احسان طبری؛ از شیفتگی مارکسیستی تا غایت باژگونگی


حسین نادریان پژوهشگر تاریخ معاصر
2839 بازدید

احسان طبری؛ از شیفتگی مارکسیستی تا غایت باژگونگی

هرچند کسانی چون انور خامه‌ای با رویکرد منفی «تحول طبری» را مورد ارزیابی قرار می‌دهند و وی را به بی‌ثباتی در عقیده و نان به نرخ روز خوردن متهم می‌کنند، اما تبری و عدول طبری از دلبستگی و باور به مارکسیسم، سستی پایه‌های نظری حزب توده و خلأهای نظری مارکسیسم ایرانی را به رخ کشید.

گروه تاریخ برهان/ حسین نادریان؛ احسان طبری در زمره‌ی روشن‌فکران چپ ایرانی است. او تئوریسین حزب توده و از جمله سران گریخته‌ی مارکسیست بود که در جریان ترور نافرجام شاه از ایران گریخت و با تعطیلی حزب توده دچار برهه‌ای رکود سیاسی در عین داشتن پویایی ادبی و آکادمیک شد. این رکود سیاسی بار دیگر با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز کار دوباره‌ی حزب توده پایان یافت. طبری پس از وقوع تحولات سیاسی دهه‌ی 1360 شمسی و دستگیری سران این حزب به زندان افتاد. این رویداد طبری را به چهره‌ی جدید با رویکرد و نظرات نوین بدل کرد، به گونه‌ای که شاید بتوان از 2 طبری پیش و پس از دستگیری نام برد. نوشتار مزبور در صدد کاوشی پیرامون این شخصیت است.

 پایه‌های اندیشگانی طبری

 طبری در زمره‌ی پیروان مکتب مارکسیسم‌ـ‌لنینیسم است و اندیشه‌‌اش با قرائت لنین از مارکسیسم قرابت دارد. بنابراین درآمیختن وی با بن‌مایه‌های فکری و مبانی این مکتب امری دور از ذهن نیست. از ویژگی‌های مهم مکتب لنینیسم، دگماتیسم، تحمیل قالب‌ها و مفاهیم از پیش تعیین‌شده بر واقعیت و اولویت عمل بر نظر است که سومی در لنینیسم ایرانی بارزتر است و طبری نیز به مثابه‌ی یک لنینیست از این ساختار فکری خارج نبوده است.

 در مکتب مارکسیسم‌ـ‌لنینیسم، پدیده‌های گوناگون در جهان، در تقابل همیشگی بین تز و آنتی‌تز، به سنتز تکامل‌یافته‌تری می‌رسند و در نهایت در فرآیندی پیش‌رونده، سیر تکامل از مرحله‌ی پایین به مرحله‌ی بالا را می‌‌پیمایند. بررسی مفروضات و گزاره‌های نظری طبری نیز نمود عینی این تفکر است. چنانچه در اندیشه‌ی طبری نیز جهان ثابت نیست، بلکه جهان و تمام پدیده‌های آن در حرکت و پویش‌ «دینامیکی‌» هستند. به نظر طبری، نسج اجتماعی نسبت به نسج طبیعی دارای 2 ویژگی است: این نسج از واحدهای مجهز به شعور (انسان‌‌ها) تشکیل شده است و دیگر آنکه در این نسج، عینیت و ذهنیت به شدت درآمیخته می‌شوند و محصول یا سنتز این درآمیختگی عمل (پراتیک اجتماعی) است.[1]

 بر مبنای دیدگاه مارکسیستی طبری، تاریخ نیز مسیری تکاملی و رو به جلو دارد که عامل پیشبرد آن در جوامع انسانی، تضاد دیالکتیکی میان طبقات اقتصادی است.[2] وی بر مبنای این تفکر، حرکت تاریخ را حرکتی تکاملی و پیش‌رونده دانسته و بر این باور است امر نو، که همیشه سهم بیشتر و بیشتری از حقیقت و عدالت و زیبایی را با خود همراه دارد، بشریت را در جاده‌ی کسب سعادت پیش‌تر می‌برد و در نهایت در نبرد با کهنه غلبه‌پذیر است. بر اساس پیوست این گزاره‌ها، وی کیفیت دم‌به‌دم تاریخ انسانی را از محتوای مثبت و خلاق رو به فزونی، انباشته می‌داند.[3]

 وی با باور به جهان‌بینی مارکسیستی، هدف این مکتب را رهایی انسان از بلایا و حرمان‌های اجتماعی و تأمین بهترین شرایط غلبه‌ی وی بر جبر طبیعی می‌داند؛[4] چنان که با توجه به مبانی فکری مارکسیستی‌ـ‌لنینیستی از میان 2 گزینه‌ی انتخابی ترقی بر مبنای 2 سیستم اقتصادی و اجتماعی متضاد سوسیالیسم و سرمایه‌داری‌ امپریالیستی[5]مدل نخست را برمی‌گزیند. برای طبری، شوروی‌ سوسیالیستی سمبل و نماد توسعه است و حزب نوین مارکسیست‌ـ‌لنینست روسیه بهترین‌ خط‌مشی‌های حرکت در مسیر تکامل را ارائه می‌دهد.[6]

 چنان که طبری با تأیید نظریه‌ی مارکس، مبنی بر اینکه سرشت انسانی مجموع کلیه‌ی مناسبات اجتماعی است، می‌نویسد:

 «یک فرد انسانی محصول تاریخ، محصول بشریت زمان خود است و ماهیت وی با تحول و تکامل تاریخ انسانی تحول و تکامل می‌یابد.»[7]

 طبری در جریان رویداد نفت شمال، از لزوم اعطای امتیاز به شوروی دفاع کرد و حتی مقاله‌ای پیرامون آن نگاشت که دادن امتیاز به آمریکا را نیز به عنوان حفظ موازنه‌ی مثبت مورد حمایت قرار می‌داد. بر اساس آنچه طبری خود در کژراهه می‌نویسد، تصور حزب توده از شوروی به مثابه‌ی یک عامل اقتصادی تسهیل‌کننده‌ی تکامل ترقی ایران، پاسخ چرایی این موضع است.

 برگزیدن مکتب فکری خاص موجب شد تا ذهن طبری در حصار پیش‌فرض‌ها و القائات آن قرار بگیرد و حتی به تطبیق تئوری مارکس بر واقعیات جامعه ایرانی بپردازد، در حالی که مارکس و اندیشمندان ایرانی همچون کاتوزیان بر عدم تطبیق تئوری مارکس بر ایران و جوامعی همچون آن نظر داده‌اند، اما وی به تحمیل قالب مارکس بر پدیده‌های ناهمخوان با آن در ایران پرداخت و در نهایت چنین تفکری، نتیجه گرفت:

 «تاریخ ایران در قرن‌های نوزدهم و بیستم، تاریخ به‌هم‌بسته و پیوسته‌ای است که در روند آن‌ مضمون واحدی وجود دارد و آن مضمون عبارت است از: زوال تدریجی جامعه‌ی سنتی‌ پدرسالاری‌ـ‌زمین‌سالاری یا فئودال‌ـ‌پاتریارکال و استقرار کند و دردناک جامعه‌ی سرمایه‌داری.»[8]

وی با آگاهی از نبود شواهد عینی دال بر تئوری مارکسیسم در ایران، این انطباق تئوری را در حوزه‌ی انتزاع و ذهن و تقدم ذهن بر عین دنبال کرد.[9] بدین ترتیب نظرات وی با خالی بودن از مستندات و شواهد عینی، تنها ساختی توخالی از تئوری مارکسیسم را ارائه کرد که پایبندی یا شاید ایمان و یقین وی را به مارکسیسم به اثبات می‌رساند.

 افزون بر این، بار معنایی اسطوره‌ای مارکسیسم در لنینیسم و تأکید بر ادعای بیان کامل حقیقت در آن موجب می­شود تا طبری نیز با پذیرش تکامل مارکسیسم در کشورهای سوسیالیستی، سمت‌گیری آن را رو به حقیقت فرض کند و بنویسد:

 «...و هرگز حتی مهم‌ترین مصلحت عملی نتوانسته است سرشت پویا و واقع‌گرای آن را شوریده کند.»[10]

 علاوه بر این‌ها، طبری رویکرد مذهبی تفکر را در جریان تکامل تاریخی محکوم به نابودی و آن را شیوه‌ی غیرعقلانی و سبک برگزیده‌ی این تفکر را در اداره‌ی‌ اجتماعی «آنتی‌دمکراتیک‌»[11]می‌داند، اما در یک تناقض نظری و البته کاربرد ابزاری ادامه می‌دهد که هر جامعه‌ای، در شرایط زمانی و مکانی خاص، شیوه‌‌های اداره‌ی فردی و اجتماعی‌ ویژه‌ی خود را ایجاد می‌کند. بدین ترتیب، در یک جامعه‌ی عقب‌مانده‌تر، روش‌های غیرعقلانی می‌‌توانند کارا باشند که البته‌ این امر «با درجه‌ی رشد مادی و معنوی یک جامعه در پیوند است.‌»[12]

 این تلقی زمینه‌‌ساز استفاده‌ی ابزاری از سنت به طور کل و مذهب به طور خاص در گفتمان طبری می‌شود. بدین ترتیب، وی که به صراحت جریان تفکر مذهبی را نکوهش می‌کرد و حتی آن را شیوه‌ی ایراسیونال می‌نامید، در عرصه‌ی عمل و با آگاهی از پیشینه‌ی مذهبی جامعه‌ی ایرانی، مذهب را به ابزار سوسیالیسم خود تبدیل و نمود عینی تناقض‌های گونه‌گون خود را آشکار کرد. در چنین سیر متناضی، ادعای وی مبنی بر «نباید هدف‌ها وسایل را توجیه کنند» مخدوش و راه برای کاربرد روش‌های به قول وی غیرعاقلانه نیز باز می‌شود تا اهداف سوسیالیستی تأمین گردد.

ورای استفاده‌ی ابزاری وی از مذهب، در اندیشه‌ی طبری یک ابهام معنایی وجود دارد که موجب پیشبرد اهداف وی است. در اندیشه‌ی طبری، هر گاه ایجاب نماید «سنت» ارتجاع تعبیر می‌شود و به هر غیرانقلابی صدق می‌یابد.[13]او بر این باور است که ارتجاع مفهومی سیاسی است، چرا که ماهیت‌ ارتجاعی‌ و یا پیشرو مفهومی تجربی است و «به شکل آمپریک‌» مشخص می‌شود.[14]

 در مواقعی نیز، با توجه به استیلای رویکرد مارکس بر تفکر وی و فقدان شواهد عینی در ایران برای مفاهیم مارکسیستی، «سنت» را به مفهوم «کهنه» یا همان عدم آمادگی شرایط عینی برای تعین مارکسیسم رجعت می‌دهد.[15] ین دوگانگی معنایی، ابهام مفاهیم را در دیدگاه جامعه‌شناختی طبری روشن می‌کند تا علاوه بر تناقض، نظریات وی به مختصات دیگری چون ابهام، آمیخته شود.

 عرصه‌ی عمل: تئوریسین یا دلبسته‌ی شوروی

 احسان طبری در دوره‌ی تحصیل دبیرستان و دانشکده در تهران به گروه تقی ارانی پیوست و با مکتب مارکسیسم‌ـ‌لنینیسم آشنا شد. وی از بدو تأسیس حزب توده نیز همواره در رأس تشکیلات و رهبری آن قرار داشت و به عنوان ایدئولوگ حزب، برای مدت طولانی مسئولیت شعب آموزش و تبلیغات آن را بر عهده داشت و تقریباً تمامی بیانیه‌ها و اعلامیه‌های حزبی به وسیله‌ی او تنظیم و تدوین می‌شد. طبری در این باره می‌نویسد:

 «من در این سال‌ها توانستم اسناد و اعلامیه‌‌های حزب را بر پایه‌ی سیاست مورد قبول جناح چپ با چنان استدلالاتی تنظیم کنم که جناح راست گاه چاره‌‌ای جز تصویب آن‌ها نمی‌دید. در این سال‌ها این نقشه‌ریز‌ی من است که نگذاشت حزب در تظاهر علنی خود با کار پایه‌ی اپوزیسیتی جناح راست به میدان آید. این را من بدون فروتنی کاذب می‌گویم.»[16]

 آن گونه که انور خامه‌ای در نقدی بر انتشار «از دیدار خویشتن» می‌نویسد، طبری از جمله حامیان جناح کامبخش‌ـ‌کیانوری در حزب توده بوده است. این رابطه گویی به شکلی بود که خامه‌ای از آن به ارادت طبری به کیانوری یاد می‌کند.[17]

 

 اگرچه نظریات انورخامه‌ای را به دلیل رقابت و اختلاف با جناح کیانوری و حتی طبری می‌توان مغرضانه و کمی افراطی دانست، اما با رجوع به گفتار طبری درباره‌ی کیانوری در بخشی از کتاب «از دیدار خویشتن»، می‌توان شواهدی برای ادعای خامه‌ای یافت:

 «...تصریح می‌‌کنم که پیشتازی در مشی انقلاب تماماً به کیانوری تعلق دارد. من بی‌وفقه در تاریخ حزب، او را یک چهره‌ی برجسته‌ی انقلابی می‌دانستم و در قبال پارس غضبناک مخالفانش در کنار او بودم.»[18]

 ورای تأیید رفتار و عملکرد کیانوری و جناح حزبی وابسته به آن، طبری شیفته‌ی شوروی بود. میزان شیفتگی وی به شوروی به تدریج و در طی سال‌های حیاتش فزونی یافت؛ به گونه‌ای که حتی در نزاع روسیه و چین یا خروشچف و استالین همچنان بر مواضع استالین پافشاری کرد. وی درباره‌ی نطق خروشچف ضد استالین می‌نویسد:

 « ظاهراً سخنانش منطقی به نظر می‌رسید، ولی بسیاری از مستمعان او این تز را نوعی خلع سلاح معنوی شوروی می‌شمرند... حق هم با آن‌ها بود... پس از روی کار آمدن برژنف تز اولویت سیاست حفظ دستاوردهای انقلابی که در زمان لنین و استالین با پیگیری دنبال شد باز جای شایسته‌ی خود را گرفت و شوروی توانست توازن نیروهارا در جهان تغییر دهد.» [19]

 شیفتگی او به شوروی تا حدی بود که پیرامون مرگ استالین سرود:

 « تو بهادر بودی، زمان میدانت آفریدی نظمی، کان بُد همسانت، درسپردی آخر به هم‌رزمانت آن نظم بی‌خلل، رفیق استالین...»[20]

این متن نمود روحیه‌ی ادبی و شاعری او به همراه ایدئولوژی وابسته‌ی وی به شوروی بود. وی بر اساس همین دلبستگی به شوروی به خوانش منافع استراتژیک شوروی می‌پردازد و از آن دفاع می‌کند. دفاعی که حتی می‌تواند تهدیدکننده‌ی قلمروی ارضی ایران باشد:

 « در کشور ما تبلیغات غربی وارتجاعی همه‌‌اش از آن دم می‌زند که روس‌ها می‌خواهند به آب‌‌های گرمخلیج فارس نزدیک شوند. اینکه خود آمریکایی‌‌ها در تمام آب‌های داغ و جوشاناستوایی تا آب‌های منجمد شمالی و جنوبی شیرجه می‌روند گویا به تصویب عرش و ملأ اعلی رسیده است و مجازترین کارهاست، ولی وای که روس‌ها یک گره بهآب‌‌های گرم یا ولرم نزدیک شوند. روس‌ها باید مانند خرس قطبی فقط در غارهاییخین بخزند... وقاحت بی‌نظیری است، ولی متداول است و عیب آن را هم هنوزبسیاری نمی‌فهمند.»[21]

 احسان طبری در طی مدت فعالیت سیاسی خود، در جهت نهادینه کردن اتحاد و نزدیکی حزب توده با شوروری تلاش کرد و بر همین اساس، به عنوان تئوریسین حزب توده، شوروی را به مثابه‌ی «نخستین و نیرومندترین کشور سوسیالیستی و پایگاه استوار سوسیالیسم» محسوب می‌کرد.

 احسان طبری در طی مدت فعالیت سیاسی خود به نهادینه کردن اتحاد و نزدیکی حزب توده با شوروی تلاش کرد و بر همین اساس، به عنوان تئوریسین حزب توده، شوروی را به مثابه‌ی «نخستین و نیرومندترین کشور سوسیالیستی و پایگاه استوار سوسیالیسم» محسوب کرد.[22]

 بر مبنای همین تفکر، طبری در جریان رویداد نفت شمال، از لزوم اعطای امتیاز به شوروی دفاع کرد و حتی مقاله‌ای پیرامون آن نگاشت که اعطای امتیاز به آمریکا را نیز به عنوان حفظ موازنه‌ی مثبت مورد حمایت قرار می‌داد. بر اساس آنچه طبری خود در کژراهه می‌نویسد، تصور حزب توده از شوروی به مثابه‌ی یک عامل اقتصادی تسهیل‌کننده‌ی تکامل ترقی ایران، پاسخ چرایی این موضع است[23]که البته نمود عینی وابستگی حزب توده و به طور خاص­تر طبری به شوروی است.

 همچنین انور خامه‌ای پیرامون چگونگی رابطه‌ی طبری با شوروی از سوابق بسیار دوستانه‌ی طبری با مأموران شوروی هنگام ورود طبری به مسکو و پناهنده شدنش به شوروی یاد می‌کند که موجب استقبال متمایزی از وی در قیاس با دیگرانی همچون کامبخش می‌شود.[24]

 طبری در یک باژگونگی

 پس از انقلاب اسلامی و آغاز دوباره‌ی فعالیت حزب توده در ایران، طبری نیز فعالیت سیاسی خود را در حزب توده‌ی ایران از سر گرفت. به تدریج و با آشکار شدن ماهیت وابسته‌ی حزب توده و دستگیری سران آن در ایران، طبری نیز دستگیر شد و پس از آن تواب شد و با 2 کتاب «کژراهه» و «شناخت و سنجش مارکسیسم» گذشته‌ی خویش را همراه با تمام آرمان‌ها و ایده‌آل‌هایش به چالش کشید؛ چنان که کتاب «کژراهه» را نتیجه‌ی تحولی می‌داند که در داوری‌اش نه تنها درباره‌ی حزب، بلکه پیرامون تاریخ و تمدن بشری و به ویژه تاریخ معاصر ایران روی داده است.

 

دیدگاه نوین طبری بر مبنای آنچه می‌نگارد دیدگاه گسترده‌ای است «در جهان خلقت و سیر در عبرت گذشتگان و تفکر در سرنوشت بشر و قضای الهی در تحول تمدن‌هایی که امروزه هنوز کرّ و فرّی دارند.»[25]همین دیدگاه، وی را به نفی گذشته‌ی خویش وادار می‌نماید.

 طبری در دوران نوین زندگی خود رویکرد اسلامی را در نقد مارکسیسم برگزید. او در این دوران بر ماهیت وابسته‌ی حزب توده صحّه گذارد و عملکرد حزب را در ازای خدمت به ابرقدرت شرق ارزیابی کرد؛ آنچه از سوی طبری در این مقطع با عنوان لگدمال کردن مصالح و منافع مردم یاد می‌گردد. طبری نوین و مذهب‌ستیز گذشته که زمانی تجویز استفاده‌ی ابزاری از مذهب را در راستای تأمین منافع حزبی صادر کرده بود، دلایل انزوای مارکسیست‌ها را بی‌اعتقادی به مذهب و از آن جمله دین حنیف اسلام و بی‌اعتنایی متکبرانه‌ی آن‌ها به معارف اصیل و غنی اسلامی دانست.[26]

طبری، پس از اعلان تبرا نسبت به گذشته‌ی خویش، به مطالعات اسلامی روی آورد و حتی بر طبق برخی شواهد در صدد نگارش کتابی پیرامون آورندگان اندیشه‌ی خطا ‌ـ‌کاوش اندیشه‌ی کسانی چون احمد کسروی‌، صادق هدایت‌، فریدون آدمیت و تقی‌زاده‌ـ بود که البته با مرگش نیمه‌تمام ماند. بررسی کتاب‌های وی در این دوران نشان می‌دهد طبری در یک تحول شگرف عقیدتی، ذهن متصلب خویش را شکست داده و به یک بزنگاه نوین فکری ورود یافته است که موجب ظهور و بروز نظریات جدیدی از سوی وی شده است.

 وی در این دوران مارکسیسم‌ـ‌لنینیسم را که روزی باور مقدس وی محسوب می‌شد به ضدیت با باور مذهبی، مطلق کردن نبرد طبقاتی و تشدید تناقض بین ملیت‌ها تحت عنوان دفاع از حقوقشان، حذف کامل ابتکارات مردمی و مالکیت خصوصی مردم و بندبازی دیالکتیکی در تعبیر حوادث، محکوم کرد. او همچنین استالین را، که تا پیش از این تحول چون بت او را می‌پرستید، به مثابه‌ی فرعونی تصویر کرد که بر اساس «رعب»، قدرت مطلقه‌ی خویش را بنا کرده است.[27]

 وی درباره‌ی کیانوری نیز این گونه اظهار نظر کرد:

«صفات کیانوری مانند خودخواهی شدید، جاه‌طلبی، رفتار خشن و رنجاننده، تک‌روی، مخفی‌کاری از جمع، لب‌بستگی و پنهان‌کاری و نظیر آن در حزب برای همه روشن بود.»[28]

 

این آثار نشان‌دهنده‌ی تحول عمیق پایه‌های اندیشگانی طبری است که بر اساس باورهای نوین وی در قلمروی دین اسلام تعریف و ایجاد شد. هرچند کسانی چون انور خامه‌ای با رویکرد منفی تحول وی را مورد ارزیابی قرار می‌دهند و طبری را به بی‌ثباتی در عقیده و نان به نرخ روز خوردن متهم می‌کنند،[29]

 اما تبرا و عدول از جزمیت نظری، دلبستگی و باور به مارکسیسم، از سوی کسی که در گذشته تئوریسین حزب توده بوده است، سستی پایه‌های نظری حزب توده و خلأهای نظری مارکسیسم ایرانی را به رخ کشید؛ شرایطی که به نظر نتیجه­ی فرآیند تقلید و ترجمه‌ی صرف متون چپ بود.

جمع‌بندی

احسان طبری از جمله روشن‌فکرانی است که در مکتب چپ رشد و تکامل یافت؛ فرآیندی که از القای آموزه‌ی مارکسیسم آغاز شد و به تدریج از طبری یک شیفته و معتقد به آموزه‌ی مارکسیسم ساخت. در چنین فرآیندی جزمیت و یک‌جانبه‌گرایی اعتقادی موجب شد تا تحلیل پدیدهای اجتماعی در قالبی ناهمخوان قرار بگیرد و به ایجاد ساخت توخالی از نظر منجر شود که از شواهد عینی در ایران برخوردار نبود. گسستگی طبری از جامعه‌ی خودی، محصول چنین فرآیند فکری بود. علاوه بر این‌ها، فقدان انسجام بین عرصه‌ی نظر و عمل موجب گردید تا ابهام، تضاد و تناقض چرخه‌ی ذهنی و عینی، طبری را در بر گیرد.

 از سویی نیز بررسی عملکرد حزبی و سیاسی طبری نشان‌دهنده‌ی جایگاه رفیع شوروی در تفکر وی به مثابه‌ی قبله‌ی آمال وی است. رابطه‌ی قلبی وی به شوروی موجب شده بود تا تفسیر و تحلیل‌هایش، ورای ادعای وی مبنی بر علمی بودن، بیشتر سرشار از ذوق‌زدگی‌های یک روشن‌فکر جهان‌سومی در برابر بهشت آرزوهایش باشد؛ فرآیندی که با تحول وی خاتمه یافت. در این مقطع طبری با واگرد از تمام باورهایش، سستی اعتقادات و آموزه‌های مارکسیستی‌اش را نمایان ساخت. (*)

 پی‌نوشت‌ها:

 [1]احسان طبری، نوشته‌‌های فلسفی و اجتماعی، تهران، انتشارات حزب توده، 1359، ص 87 و 88.

 [2]احسان طبری،شناخت و سنجش مارکسیسم، تهران، امیرکبیر، 1368، صص 200 تا 211.

 [3] احسان طبری، پیشین، ص 22.

 [4] احسان طبری، درباره‌ی سرشت و سرنوشت انسان، تهران، انتشارات حزب توده، بی­تا، ص 5.

 [5]احسان طبری،نوشته‌‌های فلسفی و اجتماعی، تهران، انتشارات حزب توده، 1359، ص 407.

[6]بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، تهران، نشر مرکز، 1379.

 [7]احسان طبری، درباره‌ی سرشت و سرنوشت انسان، تهران، کتابخانه‌ به سوی آینده (حزب توده)، بی­تا، ص 8.

 [8] احسان طبری، ایران در دو سده‌ی بازپسین، تهران، انتشارات حزب توده، 1360، صص12 و 13.

 [9]پیشین، ص 230.

 [10]احسان طبری، درباره‌ی حد و مرز فلسفه، تهران، به سوی آینده، بی­تا، ص 7.

 [11]احسان طبری،نوشته‌‌های فلسفی و اجتماعی، ص 177.

 [12]پیشین.

 [13]احسان طبری،نوشته‌‌های فلسفی و اجتماعی، صص 155 و 156.

 [14]پیشین، ص 158.

 [15]پیشین، صص 175 و 176.

 [16]احسان طبری، از دیدار خویشتن: گزیده‌ی مقالات احسان طبری، نشر بازتاب نگار، 1382، ص 50.

 [17]انور خامه‌ای، بررسی از دیدار خویشتن، بخارا، شماره‌ی 29 و 30، فروردین‌ـ‌تیر 1382، ص 293.

 [18]احسان طبری، از دیدار خویشتن: گزیده‌ی مقالات احسان طبری، ص 50.

 

[19]احسان طبری، از دیدار خویشتن: گزیده‌ی مقالات احسان طبری، ص 78.

 [20]احسان طبری، از دیدار خویشتن: گزیده‌ی مقالات احسان طبری، ص 46.

 [21]احسان طبری، از دیدار خویشتن: گزیده‌ی مقالات احسان طبری، ص 72.

 [22]احسان طبری، الفبای مبارزه، ص 49.

 [23]احسان طبری، کژراهه، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1367،ص 65.

 [24]انور خامه‌ای، بررسی از دیدار خویشتن، ص 300.

 [25]احسان طبری، کژراهه، ص 14.

 [26]پیشین.

 [27]احسان طبری، کژراهه، ص 25.

[28]احسان طبری، کژراهه، ص 277.

 [29]انور خامه‌ای، بررسی از دیدار خویشتن، ص 300.

لینک اصلی :

  http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4074


سایت برهان