چرا مجلس اول به توپ بسته شد؟


5697 بازدید

چرا مجلس اول به توپ بسته شد؟

 روز دوم تیر 1287 خورشیدی ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان در حالی که نمایندگان آن اولین مجلس مشروطه را تجربه میکردند به دستور لیاخوف فرمانده نظامیان روسی و حمایت محمدعلیشاه قاجار به توپ بسته شد. بسیاری از مردم، آزادیخواهان، سیاستمداران و روزنامهنگاران جان خود را از دست دادند

ماه رمضان 1322 ه‍ ق را می‌توان آغاز حرکت مردم برای تغییر رژیم استبدادی به مشروطه دانست. زیرا در این زمان بود که حوادث یکی پس از دیگری آزادیخواهان را به خیزش واداشت و برای سخنوران و واعظان نیز زمینه فراهم گردید تا بتوانند سهم خود را در این میان ایفا نمایند.

نهایتاً پس از مهاجرت اعتراض‌آمیز علما به قم و پافشاری و حمایت مردم از آنها بود که در سال 1324 ه‍ ق (1285ش) مظفرالدین‌شاه قاجار فرمان مشروطیت را صادر کرد و پس از ده روز از دنیا رفت و سلطنت به فرزندش محمدعلی میرزا رسید که او اولین نشانه‌های مخالفتش با مشروطه را در مراسم تاج‌گذاری خود نمایان کرد و از هیچ‌یک از مجلسیان جهت شرکت در جشن، دعوت به عمل نیاورد. وی در صدد بود که نظام استبدادی قاجار را از نو احیا کند. او از سلطنت، آنچه را که در زمان جدش ناصرالدین‌شاه وجود داشت، در ذهن می‌پروراند.  بنابراین در طول مدت پادشاهی‌اش علی‌رغم اینکه در برخی مواقع خود را طرفدار سرسخت مشروطه می‌نمایاند، از هیچ اقدامی جهت تضعیف مشروطه دریغ نکرد و این مسئله تا جایی رسید که در 2 تیر 1287ش فرمان به توپ بستن مجلس اول را داد.

این پژوهش، پس از مروری بر چگونگی شکل‌گیری مشروطه و دیدگاه محمدعلی‌شاه زمینه‌های اختلاف شاه با مجلس، کودتای خرداد 1287ش، وضعیت داخلی مجلس پیش و پس از آن و بالاخره علل اساسی انهدام اولین مجلس ملی در ایران را مورد بررسی قرار می‌دهد.

مختصری از چگونگی شکل‌گیری مشروطه

مشروطیت از نظر لغوی، به معنی شرط‌دار شدن یا شرط گذاشتن برای چیزی است. بر این اساس، حکومت مشروطه به نوعی از مملکت‌داری گفته می‌شود که در آن برای حکومت کردن، شرایطی پیش‌بینی شده باشد. در حکومت مشروطه، حاکم یا پادشاه نمی‌تواند هر کاری که می‌خواهد به تنهایی و با میل شخصی خود انجام دهد. در چنین حکومتی، تصمیم‌گیری درباره امور کشور بر مبنای شرایطی که در قانون اساسی پیش‌بینی شده است و با نظارت نمایندگان مردم انجام می‌شود. سیدمحمد طباطبایی درباره ویژگی‌های حکومت مشروطه می‌گوید: «مشروطه چیزی است که بندگان خدا که آزاد خلق شده‌اند، از قید اسارت خلاص خواهند شد و از زیر فشار چندین هزار ساله، نجات خواهند یافت. مشروطه چیزی است که عامه، طعم حریت و آزادی را خواهند چشید. زبان و قلم آزاد خواهد گشت. مردم متحد خواهند شد. مساوات و مواسات در مملکت پدید خواهد گشت. مشروطه چیزی است که قانونی برای شاه و مجلس و وزرا و... وضع خواهد کرد که شاه و مجلس و وزارت‌خانه‌ها را محدود خواهد کرد. مشروطه چیزی است که هیچ‌کس بدون امر قانون نتواند سخنی بگوید یا کاری بکند.»1

از اوایل دوره قاجار و به دنبال گسترش رفت و آمدهای ایرانیان به خارج از کشور و توسعه روابط سیاسی و اقتصادی ایران با کشورهای اروپایی، ایرانیان کمابیش با آنچه در سطح جهان بود آشنا شدند. از اوایل دوران ناصرالدین‌شاه به تدریج در پی دغدغه‌هایی که سالها پیش از ایشان، کسانی بسان امیرکبیر در راه آبادانی میهن و کوتاهی دست اجانب در سر می‌پروراندند، شخصیت‌هایی گاه از میان دولتمردان و گاه از بین روشنفکران مشروطه‌خواه برخاستند و با تأمل در علل عقب‌افتادگی ایران و وضع نابسامان کشور به فکر چاره‌اندیشی و سپس روشنگری در جامعه افتادند و زمینه‌های بیداری مردم را فراهم کردند که از جمله این افراد، میرزایوسف‌خان مستشارالدوله، شیخ‌هادی نجم‌آبادی و میرزاملکم‌خان را می‌توان نام برد.

در زمان مظفرالدین‌شاه اعتراضات مردم نسبت به اوضاع نابسامان کشور بالا گرفت. عین‌الدوله که خود از شاهزادگان قاجار بود، عقب‌نشینی در برابر مردم را به زیان حکومت می‌دید و به بهانه‌های مختلف قصد سرکوب آنان را داشت. او می‌خواست با ترساندن مردم، آنها را از مخالفت باز دارد. در واقع در اعتراض به اقدامات او بود که بازارها تعطیل شد و مردم از علمای مذهبی (که در رأس آنها آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله طباطبایی بودند) خواستند که درباره این حوادث، تصمیم مناسبی بگیرند. این فشارهای بی‌رویه و تحقیرآمیز به قدری اثر سوء روی روان و شخصیت مردم می‌گذاشت که بعضی از محققین، در کنار دخالت بیگانگان در امور کشور، از آن به عنوان یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری انقلاب مشروطه یاد می‌کنند. «انقلاب مشروطیت در نتیجه مظالم و فشار روزافزون شاه و شاهزادگان و حکام و مأموران دولتی به توده‌های محروم و نیز بر اثر مداخلات بیگانگان در همه امور کشور به وجود آمد.»2

به گفته ناظم‌الاسلام کرمانی، مردم چنان به ستوه آمده بودند که «همین قدر منتظر بهانه یا اذنی از طرف علما بودند که دکاکین را ببندند.»3 تا با این قدرت‌نمایی دست عمال دولت و بیگانگان را برای همیشه از جان و مال و ناموسشان کوتاه کنند و سرانجام بنا شد که رهبران (بهبهانی و طباطبایی) به حکم اعتراض به مرقد حضرت عبدالعظیم در شهر ری بروند و تقاضاهای خود را بدین شرح به شاه اعلام دارند:

1) ایجاد عدالت‌خانه و رسیدگی به شکایات مردم

2) عمل به قوانین اسلامی و به دور از مداخلات شخصی

عین‌الدوله در پاسخ به این تقاضاها اعلام کرد که شاه، خواسته‌های آنها را پذیرفته و بدین ترتیب متحصنین به شهر بازگشتند. اما به زودی معلوم گردید که عین‌الدوله دروغ گفته و در صدد آزار و اذیت آنان است. رهبران این بار به قم مهاجرت کردند و این مهاجرتشان به مهاجرت کبری معروف گردید که در پی آن، شهر به حالت تعطیل درآمد و ترس و بلاتکلیفی تهران را فراگرفت و هزاران نفر برای حفظ جان خود در باغ سفارت انگلستان جمع شده و از طریق تلگراف و نامه، با مهاجران در ارتباط قرار گرفتند. حکومت که به کلی درمانده شده بود، آمادگی خود را برای شنیدن خواسته‌های انقلابیون اعلام کرد که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از:

1) برکناری عین‌الدوله از صدارت

2) فراهم کردن زمینه جهت بازگشت مهاجرین

3) ایجاد عدالت‌خانه

4) تشکیل دارالشوری یا مجلس نمایندگان مردم

در این میان مظفرالدین‌شاه که تازه به عمق حرکت انقلابی مردم پی برده بود و هر گونه مخالفت را موجب نابودی حکومت خود می‌دید، اعلام کرد که به خواسته‌های آنها عمل خواهد کرد. وی به تاریخ چهاردهم جمادی‌الثانی سال 1324 ه‍ ق دستخطی خطاب به صدراعظم صادر کرد و در آن با تشکیل «مجلسی از منتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف و منتخبات طبقات مرقومه دارالخلافه» موافقت نمود و از وی خواست تا با ابلاغ دستخط به آقایان علما، از ایشان بخواهد «هر چه زودتر تشریف‌فرمای دارالخلافه شوند.»4

به هر صورت نمایندگان علما پس از دیدار با بست‌نشینان همراه صدراعظم به نزد شاه رفتند. از جزئیات این دیدار و گفتگوی آنها با صدراعظم سخنی به میان نیامده است. اما پس از این دیدار شاه دستخطی در تکمیل دستخط اول در روز شانزدهم جمادی‌الثانی صادر کرد که ضمن تأیید دستخط پیشین، بر تشکیل مجلس شورای ملی تأکید شده بود؛ که بعدها شیخ‌فضل‌الله نوری در یکی از لوایح خود به تغییر دستخط شاه اشاره کرده و آن را یک توطئه دانست و نوشت: «از آن جمله در منشور سلطانی که نوشته بود مجلس شورای ملی اسلامی داریم، لفظ اسلامی گم شد و رفت که رفت. این فقره سند صحیح داد و عندالحاجه مذکور و مشهور می‌شود.»5

به هر ترتیب، این جنبش مردمی، مجموعه‌ای از کوشش‌ها و رویدادهایی بود که برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه صورت گرفت و اینگونه بود که مجلس اول در شعبان 1324ه‍ ق (1285ش - 1906م) در تهران گشایش یافت و نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداخته و سپس آن را به امضای مظفرالدین‌شاه رساندند. تقریباً ده روز پس از آن، مظفرالدین‌شاه از دنیا رفت و عملاً شروع حکومت مشروطه با آغاز سلطنت محمدعلی‌میرزا که فرزند و ولیعهد مظفرالدین‌شاه بود، همزمان گردید که وی در آن ایام در تبریز به سر می‌برد.

محمدعلیشاه و دیدگاه وی نسبت به مشروطه

محمدعلی‌میرزا در سال 1289ه‍ ق در تبریز متولد شد و مادرش دختر میرزاتقی‌خان امیرکبیر و دختر عمه مظفرالدین‌شاه بود. او در سال 1313ه‍ ق به ولیعهدی منصوب و به آذربایجان مأمور گردید. وی پس از فوت پدرش، مظفرالدین‌شاه، به تهران آمد و به نام محمدعلیشاه، بر تخت نشست و بر قانون اساسی مشروطیت که پدرش امضا کرده بود، صحه گذاشت و قول داد که از همه جهت با اساس مشروطه همراه و موافق باشد. لیکن چون طبعی مستبد، خودخواه و ستم‌پیشه داشت و تحت‌تأثیر و نفوذ چند تن از دشمنان مشروطه مانند امیربهادر جنگ و لیاخوف روسی (فرمانده قزاق) قرار گرفته بود، کمی پس از جلوسش، به دشمنی و ایجاد تفرقه بین مشروطه‌خواهان پرداخت و در آزار آنان از هیچ اقدامی فروگذار نکرد.

محمدعلی‌شاه خلق و خویی ساده و زودرنج داشت و از دسیسه و تحریک به شدت آزرده می‌شد. وی از قدرت و اختیار شاهانه آنچه را که جدش ناصرالدین‌شاه در دست داشت در ذهن می‌پروراند؛ فلذا این محدود شدن اختیارات توسط مجلس، او را بسیار می‌آزرد و اولین نشانه این رنجش و نارضایتی را هم در روز تاج‌گذاری‌اش علنی کرد و از هیچ‌یک از سران مجلس جهت شرکت در جشن، دعوت به عمل نیاورد.

وی کاملاً تحت تأثیر مشاوران طرفدار روسیه به ویژه شاپشال روسی (فارغ‌التحصیل آکادمی مطالعات شرقی روسیه) بود. در واقع روسها در ایجاد دشمنی شاه با مشروطه، سهم عمده‌ای داشتند و روز به روز او را تقویت می‌کردند و این امر تا اندازه‌ای بود که محمدعلی‌شاه، مشیرالدوله را از صدارت برکنار کرد و امین‌السلطان (اتابک اعظم) را که سالها صدراعظم دوره استبداد بود، از اروپا به ایران فراخواند و به جای وی نشاند که این اقدام، ناراحتی مجلسیان را دو چندان نمود.

نزدیک به همین ایام بود که کم کم نشریه هفتگی صوراسرافیل با سردبیری میرزاجهانگیر‌خان و همراهی علی‌اکبر دهخدا منتشر گردید و در تشویق مردم به آزادی‌خواهی و همچنین افزایش کینه شاه نسبت به مشروطه نقش مهمی ایفا کرد و وی را آماده طرح نقشه‌ای جهت درگیری جدی با مشروطه‌خواهان نمود.

مقدمات اختلافات مجلس و شاه

در حالی که محمدعلی‌شاه در اندیشه برچیدن نظام مشروطه بود، میان مشروطه‌خواهان نیز اختلافاتی پدید آمد که منشأ آن جنبه‌های مختلفی داشت که یکی از آنها طرز تلقی‌های متفاوت از نظام مشروطه بود. عده‌ای معتقد بودند که باید الگوها و قوانین کشورهای اروپایی را ملاک مشروطه قرار داد و گروهی دیگر که شیخ فضل‌الله یکی از آنان به شمار می‌آمد، با این تفکر مخالف و خواستار عدم مغایرت قوانین مشروطه با قوانین اسلامی بودند و آنچه را که با عنوان مشروطیت در جریان بود، نمی‌پسندیدند. عده‌ای دیگر نیز با وجود گرایش‌های مذهبی، به اصلاح تدریجی امور می‌اندیشیدند و مسلماً کسی که بیش از همگان از این آشفتگی و اختلافات بهره می‌برد، محمدعلی‌شاه بود. در واقع «درگیری اصلی میان شاه و مجلس، به ساختار آینده دولت مربوط می‌شد. نمایندگان با توجه به ترجمه‌ای که از قانون اساسی بلژیک در دست داشتند، اصول یک نظام حکومتی پارلمانی را در متمم قانون اساسی گنجاندند... [در این صورت] شاه که اقتدار سلطنت را از دست رفته می‌دید، از توشیح متمم قانون اساسی خودداری کرد و چهار تن از رهبران مخالف افراطی - ملک‌المتکلمین، جمال‌الدین، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و محمدرضا شیرازی مساوات - را (بابی‌های ملحد) و (خرابکاران جمهوری‌خواه) نامید. او گفت که به عنوان یک مسلمان خوب می‌تواند لفظ اسلامی (مشروع) را قبول کند اما مفهوم بیگانه مشروطه را نخواهد پذیرفت. در این اوضاع و احوال، به قانون اساسی آلمان علاقه‌مند شد و پیشنهاد کرد که رئیس دولت باید همه وزراء از جمله وزیر جنگ را تعیین کند، نیروهای مسلح را رسماً و عملاً فرماندهی کند و شخصاً 10000 نیروی مسلح را در اختیار داشته باشد.»6

در پی مخالفت و پیشنهادهای شاه، اعتراضات عمومی به پا خواست و طی آن نخست‌وزیر وقت - امین‌السلطان - که طرفدار حکومت قدرت مرکزی بود، به قتل رسید.

پس از ترور امین‌السلطان، محمدعلی‌شاه هراسان شد و مدتی از دشمنی با مشروطیت دست برداشت. اما کمی بعد مجدداً مخالفت خود را از سر گرفت و نهایتاً آماده سرکوب نهایی مشروطه‌خواهان و تعطیلی مجلس گردید. وی «رفته رفته مخالفان نظم جدید را به دور خود گرد آورد و به خصوص در جلب حمایت همسایه شمالی ایران برآمد. دیپلماتهای روس، مرتباً با شاه و دو یار نزدیکش، کامران میرزا و امیر بهادر، مشاوره می‌کردند. شاپشال، مربی سالخورده روسی شاه و کلنل لیاخوف، رئیس بریگاد قزاق نیز از محرمان شاه بودند و علیه نظم جدید [مشروطه و مجلس] دسیسه می‌کردند. محمدعلی‌شاه از حمایت عده‌ای از سران عشایر نیز برخوردار بود [چرا] که ایلات و عشایر نماینده مستقل در نظام جدید سیاسی نداشتند.»7

در این میان، انجمن تبریز مخالفت خود را با شیوه برخورد شاه در برابر مجلس اعلام کرد و شکایت نمود که از زمان عزیمت محمدعلی‌شاه به تهران، تمام امورات، به استبداد می‌گذرد و وزرای مستبد انتخاب می‌شوند و به وکلای ملت و مجلس بهایی داده نمی‌شود و معترض گردید که چرا بدون اطلاع مجلس و دعوت مجلسیان، تاج‌گذاری شاه صورت گرفته است. آیا اینها نشانه‌هایی از ضدیت با مشروطه نیست؟

متأسفانه این هشدارهای انجمن تبریز، درباره توطئه‌های احتمالی شاه، در تهران گوش شنوا پیدا نکرد و سیدمحمد طباطبایی به رهبری جمعی از نمایندگان مجلس، به انجمن تبریز نوشت: «آنچه از تهران به شما نوشته‌اند، خلاف محض و کذب صرف است. اعلی‌حضرت همایونی شاهنشاهی خلدالله ملکه و دوله نسبت به مجلس مشاوره ملی کمال مساعدت و همراهی را دارند ... خیالات شما تماماً بی‌مأخذ است. بهتر است همگی بر سر کسب و کار خود رفته، به اغتشاش ولایت راضی نشوید.»8

اگر چه انجمن تبریز نسبت به مجلس، چشم‌اندازی واقع‌بینانه‌تر از اوضاع و جریانات آن روز داشت، اما نتوانست در روند و رویکرد مجلسیان نسبت به شاه تأثیری بگذارد؛ زیرا بسیاری از اعضای مجلس گمان می‌کردند که اگر به شاه در پاسداری از مشروطه اعتماد کنند، او اخلاقاً متعهد می‌شود که از روند دموکراتیک پشتیبانی نماید. در واقع «حقیقت آن بود که دو سید و اغلب نمایندگان از یک طرف به خاطر نرمشی که در شاه دیده بودند و از طرف دیگر به خاطر ضعف و دودستگی در مجلس و نیز آشفتگی در امور کشور، راه تفاهم و مدارا با شاه و دولت را پیشنهاد می‌کردند و از هرگونه برخورد خصمانه با شاه احتراز داشتند و از همکاری دولت و مجلس استقبال می‌کردند؛ در حالی که جسارت نمایندگان آذربایجان و فشار انجمن، نه به جهت سامان یافتن اوضاع بلکه به خاطر برانداختن محمدعلی‌شاه بوده است.9 عده‌ای نیز معتقد بودند که سیاستمداران زمامدار و وزیران، موانع اصلی دموکراسی به شمار می‌آیند و اینها هستند که جوّ را مغشوش می‌کنند و اگر خود شاه، مستقیماً با حقایق مواجه شود، نظم جدید را می‌پذیرد و با آن مخالفتی نخواهد داشت.

مسئله مهم دیگری که مشروطه‌خواهان را از رویارویی جدی و محکم با شاه ممانعت می‌نمود این بود که آنان احساس می‌کردند مجلس نوپا برای رویارویی مستقیم با شاه، هنوز شهامت و قدرت لازم را ندارد و در این میان، شاه هم که به دلیل کاهش اختیارات سابق، خود را مغبون می‌دید، از این موضع‌گیری محتاطانه مجلسیان استقبال کرد و در عین حالی که از طریق واسطه‌های خود دست به مانور می‌زد، در مواقعی هم وانمود می‌کرد که دارد از مشروطه حمایت می‌کند. وی طی نامه‌هایی که مجلس به مناسبت‌های مختلف رد و بدل می‌کرد، مدام خود را حامی و طرفدار مجلس و مشروطه‌خواهان نشان می‌داد. به عنوان نمونه، در پاسخ به یکی از نامه‌های مجلسیان نوشت: «... برای اطلاع عموم می‌گویم که ما این مملکت را خانه و ابنای آن را به منزله فرزندان مهربان خود می‌دانیم و در حفظ حدود و حقوق آنها تا آن قدری که در قوه داریم، خود را مکلف می‌پنداریم و اگر حرکتی به خلاف انتظار مشاهده نماییم، هیچ‌وقت به دل نگرفته و نمی‌گیریم و هرگز مانع و عایق وظایفی که خداوند در سلطنت و نگاهداری یک مملکت به ما موهبت کرده قرار نمی‌دهیم. کیست که آبادی خانه خود را نخواهد؟ و کدام پدر است که ترقی و سعادت فرزندان عزیز خود را آرزو نکند، در صورتی که ملت و مملکت و نفس سلطنت، در حکم بدن و اعضا و جوارح است. البته تألم هر یک از افراد ملت موجب تألم و تأثر سلطنت خواهد بود و حالیه که ملت، حصول اطمینان قبلی و اتحاد حقیقی ما را منوط به اثرات فعلی و اقدامات فوری در اصلاحات امور مملکتی دانسته‌اند، عاجلاً با حضور هیأت وزرا و وکلا در اقدام به این مشروع مقدس، مذاکرات لازمه خواهیم نمود و عقاید قلبیه خود را در اعاده امنیت و نظم مملکت در پیشرفت این مقاصد اظهار خواهیم داشت.»10

به نظر می‌رسد آنچه انگیزه محمدعلی‌شاه به حکومت‌داری مطلق را بیشتر تحریک می‌کرد و او را روز به روز به سمت مخالفت ریشه‌ای‌تر با مشروطه‌خواهان سوق می‌داد، این بود که عملاً می‌دید که پس از صدور فرمان مشروطیت و گشایش مجلس شورای ملی، آزادی سیاسی بدون حد و حصری در کشور به وجود آمده است. شبنامه‌های متعددی نوشته می‌شود و روزنامه‌های رنگارنگی منتشر می‌گردد و روزنامه‌نگاران هر یک از روی ذوق و سلیقه خود در پیرامون مشروطیت و اهداف آن قلم‌فرسایی می‌کنند و به اظهار فضل می‌پردازند. ترقی‌خواهی و مشروطه‌طلبی سنگری شده بود تا مشروطه‌خواهان لیبرال در پشت آن به شعائر دینی و مقدسات مذهبی بتازند و گوی سبقت از یکدیگر بربایند. مخالفت آشکار و نهان مشروطه‌خواهان با معتقدات دینی و روحانیت که در روزنامه‌ها و محافل عمومی و خصوصی اظهار می‌شد، سبب شد تا به تدریج گروه کثیری از علمای مشروطه‌خواه دست از حمایت مشروطه برداشته و در برابر آن شدیداً ایستادگی کنند و با افشاگری‌های خود مردم را به انحراف آن آگاه سازند.11 «این مخالفت زمانی جدی و آشکار شد که مجلس جهت تکمیل نظامنامه (قانون) اساسی نوشتن متمم آن را آغاز کرد. در نوشتن این متمم شش تن شرکت داشتند که دو نفر از وکلای آذربایجان (تقی‌زاده و مستشارالدوله) از اعضای آن بودند. این متمم نیز مانند متن قانون، از قانون اساسی فرانسه سال 1830 و 1875 ترجمه و اقتباس شده بود. گرچه سعی می‌شد که برای جلوگیری از ایجاد سوءظن، اصول آن با موازین شرعی آراسته شود؛ اما تقی‌زاده بر این بود که وکلا باید سعی کنند مجلس را مانند مجالس فرانسه و انگلیس بگردانند. این افکار و اندیشه‌ها که تحت عنوان مشروطه‌خواهی ابراز می‌شد باعث شد تا تعداد زیادی از علما و روحانیون و در رأس آنها، نوری، این فتنه‌ها را مولود و یا همزاد مشروطه دانسته و در نتیجه صف خود را از مشروطه‌خواهانی که اروپا را کعبه آمال خود می‌پنداشتند، جدا کنند.12 در حقیقت شیخ‌فضل‌الله که حدود اختیارات مجلس را فراتر از آنچه اظهار می‌شد می‌دید، زبان به اعتراض گشود و اظهار داشت: «قرار بود مجلس شورا فقط برای کارهای دولتی و دیوانی و درباری که به دلخواه اداره می‌شد، قوانینی قرار بدهد که پادشاه و هیأت سلطنت را محدود کند و راه ظلم و تعدی و تطاول را مسدود نماید.»13

در میان این اختلاف‌نظرها، محمدعلی‌شاه خیلی زود متوجه شد که یکی از راه‌های مقابله با قدرت مجلس و تضعیف مشروطه این است که اعلام کند مشروطه با اسلام و عقاید اسلامی همخوانی و سازگاری ندارد و علت اصلی مخالفت وی با مشروطه‌خواهان فقط مسئله مغایرت مشروطه با مقتضیات اسلام است. مخبرالسلطنه (معاون مشیرالدوله: صدراعظم) هم که خود، در انداختن چنین فکری بر سر شاه بی‌تأثیر نبود، تأکید کرد که «مشروطیت برای ملت مسلمان ایران غیرقابل قبول است زیرا عمیقاً با قوانین الهی کشور منافات دارد...»14

در این میان، افزایش خصومت دو قدرت خارجی روس و انگلیس نسبت به مشروطه نیز محمدعلی‌شاه و یارانش را امیدوار کرد و در پیشبرد اهدافشان پشتگرم نمود. وی علی‌رغم آنکه بارها به مجلس رفته و سوگند وفاداری به مجلس را خورده بود، اما همچنان به ملاقاتهای خود با کسانی نظیر امیربهادر و سعدالدوله که از مخالفان مجلس بودند، ادامه می‌داد و همواره در پی بی‌اعتبار کردن مجلسیان می‌کوشید.

سعدالدوله یکی از زیرک‌ترین مخالفان مشروطه بود که با نمایندگان مجلس خصومت شخصی نیز داشت. او نه تنها رهبری فکری مجلس را به صنیع‌الدوله و تقی‌زاده باخته بود، بلکه مجلس، با انتصاب او به مقام وزارت امور خارجه نیز مخالفت کرده بود. به همین خاطر، وی چند استراتژی برای بی‌اعتبار کردن مجلس در پیش گرفت. یکی از اقدامات او، برگزاری تظاهرات توسط نظمیه بود که گروهی از زنان بدکاره را به خیابانهای تهران روانه کردند که این شعارها را بدهند: مشروطه به ما آزادی داده و ما باید از قیود دینی آزاد باشیم و هر طور که میل داریم زندگی کنیم.

او چون از روشهای پارلمانی اروپا نیز مطلع بود، می‌کوشید محدودیتهای بیشتری بر مجلس اعمال کند و به توصیه وی بود که شاه اصرار می‌ورزید مجلس یک نهاد مقننه است و نباید در امور قوای مجریه یا قضائیه دخالت نماید.

به دلیل نقش مخرب سعدالدوله، نمایندگان، خواستار اخراج او از دربار شدند. اما شاه در 23 آذر 1286 (15 دسامبر 1907) با کودتایی علیه مجلس به این تقاضای نمایندگان پاسخ رد داد و طی آن ناصرالملک (رئیس‌الوزرا) دستگیر و زندانی گردید. وزیران عزل شدند و علاءالدوله (برادر احتشام‌السلطنه: رئیس مجلس) که جهت میانجیگری از جانب نمایندگان رفته بود، دستگیر و فلک شد.

فعالان جوان انجمنها، به خصوص انجمن آذربایجان، به کمک نمایندگان آمدند. ظرف چند ساعت، هنگامی که شاه درنگ کرده بود و به حرکت بعدی خود می‌اندیشید، مشروطه‌خواهان حدود بیست قبضه تفنگ جمع کرده و مجلس را سنگربندی کردند و از نمایندگان خواستند که در داخل عمارت بمانند و تا غروب بیش از چهار هزار هوادار جمع کردند و در آن شب سرد زمستانی بر بام مجلس و در خیابانهای اطراف آن خوابیدند.

روز بعد، بازاریان مغازه‌ها را تعطیل کردند و سکنه تهران دست به اعتصاب عمومی زدند. اعضای انجمنها، دفاتر مسجد سپهسالار، در نزدیکی مجلس را اشغال کردند. میرزاجهانگیرخان (سردبیر صوراسرافیل) و محمدرضا مساوات (سردبیر مساوات) و چند روشنفکر دیگر به هماهنگی امر دفاع پرداختند.

نیروهای ضدمشروطه، از روحانیون مخالف، اعضای دربار و بعضی از سران عشایر و کارکنان دون‌پایه دربار و برخی اوباش تشکیل می‌شدند. بعداً شیخ فضل‌الله نوری و هوادارانش نیز بنا به عقاید مخالفی که نسبت به تعریف مشروطه پیدا کرده بودند، در صف مخالفان قرار گرفتند و در میدان توپخانه چادر زدند.

سعدالدوله، امیربهادر و کلنل لیاخوف نیز به نیروهای ضدمشروطه ملحق شدند. طرفداران شاه، عابران را مرعوب می‌کردند و به هر کس که لباس مدرن به تن داشت، حمله می‌بردند. «گفته‌اند که مقدار زیادی شراب از سردابهای دربار آوردند و میان جمعیت تقسیم کردند و آنها به رغم حضور آن همه روحانی، تا توانستند، نوشیدند...»15

هر روز که می‌گذشت، جناح ملی، قدرت بیشتری می‌یافت. به مرور دهقانان روستاهای اطراف شمیران و شهریار، در دفاع از مجلس به مبارزان پیوستند.

انجمن تبریز بار دیگر وارد میدان کارزار شد و تلگرافی برای شهرهای دیگر فرستاد و اعلام کرد: «شاه موافق قانون مشروطیت ذکر قسم و حالا نقض عهد. ملت آذربایجان او را به جهت این خیانت از سلطنت خلع و به قناسل و نجف اطلاع. شما هم او را خلع و سفارت‌خانه را اطلاع دهید.»16

وزرای مختار روسیه و بریتانیا که با شاه ملاقات کردند، به این نتیجه رسیدند که باید همه همت خود را به خرج دهند تا شاه بر سریر قدرت باقی بماند، زیرا هر شورای نایب‌السلطنه‌ای که جانشین او شود، قطعاً از او ضعیف‌تر خواهد بود. بدین ترتیب بین هیأت‌های خارجی و شاه، توافقی در سه ماده حاصل آمد که طی آن شاه پذیرفت:

1. هرگونه طرحی برای تعطیل کردن مجلس را رها کند.

2. احترامات و تعارفات متقابلی با مجلس رد و بدل نماید تا اقدامهای حادّی مثل تقاضاهای انجمن تبریز در مورد برکناری وی دیگر تکرار نشود.

3. روسیه و بریتانیا به ظل‌السلطان (عموی شاه) هشدار دهند که اگر بخواهد جای برادرزاده‌اش را بگیرد از او حمایت نخواهند کرد.

بالاخره محمدعلی‌شاه با توجه به حمایت گسترده مردم از مجلس و زیر فشارهای قدرت‌های خارجی، بار دیگر پشت قرآن را امضا کرد و عهد نمود که از مشروطه حراست کند. در مقابل، مجلس خواهان تبعید سعدالدوله شد و به این خواسته خود نیز رسید. اما امیربهادر که از حمایت کنسول روسیه برخوردار بود، از تبعید شدن رها گردید. در نهایت در 2 بهمن 1287ه‍ ش (22 ژانویه 1908م) نظام‌السلطنه به رئیس‌الوزرایی منصوب گردید.

البته شایان ذکر و تأمل است که «با توجه به وقایع بعدی، شاید این اقدامهای نمایندگان مجلس، عاقلانه‌ترین راه نبود، هر چند که در شرایط محاصره مجلس، قدرت انتخاب مشروطه‌خواهان هم محدود بود اما مجلس با قبول این مصالحه در واقع، فرصتی بی‌نظیر را برای خلع محمدعلی‌شاه، از دست داد و همچنین، به دربار امکان داد که طرح یک کودتای خونین علیه مجلس را در چند ماه بعد به اجرا درآورد. کودتایی که انقلاب را از پرشورترین رهبرانش محروم کرد»17 و نظام نوپای مشروطیت را با بحرانی بزرگ روبرو ساخت و مردم ایران را در رسیدن به اهداف و آمال تاریخی خود که همان تحول بنیادین در ساختار و ارکان حکومت بود، ناکام نمود.

وضعیت داخلی مجلس قبل از کودتا

در فاصله بین کودتای 23 آذر 1286ش تا سرکوبی مجلس توسط محمدعلی‌شاه (2 تیر 1287ش) بین خود مجلسیان اختلافات بر سر چگونگی برخورد با شاه، بالا گرفت وعمیق شد. عده‌ای معتقد به اصلاح تدریجی اوضاع و برخی دیگر طرفدار رویارویی مستقیم با وی بودند. در این میان نوشته‌های تند افرادی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و مساوات و دیگران، آتش خشم محمدعلی‌شاه را شعله‌ورتر می‌کرد. بدین ترتیب این اختلاف‌نظرها در بین مشروطه‌خواهان به قدری اوج گرفت که انجمنها و مردم که انقلابیون را تشکیل می‌دادند، دیگر به نظرات و خواسته‌های مجلسیان، آنگونه که باید و شاید، بها نمی‌دادند و خواستار رویارویی بودند و «به جای چاره‌اندیشی برای مشکلات کشور، فرقه‌های گوناگون با دسته‌بندی‌های مختلف تشکیل داده و از گوشه و کنار، علیه یکدیگر شبنامه و اعلامیه می‌نوشتند...»18 و هر چقدر بهبهانی و ممتازالسلطنه (رئیس مجلس) از آنها می‌خواستند که متفرق شوند تا اوضاع به آرامی اصلاح شود، آنها وقعی ننهاده و در واقع به عقاید نمایندگان مجلس، اعتقادی نداشتند و همین دوگانگی‌ها کار را بر محمدعلی‌شاه و طرفدارانش آسان کرد و راه را برای سرکوبی مجلس باز نمود.

در این ایام نهضت مشروطه در تهران روزهای دشواری را طی می‌کرد و مجلس از لحاظ مالی نیز چندان در تنگنا قرار گرفته بود که نمی‌توانست غذای نمایندگان را در حین جلسات طولانی فراهم نماید.

مطبوعات اروپا از رادیکالیسم نهضت مشروطه و انجمنها شکایت داشتند و نمایندگان مجلس را برحذر می‌داشتند. عده‌ای از نمایندگان از جمله چند نماینده آذربایجان، به اردوی سلطنت‌طلبان نزدیک شدند و در بسیاری از انجمنها نیز، مخالفان مشروطه رخنه کرده بودند و به دربار خبررسانی داشتند.

«اختلاف عقیدتی شیخ فضل‌الله با مجلس از یک سو و کشمکش مجلس با دولت از سوی دیگر، مجلس را در موضع ضعف قرار می‌داد. شاه و دولت بر سر حدود اختیارات خود با مجلس در کشمکش بودند و از کارشکنی و ایجاد مانع در کار آن کوتاهی نمی‌کردند و مردم نیز که تازه از بند استبداد رسته و آزادی به دست آمده را مرهون وجود مجلس - که مورد تأیید علمای نجف بود - می‌دانستند، از آن در مقابل شاه و دولت و مخالفان مشروطه حمایت می‌کردند. مجلس نیز با توجه به حسن‌نیت علما و حمایت مردم نسبت به خود، برای تحقیر و کوبیدن شیخ و یارانش، مخالفت او را از سر سودجویی و به تحریک دولت قلمداد می‌کرد.»19

در تهران، ارشدالدوله (رئیس انجمن مرکزی) که مظنون به همکاری با شاه شده بود، توسط ملک‌المتکلمین، اخراج گردید و در آذربایجان نیز، چند عضو جدید انجمن تبریز، مظنون به همکاری با دربار یا سفارتهای خارجی شده بودند.

در این زورآزمایی بین شاه و مجلس، مجلس از وضع مطلوبی برخوردار نبود. کسروی وضع کلی نمایندگان و آزادیخواهان را چنین تصویر کرده: «در این هنگام نمایندگان مجلس و سران آزادی به چند دسته می‌بودند: یک دسته دل از مجلس و مشروطه کنده و اینان نه تنها کاری انجام نمی‌دادند بلکه کارشکنی نیز می‌نمودند. همینانند که پس از برافتادن مجلس، از شاه نه تنها گزندی ندیدند، نوازش و پاداش نیز یافتند. یک دسته اگر هم با دیگران بستگی نمی‌داشتند خود کسان بی‌رنگی می‌بودند و مشروطه و خودکامگی را با یک دیده می‌دیدند و ناگزیر در این هنگام خود را به کنار می‌گرفتند. یک دسته مشروطه را می‌خواستند ولی جان خود را بیشتر دوست می‌داشتند و در این هنگام تا می‌توانستند کناره‌جویی نشان می‌دادند. تنی چند نیز افزار دست بیگانگان می‌بودند که در هر پیشامدی جز پیروی از دستور آنان نمی‌نمودند. یک نیم بیشتر نمایندگان از اینگونه می‌بودند که در خور هیچ امیدی نمی‌بودند. تنها یک دسته از جان و دل مشروطه را می‌خواستند و اینان نیز سررشته را گم کرده نمی‌دانستند چه کنند، به ویژه که با دسته‌های دیگر درآمیخته در اندیشه جدا سر و آزاد نمی‌بودند.»20 در این میانه، شاه نیز طی نامه‌ای به مجلس با اشاره به حوادث اتفاق افتاده، نوشت: «هر چه گفتند شنیدیم و هر چه خواستند کردیم و از هر حرکت زشت و ناپسندی تجاهل نمودیم... آیا نمی‌دانید که نمی‌خواهند رابطه و اتحاد حقیقی در میان دولت و ملت برقرار بماند؟»21

علاوه بر مخالفت و خصومت فزاینده شاه و کشمکشهای درون انجمنها و مجلس، امور و اتفاقاتی دیگر هم نمایندگان مجلس را گوش به زنگ کرد.

به عنوان نمونه «در 3 ژوئن - 13 خرداد - هارتویگ (وزیرمختار روسیه) و مارلینگ (کاردار سفارت بریتانیا)، به نمایندگان هشدار دادند که احترام بیشتری برای شاه قائل باشند. مارلینگ نوشت که: ایران دارد به سوی هرج و مرج می‌رود و دو قدرت [روس و انگلیس]‌ این وضع را تحمل نمی‌کنند. وی با نظر هارتویگ که گفته بود انجمنها بسیار قوی شده‌اند و باید توسط مجلس و یا شاه کنترل شوند، موافق بود.»22

کودتای خرداد 1287ش (ژوئن 1908م)

در 4 ژوئن (14 خرداد 1287) شاه و همراهانش که توسط رئیس بریگاد قزاق، کلنل لیاخوف، اسکورت می‌شدند، به باغ شاه (که اردوگاه نظامی وی بود) در حومه تهران وارد شدند و این امر همگان را بیمناک کرد که چه روی خواهد داد؟ اندکی بعد، بیش از هزار هوادار مجلس دور ساختمان آن را گرفتند تا دربرابر هرگونه خطر یا حمله احتمالی، از آن دفاع کنند. نمایندگان امیدوار بودند که از طریق مذاکره می‌توانند به این رویارویی خاتمه دهند اما میانجی‌هایی که به دربار رفتند، دستگیر شدند و این امر نشانگر وخامت اوضاع بود و اینکه شاه فقط به سرکوبی می‌اندیشد.

در 10 ژوئن (20 خرداد) تقی‌زاده در صدد مصالحه با شاه برآمد. زیرا احساس می‌کرد که مجلس نمی‌تواند به قدر کافی از خود دفاع کند. او که از تندروی انجمنها نیز هراسیده بود، اظهار داشت: «بیگانگان معتقدند که انجمنها پا از گلیم خود درازتر کرده و قدرت را از دست مجلس خارج کرده‌اند و به همین علت چنین هرج و مرجی به وجود آمده است. تغییرات باید با اصلاحات تدریجی صورت گیرد نه با رویارویی.»23

در 11 ژوئن (21 خرداد) شاه خواستار بازداشت و تبعید چند روشنفکر رادیکال شد؛ از جمله مهم‌ترین آنها «میرزاجهانگیرخان سردبیر صوراسرافیل؛ سیدمحمدرضای شیرازی سردبیر مساوات؛ ملک‌المتکلمین و آقا سیدجمال خطبای بزرگ ملی‌گرا که هر دو اصفهانی بودند. میرزاداودخان؛ ظهیرالسلطان یکی از برادرزاده‌های شاه و از افسران برجسته داوطلبان ملی؛ حاج میرزایحیی دولت‌آبادی و میرزاعلی‌محمد (برادر). گذشته از تبعید این رهبران مردمی، شاه خواستار تسلط بر مطبوعات و خلع‌سلاح مردم نیز گردید.»24

انقلابیون، مجاهدین و اعضای انجمنهای تهران، از مجلس که مرعوب مداخله خارجی شده بود، قطع امید کردند و در مسجد سپهسالار جمع شدند. نمایندگان بیش از 180 انجمن حضور یافته و هر انجمن یک حجره را اشغال کردند و لوحه خود را بر سر درِ آن آویختند. گروهی از حامیان مجلس نیز بر بامها و خیابانهای نزدیک مجلس می‌خوابیدند که عده‌ای از آنها مسلح و برخی هم چاقو یا داس به همراه داشتند. ملک‌المتکلمین و سیدجمال واعظ، رهبری نهضت ملی را بر عهده گرفتند. شاه به آنها (ملیون) اخطار داد که متفرق شوند و نمایندگان مجلس نیز در این باب کوتاه آمده و پذیرفتند. اما اعضای انجمنها که دور مجلس را گرفته بودند، با این مسئله موافقت نکرده و متفرق نمی‌شدند و ممتازالسلطنه و بهبهانی، هیچ‌کدام نتوانستند مردم را راضی کنند که به خانه‌های خود برگردند. ملک‌المتکلمین و سیدجمال واعظ که با تصمیم مجلس مخالف بودند، نه تنها از مردم نمی‌خواستند که متفرق شوند، بلکه تشویق به ماندن نیز می‌نمودند.

انقلابیون که با شور و هیجان فراوان با نمایندگان مجلس مخالفت می‌کردند، می‌دانستند که حضورشان آخرین سد بین شاه و مجلس است. اما با همه پافشاری بر مقاومت، سرانجام تسلیم سخنان تقی‌زاده که آنان را دعوت به اصلاح تدریجی می‌کرد، شده و پراکنده گردیدند و فقط چند صد داوطلب از انجمنها باقی ماندند و بالاخره در 20 ژوئن (30 خرداد) بود که محمدعلی شاه شرایط خود را برای خاتمه دادن به محاصره اعلام کرد:

1. شاه باید اختیاراتی چون امپراطور آلمان داشته باشد.

2. همواره قوایی متشکل از ده هزار سرباز در پایتخت در اختیار شاه باشد.

3. اختیار کامل قشون با خود شاه باشد و وزیر جنگ مستقیماً در برابر شاه مسئول باشد.

نمایندگان مجلس این شروط را رد کردند؛ زیرا این خواسته‌ها با مفاد قانون اساسی مغایر بود. در واقع مذاکره آخر آنها با شاه در این مرحله نیز به ناکامی رسید و مشخص گردید که تصمیم قبلی آنها در مورد پراکنده کردن داوطلبان حامی مجلس، به زیانشان بوده و این مسئله کار شاه را برای حمله به مجلس آسان نمود.

به توپ بستن مجلس

همانگونه که پیش‌تر ذکر گردید، در پی اقدام محمدعلی‌شاه در 14 خرداد 1287ش که ظاهراً به علت گرمی هوا ارگ دولتی را ترک کرده و به باغشاه رفته بود، بر همگان روشن شد که وی برای اجرای تصمیم خود آماده شده است. او برای اینکه در مردم ایجاد وحشت و اضطراب زیادتری کند، با افراد فوج سیلاخور خود که پاچه ورمالیده و تفنگ به دست در اطراف کالسکه او می‌دویدند، یکی دو خیابان، راه خویش را دورتر کرد و نهایتاً خود را به باغشاه بیرون دروازه غربی شهر رساند و در آنجا تقاضاهای چند ماهه اخیر خود را تکرار کرد. هر قدر مصلحین مناقشات گذشته، سعی کردند که بین او و مجلسیان و مشروطه‌خواهان صلح ایجاد کنند، کاری از پیش نرفت. آزادی‌خواهان می‌دانستند که اگر به خواسته‌های شاه و اخراج یا تبعید کسانی که او می‌خواهد، تن دردهند؛ بر تقاضاهایش افزوده خواهد شد و شاه هم خوب می‌دانست که اگر این بار شکست بخورد قطعاً از تاج و تخت محروم خواهد شد. این بود که طرفین پس از چند روزی که برای یکدیگر اولتیماتوم صادر می‌کردند، یک روز صبح ساعت 5، سرلشکر نقدی با 120 تن از قزاقان تحت فرماندهی‌اش در میدان روبروی مجلس مستقر شد و بعد از مبارزه‌ای نافرجام، در ساعت 7 صبح به فرمان لیاخوف با دسته‌ای دیگر قزاق یعنی 250 سوار و 25 پیاده، آماده به حمله دوباره گردید. این نیروها برای سرکوب مشروطه‌خواهان با خود چهار توپ جنگی آورده و آنها را در برابر مجلس مستقر کرده بودند. لیاخوف در مصاحبه با خبرنگار تایمز، در قضیه دفاع از تهران چنین اظهار کرده بود: «750 قزاق بریگاد، با آن دسته که به کرج فرستاده شد، پنج هزار نفر از سپاهیان منظم ایلات و پنج توپ تند کار مدرن، برای دفاع از تهران در دست داریم.»25 این جنگ نابرابر در نهایت با دو هزار قزاق در میدان روبروی مجلس که به سلاح‌های جنگی مجهز بودند، آغاز و چهار توپ برای مقابله آماده گردید که یکی در خیابان دروازه دولت، دیگری در خیابان روبروی آن و سومی و چهارمی در خیابان شاه‌آباد مستقر شده بودند و دهانه همه آنها به سوی مجلس گردانیده شده بود و گرداگرد آن، دسته‌ای قزاق و سوار و پیاده قرار داشتند.

شماری از نمایندگان و شخصیتهایی چون بهبهانی، امام جمعه خویی، مستشارالدوله، ابراهیم آقا، ممتازالدوله، حکیم‌الملک و محمدصادق طباطبایی در مجلس بودند و علاوه بر آنها، صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین و قاضی ارداقی هم به مجلس پناهنده گردیدند.

در ساعت 7 صبح که توپ‌ها به سمت مجلس شلیک شد، دود و غبار در فضا منتشر گردید و «در این هنگام بود که رضاخان برای نخستین بار نشان لیاقت می‌گیرد زیرا در بحبوحه جنگ، وقتی که یکی از توپها به میدان مشروطه‌خواهان می‌افتد، رضاخان بدون هیچ ترسی به دل نیروهای دشمن [مشروطه‌خواهان] زده وتوپ را به ارتش استبداد برمی‌گرداند. طباطبایی [درباره این حادثه] می‌گوید که: اینگونه است که چشمان تاریخ، ثابت بر حوادث می‌ماند و همه اسرار، زیر پوست اسناد نقش می‌بندد.»26

بالاخره، پس از چهار ساعت جنگ و رویارویی، آزادیخواهان شکست خورده و صداهای رعدآسای توپ‌ها و شلیک تفنگ‌ها خاموش گردید. سربازان سیلاخوری و دسته‌های اوباش، مجلس و خانه‌های بانو عظمی و خانه ظل‌السلطان و انجمن آذربایجان و انجمن مظفری را وحشیانه غارت کردند و حتی در و پنجره‌ها را نیز کنده و با خود بردند. ملک‌المتکلمین و صوراسرافیل و میرزاجمال‌الدین واعظ، دستگیر و ملک‌المتکلمین و میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل در روز بعد اعدام گردیدند. ناظم‌الاسلام کرمانی می‌نویسد: «جهانگیرخان را که روز دویم این واقعه طناب انداخته بودند، در وقت کشتن گفته بود زنده باد مشروطه و اشاره کرده بود به زمین و گفته بود ای خاک! ما برای حفظ تو کشته شدیم... ملک‌المتکلمین را هم که طناب انداخته بودند، گفته بود: اگر مرا زنده بگذارید، نفع من به دولت و ملت می‌رسد... [من] با نهایت افتخار و شرف و در کمال سعادت در راه وطن می‌میرم و از اعمال خود ندامت ندارم.»27 سیدجمال واعظ نیز که فرار کرده بود، دوباره دستگیر و اعدام گردید. سلطان‌العلما، سردبیر روح‌القدس هم پس از شکنجه‌های بسیار کشته شد و بهبهانی و طباطبایی هم پس از دستگیری و کتکهای فراوان و هتک حرمتهای بسیار، تبعید شدند. مساوات نیز با لباس مبدل موفق به فرار گردید و تقی‌زاده و چندین نماینده دیگر، از جمله حاج‌حسین‌آقا امین‌الضرب نایب‌رئیس سابق مجلس هم به سفارت انگلستان پناهنده شدند. دهخدا نیز به سفارت انگلستان متحصن شده و سپس به اروپا رفت. وی در سوئیس سه شماره آخر صوراسرافیل را منتشر و بر مرگ میرزاجهانگیرخان مویه‌ها کرد و سلطنت محمدعلی‌شاه را محکوم نمود. ممتازالدوله رئیس سابق مجلس هم به سفارت فرانسه و صنیع‌الدوله و اقوامش نیز به سفارت ایتالیا پناهنده گردیدند.

در 5 تیر 1287 (13 ژوئن) شاه فرمانی صادر کرد و طی آن همه مردم تهران را به استثناء انقلابیون دستگیر شده، مورد عفو قرار داد و از همه رعایای صدیق خود دعوت کرد که بدون هیچ ترسی به سر کارهای متوقف شده خویش بازگردند. شاهزاده مؤیدالدوله به فرمانداری تهران منصوب شد و بازارها که یک هفته تمام بسته شده بود، باز گردید و شهر حالت قبلی خود را به دست آورد.

محمدعلی شاه که در 3 تیر فرمان انحلال مجلس را صادر کرده بود، انتخابات جدید مجلس ملی و مجلس سنا، که می‌باید همزمان فعالیت خود را شروع می‌کردند، برای سه ماه بعد تعیین کرد و به وزیر داخله دستور داد این مطلب را به اطلاع کلیه فرمانداران برساند. این فرمان شاه، انتشار یافته و در اختیار نمایندگی‌های خارجی نیز قرار گرفت. طی تلگرامی که مستر مارلینگ به سر ادوارد گری در 26 ژوئن از تهران ارسال کرد، وقایع این‌گونه مطرح شد: «رئیس مجلس و یک وکیل دیگر که دستگیر نشده‌اند، به سفارت فرانسه متحصن گردیده‌اند. وزیر مالیه و خانواده او به سفارت ایتالیا متحصن شده‌اند. سیدعبدالله و سیدمحمد، تبعید خواهند شد؛ ولی محل بردن آنها معلوم نیست. هر چند که شهر خاموش است ولی اضطراب عمومی باقی است و قشون مشغول تجسس اسلحه و بمب است. از قراری که می‌گویند، در اردوی شاه شصت و چهار نفر محبوس هستند. در تبریز جنگ مداومت دارد ولی در سایر ایالات خاموشی باقی است. کلنل لیاخوف به حکومت شهر منصوب گردید و از قرار معلوم دارای اقتدارات زیادی است. شاه اعلانی مشعر به انحلال مجلس صادر نموده. اعلان مذکور اشعار می‌دارد که انتخابات جدید در سه ماه دیگر به عمل خواهد آمد و مجلس سنایی هم تشکیل داده خواهد شد.»28

پس از این ماجراها، شاه به برقراری نظم در پایتخت و ولایات پرداخت و پس از آنکه مؤیدالدوله را فرماندار تهران و لیاخوف را ریاست کل قشون داد، اعلامیه‌هایی هم به فرمان او بر در و دیوار شهر چسباندند که طی آن وظایف مردم نسبت به حالت حکومت نظامی مشخص می‌شد. کلیه چاپخانه‌ها و دفاتر روزنامه‌ها بسته شدند. ضبط اسلحه با شدت جریان یافت و دولت، اموالی را که از خانه‌های ظل‌السلطان و ظهیرالدوله غارت شده بود، ضبط و خریداری کرد تا به صاحبان خسارت دیده‌اش برگرداند.

مشیرالدوله وزیر داخله، عنوان صدراعظم یافت و بدین ترتیب بار دیگر استبداد به جای مشروطیت نشست که این دوره تقریباً یک ساله، بعدها با نام «استبداد صغیر» شهرت یافت. اگر چه محمدعلی‌شاه با تعطیلی مجلس در ظاهر توانست به هدف خود دست یابد، اما از آنجا که مردم ایران تا حدودی با نظام مشروطیت آشنا شده بودند دیگر نمی‌توانستند مجدداً زیر بار استبداد مطلق پادشاهی بروند. به همین خاطر ساکت ننشسته و پس از مدتی نخستین بار از ناحیه مردم تبریز و سپس دیگر شهرها، آماده جنگ با محمدعلی‌شاه شدند و سرانجام قوای ضددولتی به فرماندهی سرداراسعد بختیاری و سپهدار تنکابنی توانستند نیروهای دولتی را شکست داده و تهران را به تصرف درآورند. (24 جمادی‌الثانی 1327 ه‍ ق)

در این زمان محمدعلی‌شاه پس از سه روز مقاومت، برای اینکه به چنگ آزادیخواهان نیفتد مجبور شد به سفارت روس پناهنده گردد. وی با حمایت روس و انگلیس در سفارت مذکور به مدت 57 روز پناهنده شد و سپس با همکاری این دو دولت از ایران خارج گردید و در شهر ادسای روسیه اقامت گزید.

علل اساسی انهدام مجلس

در بررسی ریشه‌های اصلی سرکوبی مجلس اول، یکی از مهمترین عوامل را باید در عدم شناخت کامل و اصولی نظام مشروطه دانست که منجر به برداشتی خام و سطحی از مشروطیت و موجب ضعف مشروطه‌طلبان گردید. همانگونه که اشاره شد، در ابتدا، ایجاد عدالتخانه خواسته اصلی مردم و علمای تهران بود که به عنوان اعتراض به اعمال سرکوبگرانه عین‌الدوله و بی‌تفاوتی شاه در برابر آن در حضرت عبدالعظیم متحصن شده بودند. آنان یکی از شرایط بازگشت خود را ایجاد عدالتخانه دولتی می‌دانستند تا «به عرایض کلیه رعایا و مظلومین رسیدگی شود و رفع ظلم از مظلوم حقاً و عدلاً به عمل آید و در اجرای عدل، ملاحظه از احدی نشود.»29 مورخان قدیمی مشروطیت، از جمله کسروی، معلوم نمی‌کنند که چرا ایجاد عدالتخانه که خواست اصلی علما و مردم بود، به مشروطیت تغییر یافت؛ در حالی که این تغییر را باید نخستین انحراف از خط کلی نهضت عدالتخواهی مردم دانست. زیرا همه مردم و علما نسبت به عدالتخانه تصور روشنی داشتند، اما شناخت درستی و شفافی نسبت به مشروطه نداشتند؛ حتی اغلب آزادیخواهان و منورالفکرانی که مردم را به آزادی‌خواهی و مشروطه‌طلبی تشویق می‌کردند، خودشان هم تصوری مبهم و نادرست از آن داشتند... کسروی در این باره می‌نویسد: «آنها معنای واقعی آزادی‌خواهی و میهن‌پرستی را نمی‌دانستند و به نام آزادی‌خواهی، پرده‌دری می‌کردند و به نام میهن‌پرستی، شعرها در ستایش آب و هوا و کوه و بیابان می‌سرودند.»30 در واقع همین نوپا بودن نهضت مشروطه در ایران و شفاف نبودن تعاریف و حدود اختیارات آن بود که موجب گردید محمدعلی‌شاه با همراهی و همفکری مخبرالسلطنه، اولین قدم در ایجاد تزلزل و اختلاف میان مشروطه‌طلبان را بردارد و شعار مشروطه با شرایع اسلام سازگاری ندارد را علم کند و در ادامه مسیر بین علما و مهره‌های اصلی مشروطه نیز تفرقه ایجاد نماید.

در ذکر علل دیگر انحلال مجلس، می‌توان به رویه‌های غلط و برخی تندرویهای نابجای مشروطه‌خواهان اشاره کرد که خود این امور منجر به تحریک بیشتر محمدعلی‌شاه برای مقابله جدی با مشروطه‌طلبان گردید. کسروی بر این باور است که پس از واقعه میدان توپخانه و صلح و سازشی که به دنبال آن ایجاد شد، «محمدعلی‌میرزا تا دیرزمانی به خاموشی گرائیده با مجلس رویه‌کاریهایی می‌کرد و می‌توان گفت که از برانداختن مجلس نومید گردیده، دیگر نقشه‌ای را دنبال نمی‌کرد. لیکن پیشامدهایی که یکی از آنها داستان بمب‌اندازی و دیگری بدزبانیهای مساوات و دیگر روزنامه‌ها بود، دوباره او را به تکان آورده، بار دیگر به اندیشه برانداختن مجلس انداخت.»31

احتشام‌السلطنه نیز به عنوان یک شخصیت فرهنگی و سیاسی مشروطه‌خواه و رئیس مجلس شورای ملی در این باره می‌نویسد: «وقوع حوادثی را در طهران بر ضد مجلس از مدتها قبل احساس می‌کردم و از دو سو مجلس و مشروطیت را بر لب پرتگاه می‌دیدم و رفع و دفع هیچیک از مخاطرات دوگانه ممکن و میسر به نظر نمی‌رسید. از سویی شاه و عوامل و ایادی که به دور خود جمع کرده بود در کمین مجلس و مشروطه بودند و شواهدی در دست بود که در اولین فرصت ممکن مجلس را تعطیل و مشروطیت را موقوف خواهند کرد... مع‌الاسف، مجلس مقدس و نهضت ملی، تنها همین یک دشمن را در کمین نداشت... زیاده‌روی و هرزه‌گی و هتاکی جمعی اوباش و اراذل که به نام مشروطه دست به تعدی و تجاوز به جان و مال و حیثیت و شرف مردم دراز کرده بودند، اکثریت و عامه را از مجلس و مشروطه متنفر ساخته بود... سکوت و عدم اعتنای مردم پایتخت در برابر کودتای وحشیانه شاه مستبد، از روی ترس و وحشت نبود، بلکه حقیقت این است که مردم ایران بالخصوص ساکنین تهران از مجلس وآزادیخواه نمایان، سرخورده بودند و آنچه می‌خواستند در وجود چنین مشروطیتی نمی‌دیدند. ... قیام محمدعلی‌شاه بر ضد مجلس و مشروطه نه تنها به رژیم مشروطیت و نظام تازه حیات ابدی بخشید بلکه کسانی را که به دست قزاقان تحت فرمان شاپشال و لیاخوف و فراشان شاهی به دار آویخته شدند، حیات ابدی ارزانی داشت... اگر واقعه توپ بستن مجلس رخ نمی‌داد، هیچ معلوم نبود در قیام و انقلاب عمومی مردم - که از دست تعدی و سیاهکاری صدرنشینان و زبان‌آوران مجلس و انجمن‌سازان و جریده‌نگاران و اراذل و اوباش دنباله‌رو ایشان به جان آمده بودند - چه سرنوشتی در انتظار آنان بود. اما مسلم این است که در صفحات تاریخ، جایی که اکنون دارند، به دست نمی‌آوردند... خوشبختانه، رذالت و جلافت شاه و ایادی او در به توپ بستن مجلس و قتل و شکنجه و آزار و حبس و نفی بلد آزادیخواهان و نمایندگان مجلس و روحانیون و فرار دادن اشخاص به سفارت‌خانه‌ها و خراب کردن مجلس و آن کثافت‌کاریها که از محمدعلی‌شاه و امیر بهادر و شاپشال و غیره بروز کرد، اسباب تجدید حیات و تقویت مشروطه شد و در حکم خون تازه‌ای بود که به بدن نیمه جان مشروطیت ایران رسید و مایه بقا و تقدیس و تطهیر مشروطیت و مجلس و عوامل وابسته به رژیم گردید.»32

کرمانی نیز در تاریخ بیداری ایرانیان، در چندین مورد از رویگردانی مردم از مشروطه سخن به میان آورده و پس از انحلال مجلس در یک مورد می‌نویسد: «بنده نگارنده را اعتقاد این است که اگر شاه، مشروطه را بدهد عقلا قبول نکنند چون این مفسدین کاری کردند که دیگر عاقلی اقدام به این کار نخواهد کرد واسم مشروطه را نخواهد برد.»33

در کنار نکات مهمی که مستنداً نقل گردید، در بررسی و توضیح علل انهدام مجلس می‌توان اضافه کرد که چون در ماه‌های اولیه پس از پیروزی نهضت مشروطه که هنوز ماهیت و عملکرد افراد و گروه‌های تشکیل دهنده رهبران نهضت برای عموم جامعه شناخته نشده بود، مردم همه رهبران نهضت را که در مجلس شورای ملی و بیرون از آن حضور داشتند، به عنوان سخنگویان نهضت می‌پنداشتند و به همین دلیل از مواضع آنها حمایت می‌کردند. اما به تدریج عملکردها، ماهیت‌ها را برملا کرد و روشن گردید که علمای دینی و دیگر رهبران میانه‌رو نهضت با اینکه گرفتار ضعف مدیریت بودند اما منش و روشی همگرایانه داشتند. در مقابل آنها گروهی اندک در مجلس و بیرون از آن نابخردانه در پی تحمیل خواسته‌های غیرواقع‌بینانه خود بر آرمان‌های اکثریت جامعه و رهبران آن برآمده و در این راه دست به هر کوشش واگرایانه‌ای می‌زدند و با هیاهو و غوغای ناشی از تلگرافهای دیکته شده به انجمنهای همراه و هم‌رأی با خود در تهران و شهرستانها، این خواسته‌ها را به عنوان آرمان‌های نهضت و خواسته ملت وانمود می‌کردند. این عملکرد نه تنها باعث شد که افراد سرشناسی چون شیخ‌فضل‌الله نوری و جمع قابل‌توجهی از علمای دینی و به پیروی از آنها، بسیاری از اقشار جامعه (که ابتدا از طرفداران مشروطه بودند) از نهضت جدا شوند؛ بلکه موجب گردید اعتبار مشروطه در افکار عمومی مردم آسیب ببیند و با حاکم شدن این شرایط عقلای مشروطه‌خواه نیز کارآیی خود را در جامعه از دست بدهند.

در چنین موقعیتی نهضت نیازمند رهبری مقتدر و فراگیر بود تا با مهار کجرویها از یک سو و چاره‌اندیشی مناسب برای حفظ انسجام نهضت و پشتوانه ملی آن از سوی دیگر، خواسته‌های نهضت را برآورده سازد و از فروپاشی آن جلوگیری کند. اما نبودن چنین رهبری باعث شد کجروی‌ها و تنش‌آفرینی‌ها و گروه‌گرایی‌های خودخواهانه عده‌ای اندک، نهضت را در وضعیتی قرار دهد که به رغم حضور آقایان آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله طباطبایی در صحنه و حمایت‌های بی‌دریغ علمای عتبات از آنها، محمدعلی‌شاه توانست بدون هیچ مانع و مقاومت جدی‌ای در 2 تیر 1287 مجلس را که نماد نظام مشروطیت و ستاد رهبران مشروطه‌خواه بود، منحل سازد. در باب مقوله خلأ رهبری قوی نظام مشروطه می‌توان به عنوان نمونه از کودتایی که شاه در 23 آذر 1286 (15 دسامبر 1097) علیه خواسته مجلسیان مبنی بر اخراج سعدالدوله از دربار، صورت داد، یاد کرد. در آن دوره هنوز انجمن‌ها مخصوصاً انجمن تبریز و عموم مردم به طرفداری و پشتیبانی محکم از مجلس پایبند بودند و بر این امر به قدری پافشاری داشتند که وزرای مختار روسیه و بریتانیا متوجه شدند که اگر شاه را مجبور به کوتاه آمدن و فیصله دادن ماجرا نکنند، قطعاً موج گسترده مردم و مجلسیان خواستار خلع محمدعلی‌شاه می‌گردند و این امر منافع آنها را در ایران با خطر مواجه خواهد نمود. به همین دلیل طی توافقی که در سه ماده طرح گردید، شاه را مجبور به مصالحه نمودند. بنابراین اگر در این مرحله، ضعف در مدیریت و رهبری نهضت وجود نداشت، مجلسیان به راحتی می‌توانستند قدمی فراتر نهاده و این بار به سوگند دروغین محمدعلی‌شاه در حمایت از مشروطه تن در نداده و خواستار خلع او گردند که در آن صورت هم حکومت مشروطه و نماد اصلی آن که مجلس بود، اقتدار و توانمندی‌اش عملاً به منصه ظهور می‌رسید و بر اتحاد و خودباوری مشروطه‌خواهان می‌افزود و هم اینکه محمدعلی‌شاه، دیگر فرصتی برای جمع‌آوری تجهیزات و آمادگی برای سرکوبی مجلس و برقراری مجدد حکومت استبدادی را نمی‌یافت.

نتیجه‌گیری

   اگر چه برخی همچون احتشام‌السلطنه، سرکوبی مجلس را نهایتاً به نفع نهضت مشروطه دانسته‌اند که به دنبال آن شکست، فتح تهران و سرنگونی نظام استبدادی و برقراری همیشگی مشروطیت در ایران روی داد و مردم را امیدوار کرد که بارخت بربستن استبداد از کشور، امنیت، رفاه و آسایش حاکم شده و ایران به سمت پیشرفت و ترقی حرکت خواهد کرد، اما در واقع باید بپذیریم که در کنار مطالبی که ذکر گردید، انحلال مجلس اول خسارات جبران‌ناپذیری را نیز به دنبال داشت که یکی از مهم‌ترین آنها از میان رفتن یاسرکوب شدن مهره‌های اولیه و خالص مشروطه‌خواه بود که در واقع بنیانگذاران این نظام به شمار می‌آمدند. به همین دلیل با فتح تهران که طی آن مرحله دوم نهضت مشروطه آغاز می‌شود، عملاً شاهد آن هستیم که اداره امور به دست افرادی که عمدتاً عضو مجامع فراماسونری و انجمن‌های سری بوده‌اند، قرار می‌گیرد و علمای بزرگ نجف و تهران و نیز سرداران بزرگی نظیر ستارخان سردار ملی، باقرخان سالار ملی و ضرغام‌السلطنه بختیاری به حاشیه رانده می‌شوند و مجلس دوم در ید قدرت یک عده تندرو واقع می‌گردد که اقداماتشان منجر می‌شود به اینکه آیات عظام آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی اعلامیه‌های متعددی در اعتراض به وقوع پاره‌ای ناهنجاری‌ها در ایران صادر کنند. اما این عناصر هیچ‌ توجهی به هشدارهای علما و افراد دلسوز نکرده و با توسل به خشونت و ترور، مخالفین خود را از سر راه برمی‌داشتند. در نهایت اتخاذ این روش‌های خشونت‌بار و هجوم به ارزش‌های دینی باعث انزوا و رویگردانی مردم و پشیمانی برخی از علمای بزرگ مشروطه‌خواه، از مشروطه گردید و اینگونه شد که به جای استقرار نهادهای مردمی، گروه‌های توطئه‌گر و غرب‌گرا بر کشور حاکم شدند و نظام مشروطه نه تنها نتوانست به اهداف عالیه خود برسد بلکه دستاویزی گردید برای استعمارگرانی چون انگلستان که از طریق دست‌نشاندگان خود در مجلس به منافع خود دست یابند.

 

منابع و مآخذ

1. انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، مترجم مهری قزوینی، تهران، انتشارات کویر، چ اول، 1376.

2. انقلاب مشروطه ایران، ژانت آفاری، ترجمه رضا رضایی، تهران، انتشارات نشر بیستون، چ اول، 1379.

3. ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، تهران، نشر نی، چ دوازدهم، 1386.

4. بازنگری در تاریخ قاجاریه و روزگار آنان، ابونصر عضد قاجار، تهران، انتشارات دنیای کتاب، چ اول، 1376.

5. بررسی انقلاب ایران (با درآمدی پیرامون تاریخ ایران)، عمادالدین باقی، تهران، نشر سرایی، چ دوم، 1382.

6. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الاسلام کرمانی، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چ اول، 1346.

7. تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی تبریزی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چ شانزدهم، 1370.

8- تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران در دوره قاجار، عباس قدیانی، تهران، انتشارات فرهنگ مکتوب، چ اول، 1384.

9- تاریخ معاصر ایران، پیتر آوری، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، انتشارات عطایی، چ پنجم، 1379.

10- درآمدی بر ریشه‌های انقلاب اسلامی، به کوشش عبدالوهاب فراتی، قم، ناشر معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، چ اول، 1376.

11- روس و انگلیس در ایران، حسین ناظم، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1380.

12- فراز و فرود مشروطه، سیدمصطفی تقوی، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چ اول، 1384.

13- کتاب آبی، به کوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، چ دوم، 1363.

14- کتاب نارنجی، به کوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، چ دوم، 1367.

15- خاطرات احتشام‌السلطنه، به کوشش سیدمحمدمهدی موسوی، تهران، انتشارات زوار، چ دوم، 1367.

16- لوایح آقاشیخ‌فضل‌الله نوری، به کوشش هما رضوانی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362.

17- مقاله «بهارستان سربلند از یکصدسال مشروطه‌خواهی، خبرگزاری میراث فرهنگی news/chn»

18. محمدعلی‌شاه و مشروطیت، ناصر نجمی، تهران، انتشارات زریاب، چ اول، 1377.

پی‌نوشت‌ها:

1- عباس قدیانی، ص 146.

2- احمد کسروی، ص 4.

3- ناظم‌الاسلام کرمانی، ص 268.

4- ناظم‌الاسلام کرمانی، ص 470.

5- هما رضوانی، ص 28.

6- یرواند آبراهامیان، صص 114 تا 116.

7- ژانت آفاری، ص 128.

8- ژانت آفاری، ص 128.

9- احمد کسروی، ص 19.

10- سیدمصطفی تقوی، ص 285.

11- احمد کسروی، ص 13.

12- احمد کسروی، ص 14.

13- احمد کسروی، ص 15.

14- ژانت آفاری، ص 129.

15- ژانت آفاری، ص 179.

16- ژانت آفاری، ص 180.

17- ژانت آفاری، ص 181.

18- عمادالدین باقی، ص 92.

19- احمد کسروی، ص 16.

20- احمد کسروی، ص 604.

21- احمد کسروی، ص 20.

22- ژانت آفاری، ص 186.

23- ژانت آفاری، ص 188.

24- ادوارد براون، ص 194.

25- ناصر نجمی، ص 388.

26- مقاله بهارستان سربلند از یکصد سال مشروطه‌خواهی، ص 3.

27- ناظم‌الاسلام کرمانی، ص 162.

28- احمد بشیری، کتاب آبی، ج 1،‌ص 63.

29- ناظم‌الاسلام کرمانی، ص 381.

30- احمد کسروی، ص 162.

31- سیدمصطفی تقوی، ص 304.

32- سیدمحمدمهدی موسوی، صص 676 الی 680.

33- ناظم‌الاسلام کرمانی، ص 166.


مجله الکترونیکی «دوران» ش 58 ، شهریور 1389