گزارش یک عملیات در خبرگزاری رویترز
عملیات خیبر در زمره نبردهای سراسر پر رمز و راز و التهابآور جنگ هشت ساله بود که توسط رزمندگان اسلام انجام شد. لحظه به لحظه این عملیات با حوادث و اتفاقات عجیبی روبرو بوده است. در شماره هفت فصلنامه «نگین ایران»؛ گزارش مستند و پرهیجانی به قلم یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه آقای «سیدابوالفضل موسوی» مستقر در «قرارگاه بدر» درج شده که در اینجا بخشهایی از آن را میآوریم تا خوانندگان گرامی در جریان حوادث روزانه عملیات خیبر از آغاز تا پایان آن (این بار از چشماندازی وسیعتر) قرار گیرند. این قسمت به خاطرات رزمندگان حاضر در این عملیات پرداخته است:
***
*گردان حضرت قاسم(ع)
با گردان حضرت قاسم(ع) از تیپ 10 سیدالشهداء(ع) چنان دماری از روزگار عراقیها توی جزیره مجنون درآوردیم که آن سرش ناپیداست.
فرمانده گردان ما شهید مرتضی حمزه دولابی بود. خدا وکیلی دل شیری داشت. با اینکه مهمات به اندازه کافی نداشتیم، اما با چنگ و دندان از این طرف، آن طرف گلوله آرپیجی پیدا میکردیم و با آنها برجک تانکهای عراقی را سوت میکردیم.
موقع غروب بود، بچههای ما همچنان داشتند مقاومت میکردند. در همین حال دیدیم دو تا از هلیکوپترهای دشمن دارند بالای سر ما رژه میرفتند. آنها در حقیقت میخواستند موقعیت و استعداد نیروی انسانی ما را محک بزنند.
یکی از بچهها آتش کالیبرش را به سمت هلیکوپترها گرفت. در آن لحظه نفسگیر ما با یک چشممان تیرها را نگاه میکردیم و با چشم دیگرمان هلیکوپترهای دشمن را میپاییدیم.
یک دفعه دیدیم که یک از هلیکوپترها توی هوا منفجر شد. همزمان با انفجار هلیکوپتر دشمن، فریاد شادی از حلقوم خشکیده بچهها به هوا رفت.
*حمید و مهدی
به مهدی گفتم: «من میروم پیش حمید.» فاصلهمان با حمید زیاد نبود. پیاده رفتم. آتش دشمن آنقدر وحشی بود که هیچ نیرویی نمیتوانست خودش را سالم به خط برساند. تا مرا دید، خندید، گفتم: «نه خبر؟» آتش شدیدتر شده بود. نمیخواست من آنجا باشم. تلاش کرد ببردم جایی توی هور پنهانم کند. فاصله با عراقیها کم بود. با آرپیجی و نارنجک تفنگی و کالیبر هلیکوپتر و هر سلاحی که فکرش را بکنید، میزدند. گفتم: «لازم نیست حمید جان. آمدهام پیشتان باشم. نه اینکه بروم تو سوراخ موش قایم شوم». عراقیها آنقدر زیاد بودند که اگر سنگ میزدی، حتماً میرفت و میخورد توی سر یکیشان. با نفر زیاد و آتش قوی آمده بودند پشت کانال را پاکسازی کنند. یک گوشه پل هنوز دستشان بود. وسط پل در وسط رودخانه، که از همان جا نمیگذاشتند کسی عبور کند دیدم خط را نمیشود نگه داشت و ماندن خیلی سختتر از رفتن است و رفتن هم یعنی از دست دادن کل جزیره و این هم امکانپذیر نبود. یعنی در ذهنم نمیگنجید.
حمید آمد روی خاکریز پهلوی من نشست. حرف میزدیم. گاهی هم نگاهی به پشت سر میکردیم و عراقیها را میدیدیم و آتش را. یا بچههای خودمان را، شهیدانی که بر خاک خفته بودند و زخمیهایی که مهماتشان ته کشیده بود و داشتند با چنگ و دندان خطشان را نگه میداشتند. تیرها فقط وقتی شلیک میشد که مطمئن میشدند به هدف میخورد.
یک وانت تویوتا، پر از نیرو داشت میآمد طرف ما. همهشان داشتند به ما نگاه میکردند و دست تکان میدادند. جلو چشم ما خمپاره آمد خورد به وانت و منفجرش کرد و آتشش زد و خون مثل آبشار سرخ از همه جاش جوشید و شره کرد ریخت زمین. آنها نیروهایی بودند که داشتند میآمدند کمک حمید. حمید لبش را دندان گرفت. خیره شد به خون. آمد حرف بزند که گفتم «خدا ... خودش همه چیز را ...» سرم را انداختم زیر و گفتم: «حتماً خیری ... در کارست». تصمیم گرفتیم پشت سرمان چند موضع دفاعی بزنیم تا اگر آنجا را هم از دست دادیم ... و وای اگر آنجا را از دست میدادیم. سرتاسر کانال میافتاد به چنگشان و بعد هم پل و جزیره. تانکها خودشان را میرساندند به جزیره و جزیره میشد یک جهنم واقعی از آتش. مرتب به پشت خط خودمان نگاه میکردیم، ببینیم کی کمک میرسد یا کی خبری از شهید یا زخمی شدن کسی.
با مهدی تماس گرفتم، گفتم: «هر چی لودر سراغ داری، بردار ببر همان جا که خودمان نشسته بودیم. بگو سریع جاده را بشکافند یک خاکریز بزنند که وقت خیلی تنگ است». دیگر نه نیرو میتوانست برسد، نه آتش مقابله داشتیم، نه راهی برای رسیدن مهمات به خط. تصمیم گرفتم بمانم. احساس میکردم راه برگشتی هم نیست ... که خمپاره شصتی آمد خورد کنارمان و ... دیدم حمید افتاد و ... دیدم ترکشی آمد و خورد به گلوش و ... دیدم خون از سرش جوشید روی خاک و ... دیدم خون راه باز کرد آمد جلو و ... دیدم دارم صداش میزنم حمید و ... دیدم خودم هم ترکش خوردهام و ... دیدم بیسیمچیام آمد. خون دستم را دید و اصرار کرد بروم عقب.
یکی از نیروها را صدا زدم و گفتم: «سریع حمید را برمیداری میبری عقب و برمیگردی سرجات!» بچهها اصرار میکردند برگردم عقب. نمیتوانستم سر که چرخاندم دیدم عراقیها دارند از روی پل میآیند که بعد بروند طرف کانال. ناچار کشیده شدم رفتم طرف پیچ کانال. تیر کلاش عراقیها میخورد به بیست متریمان یعنی این طرف خاکریز. رفتم رسیدم به جایی که سنگر مهدی هم آنجا بود و حالا باید سعی میکردم نفهمد من از حمید چه خبری دارم. فریاد زدم: «امدادگر! سریع برس اینجا!» مصطفی مولوی تا دید زخمی شدهام، از حفرهای در آن نزدیک در آمد و آمد اصرار کرد بروم جلوتر. به مهدی هم گفت باید با من برود. رفتم کنار سنگر مهدی گفتم: «بیان اینجا کارت دارم!».
مهدی از سنگر آمد بیرون تا رسید به من، هر دومان برگشتیم، دیدیم یک گلوله توپ آمد سنگر و آن دو، سه نفر داخلش را منفجر کرد. عراقیها داشتند با سرعت بیشتری از پل میگذاشتند. مهدی حواسش رفت به بچههای سنگر و من دور از چشم او به کسی (یادم نیست کی) گفتم: «برو جنازه حمید را بردار بیاور!».
مهدی گفت: «لازم نیست، بگذار بماند فکر کردم نشنیده یا نمیداند یا یک حدس دیگر زده.
گفتم: «من داشتم یک دستور دیگر به ...»
گفت: «من میدانم. حمید شهید شده».
گفتم: «پس بگذار بروند بیارندش».
گفت: «وقتی میگویم نمیخواهد یعنی نمیخواهد».
گفتم: «چرا؟»
گفت: « هر وقت جنازه بقیه را رفتیم آوردیم، میرویم جنازه حمید را هم میآوریم».
خیره شدم توی چشمهاش تا ببینم حال عادی دارد یا نه. دیدم از همیشهاش عادیتر است. آن هم در لحظه از دست دادن برادری که سالها با هم بودند و سالها در غم و شادی هم شریک بودند و اصلاً یک روح در دو قالب بودند. خیلی سریع رفت یک گوشه و شروع کرد به برنامهریزی برای دفاع و ادامه عملیات، با بدن زخمی و روحی خسته مجبور شدم بروم اورژانس و دلم را خوش کنم به آن پانسمان سرپایی و باز برگردم ببینم مهدی هنوز خم به ابرو نیاورده. اصرار کردم «بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند، هنوز دیر نشده».
سر تکان داد گفت نه. گفت: «این قدر اصرار نکن، یا همه با هم ... یا هیچ کس.»
خط از دستمان در آمد آنها که ماندند یا شهید شدند یا اسیر. رفتیم خط بعدی مستقر شدیم. برای دفاع از جزیرهای که وضعش لحظه به لحظه حساستر میشد. هر 200، 300 متر سپرده شد به یک فرمانده و هر کس طرحی داد. در این چهار، پنج روز مقاومت، سختیهای زیادی را تحمل کردیم تا توانستیم جزایر را حفظ کنیم.
ده، بیست روز بعد، مهدی را برداشتم بردم به منطقهای در جفیر که مثلاً دلداریاش بدهم. بگویم زیاد ناراحت نباشد و از همین حرفها. سرمای جزیره بدجوری استخوانهای مهدی را به درد آورده بود. کمرش و پاهاش خیلی درد میکردند. اینها را وقتی فهمیدم که رفت یک چاله کند، چوب ریخت داخلش، آتشش زد و رفت نشست کنارش. لبخند هم بزد و گفت: «آخیششش!».
گفتم: «چرا نمیروی یک کم استراحت کنی؟»
گفت: «پس این چیه؟»
گفتم: «اینجا نه».
نگاهم کرد در سکوت و در صدای جز زدنهای آتش و چوب گفت: «نگران نباش».
نگرانش بودم. درست حدس زده بود. نگران خودش و احسان و آسیه، حمید و همسرش و بعد هم خود حمید، که مهدی نگذاشت برویم بیاوریمش و حالا شاید این سکوت به عذاب وجدان و خیلی چیزهای دیگر ربط داشت.
گفتم: «استراحت بهانه است. به خاطر مراسم حمید میگویم. نمیخواهی بروی مراسمش را ...».
گفت: «لازم نیست».
گفتم: «لازم نیست یا نمیتوانی بروی؟»
در صدای آتش و شکستن چوبهای ترد خاکستر شده گفت: «نمیتوانم».
خیره شد توی چشمهام. گفت: «نمیتوانم به چشم پدر و مادرهایی نگاه کنم که بچههاشان توی لشکر من بودهاند و این طور گم شدهاند.»
گفتم: «تقصیر تو نبوده که».
گفت: «شاید بوده، شاید نبوده ... ولی دلیل نمیشود یادم برود آنها بچههاشان را سپرده بودهاند به من و من ...».
گفتم: «حمید هم خوب از توست. آن هم بینشان است. آن هم ماند آنجا پیش بچههای دیگر نمیشود که به خاطر ...».
سکوت کرد، طولانی و گفت: «خوش به حال حمید!»
صداش لرزید وقتی از حمید حرف زد اما از خودش که گفت، صداش اصلاً نلرزید. گفت: «دعا کن من هم بروم مثل حمید، بینشان بینشان».
آتش هنوز داشت چوبها را میسوزاند. حالا با صدای زیاد.
*بازتاب نظامی
بازتاب نظامی عملیات خیبر در منابع خبری و اظهارات مقامهای سیاسی کشورهای جهان خصوصاً غربیها در مقایسه با بازتابهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، اخبار و تحلیلهای محدودی را به خود اختصاص داد. مهمترین بازتاب نظامی این عملیات از نظر منابع غربی نبوغ طرحریزی و ابتکار عمل فرماندهان نظامی سپاه پاسداران است که به طور مستمر صورت جنگ را از وضعی به وضع دیگر مبدل میسازند و صحنههای جنگ را از رکود و یکنواختی که مورد رضایت فرماندهان نظامی عراق بود، خارج کنند. مسأله قابل ملاحظه دیگری که در این زمینه مورد توجه رسانهها قرار گرفت، حمله رزمندگان اسلام به نقاط ضعف دشمن بود. به طور کلی، بازتاب نظامی عملیات خیبر را میتوان در این محورها بررسی کرد:
1- انجام عملیات فریب
2- ابتکار عمل توأم با شجاعت و کیفیت رزمی
3- استفاده وسیع از هوانیروز برای اولین بار
4- استفاده از نقاط ضعف عراق
5- مقاومت
6- مشکل پشتیبانی و ارسال تجهیزات
7- نصب پل
8- اهمیت زمین هورالهویزه برای هورما و دشتهای حد فاصل بصره و بغداد.
قبل از شروع عملیات، چند حمله در جبهههای غرب، میانی و جنوب انجام گرفت که هدف فرماندهان سپاه از اجرای آنها، تنها حفظ غافلگیری دشمن و بیاطلاعی آن نسبت به منطقه هورالعظیم بود. حملههای محدود در محور دربندیخان، چیلات و چزابه قبل از اسفند ماه سال 1362 بیشتر با این هدف انجام شد. این هدف از نظر منابع خبری بینالمللی و منطقهای مخفی نماند. به گزارش برخی رسانههای خبری، در بررسی ناظران آمده است که مقامات تهران در تهاجم خود به بخش مرکزی سعی کردهاند، نوعی دستپاچگی در فرماندهی عراق به وجود آورند و توجه آنها را از هدف واقعی که فرماندهی تهران برای آن طرحریزی میکند، منحرف سازند. این منابع همچنین، حمله رزمندگان اسلام در محور العزیز در جناح شمالی، عملیات در هور و حمله محور القرنه را که هر دوی آنها نزدیک جاده بصره - عماره انجام شد، به اشتباه «عملیات فریب» تصور کرده و این تلاش را مقدمهای برای تصرف جزایر مجنون قلمداد کردند در حالی که این دو محور، جزو ارکان طرحریزی عملیاتی برای دستیابی به هدفهای موردنظر در عملیات خیبر بودند.
رادیوی دولتی صدای آمریکا در 30 فروردین 1363 در این باره گفت:
«... دیپلماتها غیر عربی، عرب و آسیایی در تهران، تاکتیکهای جنگی ایرانیان را که در هفتههای اخیر منجر به تسخیر جزیره مجنون در جنوب عراق گردید، میستایند. آنان میگویند، حملات انحرافی ایران به شاهراه بصره - بغداد در واقع مقدمهای برای حمله به جزیره مجنون بوده است».
*خبرگزاری رویترز نیز در این باره گزارش داد:
«... دیپلماتهای خارجی در مصاحبهای با خبرگزاری رویترز، همگی متفقالقول بودند که تصرف جزیره مجنون موفقیت رزمی درخشانی برای ایرانیان و ضربه شدیدی به روحیه رئیس جمهوری عراق و نیروهایش بوده است. یک دیپلمات ارشد گفت، ایرانیها یک سری حملات انحرافی که نشان دادند. وی افزود، در حقیقت، هدف آنها در تمام مدت، جزیره مجنون بوده است و آنها، عراقیها را کاملاً شگفتزده کردند.»
همچنین درباره حمله ایران به نقاط ضعف عراق، فرانس پرس؛ خبرگزاری فرانسه گزارش داد:
«... ناظران متذکر میشوند، نیروهای ایرانی از تاکتیکی استفاده میکنند که با پرداختن به نقاط ضعف دفاع رقیب، اغلب موفق است».
موضوع دیگری که از بعد نظامی مورد توجه محافل خبری غربی قرار گرفت، جسارت عملیاتی، دقتنظر و کیفیت نیروهای عمل کننده به ویژه در محور العزیز و نیز انجام عملیات آبی - خاکی بود که حیرت فرماندهان عراقی و منابع غربی را برانگیخت. خبرنگار روزنامه دیلی تلگراف نوشت:
«... یک ستوان دوم عراقی که در نبرد شرکت داشت و من را به مناطق نبرد هدایت میکرد، گفت که ایرانیان یک حمله بسیار دقیق و گستاخانه را از سمت باتلاقهای تحت تصرف خود آغاز کردند. نیروهای ایرانی با استفاده از قایقهای بزرگ و قدرتمند، شبانه از میان نیزارها و کانالهای آب عبور کرده و گروه کوچکی در میان تعجب، روستای البیضه را تصرف کردند.
ایرانیان بلافاصله با استحکام مواضع دفاعی، هزاران تن نیروی تقویتی و تسلیحات و مهمات را بدون وقفه و با استفاده از هلیکوپتر و قایقهای بیشتری به داخل منطقه مزبور ریختند.
در این باره، خبرگزاری فرانسه نیز در سوم فروردین 1363 چنین گزارش داد:
«... ناظران عقیده دارند، نتیجه نبرد جزایر مجنون ... هر چه باشد، تاکتیکهای نظامی ایران از نظر جسارت و شهامت در تاریخ مورد استفاده قرار خواهد گرفت.»
مسأله به کارگیری گسترده هوانیروز در عملیات خیبر، یکی دیگر از ویژگیهای این نبرد بود که در خبرها منعکس شد. از نظر منابع خبری جهان، ایران برای نخستین بار در جنگ به طور وسیع از هلی کوپترهای حمل و نقل استفاده کرد. با این حال، این رسانهها عنوان کردند که ایران در ارسال تجهیزات به جزیره (مجنون) با مشکل مواجه شد و از بعد نظامی آن را یکی از مشکلات حمله اخیر برشمردند.
مقاومت رزمندگان اسلام در عملیات خیبر به ویژه در حفظ جزایر مجنون، روح عملیات خیبر و هسته اصلی آن به شمار میرفت. مقاومت 72 ساعته در جزیره همراه با محدودیت بسیار و در مجموع عملیات در زمینی که هیچ گونه تجربه قبلی در مورد آن وجود نداشت، بسیار دشوار بود و رسیدن به اهداف تنها با استقامت و روحیه انقلابی و آرمانخواهی امکانپذیر بود. این نکته مورد توجه خاص فرماندهان عراقی قرار گرفت؛ به گونهای که با مشاهده این وضع، نسبت به پایان جنگ در کوتاه مدت اظهار بدبینی کردند. روزنامه آرژانتینی «کلارین» چاپ بوئنوس آیرس نوشت:
«... یک ژنرال عراقی به نام ماهر عبدالرشید، نسبت به پایان جنگ اظهار بدبینی نمود و گفت پس گرفتن جزیره مجنون از آنچه ما فکر میکردیم، سختتر شده است».
این اظهارنظر در زمانی بود که هنوز پل شناور تدارکاتی خیبر نیز نصب نشده بود. نصب پل به طول 13 کیلومتر بر روی آبهای هور، یکی از موفقیتهای نظامی قابل ملاحظهای به شمار میرفت که در تاریخ نظامی ایران بیسابقه بود. این مسأله نیز مورد توجه منابع غربی قرار گرفت. خبرگزاری فرانسه در سوم فروردین 1363 در این باره گزارش داد:
«... به گفته مسئولین دولتی آمریکا، دست یازیدن به احداث پل قایقی با چنین طولی، در تاریخ نظامی مدرن بیسابقه است»
فارس
نظرات