بررسی علل تشکیل و فروپاشی حزب رستاخیز


فرزانه نیکوبرش راد
3365 بازدید

در کشورهای پیشرفته و توسعه یافته، پیشرفت احزاب همپای صنعت و سرمایه داری رشد کرده بعد از گذشت سالها، در کنار سایر امور اقتصادی و فرهنگی تجربه تشکیلاتی و حزبی نمودار گردیده است. این احزاب در جهت اهداف و منافع ملی، پس از کسب قدرت یا تأثیرگذاری بر حکومت و مشارکت در قدرت، ضمن ورود در صحنه سیاسی و اجتماعی نهادهای سیاسی را به تدریج به وجود آورده اند. اما کشورهای در حال توسعه، یا فاقد احزاب سیاسی (البته به معنای غربی آن) بودند یا برای فریب افکار عمومی جهان، به اجبار هماهنگ با پیشرفت صنعتی، تظاهر به دمکراسی و دمکراتیک بودن کردند؛ از این روی احزابی را به صورت دستوری از بالا به پایین، توسط افراد وابسته به خود شکل دادند؛ که بسیاری از این احزاب در کشورهای در حال توسعه با تشویق و تأیید و حمایت بیگانگان رشد کردند تا همراه با هیئت حاکمه، منافع بیگانگان را حفظ و تأمین کنند.(1)
از سوی دیگر سردمداران حکومت در چنین کشورهایی با هرگونه رشد و حرکت طبیعی و خودجوش و تشکلهای مردمی در جامعه مقاومت کرده و با توسل به زور و استفاده از وسایل و شیوه های سرکوب گرایانه و دیکتاتور مآبانه خویش، حرکتها و جنبشهای مردمی و اجتماعی را نابود کردند(2) و برای حفظ وجهه حکومت خویش به عنوان نظامی دموکراتیک در نزد افکار عمومی جهان به تشکیل احزاب فرمایشی دست زدند.
تشکیل احزاب وابسته در چنین کشورهایی دو مزیت دارد. اول آنکه نشان می دهد این گونه حکومتها ظاهراً احزاب سیاسی دارند و از روندی دمکراتیک با معیارها و شاخصه های توسعه (داشتن احزاب و نهادهای مدنی) برخوردارند، دوم آنکه این احزاب مبلّغ و وسیله ای برای تبلیغ و تأیید اهداف و مطامع رژیم برای مردم هستند. ایران قبل از انقلاب اسلامی نیز به عنوان کشوری وابسته و در حال رشد از این امر مستثنی نبوده است. حزب «دمکرات» قوام، «مردم»، «ملیون»، «ایران نوین» و «رستاخیز» نیز از این گونه احزاب دستوری و فرمایشی بودند؛ مراد از احزاب فرمایشی و دست نشانده حکومتی، احزاب و گروهها و دسته جاتی است که یا توسط رژیم پایه گذاری شده رشد کرده اند و یا با استفاده از امکانات حکومتی و دولتی به فعالیت پرداختند.
علل تشکیل احزاب توسط حکومتها
تشکیل احزاب دولتی در کشورهای در حال توسعه دلایل مختلفی دارد. یکی از مهم ترین آنها اینکه این گونه کشورها از خرده فرهنگها و اقلیتهای گوناگونی تشکیل شده، که از همگونی فرهنگی و همکاری و تفاهم لازم برای پیشرفت اقتصادی و صنعتی برخوردار نیستند.»(3)
در این کشورها میان ساختارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نه تنها هماهنگی لازم وجود ندارد، بلکه بعضی از ساختارها به طور ناموزون و ناهماهنگ رشد کرده عملاً مانعی بر سر راه دیگری ایجاد کرده اند. از این روی هدف از تشکیل احزاب فرمایشی می تواند: «1- نمایش دمکراسی، 2- شناسایی، تربیت و تأمین نیرو برای رژیم، 3- تحکیم نظام(4)» موجود باشد، و زمانی که ضرورت اولیه برای تشکیل چنین احزابی منتفی شود، این گونه احزاب با تشکیل دولت جدید یا از بین رفتن ضرورت اولیه، در عمل متلاشی می شوند و علت وجودی خود را از دست می دهند بدون اینکه ضربه ای به ساختار جامعه بزنند، زیرا این گونه احزاب هیچ گونه ریشه مردمی و مشرعیت سیاسی ندارند که از بین رفتن آنها بخواهد خلأیی در جامعه ایجاد کند و تاریخ احزاب سیاسی در ایران خود گواهی بر این مسئله است.
چنان که در جلسه 29 شهریور 1305 مجلس شورای ملی هنگامی که کابینه مستوفی الممالک به مجلس معرفی می شد، حملات شدیدی علیه وثوق الدوله وزیر عدلیه از سوی سرشناسان آن زمان مجلس صورت گرفت و وثوق الدوله عاقد قرارداد معروف 1919 به هنگام دفاع از خود در جواب مخالفان گفت: «اینکه می فرمایید بنده اخلاق عمومی مردم را خراب کردم و احزاب ایران را متلاشی کردم این فرمایش به قدری پرفلسفه و دقیق بود که من از فهم آن عاجزم و نمی توانم تشخیص دهم که به چه وسیله اخلاق عمومی را فاسد کردم یا احزاب را چگونه متلاشی کردم، وجود حزب در مملکت، معلول یک علتهایی است که هر وقت آن علتها موجود بشوند احزاب هم موجود می شوند و من و امثال من نمی توانیم آن را معدود یا متلاشی نماییم و اگر آن علل موجود نشود من و امثال من نمی توانیم حزب بسازیم. امیدوار هستم علل وجود احزاب صالح در مملکت موجود شود، هر وقت شد بنده نیز در آن داخل شوم...»(5)
از جمله عللی که احزاب فرمایشی نمی توانند مردم را وارد مشارکت های سیاسی بکنند. «صفت دستوری»(6) بودن آنهاست. با نگاهی به عملکرد احزاب دولتی در ایران، مشاهده می کنیم که نحوه فعالیت این احزاب، همواره جریان یک طرفه ای بوده است که نظریات و دیدگاه ها را از بالا(هیئت حاکمه) می گرفته به مردم انتقال می داده است و در عمل هیچ گاه عکس این جریان رخ نداده است، از این رو کارکرد این گونه احزاب بسیار سطحی و مقطعی بوده است.
بر این اساس چنین احزابی هرگز نتوانسته اند در میان مردم مشروعیت لازم را کسب کنند و مورد استقبال قرار گیرند. «جامعه شناسان می گویند: «عمده ترین ایرادی که به احزاب دولتی وارد است، این است که این احزاب به مثابه یک بنگاه کاریابی، یک کانون رفیق بازی، یک اجتماع حل و فصل مسائل تجاری، شخصی درمی آیند و مادام که گردانندگان تشکیلات در اوج قدرت و حکومت باشند، چراغهای این کانونها روشن خواهد شد، اما همین که پایه های حکومت متزلزل گردد، فعالترین اعضا و نزدیک ترین مشاوران حزبی پیش از دیگران و پیش از آنها ضربه انحلال تشکیل را فرود خواهند آورد.»(7) زیرا اعضای حزب دولتی «هدفهای سیاسی مشخصی را دنبال نمی کنند و از مرام و مسلک و ایدئولوژی هم بهره ای ندارند.»(8)
سابقه احزاب فرمایشی در ایران
سابقه تشکیل احزاب فرمایشی (یا دولتی) به سالهای 26-1325 برمی گردد. در این سالها قوام السلطنه، نخست وزیری، اقدام به تشکیل حزب دولتی «دمکرات ایران» کرد. این حزب با پشتیبانی قوام به قدرت دست یافت و زمانی که علت وجودی آن از بین رفت، حزب قوام هم متلاشی شد.
در زمان محمدرضا پهلوی، احزاب فرمایشی و دولتی بعد از سالهای 1332 به وجود آمد. بعد از سرکوب نهضت ملی ایران توسط کودتای 28 مرداد و کمکهای فوری و بلاعوض امریکا و سرکوب مخالفان، عملاً خلأء سیاسی در جامعه حاکم شد. شاه برای دمکراتیک جلوه دادن نظام خود و نشان دادن آزادی بیان و عقیده در کشور طبق قانون اساسی، به تشکیل احزاب فرمایشی اقدام کرد. در ابتدا به دستور شاه، اسدالله علم مهره وابسته و سرسپرده محمدرضا شاه، حزب «مردم» را در سال 1336 به وجود آورد و یک سال بعد هم (در 1337) حزب «ملیون» توسط منوچهر اقبال، غلام خانه زاد شاه و نخست وزیر وقت، تشکیل شد. اما در همان سالهای اولیه بویژه از 1338 به بعد حزب ملیون عملاً کارآیی خویش را از دست داده بود، ولی بعد از افتضاح انتخاباتی دوره بیستم(9) مجلس که توسط اقبال انجام گرفت و علنی شدن تقلبهای انتخاباتی، در حقیقت حزب ملیون به طور کلی صحنه سیاسی را ترک کرد.
در 1343 حزب ایران نوین توسط حسنعلی منصور، تکنو کرات وابسته به امریکا با توصیه امریکا و حمایت شاه به وجود آمد.(10)
در روند تکاملی احزاب دستوری با توجه به مقتضیات زمان و شرایط موجود، در سال 1353 تمام احزاب دستوری انحلال خود را به دستور شاه اعلام کردند و در حزب رستاخیز ادغام شدند، که به دستور مستقیم محمدرضا تشکیل گردید.
البته زمانی که احزاب فرمایشی یا دولتی باشند، هیچ تفاوتی ندارد که یک حزب یا چند حزب وجود داشته باشد، زیرا عملکرد آنها در صحنه سیاسی هیچ اثری ندارد. شاه در کتاب مأموریت برای وطنم دقیقاً با اشاره به فرمایشی بودن احزابی که ایجاد کرده بود علت تشکیل چنین احزابی را بی سوادی ملت بیان می کند و می نویسد:
بعضی از افراد از احزاب ما انتقاد می کنند به این عنوان که این دو حزب از طرف مردم بنیان گذاری نشده و از طرف مقامات عالیه کشور تحمیل گشته اند. حتی برخی از بدبینان مدعی هستند که این احزاب دست نشانده مقام سلطنت و دولت هستند. این اشخاص به انگیزه اصلی تشکیل احزاب در کشوری مانند ایران که تازه در مسیر پیشرفت و ترقی افتاده است، دقت نکرده اند. در کشور ما با وجود مساعی روزافزونی که پدرم در امر تعلیم و تربیت و توسعه فرهنگی داشت و پیشرفت هایی که در این امر در دوران سلطنت من به عمل آمده هنوز بسیاری از افراد مردم بی سواد هستند.(11)
شاه سپس به مفهوم حزبی و عدم آشنایی مردم با آن اشاره کرده، بدون توجه به مفهوم غربی آن و وارداتی بودن حزب در ایران، مردم و فرهنگ اجتماعی را مورد تهاجم قرار داده و می گوید:
به علاوه هنوز مفهوم دمکراسی پارلمانی و احزاب سیاسی برای ما تازگی دارد و در کشورهایی که سنن ملی در طرز زندگانی و نسخ فکر مردم تأثیر عمیق دارد، فکری از این سخیف تر نیست که تصور شود ممکن است احزاب سیاسی ما یک باره از میان مردم و به دست مردم به وجود آیند و به رشد و کمال برسند. من چون شاه کشور مشروطه هستم، دلیلی نمی بینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از یک حزب دست نشانده خود پشتیبانی نمایم و چون مظهر وحدت ملی کشور خویش هستم می توانم بدون اینکه خود را منحصراً به یک حزب یا فرقه ای ارتباط دهم، دو یا چند حزب را تشویق کنم که در کشور به فعالیتهای حزبی بپردازند.(12)
سیاست تک حزبی
اگر تا قبل از تشکیل حزب رستاخیز، شاه برای حفظ ظاهر، احزاب را توسط مهره های خویش به وجود می آورد، بعد از این تاریخ، خود شخصاً افتخار تشکیل تنها حزب موجود کشور را به عهده می گیرد و با انحلال تمام احزاب خودساخته در تشکیل دیکتاتوری خودکامانه گام برمی دارد.
روند تشکیل و انحلال احزاب در ایران، گفته های قبلی ما را تأیید می کند که احزاب فرمایشی با توجه به ضرورتهای اولیه و علل وجودی خود تشکیل می شوند و بعد از بین رفتن ضرورت اولیه متلاشی می گردند. البته شاه در تشکیل حزب رستاخیز گفته های قبلی خود را فراموش کرده بودکه قبلاً نظام تک حزبی را تقبیح کرده آن را شیوه دیکتاتورها و فاشیستها خوانده بود. شاه در مصاحبه با نمایندگان مطبوعات حزب ایران نوین در 28 خرداد 1352 گفته بود:
«در دهه دوم انقلاب[سفید] وظایف احزاب مسلماً سنگین تر و گسترده تر خواهد بود، و چون گفته بودیم که کشور ایران بر اساس یک حزبی که معمولاً منجر به دیکتاتوری می شود اداره نخواهد شد، از این رو لااقل یک حزب دیگر هم وجود خواهد داشت که اگر بر سر کار نباشد حزب اقلیت است و باید مراقب کارهای قوه مجریه باشد تا اگر احیاناً عیبی در کار بود بگوید.»(13) او در این حرکت نمایشی حزب بازی چنان سخن می گوید که گویی خود باور کرده است که جنگ های زرگری احزاب بر مردم تأثیر دارد. از این رو می افزاید: «با آنکه بعضی اوقات ممکن است مطالبی عنوان شود که صحیح نباشد، با این حال عنوان کردن مطالب حتی ناصحیح موجب می شود که سوء تفاهمات برطرف گردد، زیرا رد مطالب ناصحیح و اظهار واقعیتها به سالم بودن محیط کمک می کند، به خصوص که اساس سیاست ما بر شرکت همگانی در تمام شئون زندگی مردم و امور کشور است.»(14)
دمکراسی نمایشی
شاه در تشکیل احزاب در ایران، در حقیقت نوعی «دمکراسی نمایشی» را اجرا می کرد که بیشتر به نقش «انتخابات» توجه داشت(15) تا به سایر کارکردهایی که یک حزب سیاسی در جامعه می تواند داشته باشد. احزابی که در انتخابات شکل می گیرند کارکردهای خاصی دارند، یکی از کارکردهای ویژه عام احزاب «کار ویژه انتخاباتی» است که از جمله کارهای ویژه آن احزاب، «شکل دادن به افکار عمومی، گزینش نامزدها و ترتیب و تنسیق کار انتخاب شدگان است.»(16)
شاه برای نشان دادن روحیه و حاکمیت دمکراسی در ایران و برای طبیعی نشان دادن نمایش دمکراسی در مقابل احزاب گذشته (مردم، ملیون، ایران نوین) حتی نقش اقلیتی که توانایی چندانی در صحنه سیاسی را نداشت، تحمل و حمایت می کرد تا در نزد افکار عمومی جهان به عنوان دیکتاتور تلقی نگردد. لذا در گفته های خویش همیشه تک حزبی را با جوامع کمونیستی و فاشیستی و دیکتاتوری یکی می دانست. شاه در مصاحبه ای با سردبیر روزنامه مردم در 5 دی 1352 گفته بود:
در کشوری که بر اساس رژیم پارلمانی دمکراتیک اداره می شود اگر انتخابات و تشکیلات سیاسی آن بر اساس احزاب نباشد، ایجاد نظم سیاسی غیرممکن است. و آن کشور و تشکیلات دچار هرج و مرج می شود. اگر هم بر اساس یک حزبی باشد، مثل جوامع کمونیستی و فاشیستی به هر صورت یک نوع دیکتاتوری خواهد بود. در یک رژیم پارلمانی دمکراتیک، اصل بر آزادی فردی و آزادی عقیده و مرام استوار است. شما گفتید دو حزبی، من می گویم چند حزبی آن هم بر اساس انتخاب مردم، ولی در کشور ما عملاً تعداد احزاب محدود می شود، زیرا در چهارچوب انقلاب شاه و ملت مگر چند نوع برداشت می تواند وجود داشته باشد؛ چون برداشتها محدود است، فقط دو چیز باقی می ماند: یکی درجه لیاقت و شایستگی در اجرای اصول و صحیح ترین برداشت از آن، دیگر تغییر قیافه مسئولان امور، از این رو اساس کار می رود روی سیستم دو حزبی، موافق دولت و حزب مخالف دولت که سابقاً آن را اقلیت می گفتیم. به هر حال هر دو حزب به اصول انقلاب و اساس مملکت وفادارند، منتها یکی از آنها از این اصول یک نوع برداشت می کند و دیگری در مورد عملکرد آن برداشتی متفاوت دارد...(17)
شاه احزاب بعداز شهریور 1320 تا 1332 را همواره (احزاب تشکیل شده) وابسته به بیگانه قلمداد می کرد و احزابی را که خود مشوق تشکیل آنها بوده ابتکاری و ملی می نامید! اما گذر زمان خود او را هم وادار می کرد که حقایق را آشکار کرده وابستگی خود را بیش از این پنهان نکند و اعتراف کند که در تشکیل احزاب، او هم مجری و عامل اوامر بیگانگان بوده است و احزابی را که تا قبل از 1353 تشکیل داده است نه تنها فکربکر ابتکار خالصانه خود او نبوده است، بلکه مقتضای شرایط زمانی موجب شد که از سوی بیگانگان (در مقطعی انگلیس سپس امریکا) به او تحمیل شود و او چاره ای جز اطاعت و تشکیل چنین احزابی نداشته است. «هنگامی که یکی از دوستان معتمد شاه از او سئوال کرد چرا با ایجاد این بازی دمکراسی خود را به دردسر انداخته است... پاسخ شاه کاملاً صریح بود، او می گفت: این ماجرا در سال 1959(1337) آغاز شد و به وسیله نوعی تمایل احساساتی بخش از آمریکاییها و بریتانیاییها حمایت می شد که در اینجا نیز نوعی دمکراسی وست مینستری داشته باشیم.(18)
اما به مرور زمان چون علت وجودی چنین احزابی از بین رفته بود، دستور انحلال احزاب قبلی صادر شد و تنها حزب فراگیر رستاخیز ملت تشکیل گردید؛ شاه گفته بود:
«... ما همیشه فکر می کردیم که در یک مملکتی که دمکراسی پارلمانی هست، باید احزاب متعددی باشد. عده ای از شما که مؤمن هم هستید رل اقلیت وفادار را بازی می کردید، بازی کردن رل اقلیت وفادار در این مملکت خیلی مشکل است برای اینکه این رل قابل بازی کردن نیست. ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی، روشن و تمیز از هم جدا کنیم. کسانی که به نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را پایه گذاری می کنیم و اسمش را هم بد نیست بگذاریم رستاخیز ایران یا رستاخیز ملی.»(19)
در ادامه از موضع دیکتاتورمآبانه، دستور ورود اجباری تمام افراد را در تشکیلات داده، خروج مخالفان حزبی را از کشور اعلام می کند و می گوید: «توقع ما این است که همه، هر شخص که به سن قانونی رأی دادن رسیده باشد از همین حال، از فردا فرصت[دارد] تکلیف ملی خودش را روشن بکند. فکر من این است که هر ایرانی که صف خودش را مشخص کرده به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن اعتقاد دارد، حتماً وارد تشکیلات سیاسی بشود.. کسی که معتقد به این سه اصل که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد یا فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی، یعنی به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی وطن، او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد با کمال میل بدون اخذ عوارض، گذرنامه را در دستش می گذاریم تا به هر جایی که دلش می خواهد برود. چون که ایرانی نیست، وطن ندارد و عملیاتش هم غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است...»(20)
سخن رانی شاه سرخط قرمزی برای احزاب موجود و مخالفان حکومت بود. اما در حقیقت، با انحلال چهار حزب ایران نوین، مردم، پان ایرانیست و ایرانیان و تشکیل حزب واحد «رستاخیز» و خط و نشان کشیدن شاه برای قلع و قمع مخالفان، فاتحه نمایش آزادی و دمکراسی ظاهری هم خوانده شد.
فصل دوم- بررسی زمینه های پیدایش حزب رستاخیز
گامهای تثبیت رژیم و حاکمیت دیکتاتوری
بعد از کودتای 28 مرداد 1332، شاه به واسطه کمکهای مستقیم و غیرمستقیم مالی و نظامی(21) امریکا عملاً توانست با استفاده از وسایل و شیوه های سرکوب، حرکتهای مخالفان خود را به ظاهر سرکوب کند و به تثبیت رژیم بپردازد.
بعد از سال 1340 رفراندوم 6 بهمن و مخالفت امام با برگزاری چنین رفراندومی، حمله رژیم به مدرسه فیضیه در فروردین 1342، ماجرای 15 خرداد و مسئله کاپیتولاسیون که منجر به تبعید امام به ترکیه سپس عراق گردید، رژیم احساس می کرد که دیگر هیچ مخالف رسمی و علنی در برابر خود ندارد و با فراغ بال با برگزاری مراسم تاج گذاری و برگزاری جشنهای 2500 ساله به محکم کردن پایه های رژیم خود پرداخت و با افایش قیمت نفت و حاکمیت دیکتاتورمآبانه خود و اطمینان از حمایت امریکا از سیاستهای سرکوب گرانه حکومتی، حزب رستاخیز را ایجاد کرد. که در اینجا به بررسی مواردی از آن می پردازیم.
مراسم تاجگذاری
در اوایل سال 1346 بحث نایب السلطنگی شدن فرح شد(22) که سرانجام در تیر 1346 «نایب السلطنه شدن فرح در صورتی که شاه فوت کند و ولیعهد به سن قانونی نرسیده باشد» مورد تصویب قرار گرفت و در 4 آبان 1346، شاه مراسم تاجگذاری را در کاخ گلستان برگزار کرد.(23)
با انجام چنین مانورهایی روز به روز در جهت تثبیت و حاکمیت رژیم شاه، پایه های حکومت بر کمک و حمایتهای مستقیم امریکا بر زور سرنیزه و ایجاد خفقان و سرکوب شدید مخالفان قرار گرفت؛ حتی در جهت اجرای سیاست امریکا از حربه «مبارزه با کمونیزم»، برای قلع و قمع و سرکوبی مخالفین استفاده شد و هرگونه مبارزات خودجوش مردمی و مخالفتهای مبارزان را به مارکسیستها و در نهایت به مارکسیستهای اسلامی نسبت دادند و همواره اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه را مطرح ساختند.
جشنهای (24) 2500 ساله
در سال 1350 شاه با استفاده از زور و ایجاد جو خفقان، هرگونه تشکیلات مخالفان خود را از بین رفته می دید و خود را حاکم مطلق ایران می پنداشت؛ بر این اساس برای ارضای روحیه شوونیستی و ناسیونالیسم شاهنشاهی خود، در مهر 1350 برای نشان دادن ریشه های حکومت سلطنتی 2500 ساله شاهنشاهی ایران، جشنهای 2500 ساله را برگزار کرد و در 20 مهر 1350 در آرامگاه کورش سوگند یاد نمود که: «شاه شاهان، آزاد مرد مردان، آسوده بخواب که ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم بود.»(25)
شاه در واقع با برگزاری این جشن می خواست اصل و نسب فراموش شده خود را از ذهنها بزداید و خود را با حکومت 2500 ساله شاهنشاهی پیوند دهد. از سوی دیگر با این نمایش به نوعی سنتهای 1400 ساله اسلامی را تحت الشعاع تاریخ باستانی ایران قرار داد و یک بار دیگر به اعتقادات اسلامی و معتقدات مذهبی مردم، که ریشه در عمق ساختار فرهنگی جامعه داشت، علناً پشت پا زد. شاه برای نشان دادن عظمت و شکوه پادشاهی خود از سران کشورهای مختلف دعوت کرد، اما برگزاری این جشنها با هزینه سرسام آور آن، نه تنها خواسته شاه را عملی نکرد بلکه برعکس، خودپرستی و خودخواهی و غرور بیش از حد شاه را به عنوان امپراطور و دیکتاتور بیشتر نمایان ساخت.
هزینه جشنهای 2500 ساله در رادیو و تلویزیون و بعضی از مطبوعات کشورهای غربی برخلاف آنچه رژیم تصور کرده بود بازتاب منفی داشت و مورد بحث و انتقاد مطبوعات خارجی قرار گرفت و دانشجویان ایرانی مقیم خارج در اغلب کشورها تظاهراتی در جهت مخالفت با این مراسم برگزار کردند.(26)(رژیم قبل از انجام چنین مراسمی، عده ای از مخالفان سرشناس خود را که می دانست به مخالفت علنی و افشای جنایات و اسرافهای رژیم خواهند پرداخت از طریق ساواک شناسایی و دستگیر کرد؛ مانند آیت الله طالقانی) در پی انتقادهای وسیع در مطبوعات خارجی، وزیر دربار(اسدالله علم) در مصاحبه ای، هزینه جشنهای 2500 ساله را فقط شانزده میلیون و هشتصد هزار دلار اعلام کرد.(27)
در کنار این مراسم مضحک تبلیغی، شاه که از لحاظ حاکمیت داخلی، هیچ مشروعیتی نداشت، در ظاهر با ژست حاکم مطلق و شیوه دیکتاتورها، حکومت خود را اداره می کرد، اما در باطن چنان تهی و خالی بود که کوچک ترین حرکت مخالفان خود را با حساسیت خاصی دنبال می کرد و به توجیه و سرکوب آنها می پرداخت و بلافاصله مخالفت آنها را به بیگانگان نسبت می داد.
برگزاری جشنهای 2500 ساله اوج دیوانگی رژیم بود. چنان که حسنین هیکل در این مورد می گوید: «...[در سالهای 50 به بعد] رژیم دچار نوعی دیوانگی شده است. پرسپولیس در ذهن شاه رسوخ کرده بود. او در آنجا میهمانان خود را با سان دادن واحدهای ارتش در یونیفرمهای زمان هخامنشی، سرگرم کرده بود و اکنون با احساس حلول روح کورش و داریوش در خود، آن احساس ناامنی سابق خود را جبران می کرد. شاه به یکی از شخصیتهای برجسته سلطنتی گفته بود: «اکنون ما ارباب هستیم و اربابان سابق، بردگان ما هستند. آنها هر روز در خانه ما را می زنند، و خواهان مساعدت می شوند، چگونه می توان به آنها کمک کرد؟ آیا اسلحه می خواهیم؟ نیروگاه های هسته ای می خواهیم؟ ما فقط کافی است تقاضا کنیم تا آنها با عجله آرزوهای ما را برآورده نمایند. این ادعای کاملاً پوچی بود که البته انتظار آن می رفت. مرد سرکوب شده ای که در رأس یک ملت سرکوب شده قرار گرفته بود...»(28)و مردم در چنین حکومتی چون هیچ نقشی نداشتند، هیچ حزبی هم به معنای واقعی، اجازه فعالیت نداشت. تنها احزاب فرمایشی مانند ایران نوین و مردم و پان ایرانیست، که با شعار ملی گرایی در جهت ارضای روحیه ناسیونالیستی(29) و شوونیستی شاه گام بر می داشتند و از حمایت وی نیز برخوردار بودند و حزب ایرانیان که به تازگی [در سال 1350] با انشعاب از حزب پان ایرانیست توسط دکتر ابوالفضل صدر تشکیل شده بود مجال خودنمایی یافته بود.
علل تشکیل حزب رستاخیز
رژیم شاه که برای حفظ حاکمیت استبدادی و دیکتاتوری خود به خصوص از سال 1349 به بعد به شدت سرکوب نیروها را افزایش داده بود و با شدت و بی رحمی خاصی مخالفان خود را سرکوب می کرد که در درون ساختار حکومتی با نوعی بحران مشروعیت و هویت روبه رو بود.(30)
به گواهی تاریخ رژیمهایی که با نوعی بحران، به خصوص بحران مشروعیت در جامعه روبه رو هستند از چنین شیوه هایی (استفاده از زور و وسایل سرکوب) استفاده می کنند.(31)
رژیم شاه نیز در داخل با بحران مشروعیت روبه رو بود. از سوی دیگر در زمینه مسائل نخبگان قدیمی و عدم کارایی آنها برای جلب و جذب نسل جوان، توجه به نیروهای بالقوه جوان و تحصیل کرده و تکنوکراتهای جدید، جذب روشنفکران و دانشجویان و مشارکت مردم در امور خلأهای غیرقابل انکاری داشت و از نظر قدرت میان گروه های موجود وفادار به رژیم هیچ گونه موازنه و تعادل قدرتی نمی یافت، از این رو برای ایجاد چنین موازنه قدرتی و از بین بردن معضلات ذکر شده، حزب رستاخیز را ایجاد کرد.
در مورد علل تشکیل حزب، از قدرت روزافزون حزب ایران نوین و فساد بیش از حد در میان گردانندگان آن، از جمع آوری مراکز متعدد قدرت و تمرکز بیشتر قدرت در دست شاه، کاهش قدرت اقلیت و وسوسه علم برای کاهش قدرت اقلیت و کاهش قدرت حزب ایران نوین، ظهور طبقه جدید تکنوکراتها و توجه به این قدرت بالقوه و زوم تقسیم قدرت در میان این گروه که از سوی امریکا حمایت و به شاه توصیه می شد، شکست رژیم در اهداف انقلاب سفید و سعی در انحراف افکار عمومی تحت عنوان ایجاد وحدت فکری و ملی در جامعه برای پیشبرد تمدن بزرگ، مسئله انتخابات مجلسین، ایجاد تحرک سیاسی و مشغول نگه داشتن مردم تحت عنوان مشارکت سیاسی برای رسیدن به تمدن بزرگ، عدم نفوذ رژیم در میان دانشگاهیان و دانشجویان که به عنوان کانون بالقوه خطر برای رژیم بود... می توان نام برد.
قدرت مندی حزب ایران نوین
شاه برای تظاهر به دمکراسی و داشتن حکومتی دمکراتیک! و کوتاه کردن زبان منتقدان غربی، سیستم دو حزبی را در ایران به راه انداخته بود. رقابت صوری بین دو حزب ایران نوین و مردم ادامه داشت که در عمل هر دو حزب کاری جز انتقاد کردن و انتقاد شنیدن انجام نمی دادند. (32) هیچ یک از این دو حزب در جامعه ریشه مردمی و مشروعیت اجتماعی نداشتند. به جای رقابت سالم حزبی، راه دشمنی با یکدیگر را در پیش گرفته بودند، (33) به علت عدم وجود توازن قدرت میان این دو گروه اکثریت (حزب ایران نوین) و اقلیت (حزب مردم)، شاه به نوعی دست به تغییر حزبی زد، زیرا او هرگاه احساس می کرد کانونی قوی شده است، از وجود آن احساس خطر می کرد که مبادا این کانون فردا قدرتی علیه خود او شود، بر این اساس همواره سعی داشت تا حد ممکن قدرت جمع شده و متمرکز را در میان افراد و گروه های خودی نیز از بین ببرد و حزب ایران نوین نیز از این بلیه جان سالم به در نبرد.
قدرت طلبی و افزون خواهی
حزب ایران نوین که در سال 1343 توسط حسنعلی منصور تشکیل شد، به سرعت به صورت قسمتی از دستگاه هیئت حاکمه درآمد. مواضع حزب ایران نوین، عمدتاً بها دادن فوق العاده به حاکمیت نظامی و استقرار سلطه و حاکمیت در ایران بود و «از ساواک و دفتر نخست وزیری کمک های مالی دریافت می کرد. تا سال 1353 به صورت یک شبکه گسترده نهادی درآمده بود. تقریباً نود درصد اتحادیه های کارگری و تعاونیهای روستایی را کنترل می کرد و با بسیاری از صنف های بازاری و نیز سازمانهای بهداشتی، سوادآموزی و توسعه که بر اثر انقلاب سفید پدید آمده بود، پیوند و ارتباط داشت. این حزب 67 روزنامه و مجله منتشر می کرد و شبکه ای از کانونهای جوانان را در سراسر کشور به گردش درمی آورد و حتی اقدام به تأسیس یک دانشکده برای آموزش مدیران سیاسی کرد. حزب ایران نوین تا سال 1974[1352] دارای دویست هزار عضو بود که حق عضویت می پرداختند و 229 کرسی از مجموع کرسی مجلس [شورا] را در دست داشت.»(34)
حزب ایران نوین بعد از ترور منصور به رهبری هویدا، که هم سمت دبیرکلی حزب و هم نخست وزیری را در دست داشت به تدریج به صورت شبکه ای اختاپوسی در سراسر کشور درآمده بود که طالبان قدرت و حکومت را به سوی خود جذب می کرد و هر کس که سودای ریاست و وزارت و پست و مقامی در سر داشت، بدون توجه به اصول حزب و حزب گرایی در این بازی شرکت می کرد تا شاید به مقام و ریاستی و نانی دست یابد.
قدرتمند شدن حزب و در دست داشتن بیشتر پستهای کلیدی وزارت خانه ها و مناصب عالی، با طبیعت روحی شاه و امریکا سازگار نبود، بر این اساس بسیاری از کارشناسان سیاسی همین مسئله را به عنوان یکی از علل انحلال احزاب قبلی بویژه از بین بردن قدرت بیش از حد حزب ایران نوین می دانند.
از علل دیگر، برگزاری کنگره حزبی توسط حزب ایران نوین است. در دی ماه 1353 هویدا با دعوت از نمایندگان احزاب بزرگ جهان بزرگ ترین کنگره حزبی را تشکیل داد. هویدا در این کنگره طی سخنانی گفت: «در انتخابات آینده حتی یک نفر هم از کاندیدادهای حزب رقیب را به مجلس راه نخواهیم داد.»(35)بر هم زدن چنین قدرتی از دلایل مهم تصمیم گیری شاه در انحلال کلی احزاب و ایجاد حزب واحد رستاخیز بود تا بدین وسیله کانون خطر بالقوه جمع آوری گردد، تا در آینده نه چندان دور، قدرتی در مقابل شاه ایجاد نشود که توانایی کنترل آن را نداشته باشد. بیشتر مورخان و وابستگان به رژیم پهلوی که خاطرات خود را تدوین کرده اند، بر این نکته (قدرت حزب ایران نوین و احساس خطر از سوی شاه) تأکید داشته اند.
مسعود انصاری از وابستگان رژیم در کتاب من و خاندان پهلوی در این زمینه می گوید: «هویدا به وسیله شبکه ای که در حزب ایران نوین به وجود آورده بود به دولتمردان حالی کرده بود که تنها راه دست یافتن به موقعیتهای سیاسی و اداری و پارلمانی از طریق حزب است و کلید آن هم در دست خودش بود. با انحلال حزب، هویدا اندکی کنار گذاشته شد و کسانی روی کار آمدند که مهارکردن و کنترل شان در دست هویدا نبود...»(36)
از سوی دیگر در بیشتر گزارشهای گزارشگران ساواک درباره عملکرد حزب ایران نوین از قدرت روزافزون حزب یاد شده است. در گزارش 53/12/26 یکی از گزارشگران، که اغلب از میان رجال و مسئولین بوده اند، آمده است «شاهنشاه به طور جدی احساس می کرد که حزب ایران نوین به یک قدرت واقعی رسیده است و اعضای حزب به مردم چنین می فهمانند خوب است که چنین و چنان کنند، البته بدون اینکه توجهی به شاهنشاه داشته باشند.»(37)
ضعیف بودن نقش اقلیت وفادار
در کنار حزب ایران نوین، که از سال 1343 با حمایت پنهان امریکا تشکیل شد، حزب مردم نیز همچنان به فعالیت خود ادامه می داد. حزب مردم، که توسط اسدالله علم (از وفاداران و سرسپردگان شاه) در سال 1336 تشکیل شده بود، در عمل نتوانست موفقیتی کسب کند.- علم برای رقابت با حزب ملیون سپس ایران نوین به صورت ظاهری به حیات نیمه جان خود ادامه می داد و به رقابت حزبی!! می پرداخت و برای تحرک بیشتر در حزب سعی بر جمع آوری گروه روشنفکران داشت و در این جهت توانسته بود عده ای از توده ایهای بریده از مبارزه مانند باهری، رسول پرویزی، نورالدین الموتی، پرویز ناتل خانلری ... را به دور خود جمع کند، چون این افراد فاقد اندیشه مستقل و ثبات فکری بودند در صحنه ی عمل موفقیتی به دست آوردند.
میدان دادن علم به این گروه فقط فرصتی برای خودنمایی آنها بود. حزب مردم در دوران حیات خویش تنها در نقش یک حزب اقلیت و مخالف بعضی از برنامه های دولت (حزب ایران نوین) وارد صحنه می شد و بعد از مدتی جنگ لفظی و فحاشی همان برنامه های مورد نظر حزب حاکم، تصویب و عمل می شد. حزب طرفدار دولت به حزب «بله گو» و حزب مخالف به حزب «البته گو» مشهور بودند.
جالب اینکه هیچ یک از مردم این گونه برخوردهای حزبی را باور نداشتند و در این بازی خنده آور هیچ گونه علاقه ای برای مشارکت از خود نشان نمی دادند. نکته دیگر در عملکرد احزاب دولتی و دست نشانده به گفته علم این بود که رهبر حزب اقلیت را هم حزب اکثریت و نخست وزیر! معین می کرد. چنان که علم در خاطرات خود گفته است: «در ایران جناح مخالف بدین ترتیب به وجود می آید؛ یعنی اینکه رهبری اش در مشورت با حزب دولتی به قول خود رقیب انتخاب می شود، البته که انتصاب به شکل دیگری به خورد مردم داده می شود.»(38)
هدف شاه از داشتن حزب، حتی حزب اقلیت و مخالف، هرگز تشکیل گروهی که واقعاً بتواند مسائل را بفهمد و درک کند سپس اظهارنظر کند، نبوده است، بلکه هدف ایجاد بلندگویی بوده است که صحبتهای شاه را با رنگ و لعاب دیگری برای مردم طول و تفصیل بدهد و جا بیندازد؛ به عنوان مثال هنگامی که ناصر عامری، دبیرکل حزب مردم درباره تحصیلات رایگان و بورسهای تحصیلی صحبت می کند، به گفته علم، شاه شکوه کنان گفت: «.. چرا این سیاست مداران لعنتی سعی نمی کنند نطقهای مرا بخوانند و چرا سعی نمی کنند اصول اساسی را که در پی سیاستهای ما قرار دارد درک کنند.»(39) علم در جواب می گوید: «همه این حرفها درست، اما نقش یک رهبر جناح مخالف، اگر انتقاد از دولت و نوید راه حلهای بهتری برای حل مشکلات نباشد، چیست؟ طرز فکر فعلی این است که عامری باید خود را به «مخالفت سازنده» محدود کند که فکر می کنم معنایش این است که او پایش را توی کفش کسی نکند... اگر جناح مخالف فقط برای ظاهرسازی است، من دلیلی برای ادامه آن نمی بینم.»(40)
شاه که به بی خاصیتی این نمایش مسخره پی برده بود، درصدد تغییر اوضاع بر می آمد تا این نمایش ظاهری و صوری را نیز کنار زند و ماهیت رژیم خودکامه خود را نمایان تر سازد. از این روی در 11اسفند 1353 در یک کنفرانس مطبوعاتی در کاخ نیاوران درباره ماهیت واقعی احزاب قبلی می گوید: «ما همیشه فکر می کردیم که در یک مملکتی که دمکراسی پارلمانی هست، باید احزاب متعددی باشد. عده ای از شما که مؤمن هم هستید رل اقلیت وفادار را بازی می کردید، بازی کردن رل اقلیت وفادار در این مملکت خیلی مشکل است برای اینکه این رل قابل بازی کردن نیست.»(41)
به این ترتیب شاه با خاتمه دادن به بازی احزاب وفادار پایان نمایش دو حزبی را که اعلام و تشکیل تنها حزب سیاسی خود ساخته را اعلام می کند. در حالی که برای رقابت سیاسی وجود حداقل دو حزب ضروری است اما طمع قدرت مطلق، هرگونه تفکر و دوراندیشی را از شاه سلب کرده بود.
شاه در کتاب مأموریت برای وطنم نوشته بود: «... اکر من به جای پادشاه مشروطه یک دیکتاتور بودم وسوسه می شدم که یک حزب مسلط تک حزبی که هیتلر درست کرد یا حزبهایی که در کشورهای کمونیستی هست درست کنم...»(42) و بعد از چند سال ماهیت خود را با تشکیل حزب رستاخیز نشان داد. در مجموع علل تشکیل حزب رستاخیز را ریشه دوانیدن و افزایش قدرت حزب ایران نوین، فساد داخلی حزب در رشوه دادن پستها و مناصب، فراهم آوردن موقعیت سیاسی برای اقلیت و از بین بردن کانون خطری می دانند که می توانست در آینده علیه شاه طغیان کند. که این شیوه بافت قدرت رستاخیز مورد حامیان امریکایی شاه نیز قرار می گیرد؛ چنان که هلمز در گزارشی درباره مؤثر بودن ایجاد حزب رستاخیز و کاهش قدرت حزب ایران نوین گفته است: «... به استثنای نظام تک حزبی، ما تکامل بافت قدرت ایران را رویدادی مناسب برای منافع امریکا تلقی می نماییم. تا زمانی که شاه زنده است این مراکز قدرت، نقش مراکز قدرت تابعه را در صحنه ایران ایفا خواهند کرد، لیکن پس از درگذشتش در شرایطی که شاه جدید نتواند مانند پدرش اعمال قدرت کند، توان مراکز قدرت به طرز فاحشی افزایش خواهد یافت. اگر آنها در زمان حیات شاه از میزان خاصی از استقلال بهره مند شده باشند، این امر حتماً تحقق خواهد یافت. اکثر ایرانیان با اهداف موردنظر شاه درمورد ایران موافق اند، ولی بعضیها از روشهای او انتقاد کرده اند اما مراکز قدرت مندرج در این گزارش از سیاستهای وی بیش از دیگران سود برده اند. این مراکز به استثنای حزب ایران نوین خواهان تداوم وضع موجود بوده و احتمالاً در دورانی که جانشینی، بدون مشکلات بسیار صورت پذیرد خواهند توانست به حفظ ثبات کمک کنند. در این رابطه ایجاد حزب رستاخیز ایران گامی بوده است برای ایجاد یک سازمان سیاسی مؤثر، پرکار، دچار تفرقه، و دارای استقلال کمتر از حزب ایران نوین...»(43)
تحریکات علم
نزدیکی علم به شاه و نفوذ او، زبانزد خاص و عام و نزدیکان رژیم بوده است. علم از جمله نزدیک ترین و محرم ترین کسان شاه بود که در بعضی از تصمیم گیریهای شاه نیز نقش اساسی داشت؛ حتی نقش او در سرکوبی قیام 15 خرداد 1342 و کشتار مردم نمی توان نادیده گرفت، زیرا او برای حفظ حکومت شاه به استفاده از نیروی زور و سرکوب معتقد بود. زمانی که شاه در سال 1336 تصمیم گرفت سیستم دو حزبی را در ایران راه بیندازد، توسط یکی از محارم خود یعنی علم، حزب «مردم» را به وجود آورد و با وجود مسائل و مشکلات متعدد، حزب مردم به صورت بیمارگونه و تا سال 1353 به حیات نیمه جان خود ادامه داد.
اما در عمل، حزب مردم نه تنها نقش حزب را نداشت، بلکه حالت سرکوب شده و خنثی را به دست آورده بود. این حزب نمی توانست در صحنه عمل وارد شود، زیرا حزب ایران نوین قدرت را به طور کامل قبضه کرده بود و فقط رهبران حزب مردم با کلام خویش می توانستند به صورت انتقادی وارد صحنه شوند که این انتقادات لفظی هم برای شاه قابل تحمل نبود؛ چنان که بعد از انتقادهای تند ناصر عامری، دبیرکل وقت حزب مردم، وی از کار برکنار و بعد از چند ماه در تصادفی کشته شد. اگر کسی جز علم، حمایت چنین حزبی را به عهده داشت به طور قطع و یقین همانند حزب ملیون به رهبری اقبال متلاشی می شد.
در این زمینه داریوش همایون، از گردانندگان فعال حزب رستاخیز و تئوریسینها، در این زمینه می گوید: «... احزاب قانونی ایران همه در چهارچوب منشور ششم بهمن 1341 فعالیت می کردند با دولتی که برگزیده شاهنشاه و مردم بود با سیاستهایی که سیاستهای شاهنشاه و مردم بود. در چنین شرایطی کشیدن خطی میان وفادار و مخالف هیچ آسان نبود. تصادفی نیست که مهم ترین حزب مخالف وفادار(حزب مردم) در همه تاریخ خود میان بی اثری یا سرخوردگی در نوسان بود. هرگاه فعال می شد به دشواری می افتاد. از آنجا که نمی توانست یک زمینه واقعی مبارزه و مخالف به دست آورد ناگزیر همواره زیر سایه بلند حزب حاکم قرار می گرفت...»(44)
از آنجا که علم، حامی حزب مردم بود و جزء محارم شاه به شمار می رفت، این نظریه را، که تلقینات علم در تصمیم گیری شاه در انحلال احزاب و ایجاد حزب واحد رستاخیز مؤثر بوده است، نیز نمی توان نادیده گرفت. زیرا همیشه بین هویدا و علم مبارزه قدرت وجود داشته است.
در زمینه عملکرد خودکامانه حزب ایران نوین، طلوعی می نویسد: «... وحشت از گسترش تشکیلات و نفوذ حزب ایران نوین، علاوه بر گزارشهای سازمان امنیت درباره فعالیتهای این حزب، بیشتر ناشی از تلقینات علم بود که شاه را از عواقب ریشه دار شدن هویدا می ترساند. خود هویدا که بعد از برکناری کمالی، دبیرکلی حزب ایران نوین را به عهده گرفته بود، با تشکیل یک کنگره بزرگ حزبی در دی ماه 1353 و دعوت از نمایندگان احزاب بزرگ جهانی به این کنگره به اجرای نقشه ای که علم برای نابود ساختن حزب ایران نوین کشیده بود، کمک کرد. در این کنگره، هویدا که دهمین سال نخست وزیری خود را به پایان رسانده بود و تصور می کرد جای پایش محکم شده است، مغرورانه گفت که در انتخابات آینده حتی یک نفر هم از کاندیداهای حزب رقیب (حزب مردم) را به مجلس راه نخواهیم داد! نمایندگان حزب مردم در مجلس که همه از عوامل علم بودند، شکایت نزد او بردند و علم سرانجام زهر خود را ریخت و فکر تشکیل حزب واحد رستاخیز را نخستین بار او به شاه تلقین نمود...»(45)
علم نیز در خاطرات خود درباره تردیدهای شاه به تصمیم گیری در این باره شاه کرده می گوید: «شنبه 3 اسفند 1975(1353) ... سر شام (شاه) اظهار داشت که دیگر نمی توان پذیرفت که حزب مخالف ما این قدر کم آزادی برای ابراز عقیده داشته باشد. او مدتهاست به این موضوع فکر می کند و قصد دارد بزودی خبرهایی به ملت بدهد. چیز دیگری نگفت با اینکه می توانستم ببینم اظهاراتش چقدر نخست وزیر را نگران کرده بود...»(46)
با نگاهی به خاطرات علم، چگونگی بازگویی وقایع تاریخی و اعلام تصمیم شاه مبنی بر تشکیل حزب واحد و بازتاب آن نشان می دهد که علم تا چه پایه از این بازی راضی است و از اینکه توانسته است تا حدی تشکیلات رقیب خود (هویدا) را متلاشی سازد، شادمان است. وی در مورد اعلام تشکیل حزب و سخنان خود با شاه نوشته است:
... یکشنبه 11 اسفند1975(1353)... امروز بعدازظهر، شاه نظریاتش را درباره نظام سیاسی کشور در جلسه مخصوصی اعلان کرد. اظهار داشت که فکر حزب مخالف دیگر بی معنی شده، در آینده فقط یک حزب وجود خواهد داشت که در طیفی گسترده از چپ به راست شامل دولت و مخالفین خواهد بود. مناظرات سیاسی در چارچوب همین یک حزب صورت خواهد گرفت که استیضاح و در صورت لزوم تعویض رئیس حزب را آسان تر خواهد کرد... ناراضیان در محدوده حزب حاکم آزادی بیشتری را برای ابراز عقیده بدون خطر متهم شدن به ارتداد خواهند داشت.(47)
علم درباره اوضاع پس از اعلام حزب رستاخیز توسط شاه می نویسد: «دوشنبه، 12 اسفند(1353)... شاه خیلی سرحال به نظر می رسید و عقیده مرا درباره بیانات دیروزش پرسید. پاسخ دادم با استقبال زیادی مواجه شده بود... و همه به دست و پا افتاده اند که از عضویت حزب جدید شاه عقب نمانند...[شاه] اذعان کرد که چهار، پنج ماه بود که درباره این موضوع تعمق کرده و دست آخر راه حل بهتری نیافته بود...»(48)
البته تشکیل حزب رستاخیز، ضربه ای به تشکیلات منسجم حزب ایران نوین بود و در مورد علل تشکیل حزب در گزارشهایی که به ساواک داده می شد به نقش علم در انحلال حزب ایران نوین به دلیل نفوذی که در شاه داشت نیز اشاره شده است که به عنوان نمونه در یکی از این گزارشها آمده است: «... چند نفر از افراد عضو حزب سابق ایران نوین می گفتند حزب رستاخیز در اثر وسوسه های مرحوم علم و عده ای از توده ایهای سابق که در حزب مردم فعالیت داشتند به وجود آمد تا در زیر یکپارچگی ملت ایران تشکیلات حزب ایران نوین را که کم کم دارای قدت و نفوذ بین مردم شده بود از بین ببرند... اکنون اکثریت قاطع افراد عضو حزب سابق ایران نوین باطناً در صف مخالفان حزب رستاخیز قرار گرفته اند...»(49)
آنچه که در ذهن شاه جای گرفته بود و بارها به آن اشاره کرد «بازنده بودن اقلیت وفادار» بود که شاه یقین داشت که به علت قوی بودن و حاکمیت حزب ایران نوین، سیاست مداران اقلیت (که در حزب مردم به رهبری علم حمایت می شدند) محلی برای مطرح شدن ندارند و باید اینها نیز نقش داشته باشند؛ چنانچه شاه در مصاحبه تلویزیونی اش با خبرنگار آلمان فدرال درباره علت انحلال احزاب سابق و هدف از ایجاد حزب رستاخیز گفته بود:
... تمام احزابی که تاکنون فعالیت داشته اند صد درد صد وفادار بوده اند. احزاب وفادار، نیازی به منحل شدن ندارند. شکل قدیمی دیگر کارایی نداشت. زیرا حزبی که به قدرت می رسید تمام نتایج نیکوی پیشرفت را به دست می آورد و احزاب اقلیت صد در صد بازدارنده بودند. با وجود اینکه آنها نیز کاملاً وفادار بودند. حال با ایجاد این حزب [رستاخیز] سیاست مداران اقلیت نیز امکان آن را دارند در دولت به همکاری بپردازند...(50)
ظهور طبقه جدید تکنوکرات
در سال 1350 به بعد با افزایش ناگهانی قیمت نفت، شاهد رشد اقتصادی روز افزون ایران بودیم که اقتصاد به صورت وابسته و مصرفی رشد سریعی پیدا کرد.(51) میان رشد اقتصادی و رشد سیاسی، ناهمگونی و ناهماهنگی زیادی به وجود آمد؛ بویژه در زمینه مشارکت سیاسی که این فاصله عمیق تر شده بود. در فاصله زمانی دهه 1340 و 1350 طبقه جدیدی از تحصیل کردگان به وجود آمده بودند که علاقه ورود به گردونه سیاست را داشتند ولی در میان بافت قدرت جایگاهی نداشتند، زیرا در میان حزب ایران نوین که گردانندگان پستها و مقامهای سیاسی بود، یا جایگاهی نداشتند و یا این طبقه جدید تکنوکرات، عملکرد احزاب موجود را قبول نداشت. این نیروی بالقوه می توانست با تجمع به کانون خطرناکی برای رژیم شاه تبدیل شود و به مرور انتقاد از رژیم شاه را افزایش دهد. برای خنثی کردن چنین کانونی و ورود آنها در صحنه و گردش و جابه جایی نخبگان قدیم و روی کارآوردن نخبگان جدید، شاه به تشکیل حزب رستاخیز دست زد که رسوخ چنین فکر و ایده ای در ذهن شاه را عده ای از القائات فرح می دانند که به شاه تأکید می کرده است برای حفظ سلطنت، نیاز به رساندن خون تازه در رگ حیات جامعه و جلب و جذب طبقه جدید است.
در گزارشی که مک آرتور، سفیر آمریکا در 30 دی 1349 درباره دگرگونی در اوضاع ایران به امریکا فرستاد بر این نکته تأکید کرده گفته بود: «می گویند که ملکه بارها به شاه گفته است که باید خون جوان تری در رگ های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دولت جاری شود و آنهایی که خوب تلاش می کنند(به جای کسانی که خوش نیت هستند) با ارتقای درجات شغلی خود پاداش بگیرند و معلوم نیست که علت این کار، جوانی خود اوست و با ناامیدی یا دلسردی وی از نتیجه همکاری با نسل مسن موجود در جامعه ایران... گرچه هنوز موفق به کشف رابطه علت و معلول در این قضیه نشده ایم که شاه نیز اخیراً بر مشارکت افراد جوان تر در اداره هر دو حزب تأکید داشته است. علاوه بر این وی [شاه] در سخنان ماه دسامبر خود در برابر کابینه در سازمان برنامه اعتراف کرده بود که نظام پرسنلی دولت باید تغییر یابد و از صلاحیت و شایستگی به عنوان معیارهای اصلی انقلاب و ارتقای درجه استفاده گردد...»(52)
شاه در نظر داشت با تشکیل حزب رستاخیز، موقعیت مناسبی برای عده ای از افراد فراهم آورد که امکان به دست آوردن مناصب و پستهای سیاسی برایشان ممکن نبود، و بدین وسیله بافت کهنه نخبگان را برهم زند و با توجه به تغییر فضای سیاسی، بافت جدیدی ایجاد کند و به قول روبرت میخلز امکان «گردش و جابجایی نخبگان جدید» را فراهم آورد.(53)
محمدرضا برای ایجاد چنین فضایی (جایگزینی نخبگان جدید، جای نخبگان قدیم) با انتقاد از عملکرد احزاب گذشته و عدم امکان موقعیت مناسب برای نخبگان جدید به علت قدرتمندبودن حزب حاکم اشاره کرده گفته بود:
... قبل از حزب رستاخیز وضع ایران بر اساس احزاب مختلف بود و به خصوص بر اساس دو حزبی که ما امیدوار بودیم که یک حزب اکثریت باشد، یک حزب اقلیت و به طور دمکراتیکی یک عده کسانی را که سرکار هستند تغییر بکنند که اگر احیاناً مردم از کسانی که سرکار بودند ناراضی بودند، اینها [گروه اقلیت] بیایند و جای آنها را بگیرند. ولی این طور نبود چون مملکت در حال پیشرفت برای اسم خود استفاده می کرد و حزبی که ظاهراً در اقلیت بود با وجودی که فعالیت زیادی داشت از هرگونه فعالیت سیاسی خود به خود محروم می شد...(54)
زمانی که هویدا کابینه جدید خود را به شاه معرفی می کرد، شاه با توجه به اهدافی (فراهم آوردن موقعیت مناسب برای افراد جدید) که در نظر داشت با طعنه و کنایه از قدرت روزافزون حزب ایران نوین و فساد موجود در حزب و عدم اطمینان افراد از ثبات ماندن در پستها و مناصب خود سخن می گفت تأکید کرد که باید در آینده نزدیک، شاهد حضور چهره های جدید در مناصب حکومتی باشد، زیرا با تشکیل حزب، امکان روی کارآمدن افراد جدید فراهم شده است و به عبارت دیگر «کشتیبان را سیاستی دیگر آمد» از این روی درآن جلسه گفت: «مطالبی که باید برای همه روشن باشد این است که ما یک وزیر را برای چه می آوریم و یک وزیر را برای چه تغییر می دهیم. در مملکت ایران وزیر وسیله رشوه دادن به احزاب سیاسی نیست و احتیاجی به این کار نیست، وزیر تا موقعی که خدای ناخواسته، کاری برخلاف دستورات انجام ندهد، بر سرکار خواهد بود وزیر، مرغ نیست که در عزا یا عروسی سرش را ببرند یا وزیر ورق بازی نیست که یک عده ای آنها را بُر بزنند و مثل ورق بازی کهنه دور بریزند. شخصیت هر فردی در این مملکت محفوظ است به خصوص اگر دارای چنین مسئولیتهایی باشد ولی البته اگر از کارش رضایتی نباشد یک ثانیه هم نباید در این عصر رودربایستی داشت و باید یک فرد را با فرد بهتری عوض کرد.»(55)
اما با گذشت تقریباً هشت ماه از فعالیت حزب، شاه هدف خود را از روی کارآوردن افراد جدید و تغییر مسئولیتهای کلیدی به طور آشکار بیان کرده می گوید: «برای اینکه احیاناً به تعداد خیلی زیادی افراد برجسته و بهتر کم کم برخورد می کنیم. این مطلبی است که در حزب رستاخیز ملت ایران می تواند صورت بگیرد؛ می شود افراد را امتحان کرد، آنها خودشان را نشان بدهند و ما افراد با خون، با معلومات و پرتحرک را آنجا پیدا بکنیم. شاید الان موقعش رسیده باشد. از موقع تأسیس حزب رستاخیز تا به حال عده ای در داخل حزب خودشان را نشان دادند که اقلاً در حرف خیلی پرتحرک و قوی هستند. ما باید کم کم آنها را بیاوریم و در داخل وزارت خانه ها در مشاغل نمره 2 و 3 امتحان شان کنیم و اگر عمل شان به همان خوبی حرف شان باشد مسلماً تمام پله های ترقی برای آنها آماده [و] مهیا خواهد بود...»(56)
انتخابات
یکی دیگر از دلایل انحلال احزاب قبلی و تشکیل حزب واحد رستاخیز را نزدیک شدن انتخابات مجلسین می دانند.(57) در مرداد 1354 باید انتخابات بیست و چهارمین دوره مجلس شورای ملی و هفتمین دوره مجلس سنا برگزار می شد. از زمان قدرت یافتن حزب ایران نوین به تدریج بیشتر نمایندگان مجلسین از میان این حزب انتخاب می شدند و به مجلس راه می یافتند «در انتخابات قبلی(1350) یعنی انتخابات بیست و سومین دوره مجلس شورای ملی از میان کل (240 نفر) نمایندگان مجلس شورای ملی تنها ده نفر از حزب مردم انتخاب شده بودند.
در آستانه انتخابات بیست و چهارمین دوره مجلس، حزب ایران نوین با برگزاری کنفرانس بزرگ احزاب جهان از طرفی می خواست عظمت و قدرت حزب خود را به رخ رقیب بکشد و از سوی دیگر برای حزب رقیب و انتخابات جدید خط و نشان می کشید.(58) هویدا به عنوان دبیرکل این حزب علناً اعلام کرد که در انتخابات بعدی حتی یک نفر از کاندیداهای حزب رقیب (مردم) امکان راه یافتن به مجلس را نخواهد داشت. «در انتخابات بیست و سومین دوره مجلس در بسیاری از شهرها با توجه به فعالیت حزب مردم، حتی یک نفر از کاندیداهای این حزب (مردم) امکان راه یافتن به مجلس را نداشت. انتخابات کاملاً مطابق میل حزب حاکم (ایران نوین) انجام می گرفت.»(59)
بعد از هر انتخاباتی همیشه جار و جنجال تقلب مطرح می شد که بعد از مدتی با گذاشتن سرپوش بر روی اعتراضها دیگر از معترضان هم صدایی درنمی آمد. شاه در ظاهر به دنبال تغییر اوضاع بود؛ چنان که در 18 مهر 1353 گفت: «انتخابات آینده کاملاً آزاد خواهد بود و در چنین انتخاباتی نباید تهمت و افترا زده شود.»(60) شاه به ظاهر هم که شده سعی کرد حداقل شیوه انتخابات را تغییر دهد. از این روی در هنگام اعلام تشکیل حزب باتوجه به عملکرد احزاب گذشته و خط و نشان کشیدن برای مخالفان و خائنان به نظام شاهنشاهی گفت: «... این صحبتهایی که من کردم تکلیف خیلی چیزها را روشن می کند، من جمله تکلیف انتخابات آینده را. الان، آزادی انتخابات به معنای بیشتری خواهد بود. آزادی انتخابات در واقع بین خود تشکیلات جدید خواهد بود. اگر تشکیلات جدید مثلاً دید که یکی از افرادی که از احزاب دیگر یعنی غیر اکثریت که با اکثریت یکی خواهد شد، اگر در این «یک جایی» زمینه بهتری داشته باشد طبعاً کاندیدای حزب جدید ملی خواهد بود و برای همه کس امروز ما امکان فعالیتهای سیاسی آزاد و صحیح را حقیقتاً فراهم کردیم و الّا با این وضع عده ای از افراد شایسته در جمع یک مملکت فقط به خاطر اینکه یا بنا بود رل اقلیت را بازی کند و غیر از یک امکانات سیاسی منع و محروم می شدند. این تشکیلات یک تشکیلات بزرگ ملی است و جنبه فردی ندارد و جوابی که فردا از ملت ایران خواهیم شنید در قبولی یک چنین سیاستی بهترین نماینده افکار مردم ایران و بهترین ضامن پیشرفت سیاستهایی است که از بهمن 41 به این طرف به چشم خودشان دیدند...»(61)
شاه برای اعاده حیثیت از حکومت دستور تعویض وزیر کشور را داد و گفت: «که وزیر کشور نباید وابسته به هیچ حزبی باشد»،(62)
از این روی جمشید آموزگار را که تا آن زمان جزء هیچ دسته و گروهی نبود و «باکره سیاسی»(63) لقب گرفته بود به عنوان وزیر کشور انتخاب کرد تا به راحتی بتواند ادعا کند که انتخابات صد در صد آزاد انجام می شود، در حالی که در عمل، شیوه انتخابات همانند انتخابات گذشته کاملاً کنترل شده بود و کاندیداها از قبل تأیید و تعیین شده بودند. منتها در انتخابات قبلی هیئت اجرایی حزب ایران نوین همه کاره بود و این بار هیئت اجرایی حزب رستاخیز؛ ولی همان تبلیغات و زد و بندها و دوز و کلکهای همیشگی در کل انتخابات حاکم بود.
در انتخابات بیست و چهارمین دوره مجلس شورای ملی و هفتمین دوره مجلس سنا، حزب رستاخیز برای هر حوزه انتخاباتی سه کاندیدا تعیین کرد و به ظاهر، تنها مبارزه انتخاباتی بین آن سه نفر آزاد و مجاز بود. در حالی که فعالیتهای انتخاباتی و تبلیغاتی در سطح محدود و مجاز تعیین شده کاندیداها حق نداشتند در مورد موضوع نفت، سیاست خارجی و انقلاب شاه و مردم سخنی بگویند و یا این مسائل را مورد بحث و انتقاد قرار دهند؛ همانند انتخابات گذشته، نماینده اصلی از میان کاندیداهای موجود نیز قبلاً مشخص شده بود.
از زمان شروع انتخابات (که دو ماه زودتر از موعد مقرر برگزار شد) تا زمان برگزاری آن چندین بار در لیست کاندیداها تغییراتی داده شد و در انتخابات تهران، آزمون، وکیل اول شد و با نفر دوم، مهندس ریاضی، 118 هزار رأی اختلاف داشت.از حدود سی میلیون جمعیت کشور، سیزده میلیون نفر حق رأی داشتند. ثبت نام برای گرفتن کارت الکترال تقریباً اجباری بود. هویدا (نخست وزیر) چندین بار اعلام کرد که «عدم حضور در برابر صندوق آرا بی توجهی به حزب تلقی می گردد».(64) از سوی دیگر «کسانی که کارت انتخاباتی دریافت می کردند در شناسنامه هایشان مهر «دریافت شد» زده می شد.
آنهایی که فاقد این مهر بودند به صورت غیرمستقیم تهدید می شدند که نمی توانند از خدمات ضرورتی دولتی مانند دریافت روادید خروج بهره مند شوند. در نهایت حدود 6/8 میلیون نفر برای ریختن آرا ثبت نام کردند که تنها 5/1 میلیون نفر (آن هم بنا به آرا اعلام شده توسط دولت) به کاندیداهای مجلس رأی دادند. ارقام دقیق در مورد آرای برنده شدگان که در روزنامه منتشر شد بسیار دور از واقعیت موردنظر مقامات برگزار کننده انتخاب بود.»(65)
شاه بعد از اعلام نتایج انتخابات اظهار خوشوقتی کرد، در حالی که ماهیت انتخاباتی خویش را در کتاب مأموریت برای وطنم توصیف کرده بود. وی در این کتاب گفته بود که هدف دیکتاتورها از برگزاری انتخابات و تبلیغ درباره آن و اعلام نتایج به صورت آماری در سطح وسیع شرکت کنندگان چیست و چگونه است، در توصیف چنین انتخاباتی آورده است:
... دیکتاتورهای کمونیست از این جهت شبیه دیکتاتورهای فاشیست اند که هر دو از راه انداختن انتخابات لذت می برند. آنان می خواهند که به کارگر معمولی این احساس را تلقین کنند که گویی او در تعیین دولت مملکتش نقشی دارد. اما دیکتاتورهای کمونیست فقط اجازه می دهند یک حزب سیاسی وجود داشته باشد، هر کس که سعی کند حزب دیگری به وجود آورد یا علیه حزب حاکم حرف بزند، در معرض نابودی قرار می گیرد. در انتخابات (اگر بشود نامی روی آنها گذاشت) رأی دهنده حق انتخاب ندارد، زیرا تنها کسانی که کاندیدا شده اند از اعضای حزب حاکم هستند. صرفاً به عنوان ظاهرسازی از رأی دهنده خواسته یا به او دستور داده می شود که برود و رأی بدهد، و بعد مقامات حاکم فاتحانه اعلام می کنند که مثلاً 99/9 آرا داده شده به نفع حزب حاکم بوده است. نمی دانم چند نفر از افراد فهمیده را می شود با این قبیل کارها تحمیق کرد؟ ...(66)
هفت ماه پس از برگزاری انتخابات، شاه در مصاحبه ای با مارگارت لانیک در اعتقاد خود درباره انتخابات قبلی(از دوره نوزدهم تا بیست و سومین دوره مجلس شورای ملی) و انتخابات جدید در یک پرسش و پاسخ چنین گفته بود:
... شاه-حالا ما دمکراسی داریم. حزب جدید برای هر یک از شعبه های انتخاباتی سه یا چهار یا پنج کاندیدا تعیین می کند و مردم حق انتخاب دارند.
س- اشکال کار نمایندگان قبلی چه بود؟ آیا فکر می کنید هنوز تیپ ثروتمند و (هزار فامیل) نانشان توی روغن بود؟
ج- نه، نه، فکر نمی کنم. اما در واقع مردم آزادند. ما دیگر در انتخابات تقلب نمی کنیم، کسی مجبور نیست تقلب کند. چون حالا که سه اصل مهم به وسیله همه مردم پذیرفته شده یعنی «رژیم شاهنشاهی»، «مشروطیت» و «انقلاب شاه و ملت» را مردم واقعاً پذیرفته اند، ما مجبور نیستیم، تقلب کنیم.
س- چه کسی تقلب می کرد؟
ج- احزاب
س- همیشه؟
ج- در گذشته بله، حالا ما دیگر مجبور نیستیم تقلب کنیم.
س- آیا همه می دانستند که تقلب می شود و این امر بدیهی بود؟
ج- (شاه لبخند تلخی زد) مطمئناً خوب هر کسی می خواست انتخاب شود. ما هم، همه کشورها «واترگیت» خودشان را دارند...
س- ظاهراً سه چهارم نمایندگان مجلس جدید از خون تازه هستند؟
ج- بله، خوب است.
س- و شما فکر می کنید این باعث پیشرفت می شود؟
ج- باید دید هرچه هست، نمایش دهنده بینش مردم در امور سیاست کشور است وگرنه اصلاً چرا باید انتخابات داشته باشیم...»(67)
از آنجایی که حقیقت هیچ گاه پنهان نمی ماند، بعد از برگزاری انتخابات و اعلام نتایج در مورد تقلب در انتخابات از گوشه و کنار نداهایی به گوش می رسید، اما چون سیاست بر سکوت در امور انتخابات و تمجید و تعریف از چنین انتخابات آزادی!! بود صداها در گلو خفه شد.
با اوج گیری انقلاب اسلامی و آگاهی و رشد فکری مردم، شاه فکر می کرد که بازهم می تواند مانند گذشته از مسکّن همیشگی استفاده تقلبی کند و در آستانه انقلاب و نزدیکی انتخابات بیست وپنجمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی و هشتمین دوره مجلس سنا، باز هم وعده و وعید درباره آزادی واقعی در انتخابات را داد و در 14 مرداد 1357 که رشته امور را تقریباً از دست رفته می دید، از برگزاری انتخابات آزاد سخن گفت: «... در انتخابات سال آینده، آزادی کامل مراعات خواهد شد...» اما دیگر دیر شده بود و رژیم پهلوی در 22 بهمن 1357 سقوط کرد.
توخالی و ساختگی بودن حزب
از همان ابتدای تشکیل حزب، آگاهان و فعالان سیاسی و صاحب نظران بر تهی و پوشالی بودن این حزب آگاهی داشتند، اما فرصت مناسبی برای برخی از فرصت طلبان سیاسی فراهم شده بود که از این امکان استفاده کنند و خود را مطرح سازند. امام خمینی بلافاصله بعد از اعلام حزب توسط شاه طی اعلامیه ای تشکیل این حزب فرمایشی را بیهوده و خلاف مصالح اسلام و مسلمین دانسته شرکت در آن را برای عموم حرام دانستند و فلسفه تشکیل این حزب را شکست شاه در اهداف خود در انقلاب سفید دانسته(68) و فرمودند: «شاه در این پیشنهاد غیرمشروع به شکست فاحش طرح استعماری به اصطلاح «انقلاب ششم بهمن» و برخوردار نبودن آن از پشتیبانی ملت، اعتراف نموده است .. امروز مردم را به صف های مختلف تقسیم کرده و می خواهد با زور سر نیزه برای خود موافق درست کند، اگر این به اصطلاح انقلاب از شاه و ملت می باشد، دیگر چه احتیاجی به حزب تحمیلی است؟!»(69) و در قسمتی دیگر می فرماید: «تشکیل این حزب مقدمه بدبختیهای بسیاری است که اثراتش به تدریج ظاهر می شود. بر مراجع اسلامی است که ورود در این حزب را تحریم کنند و نگذارند حقوق ملت مسلمان ایران پایمال شود...»(70)
محمدرضا پهلوی بارها و بارها بعد از تشکیل حزب رستاخیز هدف خود را بررسی و ترویج ایدئولوژیهای خود ساخته خویش و تداوم انقلاب سفید عنوان کرد و در یکی از مصاحبه های خود با روزنامه کویتی السیاسیه گفته بود: «اولاً ما درصدد تشکیل حزب سیاسی و اداره سیاسی مملکت هستیم که نظرات و ایدئولوژیهای مرا بررسی خواهد کرد و این نحوه کار، نظرات را تکمیل می کند و بنابراین [با این] حزب و اداره صحیح [آن] ولیعهد نظرات مرا دنبال خواهد کرد.»(71)
در مصاحبه ای دیگر با امیرطاهری، سردبیر روزنامه کیهان گفت: «حزب برای این است که مردم را آموزش اجتماعی، سیاسی و حتی فلسفی، البته فلسفه انقلاب نه چیز دیگر، بدهد.»(72) و در ادامه ضمن برخورد شدید با مخالفان و طرد هرگونه انتقادی می افزاید: «حزب باید با هر روحیه منفی هم مبارزه کند، حزب رستاخیز ملت ایران، وسیله ادامه اجرای هفده اصل انقلاب است.»(73) بعد از فرمان شاه و تشکیل حزب رستاخیز، چند کنگره تشکیل شد که در کنگره اول محور اصلی جهت دهی آرمان رستاخیز، در کنگره دوم بحث آموزش سیاسی و تشریح فلسفه و انقلاب شاه و مردم، و در کنگره فوق العاده که در دی ماه 1356 برگزار شد، بحث ارتجاع سرخ و سیاه محور بود.
در طول عملکرد حزب رستاخیز 114 کمیته مطالعاتی تشکیل شد تا حزب را به صورت تخصصی سامان دهی کند و چندین سازمان دانش آموزی، سازمان نوجوان، سازمان زنان و سازمان کارگران و سازمان دانشجویان و کانونهای متعدد مردمی؟! نیز در همین جهت به عنوان بازوی تشکیلاتی تشکیل شد که با وجود اعلام آمار حضور اعضا در کانونهای بسیار، فعالیتهای حزبی با رکود بالا و عدم استقبال مردمی روبه رو شد. سازمانها و فعالان حزبی حتی با تشکیل جناحهای مختلف لیبرال، سازنده و جناح سوم (حزب جامعه نوین) برای شوربختی و ایجاد فعالیت در حزب، نتوانستند در جلب و جذب مشارکت مردمی توفیقی بدست آورند. به عنوان مثال در یکی از گزارشهای ساواک با اشاره به تبلیغات وسیع رسانه های جمعی رادیو و تلویزیون و انتشار مطبوعات متعدد مانند روزنامه رستاخیز، مجله روستا، مجله کارگران و مجله جوانان و اعلام آمارها و ارقام متفاوت از حضور وسیع و پرشور مردم در کانون، به بی رونق بودن کانونها و عدم استقبال مردمی اشاره کرده می نویسد: «ترکیب حزب رستاخیز تا این تاریخ آن چنان نیست که بتواند به دولت کمک و یاری دهد، زیرا کانون ها صورت حقیقی ندارد و افرادی که در کانونها عضویت دارند در بی تفاوتی به سرمی برند و غالباً از حضور در جلسات کانونها خودداری می نمایند.»(74)
در گزارش اسفند 1354، یکسال پس از تشکیل حزب، بسیاری از گزارشگران اعلام می کنند: «فعلاً در حزب رستاخیز به غیر از یک سلسله برنامه های نمایشی و تهیه خبر از تعدادی از کانونهای حزبی، هیچ نوع فعالیت چشم گیری در جهت کار مردم یا آموزش مردم و یا به هر صورت رفع مشکلی دیده نمی شود. موضوع اخبار کانونهای حزبی و شمارش تعداد آنها و درج خبر در روزنامه ها نیز در حقیقت به همان خبر اکتفا می شود و حرکت یا فعالیت دیگری ولو هر قدر کم نیز مشهود نیست.»(75)
در گزارش دیگری نیز در فروردین 1356 با اشاره 340 هزار و 683 کانون حزبی موجود گزارشگر می گوید: «یک دهم آنها هم به طور منظم تشکیل جلسه نمی دهند و تعداد کانونهایی که یک جلسه دارند وابسته به وزراء و معاونان و افراد سرشناس می باشد.»(76)
نکته جالب توجه اینکه بیش از هر کس، گردانندگان و غلامان خانه زاد رژیم نیز به پوچی و بی خاصیت بودن چنین حزبی از همان ابتدا اذعان داشتند. علم، یکی از نوکران سرسپرده شاه، در باب تشکیل حزب و توخالی و ساختگی بودن آن، در خاطرات خویش می نویسد: «به دستور شاه در نخستین کنگره حزب جدید به نام رستاخیز حضور یافتم، در حدود 4400 نماینده از سرتاسر کشور شرکت کرده و آماده بحث درباره اساس نامه موقت حزب بودند. همه مراسم خیلی خوب کارگردانی شده بود. اما تو خالی بود، به کلی توخالی و ساختگی.» (77)
با اوج گیری انقلاب مردمی به رهبری امام خمینی؛ رژیم به حیات نیمه جان خود ادامه می داد و فعالیتهای حزب نیز از فروردین 1357 با رکود و سکون شدید مواجه شده بود و به طور مداوم با جابه جایی مهره های سرسپرده سعی در تغییر نگرش مردم نسبت به حکومت داشت و سرانجام نیز ناموفق ماند، چنان که پرویز راجی می نویسد: «موقع صرف ناهار هویدا راجع به وضع حکومت صحبت کرد و گفت: دولت فلج شده، حزب رستاخیز مرده و لاشه اش را دفن کرده اند، در مملکت هم هیچ سیاستی وجود ندارد.»(78)
بنیان گذار چنین حزبی هم در نهایت بعد از سرنگونی و تفکر در غربت، به غلط بودن فکر تشکیل چنین حزبی پی برد و در کتاب پاسخ به تاریخ نوشت: «بدبختانه، غلط بودن فکر ایجاد این حزب در عمل به اثبات رسید، چون پرزیدنت سادات، نظام تک حزبی مصر را از میان برداشت و راه را برای پیدایش احزاب باز کرد و به نظر، نظریه او درست بود. یقیناً وقتی اوضاع و احوال خاصی که به پیدایش واقعه ای منجر می شود از یادها برود، به داوری نشستن آسان می گردد. به هر حال حزب رستاخیز نتوانست به هدف هایی که به خاطرش ایجاد شده بود، نایل شود. نتوانست نقش میانجی میان دولت و ملت را برای رسیدن به ایده ها و تأمین احتیاجات بازی کند...»(79)
نتیجه
حزب رستاخیز در 11 اسفند 1353 هم زمان با بالارفتن قیمت نفت و تحکیم وابستگی حکومت پهلوی حکومت پهلوی به امریکا و اطمینان از حمایتهای سردمداران امریکا با وجود عدم رعایت حقوق بشر و استفاده از نیروی زور و سرکوب، تشکیل شد. حکومت محمدرضا پهلوی که از یک سو از بحران مشروعیت مردمی و هویت رنج می برد، از سوی دیگر به علت عدم نفوذ در میان قشرهای دانشگاهی و دانشجویان، ترس از فعالیت نیروهای مذهبی به عنوان کانونهای خطر؛ به ظاهر برای تغییر ساختار موجود و کنترل بهتر اوضاع با انحلال احزاب فرمایشی قبلی، نمایش تک حزبی را اجرا کرد تا بهتر بتواند پایه های حکومت خود را تثبیت کند.
هدف اصلی از تشکیل حزب رستاخیز را می توان کاستن از قدرت حزب ایران نوین، روی کار آوردن تکنوکراتهای جدید، ضرورت تغییر مسئولین حکومتی (که البته مورد اعتماد شاه باشند)، لزوم تقسیم قدرت میان تکنوکراتهای وابسته به امریکا، اوج گیری دیکتاتوری و استبداد شاه دانست؛ در حالی که از همان ابتدای تشکیل حزب تا 8 مهر 1357 کارکرد حزب، عملاً جز یک بازی روی صحنه با شرکت سیاست مداران قدرت طلب حاصلی نداشت.
این حزب علی رغم فشارهای حکومت و تهدید مردم برای حضور فعالت در آن، هرگز در میان مردم و اقشار مختلف جایگاهی نیافت و با توجه به تزریق بودجه های کلان و انتشار نشریات مختلف برای جذب جوانان، روستاییان و اجباری کردن حضور کارمندان در حزب نه تنها مورد استقبال واقع نشد، بلکه از سوی وابستگان به رژیم نیز مورد توجه قرار نگرفت و در طول حیات حزب، فعالیتهای آن رونقی نیافت و فقط در یک محدوده عملیاتی رقابت میان وابستگان و فرصت طلبان ماند، تا با اوج گیری انقلاب اسلامی نمایش تک حزبی رژیم هم عملاً فروپاشید.
ظهور و بروز و انحلال حزب رستاخیز به عنوان حزبی فرمایشی و دستوری و وابسته به حکومت درس عبرتی است برای حکومتهایی که می خواهند بدون داشتن پایگاه مردمی با روشهای دیکتاتورمآبانه حکومت کنند، و آنها هرچند با تزریق تبلیغات دروغین و سرمایه های کلان و عوام فریبی چند صباحی بر سر کار می مانند، اما سرانجام آنها جز نابودی چیزی نخواهد بود. همچنان که خداوند می فرماید: «فاعتبروا یا اولی الابصار».
منابع :
- آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران. ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی. تهران، عطایی، 1369.
- از ظهور تا سقوط، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، 1366.
- انصاری، مسعود، من و خاندان پهلوی، تهران، البرز، 1370.
- بریر، کلرو پیربلانشه، ایران: انقلابی به نام خدا، ترجمه قاسم صفوی، تهران.
- پهلوی محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، مترجم، 1371.
- پهلوی محمدرضا، مأموریت برای وطنم، چ7، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353.
- «حزب، بنگاه کارگشایی و باشگاه دوست یابی نیست؟»، روزنامه اطلاعات، 1357/7/5.
- راجی، پرویز، خدمتگزار تخت طاووس، تهران، اطلاعات، 1365.
- دورژه، موریس، جامعه شناسی سیاسی، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، جاویدان، 1358.
- روشه، گی، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، تهران، نی، 1368.
- روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج2، تهران، واحد فرهنگی بنیاد شهید، 1364.
- روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج3، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372.
- رونیس، ماروین، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370.
- سفری، محمدعلی، «زمان آلت فعل بودن گذشت!»، روزنامه اطلاعات، 1357/6/12.
- طبری، احسان، ایران در دو سده واپسین، تهران، حزب توده، 1360.
- طلوعی، محمود، بازیگران عصر پهلوی، تهران، علم، 1373.
- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جستارهایی از تاریخ معاصر ایران)، ج دوم، تهران، اطلاعات، 1369.
- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، تهران، گفتار، 1370.
- علل ناپایداری احزاب در ایران، تهران، مرکز نشر بین الملل، 1371.
- کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه فرشته سرلک، تهران، گفتار، 1371.
- علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه (خاطراتم)، گروه مترجمان، تهران، طرح نو، 1371.
- گازویو سکی، مارک، ج، سیاست خارجی امریکا و شاه، تهران، مؤسسات خدمات فرهنگی رسا، 1371.
- گراهام، رابرت، ایران: سراب قدرت. ترجمه فیروز فیروزنیا، تهران، سحاب، 1358.
- لاینگ، مارگارت، مصاحبه با شاه، ترجمه اردشیر روشنگر، چ2، تهران، البرز، 1371.
- لسانی، ابوالفضل، طلای سیاه یا بلای ایران، تهران، امیرکبیر، 1357.
- محمدی نژاد، حسن، احزاب سیاسی، تهران، امیرکبیر، 1355.
- مجموعه تألیفات نطق ها و بیانات اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی، تهران، 1355.
- مدنی، سید جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، چ6، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1357.
- مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اسناد حزب رستاخیز ملت ایران.
- مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اسناد کانون های حزب رستاخیز ملت ایران.
- میخلر، روبرت، جامعه شناسی احزاب، ترجمه احمد نقیب زاده، تهران، قومس، 1369.
- نقیب زاده، احمد، توسعه سیاسی، تهران، قومس، 1376.
- نقیب زاده، احمد، حزب سیاسی و عملکرد آن در جوامع امروز، تهران، دادگستری، 1378.
- نیکوبرش، فرزانه، «بررسی علل تشکیل حزب رستاخیز»، فصلنامه 15 خرداد، سال پنجم، شماره 22، تابستان 1357.
- نیکوبرش، فرزانه، «آزادی و دمکراسی حزبی»، فصلنامه 15 خرداد. شماره 13 و 12، پائیز و زمستان 1372.
- هالیدی، فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آئین، تهران: امیرکبیر، 1357.
- همایون، داریوش، حزب فراگیرنده ملت ایران، تهران، انتشارات حزب رستاخیز، 1356.
- هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه ج.1، مهران، تهران، اطلاعات، 1371.
- هیکل، محمدحسنین، ایران: روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، تهران، الهام، 1366.
پی‌نوشت‌ها:
1. پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ج2، تهران: عطایی، 1369، ص 228.
2. ر.ک: فرد هالیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آئین، تهران: امیرکبیر، 1358.
3. حسن محمدی نژاد، احزاب سیاسی، ج1، تهران: امیرکبیر، 1355، ص 88.
4. علل ناپایداری احزاب در ایران، تهران، مرکز نشر بین الملل، 1371، ص 296.
5. محمدعلی سفری، «زمان آلت فعل بود گذشت»، روزنامه اطلاعات، 1357/6/12، ص 6.
6. «حزب بنگاه کارگشایی و باشگاه دوست یابی نیست!»، روزنامه اطلاعات، 1357/7/5، ص 5.
7. همان، پیشین.
8. همان، همانجا.
9. سیدجلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، چ6، قم: انتشارات اسلامی، 1357، ص 590.
10. حسنعلی منصور، با فشار امریکا به نخست وزیری رسید و اولین وظیفه خود را هم به عنوان احیاکننده کاپیتولاسیون در نخستین روزهای زمامداریش همانطور که مورد نظر واشنگتن بود، انجام داد. وی ابتدا «کانون مترقی خواه» را بنیان نهاد و پس از این کانون اعضای آن به سمت مشاورین اقتصادی دربار تعیین گردیدند. جهت اطلاع بیشتر در این باره به کتاب «کابینه منصور به روایت اسناد ساواک» مرکز بررسی اسناد تاریخی، مراجعه فرمایید.
11. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، چ7، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، ص 336.
12. مجموعه تألیفات، نطق ها و بیانات اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی، ج8، ص 6809.
13. همان، همان جا.
14. همان، پیشین.
15. موریس دورژه، جامعه شناسی سیاسی، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران: جاویدان، 1358، ص 311.
16. احمد نقیب زاده، حزب سیاسی و عملکرد آن در جوامع امروز، تهران، دادگستر، 1378، ص 72-70.
17. مجموعه تألیفات، نطق ها و بیانات اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی، ج8، ص 7033.
18. ماروین زوینس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، 1370، ص 396.
19. روزنامه رستاخیز، 1354/2/14.
20. همان، پیشین.
21. مجموع کمک های نظامی امریکا به ایران در سال های 52-1949(31-1328 ش 7/16 میلیون دلار)/60-1953 م (40-1332 ش، 436 میلیون دلار)/ مجموع کمک های اقتصادی- 53-1949 م(31-1329ش، 5/16 میلیون دلار)/61-1953 م(40-1332ش 611 میلیون دلار) افزایش یافت که 435 میلیون دلار آن به صورت کمک بلاغوض و وام بود.
22. سید جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج2، ص 164.
23. سیدحمید روحانی، نهضت امام خمینی (ره)، ج2، تهران، واحد فرهنگی بنیاد شهید، 1364، ص 292-283.
24. کلر بریر و پیربلانشه، ایران: انقلابی به نام خدا، ترجمه قاسم صفوی، ص 9 و 8.
25. همان پیشین، ص 8/ رک: سیدحمید روحانی، نهضت امام خمینی(ره)، ج3، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372، ص 547-522.
26. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ج1، مهران، تهران: اطلاعات، 1371، ص 3.
27. مجله خواندنی ها، سال 32، شماره 13-6، مهر 1350، ص 31.
28. محمدحسنین هیکل، ایران: روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، چ، تهران: الهام، 1366، ص 76.
29. ر.ک: ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه فرشته سرلک، تهران: گفتار، 1371/رک: احسان طبری، ایران در دو سده واپسین، تهران: حزب توده، 1360.
30. از مهم ترین بحران هایی که در روند توسعه سیاسی و جامعه پذیری سیاسی تأثیر گذار هستند می توان از بحران هویت، مشروعیت، نفوذ مشارکت ادغام و توزیع نام برد که هر یک از اینها می تواند حکومتی را با مشکل روبه رو سازد که حکومت شاه به نوعی با این بحران ها مواجه بود. احمد نقیب زاده، توسعه سیاسی، تهران: قوس، 1376، ص 63-62.
31. گی روشه، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ج2، تهران: نی، 1368، ص 23-220.
32. سیدجلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص 586.
33. ر.ک: فرزانه نیکوبرش، «آزادی و دموکراسی حزبی»، فصلنامه 15 خرداد، شماره 13 و 12 پاییز و زمستان 1372، ص 36 و 24.
34. مارک. ج گازیووسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، چ 2، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1371، ص 333 - 330.
35. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج1، تهران، علم، 1373، ص 520.
36. مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، تهران: البرز، 1370، ص 100-99.
37. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده حزب رستاخیز ملت ایران، ج1، ص 16.
38. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه (خاطرات)، گروه مترجمان، ج2، تهران: طرح نو، 1371، ص 457.
39. همان، ص 527.
40. همان، همان جا.
41. روزنامه کیهان، 1353/12/3، روزنامه رستاخیز، 1354/2/14.
42. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، 337.
43. از ظهور تا سقوط، ج1، تهران: مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، 1366، ص 247.
44. داریوش همایون، حزب فراگیرنده ملت ایران، تهران، انتشارات حزب رستاخیز، 1356،ص9.
45. محمود طلوعی، همان، ص 520.
46. اسدالله علم، همان، ص 657.
47. همان پیشین، ص 661.
48. همان، همان جا.
49. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده حزب رستاخیز ملت ایران، ج4، ص 155.
50. مجله جوان رستاخیز، 1356/3/19، ص 3.
51. رک: ابوالفضل لسانی، طلای سیاه یا بلای ایران، تهران: امیرکبیر، 1357.
52. از ظهور تا سقوط، ج1، ص 287.
53. روبرت میخلز، جامعه شناسی احزاب، ترجمه احمد نقیب زاده، تهران: قومس، 1369، ص 222.
54. مجله خواندنی ها، دوره 35، ش 77، خرداد 1354، ص 3 و 2.
55. روزنامه رستاخیز، 1354/7/4، ص 13.
56. همان، همانجا.
57. موریس دورژه، همان، ص 311/همان، ص 313(دورژه بر نفس تشکیل احزاب سیاسی در انتخابات اشاره دارد.)
58. رک: باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج2، تهران، گفتار، 1370.
59. همان، پیشین.
60. روزنامه رستاخیز، 1354/12/14، ص 7.
61. روزنامه رستاخیز، 1354/2/4، ص 7
62. روزنامه رستاخیز، 1354/2/18.
63. «شاه در کتاب پاسخ به تاریخ از آموزگار به عنوان «شاهد بی غرض و عاقل» یاد می کند که اعتماد کاملی به او داشته است. ص 345، و آموزگار از معدود کسانی بود که دارای نشان درجه یک تاج» بود و تا 1354 به هیچ یک از سیاست های حزبی نپیوسته بود و با اعلام تشکیل حزب برای رقابت و کسب مقام چاره ای جز پیوستن به حزب رستاخیز نداشت.
64. روزنامه رستاخیز، 1354/3/30.
65. رابرت گراهام، ایران: سراب قدرت: ترجمه فیروز فیروزنیا، تهران: صحاب، 1385، ص 85.
66. همان، ص 88-86.
67. مارگارت لاینک، مصاحبه با شاه، ترجمه اردشیر روشنگر، چ2، تهران: البرز، 1371، ص 309.
68. ر.ک: فرزانه نیکوبرش، «بررسی علل تشکیل حزب رستاخیز، فصلنامه15 خرداد، سال پنجم، ش 22، تابستان 1375، ص 32-18(این مقاله کاملاً به بررسی شکست شاه در انقلاب سفید و فلسفه تشکیل حزب رستاخیز در این راستا پرداخته است.)»
69. سیدجلال الدین مدنی، همایون، ج2، ص 302.
70. همان پیشین، ص 303 (به نقل از آوای انقلاب، گزیده هایی از اعلامیه های امام خمینی، ص 222 و 224).
71. مجله جوانان رستاخیز، 56/3/19، ص 95.
72. مجله جوانان رستاخیز، ش 96، 55/8/6، ص 4.
73. همان، همانجا.
74. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده حزب رستاخیز با دولت و مجلس، شماره پرونده 20863، چ3، ص 495 و 494.
75. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده حزب رستاخیز ملت ایران، ج2، ص 37.
76. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده کانون های حزب رستاخیز، ص 105.
77. امیراسدالله علم، همان، ص 671.
78. پرویز راجی، خدمتگراز تخت طاووس، تهران: اطلاعات، 1365، ص 223.
79. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، مترجم، 1371، ص 306.
منبع مقاله :
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پ‍ژوهشهای سیاسی 


http://rasekhoon.net/article/show/904405