هجرت امام خمینی به پاریس در کتاب الف لام خمینی
به سوی بغداد
آن روز، سیزدهم مهر 1357، پس از نماز صبح، سیداحمد از پدرش پرسید که چه کنیم؟ آیتالله گفت که قصد ما رفتن به سوریه است. «گفتم اگر راه ندادند؛ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» صلاح بر این دیده شد به کشوری بروند که ویزای ورود نخواهد؛ بدون شرط آنان را بپذیرد تا از آنجا برای رفتن به سوریه مهیا شوند. «فرانسه را پیشنهاد دادم... امام پذیرفتند. خوابیدم.» ساعت هشت صبح تصمیم خود را به آگاهی مأموران عراقی رساندند. میخواستند آنان را با خودرو بفرستند؛ حال آیتالله مساعد نبود. اصرار کردند و با هواپیما رفتند.[1] احمد در بغداد پیامی به ایران فرستاد. از این پیام چنین برمیآید که گزینه رفتن به سوریه از بغداد، منتفی نبوده است. «ناشناسی ضمن تماس با شهابالدین اشراقی از قول فرزند خمینی (احمد) اظهار میدارد آقا حالشان خوب است و چون قصد عزیمت به سوریه را داشته و بلیت هواپیما نبود، و از طرفی حاضر نیستند در بغداد توقف نمایند، امکان دارد فردا عازم فرانسه گردند.»[2] و پیغامی نیز به فرانسه داد. آن سوی تلفن حسن حبیبی بود.
دکتر حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر.»[3]
مأموران عراقی، امام و همراهان او را به هتل دارالسلام بردند. آن شب، آیتالله زیارت امامان مدفون در کاظمین را از دست نداد.[4] ساعت هفت صبح روز جمعه، چهاردهم مهر 1357، به فرودگاه بغداد آمدند. «موقعی که خمینی را به فرودگاه بغداد آورده بودند، همزمان با رفتن گروهی از زوّار ایرانی بود و در نتیجه مأموران امنیتی به منظور جلوگیری از آگاهی زوّار از این موضوع، مدتی آنان را در اتوبوسهای خارج محوطه فرودگاه نگه داشته و ضمناً از کارمندان شعبه هواپیمایی ملی ایران نیز سخت مراقبت میکردند که مبادا در همان زمان از موضوع اطلاعی به دست آورند.»[5]
مأموران امنیتی عراق در روزهای سیزدهم و چهاردهم مهر، گزارشی از مراحل خروج آیتالله خمینی به طرف ایرانی ندادند؛ و اگر دادند، نادرست بود.[6] آنها میدانستند که دولت ایران رضایتی به خارج شدن آقای خمینی از عراق ندارد، اما حاکمان عراق تصمیم گرفته بودند پرونده حضور خمینی در عراق را ببندند. پس سازمان اطلاعات و امنیت کشور آگاهی درستی از مقصد بعدی مرجع تبعیدی ایران نداشت و گمان میکرد کشور سوریه میزبان بعدی آیتالله است. از این رو از سفیر ایران در آن کشور خواسته بود «اقدامات سیاسی وسیعی در اجرای اوامر مرکز معمول دارند.»[7]
نکته دیگری که دولت عراق از آن میگریخت، سیل انتقادهایی بود که از هر سوی جهان به رفتار او میشد. پانزده روز بود که دولت عراق زیر شلاق شدیدترین انتقادها بود. کویت از سیزدهم مهرماه، پس از پخش خبر راه ندادن به آیتالله خمینی، تا بیست و چهار ساعت بعد «600 فقره تلگراف اعتراضآمیز از محافل مختلف [دریافت کرد] که بیش از نود درصد آنها از سوی سازمانهای ایرانی مخالف دولت ایران در ممالک اروپایی و آمریکایی بوده است.» مقامات کویتی و عراقی از مطالبی که روزنامههای آزاد شده ایران درباره رفتارشان با امام خمینی مینوشتند، به شدت ناراحت بودند.[8] به هر حال هیأت حاکمه ایران پس از مطمئن شدن از رفتن آیتالله از عراق، برای کاستن از پیامدهای پسین، از سرپرستان ساواک در شهرها خواست که دولت عراق را عامل اصلی بیرون رفتن خمینی معرفی کنند؛ «این مطلب به نحو غیرمحسوس به اطلاع آیات، روحانیون، طلاب و مذهبیون برسد... انتشار این مطلب باید ماهرانه و غیرمستقیم انجام شود.»[9]
در فرودگاه معطلشان کردند. تا دو ساعت بعد خبری از پرواز نشد. مأموران عراقی سیدمحمود دعایی را به کناری کشیده، به او گفته بودند، برو به خمینی بگو که دیگر پایش را به عراق نگذارد! دعایی گفته عراقیها را به گوش سیداحمد رساند. هواپیما پرید و از طریق ژنو به پاریس رفت.[10]
به سوی پاریس
امام خمینی در اندک زمان درنگ در بغداد پیامی به مردم ایران نوشته، از ماجرای رفته بر او در مرز کویت خبر داده بود؛ و این که راهی فرانسه است تا از آنجا به کشوری اسلامی برود. او نوشته بود که دست مرا در عراق برای خدمت به شما ملت بستند و از ورود به کویت بازداشتند، اما برای من مکان معینی مطرح نیست، مهم «عمل به تکلیف الهی» و «مصالح عالیه اسلام و مسلمین» است. آیتالله به ایرانیان یادآوری کرده بود که از سختیها و مشکلات اخیرشان، چون کشتار مردم در کرمانشاه، آگاه است. «من وقتی مطالعه روحیه مردان و زنان جوان از دست داده را میکنم که شجاعانه در مقابل مصائب ایستادگی کرده و میکنند، برای خود احساس شرمندگی میکنم. من میبایست با مصیبتهای شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیدهاید، دیده باشم. معالاسف نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید بکنم؛ لکن از این راه دور، چشمام به شما روشن و قلبم برای امت اسلامی میتپد.» آرزوی پایانی و همیشگی او کوتاهی دست بیگانگان و وابستگان آنها از سر ملت ایران بود.[11]
این پیام چون اطلاعیههای پیشین امام در چند ماه اخیر به ایران تلفنگرام شد. کسی این طرف خواند و کسی آن طرف نوشت و خیلی زود در ایران منتشر گردید. اهمیت این پیام به خبر نهفته در آن بود؛ بیرون شدن از عراق و رفتن به فرانسه. جراید همه این خبرها را بر خط منتشر میکردند. این پیام موج عاطفی پنهانی داشت که پس از رسیدن به ایران میتوانست آشکارگردد. کوشندگان تکثیر و پخش این اطلاعیه، عناوین «رسالت اسلام« و «ندای اسلام» را پای آن درج کرده بودند.
امام در فرودگاه ژنو، در طبقه دوم جمبوجت، نماز شکسته ظهر و عصرش را خواند. شاید پس از نماز بود که آبگوشت فرستاده شده از نجف را آوردند. آقای خمینی بعد از آن صبحانه، نان و پنیر و گردویی که در سایه آن قهوهخانه کهنه نزدیک بصره، خورده بود، غذای درستی به دهان نرسانده بود. آبگوشت، دستپخت بانو قدس ایران بود که با هماهنگی، پیش از رسیدن کاروان به بغداد، به دست مهاجران رسیده بود. سیدمحمود دعایی آن را به دست مهماندار داده بود و خواسته بود هنگام ظهر، گرم کرده به دست آقا برساند.[12] آن بالا، در طبقه دوم جمبوجت غیر از آیتالله، چهار همراهش[13] و سه مأمور عراقی مراقب، کس دیگری نبود.[14] هر چند ممنوع بود، اما یزدی با ترفند سیداحمد از هواپیما پیاده شده، به تالار فرودگاه ژنو رفته بود و با حسن حبیبی تماس گرفته بود. سیداحمد نگران بود آنان را روانه دیاری دیگر کنند. یزدی از حبیبی خواسته بود همه دوستان را در فرودگاه پاریس گرد آورده که اگر مسافران ایرانی این پرواز پیاده نشدند، نگذارند هواپیما حرکت کند. آیتالله بیتوجه به این دلواپسی، به آنچه بیرون از شیشه کنار دستاش میگذشت نگاه میکرد. وقتی ماجرا را از زبان پسرش شنید، گفت: دیوانه شدید؟
صادق قطبزاده پیش از نشستن هواپیما در پاریس با مراجعه به پلیس خواسته بود چند مأمور برای محافظت از آیتالله در اختیارش بگذارند. پنج پلیس را با او روانه کرده بودند.[15] ابوالحسن بنیصدر پیجوی کاشانهای برای اقامت امام بود.[16] او خانه احمد غضنفرپور را مناسب دید. غضنفرپور و همسرش، سودابه سدیفی، بیفرزند بودند. پذیرفتند که به خانه بنیصدر، در آن نزدیکی، رفته، کاشانهشان را در اختیار امام خمینی و همراهانش بگذارند.[17]
هواپیما ساعت 16:50 به وقت تهران در فرودگاه اورلی پاریس به زمین نشست. به پیشنهاد ابراهیم یزدی برای اینکه حضور ناگهانی چهار عمامه بسر، هنگام فرود از هواپیما و ورود به تالار تشریفات و انتظار جلب توجه نکند، امام پیاده شد، با اندکی فاصله سیداحمد و با فاصلهای فردوسیپور و املایی.[18] به گزارش ساواک، مأموران دولتی در فرودگاه از امام خمینی پرسشهایی کردند که قطبزاده، مترجم سؤالها و جوابها بود.[19] دارندگان گذرنامه ایرانی در آن زمان بدون روادید میتوانستند وارد فرانسه شده و با مهر ورود به آن کشور، سه ماه اقامت کنند. خودروهای سیاهرنگ مأموران فرانسوی از لحظه نشستن هواپیما در فرودگاه تا رسیدن آیتالله به خانه یادشده، در محله کشان، مراقب اوضاع بودند.[20]
کاشانه سه خوابه غضنفرپور در طبقه چهارم بود. آن شب دو بار زنگ خانه به صدا درآمد. نخست پلیس در زد و گفت که به آیتالله بگویید کنار پنجره نایستد؛ ممکن است از دور نشانهگیری کرده، به سمت او شلیک کنند. بار دوم از کاخ الیزه آمده زنگ زدند. با اینکه گفته بود خستهام؛ نشست و ملاقات و مصاحبهای نخواهم داشت، گفتند که مأمور به دیدار هستیم و بیش از چند پرسش کار دیگری نداریم. آنچه اسماعیل فردوسیپور از این دیدار گفته چنین است: «ما به شما خیرمقدم عرض میکنیم، اما فعالیت سیاسی در اینجا ممنوع است. امام فرمودند: من نمیدانم شما میترسید من سخنرانی کنم، اعلامیه بدهم یا مصاحبه بکنم، مردم فرانسه هم متوجه بشوند، مثل مردم ایران علیه دولت فرانسه قیام بکنند؛ ولی من به شما اطمینان میدهم سخنرانی، نوار و پیام من فارسی است. به مصاحبه که رسید، آنها گفتند: خیلی خب؛ پس شما سخنرانی کنید، نوار به ایران بفرستید، پیام هم به ایران بدهید، اما مصاحبه نکنید؛ برای اینکه در مصاحبه قهراً خبرنگاران خارجی با زبان خارجی مصاحبه میکنند و بیانات شما ترجمه میشود و مردم متوجه میشوند. امام فرمودند: فعلاً مصاحبه نمیکنم.»[21]
آیتالله خوابید و نیمهشب بیدار شد. رفت وضو گرفتوآمد به نماز شب ایستاد. پس از آن نافله شبانه، چشم به افق دوخت تا نشانی از سپیده را برای خواندن نماز صبح ببیند. ندید. صبح، روشن شد که عقربههای ساعت او همچنان به وقت نجف میچرخد. ساعتاش را به وقت پاریس تنظیم کردند.
دیشب یا امروز آقای خمینی با برادرش، آیتالله پسندیده، تلفنی حرف زد و خبر ورودش را به پاریس داد. گفته شده این اولین و احتمالاً آخرین باری بود که آیتالله در پاریس شخصاً با تلفن حرف زد.[22]
پاورقیها:
[1]. آیینه آفتاب ...، ص 117.
[2]. اسناد ساواک، گزارش ساواک قم به اداره کل سوم، سند شم 1829/21 ه ، مورخ 13/7/[57]
[3]. آیینه آفتاب ...، ص 117.
[4]. اقلیم خاطرات، ص 428.
[5]. اسناد ساواک، گزارش خبر، گزارش نمایندگی ساواک در عراق به اداره کل سوم، سند شم 353، مورخ 18/7/57.
[6]. همانجا.
[7]. همان، گزارش نمایندگی ساواک در سوریه، سند شم 505، مورخ 13/7/57.
[8]. همان، گزارش نمایندگی ساواک در عراق به ریاست ساواک، سند شم 5127، مورخ 11/7/57؛ همان، گزارش، بولتن سری با عنوادن «درباره: موضوع مسافرت روحالله خمینی به کویت و عدم اجازه ورود وی از طرف مقامات کویتی»، بیشم، بیتا.
[9]. همان، بخشنامه، سند شم 7643/312، مورخ 13/7/57.
[10]. آیینه آفتاب ...، صص 117 و 118.
[11]. صحیفه امام، ج 3، صص 481 و 482.
[12]. خاطرات حجتالاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور، صص 225 و 226.
[13]. دکتر ابراهیم یزدی که به اجبار در مرز صفوان از آنها جدا شده بود، در بغداد به آنها ملحق شده بود.
[14]. آیینه آفتاب ...، ص 117.
[15]. اسناد ساواک، نامه ساواک به وزارت امور خارجه، سند شم 2414/332، مورخ 24/7/57.
[16]. خاطرات حجتالاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور، صص 228 و 229.
[17]. روزشمار انقلاب اسلامی، ج 6، ص 212.
[18]. آیینه آفتاب ...، ص 118.
[19]. اسناد ساواک، نامه ساواک به وزارت امور خارجه، سند شم 2414/332، مورخ 24/7/57.
[20]. خاطرات حجتالاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور، صص 233 و 234.
[21]. همان، ص 235.
[22]. یزدی، ابراهیم، یکصدوهجده روز در نوفللوشاتو (نسخه دیجیتال)، ص 93.
الف لام خمینی؛ هدایت الله بهبودی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص 878-873
نظرات