جنازه شهدایی که شبانه دفن شدند


1720 بازدید

عالم جلیل ،حضرت آیت الله حاج شیخ محمد واعظ زاده خراسانی،از جمله شخصیت های علمی وکهنسالی است که رویداد فاجعه مسجد گوهرشاد راشاهد بوده وجلوه هایی از آن را به ذهن وقاد وتوانمند خویش سپرده است.ایشان به لحاظ آنکه فرزند واعظ شهیر مرحوم حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی واز اقوام مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی قمی هستند،از حاشیه ومتن این واقعه تاریخی خاطراتی شنیدنی دارند که شمه ای از آن را در این گفت وشنود باز گفته اند. امید آنکه مقبول افتد.

جنابعالی جزو معدود کسانی هستید که فاجعه مسجد گوهرشاد را به چشم خود شاهد بوده‌اید. مرحوم بهلول در این واقعه نقش تعیین‌کننده‌ای داشت. او را از چه زمانی شناختید و علل وقوع این رویداد را در چه می‌دانید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. پدر بنده مرحوم آقای حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی، واعظ معروفی بود که در مسجد گوهرشاد منبر می‌رفت وطبعا درجریان مسائل اجتماعی در شهر مشهد وحتی کل ایران بود. زمانی که قضیه مسجد گوهرشاد روی داد، من ده سال داشتم و همراه پدر به مسجد گوهرشاد رفته بودم. مرحوم بهلول را در آن مسجد دیدم. البته مرحوم ابوی در باره بهلول زیاد صحبت می‌کردند، چون بهلول آدم جالبی بود و رفتار تقریباً غیرعادی داشت. روی منبر دائماً بلند می‌شد و می‌نشست و عمامه‌اش را از سر برمی‌داشت. گاهی هم شوخی می‌کرد.

از پیشینه خانوادگی بهلول مطلع هستید؟

همین قدر می‌دانم که پدرش اهل سبزوار بود و خودش در یکی از روستاهای گناباد به نام بیلند به دنیا آمده بود. شرح حال او را در سلسله مقالاتی که متأسفانه هنوز منتشر نکرده‌ام، آورده‌ام.

مردم چقدر تحت تأثیر شخصیت بهلول بودند؟

موضوع همین است. مرحوم ابوی می‌گفتند هر وقت بهلول می‌آمد مردم دورش جمع می‌شدند و شلوغ می‌شد و مأموران شهربانی می‌ریختند و به او تذکر می‌دادند که برو و شلوغ نکن و او هم می‌رفت!اما از نقطه ای دیگر سر درمی آورد.

وقتی در جریان مسجد گوهرشاد بهلول سخنرانی کرد،شما حاضر بودید؟

بله، در آن روز جمعیت زیادی در مسجد گوهرشاد جمع شده بود و مرحوم بهلول هم منبر رفت ،اما برخلاف همیشه هیچ کسی هم به او تذکر نداد که برود!

به نظر شما دلیلش چیست؟

مرحوم ابوی معتقد بودند در قضیه مسجد گوهرشاد در خود دستگاه کسانی بودند که او را تأیید می‌کردند و با معترضین مسجد گوهرشاد همسو و هم‌عقیده بودند. بعدها هم اسدی، نایب التولیه آستان قدس متهم شد که از بهلول حمایت می‌کرده است.

مرحوم پدرتان برای این برداشت خود چه استدلالی داشتند؟

می‌گفتند ایشان می‌آمد و منبر می‌رفت و مردم هم دور او را می‌گرفتند. یک روز مرحوم بهلول را دستگیر کردند، اما به‌جای این که از مسجد بیرون ببرند، او را به کشیک‌خانه صحن کهنه بردند و پشت پنجره نشاندند! بعد هم ظاهراً یک عده از عمال دولت رفتند در میان مردم و آنها را تشویق کردند که بیایید برویم او را آزاد کنیم و همگی با هم رفتند و مرحوم بهلول را آزاد کردند و فرستادند بالای منبر. مرحوم ابوی معتقد بودند که اینها کارهای عادی‌ای نبودند. کافی بود به مرحوم بهلول بگویند اینجان نمان و برو، خودش می‌رفت و نیازی نبود این بازی‌ها را در بیاورند.

ایشان از این استدلال چه نتیجه‌ای می‌گرفتند؟

همانطور که عرض کردم،می‌گفتند: در قضیه مسجد گوهرشاد کسانی از داخل خود دستگاه این حرکت مرحوم بهلول را تأیید می‌کردند و می‌خواستند این واقعه روی بدهد. خود رضاشاه هم که از دست معترضین عصبانی بود و پی بهانه می‌گشت تا چنین جریانی را راه بیندازد و مردم را سرکوب کند.

 

جنازه شهدای مسجد گوهرشاد را شبانه دفن کردند

 

دستگاه چه نفعی از این قضیه می‌برد؟

خیلی‌ها تصور می‌کنند قضیه مسجد گوهرشاد به کشف حجاب ربط دارد، در حالی که این طور نیست. هنوز کشف حجاب اتفاق نیفتاده بود. رضاشاه دستور داده بود همه مردم لباس یک شکل بپوشند و کلاه‌ پهلوی بگذارند. مردم به خاطر مخالفت با متحدالشکل شدن لباس‌ها در مسجد گوهرشاد جمع شده بودند.

نقش مرحوم آیت‌الله العظمی حاج‌آقا حسین قمی در این ماجرا چه بود؟

ایشان در آن زمان از علمای بزرگ مشهد و در زمره زهّاد بودند و عده زیادی نهایت ارادت را به ایشان داشتند و حتی مقلدینی هم داشت. رضاخان که این جور کارها را شروع کرد، ایشان تصمیم می‌گیرد برود تهران و با رضاخان صحبت کند. مرحوم ابوی می‌گفتند من در حرم بودم و ایشان تا مرا دیدند اشاره کردم نزدشان بروم و به من گفتند می‌خواهند بروند پیش رضاخان. گفتم می‌خواهید به او چه بگویید؟ گفتند می‌گویم این کارها خلاف اسلام است و دست بردار. اگر قبول کرد که الحمدلله اگر نکرد می‌گویم بگذارد با خانواده‌ام بروم عتبات عالیات.

به هر حال ایشان به تهران رفت و نتیجه هم نگرفت و مریدان ایشان به مسجد گوهرشاد رفتند و اعتراض کردند. در این قضیه مرحوم بهلول را هم آوردند و مردم دورش را گرفتند و ادعا کردند این گردهمایی برای پشتیبانی از آیت‌الله قمی و اعتراض به دستگاه برای اجابت نکردن درخواست ایشان است.

آیت‌الله قمی در آن زمان همچنان درتهران بودند؟

بله، ایشان در باغ حاج حسین آقای ملک در شاه‌عبدالعظیم، محصور بودند. بنده بعدها و در قضیه 15 خرداد 42 که عده‌ای از علما در اعتراض به دستگیری امام به تهران رفته بودند، به آنجا رفتم و آن باغ را دیدم.

برای آیت‌الله قمی پس ازعدم اجابت درخواستشان توسط رضاخان، چه شرایطی پیش آمد؟

رضاخان اساساً اجازه ملاقات با کسی را به ایشان نداد و او را محصور کرد. ایشان هم گفتند پس اجازه بدهید به عتبات عالیات بروم. رضاخان هم اجازه داد و آیت‌الله قمی همراه تعدادی از پسرانشان به عتبات عالیات رفتند.

ظاهراً شما نسبت خویشاوندی هم با ایشان دارید؟

بله، همین طور است. آیت‌الله قمی پسران متعددی داشتند که یکی به نام حاج‌آقا مهدی شوهر همشیره بنده است. به همین دلیل خویشاوندی است که بنده در جریان وقایع آن دوره هستم، چون شوهر خواهر بنده هم در آن جریان به عراق رفت، خواهرم به خانه ما آمد و دختر کوچک او هم در منزل ما از دنیا رفت!

جنازه شهدای مسجد گوهرشاد را شبانه دفن کردند

سرنوشت بقیه اعضای خانواده به کجا انجامید؟

بعد از یک سال به همه اعضای خانواده که حدود 40 نفری می‌شدند گذرنامه دادند و همه آنها هم رفتند. آیت‌الله قمی در کربلا اقامت کردند و مرجع تقلید شدند. خود من حدود سه چهار سال پس از مهاجرت ایشان به عراق رفتم و در آنجا به دلیل خویشاوندی با ایشان رفت و آمد زیادی داشتیم.

قضیه گوهرشاد را آن طور که خود شاهد بودید، بیان بفرمایید.

آن روزها به دبستان معرفت می‌رفتم. پدرم گفته بودند عصرها بیا مدرسه «دو در». برادر بزرگم در آنجا حجره داشت و من می‌رفتم و پیش یک شیخ دامغانی گلستان سعدی می‌خواندم. من و برادرم به توصیه پدر هر شب نماز مغرب به مسجد گوهرشاد می‌رفتیم و پشت سر آقا سید رضا قوچانی که در ایوان جلوی مسجد گوهرشاد نماز می‌خواند، نماز می‌خواندیم و بعد به خانه برمی‌گشتیم.یک روز هم به مسجد گوهرشاد رفتم و دیدم جمعیت زیادی در آنجا جمع شده و حواس همه هم متوجه ایوان مقصوره است. مرحوم ابوی همین که مرا دیدند، گفتند: «نمان، برو خانه و همان جا نمازت را بخوان». من هم اطاعت امر کردم و رفتم. بعد پدر به خانه آمدند و گفتند منبر رفته و صحبت کرده بودند و قرار شده بود ایشان را دستگیر کنند، اما رئیس شهربانی گفته بود من نمی‌خواهم این کار را بکنم، بنابراین در خانه بمانید و بیرون نیایید، چون آن وقت ناچار خواهم شد دستگیرتان کنم. به این ترتیب مرحوم ابوی چهار سال در خانه ماند و بیرون نیامد! سایر وعاظ و منبری‌ها را زندانی کردند، ولی پدر بنده چهار سال حصر خانگی بودند. البته غیر از یکی دو نفر از دوستان ایشان، بقیه مردم تصور می‌کردند ایشان به عتبات عالیات یا مکه رفته است و کسی خبر نداشت در خانه در حصرند.

علما و روحانیون مشهد با این حرکت اعتراضی موافق بودند؟

بله، البته نوع حمایتشان فرق می‌کرد. یک عده از آنها به شاه تلگراف زدند و اعتراض خود را اعلام کردند والبته درنهایت، همگی هم دستگیر شدند!

یادتان هست چه کسانی بودند؟

بله، مرحوم آشیخ هاشم قزوینی و مرحوم آشیخ آقابزرگ شاهرودی که از مدرسین مهم حوزه مشهد بودند. همین طور مرحوم آسید یونس اردبیلی که برای زیارت به مشهد آمده بودند. همگی را دستگیر کردند و به تهران بردند و چهار سال زندانی بودند. مرحوم آسید هاشم نجف‌آبادی ـ پدر خانم بنده ـ را از مسجد گوهرشاد دستگیر کردند و چند سالی زندانی بود و بعد هم به شاه‌عبدالعظیم، سمنان و جاهای دیگر تبعید شد.مرحوم آقای آسید عبدالله شیرازی را هم که برای زیارت به مشهد آمده بودند، اگر هم به زندان بردند، خیلی نگه نداشتند. در هر حال همین امضای پای تلگراف اسباب آزار و مزاحمت آنها شد.

درروز اوج گیری قیام مسجد گوهرشاد،شرایط را درآن مسجد چگونه دیدید؟از شرایط مردم وحاضران درآن مسجد چه خاطراتی دارید؟

یادم هست آن روز اخوی بزرگ من مرحوم آشیخ احمد واعظ چشم‌درد شده و در منزل بود. به من گفت بیا برویم بیرون ببینیم چه خبر است. از شبستان آشیخ حسین وارد مسجد شدیم و دیدیم ایوان مقصوره از جمعیت پر شده است و مرحوم بهلول هم دارد روی منبر سخنرانی می‌کند. بعد دیدیم مردم به طرف صحن حرکت می‌کنند. برادرم از یکی پرسیدند: «کجا می‌روید؟» او جواب داد: «بهلول گفته است:اینکه اینجا در مسجد گوهرشاد می‌خوابید، درست نیست. بروید داخل صحن». ما دنبال جمعیت رفتیم و دیدیم مرحوم بهلول در ایوان طلایی صحن نو به منبر رفته است و جمعیت در ایوان و بیرون ایوان نشسته‌اند. ما هم بیرون ایوان نشستیم و من مرحوم بهلول را دیدم. حدود 25، 26 ساله بود. لباس کرباس به تن داشت و هی بلند می‌شد و می‌نشست و عمامه‌اش باز می‌شد و می‌بست! البته حرف‌هایش را نمی‌شنیدم و فقط حرکاتش را می‌دیدم.

کشتار مسجد گوهرشاد کی اتفاق افتاد؟

یکی دو روز بعد عده‌ای نظامی آمدند و مردم را به گلوله بستند و حدود ده نفری کشته شدند. ما در مدرسه شنیده بودیم مردم، ارتشی‌ها و پاسبان‌ها را تعقیب و آنها هم از دستشان فرار کرده‌اند! معلوم می‌شد می‌خواهند قضیه را خیلی بزرگ جلوه بدهند. این خبر و کشتار آن چند نفر در شهر باعث شد جمعیت زیادی به مسجد گوهرشاد بیایند و اوضاع به هم بریزد. عده‌ای از جوانان فامیل ما در آنجا دستگیر و مدت‌ها زندانی شدند. یک روز عصر که به مسجد گوهرشاد رفتم، در بندعلی‌خان، بالای سر در بانک دیدم توپ گذاشته‌اند. نزدیک سحر در خانه صدای توپ آمد و در دالان راه‌پله‌های بالا جمع شدیم. خیال می‌کردیم آنجا که باشیم، گلوله توپ به ما نمی‌خورد!

بعد از کشتار مسجد گوهرشاد،شرایط شهر راچگونه دیدید؟

بعد از جریان گوهرشاد، دائماً صدای توپ و تفنگ می‌آمد. یک بار در حیاط ما را زدند و خواهرم رفت دم در و برگشت و گفت: دو نفر آژان آمده‌اند عقب آقا! پدرم گفتند :بالاخره که مرا می‌گیرند، بهتر است خودم بروم که ما مانع شدیم و ایشان شبانه‌ از دیوار همسایه به‌جای دیگری رفت و یک ماهی در باغ حسن‌خان در منزل یکی از اقوام ماند. بعد به خانه برگشت که منجر به همان حصر چهار ساله شد.

جنازه شهدای مسجد گوهرشاد را شبانه دفن کردند

از تعداد کشته‌های مسجد گوهرشاد آمار و ارقام متفاوتی داده می‌شود. اطلاع دقیقی دارید؟

بیشتر حالت شایعه داشت. بعضی‌ها می‌گفتند 1500 نفر کشته شده‌اند. نصف شب همه جنازه‌ها را بار ماشین کردند، بردند و دفن کردند. پایین خیابان قبرستانی بود که ما همیشه از جلوی آن عبور می‌کردیم. در آنجا گودالی بود که می‌گفتند کشته شده‌های مسجد گوهرشاد را که گفته می‌شد در میان آنها عده‌ای هم هنوز نمرده بودند، دفن کرده‌اند.

چه به سر بهلول آمد؟

بعد از این ماجرا بهلول ناپدید شد. بعدها شنیدیم به افغانستان رفته است. ظاهراً حدود 30 سال در افغانستان زندانی بود، بعد به او اجازه داده‌اند به مصر و عراق برود. من بچه بودم و می‌شنیدم در رادیوی مصر به خواست عبدالناصر علیه شاه حرف می‌زد. بعد هم که به عراق رفت و حسن‌البکر و صدام برایش امکان فراهم کردند که در رادیوی عراق علیه شاه حرف بزند. مدتی هم ظاهراً به پاکستان رفت. عربی را خوب صحبت می‌کرد و در عراق منبر هم می‌رفت و مردم خیلی دورش را می‌گرفتند.

چه شد که به ایران برگشت؟

سیاست رژیم این بود که او را برگرداند و دو نفر منبری و غیرمنبری را که با دربار رابطه داشتند به پاکستان فرستاد تا به او اطمینان بدهند که کسی به او کاری ندارد و به ایران برگردد. می‌گفتند که او را برگرداندند و یک محاکمه سرسری و بعد هم آزادش کردند.

منبر هم می‌رفت؟

بله، البته اجازه منبر رفتن در مساجد مشهد را نداشت، اما در جاهای دیگر منبر می‌رفت و مردم هم دورش جمع می‌شدند. در تهران، اصفهان و جاهای دیگر هم منبر می‌رفت. یکی از بستگان ما در تهران در مسجدی در خیابان 17 شهریور امام جماعت بود و من گاهی می‌رفتم که بعد از نماز با هم به منزل او برویم. یکی دو بار دیدم مرحوم بهلول بعد از نماز جماعت ایشان منبر رفت.

کیفیت منبرش چگونه بود؟

خیلی معمولی.البته حافظه عجیبی داشت و مطالب زیادی را که حفظ کرده بود، می‌گفت و بعد هم روضه می‌خواند. یک بار برای شرکت در مراسم بزرگداشت مرحوم علامه مجلسی به اصفهان رفتم و منبر بهلول را در مسجد جامع کنار قبر علامه شنیدم. یک بار هم در مسجد گوهرشاد مشهد در مراسم ترحیم یکی از علما آمد و کنار من نشست. به او گفتم من در جریان مسجد گوهرشاد آنجا بودم. یادتان هست منبر رفتید؟ گفت به‌کلی آن قضایا را فراموش کرده‌ام! خلاصه جواب درستی به من نداد و نگذاشت چیزی بپرسم.

باز هم او را دیدید؟

خیر من دیگر تا زمانی که فوت کرد او را ندیدم. مردم هم انصافاً تجلیل خوبی از او به عمل آوردند و تشییع خوبی بود.

تحلیل شما از شخصیت و عملکرد بهلول چیست؟

در مجموع آدم عجیبی بود. مرحوم ابوی می‌گفتند ساده به نظر می‌رسد، ولی ساده نیست، بلکه برعکس خیلی هم باهوش و زیرک است. نشان به آن نشان که مادرش را قاچاقی به کربلا برد و برگرداند. یک آدم ساده نمی‌تواند این کارها را بکند. یا همان دوام آوردنش در افغانستان، بعد هم مصر، عراق و جاهای دیگر. حافظه عجیب و غریبی داشت و حدود 100 هزار بیت شعر حفظ کرده بود! زن، فرزند، مال و منالی نداشت. منبر هم که می‌رفت پول نمی‌گرفت. غذایش هم خیلی مختصر و ساده بود. این که بگوییم از علمای بزرگ بود، این طور نبود، اما منبر که می‌رفت مردم دورش جمع می‌شدند. در جریان انقلاب هم کسی صحبتی از او نشنید. بعد از انقلاب هم که احترامش کردند که جا هم داشت. به هر حال در تاریخ معاصر ایران نقش‌آفرینی خاصی کرد و به همین علت هم نامش زنده ماند.


مشرق