به کجا می‌روم آخر ...


1701 بازدید

یک روز جوانی آمد در دفتر امام و در حالی که لبهایش را به هم دوخته بود و اعتصاب غذا نموده بود، تقاضای ملاقات با امام را کرد. هر چه دوستان اصرار کردند حاضر نشد مطلب خود را بگوید و یا اعتصاب خود را بشکند. می‌گفت باید این ملاقات به تمام معنی خصوصی باشد. اگر در آن اتاق بیایید حرف نمی‌زنم. موضوع به امام گزارش شد. با اینکه واقعاً کار خطرناکی بود که یک جوان تنها و بدون شناسایی با امام دیدن کند، اما امام پذیرفتند . این جوان رفت خدمت امام و گفت به من بگویید که من که هستم و از کجا آمده‌ام و به کجا می روم. موضوع خیلی پیش پا افتاده بود اما امام با کمال احترام برخورد کردند، پاسخ دادند و او قانع شد .

به نقل از : سرگذشت‌های ویژه از زندگی حضرت امام خمینی(ره) به روایت: جمعی از فضلا، گردآوری و تنظیم مصطفی وجدانی، تهران انتشارات پیام آزادی