منصب حکیم باشی
یکی از مناصب دربار، منصب حکیمباشی بود. از آنجا که سلامت شخص شاه، بسیار اهمیت داشته یکی از این مناصب، رئیس پزشکان بوده است. وظیفه این شخص، مراقبت از تندرستی و تأمین وسایل خوشی شاه بود. وی ملقب به حکیمباشی و عضو شورای خاص سلطنتی بود.
از اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار و همزمان با استقرار نمایندگیهای خارجی و فعالیت کمپانیهای هند شرقی، بتدریج پای پزشکان خارجی به ایران باز شد. این پزشکان به عنوان اعضای هیأتهای مذهبی و همچنین پزشک مخصوص این شرکتها، وارد ایران شده و بتدریج سعی در گسترش دایره نفوذ خود میکردند. آنها با درمان بیماران و در اختیار گذاشتن داروهای رایگان سعی در جذب مردم و تبلیغات سیاسی و مذهبی خود داشتند. مردم هم آنان را به عنوان پزشکانی برجسته میشناختند و این مساله در طول قرون بعد هم ادامه یافت و اتفاقا این روش بسیار موفقیتآمیزی بود، این پزشکان که همراه با هیاتهای سیاسی به ایران میآمدند، معمولا به شاه معرفی میشدند و شاه ترجیح میداد طی همان مدت کوتاهی که آنها در تهران هستند انواع و اقسام دردهای نو و کهنهای را که دارد، عنوان کند و از پزشکان خارجی توصیههایی برای معالجه بیماریش دریافت کند.
گرچه در دوره قاجار علم پزشکی پیشرفت چندانی در جامعه ایران نداشته و به جز چند طبیب خارجی، آن هم مرد که در دربار میزیستند و پزشک مخصوص دربار بودند که در شهرهای بزرگ زندگی میکردند، نامی از پزشکان زن خارجی یا ایرانی به مفهوم امروزی نداریم. دربار وضع متفاوتی با وضع پزشکی جامعه داشت و شاه، طبیب مخصوصی برای خود و خانوادهاش داشت که در موارد بیماری به آنها مراجعه کرده و در برخی موارد که لازم بود از نظریات جمعی آنها که در شورای متشکل از پزشکان نامی تشکیل میشد، بهره میبردند. ناصرالدینشاه دربرابر پزشکان خارجی تواضع بیش از اندازهای داشت و هر حرفی را که از دهان آنها خارج میشد، وحی منزل میپنداشت و بیچون و چرا قبول میکرد. به سبب همین روحیه بود که از اواسط زمان سلطنتش چند پزشک خارجی و در پی آن گروهی از ایرانیان تحصیلکرده فرنگ نیز به کشور بازگشتند و کارشان را آغاز کردند. ابتدای ورود پزشکان خارجی به ایران، با وجودی که به صورت رایگان از بیماران دیدن میکردند، مردم عادی کمتر به آنان مراجعه میکردند.
گاه برای راحتی اهل حرم، پزشکان زن برای آنها در نظر میگرفتند. در دوره صفویه نیز شاردن در جایی از سفرنامه خود به این موضوع اشاره کرده است.
او هنگام توصیف عمارتهای چهارباغ مینویسد: «...یکی از این کوچهها به باغ میرزا ابراهیم طبیب شاه صفی میرسد که پدر و مادرش هر دو طبیب شاه عباس کبیر بودهاند. زن به واسطه سرشناسی و شهرت در حرمسرای سلطنتی به طبابت اشتغال داشت. معروف است که به شوهر این زن در هفتاد سالگی اجازه داده شد برای علاج بیماریهای سخت و خطرناک داخل اندرون شاهی بشود. زن وقتی دید با ورود شوهرش به حرمسرا اعتبار او از میان میرود و فقط دستورهای شوهرش اجرا خواهد شد روزی به شاه گفت شوهرش کنیزک هیجده سالهای را آبستن کرده است. از آن روز او را از ورود به حرمسرا مانع شدند.»
دکتر فووریه، طبیب فرانسوی ناصرالدینشاه قاجار در مورد بیماری چشم امینه اقدس از زنان حرم ناصرالدینشاه چنین مینویسد: شش هفت سال قبل چشم راست او کور شد و حالیه روز به روز بینایی چشم او نیز کم میشود و اطبای ایرانی او با معالجات سرسری و دواهایی که تنها از آنها کمک به سرعت سیر مرض است اوقات را به تفنن میگذرانند.» و سپس موانع مختلفی را مطرح میسازد که موجب شدند، وی نتواند کمک عاجلی به درمان این زن حرم بنماید و یکی از این موانع، این است که زنان ایرانی تمایل نداشتهاند خود را به یک پزشک فرنگی نشان دهند یا جهانگرد دیگری در مورد روش برخورد زنان ایرانی که از پشت پرده با پزشکان خارجی صحبت کرده و از مکالمه مستقیم با او ابا داشته، دچار شگفتی میشود. چنین اظهارنظری تنها به دلیل ناآگاهی از خلقوخوی ایرانیان بود و اغلب زنان آن روزگار در برابر پزشکان مسلمان هم چنین رفتاری داشتند.
منابع:
شاردن، سفرنامه شاردن، بخش اصفهان ترجمه حسین عریضی با مقدمه علی دهباشی، تهران: انتشارات نگاه تهران، 1362.
یوشیدا ماساهارو، سفرنامه یوشیدا ماساهارو نخستین فرستاده ژاپن به ایران دوره قاجار 98-1297 هـ.ق، ترجمه هاشم رجب زاده، با همکاری ی. نی ئی یا، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1373.
فووریه، سه سال در دربار ایران، ترجمه عباس اقبال، تهران: نشرعلم، 1385.
http://ayam.jamejamonline.ir
نظرات