نقد کتاب خاطرات آخرین رئیس دفتر موساد در ایران بخش نخست


عباس سلیمی نمین
2229 بازدید

نقد کتاب خاطرات آخرین رئیس دفتر موساد در ایران بخش نخست

نام کتاب: شیطان بزرگ، شیطان کوچک (خاطرات آخرین نماینده موساد در ایران)

نویسنده:  الیعرز تسفریر

مترجم: فرنوش  رام

ناشر: شرکت کتاب آمریکا

الیعرز تسفریر که به  «گیزی» معروف است به دلیل داشتن سمتی حساس در سازمان اطلاعات اسرائیل (موساد) ترجیح داده کمتر مشخصات و سوابق خود را ارائه دهد. وی قبل از اینکه به کردستان عراق به عنوان نماینده موساد اعزام شود با توجه به قرائن موجود در کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» در خاورمیانه در کشور نامشخصی به کارهای عملیاتی و ترور مخالفان اسرائیل مشغول بوده که نامی از این کشور به میان نمی­آورد. این مأمور عالی‌رتبه موساد در سال‌های 1974 و 1975 از طریق ایران در میان کردهای عراق فعال شد تا افرادی را از میان کردها به خدمت اسرائیل درآورد.

 در این دو سال خانواده آقای تسفریر در تهران مستقر بودند. همزمان با اوج گیری خیزش مردم ایران علیه دیکتاتوری و سلطه بیگانگان وی در اوت 1978م. یعنی یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان رئیس شعبه منطقه­ای موساد در تهران تعیین شد. آقای تسفریر نقش قابل توجهی در تحریک افسران عالی­رتبه ارتش به کودتا داشت. برنامه­ریزی‌های وی برای قتل عام گسترده مردم ایران با فروپاشی ارتش از درون نتیجه نبخشید. هیئت دیپلماتیک و اطلاعاتی اسرائیل بعد از پیروزی انقلاب در تماس با دولت موقت سعی در ماندن در ایران داشت که به آنها ابلاغ شد باید ایران را ترک کنند. این مقام برجسته موساد همچنین مشخص نمی­سازد که بعد از اخراج از ایران برنامه­های اسرائیل را چگونه و در چه نقطه­ای از خاورمیانه دنبال می­کرده و آیا در طرح‌های کودتا از طریق ترکیه و... دخالت داشته است یا خیر. از این اثر بر می­‌آید که وی همچنان تحولات جمهوری اسلامی نوپا را بسیار دقیق پی می­گرفته و دست‌کم همان‌گونه که در خاطراتش آمده در پروژه‌های تبلیغاتی علیه ایران همچون ساخت فیلم «بدون دخترم هرگز» مشارکت داشته است. با گذشت نزدیک سه دهه ازاخراج صهیونیست‌ها از ایران آخرین رییس شعبه منطقه‏­ای موساد در تهران لب به سخن گشوده تا توجیه­‏گر شکست اسرائیل در دفاع از رژیم پهلوی باشد. خاطرات این عضو موساد در مورد کردستان عراق نیز تحت عنوان «آناکوردی» قبلاً منتشر شده بود.

کارکرد صهیونیست‌ها در پایگاه غرب سرمایه‌داری در خاورمیانه - یعنی اسرائیل- مدتهاست نه‌تنها مورد تردید جدی واقع شده، بلکه حتی ادامه سرمایه‌گذاری برای حفظ آن نیز به صورت فزاینده‌ای با چالش مواجه است. هرچند لابی قدرتمند صهیونیسم با استفاده از ابزارهای مختلف، فضای تنفسی را بر اندیشمندان منتقد غربی در این زمینه بسیار تنگ کرده است، اما با وجود فشارها و تضییقات پیدا و پنهان، نشانه‌های این‌گونه اعتراضات را در کانون حامیان صهیونیسم می‌توان رو به گسترش ارزیابی کرد.

آن‌چه قبل از پیروزی انقلاب و غلبه ملت ایران بر استبداد پهلوی و سلطه آمریکا و انگلیس، با تفاخر از سوی اداره‌کنندگان این پایگاه در مورد کنترل خاورمیانه ابراز می‌شد، طی سال‌های اخیر کمتر مورد اشاره قرار می‌گیرد. نمی‌توان فراموش کرد که طرفداران تمایلات نژادپرستانه حاکم‌شده بر سرزمین فلسطین قبل از اولین پیروزی چشمگیر احیاگران اندیشه اسلامی در ایران، بی‌پروا از مأموریت خود تحت عنوان کنترل جماعتی وحشی و بی‌تمدن یاد می‌کردند و امکاناتی متناسب با آن را از اروپا و آمریکا طلب می‌نمودند. برخورد طلبکارانه مولود غرب نسبت به مولد خویش از این رو بود که ادعای کنترل خیزش‌های استقلال‌طلبانه را در کشورهای اسلامی به ‌عنوان مهد تمدنی در تعارض با فرهنگ غرب داشت؛ بنابراین از ابتدای تشکیل دولت صهیونیستی یک استراتژی کلان، نه براساس اعتقاد دینی بلکه دقیقاً بر مبنای ملاحظات بلندپروازانه و آینده‌نگری فرهنگی تکوین یافته بود. قبل از تحولی که در ایران رخ داد، مأموریت صهیونیست‌ها بسیار جسارت‌آمیز و همراه با تحقیر مسلمانان مطرح می‌شد؛ زیرا اساساً‌ اروپا و آمریکا در حوزه تمدنی صرفاً با این شیوه دیگر تمدن‌ها را مرعوب خویش می‌ساختند. حاکمیت پررنگ نگاه‌ نژادپرستانه در این جوامع نیز تاکنون منجر به ظهور پدیده‌های شومی چون آپارتاید، نازیسم، صهیونیسم و... شده است. در واقع فرهنگ غرب صرفاً‌ با اتخاذ موضع تهاجمی می‌توانست ضعف خود را پوشش دهد و به انهدام سایر فرهنگ‌های غنی و باقدمت بپردازد؛ بنابراین محصول تمدنی این فرهنگ مهاجم، نژادپرستی افراطی بود که بیشتر آلام بشریت دوران معاصر ریشه در آن دارد. آقای داریوش آشوری نیز که در جرگه احیاگران تفکر اسلامی نیست در تحلیل نظرات هرتسل (یکی از تئوری‌پردازان جدیدترین محصول‌ تمدنی غرب) می‌نویسد: «فلسفه شایع در اروپای آن زمان (زمان اشغال فلسطین) بدون شک مسئول چنین وضعی بود. هر منطقه‌ای که خارج از حوزه اروپا قرار گرفته بود، خالی به شمار می‌آمد؛ البته نه از ساکنین، بلکه از فرهنگ. این نکته را هرتسل - بنیانگذار نهضت صهیونی - به صراحت ابراز کرده است که «ما در آنجا باید بخشی از برج و بارو و استحکامات اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم؛ یک برج دیده‌بانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم.»[1]  

آن‌چه آقای داریوش آشوری [2] نیز تحمل‌ناپذیر می‌داند، نگاه نژاد‌پرستانه غیرقابل تصوری است که آخرین میوه تمدنی غرب به فرهنگ ملت‌ها در خاورمیانه دارد و با توهین‌آمیزترین شکل ممکن ابرازش می‌کند. تأسف‌بارتر و رنج‌آورتر، زمانی است که هرچند وجدان جهانی در برابر این پدیده شوم و وقیح واکنش نشان می‌دهد و مجمع عمومی سازمان ملل طی قطعنامه 3369 خود با صراحت صهیونیسم را معادل نژاد‌پرستی Zionisim Is Racism)  )عنوان می‌کند، اما لابی‌قدرتمند این آخرین میوه تمدنی غرب، سرنوشتی مشابه سایرمخالفت‌های فرهیختگان وآزادگان جهان بامبانی اندیشه‌ای و جنایات این نژادپرستان برای آن رقم می‌زند.

به طور قطع تحولات فکری و فرهنگی منطقه که ریشه در تحول بزرگ ایران دارد، دیگر اجازه چنین جسارت‌های تحقیرآمیز مستقیمی به اسلام و ملل مسلمان را نمی‌دهد (هرچند بسیار زبونانه و در قالب‌های غیرمستقیم همچون کاریکاتور هر از چندی در رسانه‌های غربی خودنمایی می‌کند). اما صهیونیست‌ها به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بر این نکته تأکید کرده‌اند که مأموریت آنها مقابله با کمونیسم نبوده تا بعد از فروپاشی آن، رسالتشان پایان یافته باشد، بلکه در شرایط کنونی برنامه‌های برتری‌طلبانه خود را در پوشش مقابله با «تندروهای جهان اسلام» تبیین می‌کنند. بدین‌منظور حتی در قالب برخی افراد و تشکل‌ها، تندروی را نیز عینیت می‌بخشند. ژنرال (ذخیره) شولومو گازیت - فرمانده اسبق اطلاعات ارتش اسرائیل- در این زمینه می‌گوید: «وظیفه اصلی اسرائیل (از زمان فروپاشی شوروی) به هیچ وجه تغییری نکرده و اهمیت حیاتی خود را حفظ نموده است. موقعیت جغرافیایی اسرائیل در مرکز خاورمیانه عرب مسلمان، مقدر می‌دارد که همواره طرفدار ثبات در کشورهای اطراف خود باشد. نقش اسرائیل حفظ رژیم‌های موجود از طریق جلوگیری و یا متوقف کردن جریان‌های تندرو و ممانعت از رشد تعصب مذهبی بنیادگراست. در تحقق این هدف، اسرائیل از هر تغییری که بخواهد در مرزهایش رخ دهد و از نظر او غیر قابل تحمل باشد، جلوگیری می‌کند؛ تا جایی که احساس کند مجبور به استفاده از کلیه توان نظامی‌اش به منظور جلوگیری یا ریشه‌کن کردن آن است.» [3]

این مقام بلندپایه نظامی اسرائیل نیز همچون سایرین به صراحت محافظت از رژیم‌های تحت سلطه غرب را در خاورمیانه، رسالت و مأموریت پایگاه صهیونیستی در این منطقه عنوان می‌کند و این وظیفه را خدمت بزرگی به دول صنعتی سرمایه‌داری که جملگی به‌شدت نگران خیزش‌های مردم را برای تغییر شرایط موجودند می‌داند. گازیت در واقع می‌خواهد به وضوح بگوید اگر اسرائیل در سرزمین فلسطین تأسیس نمی‌شد، رژیم‌های دست نشانده غرب مدتها قبل با اراده مردمشان ساقط شده بودند؛ بنابراین بقای این رژیم‌های پرسود برای اروپا و آمریکا در گرو تحرکاتی از جانب صهیونیست‌هاست که تحت عنوان «استفاده از کلیه توان نظامی» بیان می‌شود.

نیازی به گفتن نیست که اسرائیل تاکنون برای حفظ شیوخ عرب و سایر دست‌نشاندگان در منطقه از قدرت نظامی به معنای رایج استفاده نکرده و تحرکات نظامی‌اش صرفاً محدود به همسایگانش بوده است؛ بنابراین اسرائیلی‌ها بر کدام قابلیت خود در حفظ دولت‌های دست نشانده تأکید می‌ورزند و قابلیت آنها چگونه بروز و ظهور می‌یابد؟ پاسخ این سؤال کلیدی را خوانندگان کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» از زبان آخرین رئیس موساد در ایران - آقای الیعرز تسفریر - به خوبی دریافت می‌دارند. هرچند نویسنده به فراخور موقعیت شغلی‌اش بسیار حسابگرانه قلم زده و مزید بر آن، اثر مزبور سانسورهای گوناگونی را نیز پشت سر گذاشته است، اما با این وجود جایگاه اسرائیل در حفاظت از یکی از مهمترین رژیم‌های دست‌نشانده غرب یعنی پهلوی در لابلای سطور این کتاب کاملاً مشخص می‌شود.

حمایت صهیونیست‌ها از محمدرضا پهلوی آن هم به شیوه‌ای که در آن تبحر چشمگیری دارند، نه تنها نتوانست پایه‌های لرزان دولت کودتا را استحکام بخشد، بلکه روز به روز بر وسعت اعتراضات ملت افزوده شد. حتی شکنجه‌های قرون وسطایی ساواک تحت رهبری موساد نتوانست مردم ایران را که مصمم به کسب استقلال خود شده بودند از ادامه راه باز دارد و به اذعان نویسنده، حتی قساوت‌ها و خشونت‌های دور از ذهن این پلیس مخفی - که آمریکا به کمک اسرائیل بعد از کودتای 28 مرداد 32 تأسیس کرده بود- در تشدید خیزش مردم نقش جدی داشت: «بعدها بیشتر و بیشتر ثابت شد خشونتی که ساواک نشان داد، شاید یکی از عوامل مهم و اساسی در وخامت هرچه بیشتر اوضاع و سقوط حکومت شاه بود. ما و ایرانیها ضرب‌المثل مشترکی داریم که می‌گوید: «دیوانه‌ای سنگی در چاه می‌اندازد که صد انسان عاقل نمی‌توانند آن را بیرون آورند.»(ص86) آخرین مسئول موساد در ایران ضمن اعتراف به برخوردهای وحشیانه ساواک با ملت ایران می‌خواهد این چنین وانمود کند که اصولاً در این زمینه موساد هیچ‌گونه نقشی نداشته، بلکه درصدد بوده است از تبعات آن بکاهد. علت اتخاذ چنین موضعی کاملاً روشن است؛ زیرا در واقع سقوط محمدرضا پهلوی به عنوان یکی از مهمترین دست‌نشاندگان غرب در منطقه، نقش اسرائیل را در حفظ اینگونه رژیم‌ها به‌شدت زیرسؤال می‌برد؛بنابراین قابل درک است که سیستم اطلاعاتی صهیونیست‌ها با انتشار چنین آثاری تلاش نماید ناتوانی خود را در مواجهه با موج اسلام‌گرایی در منطقه توجیه کند. بی‌دلیل نیست که در این کتاب همچنین حملات تندی را در مورد سیاست‌های کارتر - رئیس‌جمهور وقت آمریکا- و به‌ویژه سفیر وی در ایران شاهدیم. این فرافکنی تنها راه در پیش روی مدعیانی است که وعده حفاظت از رژیم‌های خاورمیانه را به اروپا و آمریکا می‌دادند. صهیونیست‌ها که حتی بیش از آمریکایی‌ها بر ساواک مسلط بودند و عملاً آن را اداره می‌نمودند، به جای اعتراف به این واقعیت که قوت‌هایی که آنان در شکنجه و کشتار طولانی مدت فلسطینیان کسب کرده‌اند دیگر کارایی خود را از دست داده‌ است، عدم قاطعیت ایالات متحده را از عوامل دیگر سرنگونی پهلوی‌ها عنوان می‌دارند. بررسی کتاب آقای تسفریر - فردی که موساد را در تهران نمایندگی می‌کرده است- می‌تواند به طور مستند واقعیت‌ها را بر ما روشن سازد.

نویسنده در چند فراز از کتاب خود کوشیده است نقش موساد را در عملکردهای سبعانه ساواک انکار‌ کند: «برخی از دستیاران خمینی نیز در مصاحبه‌ها مطالبی را عنوان کرده‌اند که ما را نگران می‌سازد... یکی از آنها دقیقاً چنین گفته است:... «اسرائیل دشمن ماست... اسرائیل مانند یک دشمن واقعی عمل کرده و تجهیزات شکنجه در اختیار ساواک قرار داده و اعضای ساواک را برای شکنجه‌های وحشیانه مورد تعلیم قرار داده است...» انسان از خواندن این جملات چه بگوید؟! به گوینده دروغ‌گوی بی‌شرم آن بگوید: ای بی‌پدر و مادر! دروغ‌گوئی هم حدی دارد. وقاحت هم بی‌مرز نیست... به انسان وقیحی که اسرائیل را متهم به همکاری و آموزش ساواک درشکنجه می‌کند، چه باید پاسخ داد؟ آیا این بی‌شرم نمی‌داند که همکاری‌های امنیتی اسرائیل و ایران، علیه دشمنان مشترک دو کشور و دو ملت است؟؟»(صص338-337)

همچنین در فراز دیگری با همان لحن پرخاشگرانه می‌افزاید: «مسلم است که حامیان انقلاب که کله‌هایشان داغ داغ بود، نمی‌توانستند به هیچ دین و آئینی بپذیرند که ما دررفتارهای منفی حکومت شاه و ستمگری‌های ساواک نقشی نداشته‌ایم... «موساد» را عامل هر فسق و بدبختی و ظلم می‌دانند. وقیحانه می‌‌گویند حتی «موساد» در مظالم حکومت شاه و ساواک نقش داشته است.»(صص370-369)

قبل از این‌که به تناقضات گفتاری نویسنده در این زمینه بپردازیم، یادآور می‌شویم که اسناد به‌جای مانده از ساواک مطالب فراوانی درباره همکاری‌های فی‌مابین این دو سازمان مخوف دارد، اما ترجیح می‌دهیم به نقل از خود صهیونیست‌ها نقش آنها را در جنایات ساواک مشخص سازیم تا علت این لحن پرخاشگرانه بیشتر روشن شود. از جمله کسانی که در دفاع ازمنافع صهیونیست‌ها در این زمینه سخن رانده آقای سهراب سبحانی است که چند سال پیش کمیته روابط آمریکا و اسرائیل (ایپاک  (AIPAC وی را به عنوان نخست‌وزیر پیشنهادی برای بعد از سرنگون ساختن جمهوری اسلامی مطرح کرده بود. این کاندیدای صهیونیست‌ها در کتاب خود در این زمینه می‌نویسد: «همکاری اسرائیل و ایران تنها به مبارزه با دشمنان مشترک در خارج از مرزهای آن دو کشور محدود نبود. در سال‌های اول 1970 که مخالفت با برنامه‌های نوسازی شاه شدت گرفت، سازمان موساد اطلاعات ارزنده‌ای از فعالیت پارتیزان‌ها - از جمله مجاهدین خلق که با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباط داشتند - در دسترس ساواک گذاشت و همکاری خود را با آن سازمان برای سرکوب کردن آنها اعلام داشت. این‌گونه همکاری‌ها بطور محرمانه بعمل می‌آمد تا مخالفین که اصرارداشتند ایران سیاست خودرا به نفع اعراب تغییردهد تحریک نشوند.» [4]

 

در فراز دیگری از این کتاب، آقای سهراب سبحانی در واقع تلاش می‌کند خدمات اسرائیل را برای حفظ محمدرضا پهلوی برشمارد و بدین منظور تا حدودی ماهیت هیئت سیاسی و دیپلماتیک و همچنین هیئت بازرگانی اسرائیل را مشخص می‌سازد. بر اساس آن‌چه در این کتاب به آن اذعان شده است، در خدمات‌دهی با هدف حفظ پهلوی دوم، محور همه فعالیت‌های صهیونیست‌ها در ایران کمک به پلیس مخفی برای دستگیری مخالفان، بازجویی‌های غیرانسانی و شکنجه‌های منجر به قتل یا نقص عضو به‌ منظور کشف سریع شبکه مبارزان بوده است: «تروریست‌های ایرانی که می‌توان آنها را با اتحاد جماهیر شوروی و لیبی یا سازمان آزادیبخش فلسطین مرتبط دانست، در میان مقامات دولتی ایران و اعضای سازمان اطلاعات و امنیت کشور نگرانی‌های شدیدی را تولید کرده بودند. از این‌رو به منظور مراقبت دقیق دستجات تروریستی مانند فدائیان خلق، ومجاهدین خلق همکاری ساواک با موساد از اهمیت خاصی برخوردار بود. بعضی از اعضای جدید سفارت اسرائیل که به‌اتفاق اوری لوبرانی به تهران اعزام شده بودند، از افسران لایق و مجرب سازمان امنیت اسرائیل بودند و این موضوع مایه مسرت و خرسندی دستگاه‌های امنیتی ایران شده بود. یادداشت سری زیر از سفارت ایالات متحده درباره اطلاعات مربوط به هیئت بازرگانی اسرائیل در تهران شامل نکات جالبی می‌باشد:

 آریه لوین که قبلاً به لووا لوین (Lova lewin  ) معروف بود و در سال 1927 در ایران متولد شد، مامور اطلاعاتی است... آبراهام لونز (Abraham Lunz) متولد فوریه 1931 در لیبریه از سال 1971 رئیس اداره اطلاعات نیروی دریایی بوده و در امور ارتباطات و الکترونیک تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسی ‌لوی در دفتر وابسته دفاعی در تل‌آویو حاکیست که هر دو، افسران اطلاعاتی لایقی هستند... سرهنگ دوم موشه موسی لوی قبل از 1974 که مامور تهران شد، در ستاد اطلاعاتی نیروی دریایی اسرائیل افسر روابط خارجی بوده است. در اوت 1966 افسری به نام سرگرد لوی با مربی ایرانی مدرسه جدیدالتأسیس اطلاعاتی همکاری داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعلیماتی بوده است و این افسر قبل از ماموریت ایران ریاست «اداره جمع‌آوری اطلاعات سری» را بعهده داشته است.» [5]

برای روشن شدن جایگاه اسرائیلی‌ها نزد آمریکایی‌ها و این‌که به این سهولت امور ساواک - به عنوان حساس‌ترین نهاد یک نظام دیکتاتوری-به صهیونیست‌ها واگذار می‌شود، خوب است بدانیم واشنگتن به‌شدت مراقب بود تا بعد از کودتای 28 مرداد تشکیلات پلیس مخفی محمدرضا پهلوی در کنترل لندن قرار نگیرد. این حساسیت فوق‌العاده آمریکایی‌ها به هم‌پیمانان انگلیسی که بر سر تقسیم منافع نفت ایران با یکدیگر در چالش بودند و برخورد دست و دلبازانه آنها با صهیونیست‌ها، ضمن این‌که میزان اهمیت پایگاه جامعه سرمایه‌داری در خاورمیانه را مشخص می‌سازد، پاسخی به بسیاری از ادعاهای آقای تسفریر خواهد بود. برای درک اهمیت فعالیت‌های امنیتی در ایران مناسب است مجدداً از زبان آقای سهراب سبحانی مسائل پشت صحنه را در این‌باره دریافت داریم: «... ناگفته‌ نماند که انگلیسی‌ها چند ماه قبل از تأسیس ساواک سعی کرده بودند که به توانائی دولت ایران در جمع‌آوری اطلاعات سازمان دهند تا بتوانند خودشان از نزدیک رویدادهای داخلی کشور را تحت نظر داشته باشند. مأمور اجرای مقاصد بریتانیا دونال مکنسونDonal Mackenson)  ) وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران بود. سازمان سیا از نقشه‌ انگلیسی‌‌ها آگاه شد و بی‌درنگ «امکانات» خود را در اختیار ایران گذاشت. این موضوع را باید نمونه‌ دیگری از رقابت انگلیس و آمریکا در ایران دانست.» [6]

در همین حال که آمریکایی‌ها قاطعانه دست انگلیسی‌‌ها را در این زمینه مهم و حیاتی کوتاه می‌کنند، دست اسرائیلی‌ها در امور مربوط به ساواک به‌حدی باز است که شمار مربیان و کارشناسان صهیونیست‌ها در آموزش شکنجه‌گران، بر متخصصان آمریکایی فزونی می‌یابد و این واقعیتی است که علاوه بر آقای سبحانی، نویسنده کتاب حاضر نیز به آن اشارات فراوانی کرده که در ادامه بحث به آن می‌پردازیم: «در سال 1958 یک هیئت بازرگانی در تهران شروع به کار کرد و تا سالیان بعد به عنوان پوششی برای کارهای مخفیانه اسرائیل در ایران باقی ماند. روابط کاری بین موساد و ساواک تا آنجا گسترش یافت که تعداد جاسوسان و متخصصین ضدجاسوسی اسرائیل که افراد ساواک را تعلیم می‌دادند، از شمار مربیان آمریکائی زیادتر شد. همان وقت تعداد کثیری از کارآموزان ساواک به اسرائیل رفته و در اداره مرکزی موساد در تل‌آویو در رشته‌های ارتباطات و مخابرات، جاسوسی، ضدجاسوسی و دخول عدوانی تحت تعلیم قرار گرفتند.» [7]

جالب این‌که نویسنده کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» خود نیز در یک تناقض آشکار ضمن حمله به کسانی که موساد را در جنایات ساواک دخیل می‌دانند، می‌پذیرد که در اوج خیزش مردم ایران حتی بیشتر از کارمندان ساواک به مقر ستاد این سازمان جهنمی تردد می‌کرده و حتی از کمیته ضد خرابکاری که یکی از مراکز شکنجه قرون وسطایی ساواک بود بازدید داشته است:«او [کامبیز، یکی از مسئولان ساواک] می‌گوید که یک تناقض بزرگ را احساس می‌کند.درحالی که حکومت با بزرگترین خطر در برابر موجودیت خویش روبرو شده، اگر مایل به بقای خویش است، ‌پس بیش از هر زمان دیگری به نیروهای امنیتی مفید و مؤثر و به دستگاهی مانند ساواک که قاطعیت بیشتر نشان دهد، نیاز دارد. اما درست در همین حال است که این ابزار حیاتی را خود حکومت - در واقع نخست‌وزیر شریف‌امامی - فرو می‌پاشد و نابود می‌کند. کامبیز به این نتیجه‌گیری می‌رسد که خطر بیش و بیشتر می‌شود. کامبیز در شمار آن گروه از کارمندان ساواک است که به دلیل اعتصاب‌های شرکت نفت و نبود بنزین کافی، به نوبت به سرکار می‌روند؛ و لذا او از من می‌پرسد که آنجا چه خبر است. شنیدن این پرسش مرا غمگین می‌کند.»(ص214) هرچند در این فراز ضرورت حفظ ساواک از زبان کامبیز مطرح می‌شود، اما اگر نویسنده با شکنجه‌های قرون وسطایی ساواک مخالف بود و سازمان وی در آن دخالتی نداشت، نباید به آن ترددی بیش از کارمندانش می‌داشت. ضمن این‌که آقای تسفریر خود به انحلال ساواک در شرایطی که اعتراضات مردم گسترش چشمگیری یافته معترض است: «نکته در آن بود که این بار ناچار شده بودند پایه‌های «مقدس‌ترین مقدسات» خود را که ساواک بود، با دست خویش بلرزانند. این مسئله هم که نام بی‌گناهان بازنشسته لکه‌دار شد، غیرقابل بخشش بود. در این شرائط و با توجه به این‌که نخست‌وزیر به‌سرعت در حال تنظیم پیش‌نویس لایحه انحلال ساواک است، این دستگاه نیز به شیر بی‌یال و دم و اشکم مبدل شده بود و کارمندان آن - بیچارگانی که از اوج قدرت به حضیض ذلت افتاده بودند- در معرض تهدید و اذیت و آزار از سوی همسایگان و اراذل قرار گرفتند. در چنین شرائطی حکومت بیش از هر زمان دیگر به ساواک مقاوم‌تری نیاز داشت. در چنین روزهایی به نظرم می‌رسید که من بیشتر از کارمندان خود ساواک به آنجا رفت و آمد می‌کنم.»(ص202)

برای روشن شدن خلاف واقع بودن ادعاهای آخرین رئیس موساد در ایران باید به چند نکته اشاره کرد؛ اولاً اعلام لیست 34 نفره برای اخراج افراد شکنجه‌گر از سوی ساواک - همان‌گونه که نویسنده نیز به آن اذعان دارد - ترفندی بیش نبوده و جز پرویز ثابتی که به خارج اعزام شد، بقیه کسانی بودند که قبلاً بازنشسته شده بودند؛ لذا دلسوزی رئیس موساد در تهران برای این شکنجه‌گران، مؤید چیست؟ ثانیاً بحث منحل ساختن ساواک از سوی رژیم پهلوی به این دلیل مطرح می‌شد که مردم خشمگین مطلع از جنایات ضد بشری آن کمی آرام بگیرند. دراین فراز وقتی آقای تسفریر آشکارا ضمن مخالفت حتی با چنین مانوری، اعلام می‌کند که دراین شرایط - یعنی همزمان با اوج‌گیری مخالفت‌های مردم - به «ساواک مقاوم‌تری» نیاز است آیا بدین معنی است که بُعد فعالیت‌های بین‌المللی ساواک تقویت شود؟ ثالثاً تردد صهیونیست‌ها به ساواک بیش ازکارمندان آن، آیا مربوط به ارتباطات منطقه‌ای موساد با ساواک بوده است یا پیدا کردن راه‌حل برای چگونگی سرکوب قدرتمندانه‌تراعتراضات مردم؟ ناگفته پیداست که همه تلاش‌ها در این شرایط معطوف به چگونگی مقابله با خیزش مردم است و موساد بیش از کارمندان ساواک در این زمینه احساس وظیفه می‌کند؛ زیرا سقوط پهلوی‌ها بیانگر ناتوانی صهیونیست‌ها در مأموریتی بود که از سوی غرب به آنان واگذار شده بود. از این‌روست که موساد در تهران در کنار دلسوزی آشکار برای کارمندان ساواک، تلاش دارد این سازمان را تقویت نماید: «در چارچوب همکاریهای امنیتی اسرائیل و ایران قرار شده بود که پلیس اسرائیل دوره آموزشی خاصی را برای نیروهای پلیس ایران در تهران برقرار کند... برای آموزش این دوره، پلیس اسرائیل خانم افسر «سیما» را که متخصص برجسته این امر بود، برگزیده و به او مأموریت سفر به تهران داده بود. «سیما» از وخامت اوضاع ایران نگران نشده و برای انجام مأموریتی که از مدتها قبل به او داده شده بود، به تهران آمد و در میان رضایت کامل مقامات ساواک و کسانی که برای گذراندن این کورس انتخاب شده بودند، دوره آموزشی را به پایان برد.» (ص232) البته خواننده کتاب متوجه این نکته می‌شود که دوره‌ای که با هماهنگی ساواک و تحت مدیریت آن برای پلیس برگزار شود، چه هدفی را دنبال می‌کند و به خوبی درمی‌یابد که موساد در اوج خیزش سراسری ملت ایران به چه اموری مشغول بوده است. این دقیقاً در شرایطی است که دولت‌های آموزگار، شریف‌امامی و حتی ازهاری از جنایات ساواک برائت می‌جستند و به ملت ایران که ساواک را یکی از نماد‌های بارز خفقان می‌دانست وعده انحلالش را می‌دادند. اما کسانی که امروز در آثار مکتوب خویش حساب خود را از سبعیت این سازمان جهنمی جدا ترسیم می‌کنند، در آن زمان با تمام توان سعی در تقویت بخش‌هایی از ساواک می‌نمودند که دقیقاً مربوط به سرکوب خشونت‌بار مردم بی‌دفاع بود. از آقای تسفریر که خود در این کتاب جنایات ساواک را محکوم می‌کند، باید پرسید آیا ملت ایران در اعتراضاتش چیزی جز رهایی از چنگال استبداد طلب می‌نمود؟ وقتی اسرائیل رسالتش را حفظ استبداد پهلوی می‌دانست و هویتش در منطقه در حفاظت از چنین رژیم‌های ضدبشری معنی می‌یافت، چگونه می‌تواند ادعا کند با شکنجه‌های قرون وسطایی ساواک ارتباط نداشته است؟

آن‌چه تناقض‌گویی نویسنده را بیشتر آشکار می‌سازد، اعتراف وی به حضور در یکی از مراکز شکنجه ساواک یعنی کمیته مشترک است. در این محل صرفاً نیروهای مبارز و منتقد بعد از دستگیری به وحشتناک‌ترین شکل، برای کسب اطلاعات به شیوه‌ مربیان اسرائیلی شکنجه می‌شدند: «در یکی از روزها من با دوستم «باشی» طبق برنامه‌ای که از قبل تعیین کرده بودم از ستاد «کمیته مبارزه با ترور» دیدار کردیم. لحظاتی بود که از خود می‌پرسیدم آیا این اقدام من و آمدنم به این مکان مخوف درست است یا نه؟ من خود در امر شناسائی و خنثی کردن عملیات تروریستی در اسرائیل تجربه دارم و در این زمینه، هم ماموریت‌های عملیاتی را انجام داده‌ام و هم در ستاد کار کرده‌ام. برایم مهم بود که با کار ساواک در این زمینه آشنا شوم و از این طریق میزان درک و آشنایی خود را با حریف و رقیب آنها، یعنی سازمان‌های چریکی، بالا ببرم و پی ببرم که انگیزه آنها در برابر ساواک چیست و احساس کنم که خطر آنها به راستی تا چه حد متوجه امنیت ایران است و نیز تا چه حد برای ما ممکن است خطرناک باشند.» (ص192) تردد رئیس موساد به مخوف‌ترین شکنجه‌گاه ساواک در کنار حضور به‌مراتب پررنگ‌تر از کارمندان عالی‌رتبه این سازمان جهنمی در ستاد مرکزی‌اش، مربوط به زمانی است که دیگر از تشکیلات سازمان‌های چریکی در جامعه اثری باقی نمانده و یورش ساواک به این گروه‌ها در نیمه اول دهه پنجاه منجر به انهدام هسته‌های مخفی آنها شده بود. به عبارتی، از سال 55 به بعد عملاً موجودیت این تشکل‌ها منحصر به تعدادی از اعضای زندانی‌اش می‌شد؛ بنابراین تردد رئیس موساد در تهران به مخوف‌ترین شکنجه‌گاه ساواک – آن‌هم در سال 57 - نمی‌تواند هیچ ارتباطی با گروه‌های مسلح داشته باشد. از سال 56 تا سقوط رژیم کودتا، ایران شاهد اوج‌گیری خیزش مردمی بود که هیچ‌گونه ارتباطی با گروههای مسلح نداشت؛ زیرا رهبری این نهضت مردمی اصولاً حرکت مسلحانه را از ابتدای قیام رسمی خود در دهه چهل علیه استبداد و سلطه آمریکا، نفی کرده بود. وحشت ساواک و موساد نیز از همین ویژگی - یعنی توده‌ای و فراگیر بودن اعتراضات - بود و عجز سازمان‌های سرکوبگر پلیسی صرفاً در مواجهه با توده‌های میلیونی آشکار می‌شود وگرنه موساد و ساواک توانسته بودند هم از طریق نفوذ در گروه‌های مسلح و هم از طریق تعقیب و مراقبت‌های پلیسی، مسئله این گروه‌ها را حل کنند. استیصال موساد به‌عنوان هدایت‌کننده ساواک نیز در این مسئله بود که در برابر تظاهرات بزرگ و متعدد مردمی به رهبری امام خمینی نمی‌توانست کاری از پیش ببرد؛ لذا خواننده به‌خوبی درمی‌یابد که چرا آقای تسفریر به‌عنوان رئیس موساد در تهران در اوج این درماندگی بیشتر از کارمندان ساواک به مراکز آن تردد می‌کرده و سعی در حفظ و به‌زعم خود تقویت آن داشته است. پرواضح است که در واقع ناتوانی مأموران درنده‌خوی این سازمان پلیسی مخفی به‌نوعی ناتوانی و ضعف موساد تلقی می‌شد. در این جا نباید از این نکته غافل شد که جنایات ساواک به حدی بود که بسیاری از کشورها چون آمریکا و انگلیس رفته‌رفته ترجیح داده بودند در این زمینه کمتر خود را مستقیماً دخیل کنند. همین امر موجب شده بود که به‌تدریج از ابتدای دهه 50 نقش موساد در ساواک کاملاً برجسته شود. در آن ایام شکنجه‌های وحشیانه رایج و سیستماتیک در مخفیگاه‌های ساواک، توسط جنبش دانشجویی خارج کشور افشا می‌شد و تنفر جهانیان را از آن چه در ایران می‌گذشت برانگیخته بود. مانور کارتر برای حفظ ظواهر  تحت نام «ضرورت بهبود رعایت حقوق بشر در ایران»  به این دلیل بود که تمایل نداشت خود را در کارنامه سیاه‌ترین دیکتاتوری جهان سهیم کند؛ والا در بنیانگذاری ساواک توسط آمریکا هیچ محققی تردیدی ندارد: «ساواک، (سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، در سال 1957 (1335) به منظور حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه زیان‌‌آور علیه منافع عمومی، تأسیس شد. به اصطلاح آمریکایی قرار بود ساواک، آمیزه‌ای از سیا و اف.بی‌.آی و سازمان امنیت ملی باشد. اختیارات آن نظیر سازمانهایی که در زمان داریوش به‌عنوان چشم و گوش شاه، خدمت می‌کردند، بسیار وسیع بود. وظیفه اصلی آن حمایت از شاه، از طریق کشف و ریشه‌کن ساختن افرادی که با حکومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواک به‌وسیله موساد و سیا، و «سازمان آمریکایی برای پیشرفت بین‌المللی» تربیت می‌شدند... نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درّنده‌خوی وفاداری نبود.» [8]

 

بی‌پروایی ساواک در ارتکاب هر نوع جنایتی صرفاً با اتکا به حامیان خارجی‌اش ممکن بود. متاسفانه در میان شکنجه‌گران محمدرضا پهلوی این تلقی به‌طور جدی وجود داشت که موساد توانسته فلسطینیان را از طریق شکنجه آرام سازد؛ بنابراین مشاوره‌ها و آموزش‌هایش قادر خواهد بود ملت ایران را نیز برای همیشه مطیع و رام گرداند. به این ترتیب هیچ نگرانی از خیزش سراسری مردم نداشتند و هر جنایت غیرقابل تصوری را مرتکب می‌شدند. جالب این‌که حتی سفیر اسرائیل در ایران برخی از این اعمال غیرانسانی را یادآور می‌شود: «شنیده بودم هرکسی که به ساواک پای می‌نهاد، بیرون آمدنش کار آسانی نبود. یا باید به همکاری با دستگاه پیمان می‌بست یا اینکه بازجو باید یقین پیدا می‌کرد که به‌خوبی او را تکانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک (مردابی شور نزدیک قم) ریخته است!... کمتر کسی می‌توانست پروایی به دل راه بدهد و چیزی بگوید...» [9] البته سفیر اسرائیل نیز چون آخرین رئیس موساد در تهران، با اشاره به برخی جنایات ساواک ژستی به خود می‌گیرد که گویا هیچ‌گونه ارتباطی با این فجایع نداشته است.

پی نوشت ها :

[1]به نقل از کتاب اعراب و اسرائیل، اثر ماکسیم رودنسون، ترجمه رضا براهنی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول.

[2] ایرانشناسی چیست؟... و چند مقاله دیگر، نوشته داریوش آشوری، انتشارات آگاه چاپ دوم، سال 1351، ص157.

[3] روزنامه آهارانوت، 27 آوریل 1992، به نقل از تاریخ یهود، آیین یهود، اسرائیل شاهاک، ترجمه رضا آستانه‌پرست، نشر قطره، چاپ دوم سال 1384، صص 36-35 .

[4] توافق مصلحت‌آمیز روابط ایران و اسرائیل، نوشته سهراب سبحانی، ترجمه ع.م.شاپوریان، نشر کتاب لس‌آنجلس، 1989م، صص8-187

[5]همان، صص5-254 .

[6] همان، ص 71.

[7] همان، صص3-82.

[8] آخرین سفرشاه،سرنوشت یک متحدآمریکا،ویلیام شوکراس،ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی،نشر البرز،چاپ چهارم،سال 1369،صص8-197

[9] یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، سال 2000، چاپ بیت‌المقدس، صص3-81


دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران