صادق اسلامی یکی از اعضای موثر هیئتهای موتلفه در ۱۵ خرداد


صادق اسلامی یکی از اعضای موثر هیئتهای موتلفه در ۱۵ خرداد

مطهری از اولین کسانی بود که بعد از واقعه خونین ۱۵ خرداد مشی مسلحانه را پیشنهاد کرد

صادق اسلامی – بطوری که خودش می‌گوید – اهل گیلان است و نوه شیخ الاسلام شلمان (شلمان، محلی بین  و رودسر است) که پدرش برای  آنجا را ترک می‌کند و به قم  و پس از یک دوره تحصیلات می کند و وارد خدمات فرهنگی  و مدتی مدیر مدارس حومه مثل فشم و یافت آباد و کردان بوده خودش از کودکی کارگر بوده.

 

شاگرد مغازه زرگری، بعد کار زرگری، بعد مدتی هم در شرکت کار می‌کند و سپس سرپرست قسمت بود ولی به دلایل اشکالات شرعی که ازش پیدا می‌شود از آنجا بیرون  به سازمان آب تهران می‌رود.  چند اعلام جرم علیه مهندس منصور  معدوم مدیر عامل وقت سازمان در زمان حکومت امینی، منجر به اخراجش از آن سازمان می‌شود، بعداً  تحصیلدار تجارتخانه به کار در  می‌پردازدکه در طول این مدت کلاسهای عربی و مسائل اسلامی مرحوم شاهچراغی (از کسانی که حسینیه ارشاد فعالیت موثری داشتند) آن زمان در مسجد بازار آهنگران و  حاج خلیل تشکیل می‌شد، شرکت می‌کند( مسجد حاج خلیل در آن زمان اعدام کنندگان منصور بود) حاج صادق اسلامی و جمعی دیگر از همکاران  در سال ۳۰ تا۳۲ گروهی بنام گروه شیعیان داشتند که بعد از ۲۸  منحل شد.

این گروه یکی از گروههایی بود که  موتلفه اسلامی را تشکیل دادند. لازم به تذکر است که در تشکیل گروههای اصیل اسلامی، شخص خمینی، بیشترین نقش را داشتند.  شهید آیت الله مطهری، دکتر بهشتی، حجت الاسلام مولایی، حجت الاسلام انواری، از جمله روحانیونی بودند که با هیئت های موتلفه همکاری  نزدیک داشتند.

در رابطه با هیئتهای موتلفه  بسیاری به انقلاب اسلامی انجام   و چند سال نیز در زندان بوده و پس از انقلاب نیز در خدمات صادقانه بی ریای  به انقلاب انجام داده است.

در زیر بخشهایی از یک مصاحبه  است که با ایشان به عمل آورده‌ایم.  ۱۵ خرداد کشتار عظیمی که روز ۱۵ خرداد انجام شد مربوط  به یک سلسله وقایعی که قبل از ۱۵ خرداد اتفاق افتاد و بر خلاف چپی‌ها و کسانی که زیاد گرایش  نداشتند، این واقعه یک  کور نبود. بلکه یک مقدماتی  و قبلاً جریاناتی بود که منجر به جریان ۱۵ خرداد شد. علت  بودن نهضت کور بودن آن  بلکه عدم هماهنگی یک سلسله  گروههای مذهبی و اسلامی هنری سیاسی مملکت قرار  شاید اگر آنهاهم نهضت  توانست موفق باشد. واقعه ۱۵ خرداد مربوط به اصطلاح شش ماده شش بهمن بود که به رفراندوم کشیده و قبل از آن قضایای انجمن‌های ایالتی و ولایتی. در انجمن‌های ایالتی و ولایتی یک باره دولت اعلام کرد که می‌خواهد شوراهای ایالتی و ولایتی را به اصطلاح اجرا کند و انتخاباتش را انجام بدهد شرایط انتخاب شوندگان را این قرار داده بود که ضرورتی نداشت که از مسلمانها باشند و هر فردی می‌توانست به عنوان شورا انتخاب بشود و مخصوصا تاکید به مسلمان بودن که نداشت هیچ قسمنامه  نامه کتاب قرآن نبود این موجب ناراحتی فقها و علما شد.

چون بعد از رحلت آیت الله بروجردی اقدامی که دولت کرد یک مقدار می‌خواست بفهمند که آیا این نیروهای مذهبی زنده هستند یا نه که اگر نیروی مقاومی در مقابل برنامه‌هایش ندید، اسلام را از قانون اساسی حذف کند و محدودیت‌هایی برای مسلمانها ایجاد بکند. علما برای اینکه از قید اسلام در سرنوشت جامعه دفاع بکنند ناچار همان برنامه اول دولت را بکوبند و با او مقابله کنند. از اولین کسانی که در این باره اقدام کرد، حضرت امام خمینی بود. البته مراجع دیگر هم اقداماتی نمودند و مردم را آگاه کردند که دولت در اینجا یک مقدار عقب نشینی کرد. البته بعد از تظاهرات شدید مردم و برخوردهایی که بین مردم و مامورین پیش آمد، دولت یک مقداری عقب نشینی تاکتیکی کرد و آن موقع علم (نخست وزیر وقت) اعلام کرد که ما به طور موقت اجرای این شوراهای ایالتی و ولایتی را متوقف می‌کنیم. تلگرافهایی هم به علما زد، ولی به امام خمینی تلگراف نزد. تقریبا به این معنا که امام خمینی را به عنوان یک مرجع قبول ندارد. با اینکه بعد از آیت الله بروجردی بیشتر فضلا از درس امام خمینی استفاده می‌کردند و به طور طبیعی ایشان مرجع بوده‌اند، از نظر دستگاههای دولتی قابل قبول نبود یک شخصی که نمی‌شود با او کنار آمد به عنوان مرجع معرفی بشود. حتی الامکان سعی می‌شد که ایشان به عنوان یک مرجع رسمی تلقی نشود. به همین دلیل دولت به ایشان تلگراف نزد که خشم مردم در اینجا شدت گرفت.

بعد با اسدالله لاجوردی و سایر دوستانمان خدمت امام رفتیم و عرض کردیم که در خدمت شما هستیم و هرن وع امری داشتید اجرا می‌کنیم و حتی آماده ایم در مواردی که لازم باشد از جان و هستیمان بگذریم ایشام ما را دلداری دادند و گفتند: فعلا این مسائل پیش نمی‌آید ولی در تماس باشید. این مسائل پیش رفت تا اینکه دولت تصمیم گرفت مسئله اصلاحات ارضی را از طریق تحریک کشاورزان مطرح نماید و بعد سایر مسائل را به تبعیت از مسئله اصلاحات ارضی، که اگر مثلا علما مخالفت کردند با حذف اسلام از قانون اساسی، آنها را به عنوان ضد حقوق کشاورزی و سایر مسائل بتوانند سرکوب کنند. بنابر این ابتدا مسئله اصلاحات ارضی و آن شش ماده مطرح شد علما در اینجا به مخالفت برمی‌خیزند به عنوان اینکه در قانون اساسی ایران چیزی به نام رفراندوم نداریم و این رفراندوم که آن هم به دست یک دولت خائن اجرا می‌شو و آمارها و رای‌گیریها همه‌اش قلابی و غیر واقعی است، مورد نفرت قرار می گیرد و شروع می‌شود به مبارزه با این برنامه دولت در این مورد متاسفانه بعضی از این گروههای به اصطلاح روشنفکر رویه روحانیت را رد کردند به عنوان اینکه این برنامه‌هاع برنامه‌های اصلاحی است و روحانیت دارد با یک برنامه اسلامی مترقی مخالفت می‌کند. زیرا که چپی‌ها در آن موقع اینطور تلقی می‌کردند که ما با دو ارتجاع طرف هستیم(به اصطلاح خودشان) به هر حال در آن زمان به هیچ وجه از نهضت روحانیت و نهضت اسلامی ایران حمایت که نکردندهیچ بلکه انتقادهای خیلی تنند و کوبنده ای هم داشتند به عنوان اینکه این یک نهضت ارتجاعی است. ولی نهضت به سیر خودش ادامه داد و بین نیروهای به اصطلاح سیاسی تناه حزبی که با روحانیت همکاری می‌کرد نهضت آزادی ایران بود به رهبری مهندس بازرگان که البته در یک موارد خاصی اختلاف سلیقه وجود داشت اما خیلی جزئی ولی به طور کلی از روحانیت، نهضت آزادی حمایت می کرد.

فکر می کنم روز ۴ خرداد بود یا سالگرد ۱۵ خرداد بود که دولت اقدام به تیغه کردن مغازه‌ها نمود مردم وحشت زده بودند و ما هم بر این مبنی فکر کردیم که باید وارد مبارزه مسلحانه بشویم جمعیتهای موتلفه یک شاخه ای از آن با تصویب هیئتهای مرکزی، یک شاخه مستقلی تاسیس کردند به عنوان گروه مسلحانه که صادق امانی مسئول کمیته آن شد و مخصوصا یادم می‌آید که خود بنده دو سه بار که با آقای مطهری صحبت می‌کردم ایشان هم تایید می‌کرد که چاره ای نیست با این برنامه‌هایی که دولت علیه تظاهر کنندگان و مردم اجرا کرده برای روحیه دادن به مردم می‌باید یک مقدار فعالیت مسلحانه انجام بشود و چندنفر از این گردانندگان نظامی دستگاه مورد حمله قرار بگیرند تا گردانندگان مهم سیاسی بدانند که در مقابل ضربه، ضربه هم شروع خواهد شد. این را مخصوصا آقای مطهری دو سه بار با ایشان صحبت کرده بودم، تاکید کردند و من رابطی بودم در نقل این فتوی برای دوستانم برای آقای امانی و دوستانی دیگر که آقای مطهری نظرشان این است. البته در قضایای بعدی ما این مسئله را مسکوت گذاشتیم و من فکر نمی‌کنم که تا به حال این مسئله را برای کسی نگفته باشم. شاید شما هم از کسی نشنیده باشید و اولین بار است چون دوستان ما هم در پرونده‌هایشان از این مسئله آثاری نبوده و مزاحم آقای مطهری به هیچ وجه نشدند. ما بعد از اینکه دستگیر شدیم، ارتباطمان را با آقای مطهری و بهشتی در یک سطح فقط تعلیماتی تلقی کردیم و اعلام کردیم که ما می‌رفتیم و جزوه‌هایشان را می‌گرفتیم و جزوه هایشان را می‌گرفیتیم و می‌آوردیم به عنوان اعتقادات اسلامی در جلساتمان بحث بکنیم و خوراک می‌گرفتیم برای جلساتمان، خوراک اعتقاداتی، ارتباط سیاسی‌مان را با آقایان انکار کردیم در بازجوئی‌ها.

 

همین باعث شد که نقش آقای مطهری یک مقدار مجهول ماند

بله کاملاً صحیح است چون بنده با آقای مطهری اتفاقاض آشنائیم از همان اوایل مبارزه از همان ایامی که به اصطلاح مبارزات انجمنهای ایالتی و ولایتی شلوغ شده بود و شاید هم یک مقداری قبل ولی مخصوصا در آن مسیر ایشان که خیی ما را جذب کرد. در مسجد لرزاده ایشان شجاعت را تشریح می‌کرد و مثالهای جالبی داشت و از جمله تکیه می‌کرد بر اینکه شجاعت دو نوع است یکی آن موقعی است که انسان جانش را به خطر می‌اندازد و شجاعت به خرج می‌دهد و گاهی حیثیت و پرستیژش را به خطر می‌اندازد که اشاره‌اش به امام خمینی بود که ایشان صرف نظر از این مسائل که ممکن است مورد حملات قرار بگیرد و عده‌ای او را تخطئه بکنند کارشان را می‌کردند چون معمولا از ترس اینکه متهم بشویم به شهرت‌طلب، دچار یک مقدار سستی و کم کاری می‌شویم و معمولا این تهمت هم خوب می‌چسبد به افرادکه بله فلانی که اهل کار و فعالیت و سروصداست یک آدم شهرت‌طلبی است و با این سروصداها می‌خواهد موقعیتی برای خود ابراز کند. چنانچه همان موقع خیلی این مسئله شیوع داشت و حتی بعضی از بازرگانان تهران رفته بودند نجف خدمت آیت الله حکیم و ضمن دادن یک مقدار سهم امام ذهن ایشان را متوجه این مسئله کرده بودند که بله سیدی است که بی باک است و یک مقدار احساس می‌شود که شاید می‌خواهد از این راه مثلاً مشهودر بشود و موقعیتی کسب بکند و می‌گویند آیت الله حکیم ابتداء امر تا اندازه‌ای مسئله را پذیرفته بود و بعد که امام خمینی تبعید می‌شوند به ترکیه و می‌روند نجف و بعد با آیت الله حکیم برخورد یم‌کنند امام خمینی به آیت الله حکیم می‌گویند که مردم ما امروز آماده هستند برای  فداکاری در راه دین و یک نفر می‌خواهد که جلو بیفتد  مردم پشت سرش شما جلو بیفتید و مردم پشت سر شما جلو بیفتند و من پشت سرتان هستم. آیت الله حکیم حس می‌کند که مسئله رهبری و داعیه نیست. مسئله به ثمر رساندن ایدئولوژی اسلامی است ودفاع از اسلام مطرح است و خیلی علاقمند می‌شوند به امام و روابط صمیمانه ای برقرار می شود بینشان در هر حال این مسئله که فردی حاضر بشود این همه تهمت را به خودش بخرد و شجاعت بکند و جرأت بکند. مورد بحث آقای مطهری بود که کاملا پیدا بود نظرشان امام است و دفاع می‌کرد از مواضع ایشان و من از آن به بعد با ایشان زیاد مأنوس بودم در هر حال منظورم این بود که از اولین کسانی که معتقد به مبارزه مسلحانه بود آیت الله مطهری بودند. متاسفانه بعضی از گروهها ایشان را بعداً متهم کردند به مصلحت اندیشی ، سیاسی کاری و نمی‌دانم محافظه‌کاری که این خلاف حقیقت بود. اگر ایشان گاهی صلاح نمی دید که با بعضی از گروههای مسلحانه همکاری کنند به دلیل نقاط ضعف، ایدئولوژی آنها بوده است این دلیل بر این نبود که ایشان با کار مبارزه مسلحانه موافقت نمی‌نمود. هستند کسانی که الان حاضرند دو در آن جریان بودند که من نظر آقای مطهری را رفتم در جلسه و برایشان ابراز کردم و گفتم آقا نظر آیت الله مطهری این است که باید این اقدام مسلحانه بشود. منتهی این قید هم وجود داشت که می‌باید خیلی سازمان یافته باشد، اصولی باشد، نه یک کار حساب نشده ای که بعداً منجر به ضایعات بزرگی بشود.

اگر زیربنائی باشد و اصولی، شاید بعد دوام پیدا کند که این عبارت را هم من یادم می‌آید به یکی از همان افراد که متاسفانه الان یک تغییر فکری برایشان حاصل شده گفتم. یادم می‌آید سوار دوچرخه بودیم از دروازه شمیران می آمدیم پایین از همان جلسه و به ایشان یادآوری کردم که یک وقت شما فکر نکنید که ما با یک فرد طرف هستیم. باید قبول کنیم که با دو استعمار قوی طرف هستیم. بلکه چند استعمار قوی طرف هستیم. بلکه چند استعمار که لااقل بگوییم دو جناح استعماری که استعمار آمریکا و استعمار شوروی و تذکر دادم که این سازماندهی آنقدر باید قوی باشد که عملیات وقتی شروع می شود پیگیری بشود.

متاسفانه به دلیل اینکه ماتجربیاتمان کم بود و بعضی از دوستانمان یک مقدار عجله به خرج داده بودند نشد. به علت نبودن مخصوصا تجربیات و یک مقدار کارهای عجولانه و قهرمان بازی ضایعه‌ای به بار آورد که بعد از اعدام انقلابی منصور چند نفری که با محمد بخارائی رفت  و آمد داشتند از طریق یک بچه کوچکی که اسبهایشان را بلد بود شناسایی شدند که بعد تشکیلات را شناسایی کردند و عده‌ای از ماها را دستگیر کردند. البته آن چند نفر اول محکوم به اعدام و حبس ابد اینها شدند.

بعد گروههای درجه دوم که ماها بودیم و با شاخه نظامی به اصطلاح خودمان تماس نداشتیم و بی اطلاع خودمان را نشان داده بودیم، به علت البته فشار جو عمومی و تظاهراتی هم که در بیرون شد، ماهها به زندانهای کوتاه‌تری مثل دو سال و اینها محکوم شدیم که سال ۴۴ و ۴۵ را در زندان بودیم و مخصوصا یک مدتش را با آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و اینها و خیلی این زندانی بودن ما با آقایان در این نهضت فعلی موثر بود. چون یک مقدار شناخت بیشتری از هم پیدا کردیم و موجب همکاریهای اخیر شدکه انقلاب اخیر یک مقداریش مرهون همان زندانهایی بود که ما با هم بودیم با آقایان مهندس بازرگان و نهضت آزادی و دوستان ما توسط بنده با موتلفه این ارتباط اثرات خوبی داشت در حتی نهضت اخیر که ما تقریبا حلقه رابطی بودیم در این قضیه و موثر بودیم در اینکه بتوانند این جناح‌هایی که هر دو مذهبی بودند (جناح روحانیت و جناح سیاسی آقای مهندس بازرگان) بتوانند یکدیگر را درک بکنند و کارها انجام بشود.

 


روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۴ خرداد ۱۳۵۹، شماره ۲۹۳، ویژه نامه ضمیشمه یادواره هفدهمین سالگرد ۱۵ خرداد، ص ۹)