بختیار: عراق قادر است در یک هفته ایران را اشغال کند


فرزانه ابراهیم‌زاده
1939 بازدید

 آرشیو ملی بریتانیا قدمتی ۲۰۰ ساله دارد و بنا به سنت هر ساله در نیمه ماه دسامبر اسنادی که ۳۰ سال از آن گذشته را آزاد می‌کند. دکتر مجید تفرشی یکی از معدود پژوهشگران و البته تنها پژوهشگر ایرانی و فارسی زبانی است که چند سالی است به مراسم آزاد‌سازی این اسناد دعوت می‌شود و گزارش‌هایی نیز از اسناد منتشر شده و به زبان فارسی و انگلیسی منتشر می‌کند. گزارش مقدماتی از اسناد آزاد شده در سال ۲۰۱۰ او بیش از ۱۰۰ صفحه است. او معتقد است: با اینکه هر سندی ارزش‌های خود را دارد، اسنادی که امسال در اختیار او قرار گرفته است اهمیت بسیار زیادی دارد. به همین دلیل در فرصتی که ایشان به ایران آمده بودند درباره چگونگی دسترسی پژوهشگران به این اسناد گفت‌وگو کردیم.
***
 اسنادی که امسال توسط آرشیو ملی بریتانیا در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است اسناد سال ۱۹۸۰ هستند، که سال مهمی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آید. به‌نظر شما این اسناد حاوی پاسخ‌های ناگفته بوده؟ ما در این دو سال جریان تسخیر سفارت آمریکا را داشتیم و آغاز جنگ ایران و عراق و گروگانگیری سفارت ایران در لندن و وقایعی که در دوران انتقال نظام انقلابی ایران به جمهوری اسلامی پیش آمد.
 یک جریان فکری و سیاسی سنتی قوی در داخل و خارج از ایران وجود دارد که معتقد است هر بدبختی سر ایران آمده زیر سر انگلیسی‌هاست. از سوی دیگر، نگاه کاملا متناقضی هم درباره نقش انگلیس و آمریکا در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ وجود دارد. نگاهی که انقلاب ایران را ناشی از توطئه آمریکا، بریتانیا و غرب علیه حکومت پهلوی می‌داند. به نظر من هر دوی این نظرات باطل است هر چند که شاید شما رگه‌هایی از واقعیت را در هر دو آن‌ها پیدا کنید، ولی کلیت آن‌ها بی‌اساس است. یکی از مهم‌ترین وجوهی که درباره بریتانیا، این دو برداشت را جدی می‌کند بحث عملکرد بی. ‌بی. ‌سی فارسی در ۷۰ سال اخیر و به‌خصوص در زمان وقوع انقلاب ایران است. به نظر من، حمایت این شبکه از انقلاب ایران، به طور سامان یافته و برنامه‌ریزی شده، یک افسانه بی‌اساس است.
 
 
خودشان هم امسال در ۷۰ سالگیشان این را تکذیب کردند.
 
در زمان انقلاب، بخشی از ایرانی‌های شاغل در بی‌ بی ‌سی، دانشجویان مخالف حکومت شاه بودند. از این عده تقریبا هیچ کدامشان تمایلات مذهبی نداشتند، اغلب چپ یا ملی‌گرا بودند و بیشترشان هم کارمند دایمی رسمی نبودند. اما مدیریت بی ‌بی ‌سی فارسی و سرویس جهانی آن شبکه که تابع وزارت خارجه بریتانیا بود، رویکرد ضدشاه نداشت. واقعیت امر و چیزی که در اسناد مشخص است این است که بریتانیا به تغییر رژیم پهلوی در ایران راضی نبود و تا جایی که توانست تلاش کرد تا نظام پهلوی را در ایران حفظ کند. البته از سال ۱۹۷۳ میلادی، به بعد یک سری دلخوری‌هایی بین ایران و غرب وجود داشت که بیشتر تحت تاثیر افزایش شدید قدرت و ثروت ایران، خودسری‌ها و بلند پروازی‌های محمد رضا شاه بود. اما این دلخوری‌ها به حدی نبود که خواهان رفتن شاه از ایران باشند. چون شاه مهم‌ترین متحد و دوست راهبردی غرب در منطقه خاورمیانه و خلیج‌فارس بود. از این نظر، در فاصله سال‌های ۷۳ تا ۷۹ رابطه شاه با آمریکا و غرب رابطه عشق و نفرت بود. انگلیسی‌ها هم مانند آمریکایی‌ها خواهان محدود کردن شاه بودند، ولی نه می‌خواستند و نه پیش‌بینی می‌کردند که انقلابی، آن هم از نوع اسلامی در ایران رخ دهد. ادعایشان هم این است که از بیماری مهلک شاه خبر نداشتند. من واقعا نمی‌دانم تا چه حدی این ادعا درست است.
 
تا ۱۳ آبان ۵۷ بدون تردید و ملاحظه با اطمینان کامل از حکومت شاه حمایت کردند. ۱۳ آبان یک نقطه عطف تاریخی برای انقلابی‌ها بود. نه این بابت که این دو حکومت تغییر موضع دادند بلکه تردیدهایی را مطرح کردند. این زمانی است که برخی از متحدان شاه و مشاورانش در داخل به شاه فشار می‌آورند که یک حکومت نظامی بر سر کار بیاورد. در آمریکا به‌خصوص جنگ قدرتی وجود داشت درباره ایران. وزارت امور خارجه آمریکا به سرپرستی سایروس ونس، وزیر خارجه و هنری ‌پرشت، رییس میز ایران، مخالف برخورد با مخالفان بودند. اما در آن سو شورای امنیت ملی آمریکا به رهبری زبیگنیو برژینسکی و دستیارش گری سیک موافق اعمال فشار بودند و خواستار حمایت همه جانبه از شاه بودند. در آن مرحله و در ۱۳ آبان ۵۷ زمانی که دولت شریف امامی ناکارآمدی‌اش را نشان می‌دهد، مشاوران داخلی و خارجی به شاه می‌گویند که دولت نظامی مقتدری را روی کار بیاورند تا انقلاب را سرکوب کند. شاه این پیشنهاد را پذیرفت، ولی به دو دلیل این کار را به درستی انجام نداد. اطرافیان داخلی شاه نظر داشتند که ارتشبد غلامعلی اویسی نخست‌وزیر شود.
 
 
در خاطرات پارسونز هم به این اشاره شده است.
 
من به جز خاطرات پارسونز، بیش از صد صورتجلسه دیدارهای خصوصی او با شاه را دیده‌ام که یکی از کارهای در دست انجامم برای انتشار است. پارسونز در خاطرات منتشر شده‌اش به اغلب این دیدار‌ها اشاره‎ای ندارد. این‌ها گزارش‌های خیلی مهمی است. بله. اما شاه به دو دلیل زیر بار اویسی نمی‌رود. شاه تصورش این بود که کشتار فایده ندارد و این کار جز بدنامی تاثیری نخواهد داشت. نکته مهم‌تر این بود که شاه از اویسی می‌ترسید. اساسا از هر افسر قابلی که روی کار می‌آمد، می‌ترسید. نگران تجربه کودتای ۱۲۹۹ و ظهور یک رضاخان جدید بود. نمی‌خواست دولت نظامی مقتدری روی کار بیاورد. پس شاه پوسته توصیه مشاورانش را می‌پذیرد که دولت نظامی سر کار آورد. اما دولت نظامی که به مراتب ضعیف‌تر از دولت شریف امامی بود.
 
 
دقیقا به سراغ ضعیف‌ترین افسر ارتش شاهنشاهی خودش رفت.
 
بله، افسری که کاملا در مشت خودش باشد را سر کار آورد یعنی غلامرضا ازهاری. یک‌بار دیگر هم این کار را کرد. یعنی ظاهرا به حرف مشاوران دلسوز گوش داد اما کار خودش را کرد. زمانی که در سال ۵۳ ایران با ثروتی عظیم روبه‌رو می‌شود منتقدان دلسوز و مشاورانش می‌گویند لازم است توسعه سیاسی اقتصادی در مقابل توسعه اقتصادی شتابان را داشته باشد.
 
 
همان جریانی که باعث راه‌اندازی حزب رستاخیز می‌شود؟
 
درست است. پاسخ مثبت می‌دهد و حزب راه‌اندازی می‌کند، اما از سوی دیگر همه احزاب را می‌بندد. من معتقدم اگر حزب رستاخیز راه‌اندازی نمی‌شد و شاه توصیه اطرافیان دلسوز و نگران خود را می‌پذیرفت، نظام شاه ممکن بود چند سال بیشتر دوام بیاورد.
 
انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها تا زمانی که شاه می‌خواست در ایران بر سر قدرت باشد، از او حمایت کردند. زمانی هم که او ایران را‌‌ رها کرد و وا داد عقب ایستادند. اما بعد از انقلاب مهم‌ترین نکته‌ای که برای این دو کشور اهمیت داشت ارتش ایران بود. از نفوذ چپ‌ها در ارتش ایران و افتادن سلاح در دست آن‌ها می‌ترسیدند. در این زمان مهم‌ترین دغدغه انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها حفظ ایران از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی بود. تا زمان گروگانگیری هم سیاست غرب با همه مخالفت‌هایی که داشتند قصد براندازی نداشتند، این در اسناد هست. یک هفته قبل از حادثه گروگانگیری، پرشت، رییس میز ایران در وزارت خارجه آمریکا به ایران آمد و با برخی از مقامات ایران صحبت کرد. البته تنش‌هایی بین این‌ها وجود داشت. اما رفتن شاه به آمریکا باعث بالا گرفتن این تنش‌ها شد. این مساله معارضه آشکار بین دولت آمریکا و دولت انقلابی ایران شد. این یکی از مواردی بود که در مذاکرات الجزایر برژینسکی با مهدی بازرگان نخست‌وزیر، ابراهیم یزدی وزیر خارجه و مصطفی چمران وزیر دفاع ایران هم مطرح شده بود. اما تا آن مرحله، قصد قطع روابط از سوی طرفین نبود. اما گروگانگیری سفارت آمریکا و مهم‌تر از آن دولتی شدن گروگانگیری، شرایط را تغییر داد.
 
 
از نظر بریتانیا در سال ۱۹۸۰ ایران در چه مسیری در حرکت بود و گزینه‌های فراروی آینده ایران چه بود؟
 
بر اساس گزارش‌های رسمی بریتانیا، به‌خصوص گزارشی که چند نفر از افراد شاخص دانشگاهی و سیاسی مرتبط با مسایل ایران تهیه کرده بودند، ایران ۱۹۸۰ چهار گزینه جدی برای آینده پیش روی خود داشت، این چهار گزینه عبارت بود از: یک- تداوم حیات نظام کنونی اسلامی در ایران و حضور مقتدر و تاثیرگذار آن در خلیج‌فارس و جهان اسلام، چه از طریق حکومت مستقیم روحانیان و چه با نظارت غیرمستقیم آنان. دو- وجود یک دوره اغتشاش و ایجاد یک حکومت کمونیستی و چپ طرفدار شوروی. سه- وجود یک دوره اغتشاش و ایجاد یک دیکتاتوری نظامی ضدکمونیستی و ایجاد یک حکومت قانون مدار طرفدار غرب پس از آن. چهار- فرو رفتن در اغتشاش بسیار شدید و نهایتا تجزیه ایران توسط گروه‌های کنترل اقلیت قومی. در این گزارش که در آستانه وقوع کودتای نافرجام نوژه تدوین شده، به صراحت از نتیجه گزینه دوم برای ایران دفاع شده است، در عین حال کمک غرب به تغییر رژیم در ایران بدون وجود حمایت کافی داخلی کاملا خطرناک تلقی شده است.
 
 
به نظر می‌رسد، در خاطراتی مثل خاطرات سولیوان هم نشان می‌دهد که درست است که سیاست انگلستان و آمریکا در قبال ایران همسو است، اما تفاوت‌هایی هم دارد. یعنی یک جاهایی همدیگر را نه تنها هم‌پوشانی نمی‌کنند در برخی از حوادث مخالفت همدیگر تصمیم می‌گیرند. این نگاه وجود دارد که انگلیسی‌ها محافظه‌کار‌تر هستند و به منافع ملی خودشان توجه دارند. آمریکایی‌ها به عکس، با توجه به اینکه دموکرات‌ها هم روی کار هستند، به مصالح بین‌المللی اردوگاه غرب فکر می‌کردند. هنوز اسناد آمریکایی‌ها منتشر نشده است. اسناد انگلیسی‌ها اما در دسترس است.
 
این تلقی اشتباهی نیست، ولی خیلی تفاوت وحشتناک بین سیاست‌های بریتانیا و آمریکا هم نیست. چند مثال می‌زنم که در تایید صحبت‌های شماست. کنفرانس گوادلوپ که تنها چند روز بعد از آغاز سال ۱۹۷۹ آغاز می‌شود برخلاف تصور عوام که معتقدند برای تعیین تکلیف حکومت شاه هست برای بررسی شرایط بعد از شاه بوده است. چون در آن زمان مساله شاه تمام شده است. اگر به اسناد تاکنون آزاد شده گوادلوپ دسترسی داشته باشید، برای اینکه هنوز کامل آزاد نشده است؛ هدف اصلی کنفرانس بررسی سیاست‌های خاکستری روابط اروپا و آمریکاست. بعد از روی کار آمدن جیمی کار‌تر، یک سری جریانات در روابط بین اروپا و آمریکا به وجود آمد که خبر از آغاز دوره جدید بود. مناسبات گروه‌های جدید دچار سردرگمی شدند. عین عبارت را می‌گویم که این کنفرانس برای روشن شدن «نکات خاکستری» تشکیل شد. در این قصه می‌بینید که زمانی که این مذاکرات آغاز می‌شود ایران تنها موضوع مذاکرات نبود. در این مذاکرات می‌بینید که اختلاف نظر‌ها زیاد است. این‌ها برای اینکه مواضع خود را روشن کنند گوادلوپ را برگزار کردند. در آن زمان ماجرای روی کار آمدن دولت شاپور بختیار بود.
 
یکی از موارد مورد اختلاف که در این اسناد آشکار هست یکی درباره مساله اجازه ورود شاه به آمریکاست که مارگارت تاچر که تازه نخست‌وزیر شده بود، صریحا هشدار می‌دهد به جیمی کار‌تر که این اقدام می‌تواند تبعات سنگینی را داشته باشد و خطراتی را ایجاد کند. البته کار‌تر هم علاقه‌مند نبود که زیر بار این کار برود، اما تحت فشار افکار عمومی و نخبگان آمریکا برای کمک به یک متحد قدیمی قرار گرفت. مساله دوم در زمان قبل از گروگانگیری برای حمایت از جامعه یهودی در ایران، کار‌تر از تاچر می‌خواهد که نامه‌ای مشترک به امام خمینی (ره) بنویسند. خانم تاچر می‌گوید که ما تجربه داریم که نامه‌نگاری مشترک میان ما و شما بوی توطئه می‌دهد و برعکس به ضرر یهودی می‌شود. همین هم شد چون نامه‌ای که کار‌تر به تنهایی نوشت، هیچ سودی برای یهودی‌ها نداشت. این اختلاف نظر‌ها در سیاست‌های خرد که کم نبود در سیاست‌های کلان هم تا حدی وجود داشت.
 
 
یکی از محورهای مهم اسناد تازه آزاد شده و گزارش‌های شما که خیلی‌ هم جنجال‌آفرین شده، افشای فعالیت‌ها و ارتباطات رهبری اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور است.
 
در دو سال نخست پس از پیروزی انقلاب، اپوزیسیون اصلی خارج از کشور را گروه‌های حامی سلطنت و عمدتا گروه‌های سیاسی و نظامی وابسته به شاپور بختیار و غلامعلی اویسی تشکیل می‌دادند. بر اساس اسناد آزاد شده، بختیار و اویسی هر دو به طور موازی تلاش می‌کردند که از یک سو با جلب حمایت لندن و واشنگتن، غرب را در زمینه ضرورت کمک به سرنگونی حکومت ایران و روی کار آوردن خود ترغیب کنند. از نظر بختیار و اویسی، اگر غرب به سرنگونی جمهوری اسلامی کمک نمی‌کرد، خطر تکرار تجربه افغانستان و روی کار آمدن دولتی تحت‌الحمایه شوروی در ایران وجود داشت. از سوی دیگر هم بختیار و هم اویسی به طور گسترده از نظر مالی، تدارکاتی و تبلیغاتی به شدت تحت حمایت حکومت بعثی صدام حسین در عراق بودند. این دو دسته همگام با کشورهای عربی چون سعودی، امارات و اردن، صدام را به ترغیب حمله به ایران، اشغال خاک ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی ترغیب و تشویق می‌کردند. حتی بختیار در چند مصاحبه منتشر شده یا گفت‌وگو با مقامات غربی، توجه و موضع‌گیری در برابر جنگ و اشغال خاک ایران توسط قوای عراق را دارای اولویت کمتری نسبت به سرنگونی جمهوری اسلامی می‌داند و حمله عراق را برای رسیدن به این هدف مغتنم می‌شمارد. در این گزارش‌ها تاکید شده که بختیار و اویسی به حکومت صدام مشورت داده بودند که ارتش عراق قادر است ظرف یک هفته خاک ایران را اشغال کند و در عرض یک ماه جمهوری اسلامی سرنگون خواهد شد. علت فعالیت موازی و جداگانه بختیار و اویسی هم این بود که هیچ کدام از آن دو حاضر نبودند تحت امر دیگری فعالیت کنند.
 
 
این سندهای امسال سه بخش اصلی دارد یکی اوج جریان گروگانگیری است. آغاز جنگ عراق علیه ایران و تحریم غرب علیه ایران...
 
البته اینهایی که شما گفتید، شاه‌بیت‌های اسناد است. ولی خب مطالب مهم دیگری هم هستند.
 
 
البته درباره اسنادی که در مورد اشغال سفارت آمریکا هست. نقش سفارت انگلستان در این حوادث چگونه بوده است. به این دلیل قطعا با توجه به نگاهی که به هر دو کشور وجود داشت، می‌توانسته در ذهن دانشجویان خط امام باشد که همزمان به سمت سفارت انگلستان هم بروند...
 
اتفاقا برنامه‌ای وجود داشت و چند روز بعد از اشغال سفارت آمریکا، سفارت بریتانیا در تهران هم اشغال شد. اما چند ساعت بیشتر طول نکشید و با مداخله ماموران انتظامی و امنیتی ایران، اشغال‌کنندگان از سفارت بریتانیا خارج شدند.
 
 
چه اتفاقی می‌افتد که ایران روابطش را با آمریکا قطع می‌کند اما با انگلستان ادامه دارد؟
 
در ابتدای امر، اصرار آمریکایی‌ها برای اینکه روابط لندن با تهران بر هم نخورد، برای این بود که با وجود آنکه رسما سوییس حافظ منافع آمریکا بود ولی با داشتن یک رابط مطمئن دیگر بتواند به پیشبرد مذاکرات در جهت حل مشکل کمک کند. دولت بریتانیا هم مایل به قطع رابطه با ایران نبود. ولی بعد از گره خوردن موضوع آزادی گروگان‌ها، کار به جایی می‌رسد که آمریکا کشورهای اروپایی را متهم به کم کاری علیه ایران می‌کند. از این جهت، اروپاییان برای خشنود ساختن آمریکا، در یک نشست در شهر ناپل به این نتیجه می‌رسیدند که روابط دیپلماتیکشان با ایران را به حداقل برسانند. اما در این زمان هم قصد بریتانیا قطع کامل روابط نبود. در گزارش‌ها کاملا هم مشخص است که حتی در این مقطع هم سیاست کلان دولت‌های غربی، هم به دلایل اقتصادی و هم به دلایل سیاسی مبنی بر قطع کامل ارتباطات با ایران نبود. به نظر اروپا و آمریکا، اگرچه گروگانگیری کار درستی نبوده اما خالی کردن عرصه ایران باز گذاشتن راه برای حضور اتحاد جماهیر شوروی است. در شرایط جنگ سرد معتقد بودند که ایران نباید به دست شوروی‌ها بیفتد. اصرار این بود که در هر شرایطی ولو با حداقل نیروی دیپلماتیک، در ایران باشند. در نشست ناپل تصمیم می‌گیرند که حدود روابط را مشخص کنند. در عرصه اقتصادی هم می‌بینید که با توجه به اینکه اروپایی‌ها هنوز از نظر نفت وابسته به ایران بودند و هنوز مناسبات تجاری جدی با ایران داشتند، قادر به قطع این مناسبات نبودند.
از سوی دیگر، غرب نگران تبدیل گروگانگیری به یک بازی سیاسی داخلی در کشمکش نبرد قدرت بود. در اوایل سال ۱۹۸۰ امید آمریکا و بریتانیا این بود که با حمایت ابوالحسن بنی‌صدر و صادق قطب‌زاده که مخالف تداوم گروگانگیری بودند، موضوع فیصله یابد، ولی وقتی از سوی رهبر انقلاب حل و فصل گروگانگیری به مجلس واگذار و دولت محمدعلی رجایی هم تشکیل شد، از اهمیت آن بنی صدر و قطب‌زاده در موضوع گروگانگیری کاسته و نقش اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان رییس مجلس برای نخستین بار در این ماجرا برجسته شد.
 
 
شما اشاره داشته‌اید به موضوع تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران و گفته‌اید شماری از این تحریم‌ها، چه در دوره گروگانگیری و چه در دوره جنگ، فرا و ورای مصوبات شورای امنیت بوده است.
 
همین‌طور است. بخشی از تحریم‌ها جنبه قانونی و بین‌المللی داشت و با پشتوانه مصوبات شورای امنیت سازمان ملل اعمال می‌شد ولی به خصوص در مورد مناسبات نظامی و مالی ایران و بریتانیا بخش‌هایی از تحریم‌ها وجاهت و مبنای قانونی نداشت. از جمله در زمینه بازپرداخت پول‌های قرض داده شده ایران به بریتانیا و مساله تعهدات نظامی به ایران.
 
 
ممکن است در این‌باره مثالی بزنید؟
 
در این‌باره مثال‌های زیادی وجود دارد که در نوشته‌های من به تفصیل ذکر شده است. یکی در موضوع تانک‌های چیفتن که تامین خدمات پس از فروش و قطعات آن را لندن تضمین کرده بود و پول آن‌ها را هم پیشاپیش گرفته بودند، ضمن آنکه از ارایه این موارد به ایران خودداری کردند، مذاکراتی را برای همین خدمات به عراق عرضه کنند. آن هم برای تانک‌های غنیمت گرفته شده از ایران توسط عراق که تازه تعدادی از آن‌ها هم به دلیل خوش‌خدمتی به عراق به دولت اردن پیشکش شده بود. موضوع دیگر ماجرای تاسف‌بار ناو بالگرد خارک بود که دولت بریتانیا با ایجاد یک بازی سیاسی و از قبل طراحی شده با ایران، پس از مدت‌ها تاخیر در ارایه آن، ضمن تحویل دیرهنگام و صوری آن ناو بالگرد و دریافت دو برابر پول از ایران، به بهانه عدم صدور مجوز صادرات، به مدت پنج سال مانع حرکت این ناو بالگرد از سواحل نیوکاسل به سمت ایران شد و عملا ۱۷۵ خدمه آن را سال‌ها منتظر گذاشت و نهایتا بر اثر فشارهای سیاسی و حقوقی ایران با کم کردن تجهیزات راداری و سلاح‌های دوربرد سنگین آن، ناوی تقریبا مستعمل را که پنج سال بلامصرف مانده بود را به ایران تحویل دادند.


روزنامه شرق