ما غافلگیر شدیم
انقلاب ایران یک واقعة تاریخی است که آن را از نظر عظمت میتوان با انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه مقایسه کرد. این واقعه، یک تغییر معمولی رژیم در یک کشور جهان سوم، و تغییر سلطان «ایکس» به ژنرال «ایگرگ» از طریق یک کودتای نظامی، یا تغییر یک حکومت از طریق انتخابات و حتی سقوط یک دیکتاتوری با اعمال خشونت بدون تغییری اساسی در سازمان حکومت نبود. انقلاب ایران، توأماً فروریختن کامل اساس یک حکومت مقتدر و مستبد و مورد حمایت یک ارتش متحد و وفادار، و برخاستن ایرانی کاملاً متفاوت از میان ویرانههای نظام سرنگون شده بود.
هرگز نمیتوان گفت که یک «پروسه» یا روند تاریخی از نقطة معینی شروع و به نقطة معینی ختم شده است. ولی من برای محدود ساختن این بحث حادثه قم را در روز نهم ژانویه 1978 (19 دی 1356) نقطة شروع و یازدهم فوریه سال 1979 (22 بهمن 1357) را که روز سقوط حکومت بختیار و حذف آخرین آثار رژیم پهلوی است نقطة پایان این انقلاب به شمار میآورم. با این معیار انقلاب ایران از آغاز تا پایان در حدود سیزده ماه به طول انجامید.
لیکن پندار باطلی است اگر ادعا کنیم که احساسات و هیجانات مردم ایران یکباره پس از واقعة قم فوران کرده و حوادثی که به دنبال آن در یک فاصله زمانی کوتاه چون سیلی بنیانکن یک شاه نیرومند را با تمام آنچه او و پدرش قریب شصت سال بنا کرده بودند از میان برداشت، درگذشته ریشه نداشته است. پس چه شد که رژیم با همه امکانات اطلاعاتی خود و ناظران خارجی از دیپلماتهای خارجی مقیم تهران گرفته تا دانشگاهیان و محققین و مطبوعات غربی، و حتی مخالفان شاه تا واقعة قم و ماهها پس از آن متوجه رشد نهال چنین انقلاب عظیمی در زیر خاک ایران نشدند؟ و چرا من با همه تجربهای که در امور این منطقه داشتم نتوانستم به درستی تشخیص بدهم که در برابر چشمان من چه حوادثی در شرف تکوین است؟
من فکر میکنم پاسخ این سئوال تا آنجا که منحصراً به خود رژیم مربوط میشود تا حدی ساده باشد. در اوایل سالهای دهه 1970 شاه بیاندازه به استحکام وضع خود مطمئن و مغرور شده بود و این غرور و اطمینان ظاهراً دلایل موجهی هم داشت. از اوایل سالهای 1960 به بعد ایران از تشنجات و اغتشاشاتی که در آن دوره بسیاری از کشورهای جهان اعم از پیشرفته و در حال رشد گرفتار آن بودند فارغ بود. البته تشنجات محدودی در بعضی از دانشگاهها به وقوع میپیوست و عملیات تروریستی پراکندهای هم روی میداد، ولی در مجموع مردم آرام و مطیع و راضی به نظر میآمدند و حداقل میتوان گفت که به حکومت شاه و روش او در حکومت عادت کرده بودند. شاه مهار قدرت را به دست خود گرفته بود و تجربههای گوناگون او برای ادارة امور کشورش، اگر با استقبال هم روبرو نمیشد واکنشهای مخالفی نیز به وجود نمیآورد. او قدرت و نفوذ ملاکین و خوانین و رؤسای عشایر و ایلات را از میان برده و حاکمیت دولت خود را به اقصی نقاط کشور گسترش داد. جبهه ملی و حزب کمونیست را از میان برداشته و با مقاومت زیادی روبرو نشد. نیروهای مسلح ایران را به قالب مطلوب خود درآورده آن را به یک سازمان متحد و نیرومند و وفادار خود مبدل ساخت. علاوه بر همة اینها شاه یک طبقه جدید از صاحبان شرکتهای بازرگانی و صنعتی و ساختمانی و مقاطعهکاران و یک طبقه متوسط جدید که همه از رشد اقتصادی کشور منتفع میشدند به وجود آورد. در سایه رشد صنایع طبقه دیگری از کارگران صنعتی به وجود آمد که از زندگی خود راضی بودند و کشاورزانی که در نتیجه اصلاحات ارضی صاحب زمین شدند نسبت به گذشته وضع بهتری داشتند. به طور خلاصه شاه فکر میکرد که امکانات رفاه و ترقی را برای همه طبقات مردم ایران فراهم آورده، و به همین خیال بیمی از چند دانشجوی ناراضی و چند روحانی و چند بازاری به دل راه نمیداد. در اواخر سال 1976 او با همین آسودگی خیال و به گمان این که اکثریت قاطع ملت را در پشت سر خود دارد سیاست آزادسازی یا فضای باز سیاسی خود را به موقع اجرا گذاشت. شاه به شرایط نامساعد اقتصادی و عدم رضایت مردم از وعدههای انجام نیافته و انتظارات برنیامده توجهی نکرد، و به فرض توجه به این موضوع هم تصور میکرد که هر وقت بخواهد میتواند بر اوضاع مسلط شود و هرگونه آشوب و ناآرامی احتمالی را سرکوب نماید. ساواک در همه جا حاضر و ناظر بود و منابع اطلاعاتی دیگر او در ارتش و پلیس هر حرکتی را کنترل میکردند. به علاوه هر وقت که مسئلهای جدی پیش میآمد ارتش قدرت مقابله با آن را داشت. این تحلیل ممکن است برداشت سطحی و سادهای از مسائل ایران تلقی شود، ولی من تصور میکنم که اساس فکر شاه هنگامی که سیاست آزادسازی خود را به موقع اجرا گذاشت بر همین منطق استوار بوده است. نه فقط او، بلکه همة دولتمردان ایرانی و فرماندهان نظامی و مقامات امنیتی و حتی رهبران سیاسی مخالف هم در آغاز همینطور فکر میکردند و برای هیچکس قابل تصور نبود که اعطای آزادی محدودی به مردم چنان حرکت گستردهای را به دنبال داشته باشد. شاید بهترین دلیل خوشباوری و خوشخیالی رژیم شاه درباره ملت ایران ناتوانی واحدهای مختلف نظامی ایران در رویارویی با تظاهرات خیابانی باشد. نه فقط نیروهای نظامی، بلکه پلیس هم افراد تعلیم دیدة کافی برای مقابله با شورش و تظاهرات خیابانی را نداشت و تجهیزات و وسایل ضدشورش به قدر کافی تدارک دیده نشده بود. گویی آنچه در همه نقاط جهان امری عادی و روزمره تلقی میشد در ایران قابل تصور نبود. با وجود این هدف اصلی من در این فصل تحلیل و برشمردن دلایل کوری و ناتوانی رژیم شاه در تشخیص واقعیت و پیشگیری از حوادث بعدی نیست، بلکه بیشتر میخواهم دلایل عدم آگاهی و ناتوانی خود را در درک و پیشبینی مسائل روشن کنم. از اوایل سال 1979 و پس از پیروزی انقلاب ایران این فکر ترویج شده است که سفارتخانههای خارجی در تهران به علت نداشتن اطلاعات صحیح از پیشبینی اوضاع عاجز مانده و غافلگیر شدهاند. این موضوع تا حدی حقیقت دارد، زیرا اولاً ما در سالهای رونق اقتصادی ایران بیشتر وقت و نیروی خود را در امور بازرگانی و اقتصادی تمرکز داده از توجه لازم به جریانات سیاسی ایران غفلت کردیم و ثانیاً به خاطر اینکه شاه را از خود برنجانیم از تماس با گروهها و شخصیتهای مخالف و کسب اطلاع از منابع غیررسمی خودداری کردیم و در نتیجه دچار همان خوش باوری رژیم شدیم. به همین دلیل من صادقانه به این امر معترفم و طی چهار سال گذشته ساعتها خود را دربارة آنچه در ایران تجربه کردهام مورد سئوال قرار دادهام. من به این نتیجه رسیدهام که ناتوانی ما در پیشبینی حوادثی که بین ژانویه 1978 و فوریة 1979 در ایران روی داد در واقع ناشی از عدم اطلاع نبوده است. درست است که ما بیشتر وقت و نیروی خود را صرف امور بازرگانی و استفاده از فرصتهای مناسب برای افزایش صادرات خود به ایران میکردیم و باز هم درست است که ما برای جلوگیری از بروز مسائل و مشکلاتی در روابط خود با شاه در مورد تماس با مخالفان احتیاط مینمودیم، با وجود این باید اعتراف کنم که از آنچه در ایران میگذشت چندان هم بیاطلاع نبودیم. من وقتی به گزارشهای خود بین سالهای 1974 تا 1977 مراجعه کردم با شگفتی دریافتم که در این گزارشها اطلاعات زیادی درباره اوضاع داخلی ایران داده شده و بررسی و پیشگیری دقیق آنها میتوانست بسیاری از مسائل را روشن کند. البته اگر مأموران سیاسی بیشتری در اختیار داشتم اطلاعات بیشتری کسب میکردم، ولی تردید دارم که با کسب اطلاعات بیشتر تغییر زیادی در نظریات خود درباره اوضاع ایران میدادم. همانطور که قبلاً هم اشاره کردهام ما عناصر اصلی مخالف شاه، یعنی طبقه روحانیون، بازاریها و نسل جوان روشنفکر را شناسایی کرده و دربارة آنها اطلاعاتی داشتیم. ما میدانستیم که احزاب سیاسی قدیمی مانند کمونیستها و جبهه ملی هرگز شاه را به خاطر آنچه از سالهای 1950 به بعد با آنها کرده است نخواهند بخشید. ما درباره محبوبیت شاه فریب تبلیغات دولتی را نخورده و از عوارض نامطلوب تغییر و تحول سریع اوضاع اقتصادی و اجتماعی ایران، به خصوص پس از کاهش درآمد پیشبینی شدة نفت از سال 1976 اطلاع داشتیم. اما آنچه ما را دچار اشتباه کرد و مانع از پیشبینی صحیح سیر حوادث بعدی ایران شد عدم توجه به این مسئله بود که یک حادثه میتواند نیروهای پراکندة مخالف و گروههای ناراضی را که تشکلی ندارند برای وصول به هدف مشترکی دور هم جمع کند و از این جویبارها سیلی به وجود آید که سرانجام بنیان رژیم شاه را از زمین برکند. حتی اگر پیشبینی بهم پیوستن نیروهای مخالف برای ما امکانپذیر بود یک مشت مردم بیاسلحه را در برابر نیروی مجهز و قوی ارتش، که تصور میشد متحد و نسبت به رژیم پهلوی وفادار هستند ناتوان میدیدیم.
بنابراین من معتقدم که ناتوانی ما در پیشبینی آنچه روی داد از نداشتن اطلاعات کافی ناشی نمیشود، بلکه نتیجة عدم توانایی ما در تجزیه و تحلیل و تفسیر صحیح اطلاعاتی است که در دست داشتیم. دوربینی که در اختیار ما بود عیبی نداشت، ولی ما با آن به هدف غلطی نگاه میکردیم. در اینجا من بدون تأمل خود را مقصر میدانم.
غرور و سقوط، سر آنتونی پارسونز ، آخرین سفیر انگلیس در ایران عصر پهلوی صص 199- 195
نظرات