بررسی آرای چند تن از نخبگان مشروطه - دکتر مهدی صلاح
دکتر مهدی صلاح صاحب دکترای تاریخ ایران ـ عضو هیأت علمی دانشگاههای سیستان و بلوچستانـ ارومیه ـ لرستان است.
مقالات متعددی از ایشان مانند: نقش دولت صفویه در تجدید دولت ملی ـ نقش صفاریان در بازسازی موقعیت ملی ایران ـ شکنندگی آزادی در ایران و کودتای 3 اسفند به چاپ رسیده و آخرین کتاب ایشان کشف حجاب نام دارد. متن زیر سخنرانی ایشان است:
بسمالله الرحمن الرحیم
ناکامی جنبش اصلاحات در ایران عصر قاجار تا مشروطه به دلیل ضعف در مبانی و ناهمسازگری با زیرساختهای اجتماعی جامعه ایران از یک سو و اقل ظرفیت نظام استبدادی قاجار در پذیرش برنامههای اصلاحات درون ساختاری از سوی دیگر سرانجام در جامعه نخبگان ایران خصوصاً آنانی که زندگی در مغرب زمین و فرهنگ آن را تجربه کرده بودند و یا به تقلید متون غربی آشنا بودند این اندیشه را تربیت کرد که ایران هنگامی از امنیت و آسایش و حیثیت بین المللی و ثبات و ترقی برخوردار خواهد شد که بنیانهای استبداد فرو ریزد و نظام مشروطه دموکراسیگونه غربی جایگزین آن شود.
دغدغه تهدید نظام استبدادی بر محوریت قانون مبتنی بر عدالت بدون فراهم شدن شرایط ساختاری لازم برخی از پیشگامان نوگرایی را به این نتیجه رسانید که تبیین مبانی و نظامات غربی مدرن بدون آشتیدادن آن با مفاهیم مذهبی و سنتی در جامعه ایرانی کاری عبث و بیفایده است.
بنابراین اولین گام در تبیین مفاهیم نوین و همسانسازی آن با مفاهیم دینی برداشته شد.
1ـ پیشگامان این طرز فکر نوگرایی همچون: ملکمخان و یوسفخان مستشارالدوله بودند که ریشههای لیبرالی خود را در قالب مفاهیم مأنوس دینی تنظیم نمودند تا از رهگذر همراهی علمای نواندیش تودهةای مردم را با خود همراه سازند. این دسته را میتوان واقعگرایان مصلحتاندیش نامید. اینان مفاهیم سیاسی اجتماعی مغرب زمین از قبیل دموکراسیـ اومانیسمـ پارلمانیسم و خصوصاً قانونگرایی را وارد فرهگ سیاسی ایران کردند و از این حیث بیشترین تقصیر را در آشنایی ایرانیان با مفاهیم سیاسی و اجتماعی مغرب زمین بر جای گذاردند.
2ـ دسته دوم از متفکران ایدئولوژی مشروطهخواهی نواندیشانی همچون آخوندزاده و طالبوف بودند که در تبیین مبانی لیبرالیسم آن راهی را رفتند که اندیشمندان عصر روشنگری در اروپا رفتند. این عده بدون در نظر گرفتن راهکار اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران در تلاش بودند تا اندیشههای نوین مغربزمین را در عرصهسیاست و اجتماع با همان ماهیت غیر دینی تبیین نمایند.
نگاه سکولاریستی آنان در عرصههای مذکور حداقل در مراحل اولیه جنبش و قبل از پیروزی تأثیر بنیانی در جامعه نگذارد اگر چه در مرحله تکمیل دولت مشروطه خصوصاً در تدوین قانون اساسی مؤثر واقع شد این دسته را میتوان نوگرایان سکولار نامید.
3ـ دسته سوم که در تبیین ایدئولوژی مشروطهخواهی و جهتدادن این ایدئولوژی به سمت دینیاندیشی نقش داشتند و بر این تلاش بودند که راه همسانسازی و تلفیق مفاهیم جدید با مفاهیم دینی را همراه سازند، نواندیشان دینی بودند. از نمایندگان این گروه میتوان به سیدجمالالدین اسدآبادی، شیخ محمد نجمآبادی و سیدمحمد طباطبایی نام برد.
اندیشههای فرد نخست قبل از آنکه در ایران منتشر گردد در سرزمینهای اسلامی خصوصاً مصر و شامات انتشار یافت وی همچنان که خواهد آمد به صورت مستقیم به مشروطه اشاره نکرده و یک حکومت نیکخواه روشنگر را مناسب حال مردم خاور از جمله ایران میدانست. اما مبارزه سرسختانه او علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی و رواج وطندوستی و ترقیخواهی در جامعه اسلامی باعث شد تا وی نقش بسیار مهمی در بیدار کردن جامعه اسلامی ایفا کند. به طوری که در عثمانی ظهور فکر مشروطهخواهی و ترقیخواهی با نام سیدجمال همراه شد. از این رو در ایران نیز ظهور فکر مشروطهخواهی نمیتواند بیاعتنا به سیدجمال مطرح گردد. خصوصاً آنکه وی و دیگر علمای نواندیش پل ارتباطی بین نواندیشان دسته اول با تودههای مردم برقرار ساختند و در بسیج تودهای برای دفاع از مشروطهخواهی مؤثر واقع شدند. ارتباط بین نواندیشان دسته اول با این گروهی که در اصل یک تاکتیک مبارزاتی بشمار میرفت سرانجام باعث گردید تا تطبیق ناصوابی بین موازین مشروطه غربی و موازین مشروطه اسلامی صورت گرفته موجب برداشتی ناصواب از معنا و مفهوم واقعی و حقیقی مشروطه گردد. و بسیاری از علما را حداقل در برههای در زمره مدافعان سرسخت مشروطه غربی قرار دهند. هر چند در نهایت نه مشروطه به مفهوم دقیق غربی آن در ایران تحقق پیدا کرد و نه شکل دینی شده آن توانست تأثیری صحیح و پیوندی عمیق با مبانی معرفت دینی موجب گردد.
ناهماهنگی بین بنیانهای معرفتی این حوزه نتیجهای جز تشتت آراء و افکار در جامعه ایران به دنبال نداشت به طوری که کمتر از 2 دهه نظام نیمبند مشروطه با ناظم استبدادی و شبه مدرنیستی رضاخان پیوند خورد. این مقاله درصدد است به اختصار اندیشههای نمایندگان 3 گروه مذکور را بررسی نموده و به این پرسش پاسخ بدهد که چرا تلاشهای اندیشهوران ایرانی در انتقال مفاهیم غربی به مفاهیم دینی سرانجام توفیق حاصل نکرد. برای یافتن این پرسشگریزی جز بررسی هر چند مختصر آرای نخبگان این دوره مشروطه خواهی نیست. لذا بعد از این مقدمه به بررسی این مهم میپردازم.
1ـ دسته اول واقعگرایان مصلحتگرا که در رأس آنها میرزا ملکم خان قرار دارد. یکی از چهرههای برجسته این جریان همچنان که گفته شد میرزا ملکم خان است که در انتقال مفاهیم غربی از قبیل اومانیسم ـ پارلمانیسم ـ دموکراسی و قانونگرایی در ایران شهرت دارد و هم به لحاظ شخصیتی یکی از پرسر و صداترین متفکرین عصر جنبش مشروطه است. گذشته از قضاوتهای متضاد و متعارضی که علیه او شده اساسا فکر ملکم عقلگرایی، اصالت انسان، آزادی عقیده، لزوم تخصص در مدیریت اجرایی کشور و قانونمداری است. مبانی معرفت شناختی مذکور به نقل از استاد معین طباطبایی چیزی نیست مگر آن چه را که متفکران و اندیشمندان غربی همچون رسوف و جان استوارتمیل که قبل از آن در مغرب زمین بر زبان جاری ساخته و ایشان در شکلگیری بنیانهای نظامهای پارلمانی غرب مؤثر واقع شده بود.
ملکم به خوبی واقف شده بود که در جامعه ایران آن روز سخن گفتن از حقوق مردم و نظام پارلمانی و آزادیهای مترتب بر آن به آسان میسر نیست. از این روی بر خلاف آخوندزاده مذهب مردم را علناً مورد مخالفت قرار نداد. اندیشههایش را در لفافه دین عرضه داشت. در جایی اظهار میدارد ملاحظه فناتیک اهل مملکت لازم است. برای پیش رفت این همرزمی جوانان فرزانه و اندیشمندی میبایست که از حدود مذهبی ما و قوانین فرانسه و وضع ترقی آنها استظهار کامل داشته باشند و بفهمند کدام قاعده فرانسه را باید اخذ نمود و کدام را برای اقتضای اهل مملکت اصلاح کرد. هر چند در نهایت ملکم معتقد بود که باید از غرب تقلید کرد. از جمیع صنایع از کفشدوزی گرفته تا صنایع بیماری که هزار مرتبه دقیق تر از صنایع دیگر است.
در مجموع ملکم صدق عقبماندگی جامعه ایرانی را فقدان قانون میداند. نامگذاری روزنامهاش به نام قانون خود نوعی اعتراض به حکومت ناصری است که منویات شخصی شاه راه اجرای قانون را گرفته است.
موضوع مهم دیگر در بررسی اندیشه ملکم موضعگیری وی از نظام اجرایی کشور و تقویت اجرایی آن است که چگونه میتوان مناصب را خرید و بر مناصب آریه بدون داشتن تخصص و مدیریت تکیه زد.
اندیشه دیگر وی نفی استبداد دینی و سیاسی و آزادیخواهی است که این مهم تحت تأثیر اندیشهوران متفکر عصر روشنگری قرار گرفت. در جایی که به نقل از حکیم و سخندان فرانسوی مینویسد: « حریت کامله 2 قسم است. یکی حریت روحانیه و دیگری حریت جسمانیه. حریت روحانیه را اولیای دین عیسوی از ما گرفته و حریت جسمانیه را فرمانروایان یعنی ظالمان از دست ما گرفته است.»
اما مهمترین بخش که ملکم در جریان جنبش مشروطهخواهی ایفا کرد ارتباطی بود که با علمای نواندیش دینی برقرار ساخت. از رهگذر همین ارتباط بود که توانست مفاهیم نوین را در عرصه سیاست و اجتماع به علمای مذکور منتقل سازد. به نقل از ناظمالاسلام کرمانی هم پدر سیدمحمد طباطبایی و هم خود سیدمحمد طباطبایی در ملاقاتی که با ملکم داشتند به شدت تحت تأثیر اندیشههای لیبرالی او قرار گرفتند.
2ـ دومین شخصیت میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی است. او همچون ملکم سر عقبماندگی جامعه ایرانی و سر پیشرفت جامعه غرب را در محوری به نام قانون تلقی میکند و در رساله یک کلمه خود، تعبیر یک کلمه را کتاب قانون میداند و در این رساله البته با جدیت بیشتری مستشارالدوله سعی میکند اندیشههای اسلامی در عرصههای سیاست و اجتماع را با مفاهیم نوین غربی پیوند بزند.
از جمله آنکه همانند ملکم مجلس شورا یا نظام پارلمانی را به مشورت در اسلام ـ برابری را با مفهوم مساوات اسلامی، آزادی بیان را امر به معروف و نهی از منکر وا ندیشههای حقوق غرب و فقه اسلامی را با ارائه اختلافات بین کتب شرعیه و فرانسه تفسیر و تحلیل میکند. مؤید این کلام سخن حامد الگار است. در این خصوص که اظهار میدارد آنچه در روزنامه قانون تکرار میشد با درجه بیشتری از ایمان و اعتقاد درونی و با قواعد بیشتری در کتاب یک کلمه تکرار شده به وسیله میرزا یوسفخان مستشارالدوله. حال بماند که آیا این مفاهیم و این واژهها با واژههای دینی میتواند مترادف باشد یا نه و چگونه میتوان اینها را با یکدیگر همسانسازی کرد.
مستشارالدوله همان طریقی را طی کرد که اسلاف او پیمود. یعنی تطبیق ناصحیح مفاهیم سیاسی اجتماعی فرهنگی تمدن نوین مغرب زمین با مفاهیم سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی اسلام. طبق گفته مرحوم حائری به نظر نمیرسد که بحث مؤلفه کلمه بر شالودهای استوار شده باشد.
بحث او آمیزهای است از نظامهای مشروطه با نظامهای غربی که وی سخت از آنها هواخواهی میکند. بحث او آمیزهای از تصورهای نادرست و تفسیرهای غلط و خواستههای بیبنیان و آشتیگراییهای نامتناسب است و ما مثالهای متعددی را در رساله یک کلمه میبینیم که سعی میکند اینها را تطبیق بدهد با موازین اسلامی.
3ـ گروه دوم تحت عنوان ایدهآلیستهای سکولار نامیده شدهاند. در رأس آنها میرزا فتحعلی آخوندزاده است. وی نمونه بارزی از نوگرایانی است که مشروطه را با همان مفهوم غربی تفسیر نمودهاند. این هواخواهی یک جانبه که با شرایط سیاسی اجتماعی آن روز جامعه ایران هماهنگ نبود. از سوی نوگرایان مصلحگرا همچون میرزا ملکم خان مورد نقد واقع شد و علیرغم اینکه ملکم به وی سفارش میکند که نباید متعرض اندیشههای ملل قفقاز، عثمانی و ایران بشود و باید تلاش نماید تا اندیشههایش را در لفافهای از دین عرضه نماید، سخن ملکم را ناشنیده گرفت و جنبههای ضد اسلامی مشروطه غربی را به شیوهای بسیار آشکار بیان نموده است. و او خواهان حکومت مشروطهای بود که خود مردم به دست آورند نه آنکه صرفاً از رهبران نوگرا سرچشمه بگیرد. گرچه مشروطهگری در ایران بیشتر نشأت گرفته از اندیشههای رهبران لیبرال و نوگرا بود و این تمنا در آن روز دستنیافتنی بود وی همچون ملکم از طرفداران تشکیل فراماسونری در ایران بود و همچون گروهی از نواندیشان ناصواب میپنداشت که این کار از لوازم آزادی و آزادیخواهی است. غافل از آنکه این دامی بود که انگلیسیها و دیگر دول سرمایهدار مغربزمین برای ایجاد نفوذ و پوششی بر جنایات خویش همچون امروز تحت لوای آزادی و برابری و به تعبیر دیگر حقوق بشر قرار دادهاند. تأثیرپذیری آخوندزاده از نواندیشان مغرب زمین همچون ولتر،روسو و مونتسکیو بگونهای است که پیامبران و فیلسوفان را متهم میکند که آنان از ستمکاران درخواست میکردند که دست از ستم بردارند ولی نواندیشان مذکور مدعی بودند که باید ستمکشی را تشویق کرد که برخیزد و به ستم ستمگر پایان دهد.
توجه آخوندزاده به یکی از مهمترین مبانی نظام مشروطه یعنی ناسیونالیسم به گونهای است که آن را در تعارض با مذهب مطرح میکند و فرد وطنپرست را کسی میداند که جان خویش را فدای ملت و کشور خود کند. در جای دیگر اظهار میدارد که دیگر زمان آن گذشت که کسی زندگی خود را فدای مذهب کند. از منظر آخوندزاده آموزش خوی وطنپرستی و ملت و ملیت خواهی از طریق سوادآموزی راهی است برای برون رفت از عقبماندگیها و رهایی از یوغ بیگانگان.
آخوندزاده بر نقدی که بر کتاب یک کلمه مستشارالدوله تبریزی نوشت، علیرغم تمجید از وی در نهایت او را مورد نقد و انتقاد قرار میدهد که چرا تلاش ناصوابی در همسانسازی مفاهیم واژهها در حوزه اجتماع و سیاست و فرهنگ تمدن غرب با مفاهیم دین دارد. در مجموع آخوندزاده تلاش نکرد که نظر میرزا ملکم خان را محقق بسازد حتی ضدیت خودش را با مذهب در قالب نظام مشروطهخواهی به جایی رسانید که خواهان پروتست در مذهب و نسخ برخی آیات قرآن و احکام فقهی شد.
4ـ دومین شخصتی که در این حوزه (ایدهآلیستهای سکولار) میتوان او را مورد بررسی قرار داد عبدالرحیم طالبوف است. البته تفاوت شخصیتی بین این دو کاملاً مشهود است. هر دوی اینها تحت تأثیر عصر روشنگری قرار گرفتند و طالبوف تلاش این را دارد تا مفاهیم نو از واژههایی مانند وطن، ملت و دول را عرضه بدارد و آن را قدرت حکومت بداند.
روی همین جهت است که طالبوف توجه ویژهای به مفهوم سکولاریستی نظام مشروطه دارد.
مخصوصاً وقتی بحث آزادی را مطرح میکند و اقسام آزادی را بر میشمارد تحت عنوان آزادی عقاید، آزادی هویت، آزادی خود، مطبوعات، اجتماع و انتخاب که البته اینها در چارچوب قانون است و توجه طالبوف به خود قانون است. که از منظر او قانون بر دو قسم است. یکی مادی و دیگری معنوی. از همین جا روشن میشود که او سعی میکند بین دو حوزه دین و سیاست تفکیک قائل بشود با تعریفی که از قانون دارد.
قوانین معنوی قوانین هستند که منشاء وحیانی دارند که توسط پیامبران بر بشر عرضه میشوند. اما قوانین مادی یا مدنی قوانینی هستند که به وسیله غربمندان تدوین میشوند. گرچه عقد این قوانین برای بشر و استفاده مردم لازم است. بدین ترتیب طالبوف ضمن عدم امکان مذهب و قوانین مترتب بر آن، آن را جدای از جنبههای مادی زندگی این جهانی تعدی و تحقیر مینماید. نتیجه این چنین تفکری ترسیم یک نظام مبتنی بر قوانین عرفی و غیر مذهبی است. هر چند طالبوف به لحاظ اعتقادات مذهبی فرد معتقدی بود و همانند ملکم و مستشارالدوله جانب مقتضیات را مراعات میکرد. از جمله هنگامی که ناگزیر شد اظهار بدارد آنچه مخالف تمدن است در شرع شریف ما که اساس قانون ایران خواهد بود ممنوع مادامالدهر حرام است. این سخنان بیشتر برای آن بود تا در مردم که افکارشان بیشتر با مسایل مذهبی پیوند داشت نفوذ کند. علیرغم این بیان کتابهایش به وسیله مرحوم شیخفضلالله نوری تحریم و خود طالبوف به نقل از کسروی تکفیر گردید.
بحثی را که طالبوف باز در اندیشههای خودش مطرح میکند تقسیم رژیمها است. رژیمها در مجموع به 3 دسته تقسیم میکند:
1ـ رژیمهای استبدادی
2ـ رژیمهای مشروطهسلطنتی
3ـ رژیمهای جمهوری
در تقسیمبندی از رژیمها از استبداد باز دو نوع نظام استبداد را تبیین میکند: 1ـ نظام استبدادی قانونی 2ـ نظام استبدادی بیقانون که نظام ایران را از جمله اینها میداند.
به کرات رژیم مشروطه سلطنتی انگلستان را میستاید غافل از این که عملکرد امپریالیستی دولت انگلیس در امور ملتهای جهان از جمله در آسیا و خصوصاً در ایران از ذهن روشنفکر مشروطهطلبی چون طالبوف پاک میگردد. اما اگر بخواهیم این دو گروه یعنی ایدهآلیستهای سکولار و رئالیستهای مصلحتگرا را به صورت خلاصه تبیین کنیم، این هست که ملکمخان و مستشارالدوله ضمن تبیین مبانی نظری دولت مشروطه به خاطر مقتضیات شرایط زمان و مکان، اصول مشروطه و دموکراسی غربی را با عناصری از مبانی مذهب اسلام در آمیختند که این وجه از نوشتههای آنها موجب تفسیر نادرست علمای مذهبی طرفدار مشروطه از ماهیت مشروطه گرفته است.
آخوندزاده و طالبوف تفسیر درستتر و شفافتری نسبت به مشروطیت به دست دادند اما بین این دو در چگونگی بیان واقعیتها تفاوت مشاهده میگردد که عدم اعتقاد یکی یعنی آخوندزاده و اعتقاد دیگری یعنی طالبوف به مذهب باشد. آخوندزاده ضد مذهب بود ولی طالبوف به مذهب اعتقاد داشت.
طالبوف مشروطیت را با موازین غربی تفسیر میکرد بدون آنکه صراحتاً به وجوه اختلاف آن با مبانی دینی بپردازد در حالیکه آخوندزاده اصول مشروطه غربی را به صراحت بیان نموده و سعی میکرد تعارض مذهب و نظام مشروطه را نادیده کند.
والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته
نظرات