بد و بیراههای خیلی تند به کسانی که خار چشم امام بودند
سیدعبدالله حسینی، که برای چندمین بار مهمان ما شده است، راوی شور عجیب خود راجع به ادبیات انقلاب اسلامی است که تا هماکنون نیز در وجودش تبلور دارد. خاطرات شیرین او از سالهای ابتدایی انقلاب شنیدنی است؛ برشی از مصاحبه ده ساعته ما با ایشان را بخوانید؛
- آقای حسینی! معروف ترین کاری که از شما به جای مانده شعر «روزگار فخیم فقه» است که در قالب چهار پاره سرودید، از شکلگیری این شعر و انعکاس آن در اجتماع برایمان روایت کنید.
آن فضا، فضایی بود که امام نامهای نوشتند و منشور روحانیت را منتشر کردند، من هم به عنوان یک طلبه در آن دو، سه روزی که این منشور از اخبار و تلویزیون پخش میشد را میدیدم و میشنیدم، زیرا آن منشور خیلی برایم جذاب بود و تکه کلام و دردهای امام خیلی هیجانانگیز بود. بعد هم « منشور » منتشر شد و آن را مطالعه کردم و دیدم شامل حرفهایی است که مدتها با آنها دست به گریبانم. این شد که یک بار نشسته بودم و یک بیت آن شعر آمد و آن یک بیت بقیه شعر را نیز با خود آورد و آن یک بیت این بود؛
« میبریم از حریم قم تا قدس رایت نهضت جهانی را
تا که در آسمانی بیفروزیم لمعتین شهید ثانی را»
و این بیت هم تحت تأثیر مقالهای بود که آقای «حسن رحیمپور» در روزنامهی کیهان نوشته بود و چاپ شده بود.
* متوجه شدم که صبح شده و پنجاه و چهار بند متولد شده است
- با آقای رحیمپور آشنایی داشتید؟
بله، با ایشان دوستی داشتم، هم با خودش و هم با پدرشان رفت و آمد داشتم. ولی این مقاله از ایشان چاپ شده بود و ما ایشان را به عنوان یک طلبه خوش فکر و خوشنویس میشناختیم. او از نظر سنی از ما بزرگ تر بود و این مقاله تأثیر زیادی از این جهت روی من گذاشت. به من ایده داد که میشود با اصطلاحات طلبگی کار ادبی انجام داد. البته او در زمینه نثر این کار را کرده بود ولی من آن ها را در حوزه شعر استفاده کردم و این شد وقتی که اولین بیت آمد، من دیدم که در این فضا خیلی میشود کار کرد. همین جور که آن بیت شعر را داشتم تکمیل میکرد متوجه شدم که صبح شده و پنجاه و چهار بند متولد شده است.
- پنجاه و چهار بیت؟
نه، پنجاه و چهار بند چهارپاره!
* بد و بیراههای خیلی تند به کسانی که خار چشم امام بودند
- پس همه پنجاه و چهار بند چاپ نشده است؟
چرا، همه اش چاپ شده است. یک مقداری از این 54 بند خیلی تند و داغ بود و هنوز هم اصل آنها را دارم و الان هم که آنها را نگاه میکنم میبینم که به صلاح نبوده است همه آن 54 بند چاپ شود، چرا که بد و بیراههای خیلی بدی به بعضی از کسانی بود که آن زمان خار چشم امام (ره) بودند.
- البته این بد و بیراهها هم متأثر از جزئیات منشور امام بوده است. صحیح عرض میکنم؟
بله.
- خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است و الی آخر ...
بله، به این دلیل من این پنجاه و چهار بند را گفتم. این شعر مدتها روی دستم مانده بود و جرأت نداشتم آن را به جایی بدهم تا این که آن را برای یکی از دوستان خواندم و او خیلی از آن تعریف کرد و گفت این را برای امام بفرست. من هم دیدم که فکر خوبی است، آن ها را در پاکتی گذاشتم و برای حاج آقا توسلی که مسئول دفتر امام (ره) بودند، فرستادم. از امام (ره) خبری در رابطه با آن شعر نشد، اما بعدها آقای توسلی در یک جایی مرا دیدند و گفتند شعری که برای من فرستادی را به امام دادم و امام هر بار که آن شعر را میخواندند سرشان را تکان میدادند، ولی من خودم در جریان این موضوع تا بعد از رحلت امام نبودم. بعد به منطقه رفتم و یکی از دوستان این شعر را از من گرفت و متوجه شدم که در یکی از خبرنامههای محرمانه که مخصوص تبلیغات انتشاراتیها بود و یک سری خبرهای ویژه را در آن چاپ میکردند و به طور محرمانه دست مسئولین جنگ میرسید، آن شعر چاپ شد و هنوز هم یک نسخه از آن را دارم.
باز در یک فاصله دیگری آن زمان «آقای منتظری» بود و آقای « محمدی عراقی » مرا پیش ایشان برد و در آن جا این شعر را خواندم. خاطرم هست آن زمان من هنوز زامبیا بودم و در حال رفت و آمد. «آقای عراقی» من را به ایشان معرفی کرد و گفت که او در زامبیا هست و تبلیغ میکند و ایشان هم در جواب « محمدی عراقی» گفتند: «زامبیا کم الله خیرا» و بعد من شعر را برای ایشان خواندم.
در فیضیه هم یک شب شعر برگزار شد و در آن جا هم این شعر را خواندم.
- چه کسی شب شعر را برگزار کرده بود؟
فکر میکنم «آقای رشاد»
* شعری محرمانه بود و مخصوص آخوندها سروده شده بود
- چه سالی؟
نمیدانم، سالها زیاد در ذهن من نمیماند. اما بعد از این قضایا بود و من شعر را در فیضیه هم خواندم و چون که زبان شعر زبان طلبگی بود، در روزنامههای کثیرالانتشار قابل چاپ نبود؛ زیرا کسی اصطلاحات آن را نمیفهمید. این شعر شعری محرمانه بود و مخصوص آخوندها سروده شده بود، به همین دلیل در جمعهای طلبگی بیشتر خوانده میشد. بعد از آن شعر نیز شعر دیگری گفتم که آن هم تحت تأثیر پیام امام به روحانیت بود و آن شعر چاپ شد.
- کدام شعر؟ نامش چه بود؟
«کنز العرفان» نام داشت که در آن شعر من شمشیر را از رو بستم.
- میتوانید آن را بخوانید؟
چهارم اسفندماه یکهزار و سیصد و شصت و هفت
خواستم بر متن مهربانی تو حاشیهای بنویسم
دیدم نگاه نورانی تو به تنهایی بحار الانوار است
ای کشف کنز ناپذیر عرفان
میخواستم در نحوهی نگاه بارانی تو
الفیهای بسرایم
دیدم عبارت برای تفسیر اشارات تو کوتاهند
و الفاظ مسطح برای بیان مفاهیم عمیق تو ناچیز
ای عزیز!
عمل به مناسک اشارههای تو حجی است
مرا استطاعت نیست والّا هر روز
برای طواف بر مطاف چشم تو احرام میبستم
هیچکس در زمین جز تو حق نماز را ادا نمیکند
و هیچکس سحر زودتر از تو بیدار نشده است
و همیشه وقتی برمیخیزی
آفتاب هنوز خواب است
و از مهر متعجبم چگونه
شکوه پیشانی تو را تحمل میکند
وقتی تمام عظمت جبینت را
بر پای نماز میریزی
هر صبح بعد از نماز سلام مستحب مؤکد است
ای عبد صالح خدا!
آن ها که در قیام روشن تو
قائل به تفصیل نشدهاند
از تبار اصحاب فیلاند
من مثل جمهور نعمات برآنم
که بر نام مبارک تو غیر منصرف است
و استواری گامهای تو را میتوان
با اصل استصحاب ثابت کرد
قیام قعود مقدمه واجب ظهور است
آنچنان که سپیده مقدمهی طلوع
به قرآن میمانی در این که
همیشه برایم تازگی داری
من از بدایت به نهایت راه حکمتآمیز تو
واقف بودم
که به پنجره میانجامد
از اصول اشارههای تو
این گونه استنباط میشود
که خورشید در همین نزدیکیهاست
تو مثل مناجات از دل برخاستهای
و به معجم میمانی
آیه آیههای کریم را در دسترس قرار میدهی
هیچ وقت نگذاشتی مصلحت نظام را
ریگان تشخیص دهد
تو مثل مصدر اصل کلامی
و نسبت تو با خورشید تساوی نیست
عموم مطلق است
تو منطوق صریح مسیح
مفهوم موافق ایوب
ایوبی تا بر قامت مستقیم تو
جوشن کبیر ابوحمزه ثمالی ست
ذلت امر محالی ست
برای درک جبین تو
پایههای استدلال ارسطو چوبین است
هیئت چشمان درخشان تو نجومیست
وقاحت بلند تو
شاخص مناسبی است
برای آن که بدانیم
کعبه در کدام سوی ضلع قرار گرفته است»
این ها را دیگر باید آخوند باشی تا بفهمی آقای قرایی!
- عجب!زیباست،توفیق طلبگی نداشته ام ولی خوب متوجه شدم. احسنت!
«هیچ وقت برای یافتن جهت نماز
مردد نبودیم
جاذبهی خدا
دستهای مبارک تو را
برای دعا هدایت میکند
تو میدانی بعضی از قطبنماهای منحرف
محراب بعضی از مساجد شهر را
به سمت راست متمایل کرده است
و میدانی وقتی بیت
مسقط الحجر خورشید قرار گیرد
سمت مخالف سایهها قبله است
مبدأ اوقات نماز تو
هنوز النهار گرینویچ نیست
به اذان رادیوهای بیگانه
اعتماد نداری
و برای تشخیص صبح
مشاهدهی افق را لازم میدانی
نماز بهتر از تو دم سازی ندارد
چه گناه مقدس و مبارکی را
مرتکب شده بودی
که به کفارهاش
سی و پنج میلیون رغبه را
اتق کردی
آزاد کردی
اینکه بر من حد عشق جاری کن
من عمری است عاشق شدهام
ای کاش آن روز گریه پا در میانی نمیکرد
و میتوانستم عکس را در قاب چشم تو
تماشا کنم
قامت کوتاه شعرهایم
برازندهی جبهی بلند تو نیست
اگرچه من
دعبل نیستم
اما دستهای کریم تو
از برکت رضوی سرشار است
وقتی دلم میگیرد
پیراهن تو را میبویم
و دوباره میرویم »
- آفرین! پیراهنی که از حضرت امام (ره) هدیه گرفتید.
بله.
« نماز با پیراهن معطر تو
صفای دیگری دارد
امیدوارم در حشر
با جامه ات محشور شوم
تا آتش را
امان نامهای داشته باشم
اگر او را تنها بگذاریم
خدا ما را تنها خواهد گذاشت
و اگر روزی پلکهایش را ببندد
زمین زیر و رو خواهد شد
و تمام اقیانوسها منجمد
باید به شکرانهی دستهایش
سجدهی شکر به جا آورد
از او اسفار آمده است
و در برائت از کفار
قائل به توقف نیست
و برای رفتن به جبهه
احتیاط را مستحب نمیداند
او هیچ وقت
برای صدور اعلامیه
استخاره نکرده است
و نیامده است که شهریه را افزایش دهد
و هیچ فرصت نیافته است
عمامهی علمایی بپیچد
و از یدک کشیدن
ملازم رکاب نفرت دارد
و مثل اکثر همراهانش از
خانوادههای شهر است
او همهی فرزندانش را دوست دارد
او هیچ وقت مرجعیت را جدی نگرفته است!
و هیچ وقت برای رهبری درس نخوانده است!
هنوز باور نمیکند که زمین را
صد بار تکان داده است
آمر و نواهی تو
واجب نفسی است
و در اطاعت فرمان فوری تو
تاخیر جایز نیست
اگرچه پانزده سال
مفید بودی
اما بعید میدانم
از اطلاق تو چیزی کاسته شده باشد
قبل از آمدن تو
جملههای جهادی مجمل بود
و هیچکس نمیدانست
اعدوا یعنی چه
مردم قرآن را بوسیده بودند
و بر طاقچهها گذاشته بودند تا بپوسد
تو قرآن را بوسیدی و برداشتی
و بر رحلها گذاشتی تا ببالد
تو مثل بعضی از آیات کریمه از محکماتی
به نصوص خلوص تو در قنوت تو ایمان آوردم
و ظاهر حدیث تو
برایم حجت است
همه بر این مسئله اجماع دارند
که تو با آن سوی آسمان در رفت و آمدی
و این با خبر متواتر نیست
تأیید شده است
مثل ضراره با دریا رابطه داری
و احادیث تو بیواسطه است
تو هیچ وقت تأخیر بیان از موضع حاجت را روا نداشتهای
شاهد عادل من!
منشورهای روشن انقلاب است
نخستین فقیهی که در شبهه حکمیه استکبار
اصل برائت و بیزاری جاری کرد تو بودی
مؤمنان تو، منتظر تکبیرةالاحرام جهادند
تا رکعتین عشق را حلاج وار
قامت بندند
باید برای دردهای دلت
لهوف دیگری نوشت
ای کاش اصلاً آفریده نمیشدم و نمیشنیدم
تا زهر تنهایی بنوشی
خدا ما را به جرم بهانههای پوشالی
نخواهد بخشید
منشور دوم انقلاب
نفس المهموم دیگری بود که باز ما را با دردهای مجتبی گریاند
تمام ارشادات تو مفید است
و تمام مناقب تو شهر آشوب
ای خوب تضایح نجات بخش تو
مفاتیح مبارک جنان است
و مصابیح روشن آسمان
و احالی مفید تو
منشأت قائم مقامت را تقریظ خجستهای است
مطمئن باش نیابیع عیدت مستضعفین زمین
با تو نخواهد خشکید
مثل بانوی مخنثش تاچر
دچار عادت وقتیه مضطربه است
ما هیچ وقت تو را
در وصول به منتهی الامال الهیات تنها نخواهیم گذاشت
و در خلیجی از خون
غسل ارتماسی شهادت خواهیم کرد
سجوه سهو برای جاهل مقصری که
در کلامت حرف بزند
واجب باد
تو سرانجام خاک را با خون استحاله خواهی کرد
و نجاسات را با مطهرات معنوی خواهی زدود
دستهایم را برای دعایت وقف کردم
که مثل دعا از دل برخواستهای
شرح مبسوط نگاه تو
ممکن نیست
زیرا صبر تو را خداوند مشروح آفریده است
از نام تو نور متبادر میشود
و ترس و تاریکی با تو مانعة الخلو
و اما بعد بگذار کمی با تو درد دل کنم
مثل اکثر طلبهها از تشنگی لهله میزنم
عطش عرفان
خشکسالی اشک
حوزه تشنهتر از همیشه است
حوزه محتاج انفاس قدسی است
حوزه نیازمنده فیضان معنویت است
چشمها و آگراندسیمان نقطههای ذرهبینی مشغولند
و بعضی از سالمندان مبتدی عوامل میخوانند
وقتی خواهند تا پنج سال دیگر
صمدیه را پنج بار تکرار کنند
تا نحوی شوند
پس چه کس به دستهای پر از سؤال زمان
پاسخ خواهند گفت
بعضی در مساجد شهر غفیلهی غفلت میخوانند
اگرچه این قبیلهی مطهری بهشتی
باهنر خویش ثابت کرده است
که مفتح پنجرههای پیروزیست
اما خسوف وقتی اتفاق میافتد
که زمین بر قسمتی از ماه سایه افکند
ای اخلاق مجسم و مجسد محمد
باز هم پنجرههای معنویت را باز کن
تا باز در هوای نافلههای نورانی
و نمازهای بارانی نفس بکشیم
دستهای ما را رها نکن
تا خویش را در چهار راه قداست و قدرت گم نکنیم
خدا چشمهای تو را از ما نگیرد »
فارس
نظرات