حتی روزی نامهای نوشته و در آن عرض کرده بودم در کجای دنیا رسم است که درباره کسی حکم غیابی صادر کنند؟ چیزهایی که به شما گفتهاند، بنده را احضار کنید که توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوءتفاهم شود. نامه را دادم به آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آیتالله بروجردی آمد و رفت داشت و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقای منتظری گفت : «دادم نگرفت» ناچار به تهران آمدم...
علت بیرون آمدنم از حوزه این بود و از آن موقع تاکنون به جرم ارادت به آقای خمینی نزد خودی و بیگانه صدمه دیدهام و میبینم. تا وضع ما روحانیان و آقایان مراجع چنین باشد. این قضایا هم هست باید تحول اساسی در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم مایه نتوانند این طور با سرنوشت افراد بازی کنند و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند.»(34)
فعالیتهای علمی ـ فرهنگی
شرکت در امتحان دورة مدرسی معقول و منقول
پس از ورود به تهران در امتحانات اولین دورة مدرسی معقول و منقول شرکت کرد : «وقتی ایشان از قم به تهران آمدند در اولین دورة امتحانات مدرسی معقول و منقول شرکت کردند ... مصلحت الهی هر چه بود خدا خواست که ایشان بتواند جامع بین حوزه و دانشگاه باشند، رابطی باشند که قدیم و جدید را وصل کنند، دانشگاه و فیضیه را به هم متصل کنند، وقتی ایشان از تهران به قم آمدند... و آمدند در حجره و تعریف کردند، گفتند که در جلسة امتحان، ممتحنین چه مسئله فلسفی از من پرسیدند، دیگران چه جواب دادند و من چه جواب دادم، گفتند هیئت ممتحنه به اتفاق گفتند چه کنیم نمرهای بالاتر از بیست نیست، و اگر نمرهای بالاتر از بیست بود به شما میدادیم، در رشته معقول و فلسفه شاگرد اول شدند و نمرة بیست را گرفتند.»(35) با ورود به تهران ابتدا در مدرسه مروی به تدریس شرح منظومه، شرح اشارات و شفا رو آورد و حدود بیست سال در این مدرسه به تربیت طلاب و محققین علوم و فرهنگ اسلامی توفیق یافت.
اولین اثر علمی او نیز در سال 1332 با نام اصول فلسفه و روش رئالیسم شکل گرفت کتابی که به تعبیر علامه طباطبائی :
«مجملات... و مقالههای فشرده بود و ما میخواستیم باز شود مطلب روشن شود و کسی که این معنی را بتواند برعهده بگیرد مرحوم آقای مطهری بود. شروع کرد و به بهترین وجهی هم از عهده برآمد. این است که ما دو دستی به او میدادیم که حل کند و حل هم کرد. آن مقداری که نوشته قابل توجه است و خودش هم صاحب نظر بود.»(36)
تدریس در دانشگاه
به سال 1333 آغاز تدریس آزمایشی او بود که خوش درخشید و سرمنشأ خیرات و برکات فراوانی برای عرصه اصول فلسفه و معارف اسلامی شد.
مقالات او در مجلات و نشریات توجه هر خوانندهای را به خود جلب میکرد از آن جمله همکاری او در نشریه وزین مکتب تشیع که در آن روزگار به همت چند طلبه آگاه و مبارز راهاندازی شده بود و البته براثر فشار رژیم دوام نیاورد و عمری کوتاه داشت. نقل است که او برای هر جلسه تدریس و منبر خود ساعتها مطالعه میکرد و اگر ندرتاً موفق به مطالعه نمیشد در آن روز بر کرسی تدریس نمینشست و یا از پله منبر بالا نمیرفت. اولین جلسه تفسیر قرآن او نیز در همان سالهای اولیه ورود او به تهران و در انجمن اسلامی دانشجویان آغاز شد. از سال 1337 با شرکت در جلسات انجمن اسلامی پزشکان و ایراد بحثهای اعتقادی حساس، به پاسخگویی نسل تحصیل کرده توفیق یافت و از این رهگذر و در طول بیست سال موضوعاتی چون توحید، نبوت، معاد، مسأله حجاب، بردگی از نظر اسلام، صلح امام حسن (ع)، امام صادق (ع) مسأله خلافت، مسأله ولایتعهدی امام رضا(ع)، پرورش جسم و استعداد عقلانی، عوامل تربیت اسلامی، فطرت، ربا، بانک و بیمه و... را در آن انجمن به بحث گذاشته، به پرورش نفوس مستعده در آن جمع همت گماشت. در عین تدریس اسفار و ارائه بحثهای کلامی کلان در پی اطلاع از نیاز جوانان و نوجوانان در سال 1339 جلد اول داستان راستان را منتشر کرد و جلد دوم آن نیز در سال 43 با استقبال مواجه شد و بعدها نیز از طرف یونسکو نیز جایزهای بدان تعلق گرفت.
سفرهای تبلیغی
همزمان با تحصیل در ایام تبلیغی به همراه سایر همراهان دست به سفرهای تبلیغی زده راهی مناطق مختلف کشور میشد. سفر به اراک، همدان، اصفهان و نجفآباد از آن جمله بود. آیتالله شهید دکتر بهشتی در این زمینه میگوید :
«یک خاطره... مربوط به سال 1326... در یکی از روزهای میلاد یکی از ائمه در ماه رجب یا شعبان دقیقاً به خاطر ندارم در حجره یکی از دوستانمان آقای ایزدی نجفآبادی امام جمعة نجفآباد مهمان بودیم در آن روز صحبت از این رفت که باید روحانیت برای مؤثر واقعتر شدن خودش تلاش کند سه نفری با هم صحبت کردیم و گفتیم خوب است ماه رمضان امسال ـ که در تابستان هم بود ـ بلند شویم برویم و به محرومین و دور افتادهترین نقاط کشور برای رساندن پیام اسلام به آن مردمی که کمتر کسی سراغشان میرود، فکر مورد قبول قرار گرفت و در آن سال 18 نفری به اطراف رفتیم و قرار شد نفری صد تومان بدهیم و چون غالباً نفری صد تومان را نداشتیم مرحوم آقای بروجردی که بوسیله امام خمینی در جریان این برنامه قرار گرفته بودند این خرج سفر را تأمین کردند. قرار شد برویم اگر جایی هم نبود ـ چون تابستان بود ـ با همان عبای خودمان هر جا که شد بخوابیم و خوراک هم خودمان تهیه کنیم به طوری که آزاد بتوانیم فعالیت تبلیغی داشته باشیم. این سفر با موفقیت انجام گرفت و در بازگشت از این سفر در اول شهریور 1326 نشستیم و یک برنامه مطالعاتی مناسب با این سفرها تنظیم کردیم و 18 نفر به گروههای سه نفری تقسیم شدند و هر گروهی یک یا دو رشته را انتخاب کردند و شروع به کار کردند. آقای مطهری... و من سه نفری در گروه اسلام و ماتریالیسم و مادیگری در اسلام وارد مطالعه شدیم... زمینه بحثمان کتابی بود به نام «علیاطلال مذهبالمادی» (بر ویرانههای مادیگری) که نویسنده آن فرید وجدی بود، که کتاب جالبی به زبان عربی بود.»(37) تابستان سال 1326 که برای زیارت پدر و مادر به فریمان میرود از حسن اتفاق، استاد محبوبش آیتالله خمینی نیز به مشهد مشرف میشود و این بهانهای میشود که وی را به فریمان دعوت کند و چند روزی در خانه پدری از استاد عزیز خود پذیرایی کرده و محبت قلبی خویش را به او بیش از پیش بنمایاند.
مجله زن روز
در سال 1345 ابراهیم مهدوی در مجله زن روز مطالبی در مورد حجاب و زن نوشت که استاد بدون پروا از اینکه دیگران چه خواهند نوشت و چه خواهند گفت با انتشار یک سلسله مقالات در همان مجله پاسخ یاوهگوییهای آن فرد را داد و بعدها همان مقالات را با عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. استاد خود در شأن نزول نشر این کتاب مینویسد :
«... آنچه اکنون از نظر خوانندة محترم میگذرد مجموع مقالاتی است که به مناسبت خاصی، این بنده در سالهای 45 ـ 46 در مجلة «زن روز» تحت عنوان «زن در حقوق اسلامی» نشر داد و توجه فراوانی جلب کرد. برای افرادی که سابقة کار را نمیدانند و در آن اوقات در جریان نبودند و اکنون میشنوند که این مقالات در آن مجله، اولین بار نشر یافته است، قطعاً موجب شگفتی خواهد بود که چگونه این بنده آن مجله را برای این سلسله مقالات انتخاب کردم و چگونه آن مجله حاضر شد بدون هیچ دخل و تصرفی این مقالات را چاپ کند.
از این رو لازم میدانم «شأن نزول» این مقالات را بیان نمایم. در سال 45 تب تعویض قوانین مدنی در مورد حقوق خانوادگی، در سطح مجلات، خصوصاً مجلات زنانه سخت بالا گرفت و نظر به اینکه بسیاری از پیشنهادهایی که میشد بر ضد نصوص مسلم قرآن بود، طبعاً ناراحتیهایی در میان مسلمانان ایران به وجود آورد.
در این میان، قاضی فقید ابراهیم مهدوی زنجانی ـ عفیالله عنه ـ بیش از همه گرد و خاک میکرد و حرارت به خرج میداد. مشارالیه لایحهای در چهل ماده به همین منظور تنظیم کرد و در مجلة فوقالذکر چاپ نمود.
... من قبلاً ضمن مطالعات خود دربارة حقوق زن، کتابی از مهدوی فقید در این موضوعات خوانده بودم و مدتها بود که به منطق او و امثال او آشنا بودم. به علاوه، سالها بود که حقوق زن در اسلام مورد علاقة شدید من بود و یادداشتهای زیادی در این زمینه تهیه کرده و آماده بودم. مقالات مهدوی فقید چاپ شد و این مقالات نیز رو در روی آنها قرار گرفت. طبعاً من از موضوعی شروع کردم که مشارالیه بحث خود را شروع کرده بود. درج این سلسله مقالات مشارالیه را در مشکل سختی قرار داد، ولی شش هفته بیشتر طول نکشید که با سکتة قلبی درگذشت و برای همیشه از پاسخگویی راحت شد !در آن شش هفته این سلسله مقالات جای خود را باز کرد. علاقهمندان هم از من و هم از مجله تقاضا کردند که این سلسله مقالات مستقلاً ادامه یابد. با این تقاضا موافقت شد و تا 33 مقاله ادامه یافت. این بود «شأن نزول» این مقالات...»(38)
یکی از دوستان استاد در مورد نشر مقاله در زن روز میگوید :
«مرحوم مطهری هوادار بحث و گفتگو با هر گروه و فرقهای بود. خوب به خاطر دارم که با وجود مخالفت شدید بسیاری از دوستان خود، در مجله «زن روز» آن ایام که صفحات «بر سر چهارراه» آن زشتترین و بیشرمانهترین راهنماییها را به دختران و زنان ایران میکرد، مقالاتی مینوشت و معتقد بود که باید دلایل و مطالب ما در مجله خود آنها هم منتشر شود تا آنها بدانند که ما چه میگوئیم. در پاسخ اعتراض من در همین زمینه که میگفتم : «مقالات شما باعث میشود پای «زن روز» به خانههای مسلمانان هم باز شود و موجب فساد دختران جوان گردد ایشان گفتند: اگر خانوادهای مسلمان با خواندن چند شماره «زن روز» فاسد، فاسد بشوند باید در تربیت آنها کوشید ولی باید توجه داشت که زن روز قبل از نشر مقالات من در تیراژی بالای صد هزار منتشر میشد یعنی در صد هزار خانواده ایرانی و اغلب مسلمان راه دارد و من با نوشتن مقالاتی در این مجله، حرفهای خودمان را به میان صد هزار خانوادهای میبرم که به مسجد و حسینیه نمیآیند. قرآن مجید درباره مشرکین میفرماید : «لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب منفکین حتی تأتیهم البیّنه» این آیه علاوه بر تفاسیری که شده، معنی جالبی هم دارد و آن این است که تا شما برای مشرکین دلیل و برهان نیاورید و با آنها به بحث آزاد ننشینید، دست از کار و راه خود برنمیدارند و این خود دلیل روشنی است که قرآن به اندیشه و گفتگوی همراه با دلیل و برهان، اهمیت میدهد و آن را جدّی تلقی میکند و در واقع طرح کردن یک موضوع به طریق استدلالی و منطقی، به تعبیر قرآن میتواند در جهت دادن به زندگی انسان و تغییر مسیر و کیفیت آن، عامل سازنده و اصلی باشد.»(39)
مقابله با ناسیونالیسم منفی
در موقعیتی که رژیم شاهنشاهی بیشترین تکیه را بر رواج ناسیونالیسم داشت و ارزشهای ناسیونالیستی را در کشور از سطح خانواده تا دانشگاه رواج میداد و گروههای چپ هم بر این مسئله تکیه میکردند و در این زمینه نقطه مشترکی با رژیم شاهنشاهی داشتند، او متوجه خطرات رشد این احساسات ناسیونالیستی شد و کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را نوشت و نشان داد که اسلام و ایران در فرهنگ ملی و اسلامی ما دو مقوله جدا از هم نیستند و همه چیزهایی که ما به آنها افتخار میکنیم، نشأت گرفته از اسلام است.(40)
فعالیتهای سیاسی ـ مبارزاتی
فدائیان اسلام
با سقوط دیکتاتوری رضاخانی و فرار او از کشور در شهریور 1320 ایران چونان زمین خلاصی یافته از زمستان سرد، تنفس بهاری خویش را آغاز کرد و موج آزادیخواهی در کشور دوباره نضج گرفت و بارزترین و شورانگیزترین حرکت سیاسی توسط جوانانی مخلص که بعدها نام فدائیان اسلام بر خود نهادند صورت گرفت و مطهری هم دور و نزدیک این حرکت را دنبال میکرد و گاه از آنان پشتیبانی و زمانی به نقد برخوردهای تند آنان مینشست و آنان را به تسلیم و خضوع در برابر مرجعیت بزرگ شیعه فرا میخواند. حتی در ماجرای تهاجم بعضی از طلاب حوزه به فدائیان اسلام و مضروب کردن آنها شهید مطهری پس از گوش دادن به گلههای فدائیان از مرحوم آیتالله بروجردی گفت :
«آقای نواب ! ببینید برادر ! کوتاهی از خود شماست. تصدیق کنید که شما آقایان خیلی عصبانی هستید. با خشم و غضب و عصبانیت که نمیشود کار کرد. روایت داریم که : «الغضب نوع من الجنون لاَنَّ صاحَبهُ بَعَدهُ یَنْدم» حدیث معلل است، علت در خود حدیث است. غضب یک نوع دیوانگی است، زیرا دارنده آن پس از آن پشیمان میشود. چرا شما باید کاری کنید که به اینجا برسد؟ نباید با آقای بروجردی طرف شوید این وظیفه را ندارید.
آقای نواب ! در حسن نیت و شور دینی و پاکی هدف شما و رفقایتان شکی نیست. ولی ببینید این اعلامیه که در آن خطاب به آقای بروجردی نوشتهاید : «گمان نمیکنم غیرت دینی شما کمتر از حاج آقا حسین قمی باشد.» دستاویز افراد مغرض شده و کارتان به اینجا کشیده که باید در فیضیه به شما حمله کنند و این طور مضروب شوید. اگر شما بیشتر فکر میکردید و در جوی آرام و به دور از شور جوانی و احساسات زیاد اقدام میکردید، قطعاً کار به اینجا نمیکشید. شهید نواب صفوی به خود میپیچید و ضمن قبول نصایح شهید مطهری، نمیخواست سخنی بگوید که واحدی و آقای سید هاشم خجل شوند چون آنها بودند که آن اعلامیه را با شتاب و بدون مشورت با او چاپ و منتشر کردند.
فدائیان اسلام پس از این واقعه نرمش نشان داده و با تشکیل کلاسهای احکام از رساله آقای بروجردی از مواضع خود عقب نشستند.»(41)
دعوتنامه شاه
شاه گفته بود که اساتید دانشگاه جمع بشوند و راجع به مواد انقلاب سفید نظریاتی بدهند و اگر انتقاداتی دارند بکنند، و در همین رابطه هم آقای مطهری را دعوت کرده بودند و نامه تهدیدآمیز بود که اگر نیایید چنین و چنان میشود، و ایشان گفتند من نمیروم هر چه میخواهد بشود.(42)
با شروع نهضت روحانیت در سال 41 به رهبری امام خمینی مطهری نیز از جان و دل به تقویت مواضع رهبر و مراد و استاد خود پرداخت و بهای آن را نیز در شب عاشورای سال 42 و پس از بازگشت از سخنرانی در خیابان پیروزی پرداخت و به اسارت عوامل رژیم شاه درآمد. همسر استاد میگوید :
«شب عاشورایی بود که ایشان سخنرانی عجیبی کرده بودند و به منبریها گفته بودند که باید واقعیت را بگویید و در مقابل هر نوع حادثه و گرفتاری بایستید بعد از سخنرانی بود که نیم ساعت بعد از نیمه شب ایشان به منزل آمدند. منزل ما یک حیاط 100 متری در کوچه دردار بود آن روز بچهای دوماهه نیز داشتم ایشان طبق معمول که یک ذرّه پنیر یا کره میخوردند همان شام مختصر را از من طلب کردند و من رفتم شام بیاورم. در زدند و استاد برای باز کردن در به در حیاط رفتند. آنها دائم مطهری را میکشیدند و ایشان میخواستند لباس عوض کنند ولی اجازه نمیدادند. من آمدم جلو ایشان به من گفتند : «لباسهای مرا بیاور» در جیب قبای ایشان پُر بود از اعلامیه و دفتر تلفن و مدارک من فوراً رفتم و قبای دیگری برای ایشان آوردم. آن شب ایشان را دستگیر کردند و نزدیک به دو ماه زندانی بودند. وقتی آزاد شدند در اولین دیدار با من، خندیدند و گفتند : اگر کار تو نبود و آن قبا را عوض نکرده بودی رازهای ما کشف شده بود. تو خیلی زرنگی کردی.»
پاکروان رئیس وقت ساواک، در مورد بازداشت استاد، خطاب به دادستان ارتش مینویسد : «مرتضی مطهری فرزند محمد حسین... در تاریخ 15/3/42 به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت دستگیر و در حال حاضر در زندان شهربانی کل کشور بازداشت میباشد. علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به صدور قرار بازداشت مشارالیه اقدام مقتضی معمول و نتیجه را به این سازمان اعلام نمایند.»
علیرغم جو موجود، تنگی جا در زندان و شرایط غیرقابل تحمل فضای حاکم بر بازداشتگاه 65 زندانی که همه از علما و مبلغان برجسته کشور بودند روزگار را بر خود تنگ نکرده و با تشکیل نشستهای دوستانه علمی و فکاهی اوقات زندان را برخود گوارا مینمودند. شعر زیر که حاوی دو قسمت است و شاعر آن فردی به نام ذوالقدر بوده است در زندان به استاد تقدیم میشود و استاد نیز به استقبال آن میرود :
«بعد از 15 خرداد که در زندان شهربانی بودیم آقای بکایی تبریزی اشعار ذیل را که از مردی به نام ذوالقدر میباشد در پشت مثنوی من به عنوان یادگار نوشتند :
نشد ابرو خم از سنگینی بار قفس ما را که این سنگین، سبکتر باشد از بال مگس ما را به رغم عدل و آزادی، خلاف هر چه در عالم به جرم راستی افکنده در زندان، عسس ما را تنک پر مایگان توبه فرما را ز ما برگو گران جانیم و نتواند خریدن هیچ کس ما را خود، آزادی بدست آور که کس نفرستد این گوهراز آن سوی بحار و ساحل رود ارس ما را دموکراتش لقب بخشند هر خود رأی و خودکامی در این مکتب که معنی واژگون گردیده اسمارا ز بیتالمال ملت، گنجها سهم تبهکاران! بیات آجر و صبحانة آب و عدس ما را!» این جانب با اینکه فاقد طبع شعر است، یک روز اشعار بالا را به ابیات ذیل استقبال کرد : ز منزلگاه آن محبوب، یاران را خبر نبود همی آید به گوش از دور، آواز جرس ما را صبا از ما ببر یک لحظه پیغامی به روحالله که ای یاد تو مونس روز و شب در این قفس ما را به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز میان ما و تو پیوند، تا باشد نفس ما را سزاوار تو ای جان، کنج زندان نیست منزلگه سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را رواق منظر دیده مهیای قدوم تو کرم فرما و بپذیر از صفا این ملتمس ما را تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت به راه عدل و آزادی نه باک از هیچ کس ما را(43) فشار مردم و مهاجرت علمای درجه اول بلاد ایران به تهران سبب شد که روحانیون زندانی پس از تحمل 43 روز حبس از زندان آزاد گردند.
استاد مطهری در تقویم روز 26 تیر ماه سال 42 خویش مینویسد :
«در این روز در حدود ساعت 6 بعد از ظهر، از زندان موقت شهربانی آزاد شدیم و... اللهم اختم لنا بالخیر والعافیة و السلامة و البرکة»(44)
همکاری با هیئتهای مؤتلفه اسلامی
مشارکت او در شکلگیری هیئتهای مؤتلفه که در آن روزگار نقش چشمگیری در سازماندهی تظاهرات و فعالیتهای سیاسی و پخش اعلامیههای امام در سراسر کشور را داشت قابل توجه است و به فرمان رهبری نهضت استاد مطهری به همراه دکتر بهشتی و حجج اسلام انواری و مولایی و غفوری شورای فقهای مؤتلفه را تشکیل داده و در تدوین ایدئولوژی گروه نقش اساسی را ایفا مینمایند. کتاب با ارزش «انسان و سرنوشت» او محصول تدریس در این جمع است.
آیتالله انواری از مبارزان قدیمی از شکلگیری مؤتلفه و نقش اساسی استاد و مخالفت او با مبارزه نظامی تهی از آموزش ایدئولوژیک چنین میگوید :
«در رأس کسانی که به این جمعیت کمک میکردند، در درجة اول امام خمینی بودند و بعد از ایشان هم آیتالله میلانی که در آن روزگار همکاری میکردند.
کار شورای روحانیت این بود که اگر مطالبی یا دستوری از بالا ـ یعنی امام ـ میرسید، آن را منعکس میکردند تا از ارگانهای پایین اجرا کنند. اگر هم چیزی به نظر شورا میرسید، به بالا پیشنهاد میکرد. همچنین اگر از کمیتة مرکزی پیشنهاد میشد، به شورا میآمد و پس از بررسی به بالا ارائه میشد. یکی از وظایف شورای روحانیت، تهیة خوراک فکری برای جوانها بود. من خوب یادم است که در آن روزگار چند جزوه تهیه شده بود که یکی از آنها نوشتة شهید استاد مطهری بود که تایپ شده بود و آن را به حوزهها داده بودند که تدریس میکردند. بعدها که ما زندانی شدیم، این کتاب چاپ شد.
اواخر سال 43، بعد از جریان کاپیتولاسیون، امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند. در این حال، هیئتهای مؤتلفه به فکر افتادند که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آیند و به صورت سازمانی سیاسی ـ نظامی وارد کار شوند. در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم. بعضی از دوستان هم موافق بودند، به این شرط که به نام ما تمام نشود. بعضی هم با این کار واقعاً مخالفت میکردند. من اعتراف میکنم که نظر استاد مطهری نظر جالبی بود. ایشان میگفتند : ما هنوز یک ایدئولوژی صحیح و مدون ارائه ندادهایم و جوانهای خود را آموزش اسلامی ندادهایم و مفاهیم را روشن نکردهایم. اینها که در حال حاضر با عصای احساسات پیش میروند و اطلاعاتشان دربارة اسلام کم و ضعیف است، فردا که ما این کار را شروع کنیم، اگر تحت تأثیر نیروهای الحادی قرار بگیرند، ما که آمدهایم اسلامی کنیم و جوانهای خود را با اسلام آشنا کنیم و اهداف اسلامی را پیش ببریم، نتیجة عکس میگیریم چرا که بچههای خود را به دست نیروهای الحادی و کمونیستها دادهایم.
البته در آن وقت، دست کم من متوجه این مسئله نبودم. شاید جوانتر بودم و ایشان دوراندیشتر بودند و عمیقتر فکر میکردند. این مطلبی بود که بعدها به آن رسیدم و احساس کردم که حق به جانب ایشان بود.»(45)
ساواک در 20/4/1344 و در بازجویی از یکی از اعضای هیئتهای مؤتلفه از تدوین جزوهای تحت عنوان انسان و سرنوشت که جهت تدریس در هیئتهای مؤتلفه تنظیم شده بود آگاه میشود.
پس از تبعید رهبری نهضت مسئولیت مطهری صد چندان شد و لذا در دوران 16 ساله مبارزات روحانیت به جوابگویی به شبهات و سمپاشیهای دو جبهة راست (سلطنت طلب) و (چپ) و جلوگیری از ایجاد یأس در مبارزات طلاب و دانشجویان و سایر مبارزان پرداخت. یکی از نکات دقیق و عبرتآموز در زندگانی استاد مطهری، روش سیاسی او بود : «... مرحوم مطهری شیوهای را در مبارزه با رژیم پیش گرفته بود که من به جز معدودی از انقلابیون سرشناس ایران کسی را نمیشناسم مانند وی عمل کرده باشد. او بظاهر مردی آرام و برکنار از سیاست و بیشتر اهل تحقیق و «حلیف قلم» [هم قسم قلم] به نظر میرسید. فعالیتهای سیاسی خود را از نزدیکترین دوستان غیرانقلابی و حتی از انقلابیون بیخبر از متن انقلاب کتمان میکرد. البته اوقات او وقف نوشتن و تحقیق بود اما چنان که مینمود و افراد ناآگاه او را به محافظهکاری و یا فرار از مواقع خطر متهم میکردند، نبود. او از پیشوایان به حق اسلام و امامان اهل بیت (ع)، این درس را آموخته بود. شیعیان انقلابی و تندرو مانند «زیدیهای» همزمانشان، به آن بزرگواران که آنی از مبارزه با ستمگران غافل نبودند و به نشر «ایدئولوژی ولایت و رهبری» پرداخته بودند نیز چنین برچسبی میزدند.
حقیقت این است که شیوة سیاسی وی یک نوع تاکتیک مکتبی و هدفدار بود. وی در نوشتهها و گفتارهایش پرخاشگر و متظاهر به انقلابی بودن شهره نمیشد. او معتقد بود مبارزه باید از روی نقشة صحیح و با تمهید مقدمات توأم باشد تا به نتیجه برسد. اما مقدماتی که او در نظر داشت، پیریزی اصول صحیح اسلامی برای انقلاب بود تا فکر اصیل اسلامی انقلاب حفظ شود تا اگر به موقع خود نیازی به درگیری علنی و پرخاشگری باشد (که مسلماً این امر گاهی ضرورت هم دارد) میباید پرخاشگری کرد چنان که کرد و به همین خاطر بارها به زندان افتاد. در 15 خرداد او و دیگر همرزمانش مدت دو ماه در زندان بودند و نیز متعاقباً و به مناسبتهای گوناگون بارها در بند رژیم گرفتار شد. اما هرگز تندروی را بدون تفکر و تنها از روی احساسات و غرایز نپذیرفت. بلکه معتقد بود که باید با برنامه و هماهنگ عمل کرد.... وی بسیار رازدار و سرّ نگهدار بود. نقشهها و فعالیتهای خود را حتیالامکان پنهان میکرد و جز به اهلش نمیگفت. او چنان نبود که نیات و اهداف خود را صریح و رک همه جا فاش کند. در این خصلت به حدی راسخ بود که بعضی آن را یک نوع عیب میشمردند و او را مردی پیچیده و ناآشنا و تودار میپنداشتند.
اما به نظر من برخلاف این پندار، او این شیوة معقول و حکیمانه را بهترین راه برای نیل به آرمانهای اصلاحی خود میدانست...تماسهای خود را با شخصیتها و رجال سیاسی و روحانی صاحب نفوذ، که از لحاظ طرز تفکر و خطمشی، گوناگون و در دو قطب متضاد قرار داشتند، پنهان میکرد و همین طور برخورد خویش را با گروههای سیاسی و مذهبی. اما این تماسها و آشناییها و کتمانها، هیچگاه خارج از خط اصلی و راه و رسم اصلاحی او نبود. وی این قدرت نفس و سعة صدر را دارا بود که میان این عناصر گوناگون و دوستی با آنان را جمع کند... او بسیار دوراندیش و مآل بین و حسابگر بود. هیچ کاری را بدون تمهید مقدمات لازم آغاز نمیکرد. دل به دریا زن و بیگدار به آب زن نبود. همواره میاندیشید که برای هر کاری از وجود چه کسی باید استفاده کرد و در شأن و حد توان کیست و به چه نوع تدبیری حاجت دارد. در کجا باید شرکت کرد و با کدام گروه تماس گرفت و از کدام گروه باید اجتناب کرد. در برابر فضل و کمال و لیاقت در هر کس یافت میشد ـ حتی آنان که از راهش جدا بودند ـ خاضع بود و انصاف میداد و حتی به زبان میآورد. بارها راجع به بعضی از رجال سیاسی و روحانی از او میشنیدم که : «فلان کس گرچه زیربنای فکر سیاسیش انگلیسی است اما دارای چنین صفات و فضایلی است.» این نوع داوری خود حاکی از چند فضیلت است واقع بینی، انصاف، دلبستگی به فضیلت، حقگویی و تسلط بر اعصاب. چه بسیارند کسانی که اگر با کسی اختلاف نظر دارند یا عیبی در او سراغ دارند، همة خصلتها و اوصاف خوب او را ندیده میگیرند و بنا حق دربارهاش قضاوت میکنند.»(46)
حسینیه ارشاد
بنیان نهادن حسینیه ارشاد در سال 1346 نیز از جمله شیوههای نوین مبارزه فرهنگی او در اوج غربت دین و دینداری بود که البته برای او پایان غمانگیزی داشت : «مرحوم استاد بنیانگذار حسینیه ارشاد بودند. در آن روزی که تبلیغ اسلامی جز روضهخوانیها آن هم به صورت ناقص وجود نداشت و مرکزی هم برای تبلیغ اسلام به صورت صرفاً تبلیغ و با توجه به انگیزههای تازه اسلامی یافت نمیشد، ایشان به این فکر افتادند که مرکزی برای این گونه تبلیغات باید بوجود بیاید. و چون فردی بود که شدیداً معتقد به اهل بیت بود و علاقهمند به نام و یاد خاندان پیامبر اسلام نام آنجا را حسینیه گذاشت.»(47)
در پی برخی خودسریهای مدیر داخلی حسینیه ارشاد، استاد مطهری در سال 1349 مجبور به ترک حسینیه گردید. بخشی از پایان غمانگیز ماجرای حسینیه ارشاد را بخوانید :
«در سال 49 یک مسئلهای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی و آن به این صورت بود که آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همه کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر. آقای مطهری میگفت خوب نمیشود. ما یک مؤسسه را بوجود آوردهایم مردم اینجا را متعلق به ما میدانند ما ندانیم اینجا کی سخنرانی میکند یا مثلاً چه موقع کتابش میخواهد چاپ بشود یا چه مطالبی گفته میشود، استاد مطهری جزء هیئت امنای سه نفره بود و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمیکرد و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمیرسید... آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند من نمیتوانم در حسینیه باشم و من عملاً کنارهگیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم تا همه بدانند که من نیستم...»(48)
مطهری در اوج اختناق حاکم بر کشور در پاسخ مراجعین برای امر تقلید همگان را به تقلید از آیتالله خمینی ارجاع میداد و در جایی گفته بود :
«ایشان از لحاظ علمی ابتکاراتی در فقه دارند که مخصوص خودشان است... و اگر تا ده سال دیگر خداوند این آقا را زنده نگه دارد، تحولی در ایران به وجود خواهد آمد.»(49) یا در پاسخ دیگری گفته بود :
«در درجه اول آقای خمینی. به نظر من در بودن آقای خمینی بیانصافی است که از کس دیگری تقلید کنید... تقلید از حاج آقا روحالله لذت دیگری دارد.»(50)
وکالت از سوی امام خمینی در سال 1347
استاد مطهری از سوی امام خمینی اجازه در امور حسبیه شرعیه را دریافت نمود متن این اجازه نامه بدین شرح است :
«بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین، والصلوه والسلام علی محمد و آله الطاهرین و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین.
و بعد، جناب مستطاب عماد العلمأالاعلام و حجتالاسلام آقای حاج شیخ مرتضی مطهری ـ دامت افاضاته ـ مجازند در امور حسبیه و شرعیه که در عصر غیبت ولی امر ـ عجلالله تعالی فرجه ـ از مختصات فقیه جامعالشرایط و منوط به اذن اوست : «فلهالتصدی لما ذکر مع مراعاة الاحتیاط» و نیز مجازند در اخذ سهم مبارک امام ـ علیهالسلام ـ و صرف نصف آن را در مواردی که برای علو اسلام و ترویج احکام مقدسه و تشیید مبانی دین حنیف مفید است و ایصال نصف دیگر را نزد حقیر برای صرف در حوزههای مهمه اسلامیه. و وکیل هستند در دستگردان نمودن و امهال به مقدار صلاح و اخذ و صرف و ایصال به نحوی که مذکور گردید.
«و اوصیه ـ ایدهالله تعالی ـ بما اوصی به السلف الصالح من ملازمة التقوی و التجنب عنالهوی و التمسک بعروةالاحتیاط فیالدین و الدنیا و ارجو من جنابه ان لاینسانی من صالح دعواته» والسلام علیه و علی اخواننا المؤمنین و رحمةالله و برکاته. به تاریخ 24 شهر ذیالحجة الحرام 1388 روحالله الموسوی الخمینی»(51)
کمک به فلسطین
در سال 1349 به خاطر صدور اعلامیهای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبائی و آیتالله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد به ساواک احضار شد. این در حالی بود که ساواک چند روز پس از اطلاع از صدور این بیانیه دستور کنترل 24 ساعته و شنود تلفن استاد را صادر کرده بود.(52) در سندی از ساواک چنین میخوانیم :
از : 316 تاریخ : 3/9/49
گزارش
درباره : شیخ مرتضی مطهری شغل واعظ
محترماً معروض میدارد :
به طوری که خاطر عالی مستحضر است چندی قبل سه نفر از روحانیون افراطی تهران و قم به اسامی شیخ مرتضی مطهری، سید ابوالفضل موسوی زنجانی و محمدحسین علامه طباطبائی با انتشار اعلامیههایی از مردم درخواست کردند به منظور کمک به آوارگان فلسطین کمکهای نقدی خود را به حسابهایی که از طرف آنان در بانکهای ملی ایران، صادرات و بازرگانان باز شده واریز نمایند.
در اجرای اوامر صادره چندین بار با شیخ مطهری تماس حاصل و به وی توصیه شد با توجه به اینکه وجوه مذکور از طریق سفارتخانههای عربی فرستاده میشود به مصرف حقیقی نمیرسد. اصلح است در ایران صرف کارهای خیر از قبیل تأسیس مدرسه، مسجد و مؤسسات خیریه برسد یا در اختیار جمعیت شیروخورشید سرخ قرار گیرد تا از این طریق در امور عامالمنفعه خرج شود : نامبرده اظهار داشته وظیفه شرعی آنان حکم میکند وجوهی که از طرف مردم به عنوان امانت در حسابهای آنان واریز شده به فلسطین فرستاده شود و چنانچه در جایی غیر از محل مورد نظر مردم صرف شود متهم به خیانت در امانت خواهند شد لذا از اجرای خواسته ساواک معذور است. چون مشارالیه در دفعات قبل با جسارت تمام از انجام دستور سرپیچی میکرد لذا در آخرین بار شدیداً به وی اخطار شد چنانچه این وجوه به خارج از کشور فرستاده شود به اتهام خیانت به مملکت تحت پیگرد قرار خواهد گرفت لذا قول داد و از ارسال پول مذکور به عنوان آوارگان فلسطین خودداری نماید.
با عرض اینکه مراتب به ساواک تهران اعلام گردید و خواسته شد با تمام امکانات از مطهری و ابوالفضل موسوی مراقبت نمایند که چنانچه قصد ارسال وجوه موصوف را به فلسطین دارند قبل از اجرای تصمیم خود مراتب را اعلام نمایند تا تصمیم مقتضی اتخاذ شود. مراتب جهت استحضار معروض گردید.
رونوشت به پروندههای ابوالفضل زنجانی و محمدحسین علامه طباطبائی ضمیمه شد. در پرونده مرتضی مطهری بایگانی شود. 5/11/49
برابر نظریه اقدام شود. 20/10
در سندی دیگر با عنوان : «جمعآوری وجه جهت سازمان الفتح» اداره کل سوم در تاریخ 31/2/49 با تنظیم خلاصه سابقه استاد مطهری چنین مینویسد :
«الف ـ شیخ مرتضی مطهری فرزند حسین شغل استاد دانشکده الهیات، از روحانیون افراطی و طرفدار نهضت به اصطلاح آزادی است که در تاریخ 15/3/42 به اتهام اقدام بر ضد امینت داخلی کشور دستگیر و در تاریخ 26/4/42 از زندان آزاد و سرانجام قرار منع پیگرد درباره وی صادر شده است.
شخص مذکور مدتی بجای سید محمود طالقانی در مسجد هدایت نماز جماعت برگزار مینموده و همواره در گفتار و مذاکرات خود مطالب تحریک آمیز و انتقادی بیان مینماید که از جمله در تاریخ 31/4/43 به طور خصوصی اظهار داشته مردم بس که مبارزه کردند و نتیجه نگرفتند خسته شدند و همگی مأیوسند مخصوصاً جبهه ملی که روی همین اصل عقب نشینی کرد و سران نهضت آزادی هم تنها روی ایمان آنها بود که ایستادگی کردند. وظیفة ما روحانیون و وعاظ است که نگذاریم مردم از مبارزة خود ناامید شوند بلکه باید آنها را امیدوار سازیم و روحیة آنان را تقویت کنیم.
مشارالیه روز 17/7/48 ضمن سخنرانی در حسینیه ارشاد مطالبی در مورد نهضت آزادیبخش اسلام مطالبی ایراد و افزوده با شعار زنده باد و مرده باد نمیتوان آزاد شد و آزادی معنوی با آزادی اجتماعی همراه است. اسلام گفته است هیچکس در اجتماع نمیتواند برتر و بهتر از دیگری باشد و قرآن این حق را داده که اگر کسی دارای قدرت شد و بر ضعیف ستم نمود و قوانین اسلامی را نادیده گرفت او را از مقام خود به زیر بکشند و حق خود را از وی بگیرند. سپس اضافه کرده چرا مردم از یک مقامی که در رأس قرار دارد با نام و القاب ستایش کننده او را صدا میکنند؟ فقط خداست که بایستی مورد ستایش قرار گیرد.
نامبرده روز 10/9/48 در سالن امتحانات کوی دانشگاه تهران تحت عنوان انسانیت در مکتب علی صحبت و اظهار نموده: استعمارگران غربی میکوشند تا ما را در قید و بند اسارت نفس خود نگهداشته و حس آزادیخواهی و آزادی طلبی را از ما سلب کنند.» و لذا سپهبد ناصر مقدم ذیل این خلاصه سابقه مینویسد :
«صلاحیت استادی ندارد به اداره کل 4 منعکس گردد. 3/3/49»
گزارشگران ساواک از شرکت او در سمینار دبیران علوم دینی که از تاریخ 11/5/49 به مدت پنج روز در باشگاه فرهنگیان مشهد تشکیل شده بود جلوگیری کرده و اظهارات او را تحریکآمیز و برخلاف مصالح کشور دانسته مینویسند :
«او اظهار داشته که این سمینار جنبه تشریفاتی دارد نه جنبه دینی برای اینکه تمام دستگاههای دولت در این مملکت با دین مبارزه مینمایند و مردم را به بیدینی دعوت میکنند. ]مطهری[ نسبت به نثار تاج گل بر پیکر رضاشاه اعتراض کرده و گفته آیا دبیران علوم دینی هم باید بتپرست باشند.»
پس از ارسال این گزارش به مرکز که طی آن خبر از اقدام جهت برکناری شهید مطهری از سمت استادیاری دانشکده الهیات میدهد. ناصر مقدم مقام عالی امنیتی ذیل گزارش مینویسد : «تحت مراقبت قرار گیرد.»(53)
محدودیتهای ساواک
رد صلاحیت او توسط ساواک
علاوه بر شنود تلفنی منزل استاد، خشم ساواک از اقدام او برای کمک به فلسطینیانِ مورد هجوم قرار گرفته فروکش نکرده، با ارسال چند نامه به مراکز ذیربط از جمله دانشگاه تهران مینویسد :
«آقای شیخ مرتضی مطهری دانشیار دانشگاه تهران صلاحیت تدریس در دانشکده الهیات و سایر دانشکدهها را ندارد. 9/7/49»(54)
ساواک تمامی منابر وعظ و خطابههای استاد را هر چه بیشتر تحت نظر گرفته، با گماشتن منابع متعدد آنی از فعالیتهای او چشم نمیپوشید :
«بعدازظهر روز 18/5/50 در مسجد هدایت ... شیخ مرتضی مطهری بالای منبر رفت و ... گفت : «باید از ایمان مثل جواهر مواظبت نمود اگر غرب صنعت و پول دارد کشور ما هم معنویات دارد شما جوانها فکر میکنید خارجیان فقط در فکر بردن نفت و ذخایر زیرزمینی ما هستند اما آنها با معنویت شما نیز سرو کار دارند وقتی که ملتی ایمان نداشته باشد غالب شدن بر آن ملت آسان است و سپس درباره علت شکست اسپانیای مسلمان که بر اثر عیاشی ملت اسپانیا در زمان قدیم به وقوع پیوسته صحبت کرد.»(55)
با ارسال گزارش سخنرانی او در مسجد الجواد که پیرامون تقیّه بحث کرده و گفته بود : «تقیّه در اسلام یعنی مبارزه زیرزمینی نه اینکه طوری عمل کنید که باعث راحتی شود.» بلافاصله ناصر مقدم عکسالعمل نشان داده، به ساواک تهران دستور میدهد که فعالیتهای او را تحت نظر بگیرند و مسافرتهای تبلیغی او را اطلاع دهند و اعمال و رفتارش تحت مراقبت کامل باشد.(56)
فشار ساواک به گونهای افزایش مییابد که دستور مراقبت از سخنرانی او در دانشکده الهیات مشهد که به دعوت رئیس دانشکده صورت گرفته بود نیز صادر میشود.(57) سال 1352 را نیز استاد مطهری با فشار عناصر ساواکی و کنترل منابع ساواک پشت سر میگذارد حتی از سخنرانیهای او در مسجد جاوید نیز مورد حساسیت ساواک قرار گرفته و دستور بررسی مجدد داده میشود و از ساواک تهران و شمیرانات خواستار مراقبت بیشتر از او میشوند. با اطلاع از انتشار کتاب عدل الهی استاد مطهری، خواستار ارسال یک نسخه از آن کتاب برای اداره کل امنیت داخلی میشود.(58)
سخنرانی به شرط احضار
منابع ساواک به اطلاع مقامات عالیرتبه ساواک میرسانند که به دعوت دانشجویان قرار است مرتضی مطهری در روزهای 5 و 6 و 7 و اسفند ماه 1352 در مسجد دانشگاه ملی به ایراد سخن پردازد.
ثابتی که اینک پست سابق ناصر مقدم را اشغال کرده و مدیرکل اداره سوم شده است در پاسخ این استعلام مینویسد :
«سخنرانی نامبرده بالا در مسجد دانشگاه موصوف مشروط به احضار و توجیه مشارالیه مبنی بر اینکه از اظهار مطالب تحریکآمیز خودداری نماید، میباشد.»(59) مراقبت از استاد در سال 53 نیز ادامه مییابد. و کمترین موضعگیری او نیز به مرکز گزارش میشود:
به سند زیر توجه بفرمایید :
«تاریخ : 18/1/53
موضوع : مرتضی مطهری
یاد شده از اینکه نماز جماعت سید علی خامنهای را در مشهد تعطیل کردهاند به شدت ناراحت شده و اظهار داشته همه مراکز حساس را که اثری دارد میبندند ... انسان متحیر میماند چه کند و چه بگوید وی گفت سید علی خامنهای از نمونههای ارزندهای است که برای آینده موجب امیدواری است و در این مدت کوتاه در مشهد کارهای پرثمری انجام داده که یکی از آنها جمع کردن جوانان روشنفکر و بیدار بوده و به همین جهت وی مورد توجه خمینی هم واقع شده و خمینی دستور داده که هواخواهان وی خامنهای را حمایت کنند.»
موسی صدر پایگاه امیدبخش
گزارشگران ساواک در خرداد 53 گزارش دادند که مطهری در دانشکده الهیات از سیدموسی صدر تمجید و از اینکه در مصاحبههای خود اوضاع ایران را برای روزنامههای معروف جهان تشریح کرده او را شجاع و آزادمرد میخواند وی گفت :
«صدر اکنون یکی از پایگاههای امیدبخش است زیرا جوانانی که از ایران خود را نجات میدهند میتوانند به وی پناه ببرند و نیز واسطهای مورد اعتماد است برای رساندن پول به خمینی. مطهری افزود : اکنون تمام راهها را به روی ما بستهاند باید برای بیداری افکار و هدایت جوانان راههای دیگری انتخاب کنیم و نگذاریم جوش و خروشها یکباره خاموش شود و من فکر میکنم که چه راهی را باید در پیش بگیریم و هنوز فکرم به جایی نرسیده است!»(60)
سخنرانی در جندی شاپور ممنوع
در مهرماه سال 1353 بود که دانشجویان دانشگاه جندی شاپور آبادان استاد مطهری را برای سخنرانی دعوت مینمایند لیکن پرویز ثابتی دستور مخالفت با برپایی سخنرانی او را میدهد.(61)
و مدتی کوتاه از این ماجرا نگذشته که ثابتی نامه زیر را به ساواک تهران ارسال داشته که حاکی از نگرانی شدید ساواک و دلخوری از فعالیتهای استاد مطهری میباشد :
«تاریخ : 9/8/53
گزارشهای واصله حاکی از آن است که نامبرده بالا از مدتی قبل فعالیتهای خلافی را از جمله ایراد مطالب نامناسب و تحریکآمیز در محافل دانشجویی مشهد و سمپاشی در بین پارهای از معاشرین خویش دنبال مینماید.
علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید یاد شده را احضار و ضمن دادن تذکرات شدید، به وی تفهیم نمایند در صورتی که به رویه کنونی خود ادامه دهد، علاوه بر آنکه صلاحیت تدریس در دانشگاه را نخواهد داشت، تصمیمات شدیدی دربارهاش اتخاذ خواهد شد. به علاوه کماکان از اعمال و رفتار و منابر مشارالیه مراقبت به عمل آورده نتایج حاصله را مرتباً اعلام دارند. مدیرکل اداره سوم ـ ثابتی»
حادثه فیضیه در سال 1354
در پی تظاهر
ا طلاب علوم دینیه در 15 خرداد ماه 1354 در مدرسه فیضیه قم که به پاسداشت قیام 15 خرداد 1342 انجام یافته بود ساواک در روز 17 خرداد با اعزام گارد شاهنشاهی و یورش مسلحانه به مدرسه فیضیه به سرکوب شدید طلاب پرداخته جمع کثیری را شدیداً زخمی و تمامی طلاب حاضر در مدرسه را که حدود 400 نفر میشد پس از ضرب و شتم شدید به زندان اوین منتقل و مدرسه فیضیه را نیز تعطیل نمود. از سوی دیگر درصدد شناسایی عاملین و محرکین برآمد در این راستا استاد مطهری را نیز مورد مراقبت بیشتر قرار داده و او را نیز جزء محرکین این واقعه قلمداد مینماید:(62)
او مدت کوتاهی در زندان انفرادی بسر برد. از سال 1349 تا 1351 برنامههای تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد میکرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید و در حدود سال 1353 ممنوعالمنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
فراخوان به ساواک
در اردیبهشت سال 1349 و به دنبال نشر اعلامیة «گامی دیگر در راه تشدید غارتگری» که علیه سرمایهگذاری خارجیها منتشر شده بود، عوامل ساواک در منطقهای خلوت از استاد میخواهند که جهت انجام پارهای مذاکرات همراه آنان به ساواک برود. استاد از رفتن استنکاف کرده، میگوید : فقط مأمورین انتظامی میتوانند وی را جلب نمایند. نیروهای ساواک با دستپاچگی اعلام میدارند که هدف آنها جلب و بازداشت او نیست بلکه منظور انجام مصاحبهای است در محیطی کاملاً دوستانه. باز استاد از همراهی با آنان سرباز میزند. لذا فردای آن روز ساواک با منزل استاد تماس تلفنی گرفته و چون استاد در منزل نبوده است، پیام میدهند که به ساختمان شماره 6 ساواک مراجعه کند. استاد باز از مراجعه به آن محل خودداری میکند. در شهریورماه همان سال مجدداً اسناد ساواک خبر از احضار او به ساختمان شماره 6 جهت ادای پارهای توضیحات میدهد. در حالی که پیش از آن مقدم رئیس امنیت ساواک به رئیس ساواک تهران اعلام کرده بود :
«چون در نظر است که جهت نامبرده تضییقاتی فراهم گردد، علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید با تمام امکانات موجود از مشارالیه مراقبت و نتایج حاصله را مستمراً به این اداره کل اعلام دارند تا به موقع دربارهاش تصمیم مقتضی اتخاذ گردد.»
تحت مراقبت کامل ساواک
در ابتدای سال 1350 و پس از تعطیلات اولیة سال نو، ساواک تهران از ساواک شمیران چنین میخواهد :
«چون تیمسار ریاست معظم ساواک مقرر فرمودهاند اعمال و رفتار نامبردة بالا دقیقاً تحت مراقبت قرار گیرد، علیهذا دستور فرمایید ضمن مراقبت از منابر وی تا حدود امکان در جریان کلیه فعالیتهایش بوده و هر وقت قصد خروج از تهران را داشت مراتب را با تعیین تاریخ حرکت و مقصد مشارالیه سریعاً گزارش نمایید که چگونگی به ستاد منعکس شود.»
جشنهای 2500 ساله
در جریان برگزاری جشنهای 2500 ساله که طی آن رژیم شاه به ترویج ناسیونالیسم منفی همت گمارده و مبلغ هنگفتی برای برگزاری آن هزینه کرده بود، ساواک مرکز با ارسال عکسی از استاد مطهری دستور تکثیر آن را داده و از ساواک تهران خواسته بود که در طول برگزاری جشن با تمام امکانات از قبیل کنترل مکاتبات و تلفن و ایجاد تیم تعقیب و مراقبت نسبت به مراقبت از استاد مطهری دستور اکید صادر میکند.(63)
آزار و اهانت در ساواک
در پی تظاهرات اعتراضآمیز جوانان مسلمان در حسینیه ارشاد در روز 26/8/1351 ساواک اقدام به بازداشت استاد مطهری و محمد همایون به عنوان اعضای هیئت مدیره حسینیه ارشاد کرد.
در سندی از ساواک چنین آمده است :
«نامبرده بالا (شیخ مرتضی مطهری) تعریف کرده است که بعد از دستگیری عدهای از دانشجویان در جلوی حسینیه ارشاد، مأمورین ساواک او را نیز بازداشت کرده و در زندان لباسهایش را در آورده و به او ناسزا گفته و فوقالعاده بدرفتاری کردهاند و به مدت 40 ساعت نور پروژکتور به چشمهایش انداخته و او را بیطاقت ساخته و سرانجام سؤال کردهاند : شما چرا اجازه میدهید در حسینیه ارشاد چنین برنامههایی اجرا شود؟ مطهری در پاسخ گفته است من مدت سه سال است که هیچگونه مداخلهای در امور حسینیه ارشاد ندارم و اصلاً به آنجا نمیروم. سپس وی را آزاد ساخته و گفتهاند حق ندارید از این جریان با کسی صحبت کنید. نظریه یکشنبه : همان طور که قبلاً به استحضار رسیده است، شیخ مرتضی مطهری مدتی است به حسینیه ارشاد نمیرود و تاکنون چندین جلسه با شرکت او و دکتر محمد جواد باهنر، سید محمدحسینی بهشتی و شیخ علیاکبر هاشمی رفسنجانی و بعضاً سید ابوالفضل موسوی زنجانی با عدهای از گردانندگان حسینیه انجام شده لیکن طرفین برای بازگرداندن مطهری و سایر روحانیون مزبور به توافق نرسیدهاند و با توجه به افکار آنها به مصلحت هم نیست مجدداً آنان در حسینیه نفوذ بکنند.»
در این سند و ماجرای بازداشت استاد مطهری نکات ابهامی وجود دارد که قابل بررسی و تأمل است :
1ـ علیرغم اینکه ساواک از جدایی استاد از حسینیه ارشاد مطلع بوده است اقدام به بازداشت و آزار و اهانت به او نموده و این مطالب میرساند که ساواک پس از تهدیدهای مربوط به ماجرای جشنهای 2500 ساله و تهیه اعلامیة کمک به مردم فلسطین و حادثه پخش اعلامیه علیه کنسرسیوم سرمایهگذاری در ایران به دنبال بهانهای برای مرعوب نمودن استاد بوده، لذا از بهانة عضویت او در هیئت مدیره حسینیه ارشاد استفاده کرده و او را مورد آزار قرار داده است. 2ـ فراز نهایی نظریه یکشنبه هم این احتمال را رد نمیکند که ماجرای جدا کردن استاد از حسینیه ارشاد یک طرح از پیش تعیین شده ساواک بوده است. چرا نظریهدهنده مینویسد : «با توجه به افکار آنها (مطهری و...) به مصلحت نیست مجدداً آنان در حسینیه نفوذ بکنند.»
فوت پدر
در سال 1350 حاج شیخ محمدحسن مطهری پدر استاد دارفانی را وداع گفت و حضرت امام خمینی با ارسال پیامی به شرح زیر درگذشت ایشان را به استاد مطهری تسلیت گفتند : بسمه تعالی
13 محرم 92 ـ (اسفند 1350)
خدمت جناب مستطاب عمادالاعلام و حجتالاسلام آقای مطهری ـ دامت افاضاته به طوری که از مکه معظمه اطلاع رسید مرحوم حجتالاسلام آقای ابوی رحمهالله ـ به رحمت ایزدی پیوستهاند. از خداوند تعالی علو درجات ایشان و صبر و اجر جنابعالی و سایر بستگان را خواستار است. به ایشان علاقه خاص داشتم. «انا انشأالله تعالی الیه لاحقون» از جنابعالی امید دعای خیر دارم والسلام علیکم.
روحالله الموسوی الخمینی(64)
احضار مجدد
یک سال بعد ساواک مرکز طی نامهای از ساواک تهران خواستار مراقبت از سخنرانیهای او در محافل مذهبی و دانشجویی میشود.
این در حالی است که ساواک، مسجد الجواد را نیز به اوقاف سپرده و عملاً از فعالیت استاد مطهری در آن مسجد نیز جلوگیری نموده است و در سال بعد هم ساواک مرکز از ساواک شمیرانات میخواهد که :
«چون گزارشهای واصله حاکی از آن است که نامبرده فعالیتهای خلافی را از جمله ایراد مطالب نامناسب و تحریکآمیز در محافل دانشجویی مشهد و سمپاشی پارهای از معاشرین خویش را دنبال مینماید، لذا او را احضار کرده و ضمن دادن تذکر شدید به وی تفهیم نمایند در صورتی که به این رویه خود ادامه دهد علاوه برآنکه صلاحیت تدریس در دانشگاه را نخواهد داشت، تصمیمات شدیدی دربارهاش اتخاذ خواهد گردید.»
به دنبال پیگیریهای ساواک شمیرانات پس از شش ماه در تاریخ 14/2/1354، استاد به ساواک احضار و مفاد امریه مرکز به او ابلاغ میگردد.
پس از این احضاریه امنیت داخلی با تنظیم یک بولتن سه برگی خطاب به نصیری رئیس ساواک، ضمن ارائه شرح مختصری از فعالیتهای استاد در پایان چنین اعلام نظر میکند : نظریه : با عرض مراتب بالا و اینکه اولاً دستگیری روحانی یاد شده موجبات بزرگ شدن وی و بالا رفتن وجهه او در بین عناصر متعصب مذهبی و دانشجویان افراطی خواهد شد. ثانیاً قرار گرفتن این شخص در رأس گروه فلسفة دانشکده الهیات، اصولاً وجود وی در دانشگاه، با توجه به مقاصد سوء این شخص، به هیچوجه به مصلحت نمیباشد. ثالثاً ادامه سخنرانیهای مشارالیه در محافل مذهبی صحیح نیست، علیهذا مستدعی است در صورت تصویب :
اولاً : به اداره کل چهارم اعلام شود که ادامه خدمت نامبرده در دانشگاه تهران به مصلحت نیست.
ثانیاً : با همکاری شهربانی کشور از ادامه سخنرانیهای وی مخالفت به عمل آید و مراقبت از او کماکان ادامه یابد. موکول به رأی عالی است.»
این پیشنهاد در تاریخ 20/3/54 به رؤیت نعمتالله نصیری رئیس وقت ساواک میرسد و او در ذیل نامه مینویسد :
«موافقت میشود حضوراً در مورد این قبیل افراد مذاکره نمایید.» سپس پرویز ثابتی مقام عالی امنیت به حضور رئیس ساواک شتافته و او را متقاعد به انجام تصمیمات فوق مینماید و در تاریخ 22/3/54 یعنی دو روز بعد ذیل نامه دستور زیر را صادر میکند : «مذاکره شد طبق نظریه اقدام شود ثابتی 22/3/54»
از این تاریخ استاد مطهری ممنوعالمنبر شده و جهت پایان خدمت او در دانشگاه نیز اقداماتی به عمل آورده میشود.
ممنوعیت خروج از کشور
استاد مطهری که از قبل پیشبینی اتخاذ چنین ترفندی را از سوی ساواک کرده بود از فرصت استفاده کرده و جهت سفر به کشورهای اسلامی به عنوان فرصت مطالعاتی درخواست مرخصی و گذرنامه مینماید که در تاریخ 18/10/54 ثابتی ضمن نامهای چنین مینویسد : «صدور گذرنامه جهت نامبرده بالا به مقصد کشورهای عربی از نظر این اداره کل به مصلحت نمیباشد. ثابتی
انجمن فلسفه ایران
در تاریخ 19/2/1355 انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران با حضور فرح پهلوی افتتاح میشود. متولیان انجمن به احترام وثاقت علمی و تفوق
مرکز بررسی اسناد تاریخی
نظرات