تحلیلی برروابط سیاسی ایران و آمریکا ازابتدا تا جنگ جهانی دوم


تحلیلی برروابط سیاسی ایران و آمریکا ازابتدا تا جنگ جهانی دوم

اشاره:

مقاله حاضر به تاریخچه روابط دو کشور ایران و آمریکا و تلقی نخبگان سیاسی هر دو دولت از این روابط پرداخته است. ایده اصلی مقاله این است که نخبگان ایرانی به دنبال نیروی سوم و جایگزین کردن آن برای توازن قوا میان قوای روس و انگلیس در ایران بودهاند و نخبگان آمریکایی هم در عین انگیزههای متفاوتی که برای این رابطه داشتهاند، بیش از هر چیز در پی کسب مقبولیت در عرصه سیاست بینالمللی و منطقهای درجنوب غرب آسیا بودهاند،تا ازاین طریق بتوانند اهدافامپریالیستی خود را محقق سازند. این مقاله ضمن مفروض گرفتن سیاست خارجی برای ایران، به تقاطعیابی آن با اصول سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه در مقطع زمانی قرن 19 تا پیش از جنگ جهانی دوم پرداخته است.

 

1. مقدمه

اساس دیپلماسی هر کشوری بهوسیله اصولی از پیش تعیین شده رقم میخورد که راهنمای عمل تصمیمگیرندگان و مجریان سیاست خارجی است. هر دولتی میکوشد فعالیت دستگاه خارجیاش را در جهتی تنظیم کند که در نهایت خواستهها و نیازهای مختلف کشور در حوزههای امنیتی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را برآورده سازد. همواره نیز در کنار هدف‌‌های کوتاهمدت و فوری، هدفهای بلندمدتی وجود دارند که در چارچوب برنامههای استراتژیک مورد توجه سیاستگزاران قرار میگیرند (محمدی، 1377: 31).بدین ترتیب، سیاست خارجی هرکشوری روند خاصی راطی میکند وروابط کشورها با یکدیگر براساس همان روندها تنظیم میشود، که البته با فراز و نشیبهای زیادی همراه است. در این میان، قدرت اساسیترین عامل تعیینکننده راهبرد سیاست خارجی کشورهاست و حفظ و افزایش آن به مثابه ابزاری برای دستیابی به دیگر هدفها و ارزشها مورد توجه قرار میگیرد. شواهد تاریخی گویای آن است که در نظام بینالملل همواره کشوری که از میزان قابل توجهی قدرت برخوردار بوده توانسته است نقش بیشتری در نظام مذکور ایفا کند. کشورهای ضعیف حتی اگر جهتگیری خاصی را برای دستیابی به منافع ملی خود مفید تشخیص دهند توانایی پیشبرد آن را ندارند. مطابق نظریات رئالیستی، روابط کشورها بهطور عمده تابعی از متغیر منافع و قدرت است و به رغم دیدگاههای ایدئالیستی وقتی تعارضی میان یک قوی و ضعیف بهوجود آید این «قدرت» است که بیش از اصول حقوقی و اخلاقی نتیجه تعارض را تعیین میکند (علم، 1377: 52). بنابراین میزان قدرت هر واحد سیاسی، اغلب نقش آن را در سیاست بینالملل تعیین کرده و جهتگیری خاصی را در بعد سیاست خارجی آن کشور اعمال میکند.

با توجه به چهارچوب نظری فوق، اکنون باید گفت که دولتمردان ایرانی در سراسر قرن نوزدهم به دلیل سیاستهای مداخلهجویانه و استعماری دو قدرت بزرگ آن روزگار یعنی روس و انگلیس، به این اندیشه افتادند تا برای رهایی از چنین وضعیتی به «قدرت سومی» روی آورند. همین مسأله به همراه عوامل دیگر بهتدریج  موجب برقراری روابط سیاسی بین دو کشور ایران و آمریکا شد. درواقع تاریخ دیپلماسی ایالات متحده روند متفاوتی با کشورهای صنعتی و استعمارگری چون انگلیس و فرانسه داشت. عدم سابقه استعماری، شعارهای مبتنی بر آزادیخواهی و عدم تمایل این کشور به توسعهطلبی در فراسوی قاره آمریکا، سبب روی آوردن یا حداقل تعلق خاطر برخی ‌‌سیاستمداران و روشنفکران ایرانی به ایالات متحده شد (نقیبزاده، 1383: 115). دولتمردان ایرانی با «سیاست نیروی سوم» طالب برقراری روابط هر چه گستردهتر با آمریکا بودند تا بتوانند در برابر رقابت دول استعمارگر استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کنند (تیموری، 1332: 13). این استراتژی شکست خورده بخش مهم سیاست خارجی ایران در دوره معاصر بود که پیش از جنگ جهانی دوم، در ازای رقابت انگلیس و روسیه و بعد از آن به علت رقابت شوروی و انگلیس چنین تمایلی را ایجاد کرد. این وضعیت در نهایت تبدیل به رقابتی سه جانبه بین شوروی، انگلیس و آمریکا شد.

گذشته از انگیزه ایرانیان، انگیزه آمریکاییها از این ارتباط کسب وجهه بینالمللی و اشتهار به همراهی و همگامی با دولتها و کشورهای مستعمره یا شبه مستعمره برای تحقق استراتژی بلندمدت خود در خاورمیانه نوظهور بود. این سیاست راهبردی در همه دول آسیایی بهخصوص ایران در قالب اعزام هیأتهای مذهبی و کارشناسان اقتصادی تا واپسین سال‌‌های آغاز جنگ جهانی دوم در سیاست انزواگرایانه مونرو خود را به نمایشگذارد. اما هیچگاه بخش دوم این سیاست، که همان سیاستهای امپریالیستی بود، به محاق نرفت؛ بلکه لازمه تحقق بخش دوم به نتیجه رسیدن سیاستهای بخش اول بود. در نهایت نیز در اثر عواملی چون موقعیت استراتژیک ایران، اکتشاف نفت، ضعف قدرت استعماری  انگلستان در مدیریت منابع خاورمیانه نوظهور و مسأله رقابت با شوروی و ترس جدا شدن ایران از غرب و توسعه کمونیسم همگی موجب جلب توجه دولتمردان و ‌‌سیاستمداران آمریکایی به ایران شدند.

 

2. خط مشی و راهبردهای سیاست خارجی ایران

از دوران باستان، ایران محل تلاقی فرهنگهای بزرگ جهانی بوده و چهارراه ارتباطی شرق و غرب به شمار میرفته است. بهدلیل همین موقعیت استراتژیک، ایران در بطن تحولات و سیاستهای جهانی قرار داشته و تغییرات نظام بینالملل و سیاست کشورهای قدرتمند بر تحولات آن تأثیرگذار بوده است، تاجایی که گاهی سیاست داخلی تابعی از تحولات بینالمللی تلقی میشده است. در سدة نوزدهم میلادی، ایران بهتدریج به میدان رقابت استعماری قدرت‌‌های عمده اروپایی کشیده شد. دستاندازی‌‌های سیاسی و اقتصادی این قدرتها در ایران بر ساختار اجتماعی و سیاست داخلی ایران تأثیر فزایندهگذاشت، بهطوری که دو قدرت مسلط جهانی آن عصر یعنی روس و انگلیس یک نوع رژیم «ادارة مشترک» در ایران برقرار کرده بودند (مهدوی، 1386: 372).

بروز این پدیده جدای از جاهطلبیها و سلطهطلبیهای قدرت‌‌های غربی، ریشه در ساختار استبدادی نظام سیاسی ایران، ضعف قدرت حاکم، فرهنگ سیاسی و روحیات خاص نخبگان سیاسی کشور دارد. البته باید این نکته را در نظر داشت که از شروع روابط سیاسی ایران و غرب در یکی دو قرن اخیر، جهان غرب بهندرت حاضر شده است در تحلیل و شناخت دشواریهای پدید آمده در ایران به نقش و سهم اساسی خود در آنها اعتراف کند؛ معمولاً عامل اصلی را کاستی‌‌های داشته و یا نداشته ایرانیان معرفی کردهاند (فاوست، 1373: 3).

دخالت و حتی اشراف دول استعمارگر بر سیاست داخلی وخارجی ایران بهخصوص بر سلاطین قاجار را میتوان از یادداشتهای شخصی ناصرالدینشاه مشاهده کرد: «میخواهم به جنوب بروم سفیر روس اعتراض میکند، میخواهم به شمال بروم سفیر انگلیس اعتراض میکند، ای مردهشور این مملکت را ببرد که شاه حق ندارد به شمال و جنوب مملکتش مسافرت کند» (مدنی، 1361: 71). 

روند طولانی دخالت روسیه و انگلیس در امور داخلی و نیز سیاست خارجی ایران، نخبگان سیاسی وحتی روشنفکران و گروه‌‌های دیگری از مردم را متوجه قدرتهای دیگری ساخت تا دامن ایران را از دست این دو دولت متجاوزگر رهایی بخشند. از آنجا که حکومت مرکزی ایران در نهایت ضعف و سستی به سر میبرد و امید بهبودی آن نمیرفت توجه به این نیرو یا قدرت به اصطلاح سوم هر بار شدت بیشتری به خود میگرفت. آنها امیدوار بودند در پناه این سیاست از مداخلههای دو نیروی اول و دوم کاسته و با ایجاد برخورد منافع در ساختار قدرت نظام بینالملل منافع ملی خود را حفظ کرده و آن را افزایش دهند. این نیروی حمایتگر با توجه به معیارهای آن روزگار بایستی دارای ویژگی‌‌هایی باشد تا بتواند توجه کشور ضعیف را جلب سازد. از جمله این ویژگیها عدم منافع مستقیم در کشور ضعیف، دوری جغرافیایی از آن، عدم پیشینة استعماری و برخوردار از چهرهای موجه نزد واحدهای کوچک نظام بینالملل میبود.

همزمان با به سلطنت رسیدن ناصرالدین شاه و شدت گرفتن رقابت روسیه و انگلستان در ایران، دولتمردان ایرانی تصمیم گرفتند که با توجه به ویژگی برخی کشورها از جمله اتریش، فرانسه، سوئد، بلژیک، آلمان و بالاخره ایالات متحدة آمریکا از این کشورها بهعنوان نیروی سوم در سیاست خارجی ایران بهرهبرداری کنند (شمیم، 1384: 266).

این سیاست تا پایان جنگ جهانی دوم از سوی دولتمردان ایرانی دنبال شد. منتهی با توجه به اوضاع و احوال جهان در برهههای مختلف این نقش را دولت‌‌های گوناگون بر عهده گرفتند.

 

3. راهبردهای سیاست خارجی آمریکا

تا سالهای پایان قرن نوزدهم آمریکا به دلایل خاصی که بهطور عمده جنبه داخلی داشت و به مسأله ایجاد ساختار سیاسی و توسعه اقتصادی و صنعتی این کشور تازه تأسیس یافته ارتباط مییافت نوعی خطمشی و استراتژی را در سیاست خارجی خود اعمال میکرد که مبتنی بر نوعی عدم مداخله صریح و علنی در امور سایر کشورها بود. برخی از محققان از این نوع خطمشی و استراتژی تحت عنوان راهبرد یا استراتژی «انزواطلبی» یاد کردهاند. بهتدریج  با افزایش توان سیاسی، اقتصادی و نظامی ایالات متحدة آمریکا این کشور سیاست مداخله در امور کشورهای دیگر را که نخست از قارة آمریکا آغاز شده بود، پی گرفت و در آستانه ورود به سدة بیستم میلادی در صدد یافتن جای پایی در کشورهای خاور دور برآمد. با نیرومند شدن آمریکا که بر اثر دو عامل «قدرت روبه گسترش آن و فروپاشی نظام بینالمللی متمرکز در اروپا» بود (کیسینجر، 1383: 71)، این کشور دایره نفوذ خود را گسترش داد؛ به نحوی که اندکی بیش از یک قرن از اعلام آموزه مونرو، که مدتها چراغ راه ‌‌سیاستمداران و نظریهپردازان ایالات متحده بود، با ورود آمریکا به جنگ جهانی اول و دوم، عملاً و رسماً اصل انزواگرایی را به کنار نهاد و وارد سیاست جهانی و بینالمللی به معنای کلاسیک آن شد.

بالاخره هم با خروج پیروزمندانة ایالات متحدة آمریکا از جنگ جهانی دوم، راهبرد مداخلهگرایی همهجانبه محور کار تصمیمگیران سیاست خارجی آمریکا قرار میگیرد، بهطوری که به زعم آنان هر حادثهای در هر نقطه از جهان میتواند منافع ملی آنان را به خطر انداخته و حساسیتشان را برانگیزاند (آمبروز، 1363: 30-29).

با اتمام جنگ جهانی دوم و شکلگیری نظام دوقطبی و شروع جنگ سرد بین بلوک غرب و شرق، کمونیسمستیزی و سدّبندی در برابر نفوذ اتحاد شوروی برای تقریباً نیم قرن شاخص سیاست خارجی آمریکا بود که اولویتها در داخل و همچنین خارج را تعیین میکرد. این اصول همراه با جهانگرایی، قدرت نظامی و مداخلهجویی، بهصورت موضوعات دائمی سیاست خارجی آمریکا درآمدند و تا سالیان سال در برابر تغییرات اساسی سرسختی نشان داده (کگلی واوجین ویتکف، 1382: 2) و چنانچه تهدیدی متوجه منافع و مقاصد آمریکا در مناطق غیرکمونیست میشد، دیپلماسی پنهان، فعالیت‌‌های پشت پرده و براندازی خاموش بهعنوان استراتژی اصلی مورد استفاده قرار میگرفت.

 

4. بررسی تاریخی مناسبات سیاسی ایران و ایالات متحده آمریکا

با توجه به مباحث کلی بالا درباره اصول سیاست خارجی ایران و ایالات متحده از سده نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، اکنون به روابط این دو کشور بر اساس اصول مذکور در سه مقطع زیر میپردازیم: 1. تاریخچه روابط ایران وآمریکا تا جنبش مشروطهخواهی در ایران، 2. جنبش مشروطهخواهی در ایران و مواضع آمریکاییها در برابر آن، 3. روابط ایران و آمریکا از جنگ جهانی اول تا شهریور 1320.

 

4.1 تاریخچه روابط ایران و آمریکا تا جنبش مشروطهخواهی در ایران

ایران در طی نیمه دوم قرن نوزدهم، در حالی که سابقه نیمقرن روابط پیچیده و پرتنش با کشورهای اروپایی را پشت سر گذاشته بود و بهطور گسترده در سیاستها و دیپلماسی گسترده اروپاییان گرفتار آمده بود، بهتدریج  در سیاست جهانی ادغام شد و بیآنکه آمادگی آن را داشته باشد ناخواسته به درون بحران‌‌های بینالمللی فروافکنده شد. عامل اصلی این سرنوشت را باید موقعیت ژئوپولتیک ایران و قرار گرفتن در منطقه حساسی دانست که نظر همه قدرت‌‌های بزرگ را به خود جلب میکرد. از سوی دیگر، ایالات متحده آمریکا که تا اوایل قرن بیستم سرگرم گسترش نفوذ خود در آمریکای لاتین بود و در سایر نقاط دنیا توان رقابت با دول اروپایی و استعمارگران را نداشت، بهتدریج  درصدد زمینهسازی برایکسب پایگاه قدرت سیاسی و اقتصادی بهخصوص در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره برآمد.

تا نیمه اول قرن نوزدهم آشنایی چندانی بین مردم ایران و ایالات متحده آمریکا نسبت به اوضاع دو کشور وجود نداشت؛ نه ایرانیان از «ینگی دنیا» اطلاعات چندانی داشتند و نه اهالی آنجا از ایران (ایلچی، 1364: 368). تاریخ رسمی برقراری روابط سیاسی ایران و ایالات متحده آمریکا و ورود نخستین فرستاده آمریکا به تهران، سال 1883م/1300ق است، ولی تماسهای سیاسی بین ایران و آمریکا به حدود سه دهه قبل از این تاریخ برمیگردد. همچنین در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی مبلغان مذهبی آمریکایی پیش از ایجاد هرگونه روابط رسمی سیاسی در چارچوب تبلیغ آیین مسیحیت به ایران گام نهادند. آنچنان که نویسندگان آمریکایی نوشتهاند: «نخستین تماس با ایرانیها در خاک ایران تحت تأثیر احساسات بشردوستانهای [!] که بهشدت با فشارهای نژادپرستانه و احساس برتری و تلاش برای تغییر آیین ایرانیها آمیخته بود انجام گرفت» (بیل، 1371: 25). درباره اهداف این هیأتهای مذهبی و ارتباط آن با دولت آمریکا مباحث مختلفی وجود دارد، اما در مجموع برخی مورخان و از جمله ایرانی مدعی هستند که گرچه حضور آنها درایران دارای اهداف مشخص و معینی بود، اما در جهت سیاست رسمی دولت آمریکا نبود (موجانی، 1384 :3).

منابع تاریخی از میرزاتقیخان امیرکبیر بهعنوان نخستین دولتمردی که در برقراری روابط میان ایران و ایالات متحده تلاش‌‌هایی را آغاز کرد یاد کردهاند (آدمیت، 1362: 573) (رضازاده ملک: 1350: 89). امیرکبیر در سیاست خارجی به منظور از بین بردن روابط انحصاری ایران با روس و انگلیس درصد برآمد که با «نیروی ثالثی» ارتباط برقرار کند و در این چارهاندیشی، کشور آمریکا را که در آن زمان بهظاهر چهرهای بشردوستانه و غیراستعماری داشت مناسب دانست (بینا، 1383: 133). او در سال 1266ق/1850م به «حاجی میرزامحمدخان» مصلحتگذار ایران در استانبول دستور داد با «جورج مارش» وزیرمختار آمریکا در عثمانی دربارة انعقاد قراردادی بین دو دولت وارد مذاکره شود. مذاکرات نمایندگان دو دولت منجر به امضای عهدنامهای شد. این عهدنامه که ناظر بر ایجاد روابط بازرگانی و کنسولی بین دو کشور بود، یک ماه پس از انعقاد بهدلیل عزل امیرکبیر از صدارت مورد تصویب و مبادله قرار نگرفت و پس از چندی منتفی شد (مهدوی، 1386: 322).

براساس اسناد سیاسی عهد ناصری اقدام بعدی برای برقراری رابطه با آمریکا در زمان صدراعظمی میرزاآقاخان نوری صورت گرفت که در نهایت بعد از مذاکرات متعدد عهدنامة دوستی و تجارت در 15 ربیعالثانی 1273ق/13 دسامبر 1856م منعقد شد (الکساندر و آلن نانر، 1378: 19). هنگامی که «فرخخان امینالملک» سفیر ایران در پاریس به ایران بازمیگشت، در استانبول با «کارل اسپنس» وزیرمختار کشورهای متحد آمریکا در دربار عثمانی ملاقات کرد و پس از چند جلسه مذاکره به نمایندگی از دولت ایران عهدنامهای با وزیرمختار آمریکا منعقد ساخت و متن قرارداد به زودی به تصویب دو دولت ایران و آمریکا رسید (شمیم، 1384: 280).

آنچه مایه شگفتی است اینکه از تاریخ انعقاد این عهدنامه تا برقراری روابط رسمی سیاسی بین دو کشور و اعزام نخستین فرستاده سیاسی آمریکا به ایران حدود 27 سال به طول انجامید. هیچ دلیل روشن و قانعکنندهای برای این تأخیر طولانی مدت در برقراری روابط سیاسی بین دو کشور وجود ندارد، مگر این که نفوذ انگلیسیها در دربار ایران را در این مدت از عوامل وقفه در ایجاد روابط سیاسی بین ایران و آمریکا به شمار آوریم، زیرا انگلیسیها از وارد شدن رقیب نیرومند تازهای به ایران که می‌‌توانست منافع سیاسی و اقتصادی آنها را در ایران به خطر بیندازد واهمه داشتند (رضازاده ملک، 1350: 91). بنابراین در چند دهه نخست رابطه ایران و آمریکا جهتگیری عمده سیاست آمریکا «عدم مداخله» بود. در این زمان مهمترین مسأله سیاست خارجی آمریکا در ارتباط با ایران، حمایت از میسیونرهای مسیحی بود (یسلسون، 1383: 64).

توسعه فعالیت هیأتهای مذهبی در نقاط مختلف ایران و لزوم حمایت از اتباع آمریکا که تعداد آنها همچنان افزایش مییافت از دلایل برقراری روابط سیاسی بین ایران و ایالات متحده در سال 1883م/ 1300ق بود (گازیورسکی، 1371: 14) که با تأسیس سفارتخانه در ایران و آمریکا این روابط وارد مرحلة جدیدی شد. در زمان ناصرالدین شاه، میرزاحسینخان سپهسالار در سفری که به روسیه داشت از وزیرمختار آمریکا خواست تا در مورد بازگشایی سفارت آمریکا در تهران تلاش کند. این درخواست با توجه به حضور اتباع آمریکا و مبشرین مذهبی در ایران و نیز لزوم توسعه تجارت از سوی آمریکا موجب شد کنگره آمریکا به دولت کشورش اجازه بازگشایی سفارت در تهران را بدهد (یسلسون، 1383: 60).

در راستای این سیاست، در سال 1883م/1300ق در دوره ریاست جمهوری «چستر الن آرتور» سفارتخانه آمریکا در ایران تأسیس و «ساموئل بنجامین» نخستین وزیرمختار آمریکا، برای انجام مأموریت سیاسی راهی ایران شد: «در زمستان سال 1883م بود که از طرف رئیسجمهور آرتور ریاست جمهوری آمریکا به سمت نخستین سفیر آمریکا در ایران منصوب شدم. کنگره به تازگی تأسیس سفارت را در ایران تصویب کرده بود و بهدنبال آن پرزیدنت آرتور مرا بدین سمت انتخاب کرد» (بنجامین، 1362: 2). در اسناد وزارت امور خارجه آمده است که بنجامین وظیفه خود را برای ناصرالدین شاه چنین بیان کرد: «نزدیکترین و صلحجوترین روابط متقابل سودمند هردو کشور... برای همیشه.» ( موجانی، 1384: 11).

سفارت ایران در آمریکا هم در سال 1888م/1305ق تأسیس شد. در تاریخ رسمی روابط سیاسی ایران و آمریکا از «حسینقلی خان نوری» ملقب به «صدرالسلطنه» که بعدها لقب «معتمدالوزراء» را گرفت بهعنوان نخستین فرستاده سیاسی ایران به آمریکا نام برده شده است. او در واقع نخستین سفیر یا نماینده سیاسی ایران در آمریکاست که بعد از انجام این مأموریت بیشتر به نام «حاجی واشنگتن» شهرت یافت. در سندی که در بایگانی وزارت امور خارجه وجود دارد آمده است که: «جناب فخامت نصاب حاجی حسینقلیخان معتمدالوزراء به سمت وزیرمختاری و ایلچی مخصوص موقتی امروز با نامه مودّت حتّامه به واشینتون خواهد رفت» ( موجانی، 1384: 15).

او دراین مأموریت حامل پیامی از سوی شاه ایران برای رئیسجمهور آمریکا بود. در این پیام ضمن بیان اهداف شوم روس و انگلیس در ایران، درخواست بهرهمندی ایران از دیپلماسی و عدالت آمریکا و برپایی تمدن جدید و تأمین امنیت ایران مطرح شده بود. در بخشی از این پیام آمده است: «در حال حاضر که ما سعادت برقراری روابط دوستان با ملتی خوشبخت و صلحجو را بدست آوردهایم میل داریم روابطمان را با شما به منظور امنیت و راحتی کشورمان از تجاوز کشورهای نیرومند همسایه تقویت نماییم» (یسلسون، 1383: 81).

 

4.2 جنبش مشروطهخواهی در ایران و مواضع آمریکاییها در برابر آن

صدور فرمان مشروطه از سوی مظفرالدین شاه در چهاردهم جمادیالثانی 1324ق/5 اوت 1906م صورت گرفت که نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است. بررسی دیدگاه دولت‌‌های خارجی در قبال این رویداد نمایان میسازد که هر یک از آن دولتها به اقتضای سیاست و منافع خود چه مواضع و رویکردی اتخاذ کردند. در نهضت مشروطهخواهی ایران برخلاف انگلستان و روسیه، آمریکا که تازه وارد صحنه سیاست ایران شده بود، استراتژی مشخصی نداشت و «نقش این کشور در تحولات ایران بسیار محدود بود» (روبین، 1363: 16). هرچند که این جنبش مورد توجه افکار عمومی آمریکا قرار گرفت و بیشتر روزنامههای آمریکا از آن استقبال کردند (سند1، وزارت خارجه: کارتن 9).

در میان نیروهای آمریکایی مقیم ایران دو رویکرد کلی درباره مشروطه وجود داشت: 1. رویکرد مبنی بر سیاست عدم مداخله که از آن نمایندگان سیاسی بود. 2. رویکرد مبنی بر حمایت از مشروطهخواهان که از سوی برخی مبلغان مذهبی و اتباع آمریکا مطرح شد (یسلسون، 1383: 2-140). با وجود این، دولت آمریکا بهطور رسمی از نهضت مشروطیت حمایت نکرد و در اختلاف میان دربار و مشروطهخواهان، سیاست بیطرفی برگزید و «مجدانه از پذیرفتن هر نوع پیشنهادی حتی بهصورت اخلاقی از مشروطهطلبان خودداری کرد» (یسلسون، 1383: 137). آنچنان که برخی نویسندگان نوشتهاند ظاهراً «دریچموند پیرسون»، وزیرمختار ایالات متحده در ایران، نظر موافقی نسبت به مشروطه داشته که از گفتگوهای او با مقامهای دولتی ایران و نیز گزارش‌‌هایی که میفرستاده معلوم است. اما دستور دولت آمریکا به ریاست «تئودور روزولت» این بود تا آمریکا در مسائل داخل ایران و کشمکش بین دولت و مشروطهخواهان دخالتی نکند (موجانی، 1384: 27).

با وجود این، با پذیرفتن فرمان مشروطیت توسط شاه ایران، سیاست دولت آمریکا نیز تأیید اقدام دولت ایران بود. وزیرمختار آمریکا در ایران به مناسبت پیروزی مشروطهخواهان، این حرکت را با انقلاب آمریکا مقایسه کرد و گزارش داد: «به دلیل آنکه خارجیها کردار بلندپروازیهای سیاسی مشروطهخواهان هستند مجلس شورای ملی به آنها با دیده دوستی مینگرد، همچنین میسیونرها شکایتی از حکومت جدید ندارند و دموکراتها مصمم به ادامه روابط دوستانه با آنها هستند» (یسلسون، 1383: 138).

در بحران مشروطه و جریان اختلاف بین محمدعلی شاه و مجلسیان هم که به بمباران مجلس شورای ملی و دستگیری عدهای از نمایندگان انجامید، سیاست ایالات متحده بیطرفی بود. «جان جکسون» وزیرمختار آمریکا در تهران درباره روشی که باید در پیش گیرد از وزارت خارجه آمریکا کسب تکلیف کرد. پاسخ این بود که اکیداً در اختلاف بین شاه و مشروطهطلبان مداخله نکند. در دستور وزارت خارجه آمریکا به وزیرمختار آن کشور در تهران آمده بود که دولت آمریکا ناچار است با حکومتی که قدرت را در دست دارد رابطه برقرار کند و ارتباط و مذاکره با گروه‌‌های معارض، تنها در صورتی مجاز است که آنها قدرت را به دست گیرند ( طلوعی، 1384: 104). در این راستا «جان جکسون» هر نوع تقاضا برای پناهنده شدن در سفارت آمریکا را رد و افتخار میکرد که سفارت آمریکا تنها سفارتی است که هیچ پناهندهای را در خود جای نداده است (یسلسون، 1383: 145).

در این زمان وزیرمختار آمریکا، با محکوم کردن میسیونرهای مذهبی و آن دسته از افرادی که تحت تأثیر مشروطهخواهان قرار گرفته بودند مسأله گوشمالی دادن آنها را مطرح کرد. «هاوارد باسکرویل» که از طرف میسیونرها برای تدریس در مدرسه میسیونری تبریز استخدام شده بود از مخالفان اصلی سیاست دولت آمریکا بود. ورود او به ایران مقارن با ایامی شد که جنبش مشروطهخواهی در ایران به پیروزی رسیده و تبریز به یکی از کانونهای بحران شروطه تبدیل شده بود. مسئولان کشور آمریکا وقتی شنیدند باسکرویل به مشروطهخواهان کمک میکند سعی کردند او را از این کار منصرف سازند. کنسول آمریکا در تبریز به او هشدار داد که سیاست آمریکا در جدال بین حکومت و مخالفانش بیطرفی است و از او خواست تا از سخنرانی سیاسی بهنفع مشروطهخواهان خودداری کند. اما باسکرویل قانع نشد و برخلاف سیاست رسمی دولت آمریکا به همکاری با مشروطهخواهان پرداخت (روبین، 1363: 15). او حتی شاگردان خود را هم تشویق میکرد که به مشروطهطلبان بپیوندند و خود مسئولیت تعلیمات نظامی آنها را بر عهده داشت. باسکرویل در توجیه مداخلاتش اظهار داشت: «من ضد هیچ حکومت قانونی اسلحه بر نداشتهام و آشکارا برای دفاع از زندگی و اموال آمریکایی میجنگم و سعی میکنم به مردمی که در مضیقه قرار گرفتهاند و بر ضد جنایت بیقانونی و هتک ناموس از خود دفاع میکنند کمک نمایم» (یسلسون، 1383: 151). در نهایت نیز باسکرویل در جریان تلاشی جهت شکستن محاصره تبریز، به یکی از سنگرهای سلطنتطلبان حمله کرده و توسط گلوله یکی از آنها از پای درآمد.

ادامه این سیاست آمریکا در قبال مشروطه را  در مجلس دوم که پس از بحران مشروطه و فتح تهران توسط مشروطهخواهان تشکیل شد نیز میتوان مشاهده کرد. در این مجلس، مذاکره پیرامون استخدام مستشاران خارجی از اتباع دولت‌‌های بیطرف مطرح شد (روزنامه مذاکرات مجلس دوره دوم تقنینیه، قسمت دوم: 1328: 863- 862) و آمریکا که در آن زمان کشوری صلحطلب شناخته میشد، مورد توجه رجال سیاسی ایران قرار گرفت. پس از تصمیم مجلس، «حسینقلیخان نواب» وزیرخارجه وقت ایران در نامهای به تاریخ 28 دسامبر 1910/ چهارم دی 1329ق به «میرزاعلیقلیخان نبیلالدوله» کاردار وقت سفارت ایران در آمریکا، از وی خواست که فوراً با وزارت خارجه آمریکا برای معرفی یک فرد واجد صلاحیت وارد مذاکره شود (الکساندر وآلن نانز، 1378: 27).

وزارت خارجه آمریکا چند مؤسسه مالی معتبر را به نماینده سیاسی ایران در آمریکا معرفی کرد و کاردار سفارت ایران مؤسسه شوستر را مناسبتر تشخیص داد. ظاهراً مورگان شوستر ابتدا اشتیاقی به مسافرت به کشور دوردستی که هیچ آشنایی با آن نداشت نشان نداد، ولی نبیلالدوله ضمن مذاکره با او توانست رضایت وی را جلب کند. او قبل از حرکت به ایران نظر وزارت خارجه آمریکا را درباره این مأموریت استفسار کرد. دولت آمریکا و شخص «تافت» رئیسجمهور وقت آمریکا با انجام این مأموریت مخالفتی نداشتند.حتی گفته شده که انتخاب شوستربه توصیه رئیسجمهور صورت پذیرفته است(موجانی،1384: 76).

پس از امضای قرارداد استخدام گروه مستشاری آمریکایی، روسها نغمة مخالفت ساز کردند. وزارت خارجه روسیه از وزیرمختار خود در تهران خواست که در این مورد به اتفاق همتای انگلیسی خود به دولت ایران اعتراض کنند (یسلسون، 1383: 158) و متذکر شوند که میبایست دربارة استخدام شوستر قبلاً با دولتهای روس و انگلیس مشورت میکردند. با وجود این، آنها نتوانستند اقدام مؤثری برای جلوگیری از اقدام دولت ایران انجام دهند و شوستر هم در تدارک سفر به ایران بود. در 12 مه 1911م/ 17 اردیبهشت 1290خ هیأت مستشاری آمریکایی به سرپرستی «مورگان شوستر» برای ساماندهی وضع گمرک و مالیه ایران وارد تهران شد و در «پارک اتابک استقرار یافت» (الکساندر و آلن نانز، 1378 :32). شوستر یک ماه پس از شروع به کار در ایران اعلام کرد که بدون اختیارات کافی نمیتواند به اصلاحات اساسی در مالیه ایران دست بزند. دولت استدلال او را پذیرفت و لایحهای برای اختیارات به مستشاران آمریکایی تقدیم مجلس کرد. «مجلس شورای ملی روز 23 خرداد 1290خ/18 ژوئن 1911م لایحه اختیارات مورگان شوستر را به تصویب رسانید و عنوان رسمی وی «خزانهدار کل ایران» شد و متعاقب آن برای وصول مالیات‌‌های معوق از متنفذین مبادرت به تشکیل یک نیروی مسلح کرد و نام آن را ژاندارمری خزانه گذاشت» (عاقلی، 1368: 5).

شوستر در مدت اقامت کوتاه خود در ایران از آنچنان اقتداری برخوردار بود که اجازه شرکت در جلسات کابینه وزرا را داشت و در آن جلسات نظرها و دیدگاه‌‌های خود را مطرح کرد (شوستر،1351: 84). با وجود این، «مأموریت شوستر در ایران از همان آغاز با موانع و مشکلات غیرمنتظرهای روبهرو شد»؛ انگلیس و روسیه و برخی ملاکان بزرگ و ‌‌سیاستمداران داخلی از مخالفان برنامههای این مأمور آمریکایی بودند (روبین، 1363: 16).

درآن زمان به دستور شوستر عدهای برای مصادره اموال شعاعالسلطنه برادر محمدعلی شاه مخلوع که با همدستی با وی بر ضد مشروطه مبارزه میکرد به منزل او رفتند. روسها که منتظر بهانهای برای بازداشتن شوستر بودند ظاهراً به این دلیل که شعاعالسطلنه به بانک استقراضی روسیه بدهکار است و اموال او در واقع متعلق به آنان است، اقدام شوستر را تجاوز به حقوق خود تلقی و در تاریخ 10 ذیقعده 1329ق/ 1911م به دولت ایران اولتیماتوم دادند و خواهان خروج نیروهای خزانهداری از املاک شعاعالسطلنه و معذرتخواهی رسمی دولت ایران از روسیه شدند. دولت ایران که در این اوضاع و احوال امیدشان به حمایت سیاسی آمریکا از شوستر بود، بهطور رسمی از دولت آمریکا خواستند تا در قبال وضعیت بحرانی موجود از خود واکنش نشان دهد؛ حتی «جراید آمریکا که اخبار ایران را به دقت دنبال میکردند با بیان مطالبی خواستار جانبداری از اقدامهای شوستر توسط دولت آمریکا شدند» (موجانی، 1384: 84). اما رئیسجمهور وقت آمریکا با عنوان اینکه «ایران صحنه درگیری‌‌های طولانی و وسیع داخلی بوده است و این مسائل ناشی از مشکلات سایر کشورهای اروپایی بوده و از علایق سیاسی آمریکا کاملاً دور است» از اتخاذ مواضعی که موجب هرگونه درگیری آمریکا در ایران شود خودداری کرد (محمدی،1377: 41). همچنین دولت آمریکا با ارسال یادداشتی با این مضمون که: «وزارت خارجه آمریکا از بروز چنین مشکلاتی در روابط بین دو کشور که آمریکا خود با هر دو دوست است بسیار متأسف است» موضع نهایی خود را اعلام کرد (یسلسون، 1383: 168).

نتیجه این تحولات آن شد که روسیه در 7 ذیحجه 1329ق/29 نوامبر 1911م اولتیماتوم شدیداللحنی با درخواستهای زیر به دولت ایران ارسال کرد: «اول آنکه شوستر از کار خود خلع شود؛ دوم آنکه در باب مستخدمین خارجه که دولت ایران میخواهد نگاه دارد و یا تازه اجیر کند، نظر روس و انگلیس را جلب کرده باشد؛ سوم آنکه خسارت قشونکشی روس به ایران را بپردازد» (دولتآبادی، 1371: 1963). دولت ایران در 24 دسامبر 1911م/1330ق اولتیماتوم روسیه را پذیرفت و شوستر را از ایران اخراج کرد؛ حادثهای که بر اختلاف احزاب و نیروهای سیاسی داخل کشور افزود و در نهایت به انحلال مجلس دوم انجامید. لازم به ذکر است که مجلس سوم بیش از سه سال بعد تشکیل شد که با کمتر از یک سال فعالیت در بحبوحه جنگ جهانی اول منحل شد.

 

4.3 روابط ایران وآمریکا از جنگ جهانی اول تا شهریور 1320

ایالات متحده آمریکا که بر اساس دکترین مونرو تا پیش از جنگ جهانی اول از سیاست انزوا پیروی میکرد، بهصورت فعال در جنگ شرکت کرد و در تعیین سیاستهای جهانی بعد از جنگ که در «کنفرانس صلح پاریس» رقم زده شد نیز شرکت داشت. این جنگ که از سالها قبل مقدمات آن فراهم شده بود در سوم اوت 1914 سراسر اروپا را فراگرفت و بهتدریج  جنبه جهانی پیدا کرد. علت اصلی این واقعه را باید تضاد منافع استعماری دول اروپایی (متفقین) دانست که از پیشرفت‌‌های سیاسی و نظامی آلمان و اتریش و نقشههایی که جبهه متحدین جهت دستاندازی به مستعمراتشان داشتند، احساس خطر کرده و زمینه شروع جنگ را فراهم ساختند.

در این زمان، نخستین گامها برای تحکیم مبانی سیاست خارجی ایالات متحده و گسترش نفوذ این کشور برداشته شد. «جان کالدول» وزیرمختار وقت آمریکا در ایران دست به اقدام زیرکانهای زد. وی از یک طرف ایران را به حضور در جبهه متفقین ترغیب میکرد و از سوی دیگر به دنبال لطمه زدن به موقعیت سنتی روس و انگلیس بود (یسلسون، 1383: 198- 191). در دوران مأموریت جان کالدول در ایران، آمریکا برای نخستین بار با مسائل داخلی ایران درگیر شد و تعارض سیاست آمریکا و انگلیس در مورد ایران خود را نشان داد.

دولت ایران که با وجود اعلام بیطرفی، به دلیل برخورداری از موقعیت جغرافیایی ویژه و عدم قدرت کافی برای اعمال سیاست خویش، میدان تاخت و تاز نیروهای انگلیسی، روسیه، آلمان و عثمانی قرار گرفته بود در طول جنگ دچار خسارات فراوانی شد؛ بهخصوص در آخرین سال جنگ که به علت بروز قحطی جمعیت کثیری از ایرانیان جان خود را از دست دادند. علت عمده قحطی استفاده خوار و بار جهت نیروهای خارجی بود. ایران چون از بزرگترین آسیبدیدگان این جنگ بود، در کنفرانس صلح پاریس که در ژانویه 1919م/1337ق در ورسای تشکیل شد نمایندگانی را اعزام کرد تا خواستههای خود را به اطلاع دول فاتح برساند. هیأت نمایندگی ایران به ریاست مشاورالملک انصاری وزیر امورخارجه، همراه با ذکاءالملک فروغی رئیس دیوان عالی کشور رهسپار فرانسه شد و تقاضای شرکت در جلسات صلح کرد. صمدخان ممتازالدوله وزیرمختار ایران در فرانسه هنگام ورود هیأت ایرانی به فرانسه به «بالفور» وزیر امور خارجه انگلیس گفته بود: «اینان مورد حمایت آمریکاییها هستند» (میرزاصالح، 1387: 45).

در این زمان «وودرو ویلسون» رئیسجمهور آمریکا تنها رهبر جهان در کنفرانس صلح ورسای بود که ظاهراً از دعاوی ایران برای دریافت غرامت از متفقین پیروز، بهخاطر خسارات ناشی از حضور نیرو‌‌‌‌‌‌های آنها، حمایت کرده بود (بیل، 1371: 98). همچنین «جورج لانسینگ» وزیر امور خارجه آمریکا جهت پذیرفتن هیأت ایرانی در کنفرانس ابراز تمایل کرده بود. این مواضع در حقیقت بر اثر درخواستهایی اتخاذ شد که برخی دولتمردان ایرانی رسماً از دولت آمریکا خواسته بودند. لذا بهدنبال درخواست کمک ایران از آمریکا، وزیرمختار این کشور در تهران در تاریخ 15 نوامبر 1918م/ 1336ق طی گزارش به وزارت امورخارجه آمریکا متذکر شده بود که «خسارات و صدمات وارده به ایران بیشتر از کشورهای بیطرف دیگر است که در طول جنگ شرکت کردهاند و اکنون امید ایران به ایالات متحده آمریکاست» (ذوقی، 1363: 224).

به هر ترتیب، در اثر مخالفت دولت انگلستان، کنفرانس مذکور به تقاضاهای دولت ایران ترتیب اثر نداد و وثوقالدوله نخستوزیر ایران هم آنطور که باید و شاید از هیأت نمایندگی ایران پشتیبانی نکرد. در واقع، در شرایطی که هیأت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح ورسای برای جبران خسارات وارده به ایران در جریان جنگ تلاش میکرد، انگلیسی‌‌ها بهطور محرمانه در حال مذاکره با وثوقالدوله برای انعقاد قراردادی بودند که شباهت زیادی به قرارداد تحتالحمایگی داشت. به موجب این قرارداد که در نهم اوت 1919م/1337ق بین وثوقالدوله و سرپرسی کاکس وزیرمختار انگلیس در ایران به امضا رسید نظارت بر تشکیلات نظامی و مالی ایران منحصراً در دست مستشاران انگلیسی قرار میگرفت (مهدوی،1383: 359-358). لذا وقتی خبر انعقاد قرارداد 1919 از سوی منابع خارجی انتشار یافت، با عکسالعمل شدید میهنپرستان ایرانی از یک طرف و دولت‌‌هایی که نقشههای جاهطلبانه و استعماری انگلستان را برخلاف منافع خود میدانستند، قرار گرفت. در ایالات متحده آمریکا مخالفت با قرارداد از سوی مقامهای رسمی و دولتی در سطح وسیعی جریان داشت. سفارتخانه این کشور در تهران و شخص «جان کالدول» وزیرمختار آمریکا نیز بهطور فعال علیه قرارداد مشغول اقدام بودند. آنها وعده کردند تا اعتراض مخالفان ایرانی را به اطلاع حکومت متبوع خود برسانند (شیخالاسلامی، 1368).

در اعلامیه سفارت آمریکا که در 19 سپتامبر 1919م، و به امضای «لانسینگ» وزیر امور خارجه آمریکا، در تهران منتشر شد آمده بود: «در کنفرانس صلح ورسای مساعی صادقانه نمایندگان دولت آمریکا برای اینکه هیأت نمایندگی ایران بتواند فرصتی برای اظهار مطالب خود به دست آورد و مسأله ایران را مورد مذاکره قرار دهد، به نتیجه نرسید و این امر موجب تعجب دولت آمریکا شد که چرا از جانب هیچ دولت دیگری با آن دولت مساعدت نشده و دولت ایران از نمایندگان خود پشتیبانی ثمربخشی نکرده است. اکنون معلوم میشود که علت این رویه انعقاد قراردادی است که ایران را از زمره دول دارای استقلال و حاکمیت محو میکند» (مهدوی، 1386: 361). این اعلامیه توسط اللهیار صالح مترجم سفارت آمریکا پخش و منتشر شد (اللهیار صالح به روایت اسناد، 1383: 81).

ملکالشعرای بهار دربارة اقدامهای آمریکا مینویسد: «من خودم از وزیرمختار آمریکا در یکی از ملاقاتها شنیدم که میگفت قرارداد را به هم بزنید و دولت انگلیس را جواب بگویید؛ آن وقت به دولت آمریکا مراجعه بکنید... وزیرمختار این خطابه را موقعی که سیدمحمد کمره و جمعی از ناراضیان در سفارتخانه آمریکا به ملاقات سفیر رفته بودند بیان کرد و من خود نزد او بودم» (بهار، 1357: 39).

منابع انگلیسی نیز بیانگر فعالیت سفارت آمریکا در این زمینه و نارضایتی ‌‌سیاستمداران انگلیسی هستند. بهطور مثال کاکس در تلگرافی که در 22 اوت 1919 برای لرد کرزن، وزیر خارجه بریتانیا، فرستاده است از سفارت آمریکا در تهران بهعنوان یکی از مراکز مخالفت و فعالیت علیه قرارداد نام برده و نوشته بود که «وزیرمختار آمریکا بعد از انتشار قرارداد از مرخصی مراجعت کرده و از اطلاع بر این موضوع که چنین سندی در غیابش به امضا رسیده فوقالعاده ناراحت و نگران است.» او از کرزن خواسته بود تا از مقامهای مسئول آمریکا بخواهد تا به وزیرمختار ایالات متحده آمریکا در تهران دستورات و تعلیمات لازم را درمورد حمایت و پشتیبانی سیاست بریتانیا و عدم مخالفت با قرارداد را بدهد (ذوقی، 1363: 328). بر این اساس، کرزن یادداشتی اعتراضی به وزارت خارجه و سفارت آمریکا فرستاده و در آن مینویسد: «برای من فوقالعاده دشوار است تا منظور اولیای سفارت آمریکا در تهران را از گنجاندن این جمله در اعلامیه که «دولت آمریکا انعقاد قرارداد ایران و انگلیس را با خصومت تلقی میکند» درک کنم. کرزن اعلامیه سفارت آمریکا را خصومتآمیز و مغایر با عرف و آداب دیپلماسی خوانده و متذکر شده است که «بهطور حتم از چشم ایرانیان و ناظران محلی چنین تعبیر خواهد شد که دولت آمریکا به قرارداد ایران و انگلستان با نظری نامساعد و حتی خصمانه مینگرد» (ذوقی، 1363: 333). او در این یادداشت، صریحاً از اللهیار صالح مترجم سفارت هم نام برده بود (سعیدی، 1367: 65- 62).

«لانسینگ» وزیرخارجه آمریکا در جواب لرد کرزن که کمک آن کشور را در حفظ منافع بریتانیا در ایران خواسته بود صریحاً اعلام داشت ایالات متحده قرارداد را تأیید نمیکند. او در نامهای که به «دیویس» سفیر آمریکا در انگلیس به تاریخ 20 اوت 1919 نوشت گفته بود: «موافقتنامه ایران و انگلستان اثرات بسیار نامطلوبی را در اینجانب و شخص رئیسجمهور داشته است و لذا مایل نیستم که از وزیرمختارمان در تهران بخواهیم که با وزیرمختار بریتانیا همکاری کند و یا از وی بخواهیم که نظر دوستانهای را درمورد این موافقتنامه ابراز کند» (الکساندر و آلن نانز، 1378: 52- 53). او همچنین در نامهای دیگر که در تاریخ 4 اکتبر 1919 به سفیر آمریکا در انگلیس نوشته بود اظهار داشت: «ضمن مذاکره با کرزن باید اظهار کنید... [آمریکا] در شرایط فعلی در وضعیتی نمیباشد که تا پیش از روشن شدن موافقت دولت و مردم ایران در تأیید و حمایت از این تعهد، قرارداد ایران و انگلستان را مورد تأیید قرار دهد» (الکساندر و آلن نانز، 1378: 60).

مطبوعات آمریکا نیز مانور سیاسی انگلستان در ایران را بهشدت مورد انتقاد قرار دادند و روزنامه نیویورک تایمز در شماره 28 اوت 1919 نوشت: «بریتانیای کبیر اساس و بنیان جامعه ملل متحد را سست کرده و در هم ریخت. شورای عالی جامعه ملل از دریافت این گزارش که انگلستان یک معاهدة سرّی با ایران منعقده کرده که ایران را بهصورت تحتالحمایه دیگر برای انگلستان در خواهد آورد مضطرب و نگران است» (ذوقی، 1363: 318). در مجلس سنای آمریکا نیز قرارداد مورد انتقاد قرار گرفت و گفته شد: «با امضای این قرارداد دولت انگلیس ایران را زیر حمایت خود درآورده است؛ لذا دولت آمریکا به وزیرمختار خود در تهران دستور داده بود به زمامداران ایران اطلاع دهند که از این پس در کنفرانس از ایران حمایت نخواهد کرد» (سند2، اسناد وزارت خارجه: پوشه 17).

مخالفت آمریکا با قرارداد 1919 تنها موضعگیری رسمی و قاطع دولتمردان آمریکایی طی این دوره از روابط است. ریچارد کاتم معتقد است: «نخستین باری که ایالات متحده از بیطرفی سنتی و عدم مداخله در امور ایران دست برداشت هنگامی بود که به مناسبت قرارداد 1919 به محکوم کردن ضمنی قرارداد پرداخت» (کاتم، 1383: 229). آنچه مسلم است مخالفت آمریکاییها با قرارداد فوق از جنبههای اصولی و اخلاقی ناشی نمیشد، بلکه ریشه در سیاست عملی و منافع آمریکا داشت. پس از جنگ جهانی اول، از یک سو در نتیجه پیدایش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و از سوی دیگر نیاز آمریکا در گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با کشورهای جهان و ایجاد سهمی برای خود، این کشور را برانگیخت تا دست به ایفای نقش جدیتر در عرصه دیپلماسی دنیا بزند. لذا با توجه به علایق آمریکا در لزوم کنترل انحصار قدرت‌‌های استعماری آن روز، تمایل به نفوذ بیشتر در ایران در ‌‌سیاستمداران آن کشور پدید آمد. به گفته ابراهام یسلسون: «زمانی که آمریکا به قرارداد ایران و انگلستان حمله کرد راه نفوذ را برای ورود به ایران باز کرد (یسلسون، 1383: 263).

بهدنبال جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوریهای بزرگ دنیا، بریتانیا ابتدا درصدد برآمد با همان شیوه قدیمی استعماری ایران را تحتالحمایه خود قرار دهد، اما هنگامی که نتوانست این سیاست را عملی سازد به شیوة جدیدی متوسل شد که همان استقرار یک رژیم دست نشانده به ظاهر ناسیونالیست بود تا نقشههای آنان را اجرا سازد و حافظ منافعشان باشد. کودتای سوم اسفند 1299 و استقرار حکومت رضاخان در این راستا بود. همزمان با کودتا، ایالات متحده آمریکا که هنوز جای پای محکمی در ایران پیدا نکرده بود و میخواست بعد از جنگ سیاست جهانی فعالتری بر عهده بگیرد، تلاش کرد با استفاده از ابزارهای سیاسی و اقتصادی به این سیاست خود جامه عمل بپوشاند. لذا، به دنبال آشکار شدن اهمیت سوقالجیشی ایران در معادلات جهانی که با کشف نفت چند برابر شده بود توجه آمریکاییان به سوی ایران بیشتر از قبل شد.

در سال 1918 انجمنی بنام «کمیتة کمک ایران و آمریکا» در نیویورک شکل گرفت که شروع به جمعآوری کمک برای مردم ایران در جنگ کرد. این کمیته در پاییز 1918 هیأتی به ایران فرستاد که وظایفش منحصراً کمک به مردم قحطی زده نبود. ژنرال مارشال، فرمانده ارتش بریتانیا در منطقه در این باره مینویسد: «در ماه اکتبر سپتامبر یک گروه آمریکایی که خود را «انجمن مبارزه با قحطی در ایران» مینامید وارد بغداد شد و من دستوراتی برای کمک به این گروه دریافت داشتم؛ مطمئن بودم که هدف این گروه «نفت» بود و نه مبارزه با قحطی... رهبران آنها برای کمپانی «استاندارد اویل» امتیازاتی در شمال ایران گرفتند» ( میروشینکف، 1345: 102).

در این زمان، در میان برخی از رجال ایران هم تمایلی برای عقد قرارداد نفتی با آمریکاییان بهویژه در مناطق شمالی وجود داشت. در دوازدهم اوت 1920 معاون وزارت خارجه آمریکا نامهای به وزیرمختار ایران نوشته و اظهار کرده بود: «طبق درخواست شفاهی که ضمن صحبت کردید و مشعر بر این بود که شما مایل هستید شرکت‌‌های نفتی آمریکایی در صورت تحصیل امتیازات نفت شمال ایران برآیند... وزارت خارجه آمریکا عقیده دارد که شرکت‌‌های آمریکایی در صدد تحصیل امتیاز نفت در ایالات شمالی خواهند بود و وزارت خارجه آمریکا امیدوار است که شرکت‌‌های آمریکایی در این باب توفیق حاصل کنند.» (طلوعی، 1384: 6- 145) این تمایلات سرانجام موجب شد که مجلس شورای ملی امتیاز استخراج نفت را به آمریکاییان واگذار کند.

در اول تیر 1300 و در دورة چهارم مجلس شورای ملی قوامالسلطنه نخستوزیر ایران، به منظور آنکه به وضع نابسامان مالی کشور سر و صورتی بدهد و منبع درآمدی برای خزانه خالی دولت تهیه کند به فکر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای آن به یک دولت بیطرف خارجی افتاد. چون در آن زمان آمریکاییها به علت مخالفت با قرارداد 1919 و حمایت از ایران در کنفرانس صلح ورسای محبوبیت زیادی در ایران کسب کرده بود، قوامالسلطنه مذاکرات محرمانهای با نمایندگان شرکت نفت آمریکایی «استاندارد نیوجرزی» در مورد اعطای امتیاز نفت پنچ ایالات شمالی ایران آغاز کرد که در تاریخ 29 آبان 1300/20 نوامبر 1921 منجر به امضای قراردادی شد که به موجب آن امتیاز استخراج و بهرهبرداری از نفت شمال ایران به مدت 50 سال به شرکت آمریکایی واگذار میشد (مهدوی، 1386: 13). اما همین که خبر تصویب قرارداد نفت منتشر شد جنجال بزرگی برپا شد و دو دولت روسیه بلشویکی و انگلستان بهشدت به آن اعتراض کردند. از متن تلگراف لرد کرزن به وزیرمختار این کشور در تهران در آوریل 1920 کاملاً  معلوم میشود که دولتمردان انگلیسی تا چه اندازه در مقابل ورود رقبا به فعالیت‌‌های نفتی ایران حساسیت داشتند و چگونه با تمام توان و تلاش میخواستند از این امر جلوگیری کنند: «بعد از ظهر هشتم آوریل وزیرخارجه ایران نزد من آمد... به او اخطار کردم که اگر قرار باشد به شرکت استاندارد اویل اجازه داده شود که در ایران فعالیت کند رقابتی شدید شروع خواهد شد که در آینده برای همه دردسر ایجاد خواهد کرد و دولت انگلیس چنین وضعی را نمیتواند تحمل کند» (محمدی، 1377: 64). همین واکنشها موجب بیعلاقگی و انصراف شرکت استاندارد اویل از استفاده از قرارداد شد و لذا خود را کنار کشید.

در فاصله کودتای 1299 تا انقراض قاجار و پادشاهی رضاخان در سال 1304علاوه بر تلاش نافرجام برای اعطای امتیاز اکتشاف و استخراج نفت به کمپانی‌‌های آمریکایی، گام مهم دیگری نیز در راه نزدیکی به آمریکا و مشارکت آنان در امور مالی و اقتصادی ایران برداشته شد و آن استخدام یک هیأت مستشاری از آمریکا برای اصلاح اوضاع پریشان مالی کشور بود.

«قوامالسلطنه» که برخلاف وثوقالدوله نفوذ و سلطه دیرپای انگلستان را در عرصه سیاست و اقتصاد به نفع ایران نمیدانست، اصرار داشت پای قدرت دیگری را برای مقابله با انگلیسیها به ایران بکشد و به این منظور آمریکا را برگزید (بهنود، 1377: 36). در پی اجرای این سیاست، تلاش شد تا از وجود شوستر استفاده شود اما او نپذیرفت. با تلاش «حسین علاء» وزیرمختار ایران در آمریکا هیأت مستشاری دیگری به ریاست «آرتور چیستر میلسپو» در تاریخ 27 آبان 1301 به ایران آمد. وی در ابتدای مأموریت خود با این جمله احمدشاه دلگرمی یافته بود که «هیأت آمریکایی اعزامی به ایران آخرین امید ایرانیهاست» (موجانی، 1384: 93). هدف ایران از استخدام میلسپو در درجه اول اصلاح امور مالی و در مرحله بعد جلب سرمایهگذاری آمریکا بود تا بدین وسیله از وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران به روسیه بلشویکی و انگلستان کاسته شود.

در مورد مأموریت میلسپو نظرات متفاوتی وجود دارد برخی میلسپو را یک ناظر بیطرف تلقی کردهاند (ملایی توانی، 1381: 257). برخی هم معتقد شدهاند که میلسپو با موافقت تام خود انگلیسیها به ایران آمد، تا جایی که پایان و لغو مأموریت او را نیز ناشی از موافقت انگلیسیها دانستهاند. دکتر مصدق در این رابطه میگوید: «در سال 1302خ/1923م که وزیر امور خارجه بودم «کرنفلد» وزیرمختار آمریکا بهوسیله مترجم خود اللهیار صالح گفت: «دکتر میلسپو را انگلیسیها آوردند تا مطالبات آنها را از دولت ایران تصدیق کند» (الکساندر و آلن نانز، 1378: 67) (مهدوی، 1386: 14). در این زمینه، منابع مستند آمریکایی نشان میدهند که آمریکاییها به دلیل آن که تجربهای در اقدامهایی اینچنینی در کشورهای آسیایی نداشتند موضعی رسمی اتخاذ نمیکردند و همه امور را به عهده کشور میزبان میگذاشتند» (روبین، 1363: 19).

با وجود این، هیأت میلسپو در انجام مأموریتش موفقیت ناچیزی کسب کرد. علت این مسأله را تغییر اوضاع سیاسی و تغییر رژیم قاجار به پهلوی دانستهاند: «موفقیت نسبی او در ایران بیشتر به تغییر اوضاع سیاسی ایران به سالهای مأموریت او در ایران بستگی داشت» (الکساندر و آلن نانز، 1378: 67). با قدرتیابی رضاشاه، تلاش‌‌های اصلاحگرایانه میلسپو با مقاومت جدی محافل قدرت و ثروت ایران روبهرو شد. در این میان بهویژه تلاش‌‌های او برای خاتمه دادن به فساد مالی حاکم بر ارتش ایران با مخالفت و رویارویی شخص رضاشاه مواجه شد که خودش در عواید و مداخل امر لشکری سهیم بود. خواستههای مکرّر میلسپو جهت برخورداری از «اختیارات بیشتر» نیز در نارضایتی روزافزون شاه مؤثر افتاد بهطوری که اظهار داشت «دو تا شاه در یک مملکت ممکن نیست و تنها من شاه هستم» (آبراهامیان، 1383: 178).

رضاشاه بهرغم خاتمه دادن به مأموریت مستشاران مالی آمریکا در ایران به حفظ و توسعه روابط با آمریکا علاقمند بود و در احداث راه ایران هم مهندسان و مشاوران آمریکا را مشارکت داد. در سال 1308 آمریکا وزیرمختار جدیدی به نام «چارلز هارت» را به ایران فرستاد. هارت با پیامی از طرف «هربرت هور» رئیسجمهور وقت آمریکا که متضمن علاقه آمریکا به گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با ایران بود به حضور رضاشاه رسید و رضاشاه نیز متقابلاً به گسترش روابط دو کشور اظهار علاقه کرد. روابط دو کشور در سالهای بعد در حال گسترش بود و بعد از لغو قرارداد دارسی و بروز بحران در روابط ایران و انگلیس در سالهای 1311 و 1312 به دستور رضاشاه مذاکراتی برای مشارکت دادن آمریکاییها در اکتشاف و استخراج نفت ایران آغاز شد (طلوعی، 1384: 171). اما در آذرماه 1314 وزیرمختار ایران در آمریکا، «عبدالغفارخان جلالالسلطنه»، به خاطر تخلف از مقررات رانندگی بازداشت شد. اگرچه به سرعت وی آزاد و پلیس محلی برکنار شد، ولی تذکر وزیر خارجه آمریکا «کرد هول» مبنی بر این که مصونیت دیپلماتیک دلیل تخلف از مقررات رانندگی نیست خشم وزیر مختار را برانگیخت وگزارش تندی به رضاشاه ارائه داد. خودداری دولت آمریکا از عذرخواهی از بازداشت وزیرمختار ایران و بهخصوص اظهارات وزیرمختار آن کشور موجب شد که رضاشاه دستور احضار وزیرمختار و قطع مناسبات سیاسی با آمریکا را بدهد (الکساندر و آلن نانز، 1378: 115). به نظر میرسد علت اصلی این تصمیم رضاشاه، بیشتر مخالفت دولت آمریکا با رضاشاه بود که او را مجری سیاستهای انگلستان میدانستند. در این رابطه، یکی از روزنامههای آمریکایی او را «شاگرد مهتر سفارت انگلیس» نامیده بود (مهدوی، 1386: 47).

با وجود این، قطع روابط مانع از آن نشد که شرکت‌‌های نفتی آمریکا در پس پرده وارد مذاکره با دولت به منظور اخذ امتیازات نفت شمال و شرق ایران نشوند. دولت پس از انجام این مذاکرات، که با حضور اللهیار صالح بهعنوان مترجم سفارت آمریکا صورت پذیرفت (الهیار صالح به روایت اسناد، 1383: 93)، در 27 دی 1315 لایحهای بهوسیله  علیاکبر داور وزیر دارایی تقدیم مجلس کرد که شامل قرارداد امتیازی برای استخراج نفت بخشی از شرق و شمال شرقی ایران بهوسیله  شرکتهای آمریکایی بود. لایحه مزبور در جلسة 18 بهمن 1315 به اتفاق آراء به تصویب مجلس شورای ملی رسید، اما سه روز بعد داور خودکشی کرد. گفته میشد پس از تصویب قرارداد نفت انگلیسیها به شدت نگران شده و روسها نیز از این امتیاز بسیار ناراضی بودند و تمام کاسه کوزهها بر سر داور شکسته شد تا رضاشاه خود را از انعقاد چنین قراردادی مبرا نشان دهد (مهدوی، 1386: 47)

با اینکه شرکت نفت «امیرانین» اقدام به تحقیق و اکتشاف کرد و یک عده کارشناس را با وسایل و تجهیزات لازم به نقاط مختلف حوزه امتیاز فرستاده بود که مشغول بررسی شوند، در 22 خرداد 1317 «محمود بدر» وزیر دارایی در مجلس اظهار داشت «اخیراً نامهای از طرف نمایندگان شرکت نفت [امیرانین] به وزارت مالیه رسیده که به موجب آن طبق ماده 24 امتیاز نامه تصمیم خودشان را مبنی بر صرفنظر کردن از استفاده از امتیاز اعلام داشتهاند.» نمایندگان انگلوفیل مجلس این اقدام شرکت را به حال ایران مفید دانسته و از آن ابراز رضایت کردند (مکی، 1362: 334- 259).

در اواخر سال 1317 «والاس مری» رئیس ادارة خاورمیانه وزارت خارجه آمریکا بهعنوان نماینده ویژه رئیسجمهور آمریکا به تهران آمد و رسماً از جانب دولت آمریکا درمورد بازداشت جلالالسلطنه معذرت خواست. به دنبال این ماجرا روابط سیاسی دو کشور روبه بهبود نهاد و رضاشاه به روزولت نوشت؛ «ما و نیز ملت ایران... به حفظ و تقویت روابط دوستانه و دیرینه دو کشور ارج فراوان مینهیم» (فوران، 1377: 37). با وجود این، در شهریور 1320 و در جریان جنگ جهانی دوم که ایران مورد حمله نیروهای متفقین قرار گرفت روزولت نه تنها به تقاضای میانجیگری رضاشاه پاسخ مثبت نداد، بلکه اقدام متفقین را تأیید کرد.

 

5. نتیجهگیری

آغاز روابط ایران و آمریکا روند متفاوتی با کشورهای صنعتی و استعمارگر اروپایی داشته است؛ عدم سابقه استعماری، دور بودن از منطقه مورد مناقشه دول استعمارگر، طرح شعارهای آزادیخواهی و انسانمدارانه همگی انگیزه کافی را برای روشنفکران و نخبگان حکومتی به دست میداد تا در برابر سیاستهای استعماری دول روس و انگلیس و مداخلههای پی در پی آنها، به سمت نیروی سوم گرایش پیدا کنند. اصولاً در جامعهای که مردم مطرح نباشند معنایش این است که آنها به کار نمیآیند. همین تفکر جدانگر همواره نیروی مقاومت ملی را نفی و تکیه بر قدرت سوم را در مناقشات بین دول در نیرویی میبیند که یا با دو قدرت دیگر درگیر است و یا هنوز سابقه استعماری در کاربست سیاست خارجی خود در نظر نگرفته و یا آنکه مجال چنین فرصتی را پیدا نکرده است.

رجال ایرانی عصر قاجار در چنین فضایی همواره این سیاست را تا پایان عمر سیاسی حکومتی خود دنبال کردند؛ غافل از آنکه نیروی سوم بلکه نیروی اول مردم هستند که با فراهم ساختن تمهیدات حکومت از سوی مدیران سیاسی، میتوانند موجب افزایش مقاومت ملی شده و منافع ملی را از گزند قدرتهای استعماری حفظ کنند. سیاست اتکا به نیروی سوم حکایت از بنبست سیاسی حاکمیت در مواجهه با دو قدرت افزونطلب و استعمارگر روس و انگلیس بود که در دورهای با تکیه بر فرانسه، گاه به آمریکا و در برههای دیگر به آلمان میاندیشید. اصولاً خطمشی و سیاست راهبردی حکومت قاجار و حتی پهلوی در اتکا به نیروی سوم تنظیم شده بود که ماحصل آن حتی در کوتاه مدت نتوانست آمال و آرزوهای نخبگان ایرانی را تحقق بخشد و در نهایت کشور را از دست ابرقدرتی به دست ابرقدرت دیگر سپرد.

اگر نخبگان حکومتی چه در زمینه اجرایی و چه در حوزه سیاستگذاری این نکته را درمییافتند که خط مشی سیاست خارجی دولتها و قدرتهای اروپایی همواره بر اساس گسترش دایره نفوذ و ازدیاد تسلط بر مناطق استراتژیک جهان از جمله ایران به همراه تعمیق سلطه بر کشورها و ملتهای ضعیف در سراسر جهان ترسیم میشود و استفاده ابزاری از اعلامیه حقوق بشر و شعارهای دموکراسی و آزادیخواهی، انسانگرایی و ایجاد سازمانهای حقوقی و مؤسسات مالی بینالمللی روشهای نوینی برای اعمال سلطه در حوزههای فرهنگی، سیاسی، اعتقادی و... است هرگز پای در مسیری نمیگذاردند که اراده ملی وحکومتی به تحقیر کشیده شود بهگونهای که پادشاه آن اراده مسافرت به شمال و جنوب کشورش را نداشته باشد.

عدم درک بنیانهای سیاست مغرب زمین نسبت به شرق علیالخصوص شرق اسلامی، از سوی اغلب نخبگان حکومتی و روشنفکران ایرانی، از آمریکا موجودی ترسیم کرده بود که میتوان بهعنوان نیروی سوم مطمئن بر روی آن سرمایهگذاری کرد. نتیجه این اتکا زیانبارتر از اتکا به دو قدرت غربی فرانسه و آلمان در تاریخ معاصر این سرزمین است. چنانچه امروز هر بحرانی ازجمله بحران امنیت، بحران اقتصادی، بحران هویت و... بیارتباط به نقش و کارویژه آمریکا بهعنوان نماد نظام سلطه بهخصوص پس از فروپاشی اردوگاه شرق، نیست.

 

فهرست منابع

آبراهامیان، یرواند (1383). ایران بین دو انقلاب. ترجمه احمد گل محمدی و فتاحی، تهران: نی.

آدمیت، فریدون (1362). امیرکبیر و ایران. تهران: خوارزمی.

آمبروز، استفان (1363). روند سلطهگری. ترجمه احمد تابنده، تهران: چاپخش.

ایلچی، ابوالحسن (1364). حیرتنامه: سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به لندن. تهران: خدمات فرهنگی رسا.

بنجامین، ساموئل گرین ویلر (1362). ایران و ایرانیان‌‌. به اهتمام رحیم رضازادهملک، تهران: گلبانگ.

بهار، ملک الشعرا (1357). تاریخ مختصر احزاب سیاسی. ج 1، تهران: امیرکبیر.

بهنود، مسعود (1377). از سیدضیاء تا بختیار. تهران: جاوید.

بیل، جیمز (1371). عقاب و شیر. ترجمه مهوش غلامی، تهران: شهرآب.

بینا، علی اکبر (1383). تاریخ سیاسی و دیپلوماسی ایران. ج2، تهران: دانشگاه تهران.

تیموری، ابراهیم (1332). عصر بی خبری. تهران: اقبال.

دولتآبادی، یحیی (1371). حیات یحیی. ج1، تهران: عطار.

ذوقی، ایرج (1363). ایران و قدرت‌‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم. تهران: پاژنگ.

رضازاده ملک، رحیم (1350). تاریخ و روابط خارجی ایران و ممالک متحده آمریکا. تهران: طهوری.

روبین، باری (1363). جنگ قدرتها در ایران. ترجمه محمود مشرقی، تهران: آشتیانی.

سعیدی، خسرو (1367). اللهیار صالح. تهران: طلایه.

شمیم، علی اصغر (1384). ایران در دوره سلطنت قاجار. تهران: زریاب.

شوستر، مورگان (1351). اختناق در ایران. ترجمه ابوالحسن موسوی شوشتری، تهران: صفیعلی شاه.

ش‌یخ الاسلامی، محمد جواد (1368).اسناد محرمانه وزارت امور خارجه  بریتانیا  درباره  قرارداد  ۱۹۱۹ ایران و انگلیس ‌‌. تهران: کیهان.

طلوعی، محمود (1384). حدیث نیک و بد؛ تاریخ پر ماجرای روابط ایران و آمریکا. تهران: علم.

عاقلی، باقر (1369). روزشمار تاریخ معاصر ایران؛ از مشروطه تا انقلاب. تهران: گفتار.

علم، مصطفی (1377). نفت، قدرت و اصول؛ پیامدهای کودتای 28مرداد. ترجمه غلامحسین صالحیار، تهران: چاپخش.

فاوست، لویز (1373). ایران و جنگ سرد؛ بحران آذربایجان. ترجمه کاوه بیات، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

فوران، جان (1377). مقاومت شکننده. ترجمه احمد تدین، تهران: رسا.

کاتم، ریچارد (1383). ناسیونالیسم در ایران. ترجمه احمد تدین، تهران: کویر.

کیسینجر، هنری (1383). دیپلماسی، ترجمه فاطمه سلطانی یکتا و رضا امینی. تهران: اطلاعات.

الکساندر، یوناه و آلن نانر (1378). تاریخ مستند روابط دو جانبه ایران و ایالات متحده آمریکا. ترجمه سعیده لطفیان و علی صادقی، تهران: قومس.

کگلی، چارلز و اوجین ویتکف (1382). الگو و روند در سیاست خارجی آمریکا. ترجمه اصغر دستمالچی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

گازیوروسکی (1371). سیاست خارجی آمریکا و شاه. مترجم جمشید زنگنه، تهران: رسا.

 الهیار  صالح به رروایت اسناد (1383). تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

محمدی، منوچهر (1377). مروری بر سیاست خارجی ایران دوران پهلوی. تهران: دادگستر.

مدنی، سید جلال الدین (1361). تاریخ سیاسی معاصر ایران. قم: اسلامی.

مکی، حسین (1352). تاریخ بیست ساله ایران. تهران: امیرکبیر.

ملائی توانی ، علیرضا (1381). مشروطه ، جمهوری: ریشه های نابسامانی نظم دموکراتیک

 در ایران ۱۲۸۴ ۱۳۰۵. تهران: گستره.

موجانی، علیرضا (1384). بررسی مناسبات ایران و آمریکا 1851-1325. تهران: مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی.

مهدوی، عبدالرضا هوشنگ (1383). تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوره صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی. تهران: امیرکبیر.

مهدوی، عبدالرضا هوشنگ(1386). سیاست خارجی  ایران در دوران پهلوی ۱۳۵۷ - ۱۳۰۰، تهران: نشر پیکان.

میرزاصالح، غلامحسین (1387). میرزاصالح شیرازی(مجموعه سفرنامهها). تهران: نگاه معاصر.

میروشنکف، ل.ی (1345). ایران در جنگ جهانی اول. ترجمه دخانیاتی، تهران: فرزانه.

نقیبزاده، احمد (1383). جامعه شناسی بیطرفی و روانشناسی انزواگرایی در تاریخ دیپلماسی ایران. تهران: مرکز اسناد و خدمات پژوهشی.

یسلسون، آبراهام (1383). تاریخ روابط سیاسی ایران و آمریکا. ترجمه محمدباقر آرام، تهران: البرز.

سند 1، بایگانی اسناد وزارت خارجه، 1324 ق: کارتن 9.

سند 2، اسناد وزارت خارجه، 1298 ش: پوشه 17.

روزنامه مذاکرات مجلس دوره دوم تقنینیه، قسمت دوم: 1328.  


فصل نامه مطالعات تاریخی شماره 62