امپریالیسم آمریکا و نفت ایران
پیوند عمیق سیاسی و فرهنگی جبهه ملی و گروهها و روشنفکران پیرامون آن با ایالات متحده آمریکا مسئله پنهانی نیست. ریچارد کاتم، که در سالهای 1951 ـ 1952 به عنوان پژوهش در دانشگاه تهران اشتغال داشت ولی در واقع برای «آژانس مرکزی اطلاعات» آمریکا (سیا) کار میکرد،[1] مینویسد:
"تردیدی نیست که بسیاری از اعضا، جبهه ملی ایالات متحده را بهعنوان یک قدرت غربی مینگریستند که تا حدودی نسبت به ناسیونالیسم لیبرال ایرانی همدلی دارد. این نظریه چندان هم بیاساس نبود. اسناد دیپلماتیک آمریکا در طول جنگ جهانی دوم و سالهای پس از آن، نشانههایی از همدلی نسبت به تمایلات و خواستههای ناسیونالیستی ایرانیان و اشاراتی به مداخلات ناروای انگلیسیها و شورویها در ایران دارد.[2] "
مطبوعات «ناسیونالیسم ایرانی» در آن سالها پیوند فرهنگی و سیاسی بسی عمیقتر از «همدلی محدود» را نشان میدهد. در سال 1328 و آغاز حرکت جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس، دیدگاه دکتر حسین فاطمی چنین بود:
"اتازونی آمریکا که با کمکهای مادی و معنوی گرانقیمت خودش بسیاری از ملتهای جهان را از مرگ و فنا نجات داده و اروپای گرسنه و ویران را از آغوش کمونیسم بیرون کشیده، امروز میرود که مسئولیت به مراتب سنگینتری را قبول کند. آمریکا باید ما را در دهانه آتشفشان یاری کند. ما این کمک آمریکا را جز به احساسات بشردوستی و عواطف عالیه انسانی به چیز دیگری تغییر نمیکنیم.[3] "
برخی تحلیلگران با خوشبینی به سیاست خاورمیانهای آمریکا در سالهای 1320 مینگرند و ییوند گروههای ناسیونالیست آن زمان را با آمریکا موجه و طبیعی میدانند. آنان معتقدند که سیاست آمریکا در ایران سالهای پس از جنگ تنها بر «مقابله و رقابت نظامی ـ سیاسی با گسترش حوزه قدرت و نفوذ شوروی» استوار بود و «وجه اقتصادی که در نظام امپریالیسم سرمایهداری محور و اساس است هنوز اهمیت درجه دوم را داشت»:
"هنوز کشورهای اروپایی و ژاپن پس از جنگ، برای صدور کالا و سرمایههای مازاد و انباشته شده آمریکایی در دوران جنگ، گسترده بود و نوبت به کشورهای جهان سوم نمیرسید. لذا میتوان باور داشت که آمرکا هنوز برای صدور کالا و سرمایه به ایران و نظایر آن حسابی باز نکرده و هر کجا که از نظر مقابله با کمونیسم و قدرت شوروی خطری نمیدید، با نهضتهای ملی «خصومتی» نداشت و این دیدگاه تا پس از روی کار آمدن جمهوریخواهان و غلبه «توهم سرخ» (Red Fobia) بر طبقه حاکمه و سپس بر جامعه آمریکایی ادامه یافت.[4] "
طبق این تحلیل، «امپریالیسم» آمریکا در سالهای پس از جنگ دوم جهانی به توسعهطلبیهای جنونآمیز و خونینی که در آمریکای لاتین و چین و کره و اندونزی و فیلیپین و... جریان داشت محدود بود و همین آمریکا در مسایل ایران یک قدرت خارجی «دمکرات» و بی طرف بود که تنها دل مشغولی آن را رفع خطر شوروی و تأمین استقلال این سرزمین تشکیل میداد![5] دیدگاه فوق «امپریالیسم» آمریکا را صرفاً در بُعد تعریف لنینی از امپریالیسم (صدور کالا و صدور سرمایه) خلاصه میکند و بر طرحهای بلند پروازانه و جهانگسترانه این ابرقدرت غنی و طماع و بلندپرواز برای سلطه بر مهمترین گرهگاههای استراتژیک و بر عظیمترین ذخایر انرژی جهان چشم میپوشد. در واقع، اساس جهانگستری امپریالیستی آمریکا در سالهای پس از جنگ دوم جهانی را همین دو عامل تشکیل میداد و همین دو عامل بود که سبب میشد تا آمریکا در پوشش نجات جهان از ورطه کمونیسم نقش رهبری خود رابر «جهان آزاد» ـ به رغم استعمار فروپاشیدة بریتانیا و اروپای ویران ـ تحمیل کند. تردیدی نیست که ایران هم یکی از مهمترین نقاط استراتژیک جهان بود و هم علاوه بر ذخایر کلان نفتی خود، جایگاه کلیدی در تأمین امنیت منابع نفت خلیجفارس به عهده داشت.
اعلام «دکترین ترومن» (12 مارس 1947)، که ضمن آن موقعیت استراتژیک یونان و ترکیه و نفت خاورمیانه به عنوان اساس امنیت ایالات متحده آمریکا تلقی گردید، چیزی جز تشدید سیاست توسعهطلبانه و امپریالیستی آمریکا در حوزه پیشگفته نبود.
امپریالیسم آمریکا با اعلام «دکترین ترومن» و در پوشش مقابله با «تحمیل رژیمهای توتالیتر بر ملتها به وسیله تجاوزات مستقیم و غیرمستقیم»، یعنی همان حربه «خطر کمونیسم»، رسماً خود را قیم جهان و «موظف به حمایت از ملل آزاد» اعلام داشت، و روشن بود که ایران یکی از اصلیترین عرصههای سیطره این «قیمومیت» بود.
جهانگستری امپریالیستی آمریکا پس از جنگ دوم جهانی تنها به مقابله با «خطر کمونیسم» محدود نمیشد، و علاوه بر آن دستاندازی بر امپراتوری فروپاشیده بریتانیا را نیز به طور جدی هدف گرفته بود. ایران در سالهای پس از جنگ دوم جهانی شاهد تضاد دو قدرت کاپیتالیستی آمریکا و انگلیس بود ـ که در برخی موارد شدت و عمق مییافت؛ هر چند به دلیل وجوه اشتراک این دو «پسرعمو»ی انگلوساکسون این تضاد نمیتوانست از نوع تضاد بلوک غرب با کمونیسم ـ دشمن مشترک هر دو ـ باشد. اغراق در سنجش تضاد دو قدرت امپریالیستی فوق و اعتقاد به «اجتنابناپذیری جنگ میان امپریالیستها» (تئوری لنین) یکی از خطاهای استراتژیک استالین ارزیابی میشود. تنها سه سال پس از مرگ استالین و در کنگره بیستم (1956) بود که حزب کمونیست شوروی به این داوری رسید که به دلیل عمده بودن تضاد اردوگاه سرمایهداری با اردوگاه سوسیالیسم تضادهای «درون اردوگاهی» جهان سرمایهداری تحتالشعاع این تضاد اصلی قرار گرفته است.
معهذا، در سالهای پس از جنگ دوم جهانی، در عین اشتراک منافع و پیوند بنیادین امپریالیسم آمریکا و استعمار بریتانیا، چنین تضادی واقعاً و عملاً وجود داشت، ولی نه در همه جا و نه در همه عرصهها. جان رانلاگ، محقق آمریکایی، مینویسد که نگرش دولتمردان آمریکایی به امپراتوری بریتانیا بسته به موارد مختلف و مناطق مختلف تفاوت میکرد. در برخی موارد این امپراتوری به شدت مورد حمایت آمریکا بود، مثلاً آمریکاییها امپریالیسم بریتانیا را در آفریقا مفید میدانستند و معتقد بودند که بدون حضور انگلیسیها بخش اعظم این قاره در «تاریکی» فرو خواهد رفت. زمانی که بریتانیا استقلال هندوستان را پذیرفت، بسیاری از واشنگتننشینان معتقد بودند که این عملی خطاست که هند را به مدار شوروی وارد خواهد ساخت. ولی در خاورمیانه داستان به گونهای دیگر بود. ثروت نفتی خاورمیانه سبب میشد تا آمریکاییها از حرکت ناسیونالیستی در این منطقه حمایت کنند. به گفته رانلاگ، آمریکاییها فی نفسه مخالف امپراتوری بریتانیا نبودند، بلکه مخالفت آنان به دلیل «سازماندهی بد» این امپراتوری بود.[6]
ایران یکی از آخرین سنگرهایی بود که دولت بریتانیا حاضر به تسلیم آن به پسرعموی جوان و زورمند خود شد. حادثه آذربایجان فرادستی سیاسی را به سود آمریکا تأمین کرد و گام بعد درهم شکستن انحصار نفت ایران توسط «کمپانی نفت انگلیس و ایران» بود.
"دگرگونی توازن قدرت جهان [به سود آمریکا و به زیان انگلیس] بلافاصله توسط بریتانیا مورد پذیرش قرار نگرفت. در سال 1947 بریتانیا در پی آن بود که از قدرت آمریکا برای تأمین منافع خود در امپراتوریش بهره جوید... [معهذا] جرج مارشال، هاری ترومن و دیگر نخبگان حکومتگر آمریکا بر این باور بودند که امپراتوریهای کهنی که به رغم جنبشهای ناسیونالیستی رو به رشد، به مستعمرات خود چسبیدهاند، [با این عمل خود] شرایطی میآفرینند که به کمونیسم خواهد انجامید. این امپراتوریها در تلاش خود برای اعاده حکومتهای سلطنتی و شرایط سیاسی پیش از جنگ به مانعی بر سر راه فرآیندهای دمکراتیک بدل شدهاند. ترومن چند هفته پس از آغاز ریاست جمهوریش به سناتور ویلر گفت: آقا! آنچه من از آن میترسم کمونیسم شوروی نیست، بلکه بیشتر امپریالیسم انگلیسی است.[7] "
فرآیند بغرنج سلطه استکبار غرب بر جامعه ایران منافی با هرگونه الگوی کلیشهای و مجرد است، که حتی استقلال شخصیت افراد، تنازع کانونهای قدرت داخلی، مانور آنها میان مراکز قدرت متروپول و تغییر مواضع گاه به گاه آنان را نادیده میگیرد. برخلاف شمای سطحی که رقابت قدرتهای بزرگ در ایران را در مواضع رسمی دولتهای مداخلهگر خلاصه میکند، باید توجه داشت که در مکانیسم وابستگی تنها سازوکار دیپلماسی قدرتهای سلطهجو مؤثر نیست. زمانی که به نقش قدرتهای امپریالیستی اشاره میکنیم، باید مراکز صدور این سلطهجویی را بهطور مشخص مورد توجه قرار دهیم. بدون شناخت ستیزهای درونی هر قدرت، تبیین عملکرد آن در ایران میسر نیست. در این میان نقش مرموز الیگارشی یهودی اروپا و آمریکا باید مورد توجه خاص قرار گیرد.[8] نخستین مأمورین اطلاعاتی و سیاسی انگلیس که در نیمه نخست قرن نوزدهم در ایران به فعالیت پرداختند، به طور عمده وابستگان این الیگارشی بودند.[9] متنفذترین سرمایهداران انگلیسی که از زمان امیرکبیر وارد ایران شدند، سرمایهداران یهودی به رهبری روچلیدها ـ ساسونها بودند، اردشیر ریپورتر ـ عامل تأسیس سلطنت پهلوی ـ از عوامل روچیلدها بود، الغاء قرارداد دارسی توسط رضاشاه و بحران نفتی سال 1932 را باید به توطئههای صهیونیستها و محافظهکاران علیه دولت نوپای «حزب کارگر» به رهبری جیمز رمزی مک دونالد نسبت داد (مک دونالد چند ماه بعد مجبور شد با محافظهکاران وارد اتحاد شود و دولت ائتلافی تشکیل دهد)، و بالاخره حتی قرائنی در دست است که نزدیکی رضاخان به آلمان هیتلری را ـ که سرانجام به سقوط او راه برد ـ به ترفندهای مرموز همین کانون منتسب میکند!
علاوه بر رقابت دو قدرت دولتی آمریکا و انگلیس و ستیزهای درون محافل متنفذ این دو قدرت، سومین عامل مؤثر در فضای سیاسی ایران را باید مجتمعهای مالی و نفتی و تضاد منافع آنان دانست. هم مورخین وابسته به دربارپهلوی و هم نویسندگان «ملیگرا» در دهههای گذشته چنان حجم وسیعی از تبلیغات علیه «شرکت نفت انگلیس و ایران» (بریتیش پترولیوم بعدی که خانم تاچر آخرین بقایای سهام دولتی آن را به بخش خصوصی واگذار کرد) به راه انداختند که در گردوغبار آن نام مجتمعهای غولپیکر دیگر گم شد. تردیدی نیست که شرکت نفت انگلیس از بدو کشف نفت در ایران از مهمترین عوامل غارت ثروت ملی ایرانیان بود. معهذا، نباید از یاد برد که از همان آغاز کشف نفت در ایران رقابت سهمگینی میان کمپانیهای ماوراء بحار آمریکا، مجتمع نفتی شل و شرکت نفت انگلیس بر سر تملک این منبع عظیم ثروت جریان داشت. هنوز جنگ جهانی به پایان نرسیده بود که، به گفته ساعد ـ نخستوزیر وقت ـ در جلسه 19 مرداد 1323 مجلس، مدیران مجتمع شل از لندن و نمایندگان کمپانیهای استاندارد واکیوم و سینکلر از آمریکا راهی تهران شدند تا بر این حوزه نفوذ شرکت نفت انگلیس چنگ اندازند. اگر توجه داشته باشیم که مجتمع شل از مقتدرترین کانونهای اقتصادی و سیاسی بریتانیاست، پس این گفته برخی سالمندان درگیر در حوادث که حرکت جبهه ملی در سالهای 1328 ـ 1329 را به «انگلیسیها» نسبت میدهند، چندان «عوامانه» و «دایی جان ناپلئونی» جلوه نمیکند. دکتر محمدحسین میمندی نژاد (دامپزشک) ـ از اعضاء اولیه حزب ایران که بعدها بیوگرافی نویس «رضاشاه کبیر» از آب درآمد ـ در سال 1329 یکی از مبلغین فعال «ملیکردن نفت» بود، و همو نوشت:
"در علنی کردن اجحافاتی که شرکت نفت جنوب به ما نموده است، با اینکه پروندههای نفت محرمانه و ایرانیان از آن خبر نداشتهاند، حریفان انگلیسی صددرصد دخالت داشتهاند. آیا هیچ ایرانی با غیتی را میشناسید [که] این عمل حریفان انگلیسی را تقبیح کند و اعتراض کند [که] چرا اجحافات شرکت نفت و یا به عبارت دیگر دولت انگلستان را روی دائره ریختهاند؟[10] "
روشن است که این «حریفان انگلیسی» نمیتواند کس دیگری به جز مجتمع شل باشد.
خواست ملی کردن صنعت نفت به عنوان یک خواست مشروع و حقطلبانه مردم ایران دارای پیشینهای کهنتر از جبهه ملی است. در جلسه 12 آذر 1323 مجلس چهاردهم، غلامحسین رحیمیان ـ نماینده قوچان ـ طرح الغاء امتیاز نفت جنوب و قرارداد 1933 را تقدیم کرد، ولی «دکتر مصدق از امضای طرح فوق استنکاف کرده و گفت نمیتوانیم قرارداد را یکطرفه لغو کنیم.»[11] مصدق برای اثبات نظر خود در جلسه 28 آذر 1323 مجلس، به استدلال پرداخت و این قرارداد را از جمله «عقود» خواند که «تا طرفین رضایت به الغاء ندهند قرارداد ملغی نمیشود.» او افزود: «مجلس نمیتواند قانونی را که برای ارزش و اعتبار عهود بینالمللی و قراردادها تصویب میکند بدون مطالعه و فکر و به دست آوردن راه قانونی الغاء نماید.»[12]
در سال 1327، به دنبال اعلام موجودیت دولت اسرائیل، حرکت مردمی وسیعی به رهبری آیتالله کاشانی آغاز شد. در 30 اردیبهشت 1327 تظاهرات عظیم مسجدشاه رخ داد، در 23 خرداد تظاهرات بزرگ دانشجویان دانشکدههای حقوق و فنی دانشگاه تهران ـ که توسط پلیس به خون کشیده شد ـ به دعوت کاشانی و علیه دولت هژیر انجام شد و در 27 خرداد «هزاران بازاری و روحانی» به رهبری سیدمجتبی نواب صفوی ـ رهبر فداییان اسلام ـ در میدان بهارستان به تظاهرات علیه دولت هژیر پرداختند.[13] در پی این حرکت، آیتالله کاشانی طی پیام شدیداللحنی علیه شرکت نفت انگلیس خواستار الغاء امتیاز نفت جنوب شد.[14] در جلسه 7 بهمن 1327 مجلس پانزدهم، عباس اسکندری با اشاره به ملی شدن مؤسسات انگلیسی در بیرمانی خواست لغو امتیاز نفت جنوب را مطرح کرد و سیدحسن تقیزاده در پاسخ به او خود را «آلت فعل» انعقاد این قرارداد خواند. در همین زمان، 11 تن از نمایندگان طرحی با قید دوفوریت برای الغا، امتیاز نفت جنوب به مجلس تقدیم کردند.[15] در 14 بهمن دانشجویان دانشگاه تهران برای لغو قرارداد و تعطیل بانک شاهی به تظاهرات دست زدند.[16]
همانطور که ملاحظه شد، عملاً در سال 1327 فشار حرکتهای مردمی برای لغو امتیاز نفت جنوب اوج بیسابقه گرفته بود. از اینروست که سوءقصد 15 بهمن 1327 به شاه که منجر به اعلام حکومت نظامی و دستگیری و تبعید آیتالله کاشانی و ایجاد یک جو خفقان و ارعاب شد، حرکتی مشکوک و سنجیده تلقی میگردد. در حرکت سال 1327، دکتر مصدق شرکت نداشت و حتی تا تیرماه 1328 نیز حاضر نشد علیه قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان اقدام کند و خود را «بازنشسته سیاسی» اعلام نمود.[17]
تجدید فعالیت سیاسی دکتر مصدق با تحصن 22 مهرماه 1328 در اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم آغاز شد و همین تجمع در آبان 1328 به تأسیس جبهه ملی انجامید. تعمق در پیشینه سیایس بسیاری از شرکت کنندگان در این تحصن و بنیانگذاران جبهه ملی تردید جدی در خود انگیخته و مردمی بودن این حرکت و عدم پیوند آن با رقابتهای خارجی پدید میسازد.
احمد ملکی، از بنیانگذاران جبهه ملی، شرح مبسوطی از نقش سیدمهدی میراشرافی در فعالیتهای اولیه این جبهه بیان داشته است. میراشرافی چهرهای شناخته شده است و نام او به عنوان یکی از وابستگان برخی دستگاههای توطئهگر بیگانه در ایران به ثبت رسیده است. روزنامه آتش میراشرافی از شاخصترین مطبوعات دوران محمدرضا پهلوی است که مواضع آن میتواند بازتابندة زیروبمهای مشی سیاسی این کانونها تلقی شود. این روزنامه نخستین بار در 29 فروردین 1325 به سردبیری نصرتالله معینیان آغاز به کار کرد و در چارچوب پروژه مشترک «سیا» و MI-6 به نام «پروژه بدامن» عمدهترین محور فعالیت خود را بهرهبرداری از حوادث آذربایجان به سود تحکیم پایههای سلطه غرب قرارداد. معهذا، همین میراشرافی در سال 1328 با تمامی توان در جهت تبلیغ جبهه ملی به میدان آمد، احمد ملکی مینویسد:
"اشخاص و عناصری هم بودند که از اوان تشکیل جبهه ملی صادقانه و صمیمانه قلماً یا قدماً با جبهه ملی همکاری کرده [بودند]... از جمله روزنامه آتش را باید اسم برد و انصاف داد که آقای میراشرافی مالاً و جاناً همکاری صادقانه و سودمندی با جبهه ملی نموده و... جلساتمنشعب از جبهه ملی در باغ صبا را اداره کرده و متحمل تمام هزینهها میشدند...[18] "
احمد ملکی شرح میدهد که میراشرافی «ساختمان مجلل در باغ شخصی خود در باغ صبا» را «مجاناً و بدون دریافت اجاره بها» عملاً در اختیار جبهه ملی قرارداد و در این باغ جلسات «کمیسیون سیاسی جبهه ملی» تشکیل میشد و روزنامه آتش نیز «مبارزه بسیار مؤثر و آبرومندی در پیشرفت منویات جبهه ملی مینمود و چون از جراید پرتیراژ و سرمایهدار پایتخت بود اقداماتش مورد کمال استفاده قرار میگرفت.»[19] در همین باغ صبا بود که جلساتی با شرکت اعضائ کمیسیون سیاسی جبهه ملی و ویلز، «مستشار سفارت کبرای آمریکا»، و دیشر، «آتاشه مطبوعاتی آن سفارت»، و دکتر گرنی، «آتاشه فرهنگی سفارت آمریکا»، برگزار شد. عین همین جلسات با «مستر پایمن مستشار وقت سفارت انگلیس» و «فیلیپ پرایس نماینده حزب زحمتکشان [کارگر]» نیز برگزار شد.[20] سران جبهه ملی با کلنل پای بوس، وابسته نظامی سفارت انگلیس، نیز مراوده داشتند.[21] احمد ملکی میافزاید که در نتیجه همین جلسات، تبلیغات رزمآرا دال بر کمونیست بودن جبهه ملی «به کلی از دماغ خارجیان گردید» و «نقش بر آب» شد.[22]
به هر روی، دکتر مصدق و عدهای از رهبران این سازمان نوبنیاد توانستند به مجلس شانزدهم راه یابند. دکتر شاپور بختیار مینویسد:
"نفوذ آمریکاییها جایگزین نفوذ انگلیسیها شده بود، و چون اینها مایل بودند خود را از انگلیسیها آزادهتر معرفی کنند به پادشاه تحمیل کردند که لااقل انتخابات پایتخت را آزاد بگذارد. به این ترتیب مصدق و همفکرانش توانستند از 136 کرسی مجلس، 7 کرسی آن را اشغال نمایند.[23] "
اسناد موجود این ادعای بختیار را تأیید میکند. در یک گزارش اطلاعاتی، مورخ 28 شهریور 1328، چنین میخوانیم:
"عبدالقدیر آزاد اظهار داشته است [:] انتخابات تهران و شهرستانها به تعویق خواهد افتاد و علتش این است که از طرف مقامات آمریکا به عرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی رسانیدهاند که با این دستگاه هیئت حاکمه نمیشود انتخابات را آزاد اعلام کرد و اگر چنانچه لازم است کشور آمریکا با ایران مساعدت نماید و کمونیزم در اینجا راه پیدا نکند بایستی در هیأت حاکمه فعلی و تعویض بعضی از آنها تجدید نظر نموده و الا آمریکاییها خود را کنار خواهند کشید و کمونیستها هم بدون ترس از ما در ایران فعالیت شدیدی را آغاز خواهند نمود و در نتیجه کشور ما مواجه با خطر خواهد شد نامبرده اضافه کرد [:] کشتیهایی که حامل کالاهای متفرقه و اسلحه برای ایران بودهاند بارهای خود را تخلیه نکرده و منتظر نتیجه میباشند و روی همین موضوع است که انتخابات به تعویق خواهد افتاد. "
این سند که طرز تفکر آن زمان ملیگرایان را روشن میکند، متعلق به 25 روز پیش از تحصن در اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم است. معهذا، باید در همینجا تأکید کنیم که گزارشات منابع اطلاعاتی که در برخی اسناد موجود بازتاب یافته نشان میدهد که در شیوه نگرش به امپریالیسم آمریکا میان ملیگرایان آن زمان همگونی وجود نداشت. گزارشات اطلاعاتی اواخر سال 1328 حاکی است که عناصری چون دکتر مظفر بقایی کرمانی و دوتن دیگر از گردانندگان روزنامه شاهد (زهری و دکتر عیسی سپهبدی) و «اکثریت اعضاء کمیته مرکزی حزب ایران» تمایل شدید به پیروی از سیاست آمریکا نشان میدادند و عناصری چون دکتر مصدق، ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی و عبدالقدیر آزاد در عین خوشبینی به آمریکا دیدگاه ملایم و معتدلتری ابراز میداشتند. در یک سند (29/9/1328) نگرش حائریزاده چنین بازتاب یافته است:
"حائریزاده به دوستان خود اظهار داشته است [:] اگر زمامداران ما مانند هیأت حاکمه ترکیه [!] لیاقت آن را داشتند که از موقعیت استفاده کنند توجه ما به سیاست آمریکا مفید بود ولی نه زمامداران ما آن لیاقت را دارند و نه دو رقیب روس و انگلیس اجازه میدهند به این آسانی خود را در دامن آمریکا بیاندازیم. "
در مجلس شانزدهم طرح ملی شدن صنعت نفت توسط دکتر مصدق و 10 نماینده دیگر تقدیم شد و با توجه به فضای مساعد داخلی و خارجی به تصویب رسید و این در حالی بود که سپهبد حاج علی رزمآرا در جلسه خصوصی مجلس (3 دی 1329) ملی کردن صنعت نفت را «بزرگترین خیانت» میخواند.[24] رونالد فرییر ـ مورخ رسمی شرکت نفت انگلیس ـ اخیراً پرداخت رشوه به رزمآرا توسط این شرکت را فاش ساخته است.[25] رزمآرا به زودی توسط «فداییان اسلام» به قتل رسید (16 اسفند 1329) و بدینسان راه برای صعود مصدق به نخستوزیری هموار شد. و این در حالی بود که مصدق هم به دلیل حمایت آیتالله کاشانی از پایگاه مردمی برخوردار بود و هم در استراتژی منطقهای حزب دمکرات آمریکا یک شخصیت مطلوب محسوب میشد. آنتونی ایدن ـ وزیر خارجه انگلیس ـ میگفت:
"آمریکاییان بر این باورند که تنها جانشین مصدق کمونیسم است و برای نجات ایران از کمونیسم آمادهاند منافع «شرکت نفت انگلیس و ایران» و منافع دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را فدا سازند.[26] "
ملی شدن منابع نفتی ایران و درهم شکستن انحصار شرکت نفت انگلیس، در عین آنکه یک پیروزی برای مردم ایران محسوب میشد، پیروزی بزرگی برای شرکتهای نفتی آمریکایی و مجتمع شل نیز به حساب میآمد، و بیهوده نبود که تصویب آن «شور و شعف شرکتهای نفتی آمریکا را برانگیخت.»[27] این دوگانگی میان آمال ملی و مردمی و امیال غارتگرانه کانونهای سیاسی و کمپانیهای نفتی ذینفع در ماجرا، با تعمق نهضت و فرارویی آن به یک موج کنترل ناپذیر از یکسو و صعود جمهوریخواهان و محافظهکاران در آمریکا و انگلیس از سوی دیگر، از تیرماه 1331 به تضادی ژرف کشیده شد و با کودتای 28 مرداد 1332 و انعقاد قرارداد کنسرسیوم به پایمال شدن دستاوردهای نهضت ملی شدن صنعت نفت انجامید.
بختیار نیز ناسیونالیست میشود
شاپور بختیار در سال 1329 به عضویت حزب ایران درآمد، یعنی در همان سالی که نهضت ملی شدن صنعت نفت آغاز شد، و دیدیم که قریب به 5 سال از زندگی سیاسی بختیار پیش از این حادثه همچنان مبهم است و خود او نیز در زیستنامه رسمیاش ترجیح داده که از کنار این سالها به آرامی بگذرد. شاپور بختیار پس از ملی شدن صنعت نفت به عنوان نماینده دکتر مصدق برای رسیدگی به وضع کارگران خوزستان راهی این خطه شد، و با تشکیل دولت مصدق (اردیبهشت 1330) به عنوان معاون دکتر ابراهیم خلیل عالمی ـ از اعضاء نخستین حزب ایران و وزیر کار دولت مصدق ـ وارد کابینه شد و در دولت دوم مصدق کفالت این وزارتخانه را به عهده گرفت. عضویت بختیار در دولت با مخالفت تعدادی از سران جبهه ملی مواجه شد که او را «عامل شرکت نفت انگلیس» میخواندند. در رأس این مخالفین دکتر مظفر بقایی قرار داشت که از همان زمان دارای نزدیکترین پیوندها با برخی محافل آمریکایی بود. دستمایه این مخالفت سندی بود که در ماجرای خانه سدان کشف شد و ظاهراً ارتباط بختیار را با شرکت نفت جنوب به اثبات میرسانید.
اگر ترکیب اطرافیان مصدق و اعضای دولت او را نشناسیم، شاید اعتماد مصدق به بختیار عجیب جلوه کند. ولی نگاهی به این معجون غریب این حیرت را به کلی از بین میبرد:
در این سالها، جواد (امیر همایون) بوشهری از نزدیکترین محارم مصدق محسوب میشد و در کابینه اول او تصدی وزارت راه را به عهده داشت. او در مسافرت مهرماه 1330 مصدق به نیویورک ـ که «با هواپیمای هلندی K. L. M. صورت گرفت»[28] و در نیویورک مورد «استقبال بیسابقه» رجال و مقامات آمریکایی قرار گرفت[29] ـ به همراه چهرههایی چون احمد متین دفتری، عیسی سپهبدی، دکتر مظفر بقایی، حسین نواب، مصطفی مصباحزاده و شجاعالدین شفا از همراهان او بود. در بازگشت از این سفر بوشهری سخنگوی دولت شد و در جریان سفر او رل هریمن ـ فرستاده ویژه رئیسجمهور آمریکا ـ میهماندار او بود. جواد بوشهری یک شخصیت سیاسی مشکوک است و حتی سنجابی نیز معترف است که وی «در میان مردم متهم به ارتباطاتی بود.»[30]
جواد بوشهری فرزند حاج محمد معینالتجار بوشهری است که از دیرباز عامل کمپانی یهودی... انگلیسی ساسون بود و به عنوان یکی از متمولترین تجار ایران هم در حوادث مشروطه و هم در مخالفت کانونهای انگلیسی ـ آمریکایی با قرارداد 1919 مشارکت داشت و بعدها از ارکان صعود رضاخان شد ولی در حوادث مرموز واپسین سالهای سلطنت رضاشاه مغضوب و خانهنشین گردید و مقداری از املاک او در جنوب (خشت و نورآباد ممسنی) به عنوان غرامت جنگ با عشایر فارس ضبط شد. جواد بوشهری در دهه آخر سلطنت رضاشاه در انگلستان بود و پس از شهریور 1320 به ایران بازگشت و ظاهراً در ارتباط با دولت آلمان و در باطن به سود سرویسهای غرب به تشکیل شبکههای سری دست زد. در این زمان او توانست املاک پهناور پدر را بازپس گیرد. در جریان بازداشت ساختگی عناصر آلمانوفیل توسط ارتش بریتانیا مدتی بازداشت شد و سپس در سال 1325 که با توطئه سرویسهای اطلاعاتی غرب و حمایت پنهان قوام مقرر بود «نهضت خودمختاری جنوب» سامان یابد، استاندار فارس شد. در بازگشت به تهران در سال 1326 در دولت قوام به وزارت رسید. او در دولت هژیر نیز وزیر کشاورزی بود. با همین پیشینه بوشهری به عضویت کمیسیون نفت مجلس شانزدهم و سپس وزارت و سخنگویی دولت مصدق راه یافت و از ارکان اساسی این دولت شد. جواد بوشهری پس از قیام 30 تیر در کابینه مصدق عضویت نداشت. او پس از سقوط مصدق همچنان مورد احترام بود. بوشهری که از نخستین دوره مجلس سنا در آن عضویت داشت، از نزدیکترین دوستان ابراهیم قوام (قوامالملک شیرازی)، سردار فاخر حکمت و امیر اسدالله علم به شمار میرفت. سند بیوگرافیک ساواک وی را عضو «جمعیت برادران» وابسته به سید حسن امامی ـ امام جمعه تهران ـ معرفی میکند. بوشهری از سال 1338 واقعاً یا به سیاست با اسدالله علم به هم زد و عضو مؤسس حزب ملیون دکتر اقبال و عضو فراکسیون این حزب در مجلس سنا شد. او در سال 1350 ریاست کمیته بزگرار کنندة جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی ایران را به عهده داشت. مهدی بوشهری، همسر سوم اشرف پهلوی، برادرزاده اوست.
یوسف مشار یکی از اعضای دولت مصدق نیز از رجال سیاسی دوران رضاخان بود که پس از شهریور 1320 از فعالین حزب اراده ملی سیدضیاء طباطبایی شد و در کابینه ساعد به وزارت رسید. او از سال 1329 در زمرة اطرافیان مصدق قرار گرفت و در دولت او وزیر پست و تلگراف و تلفن شد.
بررسی زیستنامه رجال ملیگرای آن دوران روشن میکند که از این دست افراد که پیشینه آنان یا به حزب اراده ملی سید ضیاء و یا به حزب دمکرات قوامالسلطنه میرسد، در پیرامون مصدق کم نبودند. بیهوده نبود که عبدالقدیر آزاد میگفت: «دکتر مصدق با قشون انگلیس میخواهد به جنگ انگلیس برود.»
نقش واقعی بختیار در دولت مصدق هنوز نیز پوشیده است. وی در تاریخ 21/8/1336 به ساواک اظهار داشت: «در روزهای مشکل وظیفهام را انجام دادم بدون آنکه تقاضایی داشته باشم.» اشاره بختیار به ماههای پیش از کودتای 28 مرداد است. این «انجام وظیفه» چگونه بود و ابعاد آن تا به کجا امتداد داشت؟ تنها میدانیم که بختیار در روزهای 25 ـ 28 مرداد 1332 در موضع مخالفت با دربار قرار نداشت و حتی مانع پایین آوردن تصاویر شاه و ثریا توسط کارمندان وزارت کار شد. بختیار در بازجوییها و مصاحبههای خود با ساواک بارها به این سابقه افتخارآمیز خود اشاره کرده و به علت شهرت این مسئله ناگزیر در کتاب یکرنگی نیز به آن اعتراف نموده است:
"در ادارات همه دست به کار کندن تصاویر شاه از دیوارها شدند. من یکی از کارمندان نادری بودم که چنین نکردم. نه به دلیل دلبستگی خاص بلکه برای حرمت به قانون اساسی [!][31] "
[1]. بریان لپینگ، سقوط امپراتوری انگلیس و دولت دکتر مصدق. ترجمه محمود عنایت. تهران: کتاب سرا، 1365، ص 61.
[2]. مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی. گردآورده جیمز بیل و ویلیام راجرلویس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، کاوه بیات. تهران: نشر نو، 1368، صص 56 ـ 57.
[3]. باختر (به جای باختر امروز)، 10 مرداد 1328.
[4]. غلامرضا نجاتی، سه گزارش. تهران: انتشار، چاپ اول، 1369، ص 23 (پیشگفتار ناشر).
[5]. نخستین تراست آمریکایی، استاندارد اویل بود که در سال 1870 توسط راکفلر برپا شد و به سرعت به یک غول بینالمللی نفت بدل گردید. در آغاز قرن بیستم تراست فولاد توسط مورگان تأسیس شد که 000/170 کارگر در مؤسسات تحت پوشش آن اشتغال داشتند. آغاز ورود انحصارهای آمریکایی به جنگ نفت خاورمیانه سال 1908 و در پی انتشار خبر قرارداد دارسی و کشف نفت ایران است. در سال 1911 هیئت شوستر وارد ایران شد و در سال 1919 رقابت کمپانیهای آمریکایی و انگلیسی به ستیزی بیسابقه کشید.
نخستین دستاندازی نظامی ایالات متحده از سال 1898 با تصرف جزایر هاوایی و جنگ اسپانیا آغاز شد. آمریکا در نتیجه این جنگ جزایر فیلیپین، پورتوریکو و گوام را به دست آورد و بر کوبا تسلط یافت. ایالات متحده با تبدیل فیلیپین به پایگاه خود دستاندازی به چین را آغاز کرد و در دهه نخستین قرن بیستم بر آمریکای لاتین چنگ انداخت. با پشتیبانی گسترده مالی و تسلیحاتی آمریکا بود که از سال 1945 ارتش 000/250 نفری بریتانیا در مالایا و ارتش هلند در اندونزی به جنگ علیه مردم این کشورها پرداختند. در همین زمان، آمریکا با حدت و شدت از ارتش متجاوز فرانسه در ویتنام حمایت میکرد (جنگی که سپس خود به عهده گرفت) و در فیلیپین افسران آمریکایی رهبری ارتش این کشور در سرکوب قیام وسیع هوکبالاهاپ را به عهده داشتند. امپریالیسم آمریکا از جنگ جهانی دوم به عنوان نیرومندترین قدرت زمینی، دریایی و هوایی جهان سر برآورد و بالاخره با انحصار بمب اتمی تردیدی در قدرت فائقه خویش باقی نگذارد. ایالات متحده از ژوئن 1950 / تیر 1329 ارتش 000/450 نفری خود را، به همراه پشتیبانی هوایی و دریایی، وارد جنگ کرده کرد و لطمات شدید همین جنگ سبب سقوط دولت «دمکرات» ترومن در 1952 شد. بنابراین، ایالات متحده آمریکا از بدو ورود به صحنه سیاست ایران در دهه نخستین قرن بیستم یک قدرت امپریالیستی تمام و کمال بود.
[6]. John Ranelagh. The AGENCY: The Rise and Decline of The CIA. New York: Simon and Shuster, 1986, p. 122-123.
[7]. همان مأخذ، ص 122.
[8]. محافل معینی از دیرباز با زیرکی کوشیدهاند تا در این زمینه خلط و آشفتگی ایجاد کنند. «کانالیزه کردن» مآخذ مورد استفاده روشنفکران و محققین ایران حتی به ترجمه کتب خارجی نیز راه یافته است. عجیب است که پرمایهترین کتبی که تاکنون در غرب منتشر شده و به نحوی میتوانسته در شناخت حوادث تاریخی ایران مؤثر باشد نه تنها ترجمه نشده بلکه حتی معرفی نیز نگردیده، و در مقابل سرمایهگذاری وسیع بر روی ترجمه و نشر کتب معین صورت گرفته است. هدف این محافل کور کردن هرگونه روزنة رهیافت به شناخت مکانیسم نفوذ نو استعمار غرب در ایران است و لابد این تلاش اهمیت بالفعل دارد که چنین بدان توجه میشود. آموزنده است که یک روایت ظاهراً جعلی از لرد گلادستون ـ نخستوزیر انگلیس از حزب لیبرال ـ درباره نابود کردن قرآن در کشورهای اسلامی، این همه در ایران پخش شده، ولی دیزرائیلی ـ نخستوزیر یهودیالاصل و پدر حزب محافظهکار و رقیب سرسخت گلادستون ـ بهعنوان یک چهرة ادیب و روشنفکر معرفی گردیده است!
[9]. برای نمونه، سراوستن لایارد ـ مأمور انجمن سلطنتی جغرافیایی انگلیس (سلف اینتلیجنس سرویس) در ایران، از دشمنان گلادستون و از وابستگان دیزرائیلی بود.
[10]. دکتر محمدحسین میمندی نژاد. نفت دشمن شماره یک ایران. تهران: چاپخانه چهر، مرداد 1329، ص 133.
[11]. مصطفی فاتح. همان مأخذ، صص 356 ـ 357.
[12]. حسین کیاستوان. سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم. تهران: روزنامه مظفر، 1329، ج 1، ص 232.
[13]. باقر عاقلی. همان مأخذ، ص 296.
[14]. حسین مکی. خاطرات سیاسی. تهران: علمی، چاپ اول، مرداد 1368، ص 164.
[15]. همان مأخذ، ص 162.
[16]. باقر عاقلی. همان مأخذ، ص 299.
[17]. حسین مکی. همان مأخذ، ص 162.
[18]. احمد ملکی. تاریخچه واقعی جبهه ملی. تهران: شهریور 1332، چاپ دوم، ص 28.
[19]. همان مأخذ، ص 103،
[20]. همان مأخذ، صص 105 ـ 106.
[21]. همان مأخذ، ص 107.
[22]. همان مأخذ، ص 107.
[23]. شاپور بختیار. همان مأخذ، صص 62 ـ 63 (تأکید از ماست).
[24]. باقر عاقلی. همان مأخذ، ص 317.
[25]. مصدق، نفت، ناسیونالسیم ایرانی، ص 288.
[26]. همان مأخذ، ص 308.
[27]. گذشته چراغ راه آینده است. تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، 1362، ص 550.
[28]. دکتر غلامحسین مصدق. در کنار پدرم مصدق . تهیه و تنظیم غلامرضا نجاتی. تهران: رسا، چاپ اول، 1369، ص 77.
[29]. باقر عاقلی. همان مأخذ، صص 328 ـ 329.
[30]. کریم سنجابی. همان مأخذ، ص 171.
[31]. شاپور بختیار، همان مأخذ، صص 86 ـ 87.
مطالعات سیاسی، کتاب اوّل، پائیز 1370
نظرات