در اینجا حمام پیدا نکرده‌ام


1967 بازدید

در اینجا حمام پیدا نکرده‌ام
یک روز گشت و گذار ناصرالدین شاه در لندن
روز پنجشنبه پنجم ذی‌قعده ۱۳۰۶ قمری:

 

امروز پنج ساعت و نیم از ظهر گذشته باید به خانه ولیعهد برویم، امروز صبح را کاری نداشتیم و به خیال خودمان بودیم، هوای لندن ابر است و تیره، آفتاب کم دیده می‌شود، دو روز بود از بواسیر خون واشده بود الحمدلله حالا بنده آمده احوالمان خیلی خوب است، عزیزالسلطان هم ماشاالله احوالش خیلی خوب است، روز‌ها توی دریاچه کشتی می‌نشیند بازی می‌کند، گاهی بازار می‌رود، خیلی به او خوش می‌گذرد، کم‌کم خوب به وضع فرنگستان عادت کرده اما من رختم به قدری کثیف و چرک است که پیراهنم مثل قاب دستمال است، تنم متصل عرق دارد، خیلی چرک و کثیف شده‌ام تا حالا هم در لندن حمامی پیدا نکرده‌ام بروم یعنی دقیقه[ای] فرصت هم ندارم که بتوانم حمام بروم، حالا گفته‌ام حمامی پیدا کنند بلکه فردا بروم، اما تا حالا که نرفته‌ام، نهاری خوردیم و گفتیم دو سه کالسکه حاضر کردند که باغ وحش برویم، چون در سفر اول که به لندن آمدیم به همین باغ وحش رفته بودیم می‌خواستیم ببینیم این سفر تازه چه دارد، من با ناصرالملک و لرد وِرسُ مهماندار دویم در کالسکه نشسته سایر همراهان هم که با ما بودند و اسامی آن‌ها از این قرار است در کالسکه‌های دیگر نشسته راندیم برای باغ وحش، صدیق‌السلطنه، مهدی‌خان، اکبرخان، آقادائی، باشی، شاپور رسیدیم به پارک رنجیس پارک که باغ وحش توی این پارک است، پارک بزرگیست اما در آخرهای شهر است، کسی از اهل شهر به این پارک نمی‌آید، اشخاصی که در آخرهای شهر خانه دارند و بچه‌ها برای بازی زیاد به این پارک می‌روند، بچه‌های بزرگ بازی مخصوص اینجا می‌کنند که اسمش کریکط است، بعد داخل باغ وحش شدیم، زن و مرد زیادی بود، هر جا ما می‌گشتیم دور ما جمع می‌شدند، دخترهای خوشگل توی آن‌ها  خیلی بود.

 

دم قفس شیر‌ها رفتیم، هفت هشت ده تا شیر و پلنگ لاغر داشت از‌‌ همان شیرهای معمولی، دو فیل که روی آن‌ها تخت زده بودند و هر کس می‌خواست پول می‌داد و سوار می‌شد توی باغ می‌گشت با دو شتر اسباب زده هم دیدیم، مهدی‌خان و باشی را گفتم سوار شتر شدند، یک دختره هم رفت با آن‌ها سوار شد، سه نفری با دختره شتر را راه می‌بردند، مهدی‌خان روی شتر ادا‌ها در آورد، خیلی خند[ید]یم، بسیار بامزه بود، بعد رفتیم پهلوی شیرآبی، حوض درست کرده بودند توی حوض بود، همین که از دور ماهی به او نشان می‌دادند می‌پرید و از روی هوا می‌گرفت، بعد با آن دست و پای گوش ماهی را به بالاخانه آنجا برده می‌گذاشتند(۱) این بالا می‌رفت و ماهی را خورده دوباره از‌‌ همان جا توی آب پشتک می‌زد، دیگر میمون شکار، مرغ‌های رنگی، طوطی‌های مختلف، سایر حیوانات مثل باغ‌ وحش‌های دیگر که دیده بودیم زیاد داشت، مار بسیار بزرگی اینجا دیدیم که در آکواریوم(۲) برلن هم همچو چیزی نبود، قطرش به اندازه کنده چنار و درازیش ده ذرع بود، هیچ همچون اژدهایی هیچ جا دیده نشده، یک شامپانزه هم داشت قدری کوچکتر از شامپانزه برلن بود، توی قفس دیدیم، شامپانزه کج خلقی بود، من به طرفش دست تکان می‌دادم، تهدیدش می‌کردم، او خیلی می‌ترسید و خیلی متغیر می‌شد از غیظش کاه زیادی را که آنجا ریخته بود جمع کرده روی من می‌ریخت، صاحبش از این کار خیلی اوقاتش تلخ بود، پول زیادی داده این را خریده است، می‌ترسید مبادا همینکه به او تشر می‌زنم بترسد و شاید از ترس یک دفعه بمیرد و آنوقت مبالغی قیمة [قیمت] میمون به او ضرر بخورد، همین که من جهة [جهت] اوقات تلخی صاحب میمون را فهمیدم دست کشیدم، این شامپانزه به عینه خواجه‌های سیاه چاق است، تفاوتی که با آن‌ها دارد اینست که حرف نمی‌زند.

 

رئیس این باغ وحش یکی پیرمرد ریش سفید و دیگری مرد قدبلندیست که ریش سفید و سیاه دارد، هر دو جلو ما افتاده جانور‌ها را نشان می‌دادند چون باید در ساعت پنج و نیم به خانه ولیعهد برویم حقیقت نتوانستیم تماشای درستی بکنیم. متصل ساعت دستمان بود و نگاه می‌کردیم که وقت کی می‌رسد، سوار شده این دفعه از کوچه رِجن استریک(۳) گذشتیم بعد آمدیم به کوچه پیکادلی آن هم کوچه بزرگی است مثل کوچه رنجیس اسطریط (۳) کوچه رنجیس اسطریط خیلی پاکیزه و وسیع است، در حقیقت بازار است. دو طرف دکان‌ها هست، دکان‌های عالی، امتعۀ زیاد، همه دکان‌ها ممتاز است و جمعیت آمد و شد به قدری است که اندازه ندارد، در جلو دکان‌ها جمعیت ایستاده در مردر(۴) و کوچه پیاده می‌روند و می‌آیند، در وسط کالسکه و عراده و امنی بوس به قدری که زمین کوچه پیدا نیست و شخص تعجب می‌کند که چطور از یکدیگر می‌گذرند و محال است در این کوچه کالسکه بتواند تند برود، با وجود این اگر مهارت کالسکه‌چی‌ها و قدرت پلیس این شهر نباشد روزی هزار اتفاق می‌افتد، قدرت پلیس طوری است که به یک اشاره دست جلو تمام را نگاه می‌دارد. کالسکه هر کس باشد فورا می‌ایستد، گفتگو ندارد، در پیکادلی هم جمعیت زیاد است نه آنقدر که در رنجیس اسطریط دیدم، تماشای اینجا را شخص در کالسکه نباید بکند، چون که در کالسکه متوحش است چه اتفاق بیفتد، اگر آدم در کنار بایستد و تماشا کند سیاحت غریبی دارد.

 

آمدیم منزل، شب باید برویم به تیا‌تر آمپیر، اینجا را ساسون‌ها اجاره کرده و اسباب فراهم آورده، مخصوصا برای امشب که ما برویم، سوپه خوبی هم حاضر کرده است، در جمعیت ما مهمان ساسون‌ها هستیم، در ساعت نه و نیم رفتیم در سر راه باز‌‌ همان طور جمعیت بود، زن و مرد هورا می‌کشیدند، تعارف می‌کردیم با دست و می‌رفتیم تا به تیا‌تر رسیدیم، ولیعهد، زن ولیعهد، پسر‌ها و دختر‌های او، وزراء و اعیان انگلیس، سفرای خارجه و معتبرین زن و مرد در اینجا هستند، رسمی نیست اما لباس نیم رسمی پوشیده‌اند، زن‌ها‌‌ همان طور با لباس شب باز و سینه باز آمده‌اند، جواهر زده‌اند، با گل و دسته گل لژ‌ها را معطر کرده‌اند، بقدری جواهر و الماس هست که قدر هر جواهر در آنجا تمام است. امین‌السلطان، عزیزالسلطان و ایرانی‌ها جمعی بودند، وضع این تیا‌تر دخلی به سایر تیاتر‌ها ندارد، خیلی بزرگ است، همه مطلا است، در زینت داخل هم بعضی جا‌ها مرمر کار کرده‌اند، با الکتریسیته روشن می‌شود، پنج مرتبه دارد، مرتبه اول از زمین بلند نیست، دور ستون دارد. و رو به عقب خیلی جا دارد، در حقیقت مثل این است که سایر مرتبه‌ها معلق است، آن زیر صندلی‌ها[ی] زیاد گذاشته‌اند، مرتبه‌های دیگر بالای این مرتبه است، مرتبه اول لژ ندارد، دوره به هم متصل است، مگر در بعضی جا‌ها، در چند جا از تخته فاصله ساخته‌اند، جائی که ما نشسته‌ایم خیلی وسیع است، عقب آن پله‌ها دارد، مرتبه به مرتبه مردم آنجا پشت سر ما زیاد نشسته بودند، برای ما در جلو صندلی گذاشته بودند. تمام زن و مرد نجبا بودند که نشسته بودند، با ولیعهد و زن ولیعهد و شاهزاده‌ها نشستیم، ایرانی‌ها پشت سر ما تک تک میان زن‌ها و مرد‌ها نشسته بودند، مگر ابوالحسن‌خان تنها افتاده بود و در جایی که اسباب خنده ما شده بود در یک طرف همه زن‌ها بودند و دختر‌ها، در این میان ابوالحسن‌خان گردن کشیده نشسته بود، خیلی خنده داشت، بازی و پرده‌ها زیاد تماشا داشت، البته قریب سیصد نفر رقاص دختر و زن و مرد و پسر بود، دخترهای کوچک بود، همه لباس‌های فاخر بطوریکه هیچ جا ندیده بودیم، لباس‌های درخشنده مشعشع رنگارنگ، البته چهل و پنجاه هزار تومان خرج آن‌ها شده، هر دفعه که پرده می‌افتاد لباس‌ها را عوض می‌کردند، بهتر و رنگین‌تر می‌پوشیدند، بسیار خوب می‌رقصیدند.

 

این تیا‌تر را بواسطه اینکه بازی‌ها[ی] سبک و جلف در آنجا درمی‌آورند، زن ولیعهد و شاهزاده‌ها هرگز ندیده‌اند، امشب خوشحال بودند که بواسطه این مهمانی و خاطر ما آمده‌اند اینجا را ببینند، در یک پرده آن‌ها که معلق می‌زنند لوطی‌ها آمدند بواسطه حضور خانم‌های معتبر لباس چسبان نپوشیده‌اند، با قبای سیاه معلق می‌زدند، خیلی غریب بود با این لباس سنگین اینطور معلق زدن که در هیچ سیرک ندیده بودیم. بعد ستون‌های بلند نصب کردند، طناب‌ها بستند، معلق زن‌ها آمدند، از طناب‌ها بالا می‌رفتند چرخ می‌خوردند، در‌‌ همان بین به طناب دیگر جستن می‌کرد، می‌گرفت، طناب‌های دیگر را و چرخ می‌زد، هیچ میمون نمی‌تواند اینطور اعمال بکند، همه این‌ها تماشا داشت، اما ما خسته شده بودیم، قریب دو ساعت و نیم آنجا نشسته بودیم، مثل جاهای دیگر نبود که بعد از افتادن پرده برویم بیرون شربت بخوریم راحت کنیم، در یک جا نشسته بودیم، خواب ما را گرفته بود، زن‌ها و رقاص‌ها همه خوشگل بودند. خلاصه بعد از اتمام تیا‌تر برخاستیم، از پله‌ها بالا رفتیم، جائی بود بزرگ و گرد، در آنجا ساسون‌ها سوپه حاضر کرده بودند، در وسط میز بزرگی بود، ما با خانواده سلطنت آنجا نشستیم، سایرین در میزهای گرد کوچک که در اطراف گذاشته بودند نشستند، تمام اشخاصی که در تیا‌تر بودند سوپه خوردند، در حقیقت شام مفصلی بود ما هم شام خورده بودیم، اشتها نداشتیم، مجبوراً غذائی خوردیم، دوک د کامبریج هم آنجا بود، اگر چه عزادار است بواسطه فوت مادرش، امشب آمده در گوشه‌ای علیحده نشسته است، خواهرش دوشس دوتِک نیامده است، دوک د کامبریج در تماشاخانه هم بود گوشه‌ای خود را پنهان کرده تماشا می‌کرد، او هم سوپه خورد، بعد از سوپه خواب ‌آلوده و خسته و مانده خیلی دیر بعد از نصف شب آمدیم منزل خوابیدیم.

 

امروز در ساعت پنج بعدازظهر خانه ولیعهد رفتیم، در باغ مهمانی بود، ملکه آنجا بود. می‌بایستی اول تفصیل این مهمانی را می‌نوشتم، بعد تفصیل تیا‌تر را، اشتبا‌ها مقدم و مؤخر شد. در ساعت به خانه ولیعهد رفتیم، ولیعهد استقبال کرد، با او رفتیم، ملکه را که در آنجا بود در ورود ملاقات کردیم، معانقه به عمل آمد، دست دادیم، نشستیم در چادر کوچکی [که] در میان باغ روی چمن زده‌اند، خانواده سلطنت آنجا بودند، باغ بسیار مصفایست، زمینِ چمن مثل مخمل، روی آن راه می‌روند، گل کاری و درخت‌ها تک تک، چادرهای کوچک به جهة [جهت] مردم یک یک زده‌اند، یک چادر بزرگ در کناری زده‌اند مردم آنجا عصرانه بخورند، میز بزرگی گذاشته‌اند و البته دو هزار زن و مرد و دختر بود، همه خوشگل، نجیب، در حقیقت تمام خانواده‌ها، بزرگان، نجبا، وزراء، سفرا، اینجا بودند که اگر تفصیل بنویسیم کتابی می‌شود، چون جمعی را از زن و مرد امروز می‌بایستی از حضور ملکه بگذرانند، ما برخاستیم با دو پسر ولیعهد در باغ گردش کنیم، همین طور که می‌رفتیم زن و مرد راه وسیعی باز می‌کردند تعارف می‌کردند، ملکم‌خان همراه بود، بعضی را معرفی می‌کردیم دست می‌دادیم، صحبت می‌کردیم، قدری هم در جلو چادر بزرگ که میز گذاشته بودند ایستادیم، بعد در چادر کوچکی که در گوشه‌ای بود نشستیم، پسر کنت(۵) د پاری را اینجا دیدیم، حالا در انگلیس متوقف هستند، پدرش سویس رفته او هم، با ما(۶) نشست صحبت کردیم.

 

بعد آمدیم نزدیک ملکه، سلام و معرفی تمام نشده بود، ما هم پهلوی او نشستیم، یک یک از جلو او می‌آمدند، ایشیک آقاسی باشی لرد چامبرلین معرفی می‌کرد، به بعضی ملکه دست می‌داد، با بعضی صحبت می‌کرد، از این وضع خوشمان آمد، یک ربع طول کشید، ملکه می‌گفت سیاتیک یعنی عرق‌النسا دارم، نمی‌توانم بایستم، نشسته پذیرائی می‌کنم بعد ملکه رفت به ویزر(۷) ما هم گردش‌کنان تا دم در آمدیم که برویم: پسرِ منُ پانسیه پسر لوئی فیلیپ را که از شاهزادگان اسپانیا محسوب می‌شود اینجا دیدیم، جوان است اما علیل و ضعیف، نمی‌توانست بایستد، پدرش اینجا نیست، دختر ایزابل ملکه سابق اسپانیا زن اوست، دختر خوشگلی نیست با او صحبت کردیم، احوال مادرش را پرسیدیم، آمدیم منزل، در آنجا در چادر که نشسته بودیم شاهزاده کوری بود از شاهزاده‌های آلمان. دل ما به او سوخت شاهزاده روی صندلی نشسته بود، چشمش باز بود نمی‌دید.

 

 

پاورقی:

 

۱) معنی عبارات صحیح است اما فصیح نیست، به نظر می‌رسد افتادگی‌هائی دارد.

 

۲) اصل: آکارویم

 

۳) در متن اصلی نام خیابان مزبور به دو صورت مذکور در فوق نوشته شده است: Regent street

 

۴) احتمالا به جای کلمۀ «پیاده‌رو» «مردرو» آمده است.

 

۵) اصل: کنط

 

۶) اصل: هم

 

۷) (؟)

 

 

منبع:

 

روزنامۀ خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان (کتاب دوم)، به کوشش: دکتر محمد اسماعیل رضوانی، فاطمه قاضیها، سازمان اسناد ملی ایران،۱۳۷۱، صص ۵۵-۵۰


تاریخ ایرانی