نگاهی به پرونده زندگی اشرف پهلوى


5107 بازدید

نگاهی به پرونده زندگی اشرف پهلوى


‏     روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنى به نام تاج الملوک (دختر تیمورخان ‏آیرملو) هنگامى که همسرش در مأموریت بود در یک وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یک پسر به ‏نام محمدرضا و یک دختر که اشرف خوانده شد. ‏
‏    دوران کودکى اشرف در تنهایى سپرى شد زیرا هر گاه رضا خان هواى محبت کردن و سروکله ‏زدن با بچه‏ها به سرش مى‏زد اول شمس که دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا که پسر بود در ‏آغوش او جاى مى‏گرفتند و تنها کسى که به حساب نمى‏آمد، اشرف بود. ‏
‏    رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این تردیدى نیست. کودتاى 1299، [طبق اسنادى که ‏موجود است]، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسى با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبائى، ‏برنامه‏ریزى شد و پس از کودتا هم قریب پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید. ‏
‏    رضاخان از مقام میرپنجى و ریاست کل قزاقخانه به مقام با اهمیت وزارت جنگ و فرماندهى کل ‏قشون بعد از کودتایى که در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسید. دو سال بعد، در نیمه ‏دوم سال 1302 به کمک دوستانى که در مجلس و مطبوعات و به ویژه قشون نظامى داشت، پست ‏ریاست وزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهى و ریاست عالیه کل قوا ‏را هم از شاه منتزع کرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شوراى ملى ‏احمد شاه قاجار را از سلطنت خلع کرد و رضا خان را با عنوان والاحضرت پهلوى در رأس دولت ‏موقت گماشت تا اینکه یک مجلس مؤسسان تشکیل شود و تکلیف رژیم بعدى کشور را روشن ‏سازد. در آن مجلس مؤسسان که اکثر اعضاى منتخبش زیر فشار سر نیزه قشون رضا خان از ‏صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ایران به رضا خان تخصیص یافت و وى به عنوان اعلیحضرت ‏رضا شاه پهلوى سر دودمان سلسله پهلوى رژیم جدید ایران را پایه گذارى کرد و طبیعى بود که به ‏محمدرضا به عنوان ولیعهد توجه بیشترى مى‏شد. ‏
‏    رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یکى قبل از تاج الملوک به اسم صفیه ‏خانم (همدانى) که دخترى به نام همدم‏السلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران ‏امیر سلیمانى دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانى بود که ثمره این ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. ‏اما این ازدواج بیش از یکسال دوام نیاورد و رضا خان به دلیلى نامعلوم توران را طلاق داد و یکى ‏دو سال بعد با عصمت الملوک دولتشاهى ازدواج نمود که وى چهار فرزند به نامهاى عبدالرضا، ‏احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنیا آورد. ‏
‏    اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى ‏به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه زیادى داشت. وى از نظر اخلاقى شباهت ‏زیادى به پدرش داشت و خصوصیات سلطه‏گرى، فرمانروایى و سر سختى او شبیه رضاخان بود و ‏کلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور یافت مى‏شد درست برعکس ‏محمدرضا، که فاقد چنین صفاتى بود. از طرفى تند خویى و بد زبانى را نیز از مادرش به ارث برده ‏بود. ‏
‏    در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار ‏کرد و به او علاقه شدیدى پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مى‏پرورانید و براى ‏خود نقشه‏ها مى‏کشید اما سرنوشت طور دیگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شرکت در ‏توطئه‏اى سیاسى علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه ‏خود را از دست دادند در واقع موقعیتى پیش آمده بود که اشرف اگر هم مى‏خواست جرأت طرح ‏موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را که متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت. ‏
‏    این اولین ضربه روحى بود که در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زیر بیست سالگى و ‏قبل از ازدواج خواستهاى بسیارى داشت که به خاطر شرایط زندگى در کاخ سرکوب مى‏شد. و در ‏مقابل این سرکوبها که قوانین اجتماعى و جنسیت براى او رقم زده بود [با بى‏پروایى به یک میل ‏خود که همان کنار گذاردن قوانین و شرایط سنتى زن بودن و به کارهاى مردانه پرداختن بود، ‏میدان مى‏داد. ]او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمى‏خواهى خانم خانه ‏بشوى جواب مى‏داد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها ‏حرف بزنم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم. ‏
‏    در سال 1317 رضا شاه تصمیم مى‏گیرد که دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد ‏و یکى از حوادث تلخ و دردناک این دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى که به ‏دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادى وارد کرد و سبب پیچیدگى ‏شخصیت او شد. ‏
فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل مى‏کند: «پدرم ما را صدا کرد و ‏گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر ‏بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم ‏خوش تیپ‏تر و جوان‏تر بود شمس او را انتخاب کرد و على قوام  که چه از نظر قیافه و چه از نظر ‏شخصیت با جم تفاوت زیادى داشت سهم اشرف گردید. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به ‏دانشکده افسرى اعزام شدند. ‏
شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعید او هر دو از ‏همسران خود جدا شدند. ‏
‏    اشرف درباره على قوام در خاطراتش مى‏گوید: «....من از همان اول از على قوام بدم مى‏آمد. ‏نمى‏دانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل ‏کرده بودند از او بدم مى‏آمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم.... و این حقیقت را ‏نیز خوب مى‏دانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یک از فرزندانش ‏تحمل نخواهد کرد.» ‏
‏    ماجراى اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و کسانى که مجموعه اعمال و رفتار بعدى ‏اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیارى داشت. این کارى‏ترین ضربه‏اى بود که در آن ‏دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون کرد و پس از آن باعث شد که او دیگر از قالب یک دختر ‏ساده با شیطنت‏ها و گستاخى‏هاى معمولى دخترانه خارج شده، تبدیل به مارى زخمى و زنى گستاخ ‏و ماجراجو و جاه طلب شود  و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفى که در آن قرار گرفته علم ‏طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگرى از قبیل میل به خوشگذرانى و لذت‏طلبى کند و ‏هدف غایى زندگى را کسب لذت و خوشى بداند و حتى اصول اخلاقى خود را بر پایه همین اهداف ‏استوار نماید و با سفرهاى متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه ‏انداختن جمعیتهاى به اصطلاح نیکوکارى و
نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسکه و تجمل گرایى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بیقرار ‏خود را تسکین دهد. ‏
‏     مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همین سرشکستگى روحى و نا آرامى وى بود و حتى به ‏خرده‏گیرى‏هاى برادرش نیز توجه نداشت که از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن ‏همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد، که نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامه‏هاى ‏محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چکهاى چند صد هزارى و چند میلیونى به اشرف ظاهر مى‏شد. ‏
‏     ]اشرف را مى‏توان دچار عارضه شدید خود شیفتگى دانست. این عارضه زیر بناى جنسى دارد و
فردى که بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود مى‏شود. درباره ارزشهاى وجود خویش اغراق ‏مى‏کند و از کسانى که به چاپلوسى و تملق و مداهنه از او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا کنند، ‏خشنود مى‏گردد. ]‏
‏    در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینکه ‏فوزیه تحت تاثیر گفته‏هاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وى به مصر ‏برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک ساله‏اش را همراه ‏برد). ‏
‏    سفر به مصر باعث شد که چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و ‏باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد که دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى ‏واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است. او همچنین دریافت که دربار ‏مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پى برد که انگلستان مجهز به دیپلماسى و زور سر نیزه و ‏قدرت و هیمنه‏اى خاص است.‏
‏     اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفریبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از ‏خیریه و نیکوکارى بخشى از زمامدارى، بویژه در مشرق زمین است و زنان دربارى مصر که دست او ‏و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشى، خرید از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسیقى، ‏مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بسته‏اند، در انظار عمومى با چه متانت و ‏وقارى ظاهر مى‏شوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خیریه و... ‏سر مى‏کشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتیاز و رشوه مى‏دهند که تصاویرشان را به چاپ ‏برسانند. ‏
‏    اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر ‏کرد و در این سفر با احمد شفیق که مأمور دون پایه اداره بیمه کشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً ‏به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با ‏وى ازدواج کند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران مى‏آید تا اشرف او را به برادرش ‏معرفى کند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان مى‏دهد محرمانه سوابق خانوادگى شفیق را از ‏سفیر کبیر ایران در مصر جویا شود وعلت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد.‏
‏     محمود جم در پاسخ مى‏نویسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او کارمند شرکت بیمه ‏است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود ‏مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وى را نداشت از این رو وقتى متوجه مى‏شود که فاروق به ‏صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى کرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمى‏شود و بعد از ‏تماسهاى مکرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق که وى را داراى ‏شهرت خوبى مى‏دانست محمدرضا به اشرف توصیه مى‏کند که از پدرش که در ژوهانسبورگ دوران ‏تبعید را مى‏گذراند کسب اجازه نماید وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه ‏‏1322 پایان مى‏پذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران مى‏آیند و مراسم عقد و عروسى در تهران در ‏‏25 اسفند 1322 انجام مى‏شود. ‏
‏    شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایى و سپس به عنوان مدیر عامل در رأس یکى از ‏سازمانهاى بزرگ کشور، سازمان هواپیمایى کشورى ایران قرار مى‏گیرد. ‏
‏     احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وى از تابعیت مصرى خود علیرغم میل ‏باطنى‏اش دست کشید و تابعیت ایرانى را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانى الاصل ‏شناخته شد! ‏
پس از رفتن رضاخان، اشرف گفته‏هاى پدرش را که از او خواسته بود در ایران بماند و در امور کشور ‏به برادرش یارى دهد، مستمسک قرار داد و از میانه سال 1321 به تشکیل جلساتى با شخصیتهاى ‏مهم کشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور کوچک که به تدریج به شمار آنها ‏افزوده شد و به امور مهم و حیاتى رسید، آغاز گردید. ‏
‏     مشوق اشرف در این امر، على سهیلى بود. سهیلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت ‏بسیار کوتاه مى‏آمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار کمرو و بى دست و پا بود تا سالهاى دوران ‏حکومت دکتر مصدق هر آنچه را او مى‏گفت، انجام مى‏داد و پس از 28 مرداد 1332 بود که به دلیل ‏تنفر عمومى مردم ایران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران ‏بازگردد. ‏
‏    اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهیلى دو تن از شخصیتهاى ‏مهم کشورى و لشگرى ایران را هم به سوى خود جلب کند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از ‏سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود که دریایى از جاه‏طلبى و مقام پرستى ‏را در کنار هوش و ذکاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاکر اشرف پهلوى بدل ‏شده بود و کلیه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مى‏آورد. فرد دومى که مورد توجه اشرف قرار ‏گرفت ولى بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلکرده سن سیر ‏فرانسه، على رزم‏آرا بود. رزم آرا با وجودخوى استقلال طلب و شخصیت نظامى ویژه‏اى که داشت، ‏تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد که ‏برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاه‏طلبى او مشکوک شده بودند ‏و رزم‏آرا نیز در برابر خواستهاى بى پایان آنان پایدارى نشان مى‏داد. (مناسبات محرمانه‏اى هم میان ‏رزم آرا و اشرف وجود داشت که نامه‏هایى در اوایل انقلاب در یک مجله بنام کارنامک چاپ شد ‏ولى اصل نامه‏ها در دسترس نیست.) ‏
‏    یکى از وقایع مهم که در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسکو و ‏دیدار با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروى در دوران صدارت قوام‏السلطنه بود که در ‏مرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور هرى ترومن، رئیس ‏جمهور وقت آمریکا رسید. ‏
در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى همیشگى خود دست یافت و به نیابت سرپرست ‏عالى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى  نایل گشت و این سازمان به پایگاهى براى گسترش ‏نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد.  این سازمان بسیار قدرتمند ‏بود و به تدریج قدرت سیاسى نیز به دست آورد، زیرا یکى از دوایر این سازمان، کانون کار و ‏آموزش، ویژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متکدیان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع ‏آورى گدایان و سکونت دادن آنان را در کانون کار و آموزش آغاز کرد و این کانون بعدها افراد مورد ‏نیاز براى تشکیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مى‏کرد. ‏
‏    اشرف پهلوى در دوران نخست وزیرى هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مرکز ثقل و کانون ‏قدرت و تاثیر گذارى بر کشور بود و همه مقامات مهم سیاسى با نظر او تعیین و تایید مى‏شدند. ‏
قاسم غنى در این باره مى‏گوید: «در کسان خانواده، اشرف پهلوى همه کاره است. نفوذ غریبى در ‏برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزراى مختار و وزراء و سایر مقامات موثر است. ‏بوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تاثیر دارد. با وکلا و صاحبان جراید و معاریف ‏تهران از هر طبقه تماس دارد.» ‏
‏    یکى از کسانى که براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخست‏وزیرى هژیر نایل آمده بود
جهانگیر تفضلى بود. وى در یادداشتهایش چنین آورده است : ‏
‏     در دوران نخست‏وزیرى هژیر، بناى کار چنین گذارده شده بود که کارهاى اطلاعاتى و امنیتى ‏داخل و خارج کشور برعهده رکن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفته‏اى دو یا سه بار در دو سه ‏نسخه گزارش براى سه مقام مهم کشور یعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخست‏وزیر ارسال مى‏شد. ‏بعضى از گزارش‏ها را ستاد ارتش به دلیل بسیار محرمانه بودن براى اطلاع نخست‏وزیر ارسال ‏نمى‏داشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مى‏رسید. طى ماههایى که شاه به اروپا رفته بود گزارش ‏شاه را هم براى نخست وزیرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسیار محرمانه که رزم‏آرا ارسال ‏آن را براى هژیر لازم نمى‏دید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى که به نخست‏وزیر منتخب ‏خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژیر ارسال مى‏داشت. ‏
‏    اشرف در سال 1326 تا 1329 که سالهاى فرازین قدرتمدارى و فرمانفرمایى سیاسى او بود،  یکى ‏از نمادهاى ترقى ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوه‏هاى زندگى اروپایى، به ویژه ‏فرانسوى مى‏دانست که در آن دوران کشورهاى عقب مانده شرقى بیش از اندازه تحت تاثیر آن نوع ‏تمدن، که تمدن پاریسى خوانده مى‏شد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن ‏مانکنها به ایران، راه اندازى قمارخانه و کازینوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار یک ‏پزشک جراح پلاستیک از فرانسه براى رفع عیوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى ‏اشرف و دیگربانوان دربار قرار داشت. ‏
‏    در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى که در ایران «دوره» خوانده مى‏شود و دربار
محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاکمه ایران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دوره‏ها ‏علاقه‏مندى وافر نشان مى‏دادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاییز و زمستان مگر در آن ‏روزهایى که در ایران نبود، به راه مى‏انداخت و شمار فراوانى از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ‏ادیبان و روشنفکران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقه‏مندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او ‏حضور مى‏یافتند. اشرف پس از کسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامه نگاران خیلى ‏اهمیت مى‏داد.‏
کسانى مانند دکتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلى و محمود تفضلى به ‏محفل او دعوت مى‏شدند. خسرو هدایت نیز اغلب در کاخ اشرف دیده مى‏شد. اشرف با حضار بسیار ‏بى پرده و گاه خشن سخن مى‏گفت و سعى مى‏کرد حالتى دوستانه و خودمانى ایجاد کند. چهره ‏خنده رو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگى‏اش، تلاش او براى جا افتادن در میان اجتماع و یافتن ‏طرفداران جدى باعث مى‏شد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا ‏پس از 28 مرداد سال 1332 که قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحکام یافت و او دیگر نیازى به ‏این گونه بازیها و جلب قلوب نمى‏دید. این روش را حفظ کرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى ‏و تشویق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف براى جلب ‏قلوب در سالهاى یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به ‏اندازه‏اى بود که با بسیارى از عناصر چپ و روزنامه‏نگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در ‏کاخ خود مى‏پذیرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدین کیانورى نیز براى ساختمانهاى ‏سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مى‏کرد. ‏
‏    در زمان نخست وزیرى مصدق اتفاقات زیادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعید او به ‏دستور مصدق و آشنایى اشرف با مهدى بوشهرى، که بعد از ازدواج با او، مشکلات مالى شدیدى ‏براى اشرف در خارج از ایران پیش آمد  و این مشکلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ‏ارز مورد درخواست شاهدخت که در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و این تنگناى اقتصادى و ‏ولخرجى بیش از حد سبب شد که اشرف مقدارى از اشیاء و مبلمان کاخ خود را در ایران بفروشد و ‏مبلغ سى میلیون فرانک لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر کلاهبردار ‏فرانسوى و یک تبعه اروپاى شرقى (یوگسلاویایى) براى فروش عرضه کند . هم چنین وى مجبور ‏شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردى بنام صابرى که ‏بازرگان فرش مقیم پاریس بود، که هیچ گاه آن را عودت نداد. کلاً زندگى اشرف در پاریس با نوعى ‏بى بند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود که به حیثیت او و دربار لطمه‏اى شدید وارد آورد. ‏دانشجویان ایرانى گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، کاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و ‏حتى در خیابان فورتونى، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیکوکارى و خدمت به ‏مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانى‏ها، یوگسلاویایى‏ها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر ‏که «روى خوش و بر نیکو دارد» مى‏دیدند و دچار حیرت مى‏شدند که مگر این خانم شوهر و سه ‏فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهاى پاریس پرسه مى‏زند و فکر آبروى برادر و خانواده خود را ‏نمى‏کند. ‏
‏    در همین زمان بود که در رستورانى با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 که ‏اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در سال 1960 (1339) مجله
Constellation‏ چاپ پاریس مطلبى درباره اشرف چاپ کرده بود که در ضمیمه شماره 1 آمده ‏است. وى همیشه در متن و حاشیه زندگى بانویى که خود را رهبر ترقى و تحول و تجدد جامعه ‏بانوان ایران مى‏نامید حضور داشت تا آنکه سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و ‏اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند  یکى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق ‏به نام شهریار و آزاده براى سومین بار ازدواج کرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى اسما شوهر ‏اشرف بود ولى کارى به کار او نداشت و رهایش کرده بود و اشرف هم به کارهاى خود مشغول بود. ‏
‏    بعد از کودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر ‏همزادخود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامه‏هاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، ‏نخست وزیر، حاکىاز آن بود که اشرف، که سهم بزرگى براى خود تصور مى‏کرد، از بى اعتنایى ‏برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از ‏مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه براى سورچرانى و تفریح و لباس و جواهر ‏و خرید کردن به پول نیاز داشتند. ‏
بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگى او پس از ‏بازگشت با خوشگذرانى، کامروایى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانت‏گیرى، زد و بند با ‏شرکتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى ‏گردید. در این مورد سفارت آمریکا گزارش بیوگرافیک از اشرف تهیه کرده بوده که در ضمیمه ‏شماره 2 آمده است. او شرکت در محافل و شب نشینى‏هاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه که ‏بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار کمک مالى بى حساب از آمریکایى‏ها فى‏المجلس دریافت ‏کرده بود، چند میلیون دلارى به برادران و خواهران خود بخشید. ‏
‏    گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشى نداشت، اما ‏کاخ تابستانى او در سعد آباد که اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل کرده بود، همچنان ‏جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجاله‏هاى سیاسى بود. بلیتهاى بخت آزمایى در سراسر مملکت به ‏فروش مى‏رسید.‏
اشرف در رأس عده‏اى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران  را تأسیس و
سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عریض و طویل‏تر نمود.‏
نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاک و هروئین برده شد. او به پول
علاقه‏اى وافر داشت و تریاک و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید که ‏اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ مى‏کارد و تریاک خود را به صورت هروئین و ‏مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانى قرار مى‏دهد.  در این رابطه فردوست مى‏گوید: ‏
‏«اشرف قاچاقچى بین المللى بود و به طور مسجل عضو مافیاى امریکاست. او به هر جا که مى‏رفت ‏در یکى از چمدانهایش هروئین حمل مى‏کرد و کسى هم جرئت نمى‏کرد آن را بازرسى کند. این ‏مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف ‏چنین کارى مى‏کند.‏
محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسى به اشرف بگوید؟ من؟ ‏موقعى که خود محمدرضا نمى‏توانست یا نمى‏خواست جلوى اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه ‏مى‏توانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بتدریج علنى شد و چند بار ‏به افتضاح کشیده شد و در مطبوعات خارجى انعکاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثه‏اى بود ‏که در نیس فرانسه براى او رخ داد» (در یک صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش ‏مى‏آمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نورى که در صندلى جلو نشسته بود را به ‏رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بوده‏اند). ‏
‏    اشرف در سال 1348، به این سبب که یک چمدان کوچک حاوى تریاک به اروپا حمل مى‏کرد. ‏در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینکه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه ‏سیاسى سفر مى‏کند و خواهر شاه ایران است وى را آزاد کردند. ‏
‏    حسین فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود ‏یک شاخه سیاسى ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسى که توسط محمدرضا از کار بر کنار مى‏شدند. ‏مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مى‏کرد.....هر فردى ‏که توسط محمدرضا دفع مى‏شد توسط اشرف جذب مى‏شد.... این افراد پس از مدتى مجددا به ‏مشاغل مهم مى‏رسیدند و معاون وزیر یا سفیر مى‏شدند و راهشان براى ترقى آتى باز مى‏شد.... پس ‏کاخ اشرف محل دسته‏بندى نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى ‏اختصاص مى‏داد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى ‏تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.» ‏
‏    فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف چنین مى‏گوید: «پس از رفتن رضا ‏شاه، اشرف روابط بى بند و بار و از نظر فساد کم مانندى را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانى ‏که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشوارى و غیر ‏ممکن بودن کار، چون حتى خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلما لیست طویلى ‏خواهد شد...وى زمانى معشوقه تقى امامى بود....زمان دیگر عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهى ‏شد....[از افراد دیگر که مى‏توان نام برد ]پرویز راجى....فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد ‏شده بود ولى وى به او توجه‏اى نداشتو جواب رد به او مى‏داد. همین موضوع باعث شد که اشرف با ‏همدستى مامورین ساواک او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز ‏وثوقى و....» ‏
‏    در زمینه مالى نیز کارهاى عجیب اشرف دست کمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هیچ چیز ‏بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علنا سر برادرش (محمدرضا) ‏کلاه مى‏گذاشت، اشرف رسما پول مى‏گرفت و شغل مى‏داد. از وکالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ‏ابایى نداشت. سپس دستور مى‏داد که در زمان اشتغالت هر کارى مى‏خواهى بکن و این قدر به من ‏بده! یکى از منابع مهم در آمد اشرف بلیت‏هاى بخت آزمایى بود که ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق ‏و حساب مى‏گرفت. اشرف یک قمار باز حرفه‏اى در حد اعلاء بود.  وى قمار بازهاى حرفه‏اى را جمع ‏مى‏کرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مى‏نمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت ‏مى‏نمود و سپس او را تشویق و تحریک مى‏کرد که در پوکر از پس فلانى بر نمى‏آیى. محمدرضا ‏هم از روى غرور لج مى‏کرد که من او را داغان مى‏کنم و...اشرفیا خودش بالاى سر محمدرضا ‏مى‏ایستاد و دستش را مى‏خواند و یا دخترى را بالاى سر محمدرضا که در حال بازى با افراد باند ‏اشرف از جمله حاجبى و اسکندرى و....بود مى‏گذاشت و خلاصه با تقلب و رد
کردن ورق از زیر میز کلک محمدرضا را مى‏کندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریک
مى‏کرد که مبالغ بالاى 10 میلیون و 20 میلیون بازى مى‏کردند و در یک شب مثلاً اسکندرى 50 ‏میلیون مى‏برد (البته صحنه را به نحوى درست مى‏کردند که گاهى هم او ببرد) در پایان بازى، ‏اشرف دسته چک محمدرضا را مى‏آورد و به دستش مى‏داد و او نیز چک مى‏کشید و امضا مى‏کرد. ‏از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مى‏داشت و به حاجبى و اسکندرى هم چند میلیونى ‏مى‏داد. ‏
‏    سفرهاى اشرف که هزینه‏هاى گزافى را از خزانه دولت ایران برداشت مى‏کرد بیش از اندازه بود. ‏او در سفرهایش که معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت ‏دریافت مى‏کرد و دولتهاى دست نشانده از قبیل هویدا و... براى اینکه به این خرج تراشى‏ها سرسام ‏آور که همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل مى‏شد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت ‏تصویبنامه هیأت دولت در مى‏آوردند.‏
براى اینکه ارقام تکان دهنده چند صد هزار دلارى و چندین میلیون تومانى هم ارز ریالى را از ملت ‏پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویبنامه مى‏زدند. ‏
‏     در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جویى و خوشگذرانى، بى اخلاقى و بى اعتنایى به ‏مسایل و مصالح ملى و کشورى» اصولى پذیرفته شده بودند. اشرف که خود فاسد بود، گروهى از ‏افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه ‏مى‏برد.  اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند که ‏نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگى‏هاى میهنى و ‏ملى و نیز کمترین احساسى به ایران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانى و ‏اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگى انگلیسى‏ها، فرانسوى‏ها، امریکایى‏ها، ‏اهمیت و ارزش قایل شدن بیش از اندازه براى خارجیان و نظرها و نصایح آنان که با ویژگى‏هاى ‏مردم ایران همساز نبود و مى‏گسارى، فساد اخلاقى، شب نشینى‏هاى مکرر، قمار بازى و احتمالاً ‏استفاده از مواد مخدر خلاصه مى‏شد. آنان ایران را صرفا از آن نظر مى‏خواستند که در ساختار فاسد ‏هیأت حاکمه‏اش شاغل بودند و منافع و امتیازاتى نا منطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد ‏کوچک و بى اهمیت از طریق باند بازى و وابستگى به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و ‏هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانى کننده نبودند، آنان مردمى بى دست و پا و ‏کاملاً عادى مى‏شدند. ‏
‏    در طول ماههاى پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و
اندوخته‏هاى خود را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیارى از کاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى ‏شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسکونى او در نیویورک یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس ‏فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپیماى ملى ایران و دیگر خطوط هوایى خارجى به آنجا ‏حمل گردید. ‏
پس از سقوط رژیم پهلوى اشرف احساس مى‏کرد که گویى از خواب شیرین 25 ساله‏اى بیدار شده و ‏به همان روزهاى بى پولى و آوارگى و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، ‏با این تفاوت که این بار خیالش، دست کم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار که ‏در حسابهاى بانکى خود در سویس و نیویورک و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده ‏آسوده نگاه مى‏داشت، اما از سوى دیگر کاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، کمترین ‏امیدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقریبا بیشتر دست پروردگان شاه ‏به ارباب خود پشت کردند و به بدگویى از او پرداختند. ‏
‏    ‏

 


اشرف پهلوى به روایت اسناد ساواک ، ‏مرکز بررسى اسناد تاریخى ‏