اسدالله بادامچیان تشریح کرد:

چرا مؤتلفه دوم با سازمان مجاهدین خلق همراه شد؟


چرا مؤتلفه دوم با سازمان مجاهدین خلق همراه شد؟بادامچیان در کنار شهید مطهری در مجمع صادقیه اوایل دهه پنجاه

در جریان نگارش یکی از آثار موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سوالاتی درباره فعالیت‌های شهید دکتر بهشتی با هیأت‌های مؤتلفه اسلامی وجود داشت که به مقطع زمانی پس از دستگیری گسترده بخشی از سران این تشکل در بهمن و اسفند 1343 باز می‌گشت. از جمله این سوالات، چرایی همکاری باقیمانده این تشکیلات با سازمان مجاهدین خلق در مقطع 1349 تا 1353 بود. در حالی که سابقه مبارزاتی آنها بیشتر بود و شاخه مسلحانه در تشکیلات خود ایجاد کرده بودند. به خصوص اینکه همکاری مستدام نماند و همین گروه از میانه دهه پنجاه، بیشترین افشاگری را درباره التقاط آن سازمان در دستور کار خود قرار داد. این گفتگو به بازخوانی چرایی همکاری در آن مقطع پرداخته است.
پاسخ‌های اسدالله بادامچیان از اعضای برجسته این تشکیلات در آن مقطع زمانی به پژوهشگران مؤسسه حاوی نکات تاریخی کمتر شنیده شده‌ای بود که ارزش انتشار مستقل را داشت. این گفتگو در تاریخ 17 تیر 1404 انجام شد و برخی جزئیات در تماس‌های بعدی تکمیل گردید.

 

آقای بادامچیان! شهید رجایی در زندگی‌نامه خود می‌گوید «در سال 1346 من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یک تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره می‌کردیم.» بعد از دستگیری‌های گسترده اعضای موتلفه در زمستان 1343، انسجام مجدد موتلفه چگونه شکل گرفت؟

از سال ۴۴ ما و تعدادی از یاران موتلفه به مرور از زندان آزاد شدیم، در حالی که امام که رهبری نهضت را بر عهده داشتند همچنان در تبعید بودند. ابتدا در ترکیه و بعد هم در نجف.

در جریان ۱۵ خرداد برای ما معلوم شد که دیگر هیچ‌گونه نرمش و سازشی بین رژیم و انقلاب اسلامی ممکن نیست و یکی از این دو باید بروند. اسلام که از بین نمی‌رود و حتما شاه باید از بین می‌رفت و اگر شاه می‌رفت، طبعاً باید حکومت اسلامی برقرار می‌شد. از آن طرف توده مردم اصلاً در باره بحث حکومت اسلامی چیزی نمی‌دانستد. با شاه مخالف بودند اما اصلاً نمی‌دانستند حکومت اسلامی چیست؛ چه رسد به اینکه اگر بعضی وقت‌ها یک روحانی مثل مرحوم آقای کاشانی وارد سیاست می‌شد، دیگر او را یک فقیه جامعه اسلامی نمی‌دانستد و می‌گفتند او آخوند سیاسی است.

در سیاست‌گذاری بین مجموعه آقای مطهری و دوستان این بحث مطرح شد که ما بیاییم و حکومت اسلامی را برای مردم جا بیندازیم و اگر حکومت اسلامی بر اساس پذیرش مردم و نه بر اساس تحمیل و اکراه است: «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ» [بقره/ 255]، پس ما باید حکومت اسلامی را سامان بدهیم.

 نکته بعد این بود که اگر حکومت اسلامی برقرار بشود، آیا مسلمان‌ها توانمندی اداره حکومت را دارند و اگر دارند چگونه؟ بر این اساس این دو بحث مورد توجه قرار گرفتند که اگر در حکومت اسلامی...

 

همان بحث «حکومت اسلامی‌»ای که شهید بهشتی کارگروه برایش ایجاد کرده بودند؟

 نه، آن که متوقف شده بود.

 

این در مقطع موتلفه دوم و غیر از جلسات قبلی است؟

بله، در سال 44 که از زندان بیرون آمدم پیگیر این قضیه بودم. بقیه هم همین طور بودند. از آنجا قرار شد که مجموعه مؤتلفه در ابعاد مختلف برای حکومت اسلامی کار کند. لذا آمدیم و در این ابعاد کار کردیم: 1. مردم چه می‌خواهند؟ 2. حکومت اسلامی چگونه است؟ 3. اگر قرار شد که حکومت اسلامی باشد نظام چگونه است؟ آیا در این حکومت، حکمرانی بر اساس همان خلافت است یا بر اساس امامت و ولایت؟

کتاب مقام معظم رهبری که با نام «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» منتشر شده، حاصل چنین نیازی در جامعه بود که متن سخنرانی‌های ایشان در ماه رمضان سال ۱۳۵۳ است.

 

گویا در این مقطع، ابعاد جدیدی به فعالیت خود اضافه کردید.

بله، ما در مسیر تشکیلاتی خود دو مسیر را همزمان دنبال کردیم: یک راه سیاسی و دیگری مبارزه مسلحانه. در بخش خارج از کشور، آقای فارسی در بیروت مسئولیت هدایت عملیات مسلحانه را بر عهده داشت. در داخل کشور نیز آقایان لاجوردی، کچویی و ... مسئولیت جنبه‌های تشکیلاتی و اجرایی مبارزه مسلحانه را عهده‌دار بودند. البته فعالیت‌هایمان را محدود به جریان مؤتلفه نکردیم، آن را به‌تدریج توسعه دادیم و تشکیلات آن را بازسازی کردیم، سطح مخفی‌کاری را افزایش دادیم و ارتباطات سازمانی را تقویت نمودیم تا هم در داخل و هم در خارج از کشور مؤثر عمل کنیم.

از آن طرف بحث شد که ما بیاییم و در ابعاد مختلف کار بکنیم. یک بخش اولیه‌اش این بود که صندوق‌های قرض‌الحسنه راه بیندازیم، به‌عنوان نمونه بانک اسلامی و بانکداری اسلامی را یاد بدهیم. البته هدف تنها این نبود. قرار بود از صندوق‌ها به‌عنوان جذب افراد و به‌عنوان پوشش برای پول دادن به افراد و کمک‌ها و این قضایا هم استفاده شود. در واقع یک شبکه سیاسی حزبی بدون نام حزب بود.

 از آن طرف بخش گردآوری پول‌های خرد جامعه مطرح شد. صندوق صدقات که آقای دکتر  گلزاده غفوری پیشنهادش را داد و ما پذیرفتیم و اولین صندوق صدقات با نظر مرحوم آشیخ علی آقای فلسفی و با مجموعه‌ای مثل مرحوم حاج مصطفی دلال‌زاده و حاج غلام‌علی یزدی‌زاده،آقای عطایی – خدا همگی را رحمت کند – آقای خاموشی و امثالهم در مسجد لرزاده نصب شد.

 مسئله بعدی کار اقتصادی و کار شرکت قائمیان و شرکت ایرفو و شرکت‌های تعاونی سینا و هماهنگ بود. همه اینها برای این بود که نشان دهیم اسلامی می‌تواند.

در کنار آن بحث‌های حکومتی هم در این زمینه انجام می‌شدند تا زمانی که امام در سال ۴۸ در نجف بحث ولایت فقیه را مطرح کردند که اسلام دین سیاست است.

 

در موتلفه به موضوع ولایت فقیه هم می‌پرداختید؟

بله، بحث خیلی مهمی بود، چون دیگر قرار نبود مجلس موسسان راه بیندازیم. آقای فارسی که از مدیران موتلفه بود و آن سالها در بیروت حضور داشت، بحث‌های امام را با عنوان حکومت اسلامی پیاده و تنظیم و چاپ کرد. این کتاب در ایران به شکل مخفی چاپ می‌شد و فروش می‌رفت. به این ترتیب معلوم شد که نظام حکمرانی ما نظام خلافت نیست.

به همین علت این کتاب در آنجا چاپ و در اینجا توزیع شد. البته بعداً در اینجا هم چاپ شد، ولی اصلش همان بود. دیگر معلوم شد که حکومت اسلامی بر اساس سیاست اسلامی و همه چیز آن اسلامی و در رأس آن هم ولایت فقیه است.

 

چه شد که به فکر مبارزه مسلحانه افتادید؟

یک روز پائیز 1348 به منزل مرحوم شهید لاجوردی در کوچه شهاب‌الدوله روبروی خانی‌آباد رفتیم، همه آنجا جمع شدیم و ایشان در آنجا ناهار مخصوص خودش را به ما داد. بادمجان را درسته در آبگوشت می‌انداخت، شوخی می‌کرد، می‌خندید و می‌گفت شما چرا آن را تکه تکه می‌کنید؟ «فلیغیرن خلق الله» همین آغاز شوخی دوستان می‌شد. بعد بحث شد که الان دیگر زمینه در جامعه پدید آمده، از آن طرف هم بخشی از جهاد مسلحانه آمادگی دارد. آقای اندرزگو و دوستان دیگر از نظر تامین سلاح آماده‌اند. پس برای قیامی که بتواند برانداز حکومت رژیم طاغوت باشد، آمادگی داریم. برای اینکه این قیام برانداز باشد، بحث شد که ابعادی را لازم دارد: 1. شبکه سیاسی گسترده؛ 2. شبکه جهاد مسلحانه؛ چون هنگامی که درگیری می‌شود باید بتواند درگیری‌ها را انجام بدهد؛ 3. حرکت برای یک حرکت مردمی برانداز.

 این بحث که در آنجا انجام شد؛ بحث شد چه کسی این کار را بکند؟ نمی‌دانم کدام یک از دوستان بود. شاید درخشان یا دیگران بودند. یکی دو نفر گفتند که ما چرا خودمان شروع‌کنیم؟ مجموعه‌ای دانشجویی با آقای طالقانی در ارتباطند و در این زمینه کار کرده‌اند. آنها را می‌شناسیم. مورد تایید آقایان هم هستند. بنابراین برویم و با آنها همراهی کنیم و این کار را انجام بدهیم.

یکی از دوستان گفت چه دلیلی دارد ما کارمان را دست دیگران بدهیم؟ چقدر خاطر جمع هستید که اینها فردا مسیر صحیح را بروند. گمانم آقای شفیق گفت اینکه آدم فکر کند فقط خودش صالح است، غلط است.

 

یعنی در جلسه هم نظر نبودید؟

 در همان جا بحث شد که این کار بشود یا نشود. مرحوم آقای شفیق و آقای مقصودی و یکی دو نفر دیگر گفتند: نه، با هر کسی نمی‌توانیم برویم، مگر اینکه تأیید امام را داشته باشند که با اینها همراهی کنید. ما اول باید ببینیم که اینها چه کسانی هستند و آیا مورد تایید هستند یا نه و در نهایت هم امام باید اجازه بدهند تا ما با اینها همکاری کنیم. تا امام نگوید ما نمی‌رویم. با شما هم مخالفت نمی‌کنیم. آقای شفیق تقید داشت که تشکیلات جایی است که باید ولی امر نظر بدهد نه ما. آقای شفیق با اینکه همراه ما نشد، اما بعد در جریان استفاده سازمان از مدرسه رفاه مانع ما نشد.

شهید اسلامی و آقای درخشان و یکی دو نفر گفتند که ما در این زمینه که شیوه و روش مبارزه است به امام اطلاع می‌دهیم، ولی اینکه از امام اجازه بگیریم که در چنین جریانی حضور پیدا کنیم و به اصطلاح در براندازی، مصداق این آیه است که «لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم» [مائده/101]. این موضوع با همین استناد هم در آنجا مطرح شد.

من هم گفتم که الان بالاخره به جایی رسیده‌ایم که باید اقدام را شروع کنید و اگر می‌خواهید این کار را بکنید، هم از نظر پشتیبانی برای حمایت، هزینه برای تهیه ابزار لازم و ...  هم از نظر آسیب‌دیدگان، چه شهید، چه مجروح، نیازمند یک کار جمعی و گسترده تشکیلاتی هستید که در ابعاد مختلف کار کند و نیاز است که از وجوه شرعیه استفاده بشود. نمی‌شود که همه هزینه‌ها با پول‌های اهدائی مردم تأمین بشود. بنابراین نیاز به اجازه مجتهد و علما است. امام هم اجازه داده‌اند در غیاب ایشان از نظر آقای مطهری و آقای بهشتی استفاده شود. آقای انواری هم که حالا در زندان است.

در مجموع نتیجه این شد که بپرسیم و بگوئیم که چه کنیم؟ من به آقای مطهری گفتم که چنین قضایایی هست. امام هم گفته‌اند نظر شما برای ما حجت است. کلیت بحث‌های جلسه را برای آقای مطهری باز کردم و گفتم: الان تکلیف ما چیست؟ آقای مطهری گفتند: من تحقیق می‌کنم و می‌گویم. آقایان موضوع را با آقای طالقانی مطرح کردند و ایشان آن افراد را تایید کامل کرد و گفت که اینها بچه‌های متدین انقلابی خوبی هستند و دارند برای خدا کار می‌کنند و وظیفه مؤتلفه است که با اینها همراهی کند. من مطلب را به آقای مطهری عرض کردم. آقای مطهری گفتند: آقای طالقانی اینها را تأیید می‌کند، آقای مهدوی هم اینها را تأیید می‌کند. پرسیدم وظیفه من چیست؟ گفتند بر من مشخص شده که شما می‌توانید با اینها همراهی کنید و بنابراین شخص شما می‌تواند این کار را انجام بدهد. من آمدم و با دوستان مطرح کردم و باز آقای شفیق و بعضی از دوستان دیگرمان حاضر نشدند با سازمان همراهی کنند.

 

تا پیش از ضربه ۱۳۵۰ هیچ کجا نامی از سازمان نمی‌بینیم، حتی سعید محسن و حنیف‌نژاد در بازجویی‌ها مدعی هستند که «ما برای سازمان خود اسمی نگذاشته بودیم و چون احتیاجی به معرفی پیدا نکرده بودیم» و «در کلّیهٔ نوشته‌ها و مابین تمام افراد فقط لغت سازمان در اثر تکرار مصطلح شده بود.» از طرفی ماجرای ال‌عال که اشاره کردید، یعنی اقدام علیه شرکت اسرائیلی هم‌زمان با بازی دو تیم تاج تهران و هاپوئل تل‌آویو، ۲۱ فروردین ۱۳۴۹ و شهید لاجوردی ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۹ دستگیر می‌شود؛ شما در آن جلساتی که داشتید، اینها را به چه نامی می‌شناختید؟

ما از سازمان اصلا خبر نداشتیم. صحبت این بود که‌ یک‌ گروه‌ از دانشجویان مسجد هدایت‌ آقای‌ طالقانی‌ هستند، آنها هم آقای طالقانی را به عنوان یک روحانی روشنفکر قبول داشتند، آقای طالقانی هم به آنها بها می‌داد. اینها در کار مبارزه مسلحانه‌ کار کردند و ساماندهی‌ جدی‌ دارند. بجای‌ اینکه‌ اینکار مبارزه مسلحانه‌ را مؤتلفه‌ انجام‌ بدهد، اینها انجام‌ بدهند، مؤتلفه‌ با اینها همکاری‌ بکند.

 

بجز شما، فرد دیگری هم از علما سوال کرده بود؟

شهید محمدصادق اسلامی از آیت‌الله بهشتی پرسید. آقای بهشتی گفتند اینکه ما خیال کنیم همه کار باید دست خودمان باشد، این خود پرستی است. این نمی‌شود. وقتی شما دارید برای خدا کار می‌کنید که نباید خودتان مطرح باشید. اگر دیگران مطرح‌اند، باید بررسی کنیم؛ اگر اینها خوب هستند، با اینها همراهی کنید. بعد که بررسی کردیم، آن هم بعد از اینکه آقای مطهری اجازه داد، پیوستیم؛ اگر آقای مطهری اجازه نداده بود، ما دخالت نمی‌کردیم؛ چون امام که اجازه نمی‌داد.

برخی آقاین دیگر هم تأیید کردند، مخصوصاً وقتی که آیت‌الله راستی هم تاییدشان کرد، ما برای همه چیز به آنها کمک می‌کردیم. یک مقدار هم آقای فاکر و دیگران.

تیپ منصورون و اینها که جوان بودند،  قبل از تشکیل منصورون فعال بودند و با اجازه مرحوم آیت‌الله راستی با سازمان کار می‌کردند.  در سال 54 که سازمان از هم پاشید، منصورون شکل گرفت.

من و اسلامی و لاجوردی و اندرزگو و ... رفتیم و به سازمان کمک کردیم و دیگر به‌تدریج وارد جهاد مسلحانه و درگیری‌ها شدیم.

از این طرف من گروه‌های گوناگون را پرورش می‌دادم. پول و اسلحه و کمک و همه این چیزها را می‌دادیم. خدا رحمت کند آقای غیوران را. ایشان هم برای خانه تیمی و اسلحه و این چیزها فعالیت می‌کرد. در حقیقت در این گیر و دار بود که من در سال ۵۳ دستگیر شدم و به زندان رفتم.

 

شهید بهشتی در مقام کسی که به عنوان نماینده امام مورد رجوع شما بود، در جریان فعالیت‌های سازمان در مدرسه رفاه که موتلفه تأسیس کرده بود، قرار داشت یا یک اطلاع کلی داشت؟

بهشتی قوی‌تر از آن بود که یک موضوعی را با او اجمالی و سمبلیک بگویند. او کاملا در جریان بود و این همکاری را دقیقا همه قبول داشتند. تا سال 53 همه چیز ما با آنها همراه بود. خدا رحمت کند آقای غیوران را، او در مسئولیتش در مدرسه رفاه، خودش و خانمش همه جانبه در خدمت سازمان بودند، حتی خانه‌اش محل اختفای اسلحه بود. همه ما کمک می‌کردیم. حتی من وقتی در سال 1353 دستگیر شدم، مقداری مواد برای تولید سلاح خریده بودم که به سازمان بدهم و در مدرسه شیخ عبدالحسین مخفی کرده بودم، وقتی سال 1356 آزاد شدم آن را به اندرزگو تحویل دادم.

 

شهید بهشتی در زمان حضور در آلمان هم برای شما به‌عنوان نماینده امام مطرح بود؟

ایشان همان اول در قم در باره آمدن به جلسه به آقای شفیق گفت: من چند شرط دارم. یکی اینکه من یک کاری دارم و می‌خواهم به خارج بروم که انجمن اسلامی را هم درست کنم. مقدمات سفر ایشان از قبل فراهم شده بود. بنابراین وقتی در مورد مجازات منصور به دلیل اینکه ایشان حکم داده بود، احتمال دستگیری‌اش قوی بود و قرار شد برود، آن مقدمات طی شده بود که مرحوم آقای خوانساری از طریق یکی از افراد که با شریف امامی ارتباط داشت، از او کمک گرفتند و ایشان اعزام شد.

 ایشان به آنجا که رفت، سر پل بود. وقتی ایشان خواست بیاید، با همان آرم لوزی برایش نوشتم: اگر به ایران بیایی، به احتمال قوی دیگر اجازه نمی‌دهند که برگردی، اگر کار شما در آنجا تمام نشده داری، نیا. نامه را به یکی از افرادی دادم که توسط آقای درخشان در کار فرش بود. ایشان وقتی آمد به منزلش در دوراهی قلهک رفتیم. در آنجا وقتی وارد شدم گفت: به به! آقای لوزی! خیلی محبت کرد. بعد هم این بحث شد که حالا که آمده‌اید، دیگر شما را نمی‌فرستند که بروید. گفت: کارم در آنجا انجام شده. بقیه‌اش را در اینجا انجام می‌دهم.

 

ماجرای آقای لوزی چه بود؟

در اوایل سال 42 آقای بهشتی برای ما اسم گذاشت. اسم آقای رجایی را گذاشت آقای امیدوار. اسم مرا گذاشت آقای لوزی به شباهت بادام. برای هر کداممان چنین اسمی گذاشت. ایشان که رفت آلمان، نامه‌ که برایش می‌فرستادم امضا نمی‌کردم، بلکه در گوشه‌ای از پشت نامه یک لوزی می‌کشیدم و ایشان می‌دانست که این نامه از بادامچیان است. و لذا آن روز در جلسه‌ای که در خانه سه راه حکمت به دیدنشان رفتم، گفت: سلام آقای لوزی! چطورید؟ 

ارتباطات ما در آلمان برقرا بود و غیر از این قضایا ارتباط ما با گروه‌هایی هم که در آنجا مبارزه می‌کردند، برقرار بود.

 

یک سند هست که سازمان مجاهدین در سال ۵۴ یعنی در دوره تقی شهرام، می‌خواستند شهید بهشتی را ترور کنند. علتش چه بود؟

 من در سال 53 دستگیر شدم. اطلاعاتی به خاطر ندارم اما آنها بهشتی را مهره اصلی می‌دانستند و معتقد بودند که بهشتی محور است. حتی نسبت به آقای مطهری این حالت را نداشتند.

 

بحث تغییر ایدئولوژیک که شما در مقابلش ایستادید و امثالهم در این تصمیمشان اثر داشت؟

حتماً. اگرچه آقای بهشتی تا زمانی که کاملا مشخص شد که سازمان منحرف است، مستقیم موضع‌گیری نکرد. البته اینها از اول معتقد بودند که باید خودشان باشند. این بی‌شرف‌ها از اول بی‌دین بودند و برای سران تغییر مطرح نبود.


تصویری از بادامچیان در کنار شهید دکتر بهشتی سالهای بعد، در حزب جمهوری اسلامی