مصاحبه با قاسم تبریزی پژوهشگر ارشد تاریخ معاصر ایران
مصدق بعد از 30 تیر به سمت استبداد رفت
1981 بازدید
نقد مصدق تایید آمریکا و انگلیس و شاه نیست. آنها خیانت و جنایت کردند. آمریکا جنایت کرد و کودتا هم یک روز نبوده است. کودتا 25 سال بود یعنی از 28 مرداد تا 22 بهمن کودتا ادامه داشت. چه کسی مسبب این ضرر شد؟ ابتدا آمریکا و انگلیس و شوروی بود. استعمار را فراموش نکنیم. از کل به جزء میآییم.
به گزارش «فرهیختگان»، بی تردید 30 تیرماه سال 1331 را میتوان نقطه عطفی در تاریخ ایران و در ادامه مبارزات و تلاشها برای کوتاه کردن دست استبداد دانست. نهضتی که از یک سال و چهار ماه پیش از قیام گسترده مردم در 30 تیر به ملی شدن صنعت نفت منجر شده بود. با این حال آن روزها دولت مصدق و جبهه ملی حال و روز درخشانی نداشت. از طرفی اقلیت پیش روی هوادار مصدق در مجلس شانزدهم با اعمال تقلب گسترده درباریان جای خود را به جناح وابسته به دربار و هوادار انگلیس داده بود و از طرف دیگر درگیریهایی درون جبهه ملی پیش آمده بود. مصدق در روزهای ۲۲، ۲۳ و ۲۴ تیرماه سال ۳۱ در جلساتی با شاه، حق انتخاب وزیر جنگ را که به لحاظ قانون از حقوق نخستوزیر بود، طلب کرد و در مقابل محمدرضا پهلوی نیز آنگونه که دور از انتظار نیز نبود با درخواست او موافقت نکرد و همین مخالفت سبب استعفای مصدق از سمت نخستوزیری در 25 تیرماه شد. متعاقب آن نمایندگان دربار در مجلس در روزی که مجلس از حدنصاب قانونی برخوردار نبود به نخستوزیری احمد قوام رای داده و قوام را بهعنوان نخستوزیر اعلام کردند. در این زمان آیتالله کاشانی به صراحت انتصاب قوام را زیرنظر انگلیس خواند و تاکید داشت: «اگر قوام تا 48 ساعت دیگر استعفا ندهد، خود من کفن میپوشم و پیشاپیش صفوف ملت مسلمان ایران، حکومت او را سرنگون خواهم کرد.» اقدامات شجاعانه آیتالله کاشانی تا آنجا پیش رفت که همگان بیانیه ایشان و دعوت مردم به جهاد را عامل اصلی قیام مردم میدانند. قیامی که شعار «یا مرگ یا مصدق» را به زبانها جاری کرد و بار دیگر مصدق را به نخستوزیری رساند. در شصتوهشتمین سالگرد این قیام مردمی برای بررسی ابعاد مختلف این نقطه عطف تاریخ ایران با قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر به گفتوگو نشستیم.
در ابتدا لطفا قدری درخصوص زمینههای شکلگیری نهضت ملی نفت و جایگاه مصدق در آن توضیح دهید.
بعد از فروپاشی استبداد 20ساله رضاخان ایران علیرغم اینکه در اشغال متجاوزان شوروی، انگلستان و آمریکا بود و جریانهای استعماری در آن مشغول فعالیت بودند، ملت فرصتی پیدا کرد تا دوباره به استقلال و اقتدار خود دست یابد که این موضوع در قضیه نهضت ملی شدن نفت نمود داشت. در بررسی تاریخی نهضت ملی شدن نفت درخواهیم یافت که این نهضت حرکتی در مبارزه علیه استعمار و تعدیل استبداد و رسیدن به یک استقلال نسبی بود.
قرارداد دارسی طبق متن اولیه در سال 1327 پایان مییافت اما در دوره رضاشاه، از آنجا که حاکمیت استعماری بود، انگلیسها با برنامهریزی خود ترتیبی دادند که دوباره قرارداد جدیدی منعقد شد. قراردادی که ذلتبارتر از قرارداد اولیه بود.
طبق این قرارداد که در سال 1312 در دوران نخستوزیری محمدعلی فروغی و وزارت دارایی سیدحسن تقیزاده منعقد شد، نفت تا سال 1372 باید در انحصار انگلستان قرار میگرفت. در سال 27 که هم دربار ضعیف است و هم جامعه حرکتی را آغاز کرده، عموم جامعه دنبال این افتادند که قضیه نفت را حل کنند و دست انگلستان را از شریان اقتصادی مملکت کوتاه کنند. لذا مساله پایان قرارداد و ملی شدن نفت از یکسو در مجلس شورای ملی و از دیگر سو از متن جامعه مطرح شد. در این مقطع چند جریان در جامعه حضور دارند. یک جریان ملی و اسلامی بود که این دو جریان برای رسیدن به استقلال با هم پیوند خوردند. در راس جریان ملی دکتر محمد مصدق قرار داشت و حزب ایران، حزب ملت ایران و برخی رجال که گرایش ناسیونالیستی داشتند نیز تشکیلدهنده آن بودند. در راس جریان اسلامی نیز آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی قرار دارد که بهعنوان یک مجتهد جامعالشرایط هم بین مراجع نجف و عتبات عالیات بهدلیل انقلاب 1920 از جایگاه قابلقبولی برخوردار است و هم در ایران بهعنوان یک چهره برجسته اسلامی سیاسی مطرح است. در کنار او فداییان اسلام، اتحادیه مسلمین، هیاتعلمیه علمای تهران و روحانیون استانها و شهرستانها خاصه برخی مراجع و فقهای برجسته قرار دارند. در متن میدان برای مبارزه این دو جریان با هم پیوند خوردند. در کنار این جریان، جریان دربار قرار دارد. شاه در این دوره ضعیف است اما درباریانی که از زمان مشروطه یا زمان رضاخان جزء رجال سیاستگذار و مدیران مملکت بودند علیه نهضت نفت وارد مبارزه شدند. جریان بعدی جواسیس و عوامل انگلستان هستند. چه کسانی که مستقیم در صحنه حضور دارند مثل ارنست پرون، شاپور ریپورتر، میس لمبتون و امثال اینها یا خاندان و رجال وابسته به انگلیس همانند اسدالله علم، خاندان رشیدیان، خاندان فرمانفرما یا برخی روزنامهنگاران که یک پای جریان فعالیت علیه نهضت ملی شدن نفت هستند.
بازیگر دیگر، آمریکاست که استعماری جدید محسوب میشود و با شعار دموکراسی و مدافع ملل جهان وارد صحنه شده است و در جامعه ما نیز برخی شیفته و شیدای آن شدهاند. از این دسته میتوان به حزب ایران یا برخی رجال و سیاستمداران اشاره کرد که بر این طرح غلط و انحرافی مصر بودند که برای مبارزه با استعمار شوروی و انگلیس باید به یک قدرت سوم متوسل شویم که آن هم آمریکاست. مساله بعدی خود آمریکاییها هستند که جریاناتی همچون اصل چهار ترومن را آغاز و برای خود پایگاه و موقعیتی درست کردند. درحقیقت آمریکاییها انگلستان را رقیب خود میدیدند و میخواستند جانشین آن در ایران شوند. انگلیس در جنگ جهانی دوم تضعیف شده اما ماهیت استعماری و اهداف استعماری آن همچنان برقرار بود بهویژه در شرایطی که در منطقه مستعمراتی دارد.
جریان دیگر بعدی شوروی و جریان چپ است. شوروی همیشه یک حرکت منافقانه در سیاست مزدورانه داشت و از یکسو شعار دفاع از زحمتکشان جهان و عدالت اجتماعی و شعار دفاع از کشورهایی را که علیه استعمار یا امپریالیست جهانی مبارزه میکنند، سر میداد و از سوی دیگر تشکیلاتی در ایران داشت که به نام حزب توده عامل مستقیم مسکو فعال بودند. تشکیلات حزب دموکرات کردستان و فرقه دموکرات آذربایجان با آن افتضاح و خیانتی که مرتکب شدند از صحنه غایب شدند اما برخی شخصیتهای آن هنوز فعال هستند. در اینجا حزب توده علیه ملی شدن نفت وارد عمل میشود، چراکه ملی شدن نفت را حرکت امپریالیسم و فریب امپریالیسم میداند.
در این موقعیت فعالیتها برای ملی شدن صنعت نفت شکل میگیرد و از سال 1327 تا 1330 این مبارزه در متن جامعه ادامه دارد. در این مقطع برخی نشریات و سیاسیون مستقل علیه انگلستان و برخی تشکلها همانند فداییان اسلام علیه شوروی و آمریکا فعالیت میکنند. در این میان روحانیت و مراجع تقلید همانند آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری که از علمای مجاهد انقلاب 1920 بود یا آیتالله سیدمحمود روحانی و روحانیون دیگر نیز بهعنوان اینکه دست اجنبی باید از سرنوشت مملکت کوتاه شود، فتوا میدهند و در میدان مبارزه حضور مییابند.
در این روند ابتدا عبدالحسین هژیر بهعنوان نخستوزیر دربار مانع کار است. فداییان اسلام او را از صحنه برمیدارند. این اقدام یک ترس و وحشت در دربار و عوامل انگلستان ایجاد میکند. بلافاصله دولت نظامی و حکومتنظامی تشکیل میشود و رزمآرا که از نظر نظامی یک شخصیت توانمند بود و خدماتی در ارتش داشت به نخستوزیری میرسد. رزمآرا کسی است که هم خاندان او وابسته به سیاست انگلیس بودند و هم انگلیسها او را روی کار آوردند و دولت نظامی و حکومتنظامی اساسا برای سرکوب ملی شدن صنعت نفت تشکیل شد. در همین رابطه رزمآرا روزی در مجلس حاضر شد و اعلام کرد ملی شدن نفت چه معنایی دارد؟ مردمی که نمیتوانند لوله آفتابه درست کنند، چطور میخواهند پالایشگاه اداره کنند و این حرفها را جمع کنید که برخورد خواهم کرد. او درواقع با این حرف خود برای مبارزان شاخ و شانه کشید. در ادامه آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی در مصاحبهای اعلام کرد که رزمآرا مهدورالدم است؛ در برابر استقلال مملکت ایستاده و باید از بین برود. به همین خاطر فداییان اسلام او را از صحنه حذف کردند. اینجا بلافاصله آمریکا و انگلیس به هم نزدیک میشوند، چون احساس میکردند مملکت از دست هر دوی آنها درحال خارج شدن است. درواقع درست بعد از قتل رزمآرا شاهد اتحاد علنی آمریکا و انگلیس هستیم. این که چرا برخی این واقعیت را نفهمیدند خود باید جوابگو باشند.
بلافاصله حسین علا را که چهرهای مورد اجماع انگلیس و آمریکا بود، اگر چه عضو لژ بیداری و وابسته مستقیم به انگلستان بود سر کار میآورند. در ادامه مجلس شورای ملی بلافاصله از سر ترس یا برای استفاده از فرصت، نفت را ملی اعلام میکند. در 24 اسفند 1329 ملی شدن نفت مطرح میشود و در 29 اسفند به تصویب میرسد. در ادامه حجتالاسلام سیدمجتبی نوابصفوی بیانیه میدهد و حسین علا را به کنارهگیری از نخستوزیری فرا میخواند. آنطور که در مضمون این بیانیه کوتاه آمده، نوابصفوی میگوید حسین علا!
صدارت بر جامعه اسلامی درخور تو نیست و اگر کنار نروید به سرنوشت آن دو نفر گرفتار خواهی شد.
همین نامه باعث میشود که علا و حامیانش احساس کنند موضوع جدی است، چراکه دو نفر بهعنوان نخستوزیر از بین رفتهاند و ممکن است سومی هم از بین برود. لذا در مجلس مطرح میشود چه کسی نخستوزیر شود و نام مصدق به میان میآید. در آن مقطع غیر از مصدق گزینه دیگری مطرح نبود و ازاینرو او هم موردتایید ملیون بود و هم مذهبیون. درحقیقت مصدق به شاه و غرب توسط مجلس تحمیل میشود و سر کار میآید تا لایحه ملی شدن نفت را به ثبت برساند و سامان دهد. به بیان دقیقتر مصدق فرزند نهضت ملی شدن نفت است؛ اگرچه برخی مورخین خطا میکنند یا به عمد او را به اصل نهضت پیوند میدهند. ما یک نهضت ملی شدن نفت داریم و یک نخستوزیری به نام دکتر محمد مصدق را داریم. او فرزند نهضت ملی شدن نفت است. فاصله نهضت ملی شدن صنعت نفت تا دولت مصدق سه سال است که مردم در صحنه مبارزه سیاسی، فرهنگی و فکری هستند.
مهمترین خطاهای سیاسی مصدق در دوره نخستوزیری او از نظر شما چه بود؟
مصدق وقتی سر کار میآید، خدماتی دارد و از حقوق ملت دفاع میکند و در مواردی در برابر انگلستان میایستد. باید اینها ثبت شود چون اینجا مبارزه با استعمار و جریان غرب موردنظر است. اما خطاهایی در دولت او پدید میآید که باید آنها را در دو مرحله مطرح کنیم. درواقع مصدق در این مرحله در دو زمان قابلتحلیل است.
مقطع اول از 12 اردیبهشت 1330 تا 26 تیر 1331 باید موردبررسی قرار گیرد. در این دوره نفت ملی میشود، جامعه سامانی میگیرد. جو جامعه علیه انگلستان همچنان قوی است. این جو ریشه در مبارزات سه ساله اول است که استمرار دارد، اما خطاهایی هم صورت میگیرد. اولین خطا این است که مصدق 14 خرداد 1330 یعنی یک ماه بعد از نخستوزیری دستور میدهد حجتالاسلام سیدمجتبی نوابصفوی، رهبر فداییان اسلام را زندانی کنند. در دوره مصدق، نواب 20 ماه از خرداد 30 تا بهمن 1331در زندان است. این اولین ضربه به جریان مذهبی است که هیچ توجیهی هم برای آن وجود ندارد. البته توجیه مصدق این بود که ایشان در سفری به مازندران یک شرابفروشی را بسته است. با وجود این روشن است که20 ماه زندان برای این مساله غیرمنطقی است. بالاخره این امر تبعاتی دارد. فداییان اسلام مرتب به آیتالله کاشانی رجوع میکنند که چه باید کرد و ایشان اذعان دارند با توجه به اینکه در مبارزه با انگلیس هستیم، قدری صبر کنید. اگرچه به نخستوزیر هم در اینباره تذکر میدهد اما او میگوید به من مربوط نیست.
در ادامه 54 نفر از فداییان اسلام به ملاقات نواب در زندان میروند و در آنجا تحصن میکنند. بلافاصله دستور صادر میشود که این افراد را مورد ضرب و شتم قرار دهید و زندانی کنید، ازجمله شهید عراقی 6 ماه در زندان دکتر مصدق به سر میبرد. این ضربه دوم به جریان مذهبی است. بااینحال آیتالله کاشانی بازهم یک نوع تسامح و تساهل پیشه میکند تا اصل قضیه مبارزه با انگلستان و استعمار فراموش نشود. به هر ترتیب دولتی سر کار آمده که بر استعمار و استبداد تحمیل شده است.
مقطع دوم در 25 تیر 1331 دکتر مصدق با شاه ملاقات کرده و درخواست اختیارات ارتش را مطرح میکند. او درحقیقت در پی آن است که اختیارات قوای نظامی و انتظامی به او واگذار شود. شاه مخالفت میکند و او بلافاصله بدون مشورت با آیتالله کاشانی و حتی بدون مشورت با اعضای جبهه ملی، استعفا میکند و در خانه مینشیند. درواقع نه با ملت صحبت میکند، نه با خواص و نه با رهبری مذهبی نهضت. در همین زمان بلافاصله قوامالسلطنه بهعنوان نخستوزیر انتخاب میشود که هم مورد پشتیبانی آمریکاییهاست و هم مورد پشتیبانی انگلستان است.
درواقع از این نقطه ماجرای قیام 30 تیر رقم میخورد.
بله، قوام با آن دبدبه و کبکبه به میدان میآید و اعلام میکند با کسانی که دین را ابزار سیاست میکنند، برخورد میکنم. منظور او آیتالله کاشانی است و میداند تنها کسی هم که در برابر او میایستد، آیتالله کاشانی است، چون ایشان سوابق مبارزاتی مشخصی هم داشتند. در سال 24 هم قوام، آیتالله کاشانی را دستگیر و زندانی میکند. درواقع آیتالله کاشانی یک دوره زندان هم در حکومت قوام دارد.
قوام مطرح میکند کشتیبان را سیاستی دگر آمده و این بساط ملی شدن نفت باید جمع شود. آیتالله کاشانی بلافاصله بیان میکند قوام عنصری نابکار است و شاه را تهدید میکند که اگر قوام کنار نرود، مبارزه را به رهبری خودم متوجه دربار میکنم. این اولین بیانیهای است که شاه را تهدید میکند. همچنین آیتالله در مصاحبهای اعلام میکند که ارتش نباید در این امر دخالت کند و اگر ارتش دخالت کند هم مجازات دنیوی و هم مجازات اخروی دارد. همچنین مردم را دعوت میکند که وارد صحنه شوید و قوام را از بین ببرید. در این فرمان از دکتر مصدق پیامی نداریم.
اینگونه مقدمات قیام فراهم میشود، اگرچه وضعیت، حالت حکومتنظامی دارد و بلافاصله قوام دستور میدهد آیتالله کاشانی را دستگیر کنند. اینبار آیتالله کاشانی منزل را عوض میکند و اینها به منزل او میروند و او را پیدا نمیکنند. قدری جستوجو میکنند و مکان او را پیدا نمیکنند ولی مصاحبهها و بیانیههای آیتالله کاشانی پخش میشود. درواقع در قیام 30 تیر سراسر مملکت اعم از مشهد، اصفهان و تهران حرکت میکنند! در این قیام باز همان مذهبیها و ملیها حضور دارند و از تودهایها خبری نیست، چون آنها با اصل نهضت مخالف هستند. البته برخی اینجا مطرح میکنند چون استالین مرده است این امر پیش آمده که این استدلال ضعیف است و کیانوری تحلیل میکند که در حزب توده دو جریان وجود داشت. یک جریان که مخالف بود و یک جریان که ما بودیم و موافق ملی شدن نفت بودیم. چون همسر کیانوری، مریم فیروز، دختردایی مصدق است و او مدعی است ما اخبار را به مصدق میرساندیم. در هر صورت سنجش این ادعا بحثی دیگر میطلبد و موضوع بحث ما نیست.
به هر ترتیب قوام تلاش میکند و تهدید میکند و مردم هم به صحنه میآیند. در ادامه ارتش وارد میشود و عدهای را مجروح میکند و جمعی را به قتل میرساند ولی به نتیجه نمیرسد. بلافاصله دوباره قوام برکنار میشود و مصدق در 31 تیر سر کار میآید.
اینجا فقط مذهبیها به رهبری آیتالله کاشانی پای کار میآیند یا نیروهای جبهه ملی هم حضور میدانی دارند؟
هر دو جریان وارد صحنه میشوند. جریان مذهبی و ناسیونالیستی را تا 31 تیر در کنار هم داریم. درواقع بعد از 30 تیر نغمههای جدایی آغاز میشود!
مصدق نمیدانست شاه با درخواست او مخالفت میکند؟
این را در مساله انحلال مجلس مطرح میکنم. از همینجا اختلاف شروع میشود. در این مقطع آیتالله کاشانی مطرح میکند و مجلس هم تایید و تصویب میکند که قوامالسلطنه باید محاکمه شده و اموال او مصادره شود که مصدق بههیچوجه زیر بار این امر نمیرود.
موضوع اختلافبرانگیز دیگر انتخابها و انتصابهایی است که مصدق برای شهربانی و دیگر مناصب انجام میدهد. او افرادی چون دفتری، اخوی و... و همان کسانی که مردم را به گلوله بستند، در دولت خود بهکار میگیرد. آیتالله کاشانی میگوید این افراد مردم را کشته و به آنها خیانت کردهاند و صلاحیت ندارند. مصدق در جواب مینویسد اگر من نخستوزیر هستم و باید مملکت را اداره کنم باید این اختیارات را داشته باشم. ضمنا این آقایان مجانی کار میکنند! حقوق نمیگیرند؟! اگر غیر از این است، شما مسئولیت را قبول کنید و من از دولت کنار بروم. از آن بهبعد آیتالله کاشانی در امر دخالت نمیکند و حتی یک سفر حج هم در این زمان میرود تا درگیری خاصی ایجاد نشود.
در ادامه روند حرکت بهتدریج علیه جریان مذهبی میشود. آیتالله سیداسدالله مدنی از نجف به آذرشهر میرود و آنجا مطرح میکند استبداد رضاخانی از بین رفته است، پس کلاههای پهلوی را کنار بگذارید و مدرسه اسلامی تاسیس میکنیم و بچهها باید تربیت اسلامی داشته باشند و مشروبسازیها باید تعطیل شوند. بلافاصله دستور میدهند او را از آذربایجان اخراج کنند.
ایشان را در استانداری تبریز محاکمه میکنند که آیتالله کاشانی دخالت میکند و بیان میدارند که ایشان از علمای برجسته است و محاکمه را متوقف کنید. درنهایت آیتالله مدنی ایران را ترک میکند و به نجف میرود. آیتالله شیخ محمد تهرانی از علمای تهران در ماه رمضان دستگیر میشود و به زندان میرود. حجتالاسلام رازی از نویسندگان مذهبی برجسته به یزد تبعید میشود. حجتالاسلام فلسفی در منبر صحبت میکنند و تظاهرات علیه ایشان شروع میشود. به این ترتیب فعالیتها علیه روحانیت شروع میشود.
برداشت من آن است که این تحرکات، حرکت آمریکا و انگلیس است. یعنی اینجا درعین حال که به دولت و مصدق و جبهه ملی منتقد هستیم نباید دست عوامل سیا و اینتلجنت سرویس و فراماسونها را فراموش کنیم. درحقیقت فعالیت علیه روحانیت بهحدی شدت میگیرد که بهتدریج روحانیون خود را کنار میکشند یا آنها را کنار میزنند. در این شرایط آیتالله کاشانی هم وارد اختلاف نمیشود. دغدغه ایشان مبارزه با انگلیس است.
همان زمان رئیس مجلس سیدحسن امامی از اقوام دکتر مصدق و از فراماسونرهاست و فراکسیون جبهه ملی برای برکناری او وارد عمل میشوند و بر همین اساس به آیتالله کاشانی پیشنهاد میشود که رئیس مجلس شوند. در ابتدا آیتالله کاشانی نمیپذیرند و میگویند ریاست مجلس برای من شأنیتی ندارد ولی بهدنبال اصرار زیاد فراکسیون جبهه ملی متاسفانه آیتالله کاشانی این پیشنهاد را قبول میکنند. در این ارتباط شاید بتوان یکی از اشتباهات آیتالله کاشانی را ریاست مجلس شدن او دانست. به هر صورت آیتالله کاشانی رئیس مجلس میشود. در ادامه دکتر مصدق نامهای ارائه میدهد و تقاضا میکند دولت به مدت یک سال خود لایحه بنویسد و خود تصویب و اجرا کند.
درواقع معنای درخواست مصدق آن بود که مجلس هیچ ورودی به عرصه حکمرانی نکند.
بله، آیتالله کاشانی در اینجا بهعنوان نماینده و رئیس مجلس این را خلاف قانون اساسی میداند. درحقیقت این حرکت دکتر مصدق به معنای تعطیلی مجلس است. و او وظیفه ذاتی، قانونی ، شرعی و عرفیاش بود که با این درخواست مخالفت کند، اگر مخالفت نمیکرد ما امروز او را به همین دلیل نقد و محکوم میکردیم.
این خود نوعی دیکتاتوری بود.
بله، آقای مصدق در اینجا سیر نزولی را طی میکند. بهعنوان اینکه مجلس ممکن است در برخی امور با دولت مخالفت کند، آیتالله میگوید در اسرع وقت این مساله انجام شود. نامهنگاریهایی بین آیتالله کاشانی و مصدق در این دوره صورت میگیرد و آیتالله کاشانی اذعان دارد این خلاف قانون بوده و بهمعنای تعطیلی قوهمقننه است. از اینجا جبهه ملی علیه آیتالله کاشانی شروع به کار میکند که چرا حرف مصدق را اجرایی نمیکند.چرا مطیع مصدق نیست و چرا دولت را تضعیف میکند.
این تحلیل غلط جا افتاده که چون آیتالله کاشانی حرف مصدق را گوش نکرده او سلطنتطلب است. یعنی یک خطکشی مصدق و انقلابی کشیدهاند و هرکسی در مقابل مصدق هست، سلطنتطلب و ضدمصدق است. درحالی که یک مجتهد جامعالشرایط نباید از مصدق حرف شنوی داشته باشد. او از مرجع تقلید هم نباید تقلید کند چون خود مجتهد جامعالشرایط است. همچنین مصدق چه جایگاهی و چه ویژگیای دارد که آیتالله کاشانی از او اطاعت کند؟ اگر مبارز است که آیتالله کاشانی از او جلوتر است. اگر ضداستعمار است آیتالله کاشانی جلوتر است، اگر زندان رفتن معیار باشد باز هم آیتالله کاشانی جلوتر است و اگر نفوذ در متن جامعه ملاک قرار گیرد باز هم آیتالله کاشانی جلوتر است. اگر فهم و درک سیاسی است باز آیتالله کاشانی فضیلت و برتری دارد.
این منطق غلط و انحرافی و تحلیل نادرستی است که همیشه آیتالله کاشانی در برابر مصدق بوده است. در نظر برخی برای مصدق جایگاه قداست تعریف شده و از او بهعنوان تجسم ملیگرایی یاد میشود و آیتالله کاشانی مخالف او معرفی میشود و این خیانت به تاریخ و تجربیات تاریخ است.
در جبهه ملی کسی منتقد این رویه مصدق نبود؟ به هر حال او بهطور روشن علیه قانون عمل میکرد.
چرا ولی با او مسامحه میکردند. بهعنوان مثال خلیل ملکی رهبر نیروی سوم جزء جبهه ملی است و به مصدق میگوید این راهی که تو میروی به جهنم است، اما ما تا جهنم با تو میآییم. اینجا خیانت ملکی روشن است. آنها اگر میدانند این راه به جهنم است باید مقابل آن بایستند. یا دکتر صدیقی، وزیر کشور میگوید این خلاف قانون است ولی چون شما میگویید ما اطاعت میکنیم. این نفهمی و عدمدرک و شعور سیاسی جبهه ملی است. آنها باید در مقابل این رویه میایستادند. این حرکت اقتدار و امنیت ملی را پدید میآورد.
درحقیقت اعضای جبهه ملی در این ماجرا نوعی قبیلهگرایی سیاسی میکنند؟
بله، این رویه معنی ندارد. اولا این مجلس بود که مصدق را بر شاه تحمیل کرد. ثانیا مدافع مصدق در برابر شاه، غیر از جریان ملی و مذهبی، مجلس است. بنابراین او نباید با مجلس درگیر شود. اینجا جدایی گسترده میشود و مطبوعات جبهه ملی و حتی رادیو علیه آیتالله کاشانی فعالیت میکنند. و یک جوسازی و ترور شخصیت صورت میپذیرد.
مگر در همین دوره بهمدت 6 ماه با درخواست مصدق موافقت نمیشود؟
خیر، آیتالله کاشانی هم با طرح مصدق درخصوص اختیارات دولت مخالفت میکند. بلافاصله فراکسیون جبهه ملی آیتالله کاشانی را از ریاست مجلس برکنار میکنند و معظمی که از وابستگان به جبهه ملی بود رئیس مجلس میشود. تعطیلی مجلس در دوره معظمی اتفاق میافتد. از آن زمان به بعد کاریکاتورهایی در روزنامه باختر امروز و دکتر حسین فاطمی علیه آیتالله کاشانی کشیده میشود و روی عمامه او پرچم انگلیس میگذارند. به قدری حرکتها ناشایست بود که 5 مرجع تقلید نجف بیانیه میدهند که در ایران چه خبر است، مگر اینها مذهبی نیستند و دین ندارند؟ چرا با مجتهد جامعالشرایط اینگونه برخورد میشود؟
اینجا درگیریها گسترده میشود. در ماه محرم منزل آیتالله کاشانی طبق معمول مجلس عزاداری بر پاست. عناصر حزب ملت ایران و جبهه ملی در منزل ایشان تظاهرات و ضد و خورد راه میاندازند. آیتالله کاشانی از شب دوم میخواهد در را ببندند. از پشت بام داخل میآیند و شکم یکی را با چاقو پاره میکنند و درگیری ایجاد میشود. طبق اسناد دوره مصدق شهربانی آیتالله کاشانی را احضار میکند که چرا در خانه خود تظاهرات راه انداخته. یعنی حمله از سوی مخالفان است و عموما گزارشات این است که در منزل آیتالله کاشانی جلسه روضه و... است و تظاهرات در آنجا صورت میگیرد. همان کاری که با شیخ فضلالله نوری در مشروطه کردند در اینجا با آقای کاشانی میکنند.
در این فرآیند مصدق دیداری با شاه دارد. چه مسائلی در این دیدار مطرح میشود هیچیک از دو طرف علنی نمیکنند. در اسفند 1331 است و شاه میگوید از ایران خارج میشوم. حرکت شاه از تهران به کرج، قزوین، زنجان، همدان و کرمانشاه از راه زمینی است. اگر کسی شعور و عقل سیاسی داشته باشد میفهمد که شاه قصد دارد اغتشاشی ایجاد کند. شاه میتواند با هواپیما برود چرا باید زمینی از کشور خارج شود؟ آیا این را جبهه ملیها یا برخی سیاسیون و تاریخنویسان جبهه ملی نمیدانند و نمیتوانند تحلیل کنند؟
دلیل این امر چه بود؟
شاه قصد داشت اغتشاش و درگیری ایجاد کند. وقتی شاه حرکت میکند به هر ترتیب عدهای مخالف و عدهای موافق او هستند. پشت این امر سازمان سیا و اینتلجنت سرویس بودند. در این میان مطبوعات وابسته به آمریکا و انگلیس به بهانه دفاع از شاه یا علیه مصدق شروع به ایجاد درگیری کردند و زمینهساز اختلافات شدند.
آیتالله کاشانی و آیتالله سیدمحمد بهبهانی به شاه پیغام میدهند از ایران خارج نشود. در اینجا باز این بهانه میشود که کاشانی سلطنتطلب و طرفدار شاه است. شما بهعنوان یک سیاستمدار باید این تحلیل را داشته باشید که شاه وقتی از راه زمینی قصد خروج از کشور را دارد با هدف ایجاد اغتشاش است. آیا این را نمیفهمند؟ آیا جبهه ملی این را درک نمیکند؟ آیا تحلیلگران جبهه ملی متوجه این امر نیستند؟ به هر صورت اسفندماه میگذرد فشار روی مذهبیها شدیدتر است و هر کسی را به بهانهای اعم از انتقاد از دولت دستگیر میکنند. در این زمان در اردیبهشت مصدق بهدنبال تعطیلی مجلس است. او مطرح میکند مجلس باید منحل شود چون در مجلس به نخستوزیر و دولت توهین شده است. در اینجا اولین مساله این است که نخستوزیر کیست که میتواند مجلس را منحل کند، چه اختیاری دارد؟ مجلس میتواند نخستوزیر را استیضاح و برکنار کند. این طبق قانون اساسی مشروطه است. حتی مجلس میتواند شاه را استیضاح کند. شهید آیتالله سید حسن مدرس در مورد رضاخان این مطلب را بیان میکند. میگوید مجلس قدرت دارد محمدعلی شاه را کنار بگذارد. با این وصف آیا مجلس در راس امور است یا نخستوزیر؟
به فرض که در این مجلس به دولت هم توهین شده باشد. اکثریت مجلس طرفدار دولت هستند. از درباریان در مجلس هفدهم زیاد نداریم و نمایندگان عمدتا طرفدار دولت هستند. نماینده جریانساز مثل دکتر مظفر بقائی که وابسته به سیاست آمریکاست داریم ولیکن 4 نفر در برابر 70 نفر چیزی نیست. او مطرح میکند مجلس باید منحل شود. در اینجا عدهای مخالفت میکنند. سپس مصدق افراد فراکسیون جبهه ملی مجلس را به منزل خود فرا میخواند و میگوید باید استعفای خود را بنویسید. این چه معنایی دارد؟ مصدق حقوقدان است و رشته تحصیلی حقوق دارد و چنین کاری در شأن یک حقوقدان نیست. او تجربه مجلس بعد از مشروطه و رضاخان را دارد، تجربه مجلس دهه 20 را دارد. مصدق چهکاره است که فرمان به استعفای نمایندگان میدهد؟ هیچ کدام از نیامدهها این را مطرح نمیکند که آقای مصدق شما چهکاره هستید که مجلس را منحل کنید؟ حتی نمایندگان هم باید به دلیل خطا نقد شوند که چرا اطاعت کردند.
بحث تفکیک قوا در قانون مشروطه موضوعیت نداشته است؟
در اینکه مجلس در راس امور است در قانون مشروطه مطالبی داریم. البته درمورد تفکیک قوا هم مواردی در قانون مشروطه وجود دارد. در رساله انصافیه ملاعبدالرسول کاشانی داریم که میگوید یکی از ویژگیهای مشروطه تفکیک قواست. این یکی از رسالههای خوب عصر مشروطه است. فریدون آدمیت در تحلیلی میگوید من تعجب میکنم یک روحانی در یک شهرستان چقدر عمق اندیشگی دارد که تفکیک قوا را میفهمد. چون آدمیت فرد ملحدی است نسبت به روحانیت این نگاه را داشت.
به هر صورت نمایندگان استعفا را مینویسند. در مرحله اول به تدریج استعفای 50 نفر را میگیرد و مجلس از اکثریت میافتد.
استعفا برای چه است؟
استعفا از نمایندگی و مجلس است. فرض کنید نوشته میشد اینجانب فلان از نمایندگی مجلس شورای ملی استعفا کردم. وقتی استعفا میکند نماینده نیست.
در واقع در حمایت از اقدامات مصدق است؟
خیر، حمایت نیست، بلکه اطاعت است. حمایت یک بحث جدایی از اطاعت است. البته خود نمایندگان هم باید نقد شوند.
درحقیقت مصدق برای عملیاتی کردن ایده خود با نمایندگان جبهه ملی در مجلس لابی میکند.
خیر، احضار میکند. لابی بهمعنای این است که دو طرف قضیه نظر میدهند ولی مصدق دستور میدهد و نمایندگان اطاعت میکنند. این مساله هم خطای مصدق و هم خطای نمایندگان مجلس است. هر دو باید در اینجا نقد شوند. نمایندگان، نماینده مصدق نبودند، نماینده مردم بودند و نباید بدون اجازه مردم استعفا میکردند. مردم آنها را برای اطاعت از مصدق به مجلس نفرستاده بودند. آنها را به مجلس فرستاده بودند تا برای ملت کار کنند.
50 نفر اول که استعفا میکنند مجلس از اکثریت میافتد. در ادامه اقلیت مجلس اعلام جرم میکنند. او بهعنوان اینکه انحلال مجلس را به رفراندوم میگذارم، مجلس را تعطیل میکند. طبق مصوبات مجلس موسسان در سال 1328، در نبود مجلس شورای ملی، شاه میتواند نخستوزیر انتخاب کند البته خود این ماده قانون غیرقانونی بود. زمان تصویب این موضوع آیتالله کاشانی که در تبعید به سر میبرد بیانیهای علیه مجلس موسسان میدهد و به شاه میگوید دیکتاتوری گذشته را احیا نکنید. از دیکتاتوری چیزی برنمیآید. با سرنیزه میتوان حکومت کرد ولی روی سرنیزه نمیتوان نشست. اما مصدق در اینجا سکوت کرده است. به هر ترتیب این جزء اختیارات است. برخی از افراد، البته خطا میکنند، میگویند مساله 28 مرداد کودتا نبود و انتخاب بود. ما از این جهت به آن کودتا میگوییم که دست آمریکا و انگلیس بود و شاه خیانت کرد و غیرقانونی و نظامی عمل کرد. ولیکن روال عادی در مجلس تصویب شده بود.
برخی که مخالف مصدق هستند، میگویند او عمدا این کار را کرد تا برکنار شود چون کارایی نداشت و میخواست قهرمانگونه از صحنه خارج شود. برخی میگویند از غرور و خودخواهی مصدق بود. برخی اذعان دارند مصدق اصلا از ابتدا تکرو بود و حتی به پیشنهادات جبهه ملی هم توجه نمیکرد. به هر صورت مصدق مجلس را منحل میکند. مصدق میگوید من با مردم صحبت میکنم. اما مردم کجا هستند؟
مجلس که منحل میشود دست شاه، آمریکاییها، انگلیسیها برای اغتشاش باز میشود. از این زمان تودهایها وارد عرصه دفاع از مصدق میشوند. این درحالی است که اگر تودهایها مدافع نهضت ملی شدن نفت بودند باید در سالهای 27، 28 یا 30 وارد میدان میشدند. باید در اوایل 31 در قضیه 30 تیر وارد میشدند، چرا تودهایها در سال 32 وارد عرصه دفاع از مصدق شدند؟
درهمین موقع همین تودهایها نامههایی مینویسند و علما را تهدید میکنند که حکومت کمونیستی میشود. شعارها کمونیستی است، آیا مصدق و جبهه ملی این را میداند یا خیر؟ مگر اینجا مملکت کمونیستی بود؟ مگر تجربه تلخ آذربایجان و کردستان که کمتر از 8 سال بود، - اگر چه این ترفند سیا و اینتلیجنس سرویس بود. - ذائقه مردم را تلخ نکرد؟
توده در این مقطع چه رویکردی دارد؟
مدافع مصدق میشود.
این در شرایطی است که از چند سال قبل، مجلس حزب توده را حزبی غیرقانونی اعلام میکند؟
حزب توده در بهمن 1327 در جریان ترور شاه غیرقانونی اعلام میشود. ولی فعالیت خود را ادامه میدهد. رهبران حزب به مسکو فرار کردهاند و افرادی همچون کیانوری و مریم فیروز از کمیته مرکزی ماندهاند. در اینجا تا سال 30 و 31 فعالیت مخفی دارند. در سال 32 فعالیت این حزب گسترده میشود. آیا این همان جریان انگلیسی رخنه کرده در حزب توده است؟ چرا مصدق به اینها میدان میدهد؟ چرا در برابر تهدیدات حزب توده علیه علما که مبنیبر اینکه چوب دار را برای شما آماده کردهایم و باید روحانیون را از بین برد و... چیزی نمیگوید؟ این سوالات جای تامل و بررسی دارد. موضوعات تحلیل نشده یا موضوعات نپرداخته در دوره نهضت نفت زیاد داریم که باید محققان بر مبنای اسناد و مستندات و با تحلیل منطبق با واقعیت و حقیقت وارد عرصه شوند. مصدق در اینجا جامعه را سرگردان میکند. هدف از برگزاری رفراندوم هم باید روشن باشد. او باید بگوید من میخواهم جمهوری ایجاد کنم یا بگوید من میخواهم شاه شوم تا مردم از این سردرگمی خارج شوند. در نفی این قضایا باید یک راهحلی به جامعه نشان داد. مثلا حضرت امام میگوید رژیم شاهنشاهی نباشد و حکومت اسلامی باشد.
خود مصدق ایدهای برای ادامه کار داشت؟
خیر، هیچ ایدهای از او نداریم. برخی مطرح میکنند شاید ریشه این تندرویها از حسین فاطمی باشد. این را نمیدانم ولی اگر اینچنین باشد هر دو محکوم هستند. اینجا مصدق بهعنوان نخستوزیر و زمامدار در دوران نهضت ملی شدن نفت است. او فرزند نهضت ملی شدن نفت است و نباید به اساس نهضت تعدی کند.
به هر صورت در اردیبهشت 32 مساله انحلال مجلس مطرح میشود و در خرداد فشار روی جریانات مذهبی افزایش مییابد و دستگیری مذهبیها گسترده میشود. مذهبیها بهخصوص در این دوره از خطر کمونیسم نگرانی دارند. البته کسانی که اهل فکر بودند میدانستند این جریان استعمار است که آدرس خطا میدهد تا پشت قضیه به اهداف خود دست یابد.
کیم روزولت از راه کرمانشاه وارد تهران میشود. چرا با او برخورد نمیشود. او تا 28 مرداد سه دیدار با شاه دارد. قبل از اینکه شاه فرار کند. ارنست پرون مشغول فعالیت است. او که از اول جاسوس انگلیس بود. شاپور ریپور و میس لمبتون سخت مشغول فعالیتند. جریان انگلیسی فعال است. در درون جبهه ملی هنوز افرادی به آمریکا خوشبین هستند.
برای چه آمریکا به وسط میدان آمد؟ آمریکا کارهای نبود که بخواهد قضاوت کند؟ اینها مطرح کردند آمریکاییها بیایند تا انگلیسها را از ایران کنار بزنند و در مساله ملی شدن نفت از ایران دفاع کنند. در صورتی که هندرسن، سفیر آمریکا در ایران و رئیسجمهور آمریکا مرتب بیان میکردند ایران باید رضایت انگلستان را جلب کند. قبل از دولت مصدق هم این را بیان میکردند. وقتی رزم آرا ترور شد نظر آمریکاییها این بود که باید حقوق شرکت نفت لحاظ شود. تا آخر این موضع را داشتند. جریان آمریکایی–انگلیسی در واقع همپای هم مشغول فعالیت بودند.
نکته بعد جلسات سهساعته مصدق با سفیر آمریکاست و هیچ گزارشی به ملت نمیدهند که در این جلسات چه گذشته است. این دو در 10 روز سهبار با هم ملاقات دارند. در اردیبهشتماه این دیدارها اتفاق میافتد و در روزشمار روابط ایران و آمریکا بیان شده است. این تشکیلات کودتا توسط آمریکاییها و انگلیسیها فراهم میشود. اردشیر زاهدی در اینجا وارد میشود چون عضو اصل 4 ترومن بود و شاید از سالهایی که در بیروت تحصیل میکرد جذب سازمان سیا شده باشد. بالاخره او جوان پرتحرکی بود و دورهای در آمریکا دیده بود و از این عناصر وجود داشت. فرزندان نسل سیاستمداران انگلیسی همانند علی منصور جذب آمریکاییها شدند. نسل دوم سیاستمداران دهه 30 عموما گرایش به آمریکا پیدا کردند. حتی فرزندان فرمانفرما به طرف آمریکاییها رفتند.البته در اینجا باید از آقای اردشیر زاهدی خواست بهجای شعارهایی که میدهد بهتر است عملکرد سازمان سیا و اینتلیجنس سرویس را در سالهای 1330 تا 1357 تشریح کند و در این خصوص اعتراف نماید.
به هر صورت زمینه کودتا فراهم میشود. شاه 25 مرداد با همسر خود از تهران به رامسر میرود که رفتن شاه برای این بود تا زمینه کودتا آمادهتر و جامعه ملتهب شود و دچار درگیری و اختلافات گسترده شود. در این شرایط اغتشاش، تظاهرات و درگیری هم در جامعه گسترده است و هیچ امنیتی وجود ندارد. خیلی از جبهه ملیها خود را کنار کشیدهاند. زمینه کودتا اول با فرمانی که شاه از رامسر به زاهدی که نخستوزیر است، میدهد، شروع میشود. اگرچه نعمتالله نصیری که حامل پیام بود را دستگیر میکنند. چند نفر از ارتشیها را هم دستگیر میکنند اما ارتش قبل از اینکه شاهنشاهی باشد آمریکایی-انگلیسی است چون در دوره رضاخان انگلیسها ارتش را سامان دادند و از سال 21 مستشاران آمریکایی در ارتش حضور دارند. مرحله دوم کودتا آماده میشود و آیتالله کاشانی نامهای به مصدق مینویسد که توطئه شروع شده است. اگر اینبار هم نمیخواهید قهرمان شوید، علیرغم آن کارها آمادگی دارم که وارد مبارزه شویم. در پاسخ مصدق در یک سطر مینویسد من به حمایت مردم اطمینان دارم و نامه شما هم رسیده است و ممنونم.
کودتا در 28 مرداد آغاز میشود. چند نفر مدافع شاه هستند؟ این را خود جبهه ملی مینویسد که هزار و 500 نفر به خیابان میآیند. کودتا صورت میگیرد، حکومتی که با 1500 و دوهزار فاحشه و لمپن سقوط کند حکومت نیست. مصدق مدعی بود مردم از او حمایت میکنند، آن مردم کجا هستند؟ آن جمعیتی که 30 تیر به میدان آمدند کجا هستند؟ جمعیت 30 تیر را چه کسی به میدان آورد؟ آن شخص الان کجا است و با او چه برخوردی شد؟
تمام منبرها علیه انگلیس بود. تمام مساجد و مجامع دینی علیه انگلستان و استعمار بود. آن جمعیت کجا هستند؟ تودهایهایی که در آن زمان مدافع مصدق بودند کجا هستند؟ حزب توده یک سازمان افسری داشت و هزار و خردهای کادر نظامی. البته در اسناد 750 و خردهای اسم آمده است. یک سازمان مخفی و اطلاعاتی داشت که کیانوری گرداننده آن بود. چرا اینها بهکار نیامد؟
پاسخ این سوال چیست؟ آنها چرا پایکار نیامدند؟
این وضعیت سیاست انگلستان و شوروی و آمریکا بود. هر سه به یک نتیجه رسیدند. حزب توده هم مطیع اتحاد جماهیر شوروی بود. آنهایی که بهنام کمونیست آمده بودند تودهای نبودند یا ماموریت ثانویه داشتند. 700 و خردهای نفر کادر نظامی متشکل از سرهنگ و سرتیپ تا گروهبان و افسر نمیتواند هیچ کاری انجام دهد.
حتی این ادعا وجود داشت که جبهه ملی هم تشکیلات نظامی دارد. داشتن تشکیلات نظامی چه توسط جبهه ملی و چه حزب توده خلاف قانون است. ولی حتی صرفنظر از این موضوع این سوال مطرح میشود که تشکیلات نظامی جبهه ملی که تحتعنوان افسران ملی و سازمان افسران ملی از آن یاد میشود در خلال کودتا کجا بود؟
واقعا این نیروی نظامی را داشت؟
آنها باید بیان کنند. دو سه نفر داریم همانند سرهنگ نژادی که ارتشی بودند بعدا با رژیم ساختند. هیچ یک در برابر رژیم ایستادگی نکردند. اگر ایستادگی میکردند باید همانند برخی از تودهایها اعدام میشدند. وقتی اعدام نشدند یعنی با رژیم ساختند.
پس با این وصف بهنظر شما تنها نیرویی که میتوانست در اینجا تاثیرگذار باشد نیروی مردمی و مذهبی بود که آنها را هم از صحنه خارج کرده بودند.
بله، در اینجا کودتا صورت گرفت. چه کسی ضربه خورد؟ مصدق یا ملت؟ چرا بیان میکنند کودتا علیه مصدق بود؟ چرا نمیگویند کودتا علیه نهضت ملی شدن نفت بود؟ ضرر را ملت کرد. یک نهضتی را شروع کرد و پای آن ایستاد و مبارزه کرد. دو سال هم تحمل حکومت را کرد و با خطاها از بین رفت. از نظر تاریخی باید مصدق نقد شود، نه مظلوم شود.
نقد مصدق تایید آمریکا و انگلیس و شاه نیست. آنها خیانت و جنایت کردند. آمریکا جنایت کرد و کودتا هم یک روز نبوده است. کودتا 25 سال بود یعنی از 28 مرداد تا 22 بهمن کودتا ادامه داشت چون مملکت در زیر پای مستشاران و آمریکاییها و انگلیسیها و بعد اسرائیلیها بود. در اینجا ملت ضرر کرده است. چه کسی مسبب این ضرر شد؟ ابتدا آمریکا و انگلیس و شوروی بود. استعمار را فراموش نکنیم. از کل به جزء میآییم. گاهی در تحلیل تاریخی برخی خطا میکنند و جزئیها را مطرح میکنند و آمریکا و انگلیس از زیر ذرهبین میروند. گاهی مشاهده میکنم که برخی تحلیل میکنند و هیچ اشارهای به جنایت آمریکا ندارند. این خیانت به تاریخ مملکت است. اولین متهم آمریکا و انگلیس هستند. دومین متهم شاه و درباریها هستند. سومین متهم مطبوعات و جریان فراماسونری هستند. چهارمین متهم دولتمردانی که به انحطاط و انحراف کشیده شدند. یکی از بازیگران آمریکاییها مظفر بقایی بود. از ابتدا تا سال63 خیانت کرد.
جای مصدق در بین این متهمان کجاست؟
در راس قرار میگیرد. حرف ما سیاسی و جناحی نیست، حرف ما تاریخی است. مشکل ما این است که مورخ روی سکوی حزب، گروه، جریان میایستد و از آن زاویه نگاه میکند. اگر ما مسلمان و دیندار باشیم دولت مصدق باید نقد شود. اگر مسلمانی را نگیریم و بهعنوان ملی حرف بزنیم، نه جبهه ملی بلکه بهعنوان ملی و مدافع اقتدار و آزادی و استقلال و امنیت مملکت حرف بزنیم، باید جبهه ملی و مصدق نقد شوند. آنها با اتهامات واهی فرار روبه جلو میکنند.
از نظر حقوقی، سیاسی و فرهنگی قابل نقد هستند. از نظر مذهبی هم قابل نقد هستند. اگر یک حقوقدان منهای جناحی بررسی کند که یک دولت چه جایگاهی دارد و چگونه باید عمل کند، خطاها کجا بود. یک سندشناس تاریخی این را بررسی کند، یک تحلیلگر تاریخی بر مبنای اسناد، شواهد و قرائن و حتی صحبتهای برخی اعضای جبهه ملی و حزب ملت ایران و حزب ایران و حتی نفوذیها بررسی کند. آقای شاهپور بختیار طبق همین اسناد لانه جاسوسی از آذر 31 با آمریکاییها مرتبط بود. سند آن را داریم. برخی از اینها را بعد از کودتا در کنار آمریکاییها میبینیم.
برخی معتقدند مصدق میانههای راه نهضت ملی شدن نفت میخواهد از قطار پیاده شود و استعفایی که در سال 31 داده است به همین خاطر بود.
این را برخی از افراد جبهه ملی هم بیان میکنند. برخی اذعان دارند اگر کودتا نمیشد مصدق ساقط بود. حتی اگرمصدق به سمت انحلال مجلس هم نمیرفت به خاطر عدمکارایی و عدمتوانمندی در کار سقوط میکرد. اینها تعبیرات حاشیهای است.
با این وصف حمایت کاشانی و احیای مصدق چه توجیهی دارد؟
آن زمان اصل را بر این قرار دادند که مصدق فرد صادقی است. آقای کاشانی بهرغم تمام این مسائل از مصدق دفاع کرد چون او ریشه انحراف و معضل را استعمار میدانست. سابقه مبارزه با استعمار را در عراق و ایران داشت. در سال 22 انگلیسها او را دستگیر میکنند و زندانی میشود. حتی او را از زندان اراک به زندان کرمانشاه منتقل میکنند و از آنجا شورویها میگویند علیه کمونیستها کار کرده و در رشت هم در پادگان شورویها محاکمه میشود.
در اینجا مساله اصل بر حسنظن و صداقت گذاشتن است. آقای کاشانی از ابتدا از مصدق دفاع میکرد. درحال حاضر ما از نظر ایدئولوژی اسلامی میگوییم، مصدق مدافع ایدئولوژی ناسیونالیستی بود، مدافع دموکراسی غربی است، مدافع جدایی دین از سیاست است. عادی بود که این ایدئولوژی با ایدئولوژی اسلامی درگیر شود. ولیکن سرنوشتی که ما در مشروطه با ملیون کنار آمدیم چه نتیجهای داشت؟ نتیجه اعدام شیخفضلالله نوری و ترور سیدعبدالله بهبهانی و حذف جریان مذهبی و درنهایت از درون آن مشروطه رضاخان درآمد. در نهضت ملی شدن نفت اصل را با همکاری با ملیون گذاشتیم. نتیجه آن شد. همین مساله باعث شد که در انقلاب اسلامی، اسلامیها تنها آمدند. در صحبتهای امام وجود دارد، امام بهعنوان ولیفقیه و مرجع تقلید و مجتهد مدافع اسلام است. اتفاقا امام دو نامه به آقای کاشانی مینویسد. متاسفانه این نامهها پیدا نشده و امیدواریم پسر ایشان آقای دکتر محمود کاشانی که اسناد آقای کاشانی را گرفته و چاپ نمیکند، زودتر منتشر کند تا در تحلیل قویتر ظاهر شویم. امام دو نامه به آقای کاشانی دارد. در یک نامه مینویسد که در شأن شما نبود رئیس مجلس شوید. انتقاد میکند. میگوید شأن شما بالاتر از این بود. دوم این را بیان میکند که شما رفتید تا نهضت را مذهبی کنید ولی خودتان سیاسی شدید. بیش از اینکه به جنبه سیاسی نهضت اهمیت بدهید به جنبه مذهبی اهمیت دهید.
این نامهها برای چه زمانی است؟
برای سال 31-30 است. خود امام هم اشاره میکند من دو نامه دادم که هم در صحبت با ریچارد کاتم و هم در صحبت با حسنین هیکل بیان میکند. هر دو در کتاب صحیفه امام وجود دارد. نامه را پیدا نکردیم. همان زمان نامهای خدمت امام نوشتم که این دو نامه چه شد، ولی جوابی ندادند. سه چهار سوال بود ازجمله این نامه هم بود. از این موضوع نتیجه گرفتم نامه را حضرت امام نگه نداشتند و اگر نگه داشتند یا رونوشتی داشتند ارسال میکردند. قاعدتا اگر ساواک از بین نبرده باشد دست آقای دکتر سیدمحمود کاشانی است. در نهضت 15 خرداد اگر جبهه ملی گفت ما با این اغتشاش مخالف هستیم یا کمونیستها مطرح کردند ارتجاع و فئودالها با هم متحد شدند، ولیکن جریان اسلامی تنها آمد. در کلیت انقلاب آنها نهتنها با ما نبودند که علیه ما بودند. آقای دکتر کریم سنجابی در کتاب امیدها و ناامیدها، در مصاحبه با دانشگاه هاروارد میگوید ما حزب ایران را بر سه اصل تنظیم کردیم؛ یک ناسیونالیسم، سوسیالیسم و دموکراتیک غربی و حتی در آنجا اشاره میکند عدهای مذهبی در ایران آمدند و میگویند آنها سوسیالیستهای مذهبی بودند. خواستند حرکت مذهبی کنند ما آنها را بیرون انداختیم. تفکر این بود.
روزنامه فرهیختگان
نظرات