روایتی از دستگیری و تبعید امام خمینی در آبان ۴۳


روایتی از دستگیری و تبعید امام خمینی در آبان ۴۳

با شکل‌گیری قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، نفوذ و نقش امام خمینی (ره) در بیداری ملت ایران بیش از پیش آشکار شد. حکومت پهلوی که از این بیداری به شدت نگران بود، در آبان ۱۳۴۳ تصمیم گرفت امام را بازداشت و به تبعید بفرستد. از همین رو، شب سیزدهم آبان، نیروهای امنیتی رژیم پهلوی به خانهٔ امام یورش بردند. پس از دستگیری، امام خمینی با مراقبت‌های شدید به تهران منتقل و از آنجا به ترکیه تبعید شدند. این اقدام حکومتی با مقاومت و اندوه خانواده و یاران امام همراه بود.

روایت پیش رو، برشی از صفحات 460 تا 463 از کتاب «الف لام خمینی» است. این کتاب به قلم هدایت‌الله بهبودی به رشته تحریر درآمده و توسط مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده است. این روایت، گوشه‌ای از ایستادگی و مبارزه‌ای است که پایه‌های تغییرات بزرگ آینده را شکل داد. تبعید امام خمینی نقطه عطفی در مبارزات انقلاب شد و بر استمرار راه آزادی‌خواهانه مردم تأثیر عمیقی گذاشت.

 

یورش ساواک به خانه امام

نمی‌توان گفت آیت‌الله خمینی پس از دو اقدام اخیر خود علیه مصونیت نظامیان آمریکا در ایران چشم به راه واکنش حکومت نبود، اما مسیر آمده را پیش گرفت؛ تدریس‌های روزانه‌اش را ادامه داد؛ دیدارهای مهم را از قلم نینداخت. [...] در آن سو، هیأت حاکمه، تبعید امام خمینی را که در خرداد 1342 اجرا نکرده بود، این‌بار با نظر مثبت بررسی می‌کرد. [...] در فاصله ده روزه چهارم تا سیزدهم آبان همه مقدمات تبعید آماده گردید؛ از جمله طراحی حملة شبانه به خانه آیت الله خمینی در قم، دستگیری و انتقال او به فرودگاه تهران. [...]

آقا، شب سیزدهم آبان را کنار همسر و برخی فرزندانش گذراند. [...] نیمه‌شب برای نماز شب بیدار شد. شاید هم آن شب نخوابید. «آقا از ابتدا بیدار بود و مشغول نماز شب.» نخستین رفت‌وآمدها و هیاهوها را که شنید، شروع کرد به جمع‌وجور کردن وسایل شخصی؛ چیزهایی که پس از دستگیری به آنها احتیاج پیدا می‌کرد. «مثل مهر، دستمال، شانه». یادش رفت حوله بردارد. «من در اتاقی خوابیده بودم که یک طرفش دیوار کوچه بود. از صدای پای جمعیت و هیاهو از خواب پریدم. از اتاق بیرون آمده وارد ایوان جلوی اتاق شدم. با منظرة عجیبی مواجه گشتم. کماندوهای شاه پشت سر هم روی دیوار منزلمان می‌آمدند... با این که دیوار بلند بود و نردبانی در کار نبود. صدای تنفس آنها که حاکی از اضطرابشان بود، فضا را پر کرده بود.» در خانه را به‌شدت می‌کوبیدند. یکی از نیروهایی که خود را به این‌طرف دیوار رسانده بود، با لگد در میان اندرونی و بیرونی را شکست. اینجا بود که صدای آقای خمینی بلند شد و به مرز فریاد رسید: «ساکت! در حیاط مردم را نشکنید! خودم می‌آیم. چرا وحشی‌گری می‌کنید؟» صدایش به اندازه‌ای بلند و پر جذبه بود که همه آن هیاهوها یکباره خوابید. انگار مهاجمان درجا خشک شده باشند؛ سکوت همه‌جا را گرفت.

[...] این عملیات که 15 دقیقه بیشتر نکشید، روزها برنامه‌ریزی ‌شده بود. از هشتم آبان، خانة آیت‌الله شبانه‌روز زیر نظر مأموران بود. نیروهای عمل‌کننده تا ساعت سه صبح سیزدهم آبان نمی‌دانستند که چرا به قم آورده شده‌اند. بسان خرداد پارسال، او را سوار فولکس کردند. شاید همان خودرو کارمند ساواک قم بود که پارسال خسارت دیده بود و تقاضای جبران کرده بود. آن را تا سر کوچه هل دادند. هر کس از همسایه‌ها از پنجره سرک می‌کشید، با تهدید مأموران مسلح روبرو می‌شد. این بار احمد بود که پشت سر خودرو می‌دوید. پابرهنه و سراسیمه خودش را به کوچه رسانده بود. پشت فولکس چند مأمور در حال حرکت بودند. چند سنگ به طرفشان انداخت. برگشتند و چند فحش بد دادند. احمد که نتوانسته بود پدر را بیند، به خانه بازگشت. مشهدی علی، خادم خانه را پی برادرش، مصطفی، فرستاد. سراغ مادر را گرفت. «من زیر پتوی خود دراز کشیده بودم... رفتم زیر پتو تا تأثر خودم را به احمد منتقل نکرده باشم.»

آخر کوچه و پس از رسیدن به بیمارستان فاطمی، خودرو را عوض کردند. وقتی پیاده شد، بار دیگر تشر زد که «خجالت نمی‌کشید؟ چرا این‌قدر وحشی‌گری می‌کنید؟ چرا مزاحم مردم می‌شوید؟ چرا در خانه مردم را شکستید؟» دیدند که کسی به رسم پوزش خم شد، دست آیت‌الله را ببوسد.

خودرو دوم حرکت کرد. راننده و مأموری در جلو، آیت‌الله میان دو نفر در عقب به‌سوی تهران رفتند. آن که کنار راننده نشسته بود، با تهران در تماس بود؛ گزارش می‌داد و دستور می‌گرفت. «یکی از آن دونفری که پهلوی من نشسته بود تا فرودگاه گریه می‌کرد و من او را دلداری می‌دادم. او متأثر بود که چرا وارد شغلی شده است که باید با مردی مثل من این‌گونه رفتار کند.»

نماز صبح را باید وسط راه خوانده و حدود هفت صبح در فرودگاه بوده باشد. سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، منتظر بود. وقتی آقای خمینی رسید، خود را به او رساند و گفت که به ترکیه خواهید رفت. توجهی نکرد و با بی‌اعتنایی گفت: «بهتر» مولوی گفت اگر بخواهید خانواده‌تان را به ترکیه می‌فرستیم. پاسخش منفی بود. هواپیمای هرکولس ارتش آماده پرواز بود. بیش از یک سال بود که ایران این هواپیماهای نظامی ترابری را از آمریکا خریده بود. ساعت هشت سوار این هواپیماهای بی صندلی شدند. سرهنگ حسین افضلی، از طرف سازمان اطلاعات و امنیت کشور، مأمور مستقیم و همراه آیت‌الله خمینی بود. چه جملاتی در آسمان بین این دو ردوبدل شد؟ حتماً اندک بوده، اما همان را نیز کسی نمی‌داند، اما تک‌جمله‌ای از آقای خمینی خطاب به افضلی در میان سندها به‌جای ‌مانده است: «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم.» چای نوشید و به پیشنهاد افضلی به کابین خلبان رفتند. تا فرودگاه ترکیه در کابین بودند. پرسش‌هایی از دستگاه‌ها و کارکرد هواپیما کرد. خلبان پاسخ داد. هواپیما ساعت 11:30 در فرودگاه آنکارا به زمین نشست. مأموران سازمان امنیت ترکیه، ماخ، منتظر بودند. آیت‌الله را تحویل گرفته، سوار بر خودرو، به‌سوی هتل بلوار پالاس رفتند. 30 کیلومتر پیمودند. اتاقی در طبقه چهارم برای استراحت مرجع تبعیدشده ایران آماده شده بود. هوای آنکارا بهتر از قم بود...