زندگینامه حاج محمدصادق اسلامی، یکی از چهار شهید گیلانی هفتم تیر


 زندگینامه حاج محمدصادق اسلامی، یکی از چهار شهید گیلانی هفتم تیر

 شهید اسلامی اولین کسی بود که بعد از شهادت حاج آقا مصطفی از صحن حضرت عبدالعظیم در یک سخنرانی از رهبری انقلاب به عنوان امام خمینی یاد کرد.
هشت هزار قهرمان بهار سال ۱۳۱۱ شمسی همگام با تولد دوباره طبیعت، یکی از محلات جنوب شهر تهران، شاهد تولد نوزادی بود که وی را محمد صادق نام نهادند. مادرش سیده خدیجه مطیع ها معروف به خانم سادات و پدرش شیخ محمدباقر اسلامی فرزند شیخ نصرالله بود.
محمدصادق دوره تحصیلات ابتدایی را در تهران و لنگرود طی کرد و پس از بازگشت به تهران دوره متوسطه را به صورت شبانه و متفرقه ادامه داد. به علت وقفه ای که در بین سال های تحصیلش پدید آمد، تنها توانست در سال ۱۳۳۳ از عهده امتحانات پنج ساله متوسطه برآید و دیگر تا پیروزی انقلاب اسلامی موفق به ادامه تحصیلات کلاسیک نشد. پس از پیروزی انقلاب در امتحانات سال ششم دبیرستان شرکت جست و در رشته ادبی دیپلم گرفت و با موفقیت در کنکور سراسری، به دانشجویان رشته انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پیوست؛ هرچند به واسطه اشتغالات بسیار، موفق به شرکت در کلاس های دانشکده نشد و درخواست حذف ترم را نمود.
شهید اسلامی علاوه بر فراگیری دروس مذکور، علاقه وافری به تحصیل علوم اسلامی داشت. بر این اساس در سال ۱۳۴۰ به همراه شهید سید اسدالله لاجوردی و برخی دوستان دیگر، در محضر حجه الاسلام سید علی شاهچراغی به تلمذ پرداخت.
تسلط بر زبان عربی و آشنایی با زبان انگلیسی از ویژگی های شهید اسلامی بود. وی همچنین در سال ۱۳۴۷ دوره مدیریت فروش را در سازمان مدیریت صنعتی گذراند و در سال ۱۳۵۰ در سمینار دوره عمومی مدیریت شرکت نمود.
دور بودن از پدر و تأمین مخارج زندگی او را واداشت که از همان دوران کودکی در کنار تحصیلات ابتدایی به کار نیز مشغول شود. ابتدا در منطقه یافت آباد تهران نزد برادر بزرگ ناتنی اش کارگری کرد. پس از آن مدتی در بازار زرگرها کار در یک حجره طلافروشی را تجربه کرد و سرانجام در سال ۱۳۲۹ شمسی به عنوان کارگر ساده به استخدام شرکت تلفن درآمد لیکن رفته رفته با لیاقت و کارآمدی که از خود نشان داد سرپرست بخش شد.
اوائل سال ۱۳۳۶ از شرکت تلفن بیرون آمده و به کار آزاد روی آورد؛ یک مغازه در خیابان سیروس خرید و به تولید پلاک پرداخت، چون در این کار موفق نشد، مغازه را فروخت و تاکسی خرید، کار با تاکسی نیز برای وی توفیقی به همراه نداشت. این ایام مصادف بود با آشنایی او با شهید حاج صادق امانی که این آشنایی به ازدواج با خواهرزاده شهید امانی خانم زهرا بادامچیان انجامید. در همان سال (۱۳۳۶) به استخدام سازمان آب تهران درآمد. آشنایی او با برخی چهره های ملی مربوط به این دوران است. با روی کار آمدن منصور روحانی- عنصر فراماسون و بهایی رژیم- به عنوان مدیر عامل شرکت، با او درگیر شد و علیه او به دادگستری شکایت نمود. پیگیری این پرونده، اخراج وی و برخی دیگر از کارمندان سازمان آب را در برداشت و دیگر امکان استخدام در سازمان های دولتی برای او نماند.
همسرش چنین می گوید: « از همان روز که با او ازدواج کردم، فهمیدم محمدصادق با همه مردم متفاوت است، به همین علت به ایشان گفتم:«نگران من و بچه ها نباشید،من تربیت این بچه ها را بر عهده می گیرم». احساس می کردم او شهید خواهد شد، هر روز با خودم می گفتم:«او فقط یک روز دیگر پیش ماست». وقتی نماز شب می خواند حال عجیبی داشت، انگار در این دنیا نبود. مدام از خدا می خواست تا شهادت را روزیش نماید. و بالاخره نیز دعایش به اجابت رسید. و من باز هم مراقب بچه ها هستم، تا فرزندانی شایسته انقلاب تحویل جامعه دهم. »
در سال ۱۳۳۰ با اتفاق شهید حاج صادق امانی گروه شیعیان را تاسیس کرد و در سال ۱۳۴۰ از اعضای موثر نهضت آزادی بوده و اعضای مرکزی شورای موتلفه اسلامی بود و بعد از اعدام حسنعلی منصور به مدت ۲ سال زندان شد. در سال ۱۳۵۵ با شهید اندرزگو به تشکیل یک گروه ضربت علیه شاه دست زد و به زندان افتاد. شهید اسلامی اولین کسی بود که بعد از شهادت حاج آقا مصطفی از صحن حضرت عبدالعظیم در یک سخنرانی از رهبری انقلاب به عنوان امام خمینی یاد کرد ایشان به اتفاق شهید عراقی مسئول انتظامات کمیته استقبال امام و این مسئولیت در اقامتگاه امام نیز را نیز عهده داربود. در کابینه شهید رجایی به عنوان معاون هماهنگی و پارلمانی وزارت بازرگانی خدمت می کرد. از سخنان شهید اسلامی در رابطه با تداوم انقلاب می گوید : انقلاب ما در شرایطی به سر می برد که نیاز شدید به شهیدان و خون های پاک آنها دارد بگذار با ناقابلی ها برویم و فدای اسلام شویم تا انها که در تداوم نهضت موثرترند باقی بمتنند و این بار گران را به سر منزل مقصود برسانند.
در هفتم تیر ماه ۶۰ در فاجعه حزب جمهوری به آرزوی خود که همان شهادت بود رسید.


شبکه اطلاع رسانی راه دانا