«روشنتر از فردا» مجموعه خاطرات سرهنگ رضا سلطانی
دوران دفاع مقدس یادآور حماسهآفرینیهای رزمندگانی است که هر یک نقشی تأثیرگذار در روند جنگ تحمیلی داشتند، رزمندگانی که گرچه دورههای کلاسیک فرماندهی را طی نکرده بودند، ولی تیپها و لشکرها را به بهترین شکل اداره کرده و در این راه به شهادت هم رسیدند.
حال که سالها از آن دوران شور و حماسه میگذرد، شاهد هستیم عدهای بنا به احساس وظیفه و برای اینکه حماسهآفرینیهای رزمندگان در آن دوران به نسلهای آتی منتقل شود، اقدام به گردآوری و نشر خاطرات و زندگینامههای حماسه آفرینان دفاع مقدس کردهاند. در این ارتباط ستاد کنگره سرداران و هشت هزار شهید استان همدان اقدام به جمعآوری زندگینامه و خاطرات مربوط به سردار شهید «بختیار جمور» معاون لشکر ۴۳ امام علی(ع) کرده و انتشارات فاتحان نیز آن را در شمارگان سه هزار نسخه، در زمستان امسال روانه بازار نشر کرده است.
این کتاب به قلم حمید حسام در ۱۹۷ صفحه به رشته تحریر درآمده و در آن طی بخشهای کوتاهی به روایت زندگی، حماسه و شهادت این سردار سپاه اسلام، میپردازد. سرداری که در یکی از روستاهای همدان به دنیا آمد و کار خود را از کارگری و بنایی شروع کرد و در نهایت هم در کسوت معاونت لشکر ۴۳ امام علی(ع) در علمیات ایذایی قبل از والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
در بخشهایی از این کتاب آمده: «گفتند: مسجد محل نیاز به تعمیرات داره، پول و پله هم در کار نیست. گفت: راست کار ماست. با هم آستین بالا زدیم، من کارگری میکردم و آقای بختیار بنایی، گچکاری، محوطه سازی و همه چیز»
در بخش دیگری از کتاب آمده: «بار دوم بود که ما رفتیم پابوس آقا امام رضا(ع). شوق زیارت، ناآرام و بیقرارش کرده بود. میگفت: خیلی حرفا با آقا دارم.
آن روزها خبر آغاز سراسری عراق به مرزهای ایران از رادیو شنیده میشد. زیارت کردیم و از صحن بیرون آمدیم. آرام بود و مسرور.
پرسیدم: حالا بگو از آقا چی گرفتی که این جور سرحال شدی؟ گفت: اذن پوشیدن لباس سپاه و خدمت در جبهه را.»
ذبیح قربانی همرزم شهید نیز در روایتی عنوان میکند: «زمزمه عملیات بود. باید خانواده را از اهواز به شهرستان بر میگرداندم. توی مسیر جاده، آقای بختیار را دیدم. هر دو پیاده شدیم و گرم گرفتیم چشم او به دختر کوچک من افتاد و مقابلش نشست و با محبت و خوشرویی پیشانی او را بوسید... از ابراز محبت او شرمنده شدم و پرسیدم: آقا بختیار، خانواده را دیدی؟ خندید و گفت: نه ولی با تلفن از جلو نظام دادم و یکی یکی باهاشون خداحافظی کردم. از سر شرم، سرم را پایین انداختم و ناخواسته نگاهم افتاد به پوتینهای او، همان پوتینهای آشنا.»
حمید حسام در پایان کتاب به عنوان ضمیه تعدادی از عکسهای سردار شهید «بختیار جمور» را در قاب تصویر آورده است.
علاقهمندان جهت تهیه این کتاب میتوانند به انتشارات فاتحان یا سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای سپاه و بسیج استان همدان مراجعه کنند.
خبرگزاری دفاع مقدس
نظرات