نامه ای که دور هم می خواندیم


1817 بازدید

نامه ای که دور هم می خواندیم
حورا صدر: وقتی گفتند می­خواهند بروند نجف، بی ­بی هم چیزی نگفتند؟ 
زهرا صدر: مخالفت نکردند ولی خیلی غصه خوردند. 
طاهره صدر: مادرم خیلی اذیت شدند. به قول خودشان می ­گفتند: چند شبانه ­روز نمازم را سخت می ­خواندم، چون اشکم بند نمی ­آمد و می ­ترسیدم نمازم باطل شود. 
رباب صدر: حتی من که آن موقع خیلی کوچک بودم، این را خوب یادم است که وقتی می ­­ایستاد نماز، نمازش را می شکست. این جور گریه می­ کرد از فراق فرزندش. 
طاهره صدر: نامه هم که از آقا موسی می ­آمد، وقتی نامه را می ­خواندیم، اشک­ها همینطور می­ آمد تا نامه تمام شود.رباب صدر: من این­ها را باز یادم نیست ... بچه بودم. این چیزها را اصلاً متوجه نبودم. 
حورا صدر: نامه را دسته­ جمعی می­ خواندید؟
 طاهره صدر: بله، همه دور هم بودیم، یکی می­خواند. بقیه هم که گریه می­کردند. جدا جدا هم برای همه نامه می­نوشتند. برای خود من نوشتند. فرستاده بودند قم، این بی ­غیرت­ها (می ­خندد) به من ندادند. آقا موسی گفته بودند: «من بارها گفته ­ام که از طاهره یک صفت مادری می­ ماند.»


کتاب هفت روایت خصوصی، حبیبه جعفریان، صفحه 135-136