نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش پنجم)
س : به ادامه بحث درباره کتاب خاطرات علم بپردازیم.
ج : هر چه بیشتر خاطرات علم بررسی میشود، متوجه میشویم که باید حواشی مطالب هم مطرح شود. گاهی حواشی از متن هم مهمتر است. همان طور که اشاره کردم در خیلی جاها آقای علم همه حرفها را نمیزند. مثلاً بارها اعلام میکند که با سفیر انگلیس جلسه داشتیم و در مورد خلیج فارس صحبت کردیم؛ اما نمیگوید چه گفتیم و شنیدیم. پس ما باید از طریق عملکرد اعضای باند او که جزو خواص بودند، مقداری اطلاعات به دستمان بیاید. به عنوان نمونه یکی از کسانی که به علم نزدیک بود، دکتر عسگری، مدیر مجله «خوشه»، است. او از چهرههای وابسته به سیاست انگلیس بود که بعداً به آمریکاییها پیوست. او پزشک بود و مدتی هم با نشریه بهلول همکاری داشت. وقتی فعالیت حزب مردم شروع شد، او ارگان رسمی این حزب را منتشر کرد.
س : خوشه، ارگان حزب مردم بود؟
ج : نه. « خوشه » مجله ادبی بود. ارگان حزب مردم بود. البته حزب مردم، حدود 9 نشریه داشت. یکی از نشریههای اصلی این حزب که دکتر عسگری منتشر میکرد، روزنامه اندیشه مردم بود که در سالهای 1342 و 43 علیه امام هم خیلی مطلب چاپ میکرد.
س : عسگری، هنوز در قید حیات است؟
ج : بله. در آمریکا زندگی میکند. برخی در داخل و خارج مطالب را طوری مطرح میکنند که انگار این آدمها و اقداماتشان در دوره پهلوی مشکلی نداشت. باید نقاط سیاه و انحطاط و انحراف آنها و ماهیت وابسته حزب مردم و علم و اطرافیانش، تشریح شود. باید اطرافیان علم را به درستی معرفی کرد؛ کسانی مثل پرویز خانلری، رسول پرویزی، امیر متقی و دکتر واحدی. واحدی از بهاییهای فعال بود. اسناد اقدامات و سوءاستفادههای آنها در پروندههای به جا مانده از ساواک موجود است.
س : در باره ناطق پرویز ناتل خانلری هم سند وجود دارد
تبریزی : بله. البته موضوع اسناد او بیشتر فرهنگی است. جلال آلاحمد هم در کتاب سه مقاله تاریخ ایران نوشته خانلری که افسوس میخورم چرا این کتاب را در دوران کودکی نخواندهام. مثلاً باید بدانیم که ناتل خانلری به ایران باستان چه نگاهی داشت. بعد از انقلاب اسلامی، از کتابهای او به غیر از دستور زبان فارسی و تصحیح نسخهای از دیوان حافظ، چیزدیگری چاپ نشد. برخی از اینها تخصص هم داشتند که باید مطرح شود. یک عده هم به دلیل جایگاه علمی عدهای از آنها، جذب رژیم پهلوی شدند. مثلاً بعضی به خاطر حضور خانلری در حزب مردم، به آن پیوستند. البته در کنار عسگری، کسی مثل علی اکبر سعیدی سیرجانی هم بود.
س : یحیی دولتآبادی، ازلی معروف که تاریخ مشروطیت نوشته است؟
ج : همایون صنعتی زاده مدیر اجرایی موسسه فرانکلین از ازلیان معروف بود دولت آبادی دایی او می شود؛ ازلی معروف. پدر و پدر بزرگش، میرزا علی اکبر، هم از بابیهای ازلی بودند. پدربزرگش برای دیدن یحیی صبح ازل از کرمان به قبرس رفت. کینه و عداوت اینها هم با اسلام و دین که اظهر من الشمس است. خاندان دولت آبادی صنعتی، صنعتی زاده را باید جداگانه یررسی کنیم خصوصا ً مساله فرانکلین را.
س : اینها امثال سعیدی سیرجانی همه از اعوان و انصار علم هستند؟
ج : بله. از اصحاب خاص علم هستند. علم سه دسته نیرو داشت؛ حلقهی اول افرادی مثل دکتر عسگری بودند. عسگری آنقدر برای علم مهم بود که او و افراد روزنامهاش از طریق علم با شاه و فرح ملاقات میکردند. یا مثلاً کسانی مثل رسول پرویزی که از بچههای حزب توده بود و بعد به سمت علم و انگلیس آمدند.
س : همان پرویزی که داستان شلوار وصله پینه را نوشته است؟
ج :بله. این داستان واقعاً قشنگ است. قبلاً هم گفتم که برخی از اینها در رشتهای تخصص داشتند. پرویزی هم هنرمند بود. اتفاقاً استعمار هم به دنبال آدمهای متخصص میگردد. آدمهای معمولی که به درد آنها نمیخورد. استعمار کسانی را انتخاب میکند که هم کارآیی داشته باشند و هم به واسطه آنها، افراد دیگری جذب شوند. مثلاً محمد باهری قبلاً در حزب توده بود. او بهایی بود و در حزب توده واقعاً کارآیی داشت. حتی شاه هم روی او حساب میکرد. البته گاهی شاه به او بدبین میشد. علم هم گاهی مینویسد که وای از این سوءظن. نمیدانم چه کار باید بکنم. یا مثلاً خانلری در مجله سخن برای برخی اساتید و ادباء چهره قابل قبولی داشت. باید هر دو روی سکه اینها روشن شود. یعنی هم تسلط خانلری به ادبیات باید گفته شود و هم سلطنتطلبی و وابستگیاش به حزب توده و هم ضد دین بودنش. اگر فقط فعالیت ادبی و علمی او گفته شود، او آدم موجهی به تصویر کشیده خواهد شد. مشکل ما در این است که مورخان و نویسندگان شخصیتها و جریانات را کامل مطرح نمی کند و تبیین نمی کنند و بهمین دلیل جامعه در عبرت گیری و تجربه آموزی دچار افراط و تفریط می شود.
برگردیم به متن خاطرات علم. در 3 آذر 46 مینویسد که: هوشنگ انصاری از دست اردشیر زاهدی وزیر خارجه گلهمند بود.
در سال 47 هم از قول شاه مینویسد که: این ]اردشیر زاهدی[ پسر دیوانه آمده پیش من و میگوید چرا سفرا، نامههایشان را به دربار میدهند! چرا به من نمیدهند. این مرتیکه نمیداند که اینها را من میفرستم. مضافاً تو خودت موقعی که سفیر بودی، مگر نامههایت را به من نمیفرستادی؟ تو که میفرستادی خوب بود! و الان اینها میفرستند بد است!
بعد شاه به به علم میگوید: اصلاً این پسره عقل ندارد. احمق است. یکی از اشتباهات ما این بود که این را وزیر امور خارجه کردیم. اصلاً صلاحیت این جایگاه را ندارد.
برداشتِ من این است که چون اردشیر زاهدی به آمریکا وابسته بود، ملاحظه میکردند؛ چون دیگر دامادش هم نبودکه ملاحظه او را بکنند. زاهدی هر جا هم مینشست علیه اشرف و خاندان پهلوی حرف میزد. علنی و رو در رو به اشرف خیلی توهین میکرد. با همة وزرا برخورد داشت. فقط به شاه احترام میگذاشت. با علم هم عموماً بد بود. اواخر حکومت پهلوی هم او رابط حکومت با آمریکاییها بود. پدرش هم به دستور آمریکاییها از ایران رفت. در حقیقت بعد از کودتا و آرام شدن کشور، به نوعی تبعید شد. با کسانی که وابستگی مستقیمی به آمریکا یا انگلیس داشتند، مثل علی امینی، اسدالله علم و سید ضیاءالدین طباطبائی، مهندس جعفر شریف امامی و .... شاه قدرت برخورد نداشت. فقط گاهی از آنها گلهها میکرد.
مثلاً مینویسد: شرفیاب شدم. فرمودند به اردشیر وزیر خارجه ابلاغ کن این چه رفتاری است که با سفرا داری! مگر اینها نوکر تو هستند! باید خیلی سعی و دقت بکنی. اینها نماینده من هستند.
در 4/9 هم مینویسد: روز بعد فرمودند به اردشیر بگو تو حق هیچ مداخلهای در کار آنها]سفرا[ نداری.
س: لحن علم در این نقل قولها، نشان دهندة دودوزهبازیاش نیست؟
س : شخصیت هم میتواند منفی باشد و هم مثبت. اردشیر اصلاً شخصیت نیست. علی امینی شخصیت است. علم یک شخصیت است. اردشیر زاهدی شخصیت نیست مثل داریوش همایون ، محمود جعفریان ، رضا قطبی و... اینها شخصیت نیستند اما اردشیر زاهدی فقط به دلیل ارتباط مستقیم با سیا جایگاه داشت، ولی پدرش یک شخصیت نظامی است.
س: انگلیسیها میگویند اردشیر بعضی اوقات بیپرنسیپ است. کسی هم در یک نشریه آمریکایی نوشته است که مشروب را در کفش الیزابت تایلور میریخت و میخورد!
ج: حتی گفتهاند که گاهی سیگارش را با دلار روشن میکرد! واقعاً اینطور بود. حتی عکسی هست که نشان میدهد اردشیر زاهدی دارد با لباس آشپزی برای الیزابت تایلور آشپزی میکند. آدم جلفی بود. البته ما درباره اردشیر سال 40 تا 50 صحبت میکنیم. هر گبری در پیری ادای آدمها را در میآورد. اردشیر نه تحصیلات داشت و نه جایگاه اجتماعی. فقط وابسته به آمریکا و پسر سرلشکر زاهدی بود. او از سالهای 1326 در قضیه فعال شدن آمریکاییها به چنگ آمریکاییها افتاد و آلت دست آنها شد.
2 / 12 /46 مینویسد: «جلسه شورای سلطنت بود. بعد از شورا با هویدا نخستوزیر صحبت کردم و گفتم این فس و فس کردن شما، کارها را مشکل میکند» این نحوه ی برخورد علم با نخست وزیر است!
س: شورای سلطنت یعنی چه؟ مگر آن موقع هم شورای سلطنت تشکیل میشد؟ شاه که بود.
ج : بله. سالهای 35 و 36 یک شورای سلطنت بود که افرادی چون حسین علا و غلامرضا پهلوی عضو آن بودند که اگر اتفاقی برای شاه بیفتد امور را اداره کنند و ولیعهد در حقیقت غلامرضا پهلوی بود.
س : شورای سلطنت دیگری هم داشتیم؟
ج : بله. وقتی پسر فرح دیبا به دنیا آمد و ولیعهد شد، در سال 46 و 47 که این بچه 7 ،8 ساله بود، یک مجلس موسسان درست کردند و در قانون اساسی دست بردند. در واقع این دستبرد، سومین خیانت حکومت پهلوی به قانون اساسی مشروطه بود. یک بار رضاخان دستبرد زد در 1304 یک بار محمد رضا در سال 1328 که اختیارات شاه را افزایش داد و یک بار هم در سال 1346 که فرح را نایبالسلطنه کردند.
س: در شورای سلطنتِ سال 46 علم هم عضو بود؟
ج: بله. آخرین شورای سلطنت هم مربوط به دی 1357 است که طرح آمریکاییها برای حفظ حکومت پهلوی بود؛ اسنادش هم در اسناد لانه جاسوسی است و این آخری را آمریکاییها از آبان 1357 شروع کردند و مقدمات آن را فراهم نمودند.
س : جلال تهرانی هم عضو آن بود؟
ج : بله. او قبلاً جزو رجال مهم پهلوی بود. آمریکاییها این طرح را علم کردند. علی امینی و جلال تهرانی عضو آن شدند. سفیر آمریکا به علی امینی میگوید که شما کار این شورا را پیگیری کن. آمریکاییها خودشان میگویند که ما موافقت کردیم با سرعت شورای سلطنت تشکیل شود. جلال تهرانی را هم که نزد برخی از روحانیون چهره مقبولی داشت عضو شورای سلطنت میکنند. امام هم به تهرانی میفرماید استعفا بدهد و او هم استعفا میدهد. ادب امام هم در این ماجرا باز جالب است. امام میگوید که ما تا به حال این آدم را نپذیرفتیم که شاه باشد. الان عیال ایشان را بپذیریم که نائبالسلطنه باشد؟ بعد پسرش شاه شود. بعد این پسر عین همان پدر نخواهد بود؟ مگر این پسر عین پدر قبل نبود؟ امام به فرح چیزی نمیگوید. یعنی امام خیلی دقت داشت و به هیچ کدام از زنان درباری اهانت نمیکرد . حرمت، عفت کلام، اخلاق اسلامی را همواره حتی نسبت به دشمنان رعایت می نمودند.
در همین روز که در باره شورای سلطنت مینویسد، در باره علی امینی هم میگوید که: علی امینیِ خائن که یک دفعه به زور کندی رئیس جمهور پلید آمریکا بر سر کار آمد، باز هم در خانهاش مهاجر و انصار میپذیرد. جبهة ملی در مرگ تختی قهرمان کشتی که به آنها منصوب بود، بهرهبرداری میکند.
گفتنی است که در سال 46 درگیریهایی وجود داشت. نمیدانم واقعاً حماقت ساواک و شاه بود یا آدرس غلطی بود که آمریکاییها میدادند. حکومت، علی امینی را مسئول اعتصابات دانشگاهی میدانست؛ در حالی که آن موقع علی امینی کسی نبود. نه ملیگراها، نه مذهبیها و نه حتی سلطنتطلبها امینی را قبول نداشتند. اما عجیب است که شاه و علم و هویدا، مسبب همه درگیریها را امینی میدانند!
س : تعارض درون حکومت بود؟
ج : بله. صحبت این بود که آمریکا دوباره میخواهد، امینی را بر سر کار بیاورد.
شاه هم به هویدا میگوید که: فقط تماشا میکنید! این صحیح نیست. دانشگاه هم به این روز میافتد. پسفردا خدایی ناکرده نتایج نامطلوب دیگری حاصل میشود.
علم مینویسد که: هویدا تصدیق کرد ولی در عین حال از دستورات شدید من ترسیده بود!
البته علم نمینویسد که دستوراتش چه بود که هویدا ترسیده بود. آیا دستور داده بود برخورد کنند و عین خود علم که در 15 خرداد 42 قصابی کرد، انجام دهند! گویا دستوری میدهد که هویدا میترسد.
علم در ادامه مینویسد که: گفتم نترسید. مسئولیت با من. یک غائله مملکتی را در 15 خرداد دفع کردم. دانشگاه را میتوانم به سادگی آرام کنم! باید قاطع عمل کرد. هر کجا که می خواهد برسد، برسد. جریان را به شاهنشاه گزارش دادم.
این نشان میدهد که شاه هم در جریان بود.
در 8 / 12 مینویسد که: عرض کردم در محاکمه و توقیف علی امینی باید دقت شود که او را یک قهرمان معرفی نکنید.
س : میخواستند امینی را محاکمه کنند؟
ج : ظاهراً. البته در متن، افتادگیهایی دارد که یا علم ننوشته یا دکتر علی نقی عالیخانی حذف کرده است! امینی هم این را میدانست ولی مطرح نمیکرد، چون بعداً حرفهای امینی را هم آورده است. علم بعد مینویسد که دیروز با سفیر آمریکا مذاکراتی داشتم که به اختصار مینویسم. میگوید که به سفیر آمریکا گفته است شما دوباره دارید این امینی را مطرح میکنید. سفیر هم گفته که نه ما چه کار به امینی داریم. ظاهراً علم به سفیر گفته که شاید سازمان سیا دارد این کار را میکند که سفیر هم جواب داده آن دوره که سیا بدون اطلاع سفرا اقداماتی میکرد، تمام شده است. اینجا مطلب ناقص نوشته شده است. بعد هم سفیر گفته که: من دو سال و نیم است که امینی را ندیدهام. امروز سیاست ما جز پشتیبانی از شاهنشاه چیز دیگری نیست.
این نشان میدهد که در قبل سیاست آمریکا چیز دیگری هم بوده است. اگرچه همان زمان اوج فعالیت سازمان سیا در ایران و از ایران در منطقه بوده است.
س : آن موقع سفیر آمریکا در ایران چه کسی بود؟
ج : ریچارد هلمز ، علم در ادامه مینویسد که: از من پرسید علت این شایعات که علی امینی میخواهد نخست وزیر شود چیس؟ گفتم نپختگیِ سیاست شما در گذشته. همان سیاست نو که آوردید. قبول دارید که آن دفعه از آمدن امینی خوشحال بودید. در روزنامهها و حتی مقامات مسئول شما، او را برای ایران آخرین امید میدانستند. حالا این امینی است که خودش راه افتاده و به هر کسی میگوید قرار است نخستوزیر شوم. بالطبع مردم هم خیال میکنند که باز شما او را تقویت میکنید. سفیر گفت درست میگویی. متأسفانه در آن موقع مرحوم کندی هم چنین اظهاراتی میکرد. مطالب را ضمن عریضهای به شاهنشاه عرض کردم.
در 12 /12 هم باز در باره امینی میگوید: دائماً از اطراف سر و صدا بلند است که چرا امینی را بزرگ میکنید. چرا نخست وزیر میخواهد ناراحتیهای دانشگاه را به گردن شرکتهای نفتی آمریکایی بگذارد. این حرف عقلای قوم هم هست. درست هم هست. زیرا صحیح نیست که ما هر دردی را به گردن خارجی بیندازیم. خودمان کردیم. من اگر جای نخست وزیر بودم، امینی را تنبیه میکردم.
قبلاً هم گفتم که هویدا در سال 1347 طرحی به مجلس برد که عید غدیر، عید قربان و عید فطر هم از تعطیلات رسمی حذف شود. علم در باره این طرح هویدا مینویسد که: راجع به حذف تعطیلات مذهبی در سال آینده، نارضایی عمومی عجیبی داشتیم. من نمیدانم این پوست خربزه را دیگر چه کسی زیر پای نخستوزیر بدبخت گذاشته است! او متهم به بهایی گری است؛ این مزید بر علت میشود، ولی از بس خودش کم کار میکند و کم توجه دارد، دچار این بدبختیها میشود. بدون تردید دولت هویدا علاوه بر این که مجری سیاست امریکا بوده در ذیل قدرت شاه و امریکا بدنبال تقویت تشکیلات بهائیت بود. طبق اسناد موجود ساواک و حضور اعضای بهائیت در راس و بدنه حکومت پهلوی بعنوان ابزار امریکا-انگلیس اسرائیل بودند درست مثل فراماسونری.
در 13 /12 میگوید: صبح زود به منزل هویدا رفتم و اوامر شاهنشاه را در مورد خیلی از مسائل ابلاغ کردم. البته علم از این که اوامر چه بوده، چیزی نمیگوید.
علم ادامه میدهد که: در باره خرید گندم و موقعیت امروز با ایشان حرف زدم. گفتم شما برنامه و هدف ندارید. نمیشود مردم را برای همیشه ناراضی نگاه داشت.
در 23/12 هم مینویسد: به کارهای جاری رسیدم. علیاکبر بینا رئیس دانشگاه ملی را خواستم و گفتم استعفا کند.
پشت دستور استعفا چیزی هست که علم نمیگوید! دانشگاه ملی زیر نظر علم بود.
علم ادامه میدهد: روز بعد هیئت امنای دانشگاه ملی را تشکیل دادم. رئیس دانشگاه را برداشتم و دکتر مجتهدی را منصوب کردم.
قبلاً گفتیم که دکتر مجتهدی را به دستور آمریکاییها از دانشگاه صنعتی عزل کردند.
علم ادامه میدهد: به دربار رفتم. هیچ کدام انجام نگرفته بود. جعفر بهبهانیان، معاون مالی من هم پیرانه سر به خیال جوانی افتاده یا مثلاً عاشق ماشق شده بود. به هر بهانه خودش را به موکب شاهنشاه میچسباند و به اروپا میرود .
در 26/10 مینویسد: بر سر بودجه دانشگاه پهلوی با دولت گلاویز شدم. همان روز با دخترم ناراحتی کردم. به کارهای او ایراد گرفتم و گریه کرد و بیشتر ناراحت شدم. واقعاً وضع عصبی عجیبی دارم و هیچ دلخوشی در زندگی نیست.
در همان 26 / 10 در باره روحانیت مینویسد: امروز صبح باز نماینده آیتالله محمد رضا گلپایگانی آمده بود و همان حرفهای همیشگی را تکرار میکرد که پلیس زن یعنی چه. در دو هفته پیش سیصد پلیس زن در شهربانی مشغول به کار شدند. سپاه دانش زن یعنی چه. به عرض برسانید این کارها خوب نیست. گفتم آقا شیخ دوره این حرفها گذشته! در تمام ممالک اسلامی سپاهی زن هم هست. این حرفها دیگر خریدار ندارد. اینها چه ربطی به اسلام دارد؟ بگو ببینم خودت چه کار داری. یکی دو کار خصوصی داشت انجام دادم.
البته این که علم چقدر راست میگوید و چقدر دروغ نمیدانیم. و چرا نام ها را نمی برد؟ آیا انتقاد از سوی شخص آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی بوده؟
روز 6 / 11 مصادف با سالروز رفراندوم بهمن 1341 هم مینویسد: من که نخست وزیر بودم چه زحماتی کشیدم. تودهای لامذهب با آخوند به ظاهر مذهبی همکاری کرد!
این همان اتهاماتی است که حکومت میزد که در 15 خرداد 1342 فئودالها شورش کردند. یا اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه.
س: همان به اصطلاح اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه بود.
س : بله. رفراندوم 6 بهمن 41 و حوادث 15 خرداد 1342 را میگوید. جالب است که جعفر شریف امامی در دوره اول نخست وزیریاش، با کشته شدن یک نفر از معلمین جا را خالی کرد و مقامش را به علی امینی داد. البته همین آدم در 17 شهریور 1357 مردم را در میدان ژاله تهران قتل عام کرد تا بگوید من از علم زرنگتر هستم و نوعی تکرار قتل عام 15 خرداد بود.
در 6 / 9 هم مینویسد که: آمریکا تصور میکند خرید 800 میلیون دلار اسلحه برای ایران زیاد است.
در 4 / 9 مینویسد: از وقایع مهم خارجی نطق جمال عبدالناصر است. باز هم ار و پیف کرده و غرب و اسرائیل را به جنگ تهدید نموده است. همان روز اعلیحضرت فرمودند به سفرای غربی بگویید این است ناصری که شما خیال میکردید خودش را تعدیل کرده است!
ظاهراً غربیها گفته بودند که ناصر بعد از جنگ یک خورده تعدیل شده است.
باز در همین روز مینویسد: رایت، وزیر مشاور انگلیس، راجع به بحرین مذاکره کرد.
ماجرای بحرین از سال 46 در یادداشتهای علم هست. ظاهراً سفیر انگلیس دائماً تهدید میکرد که اگر ما از منطقه برویم، چه میشود! ما با کویت و برخی عربها پیمان داریم و اگر شما تحرکاتی در مورد منطقه بکنید ما نمیتوانیم ساکت بنشینیم. مضافاً انگلیس تلاش کرد و بحرین را عضو تشکیلات خلیج فارس نمود؛ البته علم موضوع را باز نمیکند. تنها میگوید ما صحبت کردیم و من گفتم که ما باید در خلیج فارس باشیم. معلوم میشود که سفیر، هم او و هم شاه را تهدید کرده است. اینها بین آمریکا و انگلیس گیر کرده بودند.
در جای دیگری هم میگوید اگر عمری بود مقدمهای در سفر دیگر خواهم نوشت، چون این یادداشتها را از ماه پنجم یا ششم وزارت دربار شروع کردم. بعلاوه خیال دارم یادداشتهای سی سال زندگیام با شاه را بنویسم. اگر وقت و عمری باشد یادداشتهای متفرقه دارم که باید جمع بشود.
علم در آبان 1345 وزیر دربار شد. نمیدانیم واقعاً اینها را نوشته یا نه. آیا نوشته دکتر عالیخانی صلاح انتشار نمی بیند؟ یا ننوشته؟ و یا ...؟
در ادامه مینویسد: ژانویه دختر کوچکم بداخلاقی میکرد. بسیار تلخ و بد گذشت. امروز دفترم را در بانک میگذارم. اگر عمری بود مقدمة دفتر را در سفر خواهم نوشت. دخترم رودی! همة زندگی من در دست توست. وصیت میکنم مبادا خدایی ناکرده در موقعی که یکی از ما، شاهنشاه یا من، زنده هستیم منتشر شود.
در 28 / 10 مینویسد: گزارش خوبی از رفتار دخترم نشنیدهام. مادربزرگ و همه را ناراحت کرده. عجب مسئلهای است. عزیزترین فرد انسان، ممکن است بزرگترین ناراحتی را برای شخص فراهم آورد. خیلی اندوهناک هستم. از آن بدتر که این اندوه را نمیتوانم ظاهر بکنم.
در 3 / 11نوشته است: دفتر کار دخترم در اداره کار محصلین والاحضرت شهناز بود. والاحضرت فرمودند رودی، اتاق را به منشی مخصوص خودشان بدهد و جای دیگری باشد. من میتوانستم مخالفت کنم، ولی مخالفت با نظر والاحضرت به مصلحت نبود. به این جهت دخترم را فدا کردم. فوری گفتم امر ایشان اجرا شود، اما دخترم فوقالعاده ناراحت شد و گریه کرد. من هم بینهایت متأثر شدم، به طوری که تا عصر سردرد داشتم. دخترم به این کار خیلی دل بسته بود. زندگی این مسائل را دارد.
در 5 / 11 نوشته است: صبح دوستم رفت. به جهنم! ولی بسیار ناراحتم کرد. به هر صورت من تنها و ناراحت هستم. اصولاً احساس تنهایی و ناراحتی میکنم.
س : همسرش فوت کرده بوده ؟
ج : نه با همسرش گویی چندان کاری نداشته. او دختر قوام الملک شیرازی بود، ازدواج هم سیاسی و مصلحت دو سیاستمدار انگلیسی و سلطنت پهلوی!! بوده است.
علم ادامه میدهد: جز مادرم کسی را نمیشناسم که بدون هیچ شک و شبههای مرا دوست بدارد یا با من دوست باشد. عجب زندگانی کثیف و بدی داریم. در محیط اداری هر روز تنزل میکنم.
در 5 / 11 نوشته است: من عاشق اربابم هستم. هر کس قدرت داشته خیانت کرده است. من در هر مقامی بودم، چه وزیر، چه نخستوزیر و چه رئیس دانشگاه از این مسئله رنج بردهام که ارباب من میسازد و باز بر زمین میزنندش. ولی چه کنم، از او جدا شدنی نیستم. باید به تفریح بروم. به صورت دیوانهوار دوستش دارم.
پایش را خواهم بوسید. او هم میداند عاشقش هستم و بنا بر این هر امری را میپذیرد. اما چه طور عرض حالی بکنم. اگر مطلوبِ غیر قابل اعتنا باشد به خودش لطمه میخورد او را تا حد غیر قابل تصوری دوست دارم. برای خودش هم غصه میخورد، چون خودش هم تنهاست و بار سنگینی را باید به دوش بکشد. من در عالمِ نوکریِ اربابم، محکوم و موظف هستم.
ظاهراً شاه چیزی گفته که علم ناراحت شده است.
بعد ادامه میدهد: در اوخر ایامی که حسبالامر شاهنشاه نخست وزیر بودم، بعد از همة جنگها که با آخوندها و مرتجعین و تودهایها و چپیها کردم، در نهایت موفقیت شدیم و برنامههای انقلابی شاهنشاه با نهایت قدرت به نتیجه رسید. امروز باز دیدم هویدا با حذف روزهای مذهبی، دیوانگی دیگری به خرج داده است.
منظور علم طرح حذف تعطیلی ایام مذهبی است که قبلاً به آن اشاره کردیم.
علم ادامه میدهد: در این موقع که دولت با کنسول نفت از یک طرف و با آمریکاییها و انگلیسیها از طرف دیگر درگیر است، نمیدانم این چه پا فشاری احمقانهای است! قراردادهای سرسام آور نفت امیر عباس هویدا را دیوانه کرده است. هویدا مرد کوچکی است و اهل پیش بینی نیست؛ خدا عاقبت را حفظ کند.
س : الان بعضی از خاطرات را که مرور میکنیم، میبینیم، مثلاً وقتی غربیها میخواستند قراردادی را به شاه تحمیل کنند، از طریق نوکرهایشان در داخل، فضا سازی میکردند و یکسری بحرانهای مقطعی برای حکومت ایجاد میکردند تا آنها را به انعطاف بیشتر و سرسپردگی بیشتر و دادن امتیازات بیشتر وادار کنند تا بتوانند کارشان را پیش ببرند. این هم یکی از تکنیکهاست. آمریکاییها دو شگرد در کل تاریخ داشتند. البته نه فقط در ایران بلکه در همه کشورهای وابسته به خودشان. از یک طرف روابط بسیار گسترده با حکومت دارند و از طرف دیگر، با اپوزیسیون آن کشور هم ارتباط میگیرند تا اگر آن کشور بخواهد بازی در بیاورد، از طریق اپوزیسیون به او فشار بیاورند. مثلاً در دورهای از علی امینی به عنوان اپوزیسیون بهره میبردند.
ج : بله. بالاخره علی امینی آدم خودشان بود. با این شیوه، به اصطلاح، تمام ثروتشان را در یک انبار نمیگذارند تا اگر انبار سوخت، همه داراییشان از بین نرود. مثلاً آمریکاییها به صورت گسترده با جبهة ملی مرتبط بودند؛ این در اسنادی که به ما رسیده، وجود دارد. مثلاً شاپور بختیار هم در سال 1332 ، هم در 1334 و هم در 1341 دستگیر شد. ساواک همیشه مواظب او بود و میدانست که او از دوره دکتر مصدق با آمریکاییها مرتبط است. جالب این که به نقل از ساواک، بختیار دایماً میگفت اگر نخستوزیر بشوم چه کار میکنم. بختیار میدانست که آمریکاییها نسبت به مصدق حساسیت دارند، پس میگوید دوره مصدق گذشته و ما فقط به او احترام میگذاریم. یعنی به او اعتقادی نداریم! بعد در کنار او، آمریکاییها مستقلاً با کریم سنجابی و اللهیار صالح هم ارتباط دارند و آنها را مرتب یا به سفارت دعوت میکنند یا به منزل آنها میروند. همین بختیار در دولت جمشید آموزگار در حکومت حضور دارد و به جز حکومت، با آمریکاییها هم ارتباط دارد. اینها در اسناد هم است. یکی از موفقیتهای ما، دستیابی به اسناد ساواک و اسناد امنیتی شاه ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بود که پشت پردة حکومت پهلوی را تا حدود 30 تا 40 درصد نشان داد. آمریکاییها و انگلیسیها که اسناد امنیتی خودشان را منتشر نمیکنند تا ما بدانیم نفوذیشان چه کسانی بودند. شاید یکی از دلایل این که عوامل آمریکا و انگلیس القاء می کنند بدون اسناد آمریکا و انگلیس نمی توان تاریخ ایران را نوشت، ذهن و حرکت جامعه را از اسناد ضدغرب بازداشته و باز همان اسناد خنثی و یا غیرواقعی را ارائه و حرکت ضد غربی را تعدیل کنند. در صورتی که اسناد موجود ماهیت استعمار و عوامل آن و توطئه های غرب را تا حد بسیاری نشان می دهد.
در مجموع، علم با وجود همه اشکالاتی که دارد، مطالبی گفته که لایههای پنهان درگیری و اختلافات درون حکومت را نشان میدهد. البته بسیاری از مسائل مهم را نگفته است.
مثلاً مرتباً با سفیر انگلیس جلسه دارد، اما نمیگوید که چه گفته و شنیده است. یا مثلاً میگوید در باره خلیج فارس و بحرین صحبت کردیم، ولی متن صحبتها را نمیگوید. علم از رضا فلاح هم که انگلیسی بود تجلیل میکند. یا مثلاً مرتباً با عالیخانی و برادرش اسد جلسه دارد، ولی نمیگوید چه حرفهایی رد و بدل میشود. عمدتاً از امیر متقی، عالیخانی و خانلری تجلیل میکند. علم، یک اختلاف اساسی هم با فرح دارد. فرح هم نسبت به علم کینه دارد. البته دلیلش را هیچ وقت نمیگوید. فقط میگوید که فرح نسبت به من سوءظن دارد. احتمالاً علت کینه فرح نسبت به علم فقط این نیست که علم و شاه مسایل ضداخلاقی دارند و علم ، شاه را دنبال کثافتکاری میبرد. باید چیز بالاتری باشد.
یکی از مواردی هم که مینویسد در باره جنگ اعراب و اسراییل است.
س : از سیاستهای اسرائیل و موجودیت آن دفاع میکند؟
ج :بله. علم و حکومت شاه، اسراییل را دوست و اعراب را دشمن خودشان میدانند. مثلاً با موشه دایان
در سوئیس دیدار میکنند.
س : علم میگوید ما با اسراییل در برابر اعراب متحد هستیم؟
ج : بله. به ناصر فحش میدهد. البته صرف مصر نیست، به بقیه اعراب را هم میگوید. بالاخره علم انگلیسی است و باید نظراتی مثل میس لمبتون داشته باشد. لمبتون از جاسوسهای حرفهای انگلیس در ایران بود که از سالهای 1316 به عنوان ماشیننویس و دفتردار سفیر انگلیس آغاز به کار کرد. آدم کارآزموده و تربیت شدهای بود. سال 1320 که جنگ جهانی دوم شروع شد، لمبتن چند نشریه در ایران منتشر میکرد. در خاطرات سفیر انگلیس در ایران هم هست که در نامههایی که به همسرش مینویسد، از لمبتن تعریف میکند. اتفاقاً در همین دوران به دلیل توافق انگلیس و شوروی، احسان طبری، بزرگ علوی و برخی از اعضای حزب توده زیر نظر لمبتن کار میکردند!
س : در سفارت انگلیس کار میکردند؟
ج : بله در سفارت انگلیس در تهران.
س : یعنی هم با شوروی کار میکردند و هم با انگلیس؟
ج : نخیر. به دستور شوروی، با انگلیسیها کار میکردند.
س : در امور اطلاعاتی کار میکردند؟
ج : نه. اینها تودهای بودند و به عنوان مبارزه با فاشیسم و نازیسم با انگلیسیها همکاری میکردند. البته این را من به بزرگ علوی گفتم. گفت این چرت و پرتها که میگویند لمبتون جاسوس بود، درست نیست و خیلی هم خانم خوب و فهمیدهای بود! این در حالیست که همه مورخین در مورد جاسوسی لمبتون متفقالقولند؛ حتی در کودتای 28 مرداد1332 هم نقش مهمی داشت. کاندیداهای انجام کودتا سه نفر بودند؛ سید ضیاء و سرلشگر فضل الله زاهدی . لمبتون میگوید که بهترین فرد زاهدی است و همو انتخاب میشود. تا به آخر هم در ایران، نشر و باند خودش را داشت. با سید ضیاء ، رشیدیانها و حسن عرب هم که در خوزستان روزنامهای منتشر میکرد، ارتباط داشت. در خیابان صفی علی شاه تهران هم یک دفتر داشت و مثلاً در دفاع از حیوانات فعالیت میکرد تا در اذهان جا بگیرد که او ایرانشناس است! مثلاً در خیابان که راه میرفت، دم اسبها را که بسته بودند و گره زده بودند، باز میکرد و میگفت اسب اذیت میشود! ظاهراً یکی دو بار هم کتک خورده بود و از همین طریق مشهور شده بود. این هم برای خود شیوهای بود. مثلاً نقل میکنند کسی به سید ضیاء گفته بود که چرا از وقتی به ایران آمدی کلاه پوستی میگذاری؟ سید ضیا هم جواب داده بود که چون مردم فحش میدهند، کلاه گذاشتهام تا به کلاه فحش دهند نه به من! یا مثلاً سید ضیا هر کجا مینشست از گیاه نعنا تعریف میکرد! و انتقاد به وی در این حد که او در مورد نعنا اغراق می کند، صورت می گرفت . دیگر مساله جاسوسی و وابستگی مطرح نمی گردید.
س :ظاهراً در دورهای به جای طباطبایی به او میگفتند نعناعی!
ج : بله . ظاهراً از این حرفها میزد تا مردم نگویند که جاسوس انگلیس است! منظورم این است که لمبتون یک چهرة بدنام در تاریخ ایران است. او جاسوسی است که خود را به عنوان یک ایران شناس جا زده است. اگر به زندگی جاسوسهای آمریکا و انگلیس نگاه کنید، میبینید که هر یک در موضوعی تخصص دارند و آن تخصصشان برجسته میشود تا جاسوسیشان تحتالشعاع آن قرار گیرد. پس از مرگ وی برخی نشریات 40 صفحه در مقام علمی وی نوشتند! درست مثل ادوارد براون که مجلس ختم برای علامه ادوارد براون در ایران گرفته شد! آنهم توسط تقی زاده و ... !
س : یعنی لمبتون از ماشین نویسی تا ایرانشناسی رشد کرده است؟!
ج :بله. مگر ژنرال سرپرسی سایکس که بود؟ او هم جنایات زیادی در ایران انجام داد و کشتار وسیعی کرد، جنایات او در خوزستان، بوشهر، تنگستان، دلوار ، برازجان و اصلاً کارنامه پلیس جنوب را باید مرور نمود. لذا وقتی به انگلستان بازگشت و به عنوان یک ایرانشناس، رئیس مرکز ایرانشناسی شد؛ 66 عنوان کتاب هم منتشر کرده است. البته بخشی از تحقیقات این افراد، متعلق به مرکز شرق شناسی و ایرانشناسی است.
س: زیر نظر این مرکز انجام میشود؟
ج : بله. البته عناوین علمی را به اشخاص محقق میدهند. مثلاً ادوارد براون یا ریچارد کاتم، جاسوس سیا هم همینطور بودند. کاتم در ایران به عنوان ایرانشناس معرفی میشود. گراهام فولر آمریکایی هم همینطور است. او 25 سال درخاورمیانه برای سازمان سیا جاسوسی میکرد، اما الان به عنوان شیعهشناس در دانشگاههای آمریکا فعالیت میکند.
س : اخیراً کتابهایش هم منتشر میشود!
ج : بله. دو موضوع هست که باید دقت کنیم؛ یکی شیوه تحلیلی اینهاست که حرفهای خودشان را به عنوان تحقیقات علمی به خورد ملتها میدهند. دوم این که اساساً هدف مراکز ایران شناسی و شرق شناسی همین است که جاسوسان غرب را به عنوان محقق به کشورها میفرستند و بعد از پایان ماموریتشان، آنها را در دانشگاههایشان به خدمت میگیرند. باید اینها به دقت بررسی و گفته شود تا جنایات اینها و آسیبهایی که زدهاند و اختلافاتی که بین شیعه و سنی انداختهاند در تاریخ بماند و اساساً مراکز شرق شناسی و ایران شناسی ماهیت استعماری داشته و دارد.
س : این درست است. البته باید بدانیم که یک جاسوس چون اطلاعاتی در باره ایران جمع کرده است، ایرانشناسی هم کرده است.
س: این یک بخش موضوع است. مثلاً اگر من ده خبر درباره حزب توده و کلی هم خبر را به کلی سری هم بکنم دیگه نمیتوانم تحلیل بکنم باید جریان چپ را در ایران بشناسم و حزب توده را بشناسم و رهبرانش را بشناسم و وقایعاش را بشناسم و درون او را بشناسم در آن ده تا خبر این قالب جا بگیرد ببینید آن قالب را اینها ارائه میدهند شکل به ظاهر علمی می کنند.
مراکز شرق شناسی، ایران شناسی یا اسلام شناسی افرادی را انتخاب میکنند که چهار زبان و پنج زبان بلدند. مثلاً ادوارد براون شش زبان میدانست. حتی برخی لهجههای محلیِ فارسی را هم میدانست. یا همین لمبتون، غیر از این که فارسی میدانست، با لهجه کاشانی هم آشنا بود. دقت داشته باشیم که اصل شخص را نادیده نگیریم درست مثل دزدی که با کلید و چراغ در زمان نبود صاحب خانه یا غفلت او وارد می شود.
س: معروف است که یکی از این انگلیسیها، در مناطق لرنشین زندگی کرده است.
ج :بله. لایارد است. او 13 سال در ایل بختیاری بود و همانجا ازدواج کرد و صاحب بچه هم شد.
س : ظاهراً او به لهجه بختیاری هم صحبت میکرد. میگویند شعری هم با این مضمون گفته که نفت چیمونه! در واقع منظورش این بود که وقتی این همه امکانات داریم، نفت را برای چه میخواهیم!
ج : بله. این جاسوسها نقاط قوت و ضعف ما را میشناسند و به سرویسهای اطلاعاتی کشورشان میدهند تا آنها در برنامهریزیشان علیه ما استفاده کنند. حال ببینید علم در باره این جاسوسها چه میگوید.
علم در1/ 8 / 47 میگوید که: صبح خانم آن لمبتون که یک خانم انگلیسی و دکتر در ادبیات فارسی از دانشگاه لندن است و در ایران سابقة زیادی دارد، به دیدنم آمد.
بعد علم تو پرانتز میگوید: سابقاً در سفارت انگلیس در تهران بود. بعلاوه راجع به زمینداری از عهد هخامنشیان تاکنون در ایران مطالعه کرده و کتاب عالی نیز نوشته است.
ببینید علم در باره این انگلیسی جاسوس خبیث چطور مینویسد و چطور تعریف و تمجید میکند!
علم ادامه میدهد: ده هفته است که در ایران به سر میبرد. 47 نقطه از ایران را بازدید کرده است. تمام کردستان و آذربایجان غربی، بعلاوه یزد و کرمان و تمام دهات آن را بازدید کرده است. واقعاً به همتش آفرین گفتم.
خباثت و نوع گزارش دادن لمبتون را ببینید! علم در باره لمبتون مینویسد که او: صد و چهل شرکت تعاونی روستایی را بازدید کرده است. از بین آنها فقط 6 عدد بد بود. یعنی 134 شرکت تعاونی، کارشان خوب بود. یک عدد هم متوسط. بقیه عالی بودند. مخصوصاً تعجب میکرد که این شرکتها، بعد از اصلاحات ارضی به این خوبی کار کردند و در خصوص اصلاح بذر و ترویج کود شیمیایی و توزیع دامهای روستایی و تهیه آب به خوبی عمل کردهاند. من خیلی خوشحال شدم و گزارش او را به شاهنشاه عرض کردم. ایشان هم خوشحال شد. مردم به او گفتهاند شاه عنایت کرده است. البته باید اضافه کنم ما هیچ کس را با او نفرستادیم. خودش به میل خودش همه جا رفته است. این معنی حقیقی انقلاب است! – دقت شود علم که خود وابسته به سیاست انگلیس است مسلماً همکار یا رئیس و مدیر خود را می شناسد. اما با ملت خود صادق نیست . سعی دارد از جواسیس انگلیس، آدمهای خدمتگزار و محقق و ایران دوست ترسیم کند. همین کار را در طی سه دهه، واپسین عوامل انگلیس و آمریکا و غرب در خارج و داخل و گاهی پل میان داخل و خارج دارند انجام می دهند، باید دقت در حرکت عوامل استعمار نمود که بار دیگر به دام فرهنگ استعماری سقوط نکنیم.
س: رقابتهای درون سیستمی هم در دربار بود؛ مثلاً رقابت بین علم و اردشیر زاهدی؟
ج :بله. هم رقابت درون سیستمی بود و هم رقابت بین افراد وابسته به انگلیس با افراد وابسته به آمریکا. البته زاهدی هم همیشه دسته گل به آب می داد. میدانید جریان دسته گل به آب دادن چیست؟ میگویند در یک ده برادرِ کدخدا، آدم بد چشم و بدیمنی بود و عروسیها را به عزا تبدیل میکرد. عروسی دختر کدخدا بود. کدخدا به برادرش گفت تو برو ده بالا تا این عروسی برگزار شود و بعد برگرد. او رفت اما در ده بالا با خودش فکر کرد که بد است برای برادرزادهاش هدیهای نفرستد. پس یک دسته گل درست کرده و در جوب آب میاندازد تا آب آن را به ده پایین و منزل کدخدا برساند. اتفاقاً بچة خواهر داماد و دختر کوچک کدخدا لب جوب بازی میکردند. این دسته گل که میآید، هر دو میپرند بگیرند که در آب خفه میشوند و عروسی به عزا تبدیل میشود. وقتی چند روز بعد، برادرِ کدخدا به ده برمیگردد، از کدخدا میپرسد عروسی چه شد. کدخدا هم میگوید عزا شد. او میپرسد راستی داداش دسته گل رسید. کدخدا هم میپرسد:" اون دسته گل را تو به آب دادی؟!" برادرش هم میگوید بله! زاهدی هم از این دسته گلها زیاد به آب میداد!
علم هم به طعنه در باره اردشیر زاهدی مینویسد: راجع به استرداد تیمور بختیار از لبنان سفیر ترکیه میانجیگریکرده بود. سفیر ترکیه فورمولی برای این کار تهیه و در یک مکاتبة دوستانه ارسال کرده بود. اعلیحضرت فرمودند وزیر خارجه عمل میکنند، چرا این شخص فضولی میکند. غفلتاً دیروز فرمودند آن فرمول سفیر ترکیه چی شد. عرض کردم چون فرمودید دیگر فرمول را به خودش برگرداندم. به شاهنشاه نگفتم که شاید مغز متفکر ایران، اردشیر زاهدی، چارهای اندیشیده باشد! فرمودند دوباره فرمول را بگیر و بیاور پیش من. چون لبنان تیمور بختیار را استرداد نمیکند. قطعاً روابط ما با لبنان قطع میشود. موضوع حالا پرستیژی شده است. با کمال خستگی و کوفتگی به منزل ماندم. قدری استراحت کردم و به مهمانی اردشیر زاهدی که برای کارلوس داده بود رفتم. آخر شب مثل مرده برای خواب به منزل آمدم.
منظور کارلوس پادشاه اسپانیاست. در یک جای دیگر در 9/47 در مورد کادو و میگویدکه:
امشب با دوستم شام خوردم. خیلی هم خوش گذشت. شب دیر وقت به منزل آمدم. خانم بیدار و بینهایت عصبانی بود. من هم ناچار تندی کردم. اگر با این جنس لطیف ملایمت بشود، بیشتر به خودشان اهمیت میدهند! خیال میکنند انسان واقعاً از آنها میترسد! ساعت یک صبح با ظاهری عصبانی خوابیدم.
در10/ 9 /47 در باره فرح مینویسد: سر ناهار نستکالورز و خانمش مهمان شاهنشاه بودند. خیلی خصوصی بود. فقط همسرم آنجا بود و برخی والاحضرتها. سر ناهار شهبانو اشتباهاً مطلبی فرمود که باعث تعجب شد. وقتی که نرسکالورز از رژیم دیکتاتوری اسپانیا حرف میزد، گفت کتابخانهها را نمیگذارند هر کتابی را که میخواهند بفروشند. کتاب فروشی را با کتابخانه اشتباه کرد. شهبانو فرمودند عیناً در اینجا هم همین طور است! شاهنشاه ناراحت شدند. من هم ناراحت شدم. عرض کردم ولی در دانشگاهها همه نوع کتاب وجود دارد؛ حتی کتابهای مائو. درست هم گفتم. دروغ و تملق نبود. بلافاصله شاهنشاه هم فرمایش عجیبی فرمودند. فرمودند ملت من به سیاست کمتر میاندیشند! هر دو، دسته گل به آب دادند. باز من تعجب کردم که شاهنشاه با آن درایت چطور چنین فرمایشی فرمودند!
در 21/ 7 مینویسد: دیروز دکتر غلامحسین مصدق پسر دکتر مصدق به دیدنم آمد. چقدر تملق شاهنشاه را گفت.
در همین روز علم در باره فرمانفرما هم نوشته است. توضیح بدهم که خداداد فرمانفرماییان آمریکایی است. از بچههای فرمانفرما، یکی انگلیسی بود که او را رضا شاه کشت؛ یکی هم مریم فیروز بود که روسی بود؛ بقیه بچههای فرمانفرما که حدود سی نفر بودند، عمدتاً آمریکایی بودند. خداداد فرمانفرمایان هم قائم مقام مهدی سمیعی رئیس بانک مرکزی، شد.
علم در باره او مینویسد که: شاهنشاه فرمودند این تغییرات لازم بود. یک تکانی دادیم. عرض کردم فرمانفرماییان توله آمریکاییهاست. فرمودند از بس این حرف را گفتهاند، او خیلی علیه آمریکاییها حرف میزند و اقدام میکند که این حرف را نوعی پاک کند. عرض کردم مرحوم دکتر هادی حائری میخواست دروری تثبیت کند همیشه میگفت به ظاهر. شاهنشاه خندیدند.
علم میخواهد بگوید که خداداد به ظاهر علیه آمریکاییها سخن میگوید. البته هادی حائری از طرفداران سید ضیاء و انگلیسی بود؛ او در دهه بیست شمسی، لیدر اکثریت مجلس بود.
س : این ساده لوحی است اگر کسی فکر کند که این عده به صرف حرف مردم، از تبعیت یا هواداری از آمریکا دست برمیدارند.
ج : بله. مشکل ما با رژیم پهلوی در درجه اول این بود که شاه و سیستم حکومتش یا وابسته به انگلیس بود یا به آمریکا. منوچر اقبال یک جایی میگوید همة رجال ایران یا فراماسونند یا انگلیسی یا آمریکایی.
س : مثلاً عبدالله انتظام واقعاً انگلیسی بود؟
ج: بله. او درویش رند بود. درویشها دو دستهاند؛ صاف و ساده ! و رند.!
س : حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی؟
ج : بله. عبدالله انتظام، رئیس انجمن اخوت بود. انشاءالله اسناد انجمن اخوت چاپ شود. انجمن اخوت یک تشکیلات فراماسونی بود. ظهیرالدوله آخرین قطب صفیعلی شاهی است. بعد از او انجمن اخوت به صورت هیئت مدیره اداره شد. انجمن اخوت تا پیروزی انقلاب اسلامی هم بود و حتی در باره انقلاب بیانیه هم داد.
علم در 29 / 7 / 47 مینویسد: رضا فلاح از شرکت نفت پیش من آمده و حکایت میکرد که دکتر منوچر اقبال مذاکرات نفت لندن را خراب کرد. بعد تلگرافی دروغی به شاهنشاه مخابره کرد که مذاکرات خوب پیشرفت کرده و هر چه خواستهایم دادهاند.
البته علم نمیگوید که اصل مذاکرات چه بود و اقبال چه چیزی را خراب کرده است!
س : فلاح از کجا در باره مذاکرات نفت خبر داشت؟
ج : فلاح در واقع غلام علم بود. فلاح از لندن که میآمد، یک دیدار با علم داشت و گزارشات را به او میداد. گزارشاتش هم به رمز بود.
در 29 / 8 مینویسد: راجع به والاحضرت شاهدخت شهناز صحبت شد که وضع روحی بسیار بدی پیدا کرده است. شاهنشاه را خیلی متأثر دیدم. هرگز اینطور ندیده بودم.
در 1 / 9 /47 مینویسد: صبح با دوستم سواری رفتیم. خیلی خوش گذشت. شاهنشاه تشریف داشتند. اردشیر زاهدی وزیر خارجه آنجا بود. خیلی از من فاصله میگرفت، زیرا دو روز پیش نسبت به کارهای واشنگتن، حسبالامر شاهنشاه، کاغذ تندی به او نوشته بودم. البته از نامة من گلهمند است. اردشیر زاهدی شرفیاب شد. چه شرفیابی پر هیاهو و توأم با عصبانیت. البته نسبت به من نبود؛ با وزیر خارجه بود. علت عصبانیت واقعی باید گزارشی باشد که از کارهای خلاف صمیمیت و واقعیت وزیر خارجه به عرض رسیده است. تصادفاً مطلع شدم نسبت به سپهبد نعمتالله نصیری هم به همین علت که واسطه اعزام این شخص شده، عصبانی بوده است. به من امر کردند تمام مطالب را رسیدگی کنم و نشانهایی که به مناسبت تولد شاهنشاه به مأموران وزارت خارجه و ساواک دادهایم، پس بگیریم. گفتند به زودی او را عوض میکنند. عرض کردم مهدی پیراسته وزیر کشور خوبی است. وزیر کشور من بود. فرمودند نظرات شخصی زیاد دارد.] یعنی حرف ما را گوش نمیکند و نظرات شخصی زیاد دارد[. اتفاقاً کاملاً صحیح است، ولی من نخواستم تایید این امر همایونی را کرده باشم. خلاف مردانگی بود.
علم اسم این شخص را که شاه دستور داده او را برگردانند، نبرده است؛ احتمالاً منظور شاه رفیعزاده، نماینده ساواک در آمریکا، باشد. در باره پیراسته هم که جزء باندش بود، خلاف مردانگی دانسته سکوت کند!
در 16 / 8 مینویسد: بعد از تشریف فرمایی با اردشیر زاهدی در مورد کارهای هوشنگ انصاری، سفیر کبیر در واشنگتن، مشاوره کردم. خیلی جواب سر بالا داد. به اردشیر گفتم ناچار آن را عرض میکنم. خیلی سعی کردم کنترل اعصاب خودم را از دست ندهم.
در 17 / 8 مینویسد: با وزیر خارجه باز هم راجع به کارهای سفیر ما در واشنگتن صحبت کردم. زیر بار نرفت که او را اصلاح کند. گفتم این نافرمانیها یک روز روی سرت خراب میشود. به من خندید. در جواب، سر شام قدری وضع وزیر خارجه را تشریح کردم. شاهنشاه با ناراحتی فرمودند برود. فهمیدم کار وزیر خارجه زار است؛ کی این امر منعکس شود با خداست، ولی شاهنشاه از هیچ چیز نمیگذرد.
در 19 / 8 مینویسد: سر شب به منزل تیمسار نصیری رئیس سازمان امنیت رفتم. ایشان را با سفیر خودمان در واشنگتن آشتی دادم. منوچر اقبال امروز گزارش داد که استخراج نفت درست سه میلیون بشکه در روز است.
این مربوط به سال 1347 است.
س : جمعیت آن موقع ایران حدود 20 میلیون نفر بود؟
ج : بله. حالا چطور تولید نفت را به 5 میلیون بشکه در روز خواهند رساند، نمیدانم.
علم ادامه میدهد: بعد از ظهر با دوستم گذراندم. بسیار خوش گذشت، ولی وقتی به منزل آمدم خانم مثل این که با حس ششم استنباطی کرده بود، به اوقات تلخی انجامید. اوقات خوش قدری خراب شد. واقعاً مثل این که ما زر خرید این زنها هستیم!
البته علم در باره دوستش مطالب متعددی دارد که زیاد متعرض نمیشویم. بالاخره این فسادها جزء ذات رژیم شاه و درباریان بوده است و فراوان هم بوده است و اینها هم مفسد بودند.
س : اگرخلاف این بود،آدم تعجب میکرد!
ج : بله.
در 24 / 8 مینویسد: شب، شهبانو مهمان من بود. شام بسیار شاهانه و عالی تهیه شده بود. شهبانو اول شب بسیار خوشحال بودند؛ مخصوصاً از اغذیه خیلی راضی بودند و نظرشان را گرفته بود. به من فرمودند تا کی میتوانیم اینجا بمانیم. عرض کردم تا صبح. تا هر وقت که اراده بفرمایید. خیلی خودمانی و دوستانه بود، اما مامان اذیت میکند. بالاخره هم زود تشریف بردند.
س : چطور شده که فرح شوهرش را ول کرده و به خانه علم آمده است؟
ج : علتش را خود علم به کنایه و اشاره میگوید! مثلاً میگوید عموماً با هم به اسکی میروند. یک خورده با هم بودند! این از خاطرات مشخص میشود.
در 6 / 6 مینویسد: امروز اولین وزیر زن در کابینه ایران انتخاب شد. خانم فرخرو پارسا، معاون وزارت آموزش و پرورش، به جای دکتر هادی هدایتی وزیر شد. با ملک حسین امروز ناهار در پیشگاه مبارک بودیم و امشب هم منزل آقای محمد علی قطبی دایی علیاحضرت مهمانی بود.
علت تغییر دکتر هدایتی اختلاف او با عطاءالله خسروانی، وزیر کار، بر سر نفوذ حزب «ایران نوین» در وزارت آموزش و پرورش بود که ظاهراً خسروانی پیروز شده است .
در 7 / 6 / 47 میگوید که فرح و خانوادهاش بیچاره و فقیر بودند و در ادامه مینویسد: بین نخست وزیر و وزیر خارجه زاهدی، بر سر ورود سفیر آلمان، مشاجره شده است. وزیر خارجه به نخست وزیر ایراد گرفته که چرا از طرف شما برای سفیر آلمان گل بردند و از او استقبال کردند. چون نخست وزیر با او دوست بوده، این کار را کرده است. نخست وزیر تو دهنی سختی به او زده و جواب سختی داده است.
در 11 / 6 مینویسد: شاهنشاه فرمودند شنیدم دامادی که میخواهی بگیری و دخترت میخواهد با او عروسی کند شهرت خوبی ندارد. از مراحم شاهنشاه خیلی ممنون شدم، چون واقعاً مثل یک عضو بزرگ خانواده صحبت میفرمودند. در عین حال خیلی ناراحت شدم که چطور دخترم را از این کار منصرف کنم .
این گزارش مربوط به ازدواج دختر بزرگ علم است. جالب است که شاه که خود آنچنانی بود به علم میگوید داماد آیندهاش بدنام است! آشش چقدر شور است که شاه هم فهمیده است !
در 6 / 6 مینویسد: امشب نخست وزیر نطق فارسی خود را نتوانست خوب بخواند. عرض کردم متأسفانه زبان فارسی دارد از بین میرود. با آن که نخست وزیر سه زبان خارجی خوب حرف میزند، فارسی بلد نیست! این هم مد غلطی شده که روشنفکر بودن ملازم با فارسی ندانستن است!
در 19 / 6 / 47 هم مینویسد:]برای شاهنشاه تعریف کردم که[وقتی من نخست وزیر بودم، نخست وزیر فعلی عضو شرکت نفت بود و مقالهای در مجلة نفت از علی امینی چاپ کرده بود. او را فحش دادم. مقداری گریه کرد. بعد دست من را بوسید و به وسیلة یکی از دوستان التماس کرد که به خانهاش بروم. بعد از چهار ماه قبول کردم و با رفیقم آنجا رفتم. شاهنشاه خیلی خندید. علی امینی همان نخست وزیرِ سابقِ قبل از من که خائن و دستنشانده آمریکاییها از کار درآمد و حالا تحت نظر ولی آزاد است، اما به علت پروندهای که در دادگستری دارد، اجازه خروج از کشور ندارد.
برای مشاهده قسمت اول مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.
برای مشاهده قسمت دوم مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.
برای مشاهده قسمت سوم مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.
برای مشاهده قسمت چهارم مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.
نظرات