وحدت حوزه دانشگاه ازنگاه آیت الله مصباح یزدی
همه ما، کم و بیش، با وضع حوزه و دانشگاه در رژیم سابق آشنا هستیم. در رژیم گذشته، درست در نقطه مقابل آنچه که مى بایست عمل شود، در جهت اختلاف و جدایى میان نهادها و مؤسسات تلاش مى شد. براى جدایى حوزه و دانشگاه از یکدیگر تلاشهاى بیشترى صورت مى گرفت. اما افراد متعهدى مانند آیت اللّه شهید مطهرى، شهید دکتر مفتح، شهید دکتر بهشتى و شهید دکتر باهنر(رحمهم الله) به این نقطه ضعف پى برده بودند و با فداکارى بسیار تلاش مى کردند که پیوندى میان حوزه و دانشگاه بهوجود آورند.
کارى را که این بزرگان در آن زمان انجام دادند ثمرات ارزنده اى ببار آورد. خداوند ارواح آن شهداى بزرگوار را با اولیاى خود محشور فرماید و پاداشى درخور کرم خود به آنها عنایت کند. به ما نیز توفیق دهد که وظایف اجتماعى و اسلامى خود را بهتر بشناسیم و به آنها عمل کنیم. به برکت همین ارتباط محدودى که در آن زمان میان حوزه و دانشگاه بهوجود آمد، دانشجویان عزیز ما کم و بیش با فرهنگ اسلام و نظام ارزشى آن آشنا شدند و توانستند در بُعد سیاسى نیز با برادران روحانى خود همکاریهایى داشته باشند و دیدیم که این همکاریها چه تأثیر عظیمى در پیروزى انقلاب داشت.
پس از پیروزى انقلاب، توقّع بحق ملت مسلمان ما این بوده و هست که این دو مرکز علمى هرچه بیشتر به هم نزدیک شوند. امام امت(قدس سره) نیز همیشه تأکید مى کردند که حوزه و دانشگاه باید با یکدیگر همکارى کنند و براى رفع نقایص هم تلاش نمایند. در این زمینه، کارهایى نیز انجام گرفت که باید از دست اندرکاران و کسانى که زحمت کشیده اند تشکر کرد. ولى آنچه مهم است این است که باید به نقاط ضعف خود توجه کنیم و بدانیم که انجام چه کارهایى لازم است و تا کنون انجام نشده است. اگر اشتباهاتى در کارها وجود دارد باید تصحیح شود و بیش از این اجازه ندهیم که جامعه انقلابى و فداکار ما، که همه چیز خود را وقف اسلام کرده است، از برکات وحدت حوزه و دانشگاه محروم بماند.
در این راستا، کارهاى ارزنده اى نیز انجام شده است. یکى از این کارها تأسیس «دفتر همکارى حوزه و دانشگاه» مى باشد. طرح تأسیس این دفتر از سوى حوزه داده شد و حوزه بدین وسیله صلاحیت خود را براى ارائه طرح به منظور بهبود مسائل فرهنگى اثبات کرد. ثمره وجود این دفتر، علاوه بر تفاهمهایى که بین استادان حوزه و دانشگاه بهوجود آورد، کتابهایى بوده که بعضى از آنها منتشر شده است و برخى دیگر نیز بزودى منتشر خواهد شد. کتابهاى درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، درآمدى بر اقتصاد اسلامى و... تا کنون از سوى این دفتر منتشر شده است. کتاب درآمدى بر حقوق اسلامى و کتب دیگرى در زمینه هاى روان شناسى اسلامى و علوم تربیتى از دیدگاه اسلام نیز در دست تهیه است. این تلاشها ثمرات بسیارى براى جامعه ما، بویژه دانشگاه ببار آورد ولى باید گفت که آنچه انجام شده، در برابر آنچه که باید انجام شود، بسیار اندک است.
نکته اى که در اینجا باید بدان اشاره شود این است که با آنکه در مؤسسات آموزشى دانشگاه و حوزه نقاط مثبت فراوانى وجود دارد و خدمات ارزنده اى، بخصوص پس از پیروزى انقلاب اسلامى، انجام گرفته است ولى هرنهاد زنده اى باید همیشه در صدد باشد تا نقاط ضعف خود را بشناسد و آنها را برطرف کند. همچنان که براى خودسازى نیز ضرورت دارد که هر فردى به عیوب خود توجه کند و حتى از دیگران بخواهد که عیوبش را به او معرفى کنند. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَحَبُّ اِخْوَانی اِلَىَّ مَنْ اَهدى اِلَىَّ عُیُوبی» بهترین ارمغان دوست براى دوست خود این است که عیوبش را به او گوشزد کند. اگر چنین نباشد دست کم هر فردى در حال توقف و رکود مى ماند و ترقّى و تعالى پیدا نمى کند.
جامعه نیز چنین است. هر مؤسسه، تشکیلات و نهاد اجتماعى باید در صدد باشد که نقاط ضعف خود را شناسایى کند و از دیگران نیز تقاضا کند که از آن انتقاد کنند، البته انتقاد دلسوزانه و سازنده، نه انتقاد کوبنده و انتقام گیرانه. اگر انتقاد در فرد و جامعه وجود نداشته باشد اولین ضرر آن رکود است که در نهایت منجر به سقوط خواهد گردید. ما نباید به کارها و خدماتى که انجام شده است قانع باشیم. نقاط قوتى که در مراکز آموزشى حوزه و دانشگاه وجود دارد از نعمتهایى است که خداى متعال عطا فرموده است و با تلاش مسؤولان متعّهد بهوجود آمده است و باید از آنها قدردانى کرد. اما بیش از آن، باید نقاط ضعف را پى جویى کرد.
مقامات حوزه و دانشگاه باید ببینند که چه نقاط ضعفى در کار مراکز علمى آنها وجود دارد. شناخت این نقاط ضعف موجب مى شود که تلاش بیشترى براى رفع آنها انجام گیرد. بنابراین، یکى از کارهایى که افراد متعّهد در ارگانها باید انجام دهند این است که نقاط ضعف یکدیگر را گوشزد کنند.
لزوم احساس مسؤولیت در قبال دانشگاه
طلاب و روحانیون باید مواظب باشند و به مسؤولیتهاى خود توجه کنند. مبادا روزى از آنها سؤال شود که چرا براى اصلاح امورى که توان انجام آن را داشتید کارى نکردید و جوابى نداشته باشند. با وجود آنکه کسب معلومات ویژه براى رفع نیازهاى فرهنگى کشور لازم است، نباید به معلومات گذشته اکتفا کرد. در حالى که موج شک و انحراف در عقاید جوانان رسوخ کرده و صلابت عقاید و افکار اسلامى را تهدید مى کند، شایسته نیست که روحانیون دست روى دست بگذارند و بگویند که بزرگان در چند دوره درس خارج شرکت مى کردند و هر دوره که تمام مى شد دوباره در دوره جدید درس حاضر مى شدند تا ببینند مطلب جدیدى در آن هست یا خیر. نباید گفت: به ما چه ربطى دارد که دانشگاه چنین احتیاجى دارد. اگر، خداى نکرده، چنین روحیه اى وجود داشته باشد، آیا در روز قیامت پاسخى خواهیم داشت؟
حضرت امام خمینى(قدس سره) با دلسوزى فراوانى، در نامه ها، بیانیه ها و وصیت نامه خود در باره حوزه و دانشگاه تأکید کرده اند ولى متأسفانه آنچنان که باید به نداى ایشان پاسخ مثبت داده نشده است.
امروز مسؤولان دانشگاهها مى گویند که «آقایان روحانى به دانشگاه تشریف بیاورند تا از علوم، معارف، اخلاق و تربیت روحانیون استفاده شود» و هیچ مانعى در سر راه این کار وجود ندارد. اکنون دیگر زمان طاغوت نیست که اگر روحانى پاى خود را به دانشگاه گذاشت او را با توهین بیرون کنند بلکه با عزت و احترام از روحانیون دعوت مى شود. امروزه با تمام کمبودهایى که در نظام هست و بافتهاى نامطلوب که در بسیارى از وزارتخانه ها وجود دارد، پذیرفته شده است که به تحصیل کردگان حوزه علمیه مدرکى معادل لیسانس و فوق لیسانس بدهند و آنها را رسماً در دانشگاهها استخدام کنند. روحانیون باید این فرصتها را غنیمت بشمارند و خود را براى پذیرش این مسؤولیتها آماده کنند.
معناى وحدت حوزه و دانشگاه
گاهى تصور مى شود که مراد از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت فیزیکى و خارجى است و اکنون که نظام اسلامى بهوجود آمده است، نظام دانشگاهى و نظام حوزوى نیز باید در یکدیگر ادغام شوند و تعدّدى در نظام آموزشى نباشد. سپس این سؤال مطرح مى شود که این وحدت چگونه باید صورت گیرد؟ آیا باید یکى از آنها حذف شود و دیگرى باقى بماند؟ یعنى یکى مثل دیگرى شود؛ مثلا، حوزه به دانشگاه تبدیل شود یا بعکس؟ یا اینکه هر دو حذف شوند و نظام تحصیلى جدیدى بهوجود آید که بینابین و یا جامع هر دو باشد؛ نه حوزه باشد و نه دانشگاه، بلکه جامع امتیازات هر دو باشد؟
به نظر مى رسد که این بحث از ریشه اشتباه است. هرگز کسانى که وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح کرده اند منظورشان وحدت فیزیکى آن دو نبوده است.
آنچه معقول است و باید تحقق پیدا کند این است که حوزه و دانشگاه هدف واحدى را در نظر بگیرند و براى تحقق آن دوشادوش هم تلاش کنند. این وحدت با وحدتى که در میان سایر اقشار ملت مطرح است فرقى ندارد. در آن مورد، هیچ کس نمى گوید که مثلا مسگرها آهنگر شوند یا آهنگرها مسگر، بلکه منظور از وحدت این است که همه اقشار ملت در یک جهت حرکت کنند و هدف واحدى را دنبال کنند.
وحدت حوزه و دانشگاه نیز به این معنا نیست که مثلا حوزه از فقه و اصول و سایر علوم خود دست بردارد و به دنبال دروس دانشگاهى برود و یا بعکس دانشگاه از دروس خود دست بردارد و دانشجویان دروس حوزوى بخوانند یا مثلا دانشگاهى لباس روحانى بپوشد و یا روحانى لباس دانشگاهى. این کارها ممکن است اما مطلوب نیست، زیرا ما به همه این علوم حوزوى و دانشگاهى نیاز داریم و طبعاً گروههایى نیز باید به تحصیل در آنها بپردازند. هم دانشگاهى باید باشد و کار خود را انجام دهد و هم حوزوى ولى در مسائل سیاسى باید با هم هماهنگ باشند و در برنامه ریزیهاى علمى مشارکت داشته باشند.
حوزه و دانشگاه باید مثل دو خط موازى با هم حرکت کنند و در مواردى که بین دستاوردهاى هر دو تلاقى حاصل مى شود باید همکاریها قویتر شود، نه اینکه برخورد و تضادّى بین آنها پیش آید؛ مثلا، هدف رشته هاى علوم انسانى و تجربى یکى است و آن تأمین نیازهاى علمى کشور است ولى هر کدام شیوه خاصى در تحقیق دارد. شیوه تحقیق در یکى آزمایشگاهى است و در دیگرى مصاحبه، پرسشنامه و... .
ما مى توانیم دو بخش آموزش داشته باشیم یکى آموزش علومى که مستقیماً با دین در ارتباط است یا از دین تغذیه مى شود و یا دین را تقویت مى کند و در خدمت پیشرفت دین است و بخش دوم علومى که مستقیماً با دین سروکار ندارد ولى به صورت غیر مستقیم در خدمت دین و متدیّنین قرار مى گیرد. هر کدام از این دو بخش آموزش ویژگیهاى خود را دارد، بخصوص با توجه به اینکه روش تحقیق در آن دو بسیار متفاوت است. بطورکلى، روش تحقیق در علوم اسلامى نقلى و تاریخى است، برخلاف روش تحقیق در علوم دانشگاهى که عمدتاً تجربى مى باشد.
به هر حال، اینگونه تفاوتها اقتضا دارد که دو نوع آموزش وجود داشته باشد و وحدت هدف موجب ادغام آنها در یکدیگر نمى شود، چون معناى وحدت هدف این است که هر دو جهتگیرى واحدى داشته باشند و با یکدیگر احساس بیگانگى نکنند، به یکدیگر کمک کنند، امکانات تحقیق و تدریس را با یکدیگر مبادله کنند، از تجربیات هم استفاده نمایند، از نقاط قوّت یکدیگر آگاه شوند و بخشهاى قابل اقتباس را از یکدیگر بگیرند و در قسمت خود پیاده کنند و بالاخره در مسائل سیاسى و اجتماعى، هماهنگ باشند.
وجوه همکارى حوزه و دانشگاه
الفـ مبادله استاد
یکى از وجوه همکارى حوزه و دانشگاه مبادله استاد در زمینه هایى است که مى توانند به یکدیگر کمک کنند. امروزه از یک سو، در دانشگاههاى کشور، دروسى تحت عنوان «معارف اسلامى» و عناوینى مانند آن گذاشته شده است که اصالتاً در حوزه و روحانیون مى باشد و دانشگاهها مى توانند در این موارد از استادان حوزه هاى علمیه استفاده کنند. از سوى دیگر نیز، حوزه هاى علمیه مى توانند براى تبیین دیدگاههاى اسلام در مسائل علوم انسانى از استادان محترم دانشگاهها کمک بگیرند.
ب ـ مبادله تحقیقات
بعضى از رشته هاى تخصّصى حوزه و دانشگاه ارتباط چندانى با یکدیگر ندارند. لذا همکارى جدّى در این زمینه ها عملى نخواهد بود، چون موضوع آنها با یکدیگر بیگانه است؛ مثلا، حوزه نمى تواند در مسائل پزشکى و مهندسى به دانشگاه کمک کند همچنان که دانشگاه نمى تواند در رشته هایى خاص به حوزه کمک نماید. نقطه مشترکى که بین حوزه و دانشگاه وجود دارد علوم انسانى است. در زمینه علوم انسانى هم علماى حوزه هاى علمیّه مى توانند اظهار نظر کنند و هم متخصّصان دانشگاهى.
دین در باره علومى مانند اقتصاد، حقوق، سیاست و از این قبیل، که از رشته هاى تخصّصى دانشگاهى است، اظهار نظر کرده و حتى بخش مهمّى از آیات قرآن مربوط به اقتصاد است و بدینسان دیگر رشته هاى علوم انسانى. لازم است علماى حوزه و دانشگاه در این زمینه ها اظهار نظر کنند و به سخنان یکدیگر گوش فرادهند و از طریق مبادله تحقیقات به نتایج مثبتى دست یابند.
علل عدم تحقق کامل وحدت حوزه و دانشگاه و نتایج آن
گرچه، بحمدالله، تا کنون گامهاى بلندى در راه وحدت این دو مرکز علمى برداشته شده است، ولى آن اهدافى که مورد نظر بوده به طور کامل به دست نیامده است. عوامل زیادى در این مسأله دخالت داشته اند و شایسته است که در جاى خود به صورت مبسوط مورد بحث قرار گیرد؛ ولى در اینجا به اختصار برخى از عوامل ذکر مى شود:
1. عدم حضور فعّال روحانیون برجسته در «ستاد انقلاب فرهنگى» یکى از آن عوامل است. از همان آغاز، اعضاى روحانى ستاد انقلاب فرهنگى برخى به شهادت رسیدند و برخى دیگر، به دلیل وجود گرفتاریها و مسؤولیتهاى دیگر، نتوانستند در ستاد حضورى فعّال داشته باشند؛ در نتیجه خط مشى ستاد به گونه اى ترسیم و دنبال شد که نه تنها با وحدت حوزه و دانشگاه سازگار نبود، بلکه تا حدودى در جهت مخالف آن نیز بود.
تنها کارى که، به دلیل حضور روحانیون در ستاد مزبور، انجام شد اضافه کردن دروس معارف اسلامى به دروس دانشگاهى بود. از بدو تأسیس ستاد، به آنها تذکر داده مى شد که ضرر عمل به شیوه اى که در پیش گرفته بودند بیش از نفع آن است. اگر قرار است که دروس معارف اسلامى جزو دروس دانشگاهى باشد باید از ابتدا به فکر کتاب و استاد بود. اما متأسفانه به این مسائل توجهى نشد. در نتیجه، هنوز هم در این زمنیه مشکلات فراوانى وجود دارد، هم از نظر کتاب و متون درسى و هم از نظر استادان کار آمد.
2. رفتار برخى از افراد عامل دیگرى است که روند وحدت حوزه و دانشگاه را دچار مشکل ساخته است. افرادى هستند که متأسفانه گاهى دانشگاه متأسفانه حتى در دانشکده الهیّات سخنانى را مطرح مى کنند که نظام جمهورى اسلامى و عقاید دینى را زیر سؤال مى برد: ولایت فقیه را فاشیسم، ضد دموکراسى و نظامى چماق بدست مى خوانند و بالاتر از آن، در مورد قرآن کریم مى گویند: «دلیلى نداریم که قرآن راست باشد و اصلا معجزه خلاف علم است». در اثر القاى اینگونه شبهات عده اى از دانشجویان از نماز و عقاید دینى خود دست کشیده اند و عده اى دیگر نیز دچار شک و تردید شده اند. اگر حوزه و دانشگاه دست به دست هم مى دادند و با یکدیگر همکارى فعّالانه اى داشتند کار به اینجا نمى رسید. البته هنوز هم فرصت باقى است و «جلوى ضرر را هر وقت بگیریم، سودمند است».
3. یکى از موانع تحقق کامل این وحدت نقایصى است که در حوزه و روحانیت وجود دارد. وقتى دانشجو شبهه خود را از روحانى بپرسد و پاسخ مناسبى دریافت نکند و یا برخورد نادرستى از او ببیند نسبت به اصل دین تردید خواهد کرد و با خود خواهد گفت: «اگر دین و مسائل اخلاقى واقعیت داشت، ابتدا خود روحانیون باید بدان عمل مى کردند، پس چگونه دین را از کسى بیاموزم که خود بدانچه مى گوید عمل نمى کند؟» اگر چنین چیزى پیش آید چه امیدى ووجود دارد که عقاید اسلامى و آرمانهاى انقلاب پابرجا بماند، جاى آنها در دل است و وقتى دل به شک بیفتد و به شکل صحیح تغذیه نشود اعتقاد خود را از دست خواهد داد.
مقایسه حوزه و دانشگاه
همچنان که قبلا نیز بارها یادآورى شده است، هر یک از حوزه و دانشگاه ویژگیهاى مثبتى دارند که براى دیگرى قابل اقتباس مى باشد. براى آگاهى از نقایص و محاسن این دو مرکز علمى، به مقایسه اجمالى آن دو مى پردازیم:
1ـ محتواى دروس
محور مباحثى که در حوزه مطرح بوده و هست اسلام و مسائل مرتبط با معارف اسلامى است. به فقه و اصول بیش از علوم دیگر بها داده مى شود و علوم دیگرى مانند تفسیر قرآن کریم، فلسفه عرفان و... نیز کم و بیش مطرح است. پیش از انقلاب، در دانشگاهها یا اصلا از اسلام خبرى نبود و یا در بعضى از دانشکده ها اسلام به صورت غیرمطلوبى مطرح مى شد.
دانشکده الهیّات نیز، که به مسائل اسلامى مى پرداخت، از محتواى مطلوبى برخوردار نبود و دانشجویانى که از جاهاى دیگر وامانده بودند به این دانشکده مى رفتند تا مدرکى بگیرند و از آن استفاده کنند و واقعاً چنین نبود که این دانشجویان براى فراگیرى الهیّات و معارف اسلامى بدانجا رفته باشند. دور از باور است اگر بگوییم که در میان هزاران دانشجویى که در طول چندین سال در این دانشکده درس خوانده اند مى توان چند نفرى یافت که با این هدف به آنجا رفته باشند.
در دانشکده هاى علوم انسانى، که باید به مصالح اسلام و مسلمانان توجه کافى داشته باشند، هرگز به مسائل اسلامى توجه نمى شد بلکه، بعکس، در نقطه مقابل آن حرکت مى کردند. این یک تفاوت اساسى بین حوزه و دانشگاه بود که محور دروس حوزه معارف اسلامى بود ولى در دانشگاه اگر ضدّ آن نبود معارف اسلامى هم نبود. این تفاوت تأثیر خود را در فارغ التحصیلان حوزه و دانشگاه نیز مى گذاشت. محصّلان حوزه هاى علمیّه، به مقتضاى طبیعت دروس خود، آشنایى بیشترى با اسلام پیدا مى کردند و بر خلاف آن دانشجویان از معارف اسلامى باز مى ماندند. اگر در دانشگاه استادان یا دانشجویانى بودند که به اسلام گرایش داشتند و با معارف اسلامى آشنا بودند، این معارف را مستقیم یا غیر مستقیم از حوزه مى گرفتند؛ یعنى، یا خود سابقه طلبگى داشتند و یا از طریق علماى حوزه و کتب آنها با اسلام آشنا مى شدند. البته امروز نیز متأسفانه در کتب دانشگاهى مطالب نادرست زیادى وجود دارد که فرزندان، برادران و خواهران ما آنها را فرامى گیرند.
2ـ رابطه استاد و شاگرد
یکى از ویژگیهاى مثبت نظام طلبگى که در نظام دانشگاهى کمتر وجود دارد رابطه نزدیک استاد و دانشجوست. در حوزه، رابطه استاد و شاگرد یک رابطه دوستانه یا رابطه پدر فرزندى است. رابطه استاد و شاگرد منحصر به کلاس درس نمى شود؛ محصلان، در مسجد، مدرسه، منزل و مجالس، با استادان خود معاشرت و همنشینى دارند و این معاشرتها باعث مى شود که طلاب بتوانند بخوبى از روحیات استاد استفاده کنند و استادان، علاوه بر مسائل اخلاقى، در مسائل روزمره زندگى نیز شاگردان خود را راهنمایى مى کنند.
کیفیت آموزش، بخصوص در سطوح بالاتر، نیز به گونه اى است که این ارتباط را هرچه بیشتر تقویت مى کند. گرچه تفاوتهایى میان حوزه ها وجود دارد، ولى، روى هم رفته، در سطوح بالاى حوزه ها، درسها بیشتر به بحث شبیه است: محصّلان بر مطالب استاد اشکال مى کنند و استاد پاسخ مى دهد. گاهى طلبه اى که در کلاس درس اقناع نمى شود خارج از کلاس با استاد بحث مى کند تا به نتیجه برسد. گاهى استفاده اى که استاد از محصّلان مى کند کمتر از استفاده محصّل از استاد نیست. حتى در سطح مراجع اتفاق افتاده است که مرجعى فتوایى داده است سپس با انتقاد شاگردان و در اثر بحثهایى که با او کرده اند، نظر استاد عوض شده و فتواى او تغییر کرده است. البته اینگونه نیست که این روش اصلا در دانشگاه وجود نداشته باشد ولى بر اساس اطلاعات موجود که از دانشجویان و استادان دانشگاه کسب شده است، این شیوه آموزش در دانشگاه بسیار ضعیف است.
معمولا در دانشگاهها، دانشجویان مطلبى را که استاد القا مى کند صحیح و غیر قابل انتقاد مى پندارند. بسیارى از فرضیه ها و تئوریهاى موجود ممکن است سالها پیش در کشورى که خاستگاه آنها بوده باطل اعلام شده باشد ولى در کشور ما، به عنوان فرضیات جدید علمى تدریس شود و دانشجویان هم آنها را اثبات شده و غیرقابل انتقاد بپندارند. این یکى از نقاط مثبت نظام آموزشى حوزه است و دانشگاه باید آن را اقتباس کند.
استادانى که در «دفتر همکارى حوزه و دانشگاه» با روحانیان معاشرت داشتند به این نقص آموزش دانشگاه اعتراف مى کردند و از اینکه با روش بحث و نقد طلبگى آشنا شده بودند بسیار ابراز رضایت مى کردند.
یکى دیگر از امتیازات آموزش حوزوى این است که طلاب در انتخاب استاد آزادند. هر کس بر طبق ذوق و سلیقه شخصى خود استادى را انتخاب مى کند و در درس او شرکت مى کند. این مسأله در پیشرفت محصّل تأثیر بسیارى دارد. با آنکه در بعضى دانشکده ها و در برخى از دروس، دانشجویان در انتخاب استاد مختارند اما این خصوصیت در نظام دانشگاهى ضعیف است.
3ـ ارزشیابى و امتحانات
در گذشته، ارزشیابى و امتحان در حوزه هاى علمیّه بسیار ضعیف بود، گرچه نقل مى شود که حدود یک قرن پیش در حوزه علمیّه نوعى ارزشیابى تحصیلى وجود داشته است و کسانى که مى خواسته اند مسؤولیتى را بپذیرند که متوقّف بر داشتن درجاتى از علوم دینى بوده است، باید به نوعى از اساتید خود تصدیق مى گرفته اند. نظام دانشگاهى، به شکلى جدّى، برنامه امتحان و ارزشیابى را مدّ نظر قرار مى دهد. حوزه هاى علمیّه نیز باید سعى کنند که نوعى ارزشیابى داشته باشند. البته این سخن به آن معنا نیست که عین آنچه در نظام دانشگاهى وجود دارد در حوزه نیز باید پیاده شود، سخن در این است که اصل این کار مثبت است و باید مورد توجه قرار گیرد.
4ـ محدودیت زمان تحصیل
محدودیت زمانى در آموزش هم معایبى دارد و هم محاسنى. از معایب آن این است که همه دانشجویان و محصّلان از استعداد یکسانى برخوردار نیستند و زمانى که براى یک دوره تحصیلى تعیین شده است براى افراد با استعداد دست و پاگیر مى شود و راه رشد و ترقّى آنها را سد مى کند. براى کسانى هم که استعداد کمترى دارند مشکل ایجاد مى کند، از این جهت که این افراد نمى توانند در مدت تعیین شده مطالب لازم را بیاموزند؛ در حالى که، اگر محدودیت زمانى وجود نداشته باشد، کسانى که استعداد بیشترى دارند مى توانند سریعتر پیشرفت کنند و تحصیل آنها به زمان معینى محدود نباشد و کسانى هم که استعداد کمترى دارند ضرورتى نمى بینند که با مشقّت و سختى دوره درسى خود را بگذارنند و مى توانند در دوران طولانى ترى این کار را انجام دهند.
اما حسن محدودیت زمانى دوره هاى تحصیلى در این است که با واقعیتهاى اجتماعى امروز سازگار است و مسؤولان امر مى توانند همه چیز را از قبل پیش بینى کنند. تنها با وجود معیّن بودن زمان دوره هاى تحصیلى است که دولت مى تواند، براى تأمین نیروهاى انسانى متخصّص، برنامه ریزى کند؛ مثلا، اگر قرار باشد براى ده سال آینده فلان تعداد پزشک تربیت شود مى توان از هم اکنون در مورد آن تصمیم گرفت و همان تعداد دانشجو را، با توجه به میزان افت تحصیلى، پذیرش کرد و در سال مورد نظر نیز همان تعداد پزشکى را که لازم است، داشته باشیم وگرنه چنانچه، براى تحصیل، محدودیت زمانى وجود نداشته باشد و هر کس آزاد باشد که درسها را در هر مدت زمانى که خواسته باشد تمام کند نمى توان تصمیم گرفت که مثلا در فلان سال باید فلان تعداد پزشک داشته باشیم.
یکى دیگر از مزایاى برنامه هاى محدود آموزش این است که افراد را ملزم مى کند که از وقت و استعداد خود استفاده کافى را بنمایند. در همه انسانها کم و بیش روحیه تنبلى وجود دارد و اگر تعهّد و الزامى در کار نباشد، انسان به سستى و تنبلى مى گراید و از ذهن و استعداد استفاده کافى نمى شود و با وجود کوچکترین بهانه، از درس و بحث دست مى کشد.
علل گرایش طلاب به دانشگاه ها
پیش از انقلاب اسلامى علت آنکه طلاب از حوزه اعراض مى کردند و به دانشگاه روى مى آوردند و احیاناً لباس خود را نیز تغییر مى دادند این بود که:
1ـ حوزه هیچ ضمانتى براى آینده طلاب نداشت و معلوم نبود که طلاب در آینده از چه موقعیتى برخوردار مى شوند؛ بنابراین، عده اى از طلاب براى گرفتن مدرک و یافتن موقعیت اجتماعى به دانشگاه روى مى آوردند.
2ـ تبلیغات بسیار رژیم گذشته بر ضدّ روحانیت یکى دیگر از عوامل این مسأله بود. بیشتر کسانى که در حوزه بودند تحصیلات جدید نداشتند و بدین سبب در برخى از آنها احساس حقارت بهوجود مى آمد؛ در نتیجه، حوزه را رها مى کردند و به دانشگاه رفتند.
پس از انقلاب هر چند عامل دوم از بین رفت ولى عوامل دیگرى به عوامل فوق افزوده شد. 1ـ دروس جدیدى در دانشگاه گذاشته شد که براى تدریس آنها باید طلاب به دانشگاه مى رفتند و آنها را تدریس مى کردند؛ مانند تاریخ اسلام، معارف اسلامى، فلسفه اسلامى، انسان شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى، اقتصاد اسلامى و مانند آنها، که البته برخى از این دروس، به دلیل نداشتن استاد، حذف شد و معارف اسلامى نیز که به عنوان درس الزامى مطرح گردید با کمبود استاد مواجه گردید. در هر صورت، با طلابى که براى تدریس به دانشگاه مى رفتند بخوبى برخورد نمى شد، چه از سوى دانشجویان و چه از سوى مدیریت دانشگاهها. با آنها به گونه اى متفاوت با استادان دیگر برخورد مى شد. علت آن نیز این بود که طلاب مدرک دانشگاهى نداشتند.
این طلاب احیاناً مى دیدند که برخى از معلومات را که در حوزه نیاموخته اند باید بیاموزند و بویژه باید زبان خارجى را فرا بگیرند چون برخى دانشجویان بدون توجه به اینکه آنها در فقه، اصول، فلسفه، تفسیر یا... تخصّص دارند نه در زبان انگلیسى، عدم تسلّط بر اصطلاحات خارجى را نشانه کمى سواد آنها مى دانستند.
این عوامل باعث شد که گروهى از طلاب به این فکر بیفتند که در دانشگاه تحصیل کنند و علاوه بر آموختن زبان مدرکى نیز دریافت کنند تا مورد کم لطفى و بى توجهى قرار نگیرند. البته رفتن طلاب به دانشگاه عوامل و انگیزه هاى متعدّدى دارد که همه آنها جنبه منفى دارد و براى هیچ کدام دلایل قانع کننده اى نیست؛ چون اگر انسان بر طبق تکلیف شرعى لازم باشد که به حوزه بیاید و درس بخواند با این دلایل نمى تواند آن را رها کند.
به نقل از کتاب «مباحثی درباره حوزه»، آیتالله مصباح یزدی، صص 164-149
نظرات