محمد منتظری هم رفت جزو 72 نفر
خیلی پشت بهشتی میزد، اواخر هم رفته بود تو کار پخش شبنامه. اتفاقی شد که به هم رسیدند. بهشتی بغلش کرد و بوسیدش. در گوشی گفت: مسایل ما با هم حل میشود. حل شد. محمد منتظری هم رفت جزو 72 نفر.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
میخواست جمع انجمن اسلامی بابرکت بشه
صندوق قرضالحسنه درست کرده بودند. 10 ریال از پول ماهیانه میرفت تو صندوق. مشکل خیلیها با همین پولها حل شد. میخواست جمع انجمن اسلامی بابرکت بشه.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
جمعه متعلق به خانواده است
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
انقلاب، دلهای پرشور و نشاط و چهرههای شاداب میخواهد
§ غمگین رفته بود پیش بهشتی که اوضاع چنین و چنان است. بهشتی با خندهای گفت: برادر! انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمین نمیشود بلکه دلهای پرشور و نشاط و چهرههای شاداب میخواهد. آخر گفت: این چیزی است که از شما میخواهم؛ چون آخرش یا پیروزی است یا شهادت.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
همهشون رو قانع کرده بود که مسأله فلسطین، مسأله اسلامیه
همهشون رو قانع کرده بود که مسأله فلسطین، مسأله اسلامیه. همه از مخارجشون میزدند برای کمک به فلسطین. انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
لامپ خریدند از یک مغازه معمولی، با یک قیمت معمولی
لامپ خونه سوخت. رفتند از تعاونی دادگستری لامپ خریدند. بهشتی ناراحت شد. گفت من اینجا کار شخصی میکنم، باید لامپ رو از مغازه معمولی با قیمت خودش بخرید. لامپ رو پس داد. لامپ خریدند از یک مغازه معمولی، با یک قیمت معمولی.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
کار خونه زنانه و مردانه نداره
یک روز خانم، یک روز بچهها، یک روز هم خودش؛ کارهای خونه تقسیم شده بود، هر روز باید یکی ظرفها رو میشست. میگفت زن وظیفهای برای کار نداره. کار خونه زنانه و مردانه نداره.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
مرز زندگی من طلبگی است
خانم خونه رفته بود با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو کرده بود به خانم که شمام آزادید، این حق شماست ولی مرز زندگی من طلبگی است. طاقت ناراحتی بهشتی رو نداشت، حتی یه لحظه! خودش رفت فرش رو فروخت.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
آروم نشسته بود روی کاناپه کتاب میخواند
ساواک ریخته بود خانهاش. همهجا را میگشتند. آروم نشسته بود روی کاناپه کتاب میخواند. اسناد زیر کاناپه بود. ساواک نفهمید.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
خوابیده بود همانجا در فرمانداری، با عمامه زیر سر و روانداز عبا.
رفته بود خوزستان؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند؛ منزل، هتل. خوابیده بود. همانجا در فرمانداری، با عمامه زیر سر و روانداز عبا.
به طلبهها میگفت درس که میدم ساکت نباشید
به طلبهها میگفت درس که میدم ساکت نباشید! نقد کنید، طلبه بلند شده بود به ایرادگیری، حاشیه زده بود به مطلب استاد. یه حاشیه بیربط و طولانی! استاد با شوخی گفته بود: الا یا ایها الطلاب ناشی! علیکم بالمتون لا بالحواشی!
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
دعوت شده بود برای سخنرانی
دعوت شده بود برای سخنرانی. گفت: اول من رو بشناسید بعد دعوتم کنیم. گفتند میشناسیم! گفت: من روحانی هستم که نعلین نمیپوشم، تنها هم با افراد مذهبی در تماس نیستم بلکه با افراد به ظاهر غیرمذهبی هم سروکار دارم. اگر فردا دیدید عدهای بدون ریش و با کراوات به خانه و محل کارم میآیند تعجب نکنید. حالا خواستید میآیم.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
چه نوجوان باهمتی
§ «خیانتهای بهشتی! خیانتهای بهشتی!» کار هر روزش بود؛ روزنامه مجاهدین خلق رو میگرفت رو دستش و سر چهار راه داد میزد. بهشتی میگفت: چه نوجوان باهمتی! چقدر در مسیر خود جدی است! از جدیت نوجوان خوشش اومده بود. چهار راه، مسیر هر روز شده بود .
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
اتفاقاً نظرش برام مهمّه
تو جمع رو کرد به فرزند کوچک که «فرزندم نظرت درباره این ترجمه سوره حمد که انجام دادم چیه؟» خندیدند که آخه این بچه چی از ترجمه و تفسیر میفهمه! گفت: اتفاقاً نظرش برام مهمّه. چون میخوام بدونم ترجمه من برای همسنهای اون هم به درد میخوره یا نه.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
ارتباط روحانی با مردم
«روحانی با مردم و در مردم زنده است و بدون آنها مرده» اینها را گفت و گفت: خدمت بیمنت و گرهگشایی؛ اینهاست که مردم از روحانی میخواهند. میگفت: روحانی و مردم مثل ماهی و آبند. ماهی بدون آب میمیرد.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
شایعه بهشتی، طالقانی رو تو کشتی
بنیصدر بعد از برگشتن از سفر داخلی یک راست اومد جلسه. با پررویی و خنده گفت: همه شعار میدادند «بهشتی، طالقانی رو تو کشتی» بعد هم زد زیر خنده. بهشتی هیچی نگفت؛ نه توی او جلسه؛ نه بعدش. میگفت: حق اهانت به رئیسجمهور رو نداریم.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
ما 7 تا بودیم تنها، آنها دو تا بودند همراه
داشت تعریف می کرد. 7 نفر رفته بودند مسافرت که به وسیله دو نفر غارت شدند. بعد که تعجب همه رو دیدند، گفتند : ما 7 تا بودیم تنها، آنها دو تا بودند همراه. بهشتی می گفت: مواظب باشید، می خواهند شما میلیونها باشید تنها تا با چند همراه غارت تون کنند
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
جامعه ای که مادرانی این چنینی دارد برای شیطان جایی ندارد
از هر فرصتی استفاده می کرد برای گفتن حرفش
با خوشحالی وارد شد که از امروز ده میلیون مخاطب پیدا کردیم. بهشتی رفته بود تو بخش تالیف کتب درسی زمان طاغوت. از هر فرصتی استفاده می کرد برای گفتن حرفش. حتی از امکانات خود طاغوت.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
مزار شهدا بود که مادر شهید آمد جلو گفت: پنج پسر و یک داماد دیگر دارم، همه فدای امام. عصر بود که بهشتی داشت می گفت: به آمریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی بکن. جامعه ای که مادرانی این چنینی دارد برای شیطان جایی ندارد
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
غذای ما را چرب تر کنید، ما قوت کار نداریم
آقا جان. غذای ما را چرب تر کنید، ما قوت کار نداریم. بهشتی گفت: تا آخر کار وضعیت همینه. خودتان تصویب کردید. همین خود شما گفتید به ما غذای چرب و نرم ندهید.
بعضی ها دیگه از خونه غذا می آوردند ...
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
ماجرای خونه شهید بهشتی
صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتی شناس بود. همه رو آورده بود دم در خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
اجلاس پایانی خبرگان قانون اساسی
خستگی تو چشمای همه معلوم بود. بالاخره، اجلاس پایانی خبرگان قانون اساسی بود. همه هم بودند، همه نماینده های سیاسی کشورها. رفته بود جلو، با تک تک اونها دست داده بود و ازشون تشکر کرده بود. با سه زبان ، انگلیسی، عربی، آلمانی.
تو حیرت بودند. تصویری که از یه روحانی تو ذهن ساخته بودند این نبود.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
مسافر بهشت
وصیت کرده بود بعد از شهادت، بهشتی بر جنازه ام نماز بخواند. جنازه شهید رو برده بودند بهشت زهرا که بهشتی از راه رسید. گفت: دیشب گویی به من الهام شد که امروز اینجا بیایم. بهشتی بر مسافر بهشت نماز خواند.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
نظم شهید بهشتی
ساعت 7 با بهشتی قرار داشت. یک ربع به 7 رسید. خوشحال بود که زودتر هم رسیده. گفته بود، به آقای بهشتی بگید فلانی اومده. طرف رفت و برگشت. گفت: آقای بهشتی عذرخواهی کردند و گفتند یک ربع تا قرار مانده، 7 در خدمت هستم.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
تا نیاید جلسه را شروع نمی کنیم
با اون قد کوچک و سن کمش می اومد داخل جلسات حزب جمهوری قرآن می خوند. اون روز دیر کرده بود. رئیس جلسه گفته بود تا نیاید جلسه را شروع نمی کنیم. تا اومد بهشتی به احترامش ایستاد و مثل یه مرد باهاش دست داد. قاری کوچک ذوق زده شده بود.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
سخنرانی بنی صدر در تلویزیون
همه نشسته بودند پای تلویزیون. رئیس جمهور داشت سخنرانی می کرد. بد می گفت، از بهشتی. هر چه دوست داشت گفت. یکی پای تلویزیون حرفی پروند. بهشتی عصبانی شد. گفت: حق ندارید حتی درباره بنی صدر اینطور حرف بزنید. هر چه باشد مسلمان است.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
این ها ربطی به اسلام نداره
می گفت هر چه از غرب به طرف کشورهای اسلامی نزدیکتر می شدیم بی نظمی و بلبشویی هم بیشتر می شد. می گفت ترسیدم بنای فکری بچه ها به هم بریزه . توجیه شون کردم که این ها ربطی به اسلام نداره. اسلام یه چیزه، رفتار ما یه چیز دیگه.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
سخنرانی شهید بهشتی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آلمان
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آلمان دعوتش کرده بودند برای سخنرانی. طبقه اول مشروب خوری و پارتی آلمانیها بود، طبقه دوم سخنرانی حاج آقا. اول از همه ، حصیر رو پهن کرد تا نمازش رو بخونه. بعد هم پاسخ به سوالات. بهشتی تا آخر مونده بود.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
امام موسی صدر و شهید بهشتی
به یار دیرین که رسید انگار به بهشت رسیده باشد گفت : امشب نماز به امامت شما. گفت : نماز من شکسته است، مسافرم. با خنده گفت: ما که نماز مغربمان را شکسته نمی خوانیم. هر دو خندیدند. مغرب، موسی صدر امام بود و عشاء بهشتی. آخر هم هر دو به هم اقتدار کردند. شاید بهشتی منتظر باشد. شاید.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
شرط ورود روحانی به شورای شهر
از بهشتی پرسید، روحانی هم می تونه تو شورای شهر بره؟ گفت : روحانی همه جا می تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه اش به علوم حوزوی باشه. گفت : صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی ده.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
تهمت زدن به شهید بهشتی
بهش می گفتند: انحصار طلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدی؟ تا کی سکوت؟ می گفت: مگه نشنیدید که قرآن می گه ان الله یدافع عن الذین امنوا. یعنی یه وظیفه برای منه که ایمان آوردنه، یکی هم برای خدا که دفاع کردنه. دعا کن وظیفه خودمو خوب انجام بدم. اون کارش رو خوب بلده...
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
نماز هم واجب دینی ماست
آلمان، هامبورگ، ایستگاه راه آهن. موقع ظهر رسیده بود . نگاهی به قبله نما انداخت و همانجا ایستاد به نماز خواندن. پلیس را خبر کردند که یکی آمده حرکات غیر طبیعی دارد. بردندش اداره پلیس. گفته بود: من مسلمانم، نماز هم واجب دینی ماست. محکم گفته بود، آزادش کردند...
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
احساس وظیفه
بنده وکیلم؟ دختر خانم بله رو که گفت یه پاکت 200 مارکی گذاشتند جلو حاج آقا. امام جماعت مسجد هامبورگ گفت : این وظیفه منه. برا وظیفه هم پول نمی گیرند. اصرار پشت اصرار که باید قبول کنید. شماره حساب داد، بریزند به حساب مسجد.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
اینطوری استقلالم بیشتره
طلبه جوان هر روز می رفت دبیرستانها درس انگلیسی می داد. پولش هم می شد مایه امرار معاش. می گفت اینطوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می فهمم و با شجاعت بیشتری می تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می کرد.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
بهشتی یک امت
مادر خواب دیده بود، خواب پدربزرگ محمد. پرسیده بود چکار کنم اون دنیا من رو شفاعت کنند. گفته بود: از محمد محافظت کنید که باقیات صالحات شماست. محمد باقیات صالحات یه ملت شد. بهشتی یک امت.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
ماجرای انشاء ننوشته
آقا معلم صداش کرد بیاد و انشاء بخونه. ننوشته بود ولی دفتر رو باز کرد و از حفظ یه چیزایی گفت. بعد هم یه نمره 20 رفت تو لیست کلاس. زنگ تفریح بود که صداش کردند. بهشتی، معلم کلاس بود. گفت: تو که بلدی انشای ننوشته بخونی سعی کن بنویسی تا این بار نوشته رو بخونی، حیفه.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
عبای امام(ره)
از دیدار امام بر می گشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عباش سوخته، به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. می گفت از امام پرسید چرا؟ جواب داده بود آقای بهشتی شما عبای من هستید.
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
به آقای رجایی اقتدا می کنم
راوی :همرزم شهید
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
یک روز که از آقای رجایی پرسیدم چطور شد شما مسئولیت نخست وزیری را قبول کردید؟ گفت چندی پیش با آقای خامنه ای در مجلس شورای ملی قدیم بودیم و ازآثار عتیقه ای زیادی که در آنجا بود صورت برداری می کردیم . وقتی خسته شدیم ولحظاتی را به استراحت نشستیم ، آقای خامنه ای گفت آقای رجایی ، اگر به شمابگویند بیا نخست وزیر شو قبول می کنی ؟ گفتم اگر احساس کنم وظیفه است قبول می کنم . بعد با هم آمدیم و آقای خامنه ای به آقای بهشتی گفت آقای بهشتی شما درمورد نخست وزیر نگران نباشید. آقای رجایی پذیرفته که نخست وزیر شود. آقای بهشتی هم گفت معنای انقلاب همین است که از طبقه پایین بیایند و مسئولیتهای مهم تر را برعهده بگیرند و من این قدر آقای رجایی را قبول دارم که در نماز به او اقتدامی کنم و با شناختی که از آقای رجایی دارم آقای رجایی را برای این کار مناسب می دانم . چون ایشان اهل تقوا و یک فرد انقلابی است و گذشته اش نشان داده فرد مقاومی است و همین چیزهاست که باید در اداره کشور ملاک باشد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی ایثار و شهادت
قشر جوان را جذب کرده است
راوی :همرزم شهید
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
یک بار با پانزده نفر از دوستان که در جلسه ای خصوصی خدمت آقای دکتر بهشتی بودیم از ایشان پرسیدیم نظرتان درباره دکتر شریعتی چیست ؟ ایشان گفتند ازمحاسن آقای دکتر شریعتی این است که با سخنرانیهای خود توانسته قشر جوان جامعه و بخصوص دانشجویان را به خودش جذب کند و نباید او را رها کنند. ایشان گفتند دانشجویان قشری نیستند که به آسانی جذب کسی بشوند خود من هم که مرتباً به جلسات سخنرانی آقای دکتر در حسینیه ارشاد می رفتم می دیدم تمام سالن حسینیه پر از جمعیت جوان است و حتی بعضی ها سر پا تا دم در ایستاده اند که این صحنه در آن شرایط سختی که رژیم شاهنشاهی برای جوانان پیش آورده بود مسئله مهمی بود که نمی شد از آن به سادگی گذشت و اهمیت نقش آقای شریعتی در این رابطه بود. من به چشم خودم می دیدم بعضی زنها و دختران جوان که حجاب نداشتند جلوی حسینیه که از ماشین پیاده می شدند چادر می زدند و داخل حسینیه می شدند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی ایثار و شهادت
بدترین و بهترین خاطره یک عارف
راوی :همرزم شهید
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
چند سال پس از شهادت دکتر بهشتی به اتفاق آقای دکتر محمدرضابهشتی فرزنداین شهید عزیز به محضر عارف واصل حضرت آیت الله میرزا جوادآقا تهرانی درمنزل ایشان مشرف شدیم .
آقا محمدرضا از ایشان سؤال کردند دوست دارم بهترین خاطره و بدترین خاطره خودتان را برای من تعریف کنید. آقا فکر کرده و فرمود بهترین خاطره من مربوط به معرفی حضرت علی (ع ) در روز غدیر است و بدترین آن حوادثی است که برای حضرت زهرا(س ) پیش آمد. وقتی از منزل آقای میرزاجوادآقا خارج می شدیم آقای بهشتی گفت ظاهراً ایشان سؤال مرا درست متوجه نشد. منظور من خاطرات خودشان بود. من گفتم با ایشان رودربایستی ندارم اگر می خواهید برگردم و بپرسم .گفتند نه هر چند شما با ایشان خودمانی هستید ولی من صلاح نیست دوباره به حضور این بزرگوار برگردم و سؤالم را تکرار کنم . در جلسه دیگری که خودم به تنهایی خدمت شان رسیدم عرض کردم آقازاده آقای بهشتی منظورشان خاطرات خودتان بود. آقا تبسمی کرده و گفتند بله من متوجه شدم ولی فکر کردم اگر بگویم بهترین خاطره من نحوه ادارة مجلس خبرگان توسط پدر ایشان بود که من هم در آن مجلس حاضر بودم و بدترین خاطره من هم روزی بود که خبر شهادت ایشان رااعلام کردند برای فرزند چنین شخصیت بزرگی من کی هستم که خاطرات خودم رابگویم لذا مسئله را به یک امر مهمتر مثل غدیر و حضرت زهرا مرتبط کردم .
منبع: پایگاه اطلاع رسانی ایثار و شهادت
استفاده از بخاری ایرانی را ترجیح می دهم
راوی :همرزم شهید
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
قبل از انقلاب در فصل زمستانی در خدمت آقای بهشتی به منزلشان رفتیم . هوا سردبود. حین صحبت دریافتیم بخاری ایشان ، که بخاری آزمایش و ایرانی بود اشکالی پیدا کرده و ایشان سعی می کرد اشکال آن را برطرف کند. ایشان وقتی نظر ما را درمورد ضرورت خرید یک بخاری خارجی شنید گفت : اینها که می گویید درست ولی من مقید هستم از بخاری ایرانی استفاده کنم و با همه اشکالاتی که دارد این بخاری را برای استفاده بر بخاری خارجی ترحیح می دهم .
نه ماه در سلول انفرادی با نماز
راوی :همرزم شهید
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
یک بار که از حزب جمهوری اسلامی به اتفاق آقای بهشتی به منزلشان رفتیم به من گفتند: «دکتر شریعتی در این انقلاب نقش داشت و من در فرصتی که پیش بیاید این حق او را ادا خواهم کرد.» این در حالی بود که در همان زمان شخصی از من پرسید واقعاً شریعتی نماز می خوانده است ؟ من به اوگفتم اتفاقاً پس ازآزادی دکتر از زندان از او پرسیدم 9 ماه در سلول انفرادی را چگونه تحمل کردی ؟ گفت در سلول انفرادی نماز و سه سلامی که دارد مرا از تنهایی نجات داد. چون با سلام به پیامبر(ص ) خودم را در کنار او می دیدم و با سلام به عباد صالح خدا آنها را با خودم همراه می دیدم و با سلام بر همه مؤمنین خودم را در جمع آنها احساس می کردم . آن روحانی از شنیدن این مطلب خیلی متأثر شد که چرا آن سؤال را کرده است واهمیت سخن آقای بهشتی در همین رابطه بود.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات