رئیس زندان اوین با شکنجهگرش چه کرد ؟!
روز 8 تیر 1360 محمد کچویی رئیس زندان اوین توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ترور شد و به شهادت رسید.
شهید محمد کچویی در سال 1329 ش در یک خانواده روستایی دیده به جهان گشود. وی پیش از وقایع 15 خرداد، مبارزات سیاسی ـ مذهبی خود را آغاز کرد. شهید کچویی با عضویت در هیأتهای مؤتلفه اسلامی به فعالیتها و مبارزات خویش ادامه داد تا این که در سال 50 و 51 تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. او پس از بازداشت، محکوم به زندان و پس از آزادی به علت مبارزه علیه رژیم دوباره در سال 53 دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. شهید کچویی در جریان اوج گیری انقلاب اسلامی، از زندان آزاد شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اداره زندان اوین را به عهده گرفت. سرانجام این مبارز انقلابی در هشتم تیر 1360 به دست یکی از منافقان به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست. او که به دلیل رفتار مناسب و منطقی با زندانیان، موجب هدایت بسیاری از آنان شده و به «پدر توابین» مشهور شده بود، همیشه مورد کینه و غضب ضد انقلاب بود و به تهمتهای عجیبی چون شکنجهگری متهم میشد.
شهید کچویی که در آغاز انقلاب، مسئولیت نگهداری از دستگیر شدگان رژیم پهلوی را بر عهده داشت، ابتدای انقلاب در دادگاه شکنجهگر پیش از انقلاب خود (کمالی) حاضر شد و ضمن شرحی از جنایات او، در آخر هم نمونهای از رفتاری که روی کمالی انجام داده بود، ذکر کرد.
متن سخنان شهید کچویی در آن دادگاه را بدون هیچ توضیح دیگر مرور میکنیم:
«در رابطه با کمالی شکایت دارم. شکنجههایی که او روی خود من انجام داد و یکی هم گزارشهای داخل زندانش است. داخل زندان که ایشان از آن اول که آمد به قدری به خودش مطمئن بود و فکر میکرد که پیروزی انقلاب جدی نیست. او هیچ کس را نمیشناخت و هنوز هم نمیشناسد و شاید به این خاطر باشد که وی همیشه مست بود. سه چهار بار که مرا شکنجه داد، همیشه مست بود. او هیچ کس را نمیشناسد و هر که را با او روبهرو کردیم میگوید نمیشناسم. از سال 1351 که من دستگیر شدم یک مدتی در زندان قزل قلعه بودم. بازجوییهایم را پس داده بودم. در زندان اوین به دست حسینی، عضدی و ازغندی پذیرایی مفصل [یعنی شکنجه] شده بودم. از اول زیر دست کمالی نبودم در رابطه با محمد مفیدی، باقر عباسی و حسن فرزانه مرا نزد او فرستادند. کمالی همیشه کفشهای نوک تیز میپوشید و مست هم بود. با نوک کفشهایش به ساق پای من میزد. او از بس که با نوک کفشش به ساق پای من زده عصبهای قسمت زانو به پایین من هنوز هم درد میکند و دکتر میگوید باید مدارا کنی. او با شلاق به همه جای بدن از جمله سر و کله ام میزد.
اینها سلول هشت را کرده بودند اتاق شکنجه و این قدر سر و صدای شکنجه شدگان زیاد بود که ما شکنجه خودمان یادمان رفته بود. تا میخواستیم یک چرت بخوابیم از سر و صدای شکنجه بیدار میشدیم. شب و نصف شب همیشه صدای شکنجه شدگان به گوش میرسید. کمالی در رأس گروهی بود که بچههای مذهبی را شکنجه میکردند. شکنجه گران تازه کار را که آورده بودند توسط کمالی و امثالهم آموزش میدیدند و خبره میشدند. من شاهد شکنجه دادنهای او بوده ام. او به قدری شکنجه میکرد که در تاریخ نظیر ندارد. همینها بودند که یک نفر زندانی را به مدت پنج ماه روی تخت بسته بودند و فقط برای دستشویی رفتن و غذا خوردن بازش میکردند.
... ماه رمضان بود و سحری به بچهها نمیدادند. فقط بعضی مواقع در سلول را باز میکردند و تکه نانی داخل آن میانداختند. چند روز بود که من سحری نخورده بودم. با این حال مرا بردند اتاق کمالی برای بازجویی. او به من گفت: حرفهایت را میگویی یا نه؟ گفتم: من سه ماه است که اسیر شما هستم، دیگر حرفی برای گفتن ندارم. گفت: به من دروغ نگو، من کمالی هستم، پدرت را درمیآورم. در حالی که مست بود، شروع کرد به شلاق زدن. به او گفتم: من روزه هستم، یک مقدار ملاحظه کن. وقتی این را شنید بدتر کرد و شدیدتر شکنجه کرد. پس از آن به مأموری که آنجا بود گفت: ببر در اتاق شکنجه و ببندش به تخت. آن مأمور من را برد، ولی یک نفر دیگر به تخت بسته شده بود. برای همین، من را برگرداند پیش کمالی و او دوباره با شلاق و لگد به جان من افتاد. کمالی نمیدانست که اراده خدا پشتیبان این انقلاب است و تا زمانی که خدا بخواهد این انقلاب ماندگار است. آقای کمالی که چند وقت مرا شکنجه میکرد، الآن بگوید چند وقت است که زندانی ماست، به او چه گفته ایم. تنها حرفی که من به او زدم، این بود یک وقت خیلی دروغ میگفت و من به او گفتم خدا لعنتت کند».
وصیتنامه شهید محمد کچویی
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشترا من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه
خداوند از مؤمنین جانها و مالهایشان را میخرد و در مقابل بهشت میدهد. وقتی مرگ حق است و کل نفس ذائقه الموت و تمام نفوس خواهند مرد و بهترین نوع مردن شهادت در راه خدا میباشد، شهادت را انسان انتخاب میکند و مردنی بر اساس انتخاب میباشد، نه مردنی که بر انسان تحمیل شود و این بنده سالهاست که خود چگونه مردن را انتخاب کردم که امیدوارم خداوند نصیبم کند و چنین است که کسانی از مرگ میترسند که از اعمال گذشته خود وحشت دارند، ولی کسی که اعمال نیکو انجام داده باشد، آرزو دارد هر چه سریعتر نتیجه اعمال درست خود را ببیند و دنیا به منزله محل زراعت میباشد و مرگ پلی بین این دنیا و آن دنیا میباشد و در آن دنیا هر چه زراعت کرده باشد درو میکند.
و این مطلب را هم لازم میدانم در وصیت نامه خود بنویسم که با توجه به اینکه خیلیها با مرامهای مختلف ادعای حق بودن را دارند، ولکن حق یک چیز بیشتر نیست و به نظر من اختلاف سر معیارها میباشد و برای من که معیارم قرآن و پیغمبر و ائمه و ولایت فقیه و در حال حاضر امام خمینی میباشد و جز این حق نمیباشد و شدیدا معتقدم که مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند، ناحقترین و باطلترین گروهها هستند. اگر هدایت شدنی هستند خداوند آنها را هدایت کند، وگرنه نابود کند و معتقدم بدترین دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش از 70 هزار شهید میباشد همین مجاهدین هستند.
والسلام علی من اتبع الهدی محمد کچویی 26 /8/ 59
سایت تابناک ، 8 تیر 1392
نظرات