اردشیر زاهدی : صریح می‌گویم مردم را نفهمیدیم


7007 بازدید

 اردشیر زاهدی : صریح می‌گویم مردم را نفهمیدیم

 اردشیر زاهدی پسر فضل‌الله زاهدی، آخرین سفیر ایران در آمریکا و داماد محمدرضا پهلوی سال 1307 در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در تهران و اصفهان به پایان برد و سال 1323 مدتی در دبیرستان اسلامیه بیروت درس خواند. یک‌سال بعد عازم آمریکا شد. سال 1329 در رشته مهندسی کشاورزی و علوم اقتصادی از دانشگاه یوتا فارغ‌التحصیل شد و در این مدت زبان‌های انگلیسی و فرانسه را آموخت.

زاهدی پس از بازگشت به ایران، به استخدام وزارت کشاورزی درآمد و مسئول خزانه‌داری کمیسیون مشترک ایران و آمریکا (اصل 4 ترومن) شد. همچنین به‌عنوان دستیار ویژه فرانکلین اس. هاریس، رئیس هیأت اجرایی ایالات متحده و رئیس دانشگاه یوتا، مسئول کمیسیون توسعه روستایی به فعالیت پرداخت. سال 1331 برای فراگیری آموزش فنون جدید کشاورزی به آمریکا فرستاده شد.  

او در جریان کودتای 28 مرداد 1332 به همراه پدرش فضل‌الله زاهدی نقش فعالی در بازگرداندن شاه به سلطنت ایفا کرد. کرمیت روزولت در کتاب خاطراتش از زاهدی و حضور او در جریان کودتا با اسامی مستعار «مصطفی» و «ویسی» یاد کرده است. زاهدی پس از نخست‌وزیری پدرش، مدال نشان درجه یک تاج و نشان درجه یک رستاخیز را به مناسبت حضور در کودتا دریافت کرد.

او در همین سال به منصب «آجودانی» شاه رسید و یک‌سال بعد کتاب «قیام ملی 28 مرداد» را پیرامون وقایع 28 مرداد منتشر کرد. او در این کتاب از کودتای 28 مرداد به‌عنوان قیام ملی نام برد.

سال 1336 با شهناز پهلوی، دختر فوزیه و محمدرضا ازدواج کرد و از همان سال به‌عنوان نماینده شاه در امور دانشجویان خارج از کشور به اروپا رفت. زاهدی پس از آن از سال 1338 تا 1340 سفیر ایران در واشنگتن شد. او در دوران سفارتش از سوی دانشگاه یوتا و کامرس آمریکا دکترای افتخاری علوم و حقوق دریافت کرد.

در همین دوران دانشجویان ایرانی ساکن آمریکا نسبت به عملکرد زاهدی در سفارت معترض و خواستار برکناری او از سمتش شدند. نارضایتی «علی امینی» نخست‌وزیر وقت نیز علاوه بر این مساله، موجب شد تا زاهدی سال 1340 از سفارت ایران بر کنار شود، اما یک‌سال بعد در دوره نخست‌وزیری «اسدالله علم»، زاهدی سفیر ایران در لندن شد و تا آذر 1345 در این پست ماند.             

در اواخر سال 1345 با روی کار آمدن کابینه امیر‌عباس هویدا، زاهدی به سمت وزیر امور خارجه منصوب شد. بنا بر اسناد ساواک در سال‌های 1346 تا 1348، او در مدت سفارتش تلاش بسیار کرد تا هویدا را کنار بزند و نخست‌وزیر شود، اما این تلاش‌ها صرفاً موجب بروز تنش در داخل کشور شد و شاه به‌ناچار برای پایان دادن به این تنش‌ها، سال 1351 زاهدی را برای دومین‌بار به‌عنوان سفیر ایران به آمریکا فرستاد.

فعالیت او در سال‌های 1357 - 1356 افزایش یافت‌.

در سفر شاه به آمریکا، به دستور زاهدی‌، اعتبار نامحدودی برای جمع‌آوری ایرانیان‌، از ایالات مختلف این کشور و اعزام آن‌ها به واشنگتن برای شرکت در تظاهرات به نفع شاه اختصاص داده‌ شد. کرایه هواپیما و هزینه هتل و غذای این قبیل افراد نیز پرداخت شد. شهریور 1357، زاهدی به واشنگتن سفر کرد و با «وارن کریستوفر» معاون وزارت امور خارجه ملاقات و درخواست کرد که دولت آمریکا از ایران حمایت کند، زیرا زاهدی مدعی بود که کمونیست‌های سازمان یافته‌، تظاهرات را ترتیب می‌دهند.

آبان سال 1357، کمیته هماهنگی در کاخ سفید تشکیل شد. زاهدی با برژینسکی ملاقات کرد و حمایت علنی کاخ سفید را از شاه خواستار شد. روابط اردشیر زاهدی با برژینسکی در ایجاد روابط واشنگتن ـ تهران تاثیر مهمی داشت‌.

زاهدی امیدوار بود با استفاده از نفوذ چند تن از روحانیون وابسته به دربار و کمک مالی و پشتیبانی تجار و بازاریانی که ثروت و دارایی خود را مدیون حکومت پهلوی می‌دانستند، به کمک نظامیان، ائتلافی شبیه سال 1332 را سازمان‌دهی کند. شاه با افکار و اعمال زاهدی توافق نداشت‌ و به همین دلیل اقدامات او  بی‌نتیجه ماند.  

زاهدی در ماه‌های اول سقوط حکومت پهلوی در لندن و آمریکا کلوپ «پان امپریال» را با همکاری ارتشبد اویسی تاسیس کرد. او با خرید میلیون‌ها دلار اسلحه و قرار دادن آن در اختیار سپهبد پالیزبان، تلاش‌هایی را نیز برای اتحاد ایرانیان مقیم آمریکا و اروپا علیه انقلاب اسلامی انجام داد. این در حالی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حکم اعدام غیابی اردشیر زاهدی توسط آیت‌الله خلخالی رئیس دادگاه انقلاب اسلامی صادر شده بود.

زاهدی از دهه 1360 تا کنون حضور جدی در عرصه سیاسی نداشته است. سال 1381 مجموعه‌ خاطرات او در کتاب «خاطرات اردشیر زاهدی» منتشر شد. او در حال حاضر در ویلای خود در شهر مونترو سوئیس زندگی می‌کند و همچنان با اعضای خاندان پهلوی و بسیاری از شخصیت‌های بین‌المللی مراوده دارد.

گفت‌وگوی مجله عصر اندیشه با اردشیر زاهدی را در ادامه می‌خوانید

 -آقای زاهدی! شما در سال‌های گذشته مواضع انتقادی درباره رژیم پهلوی داشتید و حتی به من گفتید که ایرانی‌ها باید پای حقوق هسته‌ای خود بایستند. برای ما ارزیابی شما از شرایط ایران به‌عنوان کسی که سال‌ها در مرکزیت قدرت حضور داشتید، مهم است. هرچند می‌دانیم حال شما در هفته‌های گذشته به‌دلیل عمل جراحی کتف مناسب نبوده است...

-خداوند به من مرحمت کرد؛ عمل باید دو ساعت انجام می‌شد، اما هفت ساعت و نیم طول کشید. به هرحال خداوند مرا زنده نگه داشت و موقتاً هم تحت مراقبت هستم. آنجا [در بیمارستان] داشتم دیوانه می‌شدم. بعد قرار شد دو روز بیام اینجا [به منزل] تا اگر دیدند ایرادی ندارد و از نظر مراقبت مشکلی ندارد، بمانم. اگرنه دوباره باید به بیمارستان برگردم. در هر حال بهبودش کمی طول می‌کشد، چون بخیه‌ها بزرگ هستند. وقتی عکس‌های مربوط به عمل را می‌بینم، متعجب می‌شوم...

-بازهم نیاز است که به بیمارستان برگردید؟

خداوند تا به حال من را نگه داشته، اگر هم خدا نخواهد که دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. من رفتنی بودم. البته می‌گویند بادمجان بم آفت ندارد...

-اجازه بفرمایید که بحث را آغاز کنیم...

خداوند به من مرحمت کرد که بمانم و صدای شما را بشنوم. مجله شما سروصدا کرده است و درباره آن شنیده‌ام...

- اکنون از لحاظ جسمی حالتان مساعد است؟

بله، اما الان کمی تب دارم. 40-39 درجه تب دارم، اما زنده‌ام. روی زخم را باید دو بار عوض کنند که عفونت نکند. یک چیزهایی به من آویزان کردند، از من خون می‌گیرد و این قرتی بازی‌ها... خیلی برای من مشکل است. البته دو تا نرس مراقبت می‌کنند...

-چند سال پیش عکسی از شما با اشرف پهلوی ابتدا در فیس بوک و سپس در رسانه‌ها منتشر شد که پس از سال‌ها چهره‌ای تازه از خواهر شاه نشان می‌داد...

بانو اشرف. بله. تازگی ندیدمشان، ولی در حال حاضر در جنوب فرانسه زندگی می‌کنند.

-در حال حاضر از وضعیت ایشان مطلع هستید؟ ملاقات‌هایتان با او همچنان ادامه دارد؟

سن که بالا می‌رود آدم یواش یواش فراموشکار می‌شود. البته ایشان سنشان از من بیشتر است، همسن اعلیحضرت هستند. یک بیماری داشتند. من در یک‌سال و نیم اخیر که مشکل بیماری داشتم، جنوب نرفتم. حتی قرار بود برای کنفرانس به جنوب فرانسه بروم که نشد. ممکن است فراموشی داشته باشند. یکبار سرما خورده بودند که از طریق تلفن جویای حالشان بودم. در این چند هفته اخیر این‌قدر گرفتاری خودم را داشتم که هیچ تماسی با ایشان نداشتم.

-در تماس‌های تلفنی با اشرف درباره گذشته‌شان و کارهایی که کردند، صحبت کرده‌اید؟

شرافتمندانه به شما بگویم: نمی‌تواند! یک خرده برایش مشکل است.

-چه چیز را نمی‌تواند؟

درحال حاضر شرافتمندانه بخواهم صحبت کنم و حقیقتاً بخواهم دروغ نگویم، تردید دارم [اشرف] در موقعیتی باشد که اصلاً بتواند در این‌باره صحبت کند.

-یعنی عذاب وجدان دارند؟

اگر از ایشان این سوال‌ها را بکنید، معلوم نیست بتواند جوابتان را بدهد. معلوم نیست! سربسته عرض کردم. الان هم که روزبه‌روز حافظه‌شان کمتر می‌شود و نمی‌توانند حرف بزنند. آیا اینکه فراموشی به‌دلیل بیماری باشد یا سن، خدا می‌داند. سن بالا معمولاً این ضعف‌ها را می‌آورد.

-اشرف بعد از انقلاب با روشنفکران دانشگاهی خارج از کشور تماس‌های زیادی داشت...

ایشان زن فعالی بودند؛ به‌خصوص بعد از اینکه وضع عوض شد، با کسانی‌که کار کردند، همه‌شان را حفظ کردند و نگه داشتند.

-بله، برخی از آن افراد مثل «احسان یارشاطر» و «مهناز افخمی» را هدایت کردند.

آقای یارشاطر هم مثل خود من مریض شده است. به لرزش دست مبتلا است.

-یعنی بیماری پارکینسون؟

این‌طور به نظر می رسد.

-ایشان آمریکا زندگی می‌کنند؟

آقای یارشاطر هنوز هم رئیس بنیاد مطالعات ایران در دانشگاه کلمبیا هستند.

-ایرانیکا را هم ادامه می‌دهند؟

ایرانیکا هم وابسته به بنیاد مطالعات ایران است. این‌ها یک شعبه‌ای هم در لندن داشتند و یک مجله‌ای هم برای من می‌آمد.

-با توجه به شرایطی که از اشرف گفتید، در صورت مرگ او وضعیت بنیاد مطالعات و حلقه روشنفکران وابسته به وی چه می‌شود؟ وصیتی دارند؟

هنوز در این رابطه با ایشان صحبت نکردم. وارد این مساله نشده‌ام.

-هیچ اطلاعی ندارید؟

نه، اما اگر اتفاقی بیفتد باید یکی باشد که ترانزیت باهاش باشد؛ اگر وصیتی نوشته دیده باشد و... من اشخاصی را دیدم، در زمانی‌که سرگردان بود، به ایشان کمک کرده بودند. آن را اطلاع دارم، اما آیا این افراد از خودشان بودند یا نه، حقیقتاً نمی‌دانم. بیش از سایرین نسبت به من صمیمیت نشان دادند، به‌عنوان یک پیشخدمت.

-عکسی که از شما و اشرف منتشر شده مربوط به چه زمانی است؟

پنج سال پیش است. یک عکس هست که من پهلوی ایشان هستم.

-کجا گرفته شد؟

در جنوب فرانسه است. به یاد ندارم نشسته‌ایم یا ایستاده؟

-هردو حالت هست...

بله به گمانم همان است؛ دو سه تا عکس گرفتند.

-این عکس مربوط به 5 سال گذشته در جنوب فرانسه است؟

اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.

-در منزل خودشان است؟

یک منزلی داشتند که فروختند. حال در اجاره هستند یا جایی را خریداری کردند، الان حقیقتاً نمی‌دانم. در پنج شش سال اخیر به دلیل گرفتاری‌های خانوادگی خودم، بیماری و دخترم و... می‌خواستم بروم ایشان را ببینم، اما متاسفانه نشد. یکبار پایم شکست و نشد و این‌بار هم عمل جراحی پیش آمد.

-پس از انقلاب، اشرف به آمریکا و فرانسه در رفت‌وآمد بود؟

تا جایی‌که من مطلع هستم، هر دو جا بودند. یکی در پاریس زندگی می‌کردند و دیگری در نیویورک در رفت‌وآمد بودند. بعد دیگر نیویورک را ترک کردند و الان در جنوب فرانسه زندگی می‌کنند.

-می‌گویند بزرگترین پنت هاوس در نیویورک متعلق به ایشان بوده است. این صحت دارد؟

بله داشتند، ولی فروختند.

-چرا فروخته شد؟ با توجه به اینکه شرایط مالی اشرف هم همیشه مساعد بوده است...

شاید خرج کردند.

-برای کارهای روشنفکری هم هنوز پولی می‌دهند؟

این برنامه‌ها بعد از اینکه وضع در ایران، عوض شد تغییر کرد. هرکسی رفت سراغ زندگی خودش. بعضی‌ها با ایشان بودند و بعضی‌ها رفتند.

-چرا علیرغم دوستی با اشرف، شما در فعالیت‌های رسمی ایشان مثل بنیاد مطالعات و... حضور نیافتید؟

من هیچ‌گاه وارد این کارها نشدم. اغلب این‌ها را نمی‌بینم، چون اختلاف سلیقه وجود دارد و من هم به معتقداتی اعتقاد دارم. آنچه که فکر می‌کنم خوب یا بد است، می‌گویم...

-با رضا پهلوی نیز ارتباطتان قطع است؟

مدت‌های زیادی است که ایشان را ندیدم.

-اشرف هم به‌نظر نمی‌رسد که با او ارتباطی داشته باشد...

بانو، عمه رضا هستند.

-اختلافات فرح و اشرف هنوز هم باقی مانده و در ذهنشان است؟

هر دو باهم دوست هستند و همدیگر را می‌بینند، البته تا آنجایی که من می‌دانم. این‌ها با هم تماس دارند، اما من در هیچ‌کدام از تماس‌ها حضور نداشتم. ملاقات‌هایی دارند.

-به‌هرحال می‌گویند درگیری مالی دارند و ارتباطی با یکدیگر ندارند...

من هیچ‌وقت در کارهای مالی دخالتی نداشتم. من با خود اعلیحضرت ارتباط داشتم و پس از مرگ ایشان هم راه خودم را رفتم. من بچه‌ای بودم که وقتی هشت یا نه ساله بودم پدرم را دزدیدند. حتی نمی‌دانستم پدرم زنده است یا مرده. می‌خواستم خودم را بکشم. این‌ها در کتابم هم چاپ شده است.

-دو جلد از کتاب خاطرات شما در ایران منتشر شده است. آیا جلد سوم که مقاطع تاریخی مهمی را در بر می‌گیرد، چاپ می‌شود؟ با توجه به بیماری‌تان کار کتاب تا کجا پیش رفته است؟

الان مشغول نوشتن جلد سوم خاطراتم هستم. از خدا می‌خواهم که بتوانم این کتاب را به اتمام برسانم. دو جلد دیگر هم زنده باشم دنبال می‌کنم. شنیدم جلد یک و دو کتاب در تهران اجازه چاپ دارد. در اینجا هم به زبان انگلیسی و فرانسه چاپ شده است. زندگی من از بچگی تا اتفاقات سیاسی که افتاده و تا امروز در این کتاب است.

از قبل کودکی خودم از زبان شیخ زاهد از پیرنیا که پدر بزرگم بوده و خودم حضور نداشتم. سعی کردم نقل قول‌ها همه براساس تاریخ و عکس و مدارک باشد. از افرادی که مخالف من هم فکر می‌کنند، در کتاب هست تا کسی که [کتاب را] می‌خواند، خودش قضاوت کند و ببیند درست است یا خیر. خیلی خرج کردم و زحمت کشیدم. اسناد را از انگلستان و روسیه و فرانسه جمع‌آوری کردم. مدارکی که مربوط به کشور عزیزمان است و مربوط به من و... را جمع‌آوری کردم. خیلی زحمت کشیدم و خیال می‌کنم یکی از بهترین گنجینه اسناد را داشته باشم.

-چه زمانی جلد سوم کتاب به اتمام می‌رسد؟

اگر خدا بخواهد و زودتر این گرفتاری‌های بیماری تمام بشود. هر گرفتاری‌ای پیش می‌آید، عقب می‌افتد. ضمن اینکه درباره مملکت ما است و باید شرافتمندانه درباره مردم و مملکت بنویسیم...

-به شرایط اجتماعی جامعه در دوران پهلوی هم پرداختید؟

اجتماعی و خصوصی همه در کتاب است. همه‌چیز راجع‌به ایران بوده است.

-شما آینده ایران را چگونه می‌بینید؟

لازم به فکر است، اما ایران مملکت من است. خون من و برادر و خواهرهای من است. الان هم حق با ایران است. این جمله را رسماً در یک جلسه لیدر شیپ به انگلیسی گفتم و همه‌جا پخش شد. از حق ایران دفاع کردم. به ایران ظلم شده، به‌خصوص در جنگ. به ایران بد می‌کنند و باید تحریم‌ها هرچه زودتر برداشته شود. برای من افراد و دولت‌ها مهم نیستند.

برای من شرافت، تاریخ و مملکتم مهم است. مملکت ما امروز 40 درصد جوان‌ها هستند و 30 درصد از آن‌ها زیر 30 سال هستند، دو سوم این افراد خانم‌ها هستند که رئیس دانشگاه شده‌اند، وکیل مجلس هستند. کدام‌یک از این ممالک اطراف ما در خاورمیانه از خانم‌ها این‌طور استفاده می‌کنند؟ امروز در عربستان حتی اجازه نمی‌دهند خانم‌ها ماشین برانند. حقوق زنان در ایران پیشرفت کرده است. ایران یک مملکت بزرگ است، تاریخ چندین هزار ساله دارد. خارجی‌ها غیرتی که ایران دارد را نمی‌توانند قبول کنند.

حالا هم خدا را شکر تحریم‌ها رفع می‌شود و به نفع مردم است. به ایران احتیاج دارند. ایران تنها بشر ندارد، بلکه تاریخ دارد، مس دارد، جنگل دارد و قابل مقایسه با همسایه‌ها نیست.

-ما معتقدیم که بی‌کفایتی خاندان پهلوی و مجموعه اقدامات آن‌ها سبب وخیم شدن وضع ایران و عقب‌ماندگی کشور ما شد. مقصر اصلی این بی‌کفایتی‌ها را چه کسی می‌دانید؟

من خودم را بارها مقصر دانستم. منِ اردشیر زاهدی مقصرم. ما بدکردیم. ما مردم را نفهمیدیم. این‌ها را صراحتاً می‌گویم. اعلیحضرت می‌گفت تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. این‌ها هست، اما اصل کار حسادت و خودخواهی کشورهای خارجی است که می‌خواهند ما را بِمکند.

-شما با صراحت و شجاعت می‌گویید مقصر هستم، اما به نظر شما مقصر اصلی که بود؟

ببینید! استعفا کردم از کارم. خارج هم رفتم به کار هم کاری نداشتم. برای اینکه آنچه که به فکرم می‌رسید به‌عرض شاه می‌رساندم. شما در هر کشوری یا در هرجای دنیا باشید، همیشه آنتریک هست، همیشه حسادت هست، همیشه بله قربان‌گوهایی هستند. این‌ها دور اشخاص را می‌گیرند، اشخاص را باد می‌کنند و می‌شود بادکنکی که با یک سوزن یا حرارت سیگار می‌ترکد.

نمی‌خواهم بگویم همه مقصر هستند، ولی در اینجا من جزء کسانی هستم که حرفم را زدم. حالا قابل قبول نبوده یا احمقانه بود، هر چیزی که بوده استعفا کردم و گورم را گم کردم و رفتم. اگر چند نفر این‌طور می‌آمدند و می‌گفتند شاید اتفاقات دیگری می‌افتاد. این شرافتمندانه نیست که من بگویم فردی خائن است.

-شما هیچ‌کسی را به جز خودتان مقصر نمی‌دانید؟

می‌گویم که عده‌ای مقصر هستند، ولی نمی‌خواهم کسی را متهم کنم. الان ایران افتخاراتی دارد و باید به آن‌ها توجه کرد.   


مجله عصر اندیشه