یادی از سریال تلویزیونی دلیران تنگستان-
اتفاقی خیلی ساده...
نوشتهای که پیش رو دارید میکوشد تا در چند قسمت به سریال تلویزیونی خاطرهانگیز و پربیننده «دلیران تنگستان» بپردازد. سریالی که همچنان از این شبکه و آن شبکه تلویزیونی پخش میشود و هر بار نظرهای مثبتی را به خود جلب میکند.
بعد از انقلاب، با وجود «پاکسازی» تلویزیون دولتی، تقریباً تمامی آثار تولیدشده داستانی در رژیم پیشین راهی بایگانی شدند، چرا که بر طبق ضوابط جدید، نه قابل پخش بودند و نه میتوانستند در دل شرایط و در یک کلام «انقلابیِ» روزگاری که در پیش بود محلی از اعراب بیابند. در این میان، اما سریال تلویزیونی «دلیران تنگستان» ساخته همایون شهنواز سرنوشتی دیگر پیدا کرد و با وجود مضمون انقلابی و میهنیاش توانست بارها و بارها از شبکههای تلویزیونی پخش شود. ضمن این که کیفیت استاندارد این مجموعه تلویزیونی، طرفداران زیادی هم برایش دست و پا کرد و هر بار، تماشای دستکم بخشهایی از آن (برای کسانی که مجموعه را به طور کامل دیده بودند) خالی از لطف نبوده و نیست.
فیلمنامه سریال را خود کارگردان بر اساس کتابی از محمدحسین رکنزاده آدمیت نوشت. جالب اینکه نام کتاب یک «ی» بیشتر از سریال داشت و «دلیران تنگستانی» بود. شهنواز درباره نحوه علاقهمندی و آشناییاش با موضوع سریال به نگارنده گفته است: «آنچه باعث شد تا من به این موضوع و به ماجرای نهضت مردم جنوب علاقهمند شوم در واقع یک اتفاق خیلی ساده بود که ممکن بود اصلاً رخ ندهد. من دانشجوی رشته حقوق سیاسی دانشگاه تهران بودم. در آن زمان رهبران نهضتهای ضد استعمار آفریقا و آسیا جذابیت خاصی داشتند و برای جوانان آن دوره قهرمان دنیا محسوب میشدند. چه گوارا هم همین موقعیت را داشت و هنوز داراست و اخیراً هم فیلمی دربارة او ساختند. شخصیتی که من آن وقت درباره او تحقیق میکردم لومومبا رهبر نهضت مردم کنگو بود و به دست کمپانیها و شرکتهای چندملیتی که کنگو را غارت میکردند. کشته شد. من حین تحقیق درباره او در کتاب فروشیهای رو به روی دانشگاه تهران یکی دو کتاب درباره ایشان پیدا کردم. قرار بود رسالهای دربارة لومومبا بنویسم و چون حقوق سیاسی میخواندم، میخواستم دربارة چگونگی و سیر تحول نهضت کنگو به رهبری لومومبا و اخراج بلژیکها و غیره تحقیق کنم. به طور اتفاقی در ردیف کتابها چشمم به کتابی برخورد به نام «دلیران تنگستانی» نوشته رکن زادة آدمیت. از اسم کتاب خوشم آمد چون آهنگین بود. سرسری نگاهی کردم و آن را خریدم و به خانه برگشتم. پدرم که سنی از او گذشته بود و کمتر بیرون میرفت وقتی ما بچهها به خانه برمیگشتیم از بیرون سؤال میکرد. من که برگشتم خانه پرسید چه کتابی خریدی و من هم آن را به او نشان دادم. به محض اینکه نام کتاب و نویسنده آن را دید، گفت این نویسنده دوست من است و من میخواهم او را ببینم. ناشر کتاب، انتشارات اقبال بود. با آنجا تماس گرفتم و خلاصه پس از دو سه روز دوندگی آدرس منزل و تلفن آقای آدمیت را پیدا کردم و بعد با تماس تلفنی، قراری با ایشان گذاشتم و همراه پدر به خدمت ایشان رفتیم. این ملاقات در سال 1348 رخ داد. آقای آدمیت یک سال بعد فوت کرد. پدر من حدود هشتاد سال داشت و آدمیت از پدرم پیرتر بود. منزل وی در یکی از کوچهپسکوچههای خیابان کوروش کبیر سابق و شریعتی فعلی واقع شده بود. خانهای بود بسیار معمولی. زمانی که ما رفتیم فصل پاییز بود و هوا سرد. فکر میکنم ماه آذر بود. آدمیت در یک اتاق کوچک نشسته بود. یک بخاری دستی نفتی هم روشن بود که از بوی نفت آن احساس خفگی به آدم دست میداد و گرمایی هم نداشت. یک میز کوچک جلو او بود و دور و برش پر از دفتر و کاغذ. وقتی وارد شدیم و پدرم با او رو در رو شدند، همدیگر را در آغوش گرفتند و نجواهای خاص خودشان را داشتند. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمیکنم که چگونه اشک ریختند و چه خاطراتی که بازگو نکردند و با چه بیانی! ای کاش دوربینی داشتم و از آن لحظات ناب فیلم میگرفتم. دو نفر که سالها از هم خبری نداشتند، در حالی که در یک شهر زندگی میکردند. این پیامد استبداد است که مردم را از هم دور میکند و کاری میکند که از یکدیگر و سرنوشت همدیگر اطلاعی نداشته باشند. واقعاً جای تأسف است که ما ایرانیها همدیگر را گم میکنیم، چون تشکلهای مدنی نداریم تا بتوانیم از حال یکدیگر مطلع شویم و تجربیات خود را برای هم در میان بگذاریم حال آنکه این یک ثروت عظیم برای مملکت است. پدرم در آن جلسه به آقای آدمیت گفت که پسرم در انگلیس سینما و فیلمسازی خوانده و ایشان هم خیلی استقبال کرد...»
او همچنین درباره تفاوت جزئی نام سریال با کتاب منبعش (که خود اثری مشهور و منبعی موثق به شمار میرود) گفته است: «برخلاف کتاب آدمیّت که نامش «دلیران تنگستانی» بود، من اسم «دلیران تنگستان» را برای سریال مناسبتر دیدم، به این دلیل که میخواستم کل آن منطقه را به تصویر بکشم. به هر روی، وقتی ماجرا را به پدرم گفتم، ایشان گفت آدمیّت رفیق قدیمی من است. با هم آنجا میرویم، با خودش صحبت کن. وقتی پدرم موضوع را به نویسنده کتاب گفت و نظر او را جویا شد، آقای آدمیت حرفی به من زد که هنوز در خاطر دارم، گفت: این مبارزان با دست خالی با انگلیسیها جنگیدند و جنگیدن آنها هم بدینگونه نبود که در صورت کشته شدن رئیسعلی، ماجرا متوقف شود، بلکه یک نهضت شعلهور شده بود و شعلهاش جاودان ماند و این رخداد موجب حفظ استقلال ایران در گذشته و حال و آینده خواهد بود. در کل، نظر او درباره ساخت فیلم مساعد بود و گفت خیلی عالیست که این کار انجام شود. ما به این افراد مدیون هستیم و اگر امروز با هواپیما وارد بوشهر میشویم و به ویزا و پاسپورت و اجازه ورود و اقامت نیاز نداریم و این خطه هنوز بخشی از کشور سرافراز ایران است، نتیجه همت، تلاش و کوشش آنها بوده است.»
***
با این تأیید، شهنواز خلاصهای از متن کتاب را در قالب طرحی برای فیلمنامه مینویسد و موضوع را در محل سازمان رادیو و تلویزیون با فریدون رهنما (شاعر و فیلمساز فقید و آفریننده دو فیلم «سیاوش در تختجمشید» و «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است») در میان میگذارد. رهنما طرح را از او میگیرد و پس از مدتی موافقت قطبی رئیس وقت سازمان را با ساخت سریال جلب میکند: «وقتی پی طرح را گرفتم، دیدم آقای قطبی زیر آن نوشته است: ما حاضریم تا مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان برای اجرای این طرح هزینه کنیم. آن زمان هزینة معمول برای ساخت یک فیلم سینمایی بین صد تا صد و بیست هزار تومان بود. در این اثنا طرح ما گم شد. بعد از پیگیری زیاد، آن را در کشوی یکی از معاونین پیدا کردم و بالاخره به عنوان اولین فیلم سفارش رادیو و تلویزیون آن موقع، برای اجرا به سازمان تِل فیلم که بعدها به سیمافیلم بدل شد، به آقای ملک ساسان ویسی، رئیس آنجا ارجاع داده شد و من برای بازبینی به بوشهر رفتم. بعد که شرایطی فراهم شد، با گروهی شش نفره برای تحقیق به بوشهر سفر کردیم که از میان آنها تنها خانم پارسیپور، فرناز بهزادی - طراح لباس- و مهدی حسابی - فیلمبردار- را به یاد دارم. ما نه تنها به بوشهر بلکه به تمام مناطقی که سرداران جنوب زندگی میکردند رفتیم. یادم هست که خانم بدرالملوک تنگستانی از بازماندگان باقرخان و احمدخان تنگستانی هم ما را همراهی میکردند و با کمک و راهنمایی ایشان به دیدار بازماندگان خوانین و برخی از مبارزان و سرداران رفتیم. به دلوار و اهرم تنگستان رفتیم و همین طور قلعه شنبه که در آنجا با غلام رزمی، یاغی دوران شاه ملاقات کردیم. با دارابخان منصوری و محمدخان امیرعضدی فرزند برومند ناصر دیوان کازرونی هم دیداری داشتیم. از طرف مناطق غربی بوشهر هم تا بندرهای دیلم، گناوه، ریگ و قلعه امام حسن هم رفتیم. این مسافرت برای من اهمیت زیادی داشت. لوکیشنها را در همان مکانهای تاریخی و تقریباً با توجه به اینکه چندان تغییری نسبت به گذشته نکرده بودند، با همان حال و هوا انتخاب کردم. بعضی از آدمها، بازماندة همرزمان رئیسعلی بودند. از جمله مردی بود به نام خورشید که وقتی حرف میزد و تعریف میکرد خیلی روی من تأثیر میگذاشت. حاصل آن کار گردآوری اسناد و مدارک بود.»
شهنواز تا آن روز به بوشهر نرفته بود و در فرصتی کوتاه این شهر را شناخت. این سفر پانزده روز طول کشید. با پایان این سفر فیلمنامه سریال تکمیل شد. در واقع با اطلاعاتی که فیلمساز از کتاب و گفتوگو با آدمیت و دریافتهایش از آن سفر به دست آورده بود ایده اصلی کار شکل گرفت: «این سفر مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد و به آن حال و هوا برد، چون بوشهر هنوز دست نخورده بود و با بوشهر امروز زمین تا آسمان تفاوت داشت.» قسمت اول تا سوم این سریال به ماجرای نبرد احمدخان تنگستانی و یارانش – سالها پیش از زمان رئیسعلی دلواری – اختصاص داشت که در واقع مقدمهای بود بر شکلگیری داستان اصلی و مبارزات دلیران همراه رئیسعلی. این سه قسمت در قلعه نصوری در بندر طاهری و ساحل و نخلستانهای بندر دیر و کنگان فیلمبرداری شد.
تاریخ شفاهی
نظرات