سیمای شیخ محمد خیابانی در کتابهای جمهوری آذربایجان
یکی از اصلیترین محورهای تحریفات پژوهشگران آذربایجانی در قیام شیخ محمد خیابانی، در اصل نادیده گرفتن جنبههای همگانی خیزش خیابانی در چارچوب تمامیت ارضی ایران و نیز تأکید خود شیخ بر ایرانی بودنش است.
خیزش شیخ محمد خیابانی در سال 1299خ در تبریز، یکی از رویدادهای مهم و درخور توجه تاریخ یکصد سالۀ میهنمان ایران است که بسیار مورد توجه آذربایجانیها قرار گرفته و علاقۀ ویژهای به آن نشان دادهاند.
در تمام دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تا سال 1991 و پس از فروپاشی آن و استقلال جمهوری آذربایجان نوشتههای بسیاری پیرامون خیزش شیخ محمد خیابانی در قالب کتاب و مقاله منتشر شده، که در هر کدام از آنها بنا بر مقتضیات زمان، نویسندگان و پژوهشگران آذربایجانی از زوایۀ نگاه خویش و تحت تأثیر ایدئولوژی حاکم بدان نگریسته و تحلیل و ارزیابی متفاوتی از شخصیت خیابانی و ماهیت قیام او ارایه کردهاند.
اما متأسفانه در هیچ یک از نوشتههای آنان به یک تحلیل و ارزیابی همه جانبۀ منطبق بر دادههای تاریخی و واقعیتهای موجود بر نمیخوریم و همواره ردپای نگرش ایدئولوژیک مبتنی بر مارکسیسم – لنینیسم و ناسیونالیسم افراطی سایۀ سنگین خود را بر این آثار افکنده است.
تا زمان فروپاشی شوروی، تاریخ نگاران اگر چه با استفاده از متدولوژی مارکسیستی به شرح، تفسیر و تحلیل رویدادهای تاریخی میپرداختند، اما ناگزیر از پذیرش بسیاری از حقایق نیز بودند. اما این به معنی وجود گرایش به دیگر متدولوژیها و استفاده از آنها در تاریخنگاری نبود، چرا که در اساس جهت دهی ایدئولوژیک نظام حاکم بر شوروی بدان سمت بود که کسی از پژوهندگان، آکادمیسینها و تاریخنگاران بطور خودکار به سمت و سوی دیگری نمینگریست و همان چهارچوبهای پذیرفته شده از سوی حزب کمونیست شوروی ار دنبال میکرد. اما واقعیت این است که آرای غیر علمی و شبه علمی – همانند آنچه که امروز در جمهوری آذربایجان شاهد آن هستیم – در آثار علمی و آکادمیک کمتر به چشم میخورد، مگر آنجا که سیاست اقتضا میکرد و منافع شوروی ایجاب مینمود.
نمونۀ بارز آن را میتوان در استفاده از دو اصطلاح مجعول و بدون پیشینۀ تاریخی «آذربایجان جنوبی» و «آذربایجان شمالی» دید. استفاده از این دو اصطلاح از سال 1945 و پس از رویدادهای آذربایجان ایران، رسماً به عنوان یک واقعیت تاریخی در شوروی و به ویژه آذربایجان پذیرفته شده و در تمامی نوشتهها، گفتارهای رادیویی و سپس بعدها در برنامههای تلویزیونی به شکلی گسترده بکار برده میشود و در اساس اصطلاح آذربایجان ایران از ادبیات آنان حذف و اصطلاح ساختگی «آذربایجان جنوبی» جای آن را گرفته است.
اما وضع در جمهوری آذربایجان به گونۀ دیگری است و حقیقت آن است که تاریخ نگاری در این کشور و به ویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و اسقلال آذربایجان با سود جستن از ناسیونالیسم افراطی به بیراههای گام نهاده که به اصطلاح پژوهشهای تاریخی آنان را تنها میتوان در حد داستانهای تخیلی و فانتزی که تنها به منظور سرگرم نمودن خواننده نوشته شده و نه بازسازی تاریخ بر اساس دادههای منابع، بشمار آورد.
دلیل آن نیز کاملاً روشن است، آذربایجانیها برای چیرگی بر بحران هویت نیاز به ملت سازی دارند. پس باید همۀ نیرو و توان خود و محافل علمی، دانشگاهی و آکادمیهای خود را برای خلق روایتهای جدیدی از تاریخ و پیشینۀ همۀ مظاهر فرهنگی و تمدنی مردم سرزمین خویش به کار میبردند و دورۀ استقلال نیز بسترهای مناسب این کار را برای آنان فراهم نمود تا بدون هیچ مشکلی کار را پیش ببرند.
هدفهای اصلی و اولیۀ این نوع بینش و روش هم که هیچ نسبت و سنخیتی با دیگر روشهای علمی و آکادمیک شناخته شده ندارد و کاملاً ابداعی، بر ساخته و نادرست است و نامی جز از وارونه نگاری تاریخ نمیتوان بر آن نهاد، بر بنیانهای زیر استوار است: قطع کامل پیوند با عناصر ایرانی موجود در پیشینۀ تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و هنری و دیگر حوزههای فرهنگ و تمدن مردم آذربایجان. ارایۀ هویتی مستقل از هویت ایرانی با تکیه بر عنصر ترک. تبلیغ و ترویج روحیۀ ضد ایرانی و در نهایت ایران ستیزی.
از راههای دستیابی به این اهداف میتوان از جعل و تحریف و دروغ پردازی، اغراق و بزرگنمایی، وارونه نگاری، مصادرۀ مطلوب، استفادۀ گزینشی از منابع، تحلیلهای
بیپایه، وجه تسمیههای عامیانه و غیر علمی تکیه بر آرای مشکوک و فرضیههای مردود و موارد دیگر نام برد که وقتی نبود روش متدیک و نگاه آکادمیک و نبود استفاده از منابع دست اول و اصیل را در کنار آن قرار بدهیم، روشن خواهد شد که حاصل کار چیست.
از راههای دستیابی به این اهداف میتوان از جعل و تحریف و دروغ پردازی، اغراق و بزرگنمایی، وارونه نگاری، مصادرۀ مطلوب، استفادۀ گزینشی از منابع، تحلیلهای
بیپایه، وجه تسمیههای عامیانه و غیر علمی تکیه بر آرای مشکوک و فرضیههای مردود و موارد دیگر نام برد که وقتی نبود روش متدیک و نگاه آکادمیک و نبود استفاده از منابع دست اول و اصیل را در کنار آن قرار بدهیم، روشن خواهد شد که حاصل کار چیست.
موضوع مهم دیگری که نباید آن را از نظر دور داشت، مسئلۀ تغییر چند بارۀ الفباست که راه بر این تحریفات گشوده است. آنان با استفاده از موضوع تغییر الفبا، ابتدا از عربی به لاتین و سپس از لاتین به سیریلیک و دوباره بازگشت به الفبای لاتین در پس از فروپاشی، با خاطری آسوده از اینکه نسل کنونی و به ویژه دانش آموزان و دانشجویان دیگر قادر به مراجعه به منابع اصیل و خواندن آنها نیستند، از این خلاء و گسست فرهنگی سوء استفاده نموده و برنامۀ ضد علمی خود در تحریف تاریخ آذربایجان و کشورهای همجوار و همسایۀ خود به ویژه ایران و ارمنستان را به راحتی پیش میبرند.
همانگونه که اشاره شد مصادرۀ به مطلوب یکی از راههای دست یابی وارونه تاریخ نگاران آذربایجانی به مقصود است. حال میخواهد این دربارۀ یک شخص، یک رویداد تاریخی، یک اثر هنری و یا چیزهای دیگری از این دست باشد، در اصل هیچ تفاوتی نمیکند، مهم این است که به گونهای بتوان آن را به آذربایجان و ترکها منتسب کرد.
شیخ محمد خیابانی، اندیشهها و افکار ایران مدارانۀ او و ماهیت قیام او نیز یکی از همین رویدادهایی است که در کارگاه تاریخ سازی و وارونه تاریخ نگاران آذربایجانی به گونهای ساخته شده که به هیچ وجه با دادههای درست تاریخی همخوانی نداشته و تبدیل به چیز دیگری شده که موافق خواست وارونه نگاران است و نه منطبق با تاریخ.
در نوشتار حاضر کوشش شده است تا با بررسی تعدادی از نوشتههای چاپ شده در جمهوری آذربایجان پیرامون شیخ محمد خیابانی در قالب کتاب و مقاله به پارهای از تحریفات آنان اشاره نمائیم. یادآور میگردد که در پارهای از این نوشتهها دامنۀ جعل و تحریف و وارونه نگاری بقدری گسترده است که پرداختن به همۀ آنها فراتر از گنجایش این نوشتار بود.
به همین خاطر در این نوشتار سه کتاب درسی تاریخ از مقاطع گوناگون تحصیلی، دو کتاب تاریخ درسی، دو مقالۀ دائره المعارفی و چند نوشتۀ دیگر که تنها به شیخ محمد خیابانی اختصاص یافته انتخاب و با مقایسۀ آنها با نوشتههای منابع اصیل و از آن میان گفتارهای خود شیخ به جعل و تحریفهای آنها اشاره شده است.
زندگی نامۀ شیخ محمد خیابانی
در بیشتر نوشتههایی که در دوران شوروی دربارۀ شیخ محمد خیابانی منتشر شده به نحو بارز و چشمگیری از بار فعالیتهای دینی او کاسته شده و کوشش گردیده تا او را یک سوسیال دموکرات بشناسانند.
در بیشتر نوشتههایی که در دوران شوروی دربارۀ شیخ محمد خیابانی منتشر شده به نحو بارز و چشمگیری از بار فعالیتهای دینی او کاسته شده و کوشش گردیده تا او را یک سوسیال دموکرات بشناسانند.
نویسندۀ کتاب «تبریز طوفانی» - که نام اصلی آن شورش تبریز در سال 1920 بوده – در زندگینامۀ خیابانی، با نادیده گرفتن این بخش از فعالیتهای او مینویسد: «و علومی چون فقه، اصول، نجوم، ریاضیات، تاریخ، جغرافی و ادبیات و همچنین زبانهای روسی و فرانسوی را آموخته و در مشاغل مختلف به فعالیت پرداخت» (علی قیزی، 1390، ص 27). همین نویسنده نطقهای خیابانی در دو مسجد کریمخان محلۀ خیابان و همچنین مسجد صمصام خان را سیاسی دانسته (همانجا) و در جایی دیگر نوشته: «خیابانی در هیچ کدام از سخنرانی هایش طبق قاعده به موضوعات دینی نمیپرداخت (از قرآن و خداوند نامی نمیبرد) ولی در زمان آغاز قیام در ماه رمضان و به عبارت دقیقتر در ایام احیاء و 21 رمضان ... به شکلی کوتاه ضمن اشاره به علی [ع] و سخنان مشهورش جملاتی در این خصوص بیان کرد.» (علی قیزی، همان، ص 78).
این در حالی است که حاج محمدعلی آقا بادامچی از یاران نزدیک خیابانی دربارۀ او نوشته: «مرحوم خیابانی ... در تبریز مشغول تحصیل علوم دینیه گشته فقه و اصول را از حجه الاسلام آقای حاجی میرزا ابوالحسن آقا مجتهد انگجی تحصیل و در آن دو رشته مبرزترین متعلمین حوزۀ درس حجه الاسلام معظم له بوده... در اندک مدتی از جودت فکر و حدت ذهن و کثرت ممارست قریب باجتهاد بود... خیابانی مرحوم قریب سه چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد کریمخان (که در محلۀ خیابان است) امامت کرده زیاده از هزار نفر مأموم داشت؛ میتوان گفت که در زمان خود مرحوم خیابانی اورع و ازهد و نسبتاً افقه هم قطاران خود از ائمه جماعت بود» (بادامچی، 1304، ص 23-24).
البتۀ همۀ این زمینه چینیها در راستای اهداف ویژهای صورت پذیرفته تا نتایج خود خواسته از آن گرفته شود. مانند اینکه: «او [خیابانی] در این زمان به واسطۀ زبان روسی با آثار کلاسیک ادبیات روسی و آثار لنین و مارکس آشنا شد» (علی قیزی، همان، ص 28).
چیزی که دست کم در منابع و مآخذ ایرانی به آن اشاره نشده که خیابانی با آثار مارکس و لنین آشنایی داشته و آنها را میخوانده است. کسروی که از نزدیک با خیابانی آشنایی داشته و تا پیش از جدا نمودن راه خود از خیابانی همراه او بوده، از آشنایی خیابانی با فلسفۀ داروین سخن گفته (1371، ص 845)، اما دربارۀ ادعای نویسنده که در بالا به آن اشاره شد سخنی به میان نیاورده است.
در حالی که پژوهشگران پیرو ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم در شوروی در تلاش بودند تا شیخ را هوادار خود معرفی نمایند، در دوران پسا شوروی و پس از استقلال جمهوری آذربایجان، ناسیونالیستها نیز در معرفی شیخ او را تحت تأثیر دگرگونیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قفقاز و به ویژه شهر باکو در آخرین سالهای حیات تزار الکساندر نیکلای دوم معرفی مینمایند.
در یکی از نوشتههای آنان میخوانیم: در سالهایی که خیابانی در قفقاز بود، او از نزدیک با محیط ادبی – مدنی باکو و آذربایجان از نزدیک آشنا شد (بخشعلی یوا، 2011، ص 10). همو مینویسد (ص 11) انتشار نشریات به زبان مادری، محیط ادبی و انقلابی، وضعیت پرخروش و انقلابی قفقاز در مبارزۀ پیش روی او و شکل گیری تفکر ملیاش نقش استثنایی داشته و خطوط مبارزۀ آیندهاش را مشخص ساخته بود.
همین نویسنده پا را از این هم فراتر نهاده و مدعی شده است که: علیبیگ حسینزاده، احمدبیگ آقایف، جلیل محمدقلیزاده، م. ع. صابر، ع. طالبوف، م. س. اردوبادی، نریمان نریمانف، ع. جق وردیف و ... در شکلگیری تفکر ملی خیابانی که قصد بازگشت به وطن را برای ادامۀ مبارزه در سطحی عالی داشت نقش مهمی بازی نمودهاند (بخشعلی یوا، 2011، ص 11).
به راستی به جز از ذهن و اندیشۀ خیال پردازانۀ آنان در صدور این احکام شاذ و نادر جای دیگری را میتوان سراغ داشت؟ البته که خیر. چون اینها قطعاتی از یک پازل تخیلی است که وقتی در کنار دیگر قطعات خیال بافانهاش قرار گیرد، تصویری از شیخ محمد خیابانی آنگونه که سازندگان پازل میخواهند ترسیم خواهد نمود.
ارزیابی آذربایجانیها از نقش عثمانیها در آن برش تاریخی
در این زمینه نیز در نوشتههای پژوهشگران و تاریخنگاران آذربایجانی ما شاهد تناقض گویی، آشفتگی و درهمگویی و در نهایت جعل و تحریف و دگرگون کردن ماهیت مسئله هستیم.
دراین باره نیز نوشتههای دورۀ شوروی یکصد و هشتاد درجه با نوشتههای پژوهشگران آذربایجانی در پس از فروپاشی شوروی تفاوت داشته و درست در نقطۀ مقابل هم قرار میگیرند. نخست نگاهی خواهیم داشت به چند نوشتۀ منابع در دوران شوروی که تا اندازهای به واقعیت موضوع اشاره کردهاند. البته کاملاً روشن و قابل درک است که ایدئولوژی حاکم بر نهادهای فرهنگی وقت و به تبع آن سود جستن پژوهشگران از آن و رعایت چارچوبهای مورد پذیرش حزب کمونیست شوروی که تنها متدولوژی مارکسیستی را می-پذیرفت و نه چیز دیگری را در این جهت گیری نقش بسزایی داشت.
نوشتههای این دوره همه متفق القولند که سپاهیان عثمانی به عنوان نیرویی اشغالگر و بیگانه به خاک ایران تجاوز نموده و شهرهایی از آذربایجان را به اشغال خود درآورند.
در دایرهالمعارف آذربایجان شوروی (جلد 10، 1987، ص 86) در مدخل «خیابانی»
زندگینامۀ کوتاهی از او ارایه شده و در آنجا به برقراری پیوند میان سربازان روس و نیروهای محلی آذربایجان جنوبی در پس از انقلاب اکتبر سال 1917 اشاره شده است. بدین ترتیب از برادر بزرگتر که روسها باشند دلجویی به عمل آمده است. سپس در ادامه نوشته شده: «در سال 1918 در برابر سپاهیان عثمانی که به آذربایجان جنوبی تجاوز نموده بودند، گروهی مسلح مرکب از 500 نفر از سوی شیخ محمد خیابانی برای مبارزه با آنان تشکیل شد.» (همانجا). پس از آن نیز به ماجرای دستگیری خیابانی که نخست به ارومیه برده شده و سپس روانۀ قارص گردیده اشاره شده است (همانجا).
در کتاب «تبریز طوفانی» که در اواخر دوران شوروی به چاپ رسیده نویسنده در حالی که به نقش استعمارگران انگلیسی در آذربایجان اشاره نموده و به جنایات آنان و تحریکات میسیونرهای امریکایی و افسران تزاری پرداخته است از سپاهیان ترک به عنوان نیروهای رهایی بخشی که در سال 1918 «برای پایان دادن به جنایتهای دهشتناک ارمنیان علیه آذربایجان، همزمان با پیشروی در قفقاز وارد آذربایجان شدند» نام میبرد (علیقیزی، 1390، ص 52-53).
به روشنی دیده میشود که لحن نویسنده دربارۀ ترکها بسیار مهرآمیز است و آنان نه به عنوان متجاوز و اشغالگر که به عنوان نیرویی رهاییبخش به خاک ایران قدم نهادهاند.
نویسنده پس از تطهیر عثمانیها بدون اشاره به رفتار آنان در آذربایجان که همراه با خشونت بسیار بوده، به دستگیری خیابانی و گروهی از همفکرانش و انتقال آنان نخست به ارومیه و سپس قارص اشاره مینماید (همان، ص 53).
آذربایجانیها هر چه که از دورۀ شوروی بیشتر فاصله گرفته و پایههای استقلال خود را محکمتر مینمودند به همان نسبت نیز بر میزان نگرش ناسیونالیستی خود میافزودند. تا جایی که این ناسیونالیسم افراطی حاکم بر بینش آنان مانع از پذیرفتن حقایق به همان صورتی که رخ داده شده و آنان را در نهایت به ضد و نقیض گویی و نادیده انگاشتن واقعیت وادار نموده است.
در کتابی تحت عنوان «تاریخ مختصر آذربایجان» در بخش مربوط به شیخ محمد خیابانی، نویسنده با اشارهای کوتاه به نقش روسها و انگلیسیها، دربارۀ عثمانیها نوشته: «ترکیه هم هنوز مشغول مبارزۀ استقلال بود و در موقعیتی قرار نداشت که به اطراف خود نظری بیفکند» (آراز اوغلو، 1999، ص 119). و این یعینی اینکه در اساس عثمانیها در رویدادهای آن برش تاریخی ایران دخالتی نداشته و در اصل فرصت نکردهاند به این موضوع بپردازند.
در کتاب درسی تاریخ دانشآموزان کلاس دهم، نیروهای عثمانی باز هم به عنوان نیروهای رهایی بخش مردم آذربایجان جنوبی در برابر شقاوتها و بیرحمیهای ارمنیها، آسوریها و کردها معرفی شدهاند (تاریخ آذربایجان، 2000، ص 396).
سیاست تطهیر ترکهای عثمانی از جنایاتی که در آذربایجان ایران مرتکب شدند در «دائرهالمعارف جمهوری خلق آذربایجان» نیز دنبال شد و در آنجا هم سخنانی نزدیک به همان نوشتههای «تاریخ آذربایجان» تکرار شده است (جلد 2، ، ص 133).
اما جالبتر از همه کتاب «آتایوردو» (2001، صص 214-218) است که در نزدیک به 5 صفحهای که در آنجا به شیخ محمد خیابانی اختصاص داده شده است، حتی یک بار هم از عثمانیها نامی به میان نیامده است.
همۀ این تلاشها در کاستن از بار فجایع و مظالم عثمانیها در آذربایجان ایران در حالی انجام میپذیرد که بر پایۀ نوشتههای منابع و مآخذ هیچ تردیدی در سوء نیت و سوء رفتار عثمانیها نسبت به آذربایجانیان وجود ندارد.
مگر نه این است که عثمانیها «میخواستند آذربایجان را که جزء لاینفک ایران و اکلیل تاج با عظمت کیان است بقفقاز ملحق و جزو ممالک شاهانۀ عثمانی بکنند؟» (بادامچی، 2536، ص 29).
اگر ترکان عثمانی پشتیبان واقعی مردم آذربایجان و حافظ راستین منافع آنان بودند چرا در یک همسویی آشکار با حکومت مرکزی ایران، انگلیسیها و دیگر جریانهای مداخله جو و سرکوبگر سعی در سرکوب جنبش خیابانی داشتند و او را به همراه اسماعیل نوبری و محمدعلی بادامچی دستگیر و پس از بردن به ارومیه، سپس به قارص منتقل نمودند؟
هیچ دلیل روشن و منطقی برای این کار آنان وجود ندارد جز از اینکه هنگامی که ترکان عثمانی فرقۀ دموکرات ایران و خیابانی و یارانش را که چون سدی در برابر اندیشههای ناپاک آنان در جدا نمودن آذربایجان از خاک ایران ایستاده بودند و به جز از حفظ وحدت و یکپارچکی تمامیت ارضی اران در اندیشۀ دیگری نبودند رو در روی خود دیدند، سعی نمودند تا با دستگیری آنان راه بر انجام نیات شوم و پلید خود هموار سازند (همانجا).
افزون بر این منابع بسیاری بر اعمال فشار و مداخلۀ عثمانیها در امور داخلی ایران اشاره نمودهاند. بادامچی (2536، ص 28-29) که خود از نزدیک و در مرکز رویدادها قرار داشته، تصویر روشن و دقیقی از رفتار عثمانیها با آذربایجانیان ارایه نموده است. همچنین است گزارشهای معتمدالوزاره (1379، ص 213-214) که او نیز از هدف گرفته شدن استقلال ایران از سوی عثمانی-ها و هم دل و هم جهت شدن مردم در دفع شر آنان سخن گفته است.
با اشاره به نوشتۀ نویسندۀ «قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز» که آن نیز تأکید روشنی ات بر سوء نیت و سوء رفتار عثمانیها نسبت به آذربایجان ایران، این بخش را به پایان میبریم.
«در همین موقع، قشون عثمانی وارد تبریز شد، و در سرتاسر آذربایجان دست بتاراج انبار غلههای مردم زدند، چپاول و یغماگری آنان قابل احصا نبود، شقاوتها و قساوتهائیکه کردند، قلم عفیف را یارای نوشتن نیست. در پی هرگونه ترکتازیها، نیت پلیدشان آشکار و در صدد برآمدند با استفاده از موقع و بجبران از دست دادن قسمتهای مهمی از قبیل عراق و غیره که قبل از جنگ مستعمرۀ عثمانی بود، آذربایجان را ضمیمۀ عثمانی نموده و نقشه (پان ترکیزم) را عملی سازند.» (آذری، 1329، ص 269).
تحریف ماهیت قیام خیابانی
یکی از اصلیترین محورهای تحریفات پژوهشگران آذربایجانی در قیام شیخ محمد خیابانی، در اصل نادیده گرفتن جنبههای همگانی خیزش خیابانی در چارچوب تمامیت ارضی ایران و نیز تأکید خود شیخ بر ایرانی بودنش است. بدین ترتیب که آنان با تأکید بر ترک بودن خیابانی او را رو در روی فارسها قرار داده و در ارجاعات خود به سخنان خیابانی گزینشی عمل نموده و تنها آن بخش از گفتههای او را که خطابش به «آذربایجان» است برگزیده و اینگونه القاء میکنند که هدف اصلی خیابانی آزاد ساختن و رها نمودن آذربایجان از کل ایران و به عبارتی دیگر تجزیۀ آن ایالت بوده است. به تعبیر دیگر شیخ محمد خیابانی یک ناسیونالیست تمام عیار آذربایجانی بوده که دغدغهای بجز از ناسیونالیسم آذربایجانی نداشته است.
در حالی که چنین برداشتی کاملاً نادرست، جهتدار و مغرضانه، به دور از واقعیت و تنها در راستای قهرمان پروری در تاریخ آذربایجان است که کوچکترین عنصری از واقعیت در آن به چشم نمیخورد.
از تمامی سخنرانیهای شیخ محمد خیابانی بدون هیچ شرح و توضیحی روشن میگردد که اگر او قصد برقراری آزادی، دموکراسی و احیای حکومت مشروطه در آذربایجان را داشته، بدون تردید این خواست او در چارچوب تمامیت ارضی ایران و سپس تعمیم و گسترش آن به دیگر نقاط کشور و از آن میان تهران بوده و با قطعیت میتوان گفت که به هیچ وجه قصد تجزیه در کار نبوده است.
آنان چنین برداشت میکنند که: «شخصیت شیخ محمد خیابانی صفحهای نوین و مرحله ویژه در بروز شعور ملی و پیشرفت ملی آذربایجان گشود که اواخر سده گذشته هنوز در دوره جنینی قرار داشت» (علی قیزی، 1390، ص 136).
به باور آنان «سخنرانیهای خیابانی در بیداری ملی وطن و هدایت مردم به راه درست مبارزه نقش مهمی داشت. او ... میگفت: شرافت هر خلقی، استقلال اوست.» (بخشعلی یوا، 2011، ص 13). یا اینکه: «طوایف ما وطن پرست هستند. اینان فرزندان این سرزمین هستند. آنان میخواهند آزاد شوند و ...» (شوکت علی قیزی، 1390، ص 86).
به تعبیر این نویسندگان وطن همان آذربایجان واحد است که به دو نیمۀ «جنوبی» و شمالی تقسیم شده است و در جای جای نوشتههایشان به این موضوع بر میخوریم که آنها آذربایجان ایران را بخشی از کشور آذربایجان دانسته و آن را رودر روی تهران وبقیۀ نقاط ایران قرار میدهند.
شیخ محمد خیابانی در یکی از مقالههای خود که در شمارۀ 34 روزنامۀ تجدد به چاپ رسیده با خطاب قرار دادن «آذربایجان» و «دموکراسی آذربایجان» پس از اشاره به مصایب و سختیهایی که بر آنجا رفته، در دو بند آخر مقاله با تأکید بر اینکه آذربایجان بخشی از ایران است نوشته:
«تو یک حصه از خاک ایران هستی که گویا این سرزمین کهن سال با یک تقلص صرع آمیز تمام عضلات فرسودۀ خودش با یک کوشش دیو آسا بلند کرده، بسوی اروپای متمدن پرتاب نموده است. بنام آنهمه فداکاریها که تا امروز متحمل شدۀ، بنام آنهمه خونهای پاک که بر خاک تو جاری گردیدهاند، ای آذربایجان لایمون، این انتظارات را تکذیب منما! سرت را بلند دار و زنده و پاینده باش!» (خیابانی، 2536، ص 49)
همین بخش از نوشتۀ خیابانی در تجدد، در آن به روشنی و صراحت به پیوستگی آذربایجان با خاک ایران اشاره نموده است، به شکل گزینشی و تحریف شده در کتاب «تبریز طوفانی» به صورت زیر درآمده است: «ای آذربایجان! ای دموکراسی آذربایجان ... تو تنها راهرو صحنۀ پهناور تجدد و تکامل هستی. تجربه دیده، از آزمون بدر آمده و اینک در برابر تو مرحله جدید گشوده است. قیام بر علیه استبداد، ایستادگی در برابر استیلاء اجنبی، مبارزه با عناصر خرابکار داخلی، شجاعت، غیرت، جانفشانی و متانت میخواهد. ای آذربایجان جاوید... سرت را بالا نگهدار، زنده باد! همواره زنده باد! ...» (شکوت علی قیزی، 1390، ص 57). همانگونه که دیده میشود نویسنده آن بخش از نوشتۀ خیابانی در قسمتی از خاک ایران بودن آذربایجان را حذف کرده است.
فریبکارانه تر از این، نوشتۀ میرزا ابراهیموف معروف است که در یکی از مقالههای خود که خانم بخشعلی یوا از آن نقل نموده نوشته: «در قیام شیخ محمد خیابانی، روح آذر بایجانیگری، بیشتر از هر چیز دیده میشود. پس از انقلاب ستارخان، ارتجاع و ضییق قوت گرفته، ارگانهای حکومتی فارس و ظلم افزایش یافتۀ مستبدان، آذربایجان را مطیع نمیکند... حرکات خلق در آذربایجان رفته رفته ماهیت ملی مییابد، شیخ محمد منظرۀ ظلم و سفالت حاکمان تهران در آذربایجان را در مقابل دیدگان خلق مجسم نمود.» (بخشعلی یوا، 2011، ص 15)
به باور وارونه نگاران «شیخ محمد خیابانی سرکردۀ روشنفکری بود که به ترکگرایی دل بسته بود و در مدت کوتاهی نیز فرزندان اصیل و نجیب آذربایجان دور او گرد آمدند.» (آراز اوغلو، 1999، ص 119) و نیز «شیخ محمد خیابانی، یک ایدئولوگ بزرگ پروردۀ ترک گرایی آذربایجان جنوبی در سدۀ بیست بود.» (همان، ص 120).
هیچ اصرار و پافشاری در رد این ادعاهای واهی و بیپایه و ساختگی با مراجعه به منابع و مآخذ نداشته و نویسندگان آنان و باورمندان به این گونه نوشتهها را به حال خود رها میکنیم که در عالم خیال دلخوش باشند.
اما یادآور میگردیم که شیخ محمد خیابانی در نوشتهها و سخنرانیهای خود دهها بار به ایرانی بودن خود و آذربایجانیها اشاره نموده در حقیقت او به جز ایران وطن دیگری برای خود نمیشناخته و بارها . از دموکراسی برای ایران و آزادی و استقلال آن سخن گفته است و در این راه آنقدر مصرانه پای میفشرده و روشن و صریح موضع میگرفته که در نطق شب شنبه 11 جوزای 1299 خود گفته است: «ما میمیریم به جهت اینکه دموکراسی ایران زنده شود. باید زنده ماند دموکراتها تنها در راه زنده ماندن ایران خون خود را نثار میکنند (دست زدنهای شدید و صدای زنده باد ایران دموکرات)» (خیابانی، بیتا، ص 94).
هنگامی که روسها یادداشت اولتیماتوم را به دولت ایران تسلیم مینمایند، شیح محمد خیابانی که آن هنگام نمایندۀ مجلس بود در جلسۀ روز جمعه نهم ذیحجه 1329 گفته: «از آن ساعتی که این یادداشت دولت روس در مجلس خصوصی خوانده شد و ما اطلاع پیدا کردیم بنده که یکنفر ایرانی هستم هنوز در حالت حیرت و متحیرم» (آذری، 1329، ص 27)
خیابانی همچنین دربارۀ تعلق آزادیستان به ایران در منطق سه شنبه 21 سرطان (تیر) خود گفته: « ... یک نهضت انقلابی آزادیستان را که یکپارچهای از ایرانست، بنام خود و بنام سعادت ایران بحالت قیام در آورده است.» (آذری، 1329، ص 579).
او در نطق روز یکشنبه 19 سرطان (تیر) دربارۀ ایرانی بودن خود گفته: «ما ایرانیان که در ایران زیست میکنیم آزادی و استقلال و تمام تمنیات عالیه بشری را برای خود میخواهیم.» (همان، ص 576) و باز هم گفته: «ما ملت ایرانی تا امروز، جبون، ترسو،بیغیرت معرفی شده ایم» (همان، ص 574).
شیخ در نطق روز یکشنبه 12 سرطان (تیر) از عشق و محبت خود و یارانش به میهنش ایران چنین یاد نموده است: «در این قیام باید سائق و مشوق شما، فقط عبارت از عشق و محبت و آزادی ایران باشد.» (همان، ص 557).
خیابانی در سخنرانیها و نوشتههای خود بارهای بار خود را ایرانی دانسته و به روشنی بر آن تأکید نموده است. او ایران را مال ایرانی دانسته که باید ادارۀ آن به سرپنجۀ نیرومند و توانای او اداره شود و نه خائنین و بیگانگان (آذری، 1329، ص 529). و بر این باور بود که «بنام ایرانیت، بهترین عقاید و مسلک جدیدۀ دنیا را اخذ و تمثیل خواهیم نمود» (همان، ص 491) و در مسلک او «ایران مال ایرانیان است» (همانجا). شیخ محمد خیابانی با این باور دست به قیام زد که «این قیام میخواهد ایران را نجات بدهد باید ایران و دموکراسی ایران زندۀ جاوید بماند» (همان، ص 502).
«در یک دائرۀ وسیعتر و عمیقتر» شیخ محمد خیابانی میخواست «اسباب زندگانی آزاد و مستقل دموکراسی ایران را فراهم» نماید، چنانچه میگفت: «ما میخواهیم یک رژیم آزاد، یعنی آزادترین رژیمها را در مملکت خودمان تأسیس نمائیم، و در این راه هر روز قدمی فراتر خواهیم گذاشت...» (همان، ص 506).
دامنۀ گفتارها و نوشتههای شیخ محمد خیابانی در همبستگی او با ایران و تأکید بر ایرانی بودنش و نیز تعلق خاک پاک آذربایجان به خاک مام میهن گرامی ایران چنان گسترده و نمونهها آنقدر بسیار است، که جای ذرهای تردید در اندیشههای پاک و والای شیخ برای کسی باقی نمیگذارد.
همین مقدار از نمونهها خود پاسخ دندانشکن، صریح و محکمی است به جاعلان و وارونه تاریخ نگاران که قصدشان تاریخ سازی و پیشینه سازی است و نه بازسازی تاریخ براساس دادههای تاریخی.
در پایان یادآور میگردد که موارد تحریف محدود به آنچه گفته شد نیست و نکات دیگری در این زمینه وجود دارد که به دو مورد از آنها نیز به شکل گذرا اشاره میگردد.
نخست به تبدیل «آزادیستان» به «آزادستان» اشاره مینمائیم که اگر چه در همۀ منابع فارسی و حتی در بسیاری از دیگر آثار چاپ شده در دوران شوروی و حتی پس از آن به شکل «آزادیستان» ضبط گردیده، اما خانم شوکت علی قیزی در کتاب خود که اختصاص به قیام شیخ محمدخیابانی دارد، به عمد و آگاهانه، بدون استثناء در همۀ صفحات کتاب «آزادیستان» را به «آزادستان» تبدیل نموده است که کاملاً هدفمند و از روی برنامه ریزی و برای نیل به اهداف از پیش تعیین شدهای صورت پذیرفته است.
مورد دیگری نیز که در نوع خود بینظیر است، معرفی موسی خیابانی به عنوان نوۀ شیخ محمد خیابانی است که در همان اثر نام برده شده در بالا دراینباره چنین نوشته شده است:
«پس از پیروزی انقلاب نیز با برگزاری صدمین سالگرد خیابانی سهم او را در حرکات آزادی خواهانه بعدی به صورت ویژه بیان نمودند. سرانجام حضور م. خیابانی [موسی خیابانی] نوه شیخ محمد خیابانی در حرکات انقلابی و در جرگه رهبران یک تشکیلات مهم انقلابی و شجاعتهای او در روند انقلاب و حوادث بعدی و مرگ او در سال 1982، بار دیگر نام خیابانی و طرفدارانش را به صورتی فراموش نشدنی در یادها زنده کرد.» (علی قیزی، 1390، ص 138- 139).
اینکه موسی خیابانی هیچ خویشاوندی با شیخ محمد خیابانی نداشته تا چه رسد به اینکه نوه او باشد، امری است بدیهی که نیاز به اثبات ندارد. اما متاسفانه این موضوع بی پایه و از بن دروغ که ساخته و پرداختة نهادهای شبه علمی وارونه تاریخنگاران آذربایجانی است، به کتاب های درسی آنان نیز راه یافته و در کتاب تاریخ کلاس یازدهم دانش آموزان جمهوری آذربایجان، در فصل مربوط به رویدادهای پیش از انقلاب در شهر تبریز، این دروغ بزرگ بدین گونه بازتاب یافته است:
« در شورش تبریز اعضای سازمان فداییان خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران که از سازمان های مخفی چپ و رادیکال آن زمان بودند، فعالانه شرکت داشتند. موسی خیابانی (نوه شیخ محمد خیابانی) از رهبران مجاهدین خلق از رهبران شورش بود» ( آذربایجان تاریخی،2009، ص151 ).
منابع[i]
آذری، علی، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، 1329، تهران، صفی علیشاه.
بادامچی، محمدعلی، «شیخ محمد خیابانی» در: شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی بقلم چند نفر از دوستان و آشنایان او، چاپ دوم 2536، تهران، سحر.
خیابانی، محمد، نطقهای شیخ محمد خیابانی، حاوی: شرح حال زندگانی خیابانی و 69 نطق مهم اجتماعی – سیاسی – اخلاقی – فلسفی، تهیه و تنظیم: بهرام خیابانی، بیتا، بیجا، بینا.
علی قیزی، شوکت، تبریز طوفانی، قیام شیخ محمد خیابانی، ترجمه پرویز زارع شاهمرسی، 1390، تبریز، اختر.
ÂZ RBÂYCÂN SOVET ENSIKLOPEDIYSI, СILD X, 1987, BÂKI.
ÂZ RBÂYCÂN XALQ CÜMHURIYYATi ENSIKLOPEDIYSI, II Cild, 2005, BÂKI.
ÂRÂZOĞLU, MÜXTASAR ÂZ RBÂYCÂN TÂRiXi, 1999, BÂKI.
BÂXŞALiYEVÂ, GÖVHAR, XX ASR ÂZ RBÂYCÂN TÂRIXININ ŞÂNLI SAHIFASI, in: ÂZÂDLIQ UĞRUNDÂ MÜBÂRiZA TÂRiXiMiZDAN XiYÂBÂNi HARAKÂTI – 90, 2011, BÂKI.
VALiYEV, TOFIQ (REDÂKTASi ilA), ÂZ RBÂYCÂN TÂRiXi, ÜMUMTAHSiL MAKTABLARiNiN 10 – cu SiNFi ÜÇÜN DARSLiK, 2000, BÂKI.
MÂHMUDLU, YAQUB; XALiLOV, RÂFiQ: ÂĞÂYEV, SÂBiR, ÂTÂ YURDU, 5-ei SiNiF ÜÇÜN DARSLIK, 2001, BÂKI.
BÜNYÂDOV, Z. M, YUSIFOV (REDÂKTASI ilA), ÂZ RBÂYCÂN TÂRiXi, 1 CILD, ÂLI MAKTABLAR ÜÇÜN DARSLiK, 1994, BÂKI.
ÂZ RBÂYCÂN TÂRiXi, 11-ci sinfi ÜÇÜN DARSLiK, 2009, BÂKI.
[i] . در آوا نگاری حروف سیریلیک به لاتین، حرف Â صدای آ و A صدای اَ می دهد. در املای لاتین نیز همین موضوع رعایت شده است.
خبرگزاری فارس
نظرات