انقلاب اسلامی در شهریور 1357
فاجعه سوختن 377 نفر در سینما رکس آبادان آن قدر عمق داشت که توجه همه محافل کشور را در روزهای ابتدایی شهریورماه 1357 به خود جلب کند. دهه سوم ماه مبارک رمضان نیز مصادف با همین روزها بود که روحانیان در سخنرانیهای خود بیش از هر موضوع دیگری، کشته شدن 377 آبادانی در سینما رکس و انتساب آن به حاکمیت را مورد اشاره قرار میدادند. تقریباً همه سخنرانانی که این فاجعه را به دولت جمشید آموزگار و به طور کلی نظام شاهنشاهی نسبت دادند، بلافاصله دستگیر شدند. شاید اوج دستگیریها در طول سال 57 در نیمه اول شهریورماه صورت گرفت.
در این روزها شهرها همچنان ملتهب بود و بیش از هر ناحیهای، آبادان در التهاب از دست دادن شماری از اهالی خود میسوخت. روزانه تظاهرات کوچک و بزرگ علیه نظام حکومتی شاه در این شهر صورت میگرفت و معمولاً منجر به درگیری با مأموران نظامی و انتظامی میشد. این روزها حداقل پنج شهروند آبادانی که به خونخواهی همشهریان خود در تظاهرات شرکت کرده بودند، به شهادت رسیدند. این کشتار در شهرهایی چون اردبیل و ارومیه نیز تکرار شد. از سوی دیگر مردم به هیأتهای تحقیق و تفحصی که از سوی دولت برای بررسی این فاجعه تشکیل میشد، کاملاً بیاعتماد بودند. موج اعتراضات فقط به داخل کشور محدود نشد، بلکه هستههای مبارز در خارج از کشور و اتحادیههای بینالمللی، دولت محمدرضا پهلوی را عامل این فاجعه معرفی کردند و علیه حکومت او راهپیمایی کردند و یا اطلاعیههایی نوشتند. موج مخالفتهای داخلی و خارجی در نهایت باعث شد که در ابتدای شهریورماه جمشید آموزگار، نخستوزیر شاه استعفا کند. جایگزین آموزگار، سناتور جعفر شریفامامی بود. او با شعار تازه «آشتی ملی» وارد عرصه سیاست شد و اقداماتی را برای جلبنظر روحانیون و آحاد مردم صورت داد. از جمله این که دستور داد قمارخانههای بزرگ کشور - که اکثراً در تیول خاندان شاه و رجال وابسته به دربار بود - بسته شود. او همچنین دستور تعقیب تعدادی از سرمایهداران و مقامات دولتی را که در حیفومیل اموال عمومی یا در زدوبندهای اقتصادی شهره بودند، صادر کرد. شریفامامی برای مذاکره با روحانیون و در نهایت تحقق شعار آشتی ملی نیز قدمهایی برداشت.
با پیگیری شریفامامی مقدمات آزادی تعدادی از زندانیان سیاسی فراهم شد و نیز تا حدی از سختگیریهای دوران آموزگار نسبت به سیاسیون مخالف کاسته شد و مطبوعات توانستند خبرها و گزارشهای تظاهرات و نقطهنظرات برخی مخالفان را منعکس کنند. این اقدامات - که قطعاً از سر اجبار صورت میگرفت و راهحلی برای مقابله با بحران پیش روی نظام شاهنشاهی بود - توانست نظر برخی مجامع سیاسی داخلی را به خود جلب کند، اما قاطبه مردم و روحانیان مبارز که گوش به نظرات امام خمینی داشتند، نسبت به این تحولات بدبین بودند. امام خمینی در پیامی که از نجف فرستادند، تغییرات صورت گرفته را عوامفریبی و ایجاد وقفه در سقوط سلطنت پهلوی دانستند و از مردم خواستند از بار مخالفتهای خود نکاهند. شکست سیاست آشتی ملی خیلی زود نمایان شد، یعنی زمانی که عید فطر فرا رسید.
روز سیزدهم شهریور مصادف با عید فطر بود. در این روز بزرگترین راهپیماییها در سراسر کشور رخ داد و مردم علناً خواست خود را مبنی بر سقوط نظام شاهنشاهی، ادامه نهضت به رهبری امام خمینی و ایجاد حکومتی نوین اعلام کردند. برآیند گزارشهای ساواک نشاندهنده همین موضوعات است.
راهپیمایی عید فطر
اعتصاب سراسری روز شانزدهم شهریور، به ویژه در تهران، رخدادهای نیمه دوم شهریور را آغاز کرد. به دعوت روحانیان پیشرو تهران در این روز راهپیمایی بزرگی صورت گرفت. در این حرکت اجتماعی همچون راهپیمایی بزرگ عید فطر (13/6/57) مردم بار دیگر نفی سلطنت و تغییر نظام حکومتی را خواستار شدند و نیز با گل و گلاب و نقل از نظامیانی که در خیابانها مستقر بودند استقبال کردند. این شیوه از مخالفت که با دفع حکومت و جذب ارتش همراه بود، هر چه زودتر میباید متوقف میگردید، چرا که ادامه آن موجب تزلزل بیشتر پایههای سلطنت میشد. برپایی حکومت نظامی تنها چاره پیش رو بود. مقامات بلندپایه نظامی و امنیتی حکومت، بیش از دیگر دولتمردان به ایجاد حکومت نظامی تأکید داشتند. در واپسین ساعات روز شانزدهم شهریور اعلامیه برقراری حکومت نظامی در تهران و یازده شهر دیگر نوشته شد.
جمعه سیاه
با این که روحانیان تهران برای روز هفدهم شهریور تظاهرات و راهپیماییای پیشبینی نکرده بودند، اما مردم قرار تجمع این روز را در میدان ژاله گذاشتند. طعم تلخ این حکومت ساعت 9 صبح به مردم حاضر در میدان چشانده شد و با گشودن رگبار مسلسلها تعداد قابلتوجهی از مردم به شهادت رسیدند و بسیاری زخمی شدند.
از همان روز این شایعه در سطح کشور پراکنده شد که سربازان اسرائیلی دست به این کشتار وحشیانه زدهاند. مردم باور نمیکردند هموطنان نظامیشان این چنین به روی آنها آتش بگشایند.
حادثه 17 شهریور تأثیر عمیقی بر روند نهضت مردم ایران گذاشت؛ با این که ظاهراً سه هفته کشور را با آرامش نسبی روبهرو کرد، ولی نه تنها توقفی در روند انقلاب ایجاد نشد بلکه کینه عمومی از حکومت شاهنشاهی بیشتر گردید؛ کینهای که سربسته باقی نماند - مانند آنچه پس از 15 خرداد 1342 روی داد - و همچنان تا سقوط سلطنت فوران کرد. کشور یک هفته دست به اعتصاب زد. تمامی بازارها و بیشتر اماکن کسب تا 25 شهریور به عنوان اعتراض به این کشتار وحشیانه تعطیل بودند.
حکومت نظامی تا واپسین روز دوام نظام شاهنشاهی پابرجا بود، اما عملاً کارایی نداشت و هرگز نتوانست مقررات خشک خود را به پیکره شهرها تزریق کند. برای نمونه با این که اجتماع بیش از سه نفر در حکومت نظامی ممنوع بود، اما در بعضی از شهرها تظاهرات بزرگی روی میداد و مأموران حکومت نظامی واکنشی از خود نشان نمیدادند. خبر ناپدید شدن امام موسی صدر از دیگر وقایع ناگواری بود که در همین زمان به ایران رسید و روحانیان را برای مدتی به تلاطم واداشت. پیجویی او یکی از دلمشغولیهای سران نهضت شد. امام موسی صدر برای شرکت در سالگشت پیروزی کودتا در لیبی به آن کشور رفته بود، اما زودتر از موعد مقرر آنجا را ترک کرد. ظاهراً او به سوی رم، پایتخت ایتالیا حرکت نمود، اما هرگز نشانی از او چه در ایتالیا و چه در لیبی به دست نیامد. امام خمینی تلاش فراوانی برای یافتن وی صورت دادند که به نتیجه نرسید. ایشان در دو تلگراف جداگانه به آقایان یاسر عرفات و حافظ اسد خواستار پیگیری این موضوع شدند که نتیجهای دربر نداشت.
زلزله طبس شوک دیگری بود که از ناحیه طبیعت وارد شد. بیستوپنجم شهریور زلزلهای به قدرت 7/7 ریشتر، طبس و اطراف آن را لرزاند. این حادثه دهشتناک ساعت 19 و 36 قیقه روی داد و منطقه را با خاک یکسان کرد. خبرنگار رادیو لندن پس از دیدار خود از طبس نوشت، فقط یک بمب اتمی میتوانست چنین ویرانهای از شهر تاریخی طبس و دهکدههای اطراف آن بسازد. دولت شاه عزای عمومی اعلام کرد و خواستار کمک مردم شد. جامعه ایرانی هر دو اقدام را صورت دادند اما نه به واسطه اعلام دولت. ملت که عزادار شهدای خود بود، در غم کشتهشدگان این حادثه شریک شد و کمکهای خود را از طریق ستادهایی که روحانیان تشکیل داده بودند، به دست بازماندگان زلزله طبس رساند.
امام خمینی نیز در اعلامیهای خطاب به مردم گفتند، مبادا شوک وارد شده آنان را از ادامه نهضت دور سازد، چرا که این بهترین فرصت برای حکومت شاه است که از مردم بخواهد در قبال این حادثه آرامش خود را حفظ کنند. اما کشته شدن پسر آیتالله گلپایگانی در راه طبس که برای کمکرسانی راهی آن منطقه شده بود، ورق حوادث را بار دیگر برگرداند. چرا که مجالس ترحیم او که تقریباً در بیشتر شهرها برپا شد، ماجرای تازهای برای اوجگیری مخالفتها و تظاهرات بود.
هدایت الله بهبودی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 31
نظرات