سه خاطره خواندنی در باره امام خمینی
به من هم این فنون را یاد بدهید
یکی از کارهای من در روزهای اول ورودم در بیت امام، گشودن نامههایی بود که از اقصی نقاط دنیا برای امام میآمد. بخشی از وقت امام صرف مطالعه این نامهها میشد و حتی به برخی هم پاسخ میدادند. با توجه به حجم گسترده نامهها و مرسولات احتمال هر نوع خطری میرفت و من بیم داشتم که از این طریق به جان حضرت امام آسیبی برسد، از این رو ابتدا خود نامهها را در آشپزخانه و با مهارتی که داشتم باز میکردم و بعد در اختیار امام قرار میدادم تا در صورت خطر احتمالی، آسیبی به ایشان نرسد.
روزی امام وارد آشپزخانه شدند و مرا در حال گشودن نامهها دیدند، فرمودند «خواهر طاهره! من راضی نیستم که شما این کار را بکنید!» ابتدا منظورشان را نفهمیدم فکر کردم که از این کارم ناراحتند و نمیخواهند من نامهها را ببینم، از اینرو عرض کردم «والله داخل نامهها را نگاه نمیکنم؛ فقط به خاطر مسائل امنیتی در پاکت را باز میکنم و بعد خدمت میآورم» ایشان گفتند «به این خاطر نمیگویم، میگویم اگر برای من خطر دارد برای شما هم خطر دارد، حالا چرا شما به خطر بیفتید؟» عرض کردم «امت و ملتی در انتظار شما هستند» فرمودند «شما هم هشت تا بچه دارید که در ایران منتظرتان هستند» توضیح دادم که برای این کار آموزشهایی دیدهام و مهارتهایی دارم که خطر و آسیباش برایم کمتر است و امام گفتند «یک ساعتی بیایید و به من هم آنها را یاد بدهید».
وقتی زن مسیحی عاشق پیامبر اسلام می شود...
در خصوص گفتوگوهای مطبوعاتی و یا حتی تلویزیونی، حضرت امام بدون اینکه بپرسند خبرنگار آقاست یا خانم، اجازه دیدار میدادند و بنابر فتوای ایشان نیازی نبود که زنان دیگر را امر به حجاب کنیم. روزی خانمی سیه چهره به نوفل لوشاتو آمد او اصرار داشت که امام را امروز ببیند و بر روی خواستهاش خیلی پافشاری میکرد و سرانجام توانست به دیدار امام برود.
امام از مترجم پرسیده بود که «این خانم کیست و از کجا آمده و چرا اصرار دارد که همین امروز مرا ببیند» آن خانم گفته بود که «من خودم را از آفریقا به این جا رساندهام، بعد از مطالعه سرگذشت شما، هر چه مثل النگو و گوشواره نقره و لباس اضافی داشتم فروختم و پولی فراهم کردم، تا بتوانم بلیت رفت و برگشتم را تهیه کنم و به دیدار شما بیایم؛ اگر میخواستم امروز به من وقت ملاقات بدهند، برای این نبود که فکر کنید گدایم؛ من خانه و زندگی و شوهر دارم، ولی برای این سفر فقط بلیت رفت و برگشت گرفتهام و هزینه اقامت یک شب اضافه را در این جا ندارم، بنابراین باید هر چه زودتر به پاریس برگردم تا با پرواز برگشت [امشب] به کشورم بازگردم. قصدم از آمدن تنها دیدن شما بود، میپنداشتم که دیدن شما مثل حضرت مسیح (ع) است، همیشه در ذهنم به این میاندیشیدم که اگر من در دوران حضرت مسیح(ع) بودم و او را میدیدم چه میکردم، حالا فهمیدم شما برای دین کار میکنید از این که توانستم شما را از نزدیک ببینم، خوشحالم».
حضرت امام چند جمله از حضرت مسیح (ع) و چند جمله از اسلام برای او گفتند، سپس به حاج احمدآقا گفتند که چند دلاری به آن زن بدهند تا اگر از پرواز عقب ماند، خرج برگشت داشته باشد.
وقتی این خانم سیاهپوست از اتاق بیرون آمد، به پهنای صورتش اشک میریخت. از مترجم علت گریهاش را پرسیدم، مترجم پس از آن پرسش و پاسخی، گفت «این خانم میگوید من احساس میکنم اشتباه بزرگی کردهام زیرا علاوه بر نشناختن درست مسیح (ع)، پیغمبر بعد از او را هم نشناختهام، حالا آیتالله خمینی به من نوید و بشارت دادند تا راجع به او مطالعه کنم. اکنون احساس میکنم که عشق و علاقهای به این پیامبر ـ حضرت محمد (ص) ـ پیدا کردهام و او مرا به جاهای خیلی خوبی خواهد رساند».
امام اشتباه را به رخ نمی کشید
در پاریس خرید مایحتاج خانه به عهده من بود هر روز فهرستی از مایحتاج بیت و آنچه که امام لازم داشتند تهیه میکردم و برای خرید میرفتم، برای این منظور مبلغی به عنوان تنخواهگردان از امام میگرفتم و مبالغ قبلی را هم تسویه میکردم.
یک بار خدمت امام رسیدم و خواستم حساب هزینه را مشخص و تصفیه کنم. وقتی عدد و رقم را برای امام جمع زدم، امام پرسیدند «اشتباه نکردید؟» دوباره شروع به جمع و تفریق کردم و بعد گفتم «نه، درست است» امام سکوت کرد و هیچ نگفت وقتی برای خرید رفتم، دیدم که مبلغی پول زیاد آوردهام؛ دوباره حساب و کتاب کردم، فهمیدم که به میزان 81 فرانک اشتباه کردهام و 9 فرانک را به 90 فرانک محاسبه کردهام؛ به خدمت امام رفتم و گفتم «حاجآقا! من اشتباه کردم و پول زیاد آوردم!» امام گفتند «من همان وقت فهمیدم، میخواستم خودتان به موضوع برسید».
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)
نظرات