حج نامه...
آنچه در پی می آید گزارش سفر حج علی نقی منزوی پسر شیخ آقابزرگ طهرانی است. سفرنامه ای است خواندنی که باید توجه داشت از زبان چه کسی خوانده می شود. منزوی از خانواده ای روحانی بود اما مع الاسف به دلیل نفوذ تفکرات توده ای پس از شهریور 20 به سمت و سوی افکار جدید رفت. نه تنها خود بلکه برادرش که در شمار افسران بود و جانش را هم بر سر آرمانهای توده گذاشت. منزوی به دلیل تمایل به فرهنگ ایرانی و هم به خاطر حمایت از کارهای پدرش به پژوهش در حوزه نسخ خطی و اندیشه های اسلامی ادامه داد. با این حال باور های خاص خود را داشت و برای نوعی اندیشه ایرانی ـ عرفانی که از آن به عنوان گنوسیسم ایرانی یاد می کرد نهایت ارزش را قائل بود. برای او تفاوتی نمی کرد در حوزه اسلامی قلم بزند یا اندیشه های تند و فراطی گلدزیهر را ترجمه و منتشر کند یا حتی کتاب علی دشتی با عنوان 23 سال را نشر کند. این درست زمانی بود که در لبنان بود. به هر حال وی در سال 1352 به حج رفت و گزارش زیر را نوشت. تعابیرش گاه گزنده است اما به هر حال خواندنی است. برخی از موارد را به اجبار حذف کردیم زیرا دور از شأن خود او و خوانندگان عزیز بود. البته به جایش نقطه چین گذاشتیم اگر کسی خواست می تواند به منبع آن که در پایان معرفی شده مراجعه کند. با این حال، اهمیت حج و ادبیات آن و داده های موجود در این گزارش سبب شد تا آن متن را منهای همین چند جمله، برای استفاده علاقه مندان در اینجا بگذاریم. باز هم اگر خدای ناکرده تعبیر تندی برجای مانده عذرخواهیم. بنده نخستین بار همراه مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائی به منزل آقای منزوی که در امیرآباد بود رفتیم. خود آقای منزوی به من گفت که من شیعه هستم اما نه مثل شما. نماز خواهم خواند. بعدها چندین بار نزد ایشان رفتم. حواشی خوبی برای کتاب دین و سیاست در دوره صفوی من نوشتند که در چاپ بعد استفاده کردم. دو سه باری هم به منزل جدیدشان رفتم. خداوند از سر تقصیرات همه ما بگذرد و قلم عفو بر گناهان ما بکشد. (رسول جعفریان)
مقدمه:
وقتی که به اتفاق همسفریان، زیر نظر «حملهدار» در حالی که لباس احرام بر تن میداشتیم، برای انجام عمل «طواف عمره» از در شمال شرقی مسجدالحرام وارد صحن هشتگوش پهناور، که مالامال از مردم بود، گردیدیم، با یکدیگر قرار گذاردیم که هر کدام از ما اگر یاران را گم کرد، باید پس از انجام هفت شرط طواف دور کعبه و نماز آن، در کنار پلکان چاه زمزم، به انتظار دیگران بایستد، تا مراسم سعی و صفا و مروه را نیز که پس از احرام و طواف سومین عمل واجب «عمره» به شمار است، دسته جمعی انجام دهیم. در این هنگام مثل این که شکوه و جلال مسجد مرا خیره کرد و به خواب برد، و یا به خلعیهای افتادم که با خلعیههای میرداماد و سهروردی و رویای یوحنا و خلسات ارد اویراف و افلوطین کمی تفاوت داشت، آنها در خلوتخانهها و این در شلوغی انجام گرفت. یک بار خود را در بازارچهی شلوغ نایب سلطنه که خیابان ری را به سیروس میپیوند یافتم، در حالتی که من از سیروس به سوی ری رهسپار بودم، گروهی عظیم که بر شلوغی بازارچه میافزودند، داشتند از طرف مقابل من به سوی سیروس حرکت میکردند، طبقهای بزرگ جهاز عروس که ظاهراً از القانیان مانندی بود بر سر پادوها در حرکت بود. صدای سلام و صلوات همه جا را پر کرده، هیجکس هیچ چیز جز جنجال نمیشنید. من یک باره خود را در میان مشت و لگد جمعیت یافتم و تا آمدم به خود بیایم هم چون بزغالهای ضعیف در میان گلهی قوچها دو سه پیچ و خم کله ملق مانند خورده، با ایشان به راه کشیده شده بودم با هر زحمتی بود خود را به در شیشهای یک دکه نزدیک کرده بدان پناه بردم. در درون دکان سنگی دیدم به اندازهی 35 × 35 سانت[1] که جای پای انسانی به اندازهی 14×27 سانت[2] که مثل جای پای حضرت امام رضا در قدمگاه مشهد، از پای طبیعی آدمی بزرگتر بود، در میان آن سنگ به گودی 10 سانت[3] فرو رفته بود. تعجب کردم دکانی این چنین در بازارچه کلی سر قفلی دارد چرا خالی مانده؟ و این جا پا کدام است؟
مرحوم مادرم برایم تعریف کرده بود که چگونه هنگام طواف دور کعبه، به علت ضعف پیری و ناتوانی از دویدن و ترس از لگدمال شدن زیرپای سیاهان افریقایی مانند دیگر فرتوتانی که دستشان به دهنشان میرسید، او و پدرم بر طبقهای اجارهای طواف کرده بودند. هریک از این طبقها را دو تن باربر روی سر خود حمل کرده به دور خانهی کعبه میگردانند. به خاطر آمدن این قصهی مادرم یک باره چرت مرا پاره کرد و دیدم در طبقها به جای جهاز عروس خود عروسها و دامادهای کفنپوش نشستهاند.
تازه متوجه شدم که من در حال طواف کعبه هستم و باید مواظب باشم و طوری حرکت کنم که خانه به طرف چپ من باشد برعکس عقربک ساعت، یعنی مانند خط سیر ماشین در میدانها، به دور خانه بگردم و یا به طوری که سنیان در دعا میخوانند: مانند گاوهای خرمن کوب این خرمن را بکوبم و باید مواظب باشم که شانههای چپ و راست من طوری باشند که اگر خط مستقیمی آن دو را قطع کند، با زاویهای 90 درجه به دیوار کعبه برخورد کند. همچنین باید حطیم و حجر اسماعیل را هم سمت چپ خویش قرار دهم و در حالت طواف، مثل حالت نماز نباید روی خودم را به اطراف برگردانم. البته نگاه داری ژستی با این شکل هندسی در هنگام که انسان به گوشههای چهارگوش خانه میرسد، آن هم در این شلوغی خالی از اشکال نیست. در شوط بعد ناگهان خود را دوباره در آن دکان و آن قدمگاه یافتم، معلوم شد که حضرت ابراهیم جد عرب و یهود، روی سنگ میایستاده است و پسرش اسماعیل جد عربها (برادر اسحاق جد یهودیها) به او سنگ میداده است تا خانهی کعبه را ساخته است. پاهای او مانند پاهای رستم و امام رضا (ع) از سنگینی مادی یا معنوی در این سنگ فرو شده است و در قرآن نیز از این سنگ یاد شده است[4] در هر دور که میگشتیم طبق دستور «حملهدار» به «حجرالاسود» و «قدمگاه ابراهیم» و «حجر اسماعیل» سلام داده و تکبیر میگفتیم. آخر اینها بقیه السیف بتهای عرب پیش از اسلام هستند، هر چه باشد حق آب و گل دارند. بازنشستگی آنها را نمیشود به سادگی بازنشستگی من فرو خورد. به علاوه پرستش بت وقتی حرام است که جنبهی هنری داشته باشد و نمودار تمدن ملتی بود اما پرستش سنگهای نتراشیده و نخراشیده و چوب و در و دیوار اشکال شرعی ندارد. حجر اسود بیچاره طبق روایات سنی وقتی که از بهشت آسمان به زمین مکه آورده شده از شیر سفیدتر بوده است و در اثر تماس با دستهای مثل من گناه کارانی، روسیاه شده است. ولی من متأسفانه به علت شلوغی نتوانستم بر سیاهی آن بیافزایم.
در این فکرها بودم که به یادم آمد: مادر پیر حاج اکبر عزیزیان اصفهانی (همسفرانمان) سفارش کرده است که میخهایی را که بر روی نوار نقرهای نزدیک حجر اسود به دیوار کعبه کوبیده شده برشمارم. زیرا که ابن نوار روی شکاف دیوار کعبه کوبیده شده که مادر علی، هنگام احساس درد زایمان از آنجا وارد کعبه شده، علی را در آن جا زاییده است. پس به خیال اجرای دستور این همسفر محترم که به علت پیری اجرای این عمل شاق و پر ثواب را به من واگذارده بود تا ثوابش نصیب هر دوی ما به شود خواستم به طرف دیوار کعبه روی آورم. هنوز نزدیک نشده بودم که دیدم موج مردم، یک جنازه را، که دور از جان شما، زیر لگدها کوبیده شده بود، بر دوشها بلند کرده به طرف بیرون فشار میدهند. و دو سه تن امر به معروف (پاسبان) با خیزرانهای دراز، بر سر مردم میکوبند. روی بد نبینید صورتهای سه گوش و دراز و کوسه، چند دانه موی به عنوان ریشبزی، عقال سیاه بر روی روسری قهوه ای، کمبرند نخی را بر روی عبای قهوهای بسته، دستها را از آستینهای عبا بیرون انداخته، آدم را به یاد حضرت شمر یا محتسبان دوران غزنوی و سلجوقی میانداختند چنان از این منظره وحشتزده شدم که دیوانهوار خود را به طرف بیرون فشار دادم. هنگامی که خود را بیرون خط طواف دیدم متوجه شدم که تمام این چند دور طواف باطل شده و باید همه را با تشریفات مقدماتی از نو انجام دهم.
پای برهنه روی موزاییک در دی ماه، برای کسی که عادت نداشته نه تنها پاهایم بلکه تمام رگهای بدنم را خشک کرده بود. اما چاره چیست؟ کسی که خربزه میخوره باید پای لرزش هم بایسته!! البته از درجهی مشتی و کربلایی به مقام حاجی ارتقا یافتن، مسالهی کوچکی نیست! کوچکترین تکاهل و سهلانگاری نیز موجب شک و ریبهی همسفران است و به هیچ وجه جایز نیست و گرچه برخی از آنان چون حاج حسین نصیری که آب حرام را بر نان حلال شیخ ترجیح میداد، گاهی دور از چشم یاران لبی هم از آب زندگیتر میکرد و در گرما گرم آن، از قصههای شاه عباس و حاج معز، برای ما میسرود، اما فقط تصور سرنوشت شوم ابوطالب یزدی[5] کافی بود که جرأت کوچکترین تخطی یا سهلانگاری را از همه سلب کند و به ریا و سالوسی و تظاهر به خشکه مقدسی حنبلیانه وادار سازد.
پس از اتمام طواف که دومین عمل واجب برای «عمره» بود به میعادگاه رفقا رفتم و دستهجمعی به «سعیگاه» شدیم. طبق افسانهها، ابراهیم، کنیزش هاجر و پسر کوچکش اسماعیل را در این جا رها کرده بوده است. ساره که شاه زن ابراهیم بود، از روی حسادت، ابراهیم را بدین عمل مجبور کرده بود. هاجر اسماعیل کوچک را نزدیک کعبه نهاده خودش به دنبال آب، میان صفا و مروه میدوید. اسماعیل از تشنگی گریه میکرد و پای بر زمین میسایید. خدا هم آن وقتها، مثل حالا طرفدار بچههایی از این قبیل نبود و همین که این ستم شاه زن بدید، دلش به حال آن کنیززاده به سوخت و چشمهی زمزم را زیر پای اسماعیل بجوشانید. حالا هم این کنیز زادگان، از زمزمهای سفید و سیاه برخوردارند و تنها عقل استفاده از آن را کم دارند باز هم مردم جهان سوم از اندونزی تا موریتانی برای همدردی با ایشان همان کار هاجر را تکرار میکنند و منتظر زمزم جدیدی هستند. فاصلهی تقریباً 200 متری میان دو تپهی صفا و مروه را حاجیان با هوسه و هروله (جست و خیز نرم) میدوند و برای آن که با یکدیگر تصادم نکنند، راه را به دو قسمت بخش کردهاند و در میان آنها، جادهی سوم دو متری سه چرخهرو، برای پیران و بیماران تهیه کردهاند و کار باربران را آسانتر از طواف ساختهاند. چون این جایگاه، احترامی کمتر از طواف دارد «حملهدار» به ما اجازت داد که کفش نادوخته بپوشیم، پس کمی از رنج من کاست. امیدوارم دو کوه صفا و مروه از رنج او بکاهند، که او نیز مثل من دربدر است. اما چه فایده؟ نتیجهی کفش پویشدن در میان پابرهنگان آن بود که هرولهکنان از پشت سر پای در کفش پوست خربزهای نادوختهی من نهند و آن را به درند و من جفتی دیگر بخرم تا ایشان دیگر باره بدرند و این کار چند بار تکرار شد. گویی میخواست مرا تنبیه کند که دیگر باره بدرند و این کار چند بار تکرار شد. گویی میخواست مرا تنبیه کند که دیگر پا در کفش دیگران نکنم. اما من به خود حق میدهم که بنویسم: از بوی گند عرق و گرما داشتم خفه میشدم. فکر کنید بیش از یک میلیون تن هر یک دو کیلومتر راه را در زیر یک سقف میدویدند. با صرفنظر از کثافت اضافی پاکستانیها و آفریقاییها و نجدیها، گاز کرنیک پاکیزگان نیز برای ایجاد تسمم کافی بود. این تازه در زمستان است و گویند درجهی حرارت در تابستان از 50 بالاتر است احکام ظاهری احرام نیز در این جا جالب توجه است:
1. مویها، باید هیپیوار بلند شده باشد.
2. استعمال هرگونه بوی خوش، حرام و موجب مجازات و کفاره است.
3. خوشمزهتر از همه، امتناع کردن از استشمام بویهای بد نیز حرام است. یعنی کسی حق ندارد پارچهی ضدعفونی شده، یا وسیلهی دیگری را جلو بینی خود بگیرد، بلکه باید حتماً این بوهای سمی را استنشاق کند.
4. تقصیر: چهارمین و آخرین عمل واجب برای انجام «عمره» تقصیر یعنی کوتاه کردن موی سر است پس از آن لباس احرام را بیرون آورده، لباس سویل پوشیده، آزاد شدیم.
پس از بیان این واقعیات شوخینما، اینک بروم بر سر اجرای دستور عاصمی عزیز دایر به نوشتن «حجنامه» نخست تذکر دهم که سفر مذهبی به حجاز، شامل دو عمل واجب میباشد:
اول، «عمره» که چهار رکن دارد و چگونگی اجرای آنها در بالا یاد شد.
دوم «حج» است که در زیر بیان خواهم نمود. «حج» بر خلاف «عمره» فقط در روزهای معینی از سال (9 تا 12 ذیحجه) قابل اجرا است. و لذا اعمال آن دسته جمعی انجام میگیرد اما عمره را تک تک در عرض سال انجام میدهند. پس اگر تشکیلات عاقل و دلسوز و انساندوستی بر سرکار باشد میتواند بهترین استفادهی تعلیماتی و تبلیغاتی به نفع جامعه به شرکت کنندگان در این جشنواره بزرگ بینالمللی برساند. ولی متأسفانه اکنون جز شلوغی و از هم گسیختگی اوضاع و عدم انضباط و خستگی چیزی دستگیر نمیشود. آری عدهای را از درجه خانم باجیگری به مقام حاج خانمی ترقی میدهد.
آغاز سفر:
در دمشق با حملهداری به نام حاج علی حلاق که اتوبوسی با 37 مسافر از ایران آورده بود قرار گذاردم که در برابر 380 تومان مرا به مکه برده و به دمشق بازگرداند. روز 31 دسامبر 1972 م از دمشق حرکت کردیم و روز 2 ژانویه 1973 م به مدینه رسیدیم. دو ساعت پس از حرکت از دمشق به مرز جنوبی سوریه و شمال اردن رسیدیم. در این جا پلیس اردن ما را به اردوگاه حاجیان هدایت کرد که با سیم خاردار محاصره بود. شب اول سال را که مردم دنیا در تفریح شب زندهداری میکنند، ما از سرما در داخل اتوبوس تا صبح لرزیدیم. صبحگاهان پس از گرفتن مبلغ 12 تومان از هر نفر به عنوان اجارهی شب زندهداری همگی ماشینها را که بدان شکل اسیر کرده بودند با اسکورت نظامی و محاصرهی شدید حرکت دادند تا مرز جنوبی اردن (مرز شمالی سعودی) پیرامون 800 کیلومتر راه جز در چند موضع خارج شهرها مانع از توقف ما شدند که مبادا در این همه حاجی یک فدایی فلسطین از سوریه وارد اردن شود. در مرز سعودی نفسی آزاد کشیدیم و 600 کیلومتر تا مدینه را در 8 ساعت رفتیم و در مدینه در خانهی یک نفر نخاولهای منزل گزیدیم. در این 600 کیلومتر راه فقط دیههایی به نام «قلیبه» (535 ک شما مدینه) و «تیما» (406 ک مدینه) و «خیبر» (160 ک مدینه) دیدیم و باقی همه صحرای بیآب و علف و چند رشته کوه خشک بود. اما همهی جاده از صدقه سر نفت آسفالت شده بود.
تیما:
این نقطه، مرکز برخورد جادههای شرق به غرب عربستان است و نامش در داستان سفر سلمان فارسی از شام به مدینه[6] دیده میشود اما آن جا جز چند خانه سیمانی و چندین کلبهی گلین چیزی ندیدیم.
خیبر:
دهی نسبتاً آباد در دره است و چشمه و جویی دارد که نخلستان را به وجود آورده است. قلعهی معروف خیبر در بالای تپه میان دو دره، مشرف بر راه است. اطاقهای قلعه خالی و بیدر و پیکر و خرابه بودند، سقفها همه چوبین و کهنه لیکن عمرش بیش از دو قرن نیست. در چوبین و کلفت با میخهای درشت آهنین در آن جا افتاده بود، میگفتند: علی پس از کشتن مرحب پهلوان قلعهی یهود، این در را با یک انگشت بر روی خندق نگاه داشت و لشکر اسلام از روی آن گذشته قلعه را گشودند. البته این روایت «حملهدار» ایرانی ما بود. مردم بومی از این تفصیلات بیاطلاعند.
یهود در سدهی پیش از میلاد در اثر فشار رومیان از میهن خویش رانده شده به درون شبه جزیره به جنوب عقبنشینی میکردند. گروهی از آنان در تیما و خیبر و مدینه مسکن گرفته و گروهی تا یمن پیش رفتند. افسانههای مهاجرتهای یهود و طرد و تعریب آنها را به دست خلیفگان، طبری و بلاذری و دیگران یاد کردهاند. چون تمدن یهود از عربها نسبتاً بالاتر بود، در عین حال که تخم افکارشان در زمینه کاشته میشد تعصب ملی بومیان عرب را نیز علیه آنان تحریک میکرد، چنان که مردم عرب مدینه متحد شده و با بستن پیمان عقبه[7] محمد و یارانش را بدان جا کشیدند تا شر یهود را از سر خویش برکنند. پیدایش اسلام جنگ خیبر، کشتار بنیقریظه را از سر خویش برکنند. پیدایش اسلام جنگ خیبر، کشتار بنی قریظه در مدینه و اخراج دسته جمعی آنان به دست عمر[8] موجب منحل (مظمحل) شدن یهود و تعریب آنان گردید.
مدینه:
شهری است روی مدار 27 درجهی عرض شمالی یعنی هم درجهی بندر عباس، هوای دیماه در این جا به 28 درجه سانتیگراد نیز میرسد. آری از دمشق که روی مدار 35 درجه است 1500 کیلومتر به جنوب آمدهایم و بایستی هنوز 500 کیلومتر به جنوب برویم. تا به مکه برسیم که روی 23 درجه است.
حال اجازه دهید برای آن که من زودتر حاجی شوم، اوضاع مدینه، حرم، بقیع، کتابخانه رزمگاههای احد و احزاب و مساجد آن را پس از بازگشت از مکه به مدینه برایتان شرح دهم.
ساعت 9 صبح، 8 ژانویه از مدینه روی به جنوب بیرون آمدیم و نیم ساعت بعد در مسجد شجره بودیم. اینجا میقات است، یعنی از این جا اعمال سفر مذهبی آغاز میگردد. پس با تشریفات لخت شدیم و لباس احرام که عبارت از دو تکه پارچهای ندوخته است، یکی را به کمر بستیم و دیگری را بر دوش افکندیم و به اصطلاح احرام بستیم و محروم شدیم. این نخستین عمل از چهار عمل «عمره» به شمار است. اکنون 23 کار بر ما حرام شده است، یکی از آنها سایه گرفتن از آفتاب و آسمان است، پس نباید به درون اتوبوس سقفدار برویم. همهی یاران به بالای اتوبوس رفتند، من دیدم دیگر این را نمیشود تحمل کرد باد دی ماه با تن لخت من سازش ندارد. گفتم من به بالا نمیآیم گفتند: باید گوسفند کفارت بدهی گفتم: به چشم و به درون اتوبوس طپیدم و نشستم حال باید از آقای عاصمی بخواهم که یک گوسفند به جای من در مونیخ بکشند و در دفتر مجله اطعامی به راه اندازند تا من (از) کفارت بریالذمه شوم. جاده از مدینه تا جده آسفالت و خط کشی شده است لیکن ما چون به شهر «رابغ» در صد کیلومتری جده رسیدیم که در 5 کیلومتری دریای سرخ است برای کوتاه کردن راه از جادهی فرعی «رابغ مکه» استفاده کردیم پس به جده نرفته ساعت 6 وارد مکه شدیم. باران باریده بود خیابانهای مکه مانند نهر آب پر از لجن بود. اما همسفران ما بالای اتوبوس به آخر باران رسیده بودند و زیادتر نشده بودند. پس از تهیهی منزل برای انجام دادن دیگر اعمال «عمره» به مسجدالحرام رفتیم همان طوری که آغاز مقاله گفتم، آن را به جای آوردیم. آری نیمهی شب 8-9 ژانویه بود که «عمره» را به پایان رسانیدیم. خسته و کوفته به منزل رفتیم لباس احرام را از تن بدر کرده لباس سویل پوشیدیم و سپس خفتیم. از روز 9 تا 12 ژانویه که میبایستی دوباره برای حج لباس بپوشیم در مکه آزاد بودیم. من روزها با این که مریض شده بودم، گاه به کلهی کوههای مکه میرفتم و گاه در طبقهی سوم مسجدالحرام نشسته حاجیان که در حال طواف مسجد را هم چون گردابی در حال چرخیدن مینمودند، تماشا میکردم. چرخش این گرداب در همهی 24 ساعت تنها 7 دقیقه برای هر یک از نمازهای پنجگانه باز میایستاد در این چند دقیقه پیرامون نیم میلیون جمعیت در صحن و سه طبقه ساختمان اطراف مسجد و خیابان فلکهی اطراف آن هرکس هرجا بود دورا دور کعبه مجبور به نماز میشدند. حتی دکانداران مجبور بودند یا به نماز پردازند و یا از چشم محتسبان شلاق به دست پنهان گردند. من دکانداری را دیدم که از ترس در زیر زمین دراز شد. این جمعیت با صدای بلندگوها به رکوع و سجود میرفتند. من فکر میکنم با این تنگی جا، سر نیمی از این مردم هنگام سجود درست به زمین نمیرسید. کسی امام جماعت را نمیدید میگفتند: زیر در کعبه ایستاده است. شیعیان نیز که امامت سنیان را باطل میشمرند، وقتی در میان این مردم گیر میافتادند در همان جا مجبور به اقتدا کردن شده نمازی بیوضو میگزاردند. پس از آن در میان هر نماز فوراً گرداب به گردش میآمد.
چون طبق عقاید سنی، میان نمازهای ظهر و عصر سه ساعت و میان مغرب و عشا یک ساعت باید حتماً فاصله افتد، لذا مردم که در وسط خیابانهای اطراف نماز ظهر را انجام داده بودند، از ترس آن که مبادا جایی برای نماز عصر به دست نیاورند، همه آن مدت فاصله را در همانجا مینشستند و بدین ترتیب مدتها عبور و مرور شهر را فلج میداشتند. از مزایای مذهب شیعی ما این است که پنج وقت نماز را به سه وقت تخفیف داده است. علویان که مثل ما 12 امامی هستند همهی پنج نماز را در یک وقت (بامداد پگاه) انجام میدهند.
شب 10 ژانویه به افتخار روسای گروههای حجاج و هیئتهای نماینده مهمانی برپا بود (البته نه برای نمایندهی مجلهی کاوه) ملک در نطق پذیرایی، خود را رهبر مسلمانان جهان خواند، جریان به وسیلهی رادیو پخش میشد. روز 11 ژانویه خانهی کعبه را طبق تشریفات باز کرد و در حضور هیئتهای نمایندگی آن را شستشو داد و این جریان نیز در رادیو پخش میشد. در کعبه در روزگار ناصرخسرو هر هفته سه بار باز میشده است[9] ولی اکنون فقط سالی یک بار است.
مکه:
این شهر 280 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و در 70 کیلومتری غرب آن، بندر جده در کنار دریای سرخ قرار دارد. شهر به 23 بخش تقسیم شده که در میان چند دره پراکنده است، حتی از بالای کوه ابوقیس نیز همهی نقاط شهر دیدنی نیست. گویند نیم میلیون جمعیت دارد و چون اغلب ایشان مهاجرین هندی و اندونزی و افغانی و ترک و تبتی هستند تمدن هفتجوشی به وجود آوردهاند که نسبت به نجدیها که حکومت را در دست دارند عالیتر است. نامهای بیشتر مغازهها نشان دهندهی هندی یا فارس بودن صاحبان آنها است. غالباً فارسی به قدر گفتگو میدانند برخی فارسی را میفهمند، و غالباً دکانداران به فارسی هم گفتگو میکنند. قیافهها با صورتهای گرد و ریشو ایشان را از نجدیهای کوسه که صورت سه گوش و دراز عربی دارند، به کلی جدا نشان میدهد. مساجد مکه نسبت به مسجدهای مدینه از نظر هنر، بهرهمندترند. این شهر هنوز یک کتابخانهی حسابی هم ندارد. یک کتابخانهی ده هزار جلدی نزدیک در مسجد سلیمانیه بوده است که پس از توسعهی مسجد آن را به اطاقی در تپهی صفا منتقل کردهاند و هنوز ساختمان مخصوص آن تمام نشده است. کتابخانهی خصوصی عباس قطان نیز در خیابان ابوسفیان، به دلیل شلوغی بسته بود.
مسجدالحرام:
مسجد و «سعیگاه» در میان یکی از درههای مکه، منظرهای هم چون امامزاده داود تهران را دارد، یعنی در ته دره در میان دو کوه ابوقیس و عبدانی قرار گرفته است. اما برخلاف امامزاده داود که هرچند سال یک بار سیل، زوارش را میبرد، کعبه به وسیله سیلگیر و کمآبی طبیعی از خطر سیل به کلی در امان است. در طرف بالای این دره (شمال شرقی) شهر منا و سپس درهی مشعر و سپس دشت عرفات قرار دارد، که محل انجام تشریفات خاص حج میباشد.
مسجدالحرام تا چند سال پیش حیاطی ساده بوده که رواقهای چهار طرف آن را به صورت کاروانسرایی نشان میداده که مجموعاً 29127 متر وسعت داشته به وسیلهی سلطان سلیم دوم عثمانی در 979 ق/ 1581 م ساخته شده بود. و در برابر شکوه و جلال از کنیسههای واتیکان و رم که هیچ، حتی با دستگاه مسجدالاقصای بیتالمقدس نیز قابل سنجش نبود. در سال 1375 ق/ 1955 م نفت به داد ما مسلمانان رسیده اطراف این چهار دیواری ساده، به ساختمانی دارای دو طبقه غیر از زیرزمین تبدیل شد که همهی ستونها و زمینهایش با موزاییک نسبتاً زیبا پوشیده است و اکنون مساحت کل مسجد به 160168 متر مربع رسیده است و گویند 300 هزار نمازگزار را در بر میگیرد اما در آن هنگام که من دیدم در هر متر مربع بیش از سه تن به سجود میرفتند. سر ستونها به جای سنگ از بتون آرمه ساخته شده است. که در اثر ضدیت قوم عرب با هنر، نقاشیهای مسجد از رسمهای هندسی تجاوز نمیکند. سنیان نه تنها مجسمهسازی بلکه نقاشی صورت انسان و حیوان را حرام میپندارند. حتی از نقاشی گل و گیاه نیز خودداری میکنند، که مبادا گیاه نیز از مخلوقات زنده به حساب آید و روز محشر خدا یقهی نقاش بیچاره را بگیرد، که بیا و آن را زنده کن! البته این طرز فکر مردم عرب امروز نیست بلکه عقاید هزار سال پیش است و شرکتهای نفتی میکوشیدند به وسیلهی ایادی خود ملل عرب امروز را نیز مانند گذشته نشان دهند. در این جا باید بیاد آوریم که این خشکی و دشمنی با هنر در مذهب شیعه نبوده و آن چه یافت شده از ترس و تقیه از سنیان و در اثر مجاورت کمکم وارد شده است. شیخ طوسی (م 460 ق/ 1068 م) که از مؤسسان حقوق شیعه و ایران میباشد در تفسیر «تبیان»[10] گوید مجسمهسازی را سنیان حرام کردهاند و نزد ما شیعیان چنین نیست.
ساختمان جدید طوریست که همهی ساختمان قدیم را در میان گرفته است. اما (به) سبب اشکال هندسی که از وجود «سعیگاه» صفا و مروه رخ داده، گوشههای حیاط قدیم زده شده و صحن رو باز از صورت چهارگوش سابق، به شکل هشتگوش در آمده است.
سعیگاه:
جای سعی میان دو تپهی صفا و مروه که پیش از ساختمان نو به صورت بازاری در بیرون مسجد بوده اکنون در درون ساختمان مسجد افتاده است. تپهی صفا در جنوب شرقی مسجد و تپهی مروه در شمال شرقی آن قرار داشته است. چون فاصلهی تپهی صفا از دیوار مسجد کمتر از فاصلهی تپهی مروه بوده است پس از آن که امروز هر دو به درون مسجد افتادهاند مسجد را به صورت ذوزنقه در آوردهاند. راه رو سعیگاه که سابقاً خاکی و رو باز بوده اکنون با موزاییک فرش شده و با 64 دهنه سقف دو طبقه بتون آرمه پوشیده شده است تا در صورت افزایش شمارهی حاجیان از هر دو طبقه برای «سعی» استفاده شود.
خانهی کعبه:
چهار دیواری تقریباً چهارگوش درازی است سرپوشیده که در میان صحن روباز مسجدالحرام قرار دارد و 15 متر طول آن است. تنها یک در به درون آن باز میگردد که در طرف خاوری خانه نزدیک گوشهی جنوبی میباشد. پایهی در دو متر از زمین طوافگاه بالاتر است، و زمین درون خانه با پای در برابر است، بنابراین این در حقیقت خانه بر روی یک سکو ساخته شده که به نام شادروان خوانده میشود.
هریک از چهارگوش این خانه به نام کشوری که برابر آن است خوانده میشود، گوشهی شمال شرقی به نام رکن عراقی گوشهی شمال غربی «رکن شامی» گوشهی جنوب غربی «رکن یمنی» نامیده میشود.
اما گوشهی جنوب شرقی را به نام حجرالاسود که نزدیک آن است «رکن اسود» خوانند. ناصر خسرو گوید: درون خانه گنجایش 720 تن نمازگزار دارد.[11] و نیز گوید: در آن جا به هر طرف نمازگزاردن مجاز است اما به سوی مشرق بهتر است[12] بنابراین باید در طرف دیگر کرهی زمین در 23 درجه عرض جنوبی در نقطهی مقابل کعبه هم بتوان به هر طرف نمازگزارد و بهتر است که مانند مانویان و متیراییستها به سوی مشراق بخوانند. پردهای که سراسر اطراف خانه را پوشانیده است، در زمان ناصرخسرو به رنگ سفید شعار (پرچم) شیعیان مصر بوده است.[13] پس از سقوط فاطمیان به دست ایوبیان تاکنون به رنگ سیاه شعر عباسیان در آمده است.
حجراسود:
سنگی است سیاه با ته رنگ قهوهای به قطر سیسانت که نوار نقرهای دور آن را پوشانیده و در گوشه جنوب به طرف شرق خانه بر دیوار نصب شده است. سنیان امروز آن را در دعاهایشان به لقب «یمین الله» میخواندند. اما عین القضات آن را «عین الله» لقب داده است.[14] ولی شکل بیضی این سنگ آن را به چشم خدا شبیهتر از دست میسازد. چگونگی سفید بودن و سیاه شدن آن در بیان طواف، در آغاز مقالهی گذشت. چنان که در عنوان «نخاوله» خواهم گفت قرمطیان حجر اسود را به عنوان این که از بتهای پیش از اسلام است به سال 317 ق / 929 م شکسته بردند و سپس در 339 ق/ 950 م سنگی به نام حجراسود آورده و در این جا نهادند.
ناودان طلا:
بر بالای میان ضلع شمالی خانهی کعبه ناودانی از زر ناب ساخته شده است که آب سقف کعبه را به محوطهای که «حجر اسماعیل» نام دارد میریزد. مانند این ناودان را در حیاط جنوبی صحن علی در نجف ساختهاند.
حجر اسماعیل و حطیم:
حجر اسماعیل نام زمین نیم دایرهای پای دیوار شمالی خانهی کعبه است. دور آن را یک دیوار به بلندی یک متر به نام «حطیم» به صورت نیم دایره گرفته است. دورترین نقطهی این دیوارچه از خانه دو متر فاصله دارد.
منبر:
سیزده پلهی این منبر با گنبد بالای آن 12 متر بلندی دارد، همهی آن از سنگ مرمر سفید در سال 966 ق/ 1558 م به وسیلهی سلطان سلیمان عثمانی ساخته شده است. هرشب شیخی بر آن به زبان عربی و گاهی اردو وعظ میکرد. شک نیست که زبان فارسی پس از عربی و دویمن زبان مذهبی و فرهنگی مسلمانان خاورمیانه است. هر ترک و اردو زبان که اندکی با فرهنگ اسلامی آشنا باشد فارسی را میداند ولی عکس آن صادق نیست، یعنی فارسها و ترکها اردو نمیدانند معذلک، سخنرانیها و اعلامهای میکرو فنی و تابلوهای مکه و مدینه همه با زبان عربی و ترکی (آن هم ترکی با خط لاتین که معلوم نیست چند خواننده در آن جا دارد) تهیه میشد ولی به فارسی که زبان اول مردم ایران و افغانستان و زبان دوم مذهبی شبه قارهی هند و نیز ترکیه است، تهیه نمیگردد. با این که امسال در اثر نظم جدیدی که سازمان اوقاف ایران به حج داده حاجیان تقریباً از همهی حجاج منظمتر و آبرومندتر بودند و 450 کاروان ایشان با قریب هزار پرچم سه رنگ ایرانی همهی کوچههای مکه و مدینه را پوشانیده بود در صورتی که پرچم دولتهای دیگر از عدد انگشتان تجاوز نمیکرد باز هم زبان فارسی با همان لجاجت عربی روبهرو بود.
زمزم:
چشمهی آبی است در داخل مسجدالحرام و در مشرق خانهی کعبه، چنان که در بیان مراسم سعی در اول مقاله گفتم، طبق افسانههای مذهبی این چشمه از زیر پای اسماعیل جوشیده و لذا هنوز کمی تلخ و شور مزه است و طبق آزمایشهای طبی خواص معدنی آن ناچیز است و لیکن مقدس است و مردم آن را به صورت قوطیهای کنسرو، اما پاستوریزه نشده تا اندونزی و طنجه میبرند.
عرفات، مزدلفه، مشعر، محشر، منا:
من غالباً روزهای تعطیل دست چند فرزندم را میگرفتم، با ماشین از تهران تا سربند شمیران و از آن جا پیاده به طرف پس قلعه و آبشارها میرفتیم، گاهی نیز به آبشار دوقلو میرسیدیم و بعد از آبشارها میرفتیم گاهی نیز به آبشار دوقلو میرسیدیم و بعد از ظهر به خانه باز میگشتیم، در سالهای 29 تا 1335 خ؛ 1950 ـ 1957 م این راه خیلی خلوتتر از حالا بود و چه بسا ما در راه تنها میبودیم پس گاهی برای تعیین مقدار راهپیمایی خودمان و گاهی به منظور شوخی و خنده برخی سنگها و اماکن را نامگذاری میکردیم. مثلاً سنگی که دورنمای نیم تنهی آدمی به دست میداشت و نرسیده به پس قلعه هنوز به ارتفاع 25 متری ایستاده است «مجسمه حضرت عباس» مینامیدیم و غاری را که بالاتر از پس قلعه است، اصحاب کهف میخواندیم. پس گاهی میشد که کاوه (پسرم) خسته شده میگفت: آقا جون به حضرت عباس رسیدیم بس است بازگردیم اما دخترم پروین میگفت: نه بابا بگذار اقلاً تا به غار اصحاب کهف برسیم.
حال اگر ما از سکنهی قدیم مکه بودیم و میخواستیم روزهای تعطیل به کوهنوردی برویم ناچار میبایستی که از خانهی کعبه که در زیر کوه ابوقبیس است، از ته دره روی به شمال شرقی سربالایی به راه میافتادیم، تا به عقبه (6500 متری) و سپس روی به مشرق تا منا (10 کیلومتری مکه) میرفتیم و در راه چند صخره را به نام جمرهی عقبه و میانه و کوچک نامگذاری مینمودیم و سپس از درهی باریک محشر به مزدلفه و معشر (13 ک مکه) و از آن جا به دشت عرفات (25 ک مکه) میرسیدیم که هوایش در اثر ارتفاع 750 متر از دریا و 500 متر از مکه بهتر از اطراف است. در این جا شبی استراحت میکردیم و باز میگشتیم، البته در حال سربالایی رفتن شکار صرف ندارد، زیرا که میباید لاشهاش را به دوش کشیده و بالا برد، اما در بازگشت شکاری میگرفتیم یا حیوانی در منا میخریدیم و میکشتیم و گوشتش را بدل ما تحلل تن خستهی خویش میساختیم.
حال اگر بعدها عمری یافت میشد و شرایط زمان و مکان به او و جانشینانش اجازه میداد که این کار ساده را به صورت یک عقیده درآورند و مردم را از اندونزی تا موریتانیا با بندهای معتقدات به مکه کشانند و در آن جا یک میلیون و نیم حیوان را کشته مرده و نیم مردهی آنها را در حال جان کندن با تراکتورها زیر خاک کنند و در حالی که میلیونها مردم هند از گرسنگی میمیرند اینها لیاقت ساختن یک کارخانهی کنسروسازی که این گوشتها را به گرسنگان برساند نداشته باشند. اینها دیگر نیازمند علم تفسیر است که از دست ما شیعی نمایان سنی شده کاری ساخته نیست.
باری روز 22 دیماه 12 ژانویه با آن که طبق اصول علم نجوم روز 7 ذیحجه بود از طرف امر به معروفها روز 8 ذیحجه اعلام شد. و ما نیز اجباراً در عربستان باید مانند نجدیها تابع سلف صالح باشیم نه علم و عقل پس برای حج لباس احرام را از نو بر تن کردیم و غروبگاهان به وسیلهی اتوبوس خودمان به دشت عرفات رسیدیم. آن چنان بینظی بر پا بود، که کاروان 37 نفری ما با کمک حملهدار (حاج علی حلاق) و آخوند کاروان (شیخ حسین ترنج) که هر دو با سابقه بودند نتوانستیم طرف حسن حمزه را بیابیم و فقط دو ساعت پیش از بازگشت از عرفات، خیمهای که مالالاجارهی آن را سفارت عربستان در دمشق از یک یک افراد کاروان گرفته بود و سپس به دیگران فروخته شده بود را پیدا کردیم و چون وقت اقامهی دعوا نبود، صرفنظر کرده آمدیم. در آن شب طبق آمار رسمی 217/1 هزار تن حاجی در خیمهگاه عرفات حاضر بودند که 645 هزار از ایشان از خارج به کشور آمده و 47 هزار تن ایشان ایرانی بودند. 99% جمعیت آن شب را بیمستراح بسر بردند و 75% اصلاً خیمه نداشتند و ما نیز با این مردم در هوای آزاد و روی زمین تری که بوی بول میداد خفتیم. روز شنبه 13 ژانویه چند عکس یادگاری گرفتیم و غروبگاه به طرف مشعر حرکت کردیم. در این 12 کیلومتر راه بیش از 15 صف اتوبوس، این جمعیت را به طرف غرب حرکت میداد و 10 هزار تن نیز پیاده، همراه اتوبوسها راه پیمودند و تنها یک جاده آسفالت شده، وجود داشت و باقی روی خاک نرم حرکت میکردند اگر کلمهی «سم ستوران» را به کلمهی «چرخ ماشینها» تبدیل کنیم، آن شعر فردوسی وضع آن شب را به شما نشان خواهد داد:
زسم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
حجنامه 2
مراغه کردن در خاک زار مشعر:
نیمی از شب گذشته در مشعر متوقف شدیم. ما 217/1 هزار تن نمایندگان جهان سوم، یعنی جهانی که نه از ثروت جهان اول برخورداریم و نه به نقشهکشی و برنامهریزی جهان دوم پای بندیم و برخورداریم و نه به نقشهکشی و برنامهریزی جهان دوم پای بندیم و نه سواد آنها را داریم، در این خاک و خل به جمعآوری سنگ ریزه مشغول شدیم تا آن که فردا صبح خداوند آتش (شیطان) را سنگسار و قلعهی سنگباران را سنگباران کنیم. کار مشکل بود، سنگها نبایستی از نخود ریزتر و از فندق درشتتر باشند، در صورتی که تمام این صحرا را نیم متر خاک نرم فرا گرفته است و جز شیرجه رفتن در آن راه حلی وجود ندارد. همسفران گرامی، به ضعف مزاج من ترحم نموده زحمت مرا تحمل نمودند. گویند برخی فرقههای غلات، در این محل، از سلمان فارسی یاد میکردهاند[15] ولیکن ایرانی، خدای شر را سنگسار میکرد نه خدای آتش را و به علاوه این مراسم پیش از محمد و سلمان در مکه اجرا میشده است.
باری، در این جایگاه نیز این جمعیت انبوه، بدون آب و آبریزگاه و هیچگونه خیمه و خرگاه خوابیدند. خوشمزه بود، وقتی از یک امر به معروف پرسیدم: چرا با این میلیاردها پول نفت، آبریزگاه نمیسازید؟ در پاسخ فریاد زد: آقا! این جا همه مستراح است! مگر جا کم است؟!
منا:
صبح یکشنبه 14 ژانویه عید قربان بود. اول آفتاب وارد منا شدیم. از شدت شلوغی قدرت حرکت از ماشین سلب شد، ما اجباراً پیاده شدیم و دو کیلومتر راه پیاده تا خیمهگاه آمدیم. چشمتان روز بد نبیند هرکس را میدیدی خونین بود، احرامهای سفید همه خونین، پاها تا زانوان غرق خون، گویی مردم عمداً خود را به خون آغشته بودند به این عمل افتخار میکردند، خنجرهای خونآلود را بر دست بلند کرده حرکت میدادند، برخی را سادیسم چنان گل کرده بود که دل حیوان قربانی کردهی خود را بر سر خنجر یا قمه بلند کرده، با حرکاتی غرورآمیز راه میرفتند. جنجال و غوغایی عظیم بود.
رمی جمره:
سه پاره سنگ، هریک با ارتفاع سه متر، هر یک به فاصله 200 متری دیگری، به نام جمرهی بزرگ (عقبه) و جمرهی میانه و جمرهی کوچک، نامیده میشود. جمره به معنی گل آتش است. عربها این سنگها را مظهر شیطان میشمرده و برای اظهار وفاداری به بتهای کعبه، اینها را سنگسار میکردهاند. اینک ما باید به عنوان یکی از اعمال واجب حج، به هر یک از این جمرهها هفت سنگ بزنیم و حتماً به آنها برخورد کند و سنگها از نخود کوچکتر و از فندق بزرگتر نباشند و حتماً آنها را با شیرجه رفتن در خاکسار مشعر جمع کرده و به این جا آورده باشند.
برخی از حاجیان که گویا خیلی گول شیطان را خورده بودند، چنان از دست این ملعون عصبانی بودند که سر و کول یکدیگر سوار شده، خود را به بالای سر این سنگ میرسانیدند و آن قدر با لنگه کفش بر سر او میزدند که کفش پاره میشد. در ضمن این عمل هزاران حاجی خونسرد دیگر، این حاجی عصبانی را با شیطانی که زیر پایش بود سنگسار میکردند و او از شدت عصبانیت متوجه سنگها که بر او میبارید نمیشد، در صورتی که بسیار از سنگها بر خلاف قانون از فندق هم خیلی درشتتر میبودند.
شیعیان هنگام سنگباران کردن جمرهی شیطان، کعبه را پشت سر خود میگذارند و روی به جمره مینمایند تا مگر سنگ به طرف کعبه پرتاب نکنند. اما سنیان بدون توجه به احترام کعبه گرداگرد جمره ایستاده سنگباران میکنند در نتیجه بسیاری از سنگهای حاجیان عصبانی از جمره گذشته به مردم طرف مقابل برخورد میکرد. من چندین بار لنگه کفشها را که حاجیان عصبانی پرتاب کرده بودند دیدم که از جمره گذشته بر سر و کلهی مردم رو به رو فرود میآمد. من چند بار از کوهی که در طرف جنوب جمرهها است بالا رفتم، در آن جا که به طور اتفاقی معلوم شد که جایگاه زیدیان مهاجر یمن است، نشسته این مناظر را تماشا میکردم. در آنجا احساس نمودم که قدرت تفکر در یمینیها نیز بیشتر از نجدیها است. ولی این بیچارگان از شدت فقر به دنبال بوی نفت بدین دیار مهاجرت میکنند. در مکه و مدینه و حتی در «خیبر» به برخی از مهاجرین یمن برخورد کردم که از وضع کشورشان و دو قسمت جنوب و شمالش کمی آگاهی میداشتند. زیدیان از نظر فلسفی شیعیاند و از نظر سیاسی سنی هستند، یعنی در جنگ علی و عمر بر سر خلافت حق را به عمر میدهند، اما از نظر فلسفی بیشتر نظریات شیعه را از قبیل عدل، اختیار عقلی بودن حسن و قبح قبول دارند.
در مورد نام جمره 1، 2 و 3 باید به خاطر داشت که حساب ماههای رومی که در دورهی جاهلیت در عربستان به کار میرفته، روز 7 شباط (فوریه) روز سقوط جمرهی اولی و روز 14 آن ماه سقوط جمرهی ثانیه و روز 21 آن سقوط ثالثه نامیده شده. در میان محمد زکریای رازی و حسین تمار دربارهی آن، پرسش و پاسخها نگارش رفته است (بیرونی، آثار الباقیه صص 252-253) پس شاید بتوان حدس زد که یک یا هر سهی این جمرهها از اجرام سماوی باشند که از فضا به زمین افتاده و چون هنگام سقوط طبعاً به صورت آتش بوده به نام جمره خوانده شده است.
کنگرهی پیش آهنگان اسلامی و پیمان عقبه:
خیابانی که جمرهها در آن افتادهاند، شارع الجمرات نامیده میشود. در این خیابان نزدیک مسجد «خیف» تابلویی دیدم به عنوان «موتمر الکشاف الاسلامی» که در اطراف آن 26 پرچم و از جمله پرچم خودمان کوبیده شده بود. به درون رفتم، معلوم شد که محل اولین کنگرهی پیش آهنگان کشورهای اسلام است که امسال از طرف 26 دولت و از جمله حاجی پیش آهنگان کشور خودم، تشکیل گردیده است، اما من هرچه جستجو کردم جز مشتی پیرمرد عرب نیافتم. شاید هم یاران ملک ارسلان، برای کشف مواقع شیطان، و اندازهگیری سنگ رس قلعهی سنگباران، سنگرهای خویش را خالی کرده بودند.
به هر حال من به یاد نوشتهی واقدی[16] افتادم؛ آخر در همین عقبه و مسجد خیف، پیمانی میان محمد و مردم مدینه بسته شد که منجر به هجرت او از مکه به مدینه گردید و در نتیجه نقشهی جغرافیایی خاورمیانه تغییر کرد. آری در همین ایام حج بود و بتپرستان مکه و مدینه، مانند ما برای انجام همین مراسم آمده بودند. محمد با نمایندگان مدینه مخفیانه، نیمه شب فراهم آمدند و پیمان عقبه را بستند.
اعراب مدینه مدتها بود با یهود کلنجار میرفتند. اقلیت مهاجر یهودی، که متمدنتر و ثروتمندتر از اکثریت بومیهای عرب بودند، میخواستند به وسیلهی مذهب نیمه متافیزیک خود و به اتکای نیروی اقتصادی که در دست میداشتند، فرهنگ خود را بر عرب تحمیل نمایند. ایشان همواره عربها را با آمدن مسیح که تخم عرب را خواهد انداخت میترسانیدند[17] اعراب نیز که به ضعف فرهنگی خویش اعتراف داشتند، به دنبال ایدهئولوژی مترقیتری میگشتند که بتواند اقتصاد میهنشان را از چنگ این مهمانان ناخوانده به در آورد و به جای آن که زبان خود را از دست بدهند، زبان یهود را نیز عربی گردانند. پس چون از آیات محمد در مکه چیزهایی شنیدند از ترس آن که مبادا یهود به دو بگروند و مسیح موعود ایشان گردد، پیش دستی نموده[18] در دو سفر حج نمایندگانی به منا فرستادند و دو پیمان سری به نام پیمان عقبهی اول و عقبهی دوم با محمد بستند و در پیمان دوم محمد را به رهبری سیاسی مدینه پذیرفتند پس محمد به مدینه مهاجرت کرد. باری اینان نقشی برای تسریع تاریخ کشیدند و لذا پیروز شد.
اکنون باید دید نقش پیش آهنگان اسلامی هم برای تسریع جریان تاریخ میباشد؟ که برای آن بدان جا آمده بودند؟
پس از اتمام سنگباران قلعهی سنگباران به طرف کشتارگاه رفتیم. چهار دیواری دیدیم که مساحت درون آن 50 هزار متر به نظر میآمد در میانش شیارهایی به گودی دو متری آماده کرده بودند. هر حاجی میبایستی اگر مثل من مرتکب خطایی در حال احرام نشده باشدلااقل یک حیوان میکشت وگرنه بایستی به تعداد خطاهایش چند حیوان بیجان کند. هنگامی که حیوان را میکشتند، برخی حاجیان مقداری از گوشت آن را برداشته باقی را رها میکردند و چون لاشهها انباشته میگردید تراکتورها لاشهها را در شیارها ریخته دفن میکردند و بسیاری هم نیمه جان گرفتار پا روی تراکتور میگردیدند. من داشتم دیوانه میشدم خواستم فرار کنم باز سرنوشت ابوطالب یزدی را به خاطر آوردم. ناچار وکالتی شرعی به حاج اکبر عزیزیان همسفرم دادم. او حیوانی به مبلغ 110 ریال سعودی خرید و دور از چشمان من کشت و مرا بریالذمه نمود! تازه من باید یک گوسفند دیگر بکشم، چون با تن لخت نتوانستم هوای شبهای دی ماه را بالای اتوبوس تحمل کنم به داخل اتوبوس طپیدم شاید بتوان گفت: این 218/1 هزار نفر حاجی در آن روز نزدیک دو میلیون حیوان را به گور کردند. اما معلوم نیست چقدر از این تعداد به دست ما 47 هزار ایرانی انجام گرفت. ما ایرانیانی که ادعای شیعیگری داریم، باب اجتهاد را مفتوح میشمریم، اولین کسان بودیم که متشابهات را تفسیر نمودیم. پدران ما کتاب ناطق را بر کتاب صامت مقدم میشمردند. عقل را رسول باطن میخواندند و آن را بر نقل مقدم میدانستند. علوم ایران و هند و یونان را به عربی درآورده، به تازیان آموختند و تمدن اسلام را پایه نهادند و گسترش دادند. اکنون کارشان به جایی رسیده است که درخشکه مقدسی و ظاهریگری، احتیاط بازی و ... به هنر و زیبایی، دست حنبلی را از پشت بسته و در تجاهل و تخرخر با مالکیان وهابی از شترچرانان نجد گرفته تا بربریان لیبی، مسابقه گذاردهاند. کسانی که پدرانشان در هزار سال پیش دیت را به جای قصاص[19] به همین عربها آموختند حالا....
حلق با تقصیر:
آخرین عمل حج پس از رمی و جمره و قربانی، حلق (یعنی تراشیدن سر با تیغ) یا تقصیر (یعنی کوتاه کردن موی سر) میباشد، ولی چون مقلد آیت الله خویی بودم و معظمله به تقصیر اکتفا میکنند، از این مشکل نیز خلاص شدم.
بازگشت به مکه:
روز 16 ژانویه، از منا به مکه بازگشتیم و اعمال طواف حج و طواف نسا و نمازهای آنها و سعی صفا و مروه را همان طور که در عمره به جا آوردیم و در آغاز «حج نامه» شرح دادم انجام دادیم. سپس از لباس احرام بیرون آمده، لباس سویل پوشیده آزاد شدیم من اکنون مثل خانم باجیها به آرزوی خود رسیدهام و برای بازگشت باید به انتظار حرکت کاروان خود، در شهر مکه گردش کنم.
مسجد بلال و شق القمر:
همانطور که گفتم، کعبه مانند امامزاده داود، در ته درهای قرار گرفته که از شمال غربی به جنوب شرقی سر بالا میرود. کوه جنوبی کعبه، ابوقبیس و کوه شمالی آن عبدانی نامیده میشود. بالای کوه ابوقبیس، مسجد بلال حبشی و شقالقمر قرار دارد. طبق روایات سنی محمد در آن جا ماه را از آسمان پایین کشیده در یقهی خویش، آن را بدو نیمه کرده هر نیمه را از آستینی به در آورده به هم چسبانده، دوباره به آسمان فرستاده است. مسجد در جای بسیار خویش منظری ساخته شده است و نمودار ذوق زیبا پسند انتخاب کنندهی آن است. ساکنان اطراف کعبه همه آن را میبینند و همین موضوع مرا به بالای کوه کشانید. هنگامی که 300 پله و 200 متر راه پیمود بدان جایگاه رسیدیم دیدم جلو تمام طاقنماهای مشرف بر مکه که جای پنجره است، با دیوار سیمانی گرفته شده است، به طوری که هرکس درون مسجد نشیند، چنان است که در زندانی بوده هیچ جا را نبیند. وقتی سبب را جویا شدم معلوم شد همانها که موزههای بقیع را درهم کوبیدهاند مشرف بودن مسجد را بر خانههای مردم خلاف حجاب زنان دانسته، پنجرهها را کور کردهاند، معروف است هرجا دست هنر بریده شود پای توحش دراز میشود اینک باید پرسید در لبنان هرجا که مشرف بر دره یا دریا یا شهر یا دیهی بوده است فوراً مسیحیان کلیسایی زیبا ساخته صلیبی بر کلهاش نصب کردهاند. خواه در آن پیرامون مردمی باشند یا نه خواه مردم مسحی باشند یا مسلمان.
شب 17 ژانویه بود پشت مسجد بلال روی سنگی نشسته بودم اتفاقاً دکتر صرام رییس مؤسسهی علوم اجتماعی دانشگاه اصفهان و دکتر امامی استاد دانشکدهی پزشکی آن سامان را دیدم، آن چنان خوشحال شدم که گویی برادرانم را دیده بودم، نمیدانم چرا شاید هم بدان جهت بود که در سفر از غربت به غربت دکتری شیعهتر از خودم را دیده بودم. شب 18 ژانویه به اتفاق شیخ حسن ترنج به بالای کوه سلیمانیه رفته مقابل کوه ابوقبیس نشسته شهر را تماشا میکردیم ناگهان ترنج برخاست که باید فوراً برویم پایین! گفتم چرا؟ گفت: ببین ...ها چه میکنند؟ نگاه کردم دیدیم ... مشغول است. گفتم: برادر من هم از ... بیزارم اما این مربوط به او نیست، این مربوط به .... است.
در جده:
روز 19 ژانویه از مکه به طرف جده بیرون آمدیم و 80 کیلومتر راه روی به مغرب را در یک ساعت پیموده به دریای سرخ رسیدیم. آن روز و شب را در جده گردش کردم، اصطخری (در سدهی 4 ق/ 10 م) گوید: یک گروه مهاجران فارسی از دیر باز در شهر جده بازرگانی میکنند[20] فرودگاه بزرگ با خوابگاه چهارهزار نفری برای حاجیان راه هوا و چند خیابان و بازار نسبتاً بزرگ و چند سینمای شهر را دیدیم. اگر بپذیریم که مقدار شرکت زنان در زندگی عمومی، بهترین «تمدنسنج» هر ملت است، باید گفت وای به حال عربستان! این سخن را من میگویم که وضع اسف بار زن را در عراق دیدهام. باری 9/0 مردم خیابانهای مکه و مدینه را مردها و 1/0 دیگر را زنانی تشکیل دادهاند که سراپا شکل بدی پوشانیده شده بودند و فقط در جده من چند زن آزاد (با روسری یا مقنعه) دیدم که آنها نیز مصری بودند. خوشمزه داستان قبرهای بابا آدم و ننه حوای بیچاره است که طبق اساطیر سنی در این شهر دفن شدهاند و با این که وهابیان نظر شیعه را دایر بر تعدد آدم و حواها به طوری که با نظریهی علمی تکامل سازش داشته باشد قبول ندارند معذلک یگانه قبر بابا و مامان خویش را لگدمال سم ستور توحش ساختهاند. بعد از غروب 20 ژانویه از جده به سوی مدینه به راه افتادیم و 410 کیلومتر را 7 ساعته پیمودیم و ساعت سه صبح 21 ژانویه به خانهی نخاولهای که هنوز در اجارهی ما بود رسیدیم. صبح به حرم و بقیع رفتم چون خلوتتر از بار پیشین بود خیلی از دوستان و خویشاوندان تهرانی را که 7 سال بود از دیدارشان محرومم دیدار کردم و اینک شرح از اوضاع شهر مدینه.
حرم و قبر پیغمبر:
ساختمان کنونی حرم اصلی همان است که سلطان عبدالمجید عثمانی در 1277 ق/ 1869 م ساخته و گنبد سبز رنگ مخروطی بر روی قبر که در گوشهی جنوب شرقی حرم میباشد نهاده است. همه مساحت حرم تا سال (1370 ق/ 1950 م) 10303 متر مربع بوده و در آن سال به افزودن 6024 متر، آن را به 16327 متر توسعه دادهاند. این رقمها را اصالح جمال در کتابش «دلیل الحاج، ص 111» نوشته است. اما همین مرد در کتاب دیگرش «اخبار مدینه الرسول، ص 163» گوید: مسجد را از 16327 متر به 350 سانتیمتر توسعه دادهاند البته ارقام اول صحیحتر است ولی خواستم نمونهای از دقت آمار رسمی وهابیان داده باشم باری چهار گلدستهی زیبا به سبک هندی نیز در چهار گوشهی ساختمان نو نهادهاند توسعهی حرم مدینه نیز مانند آن چه در توسعهی مسجدالحرام در مکه دیدیم، با افزودن بنای نوین در دو طرف بیرون بنا کهن انجام گرفته است و به دو طرف جنوب و شرق که قبر پیغمبر در آن جا است دست نزدهاند، چهار طرف حرم کنونی خیابان است.
دنبال تاریخ ساختمانهای مکه و مدینه باید یادآور شد که درست مانند برخی دیگر از کشورهای عربی، هرچه در این ساختمانها نام ایرانی و اثر شرقی ـ شیعی داشته نابود کردهاند یکی از دردهایی که ما بقیه السیف فارسهای عراق را رنج میداد آن بود که میدیدیم چگونه نوری سعیدیها نشانههای کاشی کاری شده ایرانی نسبتاً قدیمی را از ساختمانها میکندند و نشان تاج خاندان هاشمی را که بر روی دستها دو شیر انگلیس نگاهداری میشد و نشان حکومت سلطنتی عراق بود به جای آنها نصب میکردند. اکنون میبینیم که این عمل ضد فرهنگ انسانی در حجاز مدتها پیشتر انجام گرفته است.
میدانیم که در نیمهی سدهی (6 ق/ 12 م) رضیالدین بوسعید ورامینی و پسرش حسین در ساختمان مسجدالحرام مکه و مسجد مدینه کوششها کردهاند که سمعانی مروزی[21] (م 562 ق/ 1166 م) آنها را یاد کرده گوید: ... اما متاسفانه ایشان شیعی و غالی بودند. عبدالجلیل قزوینی در «کتاب النقض[22]» نیز احوال ایشان را یاد کرده پدر را «معمار حرم خدا» لقب داده است.
هم چنین محمدبن علی وزیر اتابکان سلجوقی موصل معروف به جمال جواد (م 559 ق/ 1163 م) را میشناسیم که آن قدر در ساختمان مسجدالحرام و حجر و خیف منی، عرفات و مدینه کوشید تا به «معمار الحرمین» شهرت یافت و عاقبت در زندان سلاجقه در موصل درگذشت. کارهای او را عماد کاتب[23] (م 598 ق/ 1200 م) و ابن جوزی[24] (م 597 ق/ 1200 م) و ابن اثیر[25] (م 682 ق/ 1283 م) ابن خلکان[26] (م 681 ق/ 1282 م) و زکریای قزوینی[27] (م 682 ق/ 1283 م) آورده و نوشتهاند که خلیفه بغداد و امیر عرب مکه مخالف تزئین این مسجدها بودند و این وزیر ایرانی شیعی با زور رشوه و هدایا ایشان را راضی ساخت. خاقانی قصیده شینی[28] معروف خود و «تحفه العراقین» را حق این وزیر و به نام او سروده است. و نیز بر او ستانی (م 472 ق / 1079 م) بارگاه امامان بقیع را ساخته بوده است.[29] ولی اکنون از سازندگان کعبه جز نام عمر و خلیفه عباسی و عثمانیها نامی دیده نمیشود.
کتابخانه:
در خیابان جنوبی حرم ساختمان نوین و بزرگی است که پهلوی غربی آن در عدلیهی شهر مدینه است و پهلوی شمالی آن در کتابخانهی مدینه است. جای این ساختمان خانهای میبوده که گویند زادگاه حسین شهید (امام سوم) بوده است. مؤسس کتابخانه، عارف حکمت آن را خریداری و وقف کرده است. او کتابخانهی پدرش را که در بخارا بوده است به استانبول برده و سپس از آن جا به مدینه منتقل کرده و در (1270 ق/ 1853 م) کتابخانه را افتتاح نموده و اکنون بیش از 5500 جلد کتاب در بر دارد. فهرست خلاصهی نامهای نسخههای خطی فارسی این کتابخانه به قلم عزیزالله عطاردی قوچانی به سال (1346 خ 1967 م، 39 ص) در تهران منتشر شده است. فهرست نسخ عربی آن چاپ نشده است.
نخاوله:
نام طایفه ای است عرب زبان که خود را شیعی مینامند و در جنوب شرقی مدینه در محلهای به همین نام سکنی دارند. گلدزیهر از کتاب «مع الحجاج الی مکه ـ ص 233 تألیف حاجیخان» و ویلفرید سپاری چ 1902 م نقل میکند که نخاوله برخی عقاید و عادات فارسها را دارند[30] قیافههای افراد این طایفه با مردم ایرانی عرب شدهی خلیج فارس نزدیکتر است و با نجدیهای حاکم به کلی فرق دارند. دور نیست که بازماندهی قرمطیها باشند که نوعی تشیع غالی داشتند و چند بار از خلیج فارس و ساحل شرقی شبه جزیرهی عرب به مغرب آن حملهور شده طالب اصلاحات اقتصادی و مذهبی بودند و به ویژه با دکانداری ظاهریان سخت مخالفت میورزیدند و چنان که پیشتر گفتم به سال 317 ق / 929 م «حجراسود» را به نام این که باقی مانده بتهای عرب در کعبه است شکسته و بردند سپس به سال 339 ق / 950 م چون شور انقلابی ایشان فرو نشست و بزرگانشان برخی خواستهای خویش را پس گرفتند، سنگی به نام «حجراسود» به مکه باز گردانیدند البته مورخان درباری خلیفگان سنی بدترین تهمتها را بدین نهضت زدهاند که اکنون جای بحث و انتقاد آنها نیست.
باری اگر هم اصل این طایفه شیعی بوده است، اکنون از تشیع جز ظواهر در ایشان چیزی باقی نمانده است. مثلاً در مسایلی مانند اختیار بشر وجوب عدالت بر خدا تقدیم عقل بر نقل مقدم داشتن نظر قرآن ناطق بر قرآن صامت، وجوب تأویل آیات متشابه و دیگر مسایل مورد اختلاف شیعی و سنی نظریات ایشان به سنیان نزدیکتر است.
به خاطر دارم هنگامی که شادروان پدرم در یکی از سفرهایش در تهران بود در جلسهای میگفت: «تشیع در ایران رو به عقب رفته است و در لبنان و عراق بیش از ایران خراب شده و در سوریه و مصر از عراق نیز بدتر است. اما نخاولهی حجاز جز با دست باز نمازگزاردن و تقدیم علی بر عمر چیزی از تشیع نمیدانند. تدریس علوم اجتماعی و تاریخ در کشورهای عربی بر مبنای شووینیزم پان عربیزم، ریشهی تشیع را در این کشورها متزلزل ساخته است...» من برای آشنایی بیشتر با این قوم هنگام ورود به مدینه به اتفاق شیخ حسین ترنج و اکبر عزیزیان و مادرش دو اطاق در خانهی یکی از افراد این طایفه اجارت کردیم.
با آن که دولت در تهیهی وسایل تعلیم و تربیت در حق این طایفه تبعیض علنی میکند بلکه موانعی برای پیشرفت اجتماعی و فرهنگی آنان میتراشید باز هم ایشان از طوایف دیگر مدینه متمدنترند. چنان که مردم مدینه نیز گرچه از مردم مکه عقبترند اما از نجدیهای حاکم متمدنتر میباشند مثلاً خانههای فقرای این طایفه همانها که کاروان ما برای ایشان کمک مالی جمع کرد همگی در خانهی خود مستراح دارند در صورتی که هم طبقهگان ایشان در آن طرف شهر چنین نمیباشند.
حسینیهی نخاوله:
روز 22 ژانویه عید غدیر بود. به اتفاق حاجی آقا رضا گارسچی (گازرچی) رفتم، به محلی که حسینیهی نخاوله خوانده میشد تا از روحانی بومی ایشان شیخ محمد علی عمرو دیدار کرده باشیم ساختمان بسیار محقری بود، سر دری کوتاهتر از قد آدم داشت و در کوچهای تنگ از شعب خیابان نخاوله واقع بود. گارسچی مرا معرفی کرد که پسر مؤلف «ذریعه» است شیخ فکری کرده آهسته گفت: چرا اسم شیعه روی کتابها میگذارند که ما از دیدنش هم محروم باشیم؟ گفتم: «شیخنا! اکنون که بحمدالله اتحاد اربابی داریم و کشورهایمان در یک ابواب جمعی هستند، باید شما فشار بیاورید و آزادی مطبوعات برای معتقدات مردم بخواهید.» دیدیم نخواست که بفهمد من نیز عقب کشیدم.
حسینیهی ایرانیان:
در مدینه رسم است که غیر از آخوند بومی نخاولهای یک آخوند ایرانی هم برای شیعه از ایران فرستاده میشود. سابقاً این مقام را سید محمدتقی طالقانی آل احمد، برادر جلال آل احمد و پسر عمهی نویسندهی این «حجنامه» اشتغال میکرد او حسینیهی با شکوهی را پایهگذاری کرد و پس از مرگ وی جانشین او سید محمد لواسانی آن را تکمیل کرد. اما وهابیان ساختمان را توقیف کردند و در حسینیه را به شکل وحشیانهای گل گرفتند و هنوز به همان صورت زننده در کنار شرقی خیابان نخاوله محدودیت عقیده را در شهر به مردم گوشزد میکند. روزی از صاحبخانهام پرسیدم: چرا تلویزیون ممنوع است. گفتم: من در قهوهخانهای در شمال غرب شهر دیدم هست گفت: بابا ما نخاوله هستیم هنوز تلویزیون نیاورده قاضی شهر علیه ما کتابی به نام «الشیوعیه و الشیعه» پخش کرده است اگر تلویزیون بیاوریم چه خواهند کرد؟
بقیع:
گورستان ـ موزه ـ گورستان: چهاردیواری ویرانهای در مشرق مدینه که اکنون 100×1500 متر مساحت دارد، در روزگار پیغمبر گورستان مدینه بوده است و چون قبر چهارتن از پیشوایان مذهب شیعه؛ حسن، علی زینالعابدین، محمد باقر، جعفر صادق؛ در آن جا واقع است قرنها مورد احترام شیعیان ایران و هند و سوریه بوده و ساختمانهای موزهای همانند آن چه در مشهد و قم و ری و نجف و کربلا میبینیم داشته که محتوای آثار گرانبهای هنری بوده است. ابن نجار (م 643 ق/ 1245 م) از گنبد و بارگاه آن یاد کرده است.[31]
هرگاه انسان سوزانیدن کاخهای تخت جمشید به دست اسکندر ملعون و سوزانیدن پرستشگاه سومنات به دست محمود نامحمود و کتابخانههای اسکندریه و بغداد و دیگر کتابسوزیهای[32] عرب را به خاطر میآورد بیاختیار بر نادانی و درنده خویی عاملان این وحشیگریها تأسف میخورد. به کار بردن سلاح برای خراب کردن و جلوگیری از اندیشه بسیار دردناک است. بتشکنی هم از پایین و با قلم ستوده است. بتشکنی از بالا، آن هم با تبر و تیشه خود عین بتتراشی است. بت عقیده چیزی و بت هنر چیزی دیگر است. اولین آنها نمودار انحطاط یک ملت و دومی نمونهی عالی تمدن است. با شکستن بت هنر، بت عقیده، نه تنها نابود نمیشود بلکه تقویت میگردد، بت عقیده را چیزی جز علم نابود نمیکند.
یکی از مظاهر خوش ذوقی ایرانیان در تاریخ در تزیین قبرهای پیشوایان شیعه دیده میشود. از قم و مشهد و ری و بابا شجاع[33] و امامزاده داودها گذشته در کشورهای عراق و سوریه و حجاز نیز هرجا که به نام قبر یکی از بزرگان شیعه معروف بوده آثار دست هنرمند ایرانی به چشم میخورد. اگر چه به سبب ترس سنیان حاکم نقاشیهای موجود در این ساختمانها از حدود گل و بوته و گاهی حیوانات تجاوز نمیکرده پیش از صفویه کمتر عکس آدمی به در و دیوار آویخته میشده با این که مجسمهسازی نزد شیعه مجاز است[34]، حتی بعد از صفویه نیز از مجسمهسازی خبری نیست زیرا که دولت صفوی نیز از ترس ایزوله شدن از دنیای اسلام که به دست خلیفگان ترک سنی بود در بسیاری از موارد عقاید خشک سنی را جانشین نظریات نسبتاً مترقیتر شیعی کرده است اما معذلک باز هم این اماکن در حقیقت موزههای مذهبی شیعه بوده و آثار هنری ایرانیان بیش از ملتهای دیگر در آنها دیده میشود.
خشونت تازیان شبه جزیره در تمام دوران تاریخ دشمن شماره یک هنر و هنرکدهها بوده است. البته تازیانی که از شبه جزیره بیرون آمده پس از مدتی سکونت در عراق یا سوریه خشونت صحرایی خود را از دست داده ذوق هنری مییافتند و خود از این هنرکدهها تا اندازهای نگاهداری میکردند. اما متأسفانه یورش عربهای صحرا در زمان عمر پایان نیافته بلکه پشت سر هم، در هر قرن نمونهای از این یورشهای ناشی از گرسنگی دیده میشده است که منجر به خرابی اماکن مقدس در کربلا و نجف و کشتار وحشیانهی مردم میگردیده است. همیشه مزاحمت صفویان و نادرشاه و سپس عثمانیان را فراهم میکرده است در این حوادث که نمونهی آن در سالهای (1212 ق، 1216 ق / 1897 م، 1801 م) رخ داد عربهای بومی شده در عراق با فارسهای عراق دوشادوش در برابر عربهای مهاجم صحرایی مقاومت میکردند.
درهم کوبیدن موزهها:
در جنگ بینالمللی اول (14 ـ 1918 م) شریف حسین از طرف عثمانیان، فرماندار حجاز بود. او از فئودالها و دارای تمدنی اشرافی متناسب با مردم هفتجوش مکه و مدینه بود که از ملتهای گوناگون مسلمان، از طنجه تا اندونزی ترکیب یافته است. حسین با اندیشهی استقلال عرب با انگلیسها علیه ترکها ساخت به شرط آن که تمام کشورهای عربی زبان به او سپرده شود. او پس از جنگ مکه را پایتخت کل اعراب اعلام کرد. انگلیسها عهد شکنانه فلسطین را به یهود دادند پول و اسلحه به چادرنشینان نجدی دادند تا به مکه هجوم بردند و حسین به جزیرهی قبرس (مستعمرهی آن روز انگلیس) فرار کرد. با فرار حسین آخرین آثار تمدن هفتجوش حجاز به دست وحشیان نجد ویران گشت. از جمله آنها موزههای مذهبی شیعه در بقیع در ماه شوال 1925 م با خاک یکسان گردید. همهی آثار هنری آن را خرد کرده مانند جدشان عمر به آتش کشیدند. تا چندین سال نزدیک شدن یک ایرانی به دیوار این ویرانهها کافی بود که او را به دست جلادان امر به معروف بسپارد و اجازهی درختکاری نیز در این ویرانه ندادند. از سال 1949 م که نفت در این شبه جزیره پیدا شد چشم نجدیها به تمدن جهان باز شد کمکم نرم آمدند. امسال در اثر اوضاع بینالمللی به ما ایرانیان لطف کرده اجازت دادند که به درون بقیع پا نهاده از ویرانههای قبور بزرگان مذهبی دیدن کنیم. پیش و بعد از ظهر در هر کدام یک ساعت یک در باز میکردند و دهها هزار ایرانی مثل مردم تشنه که به چشمه برسند به درون این چهاردیواری پر از خاک میریختند و آن را به میدان میتینگی مذهبی اما پر از خشم سکوت و زمزمههای کینه توزانه نسبت به دستگاه حاکم محل مبدل مینمودند. همهجا جلادان امر به معروف با صورت سه گوش دراز، ریش کوسه، قبا و عبای خاکی قهوهای کمر روی عبا بسته دست ها از آستین عبا بیرون عصای دراز امر به معروف به دست گرفته، محتسبان غزنوی و سلجوقی را به یاد میآوردند که گویی دنبال فداییان اسماعیلی صباحی میکردند.
نزدیک شدن به یک کومهی خاک به نام قبر همان و فرود آمدن خیزران همان! دعای دسته جمعی خواندن ممنوع بود، چون شببیه به سرود است و موزیک دارد در برخی گوشنه کنارها تعزیهخوان ایرانی نوحهای تکی میسروده و دهها ضبط صوت صدایش را ضبط میکرد چون شنیدن صدای ضبط شده در بقیع برای مردم دهات ایران لذتی دیگر دارد و تعداد بیشتری درخت در بهشت شنونده میکارد و بالاخره سوغات خوبی است البته تا چشم برهم زنی یک ساعت پایان یافته، محتسبان با شلاق دستور خروج میدادند این تودهی انبوه با حال سکوت خشمآمیز بیرون شدن آغاز میکردند. گهگاه تصادمی نیز رخ میداد. اما گویا محتسبان دستور میداشتند که با احترام همگانی کنونی، بیش از یک شلاق فرود نیاورند. بیاطلاعی حاجی بیچاره از اوضاع جهان نیز موجب میشد که عوض اعتراض کردن با همان شلاق اول روحیهاش را باخته، پای به فرار نهد.
مباهله:
از حوادث تاریخی که در بقیع رخ داده یکی مباهلهی با نصارای نجران است. در 4 شوال سال 10 ق/ 631 م محمد برای اثبات ادعایش خود و فامیلش را در معرض عذاب آسمانی قرار داد. محکمهای به سلمان فارسی (به قول نصیریان) تشکیل شد. چیزی شبیه آن چه مدعیان و متهمان در ایران باستان انجام میدادند به جا آمد. مباهله تا سدهی (4 ق/ 10 م) در میان اشراقیان ایرانی (غلات) هم چون وسیلهای برای قطع دعوا متداول بوده است. چنان که شلمغانی که «باب خاص» بودن نوبختی را منکر بود علیه او و حامی او مقتدر خلیفهی عباسی مباهله نمود و در نتیجه او را در سال (322 ق/ 934 م) زنده کردند. شلمغانی رسالهای نیز در «مباهله» دارد که در «بحارالانوار، 6: 641 ـ 934» چاپ شده است. چهار کتاب دیگر در «مباهله» در «ذریعه 19: 46 ـ 47» یاد شده است و در کتب اصول شیعه هم چون «کافی» بابی ویژهی مباهله هست و در کتب سنی نیست. با این همه ماسینیون که میل دارد سر نخ تمام آداب و رسوم را به سامیان بچسباند[35]، مباهله و لعان را از آدابی سامی شمرده است 36 جای وقوع مباهله اکنون مسجدی در گوشهی بقیع به نام مسجد مباهله دیده میشود. ابن نجار (م 643 ق/ 1245 م) از «مسجد الاجابه»[36] در بقیع یاد میکند. گویا همین مسجد را خواسته باشد.
کنگر کابلی مباهلهی کیسانیان و شیعه را که در میان محمد حنیفه و زینالعابدین در کنار حجر اسود رخ داده بوده نقل میکند.
خطبهی حج:
اهمیت بقیع تا آن جا بوده که در سال (359 ق/ 970 م) که دست خلیفه بغداد از مکه کوتاه بود و خلیفگان فاطمی مصر آن را اداره میکردند خلیفه عباسی امیر الحاج را به مدینه فرستاد. او خطبهی حج را در «جبل المباهله» در بقیع القا نمود.[37] باری، تا سال 442 ق / 1050 م که ناصر خسرو به مکه رفته بود، کعبه به دست شیعیان مصر اداره میشد.
دو رزمگاه دفاعی:
روز 7 ژانویه به دیدار دو میدان جنگ احد و احزاب رفتیم. گویند محمد در 63 جنگ شرکت کرده ولی در حقیقت آنها نه جنگ تحمیل عقیده و مذهب بلکه عملیاتی بود کما بیش شبیه بدان چه پارتیزانهای امروز برای تهیهی وسائل کار جهت پیش برد نهضت خود میکنند. هیچ کدام اهمیت چندانی نداشت، مگر «بدر» که در آن مالی بسیار از تجاوز مکه بدست مسلمانان افتاد. پس چون ایشان راه تجارتی «شام ـ مکه» را در خطر دیدند لشگری به مدینه هم صدا شده محمد را مجبور کردند که تا کوه احد، به استقبال لشگر قریش برود. اما یهودیان مدینه در این اتحاد دفاعی مسلمان و نامسلمان شرکت نجستند. این جنگ در 15 شوال (3 ق/ 642 م) رخ داد و منجر به شکست مدافعان گردید. محمد و چند تن از یاران زحمی او که جانی به سلامت به در برده بودند در غاری در کمرکش کوه احد که 1200 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، پنهان شدند قریشیان به گمان آن که محمد کشته شده است به مکه بازگشتند. در تاریخ اسلام کشتهشدگان مسلمان این جنگ را «شهدای احد» نامند و کشتگان نامسلمان مدینه را «بهشتیان بینماز» میخوانند. قبر حمزه عموی پیغمبر که در این جنگ کشته شد، در پای کوه است. ناصر خلیفهی عباسی (1180 ـ 1225 م) آرامگاهی برای او ساخته بود که بدست وهابیان ویران گشته است. ما نیز مانند دیگران از آن غار و قبر ویران زیارت کردیم.
مسجد فتح:
برجای دومین رزمگاه دفاع از مدینه که روز 7 ژانویه دیدار کردیم، چند مسجد به نامهای «مسجد سلمان» و «مسجد فتح» و جز آن، به یاد پیروزی در آن جنگ که در اثر درایت سلمان به دست آمده بود، ساخته شده است. یک روایت سنی میگوید: همهی شهرها را با شمشیر گشودیم مگر مدینه که با سخن فتح کردیم. سنیان میپنداشتند همیشه تحمیل عقیده با زور، افتخار آمیز خواهد ماند. اما شیعه میگفتند: تنها فتح مدینه مسلمانانه و محمدی بود و باقی فتوحات غارتگرانه و عمری بوده است. مردم مدینه که طبق دو پیمان عقبه محمد را به رهبری خود پذیرفته بودند پس از چهار سال اولین میوهی اتحاد خویش را چیدند. اعراب مدینه مسلمان و مشترک که شکست احد اتحاد خویش را چیدند. اعراب مدینه مسلمان و مشترک که شکست احد را نتیجهی عدم همکاری یا خیانت یهود دانستند همهی اموال بنی نصیر از یهود مدینه را مصادره و ایشان را بیرون راندند. فراریان با قریشیان مکه همدست شده با لشگری به عنوان «احزاب مؤتلف» مدینه را محاصره کردند. چون مردم مدینه قبلاً به دستور سلمان خندقی به دور شهر کنده بودند، احزاب کاری از پیش نبرده بازگشتند.
طبری گوید: در آن روزها محمد و سلمان در خندق توبرهی خاک بر دوش خود میکشیدند تا تازیان را به کار کشانند. مردم مدینه پس از پیروزی در این جنگ طایفهی دیگر از یهود مدینه را به نام بنی قریظه را قتل عام و اخراج کردند و مدینه به دست مسلمان تصفیه گردید. چون مشرکان مدینه ایدهئولوژی قابل دفاعی نداشتند، کمکم تحلیل رفته خود به خود مسلمان شدند و مدینه یک پارچه گردید.
مساجد:
شاید بتوان گفت: یک چهارم مدینه از مسجدهایش تشکیل شده است لیکن مساجد مدینه عربیتر از مساجد مکه هستند، یعنی از هنر و تزیین تهیتر میباشند زیرا کمتر از مکه ملل گوناگون را به خود جذب میکرده و در نتیجه عقب افتادگی عربی در ایشان نمودارتر باقی مانده است. آری برخی از مساجد مدینه از نظر حوادث تاریخی آنها دارای اهمیت میباشند که برخی از آنها را در بالا یاد کردیم. در اینجا باید از مسجد «سقیفهی بنیساعده» یاد کنم که گویند پس از مرگ محمد، مهاجران و انصار بر سر جانشینی او در آن جا نزاع کرده و عمر با تهدید به شمشیر همه را به پیروی از ابوبکر قانع ساخت و دیگر «مسجد دو قبله» است که گویند محمد تا پایان سال اول هجرت، نماز را مانند یهود به سوی اورشلیم در فلسطین میگذرد و روزی در حال نماز در این مسجد قبلهی خود را از شمال (اطراف اورشلیم) به جنوب (طرف مکه) برگردانید. پس به راه افتاده و از عقب نمازگزاران به جلو ایشان خزید و همهی آن جماعت حاضر نیمی از این نماز را به طرف شمال و نیم دوم را به سوی جنوب برگزار کردند.
تلویزیون و ارجلیه:
درست گفتهاند که هرجا دست هنر بریده پای توجش دراز است، شهر مدینه کوه و تپهی نزدیک نداشت که من برای رفع خستگی بدان متوسل گردم. صبحها گاهی به کتابخانه رفته نسخههای خطی را میگشتم و باقی را به گز کردن خیابانها اشتغال میورزیدم. در شمال غربی شهر قهوهخانهای یافتم که بر خلاف دیگران تلویزیون میداشت و مرا سرگرم میکرد. برنامهاش عجیب بود نخست یک امر به معروف با همان لباس شمری مدتها قرآن میخواند سپس فیلمی جریان حج را نشان میداد در حالی که مردم آن جا شباه روز جز حج چیزی نمیبینند سپس یک فیلم امریکایی قصهای کودکانه به زبان انگلیسی از شهر ظهران که مرکز آمریکاییها است پخش میشد. اما از موسیقی و ارکستر هیچ خبری نبود و به جای آن امر به معروفها پشت سر هم پندنامهها سر میدادند. از سرگرمیهای مردم در این قهوهخانهها پس از صرف چای و پپسی کولاهای گوناگون آن چه جلب نظر مرا کرد «ارجلیه» بود که همان غلیان خودمان باشد و از کلمهی نارجلیه و نارگیل مشتق شده است چون جای آب آن گوی گونه ایست به قطر 15 سانت که بر زمین مینشیند. بلندی آتشدان آن به یک متر و درازای نی پیچ شگفتانگیز آن سه متر و به قطر سه سانت میباشد. در انتهای این لولهای کلفت یک پستانک کوچک هست که همه کس همان را در دهان مبارک مینهد و میمکد.
------------------------------------------------------------------
[1] و 2 و 3. پیکرهی اندازهها از کتاب «دلیل الحاج» (راهنمای حاجیان) اثر صالح محمد جمال، چ مکه، 1971 ک، ص 92 گرفته شده است.
4. در آن جا (مسجد الحرام) نشانههای واضحی ـ از خدا ـ هم چون قدمگاه ابراهیم هست (سوره ی عمران 3: 97) ناصر خسرو نیز این جا پا را دیده است (سفرنامه، چ 1335 خ، 1959 م، ص 98)
5. یک حاجی ایرانی که شاید به سبب کمی سهل انگاری، جلادان امر به معروف یازده سال پیش در جلو چشم خویشاوندانش سر از بدنش جدا کردند. و سر جنازه را وارونه به گردن مرده دوختند و تحویل برادرش دادند.
6. ماسینیون، سلمان فارسی؛ ترجمهی عبدالرحمان بدوی، شخصیات قلقخ چ 1964 م ص 14. یاقوت حموی گوید: سکنهی تیما یهود بودند و عمر ایشان را با همهی یهودیان دیگر، از شبه جزیره براند.
7. عنوان پیش آهنگان اسلامی در همین مقاله دیده شود.
8. به حاشیهی شماره (6) مراجعه شود.
9. ناصرخسرو، سفرنامه چ 1335 خ، ص 101.
10. تفسیر تبیان، سورهی بقره آیت 51 و مفسران دیگر شیعه هم چون طبرسی (م 548 ق/ 1153 م) نیز همین نظر را دادهاند.
11 و 12. ناصرخسرو، سفرنامه؛ چ 1335 خ، ص 100.
13 و 14. عین القضات، نامهها 2: 163.
[11]. «وفیات الاعیان»، چ 1984، 4: 28-232
[12] . قزوینی، «آثار البلاد»، اقلیم رابع، راجع به موصل.
[13] . «ذریعه» ج 9، صص 294/713/838/921
[14] . «النقض»، صص 56-58.
ماسینون، «سلمان»، ترجمهی بدوی، چ 1964 م؛ ص 39.[15]
[16] . واقدی، «طبقات کبری»، ج 1، 1 ق / 148.
[17] . ابن نجار، م 643 ق، «الدره الثمینه»، تحقیق صالح جمال، مکه 1971 م، ص 19.
[18] . ین نجار، همانجا ص 19.
[19] . مقالت «قانون نامهی آبگار» (کاوه، 44/440) دیده شود.
[20] . «انساب» سمعانی چ گردآوری ص 580.
[21] . «النقض»، صص 171/172/226.
[22] . «تاریخ سلاجقه»، صص 210-213.
[23]. «المنتظم فی تاریخ الامم» حوادث، سال 559 ج 10 ص 209.
[24] . «الکامل»، حوادث، 559.
[25] . «وفیات الاعیان»، چ 1984، 4: 28-232
[26] . قزوینی، «آثار البلاد»، اقلیم رابع، راجع به موصل.
[27] . «ذریعه» ج 9، صص 294/713/838/921
[28] . «النقض»، صص 56-58.
[29] . «العقیده و الشریعه»، ترجمهی عربی چاپ دوم ص 391.
[30] . گلدزیهر.
[31] . ابوالفضل مجدالملک بر اوستانی قمی (م 472 ق / 1097 م) گنبد و بارگاهش را ساخته بوده است.
[32] . نمونهی برخی از این کتاب سوزیها را ابن جوزی در «المنتظم» سالها 311، 398/448 ق و یاقوت در معجم الادب 2: 315 و صله تاریخ الطبری، ص 96 ص و ابن حجر در «لسان المیزان» 5: 354-356 و روزبهان در «شرح شطحیات»، ص 455 آوردند (کاوه، 42) نیز دیده شود.
[33] . قبر بابا شجاع ابو لؤلؤی فیروز فدایی که عمر را کشت در کاشان زیارتگاه است و تاریخ 777 ق / 1375 م دارد و گویا از آثار شیعیان کیانی یا سرخابیان قرن اول هجری هفتم میلادی باشد. سزاوار است که این جایگاه به صورت موزهی قهرمانان ملی هم چون روزبه بن مقفع، بابک، مازیار و یعقوب لیث در آید.
[34] . آدم متز تمدن اسلام در قرن ج 4، ص 382 نقل از اصطخری ص 19.
[35] و 36. ماسنیون، شخصیات قلقه (ترجمهی بدوی) چ 1964 م، ص 161.
[36] . ابن نجار محمدبن محمود، «الدره الثمینه»، تحقیق صالح جمال، چ مکه، 1971، ص 153.
[37]. کتاب «الامامهی» و «طبری و «اعلام الوری» طبرسی و «خرایج و جرایح» راوندی دیده میشود. و اشعار حمیری در این باره در مرزبانی آمده است.
کاوه (مونیخ)، ش 45-46، سال 11، نوروز 1352، صص 26-35]
نظرات