قیام علیه رژیم پهلوی
قیام عشایر ایل بویراحمد که در واسط اسفندماه 1341 و پس از انـقلاب سفید شاه آغاز شد، یکی از مهمترین وقایع تاریخ عصر پهلوی دوم(1320-1357 هـ ش)به شـمار میرود،و با توجه بـه اهـمیت آن1 تاکنون کمتر مورد توجه محققان و پژوهشگران بومی و غیر بومی قرار گرفته است. در این مقاله،کوشیده شده است تا نمایی کلی و تحلیلی تازه از قیام ارائه شود؛به همراه گوشههایی از اسباب و علل،زمـینهها،پیامدها و نظر مخالفان و موافقان آن. ساختار اجتماعی و طبقاتی پیش از همهچیز ساختار اجتماعی و طبقاتی منطقه کهگیلویه و بویراحمد بررسی شود. ایلات ششگانه کهگیلویه و بویراحمد،متشکل از طوایف متعدد است.حاکم محلی هر طایفه«کدخدا»نـامیده مـیشد و حاکم محلی هرایل را-که گاه به چند بخش تقسیم میگردید- «خان»میخواندند.2در سطح پایینتر از طایفه؛تیرهها،اولاد و دهههایی وجود داشتند که «ریشسفیدان»آنان را رهبری میکردند.در قاعده هرم طبقاتی ایل و طایفه،تـوده عـظیم مردم یا «رعیت»قرار گرفته بودند.این رعایا اغلب به کشاورزی و دامداری میپرداختند.در کنار آنان، گروههای جنبی دیگری نیز وجود داشتند که اگرچه جزو«رعیت»بودند،ولی از آنان پایینتر مـحسوب مـیشدند. این گروههای مختلف،حرفههای مخصوص به خود را داشتند: «خطیران» یا سلمانیها،«آرایشگر»بودند؛«مهتران»نوازنده و موسیقیدان بودند و در مجالس شادی و غم حضور مییافتند.و سرانجام«غربتها»،که آهنگری میکردند. با ایـن حـال گـروههای دیگری نیز وجود داشتند کـه از اهـمیت و ارزش و اقـتدار بالایی نیز برخوردار بودند.از جمله«سادات»که در مناطق مختلف میزیستند و علمای دینی از میان آنان بیرون میآمدند،خود گروه مهمی بودند کـه خـوانین،کـدخدایان،ریشسفیدان و توده مردم برای آنان احترام و جایگاه خـاصی قـایل بودند.«میرزا»ها گروه دیگری بودند که غالبا به عنوان منشیان و مباشران خان در دستگاه خوانین حضور داشتند.«نوکر»هـا،هـم گـروه دیگری بودند که در میان دستگاه برخی از خوانین-به سبب شـمار زیادشان-یک طایفه به شمار میرفتند.3 قدرت خوانین در ایلات کهگیلویه و بویراحمد متفاوت بود و به تبع آن قدرت کدخدایان نـیز در طـوایف مـختلف. در محدوده زمانی مورد تحقیق(40-1342)به دلیل نقش بارز ایل بویراحمد سـردسیر (بـویراحمد علیا و سفلی)در شکلگیری حوادث و وقایع منطقه و پیامدهای آن-بهویژه غائله جنوب-تکیه تحلیل بیشتر بر ایل بـویراحمد اسـت.در واقـع ایلات یدگر،در این برهه از زمان، تحت تأثیر حرکت بویراحمدیها،رکود و سکوتی مـصلحتآمیز اخـتیار کـرده بودند.قدرتمندترین و باتجربهترین خان بویراحمد،«عبد اللّه خان»بود که هیچگاه نتوانست قدرت بلا مـنازع و بـلا مـعارض منطقه گردد و سودای ایلخانیگری خود را محقق کند؛هرچه کرد ناکام ماند. در عصر پهلوی،غـالبا قـدرت خوانین وابسته به جنگجویان مشهور بود.آنان در برابر ظلم و ستم نظامیان مقاومت مـیکردند و گـاه آنـان را به قتل میرساندند و گاه نیز«خان»و«حاکم نظامی»با هم میساختند و در دستگیری و قتل جـنگجوی عـشایری همداستان میشدند.این بدان معناست که قدرت جنگجوی عشایری،هم مانعی برای نـظامیان بـود و هـم مزاحمت قدرت خان.نمونه این همکاری خان و ژاندارم،درهر دو دوره رضا و محمد رضا شاه رخ داده است. اگـرچه گـاهی جنگجوی عشایری به عنوان«یاغی»به کوه و کمر میزد،به بهانه جـاسوسی و یـا هـمکاری با دولتیان به قتل و غارت اموال برخی از مردم منطقه دست مییازید ولی در مجموع وجود او در کوه و دشـت،تـرس و تـوهم نظامیان و دولتیان و حتی خوانین را در پی داشت.خان گرچه در بسیاری مواقع از قدرت رزمـی جـنگجوی عشایری بهره میگرفت و از آن طریق در تثبیت قدرت خویش و دور نگه داشتن نظامیان،تلاش میکرد؛اما در مواقعی هم کـه قـدرت جنگجو را در مخالفت با خود میید،برای از میان برداشتن او،نهانی با نظامیان درمـیآمیخت و هـمّ خود را مصروف آن میکرد.اینگونه برخوردهای متضاد و مـنفعتطلبانهء خـان،زنـجیرهای اتحاد و اطمینان ایلی و حتی طایفهای را از هم مـیگسیخت. هـمین همکاری خان و ژاندارم برای از میان برداشتن جنگجوی عشایری،نشان میدهد که در ایل بـویراحمد،«خـان»قدرت بلا منازع نبود و نـمیتوانست بـه هرکاری دسـت زنـد. عـرض اندام خوانین بدون همکاری کدخدایان و بـزرگان و جـنگجویان طوایف میسر نبود.در برابر او جنگجویانی نیز بودند که هیچگاه تسلیم نمیشدند و بـا مـبارزه خویش،مانع از جاهطلبی و قدرتیابی بیش از حـد آنان میشدند.به عـبارت دیـگر و آنگونه که در میان محلیان مـشهور اسـت؛«خانی پول است و پنج تیر».4 خوانین با تمسک به ازدواجهای سیاسی با کدخدایان و سـرشناسان طـوایف،به جد میکوشیدند تا آنـان را مـطیع مـحض خویش نمایند؛امـا هـمیشه در تحقق«نیت»خویش مـوفق نـبودند. خوانین،بیتردید از طریق کدخدایان طوایف،بر ایل اعمال قدرت مینمودند و گاه کدخدا و افراد طـایفهاش ایـن استیلای خان را برنمیتافتند که در این صـورت بـه جنگ و جـدل مـیان آنـان میانجامید. نمونههایی از این دسـت در تاریخ معاصر ایل بویراحمد وجود دارد که حتی یک طایفه کوچک با جنگجویان اندک خویش،قـدرت عـظیم و لشکری خان را با شکست مواجه مـیکرد.ایـن مـوضوع کـه در بـویراحمد،«خان»قدرت بـلا مـنازع بوده و به هرخلافی دست میزده است، تفکری موهوم و مطرودی است؛زیرا شواهد بسیاری وجود دارد که خـان بـدون هـمکاری کدخدا،نه بر طوایف مسلط میشد و نـه بـر ایـل.البـته ایـنگونه کـدخدایان و جنگجویان مبارز نیز کم بودند،اما هیچگاه«ایل»،خالی از آنان نبوده است. خلع سلاح قدرت رزمی عشایر و مقاومت آنان،به«تفنگ»وابسته بود.این تفنگ و نوع مـدرن آن،برنو، که از 1320 ش به بعد به دست عشایر افتاد،ابراز مهمی بود که جنگجوی عشایری با آن میتوانست در برابر هرظالم و زورگویی بایستد.5او این سلاح را آنچنان عزیز میداشت که تأثیرش به خـوبی در اشـعار حماسی و عاشقانه«عامه»پیداست. عاشق ایلی بر خلاف تمام عاشقان-که از سر تعارف و تشویق هر«چه»داشت فدای معشوق میکرد-حاضر به«قربان»کردن تفنگ خویش در راه معشوق نبود و بـه صـراحت میگفت: «هرچه دارم قربونت غیر از تفنگم وردارم چربش کنم سی روز تنگم»6 روز«تنگ»،همان روز مباداست که تمام حیثیت و شرف و ناموس ایلی در خطر است و اگر جـنگجوی عـشایری-که به رغم زمختی و خـشونت،لطـیفطبع و عاشقپیشه نیز هست-این «تفنگ»را نداشته باشد،نمیتواند از حیثیت و ناموس ایل دفاع کند و به همین دلیل است که علیرغم گفته حافظ که: «هیچ عـاشق سـخن سخت به معشوق نـگفت» ،عـاشق ایلی به صراحت سخن دلش را-که شاید بر معشوق او نیز گران آید-بیان میکند. اختلافات خونینی که از 1323 ش بدینسو،گریبان بویراحمدیها را گرفت،موجب حضور پررنگ نظامیان دولت مرکزی در منطقه شد.این نـظامیان بـا کمک خوانین و برخی از کدخدایان و دادن امتیاز به آنان،موفق به خلع سلاح مردم ایل شدند.خلع سلاح پیدرپی از سال 1328 تا 1341،تفنگهای خوشدست و دقیق را از دست رزمندگان عشایری خارج کرد. مقاومت در برابر مـأموران خـلع سلاح فـایدهای نداشت.آنان با شکنجههای سخت،تاب و توان تفنگداران را از بین میبردند و مجبورشان میکردند تا سلاح دوستداشتنی خویش را از مـغاک کوهها و از زیر خار و خاشاک به درآورند و دودستی تقدیم نظامیان نمایند. اگـرچه در مـناطق دورافـتادهتر مثل دشت روم و جلیل بویراحمد مقامتها بیشتر بود،اما اغلب بیفایده بود.7با اینهمه فشار،باز عشایر بـه جـستجو و خرید اسلحه رو میآوردند و از بازستاندن مکرر آن توسط نظامیان مأیوس نمیشدند. زمینههای عمومی قیام پس از کـودتای 28 مـرداد 1332 و سـقوط دولت دکتر محمد مصدق و آغاز یکهتازی محمد رضا شاه،حضور جدی و علنی آمریکا در ایران نمایانتر شـد.این حضور فعال تا سقوط حکومت پهلوی-علیرغم نوسانات آن-وجود داشت.البته رؤسـای جمهور امریکا به دلیـل بـرخی اختلافات نظری وعملی«حزبی»،گاه سیاستهای متضاد و غیر یکسانی در کشورهایی همچون ایران اعمال میکردند.از جمله«جان.اف.کندی»سی و پنجمین و جوانترین رئیس جمهور دمکرات امریکا،سیاستهای خاص خود را دیکته و اعمال میکرد.او سـیاستهای اصلاحی خاصی ارائه میکرد که در پس هرکدام از آنها انگیزهای خاص نهفته بود.از نظر کندی،کشورهای جهان سوم و از جمله ایران در معرض خطر کمونیزم قرار داشتند و توجه به آنها از اهمیت زیادی برخوردار بود.رابطه ایـران و امـریکا هم در سطح مطلوبی قرار داشت و طبعا ایران آمادهء پذیرش سیاستهای امریکا در قبال شوروی بود.بنابراین امریکاییها علاوه بر حمایت از سلطنت محمد رضا،میکوشدند که یک«مهره»نزدیک به خویش را بـه عـنوان نخستوزیر به شاه پیشنهاد و از او حمایت نمایند. دکتر علی امینی عاقد کنسرسیوم نفت و تحصیلکرده خارج،بهترین مهره بود،که سرانجام در اردیبهشت 1340 به نخستوزیری رسید.8 سابقهء طرح اصلاحات ارضی که اغـلب از آن بـه عنوان یکی از عوامل اصلی قیام عشایر به رهبری خوانین یاد میشود،به سال 1338 ش و دوره نخستوزیری اقبال بازمیگردد.با وجودی که این طرح در سال 1338 ش«تسلیم مجلس شد اما دولت اقبال در حقیقت قـصد اجـرای آنـ را نداشت و فقط میخواست اعتراض امـریکا را خـاموش سـازد.»9به گفته«مدنی»،در میان سیاستهای متضاد انگلیس و امریکا،«شاه نتوانست در این سیاست[پیروزی از انگلیس]پایدار بماند و بالاخره از لحاظ اقتصادی وضع به آنجا رسـید کـه بـالاجبار امینی را که معروف سیاست امریکا بود.پذیرفت و مـأمور تـشکیل کابینه ساخت و او اصلاحات امریکایی را به مورد اجرا گذاشت و سپس شاه به رقابت با امینی برخاست و همان اقدامات را به عـنوان انـقلاب سـفید دنبال نمود و قدرت را در داخل کشور با تغییر سیاست از آن خود سـاخت.»10 بدینگونه شاه که با سفر به واشنگتن،اطاعت و انقیاد خود را نسبت به اجرای سیاستهای امریکا و دولت کندی ثابت کـرده بـود،تـوانست امینی را برکنار و میدان را برای عرضاندام خویش مهیا کند.البته در دوره نخستوزیری دکـتر امـینی،سیاستهای اصلاحی امریکا،از جمله اصلاحات ارضی محرک هیچ واکنشی نبود.مالکان بزرگ کشور نیز هیچ عـکس العـمل اعـتراضآمیزی از خود بروز ندادند.طبیعتا در جنوب کشور و از جمله در ایلات کهگیلویه و بویراحمد-بویژه ایـل بـویراحمد-نـیز هیچگونه اعتراضی یا مخالفتی بروز نکرد. به این ترتیب امینی کنار رفت و اسد اللّه عـلم-کـه از او بـه عنوان غلام خانهزاد محمد رضا نام میبردند-به نخستوزیری رسید.در واقع اوج اعتراضات و مخالفتهای تـوده شـهری و نیز قیام مسلحانه روستانشینان و عشایر،در دوره نخستوزیری علم رخ داد.«لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی»11خشم روحـانیت را بـرانگیخت و آنـان که دین را در معرض خطر میدیدند،با اعلامیهها و تلگرافهای متعدد خویش،خواستار لغو لایحه شـدند. در رأس روحـانیون و طلاب مخالف برنامههای دولت در حوزه علمیه قم،یک روحانی «شجاع»قرار گرفته بـود کـه بـا بیباکی تمام،در اعلامیههای شدید اللحن و تهدیدآمیز خویش، دولت علم و تا اندازهای شاه را زیر سؤال میبرد.12آیـت اللّه سـید روح اللّه خمینی که مدتی بعد به عنوان«امام»،زعامت و پیشوایی روحانیون و توده مـردم شـهری و روسـتایی را بر عهده گرفت و آنان را به ایستادگی در برابر ظلم و ستم فرامیخواند،به دوران طولانی رکود و سکوت حـوزههای عـلمیه،بـر ضد سیاستمداران قدرتپیشه پایان داد. در اثر فشارهای علما و اعتراضات مردم و اعلامیههای شدید و غـلیظ امـام خمینی،به ناچار دولت علم عقبنشینی و نخستوزیر،لایحه را ملغی اعلام کرد.اندکی بعد صحنه سیاست کشور،بـا اعـلام«لوایح ششگانه»یا«انقلاب سفید»دستخوش بحرانی بسیار خونین و خشن شد کـه از پس آن،نـاقوس زوال حکومت به صدا درآمد. طیف وسیعی از مـردم،مـخالفان لوایـح ششگانه را تشکیل میدادند و رژیم هم از آن آگاه بـود؛ امـا برای«لوث»کردن قیام اصیل مردم،تبلیغات وسیعی را درباره اصلاحات ارضی و الغای رژیم اربـابورعیتی کـرد و هرمخالفتی را با سمت و سوی ابـقای حـکومت اربابورعیتی قـلمداد نـمود.عـلیرغم این ترفند تبلیغاتی،«در زمان اصلاحات ارضـی مـالکین بزرگ و فئودالها همان کسانی بودند که برای پیاده کردن اصلاحات ارضی مـجهز شـده بودند و بعد از اجرای این برنامه انـقلابی تحت عناوین مختلف قـانونی و تـعاریفی که داشتند همچنان مالک بـزرگ بـاقی ماندند و در پناه زراعت مکانیزه و کارگر کشاورز قرار گرفتند.»13 سخنرانیها و به خصوص اعلامیههای افـشاگرانه امـام که در سطحی وسیع از جامعه تـکثیر و پخـش مـیشد،جو ملتهب کـشور را در تـمام مناطق شهری،روستایی و عـشایری و در مـیان تمام قشرهای جامعه،برافروختهتر میکرد. بسیاری از طلاب جوان حوزههای علمیه سراسر کشور،با تـمام وجـود-به رغم خطرات بسیار زیاد-اعـلامیهها را تـکثیر و منتشر مـیکردند.تـأثیر ایـن حرکت در فارس نیز بـسیار بالا بود و در میان توده مسلمان و شیعهمذهب فارس کهگیلویه و بویراحمد،بیش از تودههای روستایی و عشایری دیگر نـقاط کـشور خود را نشان داد. اعتقادات قوی مذهبی آنـان از عـوامل اصـلی واکـنش سـریع و خونین ایشان بـوده اسـت.آیت اللّه محلاتی از علمای مشهور فارس،رکن رکینی در میان روحانیان و در سطح مملکت به شمار میرفت.14بـرادران حـائری شـیرازی(شیخ محیی الدین و شیخ صدر الدین)،بـویژه شـیخ صـدر الدیـن حـائری شـیرازی که رابط میان روحانیون قم-تهران و شیراز بود،نقش بسیار فعالی داشتند.15 آیت اللّه ملکحسینی که مولد او«بویراحمد»بود،تأثیر بسیاری در تهییج مذهبی مردم منطقه فارس-بویژه بـویراحمد-داشت.آیت اللّه شهید سید عبد الحسین دستغیب نیز از جمله فعالانی بود که،بیشترین ارتباط وی با عشایر کوهمره سرخی به رهبری حبیب اللّه شهبازی بود.16سید علی اصغر حسینی،امامجمعه فعلی یـاسوج،از جـمله طلاب جوانی بود که اعلامیههای امام را در کوههای خطرناک و صعب العبور بویراحمد به مبارزان میرساند.17 از طلاب دیگری که اکثرا در حوزه علمیه«خان»شیراز و تحت سرپرستی آیت اللّه ملک حسینی درس مـیخواندند و در امـر اطلاعرسانی و پخش اعلامیه علما و مراجع،بویژه اعلامیههای امام فعالیت داشتند،میتوان به سید عبد العلی تقوی،سید یحیی تقوی،سید عبد الوهاب بـلادی،سـید حمد اللّه حسینی،سید عبد العـظیم عـنایی(-انایی)،سید جهان موسوی بیدکی،سید یونس هاشمی،سید محمد حسین محمودی،شیخ عباس علی شریفی، ذو الانوار و... کرد. اوضاع بویراحمد و چگونگی آغاز قـیام در آن زمـان اقتدار ایل در دست خـوانین و کـدخدایان بود و آنان تنها با همکاری یکدیگر میتوانستند قدرتنمایی کنند. در ایل بویراحمد،اکثر خوانین و کدخدایان،با هم پیوندی سببی و نسبی داشتند و با آنکه بیدرنگ در کارها و منافع جمعی با هم مشارکت مـیکردند،هـیچگاه اعتماد کلی و واقعی نسبت به یکدیگر نداشتند وهمیشه در حالتی از«شک»و«تردید»نسبت به هم به سر میبردند. همین تزلزل و عدم اعتماد،عامل اصلی انشقاق و انفکاک سریع میان آنان بود. عـبد اللّه خـان و پسرش خـداکرم ضرغامپور از بویراحمد سفلی و ناصر خان طاهری از بویراحمد علیا از جمله خوانین بحرانساز در منطقه بودند.حرکات نسنجیده عبد اللّه خـان،به علاوه اعمال خودسرانه پسرش خداکرم خان که پس از آزادی از زندان-در سالهای پس از 1340-نـیز ادامـه یـافت در بحران داخلی منطقه مؤثر بود. نظامیان دولتی که احتمالا برخی از آنان بیعلاقه به ایجاد تشنج در منطقه نـبودند، بـا تعقیب مداوم خداکرم خان،بر عبد اللّه خان فشار زیادی وارد میآوردند. به نـظر مـیرسد خـداکرم خان تحت تأثیر حرکتهای انقلابی و چریکی آن دوره-بویژه انقلاب کوبا و رهبر آن فیدل کاستر و-به نوعی«اظـهار وجود»میکرد.18«محمد علی عمویی»در خاطراتش،مینویسد که خداکرم خان در زندان،غالبا بـه لهجه محلی بویراحمدی،«ادعـا مـیکرد: موخوم فیدلم».19 میتوان حدس زد فشار نظامیان بر عبد اللّه خان و نیز احضاری وی به تهران،هم به دلیل حرکات خود و پسرش خداکرم خان بوده و هم تطمیع یا تهدید وی برای عدم مقابله بـا برنامه اصلاحات ارضی.اسناد و مدارک موجود که خود تا اندازهای دارای ابهام و تناقض است،به روشنی، ابهامات و خلجان فکری«محقق»را پاسخ نمیگوید.مع هذا همین اندازه روشن است که عبد اللّه خان و نـاصر خـان به تهران آمدند و پس از مدتی از تهران خارج شدند و به محض ورود به منطقه بویراحمد با کدخدایان و بزرگان طوایف و تیرههای مختلف ملاقات کردند و آنان را برای انجام یک قیام مسلحانه همگانی تشویق نمودند.ایـنکه در تـهران چگونه با آنها برخورد شده و چه مطالبی میان آنان و دولتیان مطرح شده است و بهجز دولتیان با چه کسان دیگری نشست و برخاست داشتهاند و چه گفتهاند و شنیدهاند و چطور دولتیان آنان را یـله و رهـا کردهاند و چگونه از تهران خارج شدهاند-و به گفته برخی منابع فرار کردهاند-تنها بخشی از سؤالات و ابهامات موجود است. به هرحال بنابر گفته شاهدان عینی و روایات متواتر،عبد اللّه خان و ناصر خـان در تـهییج و تـشجیع عامه مردم به قیام عـلیه حـکومت،از حـمایتهای صاحبمنصبان و قدرتمندان مرکز، بویژه نظامیان ارتش و همچنین روحانیان،داد سخن میدادهاند و در ظاهر امید فراوانی به کمک ایشان داشتهاند و بعید نیست که بـرخی اعـلامیههای ضـد رژیم روحانیون و احزابی نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی بـه دسـت آنان نیز افتاده باشد.20 باری با موافقت نسبی بزرگان ایل،اتحادیه نیمبند بویراحمد شکل گرفت و جلسه سران در «دروهان»بـویراحمد تـشکیل یـافت.در مرکز تجمع سران قوم،یکیک آنان به قرآن سوگند یـاد کردند که بر بیعت و اتحاد خویش پای فشرند.21«ملا درویش دشتی(دشتیان)»در مثنوی طویلی،قیام عشایر را وصف کرده اسـت کـه تـنها اندکی از آن اشعار در«حافظه»ها مانده است. وی در ابیاتی از این«مثنوی»به سـوگند خـوردن بزرگان و کدخدایان بویراحمد علیا و سفلی کرده است: «ز علیا و سفلی همه کدخدا بخوردند سوگند به اسـم خـدا کـه تا آخرین قطرهء خون زنیم بکوشیم و این رسم را بشکنیم» البته در این بـرهه حـساس،نـباید نقش فرماندهان نظامی و مسئولان دولتی منطقه را نادیده گرفت. به نظر میرسد برخی از آنان-بـنا بـه هـردلیلی-در ناآرامی و اغتشاش منطقه دست داشتهاند. یعقوب غفاری به صراحت مینویسد:«خداکرم خان فرزند ارشـد عـبد اللّه خان با جلب موافقت سرهنگ علیزاده،فرماندار نظامی کهگیلویه،و با موافقت سروان ایـلخانیزاده، فـرمانده ژانـدارمری سیسخت،مبادرت به غارت روستای کریک نمود.»22همو میگوید: «لشکر خوزستان طی دستور مـحرمانه بـه سرهنگ جعفری فرمانده ستون خلع سلاح بویراحمد سفلی تأکید کرده بود که بـا عـبد اللّه خـان برای اخذ بهره مالکانه همکاری نماید.»22 با آنکه غفاری،سندی دال بر صحت این«دستور مـحرمانه»ارائه نـمیکند،ولی با مراجعه به «بخشنامه»بخشدار نظامی وقت بویراحمد علیا-سرگرد تژده24-مـشخص مـیشود کـه دولتیان نه تنها«بهره مالکانه»خوانین را قانونی شمرده که خود را موظف به اخذ و اجرای دقـیق آن مـیدانستهاند. سـرگرد تژده در این بخشنامه در تاریخ 26/7/40«به عموم کلانتران و کدخدایان منطقه بویراحمد علیا»ابـلاغ کـرده،«وظایف هرکدخدا»،«در اجرای اوامر مؤکد...استاندار...فارس و بنادر و تیمسار فرماندهی سپاه پنج و تیمسار فرماندهی ناحیه ژانـدارمری فـارس در مورد امنیت منطقه بویراحمد علیا و برقراری نظم و انضباط کامل و خاتمه دادن بـه تـشنجات...»مشخص شده است.25در بند 3 این بخشنامه بـه صـراحت مـینویسد:«هرکدخدا موظف است،بهره مالکانه را به طـور عـدالت به مالک مربوطه پرداخت نماید.»26گویی بهره مالکانه،خود یک«عدالت»بوده،کـه مـیباید«به طور عدالت به مـالک پرداخـت»شود.در پرتـو هـمین حـمایتها بود که ناصر خان طاهری و ایـادی زمـین خوارش برای تصرف اراضی طایفه«تیرتاجی»جنگیدند و البته شکست خوردند.27 نیروهای نـظامی مـنطقه چندان قدرتمند نبودند و توان مقاومت و مـقابله با تجمعکنندگان بویراحمدی را در خـود نـمیدیدند،در گزارشهایی به«مرکز»،خواهان بـمباران اجـتماع سران ایل شدند. در واقع همین بمباران مرکز اجتماع بویراحمدیها-در روستای دروهان-آغاز رسـمی نـبرد فریقین محسوب میشود.در پاسخ بـه ایـن بـمباران،بویراحمدیها در یک رزم سـنگین شـبانه، «پایگاه»کوچکی در ده«توت نـده»بـویراحمد را تسخیر و نظامیان آن را قلع و قمع نمودند. با وجود این پیروزی کوچک،ابتکار عمل از دست بـویراحمدیها خـارج شد؛زیرا بمبارانهای متوالی منطقه کـه دیـگر«منطقه جـنگی»اعـلام شـده بود،بر تسلط و اقـتدار قیامکنندگان سایه افکنده بود.آنان از آن پس در دو گروه،نبرد را ادامه دادند؛نیروهای عبد اللّه خان-بویراحمد سفلی- بـرای تـصرف پادگانی در«لوداب»بویراحمد و نیروهای ناصر خان-بـویراحمد عـلیا-بـه حـوزه مـمسنی عزیمت کردند. هـردو گـروه در دستیابی به اهداف خویش ناکام ماندند.عبد اللّه خان و خداکرم خان پس از عدم موفقیت در تسخیر پادگان لوداب،با کـمبود نـیرو روبـهرو شدند.آنان خیلی زود به این نتیجه رسـیدند کـه ادامـه قـیام و ضـربه زدن بـه حکومت غیر ممکن است.بنابراین برای حفظ جان خویش از منطقه موروثی خود جدا شدند و به تنگ تامرادی-در حوزه کی خورشید برومند-پناه بردند. آنان دیگر در پی«حشمت»و«جـاه»نبودند،بلکه از«بد حادثه آنجا به پناه آمده بودند.» کی خورشید برومند که تنها فردی بود که از جمع خویشاوندان عبد اللّه خان،مردانه در صحنه مانده بود،با صدماتی که نـیروهایش در تـنگ بریم«-برین،پرین»متحمل شدند،به تنگ تامرادی عقب نشست.البته میان او و ناصر خان،بیاعتمادی حاکم بود و هردو نسبت به هم مشکوک بودند.ناصر خان طاهری هم،پس از درگیری نـاموفق افـراد عشایر با نیروهای نظامی در«کوپن»(-کوپون)ممسنی،فرسنگها از کانون حوادث فاصله گرفت و در کوههای صعب العبور«تنگ آبشور»و«پیچاب»مقرر بابکانیها-که داییهای وی بـودند-مـخفی شد.غفاری مینویسد که نـاصر خـان پس از واقعه بریم،«از وضع موجود متوحش شده بود»بنابراین با «همراهانش به تنگ آبشور رفتند.»28 هسته مقاومت با این پیشامدها،تشجعکنندگان مردم به این نـتیجه رسـیده بودند که استمرار قـیام و مـبارزه رویاروی،دیگر ممکن نیست و با پناه گرفتن در مکانهای«امن»و دور از دسترس،حفظ جان خویش را در اولویت قرار داده بودند.عبد اللّه خان که تنها«کی خورشید برومند»را در صحنه داشت،از سر ناچاری به او پناه بـرد و از هـمان ابتدای قیام،تمام«میراث خوارانش»-که زن و زمین و زر و هبه داشتند-تسلیم دولتیان شدند. پسر او،خداکرم خان هم که هیچ اقدام چشمگیری از خود بروز نداده بود،اکنون تنها و بییاور،در موکب خالی پدر،تـن بـه سرنوشت سـپرده بود.اگرچه وی به رغم آنکه در شمار عوامل بحرانزای منطقه به شمار میرفت،در طول دوره«قیام»چندان مؤثر نـبود.به هرحال این پدر و پسر،یقین کرده بودند که دیگر راه بازگشتنی نـیست. بـدینترتیب عـبد اللّه خان دانست که«تسلیم شدن»هیچ نفعی برای او دربر نخواهد داشت. در این صحنه پرتلاطم بازیگری و سـیاست، بـه نظر میرسد که ناصر خان،بازیگرترین فرد صحنه بود.به رغم اسناد و مـدارک مـعتبر و روایـات و گفتههای موثق و نیز مطالب و منابع مکتوب به جای مانده از آن دوره،هنوز به قطع و یقین نمیتوان دربـاره او نظر داد.با این قراین و امارات متعدد و متضاد،باید به او،به دیده تردید نـگریست.بیگمان نقش و تأثیراو از ابـتدای شـکلگیری تا پایان قیام،در هالهای از ابهام مانده است. در این میان شاید،تنها شخصیتی که از ابتدا تا انتهای قیام،حضوری صادقانه،چشمگیر و مؤثر داشته،«ملا غلامحسین سیاهپور جلیل»بوده باشد.در واقع او و طایفهاش،مـوجدان اصلی«قیام»به شمار میروند.چرا که در اینباره منابع مکتوب و روایات متواتر و اسناد و مدارک معتبر،موجود است. بیتردید،«خوانین آغازگر و شروعکننده حرکت قیام عشایر...بودند،اما تعیینکننده و پایاندهنده آن نبودند.کسانی ضـربه را بـر پیکره رژیم وارد آوردند که از«توده»مردم محسوب میشدند و فرمانده آنها یک چهره مردمی و مسلمان واقعی بوده که در گفتهها و سخنان خویش-قبل و بعد از قیام-هدف خویش را از مبارزه و قیام،حمایت از دین و روحـانیت اعـلام داشته است.»29 گفتههای شاهدان عینی و روایات متواتر مورد وثوق،مؤید این«مهم»است که ملا غلامحسین از همان ابتدا نه تنها با اندیشه خوانین مخالف بود،که خویشان و دوستانش را از هـمراهی و هـمکاری با آنان نیز نهی میکرد.«کی خدابخش مظفری»از فرماندهان اولیه قیام کنندگان-بویژه در تسخیر پاسگاه توتنده-روایت میکند: «ابتدا در اسفندماه سال 41 عبد اللّه خان و ناصر خان آمدند منزل پدرم(حـاج اسـماعیل مـظفری)، ما اطراف آنها جمع شـدیم و آنـها تـوضیح دادند که ما قصد حرکت و غائله علیه رژیم را داریم.این حرکت از طریق روحانیت هم رهبری و هدایت میشود و عدهای از نیروهای نظامی هـم بـا مـا هماهنگ و همعقیده میباشند و ادامه دادند که هرچه مـخارج و هـزینه متحمل شویم روحانیت تأمین میکند.بعد ما با آنها همعقیده شده در معیت آنها حرکت کرده رفتیم منزل آقا یـد اللّهـ ارجـمند کدخدای ایل آغا[آقا].در منزل ایشان نامه امام(ره)که علیه رژیـم شاهنشاهی مردم را به قیام دعوت نموده بود،به دست ما رسید.قابل ذکر است این نوشته در نی مـخفی گـردیده بـود،که نتیجتا این اعلامیه موجب تحریک بیشتر در بین مردم گردید.چـون ایـن اطلاعیه باعث گردید که ما کاملا به حرف آنها باور و اعتماد کنیم.»30 کی خدابخش در ادامه مـیگوید:«مـا بـه منزل غلامحسین رفتیم.و در آنجا ضمن مذاکره با آقای ملا غلامحسین،[وی]مخالفت خـودش را اعـلام کـرد و گفت:من حاضر به همکاری با خوانین نبوده، ولی شما چرا همراه آنها آمدی،مـن اطـلاعیهای را کـه مربوطه به حضرت امام(ره)بود،به وی نشان داده و گفتم که:ظاهرا قیام اسلامی و حرکت مـا جـهاد است.لذا با خوانین هماهنگ شده،که ایشان هم گفتند که اگر این حـرکات مـشعل[نشأت]گرفته از پیـام روحانیت باشد،من هم حاضرم.»31 نویسنده کتاب«بویراحمد و رستم گاهواره تاریخ»به جلسه بـزرگان دو طـایفه جلیل و بابکانی میکند که قبل از اینکه ناصر خان طاهری وارد منطقهشان شود،تـصمیم گـرفتند«بـه درخواست[وی]جواب منفی دهند.»32 این جلسه در منزل ملا غلامحسین-در باغچه جلیل-تشکیل شد و بزرگان هردو طـایفه،کـه خویشاوندان سببی و نسبی ناصر خان بودند،معتقد به عدم همکاری با خـوانین بـودند.33 نـاصر خان نیز با ورود به«خانه»بزرگان دو طایفه،نوعی التزام«اخلاقی»ایجاد کرد که عدم پاسـخ مـثبت بـه آن،دور از حمیت ایلی و مروت عشایری شمرده میشد.34 با وجود این،گروه کمی از هـردو طـایفه در قیام شرکت جستند.ملا غلامحسین تنها یک تن از افراد طایفهاش را به همراه برد.«کازلفعلی»تنها جـنگجویی بـود که همراه ملا غلامحسین در دروهان-مرکز تجمع سران بویراحمد-حضور یافت.جـوان بـیست و چند سالهای به نام«علی رنجبر»نـیز هـمراه ایـشان بود.در مجمع سران قوم،یکیک آنان بـه قـرآن سوگند یاد کردند و بر پایمردی و عدم تسلیم خود به نیروهای دولتی تأکید کـردند. مـلا غلامحسین«قسم»نخورد و به عـلاوه سـخنانی ایراد کـرد کـه هـم«حقیقت»داشت و هم میتوانست در تحریک حـاضران-کـه هرکدام خود را بزرگی بیمانند میدانستند-مؤثر واقع شود و عزم آنان را در مبارزه جـزم نـماید: «...هنگامی که در اواسط اسفند 41 تعدادی از سـران بویراحمدی در دروهان اجتماع کـرده و بـرای تداوم مبارزه سوگند یاد مـیکردند،غـلامحسین سیاهپور سوگند یاد نکرد و گفت:من میدانم بسیاری از کسانی که اکنون سوگند یـاد مـیکنند سرانجام وارد بندوبستهای سیاسی شده و مـبارزه را رهـا خـواهند کرد ولی من بـدون سـوگند تا آخرین نفس بـه مـبارزه ادامه خواهم داد.»35 تقوی مقدم اضافه میکند که«سیر حوادث صحت این پیشبینی سیاهپور را تـأیید کـرد.»36 شاعر عشایری-ملا درویش دشتی-در ایـنباره چـنین سروده اسـت: «ز عـلیا و سـفلی همه کدخدا بخوردند سـوگند به اسم خدا که تا قطره خون آفرین زنیم بکوشیم و این رسم را بشکنیم پس از اینهمه بـحث و هـم گفتگو غلامحسین بیامد به سوی گـرو گـرفتند نـاچار او را هـمه بـیامد در این کار پر زمـزمه» مـنابع مختلف از نقش ملا غلامحسین به عنوان یک فرمانده جنگی تمامعیار،یاد میکنند.او که در درگیریهای«توتنده»و«پل بـریم»یـکی از فـرماندهان اصلی-و شاید اصلیترین فرمانده -بوده است،وقـتی شـاهد وحـشتزدگی و تـزلزل نـاصر خـان پس از بمباران شدید پل بریم بود، تصمیم گرفت که دیگر جدا از همه این افراد بجنگد. غفاری مینویسد: [پس از این بمباران شدید]،«ناصر خان طاهری که از وضع موجود متوحش شـده بود و وجود کیخورشید را مانع معرفی خود به نیروهای انتظامی میدید،در صدد از بین بردن او برآمد. ملا غلامحسین که وضعیت را چنین میدید،به کیخورشید گفت:به گمانم که بهجز من و عبد اللّه خـان هـمه تسلیم خواهند شد و از کیخورشید پرسید اگر ناصر خان خود را به ارتش معرفی کند،تو چه کار خواهی کرد؟او در جواب گفت:من هم خود را تسلیم خواهم کرد.»37 بدینگونه ملا غلامحسین پس از مـشاهده ایـن قبیل ترس و تزلزلها«هسته مقاومت»را تشکیل داد. تکیهگاه اصلی او،جنگجویان وفادار«طایفهاش»بودند.تعدادی نیز از طوایف دوست و همسایه،نظیر«بابکانیها»و«انصاری»های ساکن امـیر ایـوب انصاری،به«هسته مقاومت» پیـوسته بـودند و«توده»های مردم در بویراحمد،باوی و ممسنی،نیز از آنان پشتیبانی میکردند. وی با دلیریهای جنگجویان درون جبهه،ضربات سهمگینی بر رژیم وارد آورد و باتکیه بر دلاوریهای توده پشـت جـبهه،هم مدتها مقاومت مـیکرد و هـم آبرومندانه در حفظ این دستاورد مهم کوشید.موفقیت و مقاومت او با همکاری و همدلی هردو گروه میسر شد. تولد تازه حدود یک ماه از قیام گذشته بود که ترکیب نامتجانس قیامکنندگان کاملا از هم تـفکیک شـد. غفاری در تصویر این«تفکیک»مینویسد: «بعد از رویداد پل بریم ناصر خان و همراهانش به تنگ آبشور رفتند.کیخورشید و بقیه هم در کدام در منزل خود منتظر وقایع غیر قابل پیشبینی بودند،عبد اللّه خان هـم بـا زن و بـچه و بستگانش در تنگ تامرادی نزد کیخورشید به سر میبردند.رابط بین عبد اللّه خان و ناصر خان کیخورشید بود.»38 غـفاری البته هیچ ای به فرمانده جنگی قیامکنندگان نمیکند.39 ملا غلامحسین بـا جـنگجویان طـایفهاش،به منطقه مسکونی خویش-که اکنون در کانون حوادث واقع شده بود-بازگشت.در همین بحبوحه،جمعی از نظامیان-از لشـکر 9 خـوزستان -به فرماندهی سرهنگ فیروزبخش و با حمایت و حضور علنی«ملک منصور خان باشتی»،از مـالکان بـزرگ کـهگیلویه و بویراحمد،در«دهبزرگ»باشت و در نزدیکی محل سکونت گرمسیری«جلیلیان»اردو زدند. دهبزرگ محل زندگی سادات معروف«بـحرینی»بود که به سادات دهبزرگی مشهور شده بودند. جمعی از خاندان جلیل القدر«بـلادی»-که در بهبهان،بوشهر و شـیراز نـیز پراکنده بودند-در این ده میزیستند. به دلیل همجواری و همسایگی سادات بحرینی با طایفه جلیل،ارتباط بسیار نزدیک مادی و معنوی خاندان بلادی و حسینی با خانواده ملا غلامحسین-به خصوص پدرش ملا سیاه (سـیاوش)-برقرار بود.جالب آنکه نام ملا غلامحسین را یکی از علمای بزرگوار سادات ده بزرگ به نام«سید محمد علی موسوی بلادی»انتخاب کرده بود تا در پناه این اسم عزت و آبرو بیابد.40 پس از مـرگ مـلا سیاه،ارتباط تنگاتنگ سادات دهبزرگ و مردم طایفه جلیل همچنان ادامه یافت و خود ملا غلامحسین نیز در تحکیم هرچه بیشتر این ارتباط تلاش وافر مینمود. در این برهه حساس،استقرار نظامیان در ده مربوط بـه سـادات،به رغم آنکه در دید عموم یک اشغال جبری و نظامی محسوب میشد،خود نیز یک نوع«پناهندگی»-و آن هم در خانه سادات -به شمار میرفت.بنابراین یک نوع مانع مذهبی و تقدس و تـعهد اخـلاقی برای ملا غلامحسین و جنجگویانش ایجاد شده بود.آنان علیرغم استقرار در جنب نظامیان و تصمیم به حمله، قریب یک هفته صبر کردند. بنابراین،مردم منطقه با وی از موضعگیری نیروهای ملا غلامحسین در کـوههای اطـراف دهـ بزرگ مطلع شده بودند و اخـبار آن را بـه«رهـگذران»میدادند. علاوه بر سادات دهبزرگ،سادات دیگری در حوزه باوی-بویژه در روستاهای تکیه،بیدک و عنا(-انا)-زندگی میرکدند که با ملا غـلامحسین و طـایفه جـلیل آشنایی و ارتباط نزدیک داشتند.به تعدادی از این سـادات-دهـبزرگی،بیدکی،تکیهای و عنایی-در شیراز و در حوزههای علمیه،به خصوص حوزه علمیه«خان»،تحصیل میکردند و از نزدیک با وقایع و رویدادهای مملکتی آشـنا بـودند. در ایـن میان،روحانیت و حوزههای علمیه،کانون اصلی مخالفان رژیم بود و رخـداد دوم فروردین 1342،در فیضیه قم،اکثریت روحانیان در مخالفت و دشمنی با سردمداران رژیم به تکاپو افتادند.فاجعه فیضیه نشان داد کـه هـیچگونه سـازش و مصالحهای میان روحانیت و حاکمان رژیم امکانپذیر نیست. در فارس-چنانکه پیشتر آوردیـم-تـحرک روحانیت در مخالفت با رژیم بالا گرفته بود و برخی از طلاب فارس و کهگیلویه و بویراحمد تحت تأثیر استادان و مـراجع خـویش،فـعالیت بیشتری مینمودند.جمعی از سادات حوزه باشت و باوی نیز در تنویر افکار بومیان و تـشجیع جـنگجویان تـلاش میکردند.رفتوآمد این عده از شیراز به منطقه و بالعکس-علیرغم خطرات آن-بیشتر شده بود و اعـلامیههای صـریح و عـلنی امام زودتر از دیگر نقاط روستایی کشور به دست«خواص»محل میرسیده است. امام کـه اعـلامیههای متعددی صادر نموده و حتی عید نوروز 1342 را تحریم کرده بود، اکنون و پس از«فاجعه فیضیه»اعـلامیه مـشهور«شـاهدوستی یعنی غارتگری»را منتشر کرد و مبارزه را رژیم را بر تمام ملت واجب دانست.او با این کـار،اوج شـجاعت و صراحت خویش را نشان داد. ایشان به صراحت اعلان کرده بودند که«اصول اسلام در مـعرض خـطر اسـت،قرآن و مذهب در مخاطره است.با این احتمال،تقیه حرام است و اظهار حق واجب«و لو بلغ مـا بـلغ)»41 این فتوای تاریخی در تاریخ 13 فروردین 1342 و در پاسخ تلگراف تسلیت علمای تهران صادر شـدو خـیلی زود در سـطح کشور پخش شد.42 سید حمید روحانی از آن فتوا به«فتوایی جهشبار و تاریخی»یاد میکند43و علی دوانـی آنـرا«نـقطه عطفی در مبارزه روحانیت با دستگاه سلطنت» میداند.44 مدنی این فتوا را یک«فـتوای تـاریخی»ذکر میکند و مینویسد:«فتوای امام مؤثرترین دستوری بود که همه مردم و به خصوص روحانیت را به جـنبش بـیسابقه واداشت و سازش و تسلیم را مردود نمود و فکر عقبنشینی را از بین برد.»45مسعود بهنود مـعتقد اسـت که:«اعلامیه شاهدوستی یعنی غارتگری،چون بـمب در سـراسر کـشور ترکیه و هزاران نسخه از آن تکثیر شد.»46 اندکی پس از انـتشار ایـن اعلامیه،سید علی اصغر حسینی و سید عبد العلی تقوی از طلاب جوان حوزه عـلمیه«خـان»شیراز،به دستور آیت اللّهـ مـحلاتی و آیت اللّه مـلکحسینی بـا اعـلامیههای متعدد،از جمله این اعلامیه مهیج و تـاریخی،بـه منطقه«باوی»آمده و با ملا غلامحسین ملاقات کردند. سید علی اصغر حـسینی در دسـتنوشتهای به ذکر خاطره این ملاقات پرداخـته،آورده است: «بسم اللّه الرحمن الرحـیم،ابـن حقیر سید علی اصغر حـسینی در بـرخوردی که با مرحوم غلامحسین سیاهپور داشتم در سال 42،که به عنوان پخش اعلامهی مـراجع بـه آن منطقه رفته بودیم،وقتی کـه اعـلامیهها را خـواندیم مخصوصا اعلامیه امـام کـه این جملات در آن بود اظـهار حـق واجب و تقیه حرام[است]و لو بلغ ما بلغ را که توصیه دادیم،آن مرحوم این جمله را بر زبـان آورده کـه 14(چهارده)ساله شدم و اگر این مـطلب[را]سه روز قـبل میدانستم عـده[ای]از ژانـدارمها را قـتل عام کرده بودم ولی چـون جریان روشن نبود،سعی میکردم که از برخورد با آنها احتراز نمایم و لیکن حالا دیگر پسـ از حـادثه قم و دیدن این اعلامیهها از کشتن آنـها بـه هـیچوجه خـودداری نـخواهم نمود.» سـید عـبد العلی تقوی نیز ضمن تأیید مطالب سید علی اصغر حسینی،اضافه مینماید که ملا غلامحسین پس از شـنیدن مـوارد مـطرحشده در اعلامیه،به سخنی متأثر شد و گفت:«سـلام مـرا بـه عـلما بـرسانید.»47 مـلا غلامحسین و یارانش اکنون برای یورش به نظامیان مستقر در«دهبزرگ»مصمم و مهیا شده بودند.48احتمالا همان شب یا شب بعد،حمله سراسری آنان آغاز گردید.هجوم سریع و شـجاعانه عشایر،خیلی زود نظامیان را از سنگرهای اطراف دهبزرگ،به درون روستا عقب راند.نظامیان که در حین عقبنشینی،چند نفری کشته داده بودند،علاوه بر اینکه به خانه سادات پناه بردند و سادات را به نـجات خـویش فراخواندند،در مسجد جامع ده نیز پناه گرفتند. سرهنگ فیروزبخش و ملک منصور خان باشتی،به خاندان بلادی و حسینی متوسل شده و با اعلام این مطلب که دهبزرگ را ترک خواهند کرد،خـواهان مـذاکره سادات با غلامحسین شدند.بزودی با وساطت سادات دهبزرگی،ملا غلامحسین چارهای جز پذیرش و خاتمه درگیری نداشت و بنابراین دستور داد نیروهای رزمی عشایر دسـت از مـحاصره بردارند و به موضع قبلی-کـه کـوههای اطراف دهبزرگ بود-عقبنشینی کنند. جنگجویان عشایر،در این درگیری متشکل از افراد طایفه جلیل و تعدادی از بابکانیها و دو نفر از انصاریها-به نام عبد المحمد(عبدی)انصاری و مـلا عـلی خان انصاری-بودند.در رأسـ جـنگجویان بابکانی،«علی جغتا»(-جغتا یا علی علیداد)و«آقا لهراسب موسیپور»قرار گرفته بودند که این«آقا لهراسب موسیپور»،ازهمان آغاز قیام،دلاورانه و وفادارانه حضور و نقش مؤثر خود را نشان داد و تا نـثار جـان خویش،مردانه مبارزه کرد.49 جنگ گجستان نقطه عطف قیام50 وقایع بعد از نبرد نافرجام پل بریم(-پل برین-پرین)،همه حکایت از ابتکار عمل ملا غلامحسین و یاران وفادارش بود.اکنون مدتها بود که خـوانین از تـرس،در تنگههای«امـن» قرار گرفته بودند و دیگر کاری به«قیام»نداشتند. ملا غلامحسین پس از تلاش نافرجام«دهبزرگ»به سوی«امیر ایـوب»بازگشت.امیر ایوب، مکان مقدس مذهبی است که جمعی از انصاریها-کـه ارتـباط بـسیار نزدیک خویشاوندی با طایفه جلیل داشتند-در آنجا ساکن بودند.دقیقا معلوم نیست چند روز در امیر ایوب مانده بـودند کـه به او خبر رسید گروه زیادی از نظامیان در نزدیکی محل سکومت طایفه جلیل اردو زدهاند.مـحل اسـتقرار ایـن جمع نظامی در«نوگک»ممسنی و در همسایگی طایفه جلیل بود.نوگک و قلعه مستحکم آن،تا دو ماه پیش از آن،مـحل اقتدار و استقرار«حسینقلی خان»و پسرش«جعفر قلی خان»بود و اکنون قدرتمندان پیشین،خـلع ید شده،در جای آنـها نـظامیان دولت مرکزی نشسته بودند. سرهنگ ناجی،فرمانده نظامیان برای ایجاد امنیت در حوزه مأموریت خویش،بزگان و کدخدایان طوایف دور و نزدیک،بویژه طایفه جلیل را فراخواند.او تلاش بسیار نمود که ملا غلامحسین را به گونهای مسالمتآمیز و مـصلحانه به اردوگاه بکشاند.تلاش«سرهنگ» نافرجام ماند و با آنکه چند تن از سرشناسان و ریشسفیدان طایفه جلیل در اردوی نظامی حضور داشتند،مأموریت از پیش تعیینشده خویش را به سوی اماکن طایفه جلیل و نهایتا تسخیر امیر ایـوب و«امـحای کشت خشخاش»و تسلط بر یک منطقه فوق العاده مهم و حیاتی،به مورد اجرا گذاشت. در دستور العمل از پیش تعیین شده،آمده بود:ابتدا هواپیماهای جنگی،مناطق مسکونی طوایف جلیل،بابکان و انـصاری را بـمباران نمایند و سپس نیروهای نظامی برای تصرف قطعی منطقه به حرکت درآیند.51 ظاهرا روز 29 فروردین 1342،به علت نامساعد بودن هوا،بمباران انجام نشد.52به ناچار نظامیان بدون بمباران منطقه،به سـوی«هـدف»پیشروی نمودند.آنان در طی مسیر خویش، مکانهای خالی از«سکنه»را اشغال و گزارش«تسخیر»و«فتح»آن را به مرکز فرماندهان اعلان میکردند.فرمانده ستون فرعی در نخستین گزارش خود اعلام میکند:«...تیمسار سـپهبد فـرماندهی نـیروهای جنوب...محترما در ساعت 11300 گردنه گـانگان[گنگون-گـلگون]اشغال و سـتون به سمت کوه عنا مشغول پیشروی است...1-30/42 سروان ریحانیفر»53 گزارش دوم از«شیرخوسی جلیل»مخابره میشود:«تیمسار فرماندهی نیروهای جنوب... ستون در ساعت 17 پس از گـذشت از کـوه عـنا که در مسیر قرار داشت ارتفاعات مسلط به آبـادی شـیرخوس [شیرخوسی]را اشغال و به علت خرابی راه و ماندن دواب اجبارا امشب متوقف و فردا بصوب برد بهمن گجستان حرکت خواهیم نمود...»54 عدهای از خـانوارهای جـلیلی در«شـیرخوسی»،با مشاهده نظامیان-که فاصله زیادی نیز با آنها داشـتند-به ملا غلامحسین در روستای امیر ایوب اطلاع میدهند تا هرچه زودتر از مسیر نظامیان خارج شود.غروب روز سیام فـروردین 1342 مـلا غـلامحسین با همراهان وارد منطقه شدند.«کردی انصاری»نیز به آنان پیوسته بـود. تـا پیش از این،کردی انصاری در هیچیک از صحنههای قیام شرکت نکرده بود و حضور کنونی وی هم،قوت قلبی بـرای دیـگر جـنگجویان بود و هم،نویدبخش فتح و فیروزی.چرا که بیهیچ مبالغهای مؤثرترین و فعالترین جـنگجوی ایـن نـبرد به شمار میرفت. کردی با حرکت خوانین مخالف بود و پس از اینکه اعلامیه مشهور امام بـه دسـت مـبارزان رسید و برای او نیز در امیر ایوب خوانده شد،با«مجاهدین»همنوا گردید.وی،افزون بر آنـکه شـوهرخواهر ملا غلامحسین بود،یار دیرین و باوفای او نیز به شمار میرفت. حال که یـقین کـرده بـود،قیام جنبه«مذهبی»دارد و«جهاد»محسوب میشود،عدم شرکت خویش را ناصواب و دور از«دین»و مردی میدانست.55 «طـایفه»در حـال کوچ ییلاقی بود.هرکدام از«اولادها»ی طایفه از مسیری جدا در حال کوچ بودند.با وجـود ایـن ده پانـزده نفری تفنگچی و«چوبکی»56،از طایفه جلیل و دو تن «انصاری»-عبدی و کردی-در نزدیکی نظامیان موضع گرفتند.بنا بـه دلایـل عقلانی،هیچگونه حمله یا شبیخونی به نظامیان زده نشد.در همان شب،افرادی از طـایفه بـا بـانگهای بلند و غریوهای غرا،خبر تصمیم ملا غلامحسین را-تا آنجایی که ممکن بود-به خانوادههای در دسـترس رسـانیدند.بـنابراین همان شب افرادی از طوایف جلیل،بابکانی و انصاری خبردار شدند و تا نزدیکیهای صـبح خـود را به جایگاه موعود رساندند. پیش از ورود نیروهای کمکی جدید،ملا غلامحسین همان ده پانزده نفر را تقسیم کرد و نـیروهای زبـده را برای موضوعگیری پشت سر نظامیان فرستاد. کردی انصاری،عبد المحمد انصاری،حـسنقلی فـرخی(ایزدی)،گشتاسب خرمی،ملی بهروزی،ترکی پیـرایش و قـلندر،بـه فرماندهی کردی،اعضای این گروه بودند.پنـج نـفر اول اسلحه«برنو»-بلند و متوسط-و دو نفر اخیر«پنج تیر پران»داشتند. خود ملا غلامحسین بـا هـمراهی افرادی که اکثرا جوان بـودند و سـابقهای در جنگهای حـساس نـداشتند،بـرای مقابله با جلو ستون نظامی تـعیین شـدند.ملا غلامحسین محمدی،علی محمدی، بهمن امینی،فاضل فتاحپور،ملک احمد احـمدی و عـلی جان صابری(فرخی)همراهان او بودند.در نـیمههای شب،سید شریف حـسینی روحـانی طایفه،خود را به ملا غـلامحسین رسـانید و خواستار عدم برخورد با نظامیان،بویژه در حوزه طایفه جلیل شد. ملا غلامحسین پاسـخ داد،مـگر نمیدانی«سیدها»را از چند طبقه بـه زیـر انـداختهاند و مغزشان را متلاشی کـردهاند.مـگر نمیدانی«آقای خمینی»دسـتور جـهاد داده است.وی اعلامیه امام را که در جیب گذاشته بود درآورد و به سید شریف نشان داد و ادامه داد«سید جـان»مـن برای این مسئله میجنگم و با ایـن گـروه نیز یـقینا خـواهم جـنگید. سید شریف با شـنیدن این مطالب،دستش را دور سر ملا غلامحسین چرخاند و گفت:«امام زمان پشت و پناهت باشد.به جـدم ایـنها«خون»ندارند.»57بدینترتیب با حمایت روحـانی مـحل مـبارزان روحـیه تـازهای یافتند. در گرگومیش هـوا،جـنگجویان عشایری پس از اداعی فریضه صبح از هم جدا شدند و در مواضع از پیش تعیینشده مستقر گردیدند.در همین هنگام بسیاری از جـنگجویان طـوایف جـلیل،بابکانی و انصاری نیز به وعدهگاه آمدند.عـلاوه بـر آنـان،چـند نـفری نـیز که پیشتر به همراه ناصر خان از کانون حوادث دور شده بودند،به جمع آنان بازگشتند.از جمله بهرام مندنی پور-که سابقه فراوانی در جنگیدن داشت-به همراه برادرش«جهرم»و نـیز عیدی پاکباز و فرد دیگری به نام محمد صادق که همگی از ساکنان روستاهای یاسوج بودند.در میان این نیروهای کمکی،بابکانیها همه بیشتر بودند.آقا لهراسب فروزان،امیر چشمک،موسی هاتی، خـسرو کـاشاه محمد،محمد تقی آقایاری،اعلمون حمیدهفر از ترکان تنگ آبشور که همراه محمد حسن انصاری برادر عبد المحمد انصاری حضور یافته بود،عوض زیلایی و غلامعلی دشمنزیاری از جمله این شرکتکنندگان بـودند. مـلا غلامحسین فورا دستور داد تمام این افراد-که برخی نیز بیتفنگ بودند-در سمت چپ عشایر سنگر بگیرند.همگی منتظر ورود نظامیان به«مهلکه»شدند.مـلا غـلامحسین مقرر کرده بود که آغـاز قـطعی جنگ با شلیک وی خواهد بود. ساعت از هشت گذشته بود که ستون نظامی از گردنهای سرازیر و وارد«قتلگاه»گردید.تقریبا یک ساعتی طول کشید تا اولین دسـته نـظامی در تیررس ملا غلامحسین قـرار گـرفت.شلیک نخستین تیر و زخمی شدن ژاندارم«مرادی»،آغاز رسمی نبرد بود.نبرد گجستان که کاه بیات به درستی آن را«نبرد آخر»نامیده است،بدینگونه آغاز شد.58 شرح مفصل نبرد در حوصله ایـن مـقاله نیست؛اما در طول 21 ساعت جنگ سنگین و خونین در روز و شب 31 فروردین 1342،ستون نظامی کاملا تسلیم شد و در سحرگاه یکم اردیبهشت 1342 تمام نظامیان یا کشته و مجروح یا اسیر و در بند شدند و یا از صحنهء نبرد گـریختند.اسـیران پس از خلع سـلاح خیلی زود آزاد شدند و حتی برخی از عشایر مأمور شدند که با بدرقهء آنان، مسیر بازگشت را نشانشان دهند. از اوایل عـصر روز درگیری،تا نیمههای شب،افراد بسیاری از طایفه جلیل و برخی از بابکانیها خـود را بـه رزمـگاه رساندند.از جمله«کازلفعلی»جنجگوی دلاوری که در اولین درگیری ملا غلامحسین با رژیم پهلوی در 1320 شرکت داشت و اکنون در آخـرین درگـیری هم شرکت میکرد.حاج مسلم براتی،حاجی رضایی،راهعلی پیرا،خان طلا بـاقری،ابـو القـاسم روهنده،قلندر کاخدابخش(قلندری)،شاکرم کاعبدی(فرخنژاد)،محمد سعادت،محمد حسین جلیلپور و... در عصر روز درگیری نـیز حبیب بهادر از جنگجویان بنام بویراحمد،به همراه فرامرز سیاهپور وارد معرکه نبرد شدند. مـنابع نظامی دربارهء تلفات نـظامیان آمـار متناقضی ارائه دادهاند.آریانا در تاریخچه عملیات نظامی جنوب به 53 کشته و 43 مجروح دارد.59در حالی که«سرهنگ ستاد محسن شبستری»رئیس ستاد نیروهای جنوب در مصاحبه با خبرنگار«تهران مصور»میگوید:«در این حادثه پنج افـسر،چهار درجهدار و شش ژاندار و 54 سرباز شهید شدند و45 سرباز و دو افسر و پنج درجهدار مجروح گردیدند.»60بنابراین بر اساس گفته«شبستری»69 کشته و 52 مجروح آمار تلفات نظامیان در جنگ گجستان بوده است. نیروهای عشایر تنها یـک کـشته و سه مجروح دادند.آقا لهراسب موسیپور از طایفه بابکانی کشته شد و بهرام مندنیپور،خان طلا باقری و اعلمون حمیدهفر زخمی شدند. تمرین خلبانها خلبانهای ارتش برای نخستین و آخرین بار در سطحی وسیع بـه عـملیات نظامی مبادرت ورزیدند.61اگر برخی از آنان نیز تحت فشار«وجدان»سعی میکردند مسامحه نمایند،تحت فشار فرماندهان خویش متهم به«خیانت»میشدند.به ناچار،جز انجام سریع و دقیق عـملیات گـزیر و گریزی نداشتند.از همان روز خلع سلاح و قلع و قمع ستون نظامی در جنگ گجستان -یکم اردیبهشت 1342-بمبارانهای شدید مناطق گرمسیری و سردسیری طایفه جلیل و انصاریهای امیر ایوب آغاز گردید.پیش از آن و در طول قیام،مـناطق مـختلف کـهگیلویه و بویراحمد-خاصه بویراحمد کنونی-بـمباران شـده بـود؛اما اکنون«خلبانهای ارتش،با خشم و خشونت بسیار بر فراز منطقه به پرواز درآمده بودند»62و نقاط مختف را بمباران میکردند. اگر تا پیـش از جـنگ گـجستان و شکست مفتضحانه ارتش،خلبانها،تمرینات ساده مشقی مـیکردند،اکـنون«تمرینات»واقعی بود.تمام دهات طایفه جلیل-که در این زمان خالی از سکنه شده بود و ساکنان آن در شکاف کوهها و غـار کـمرها مـیزیستند-به شدت بمباران میشدند.همه گونه بمب و راکت و تیربار،بـر جانداران و بیجانان میبارید.خانههای بسیاری ویران شد. تقریبا میتوان گفت تمامی دامهای عشایر طایفه جلیل و انصاریهای ساکن امـیر ایـوب از بـین رفت و به علاوه تعدادی از کودکان،جوانان و زنان جلیلی و انصاری و سپیداری کـشته و مـجروح شدند. مدت یک ماه-از اول تا آخر اردیبهشت-مردم طایفه جلیل و انصاریهای امیر ایوب،جز غارها و شـکاف کـوهها،پنـاهگاه دیگری نداشتند.یکی از سختترین و تلخترین دوران زندگی این مردم،«اردیبهشتماه جلالی»بود.بـهمنبیگی،دلسـوز فـرهنگی فرزندان عشایر،در این برهه حساس تلاشهای بسیار کرد تا خلبانهای ارتش را از«حمله به دبـستانها»بـازدارد.63 ویـ در خاطرات خود از این روزهای بحرانی مینویسد: «من در این مدت از گشتوگذار به مناطق جنگی بـاز نـایستادم و به چندین سفر پرخطر دست زدم.در یکی از سفرهایم از راه یاسوج و«سپیدار»،خطوط آتش را پشت سـر نـهادم و خـودم را به چادرهای غلامحسین سیاهپور،کدخدای مشهور و سرکش طایفه جلیل رساندم،طایفهای که بیش از هـمه طـوایف گرفتار حریق جنگ شده بود.در همین طایفه بود که گلولههایی را که بر چـادر یـکی از دبـستانها به آموزگار جوانی به نام فرخ فروریخته بود شمردم و با خود به شهر آوردم. شمارشان بـه پنـجاه میرسید.قصدم این بود که گلولهها را به فرماندهان ارتش نشان دهم و خـلبانها را از حـمله بـه دبستانها که چادر سفید،شبیه چادر خانها داشتند بازدارم.»64 او در جایی دیگر مینویسد: «درگوشه جنوبی بـویراحمد جـنگ بـه تازگی پایان یافته بود،جنگ بین دولت و ملت،دولتی که اشتباه کرده بـود و مـلتی که زیر بار نمیرفت.در طول جنگ،مدارس عشایری به همت معلمان بویراحمد باز بود.غرش تـوپها و تـانکها،انفجار بمبها و سر و صدای هواپیماها نتوانسته بود دبستانها را از کار بازدارد.نمیتوانستم آمـوزگاران و شـاگردان جنگزده و مصیبتدیده را نبینم و بازگردم.از«دشت روم»به سـوی طـایفه جـسور«جلیل»که بار دشوار جنگ را بر دوشـ گـرفته بود روان شدم...هیچگاه دبستانهای عشایری را اینچنین عزادار و سیاهپوش ندیده بودم.یکی از دبستانها گـرفتار رگـبار هوایی شده بود،چادر تـروتمیز دبـستان را اقامتگاه خـان پنـداشته،بـه گلوله بسته بودند.چادر بیش از چـهل سـوراخ گلوله داشت.بچهها در غار مجاور پناه گرفته بودند.چند تن از عزیزان و کـسانشان کـشته و زخمی شده بودند...»65 پیتر.ای.وری مورخ انـگلیسی-که کتابش از منابع طـرفدار رژیـم پهلوی است-مینویسد: «در سال 963[1342]ایـل«بـویراحمدی»را از راه هوا،بمباران کردند و اینگونه به نظر میرسید که تصفیه نهایی آنان،آغاز شـده اسـت.»66 «جیم»(-جلیل)باید نابود شـود! در واقـع ایـن بمبارانهای بیرحمانه در جـهت«فـرمان همایونی»بود که تـأکید کـرده بود،باید افراد طایفه«جلیل»نابود شوند.این«راز سربهمهر»زمانی آشکار شد،که سـرهنگ عـلیزاده فرماندار نظامی کهگیلویه یک روز پس از خـاتمه جـنگ گجستان،در جـمع چـریکهای مـحلی و نیروهای نظامی مأمور بـه منطقه جلیل،در دهدشت صریحا بیان کرد:«به دستور اعلیحضرت، «جیم»باید نابود شود،چه آنـهایی کـه به کوه زدهاند و چه آنهایی کـه مـاندهاند.»67 بـنابراین«اعـلیحضرت هـمایونی»کاملا میدانست کـه چـه کسانی«ضربه»را بر او و حکومتش وارد کردهاند و تشفی دل خویش را جز نابودی کامل آنان نمییافت.به همین دلیل، از زمـین و هـوا چـنان عرصه را بر زن و مرد طایفه جلیل تنگ کـرده بـودند،کـه اگـر ایـمان و اعـتقاد قوی ایشان نبود،«نام»خویش را به«ننگ»میآلودند.اما علیرغم این فشارها و سختیها، مقاومتی که زنان و مردان طایفه از خود نشان دادند،بیتردید در تاریخ معاصر کشور ما کـمنظیر بوده و هست. نقل داستان شکنجه و آزار مردم طایفه،از ابتدای اردیبهشت 1342 تا اوایل تیر 1343 فرصت بیشتری میطلبد.68همین اندازه کافی است که در اثر ظلم و ستم نظامیان و همدستی برخی چریکهای ایلی و آزار و اذیتهای بـسیار و شـکنجههای فراوان مردم طایفه،بالاخره ملا غلامحسین و یارانش-برای آزادی مردم طایفه-ناچار به تسلیم شدند و سرانجام آنان را در 19 دیماه 1343 برابر با پنجم ماه مبارک رمضان به جوخهء اعدام سپردند. خوانین قـیامکننده نـیز اندکی پس از جنگ گجستان کشته و یا تسلیم شدند.عبد اللّه خان در 18 خرداد 1342 به دست یکی از نوکرانش که از عوامل فریبخورده و نفوذی محلی بود،کشته شد.نـاصر خـان طاهری نیز در مداد ماه 1342 تـسلیم شـد و پیش از او فرزندان عبد اللّه خان نیز دستگیر و تسلیم شده بودند.در مهرماه 1343 ناصر خان و خداکرم خان اعدام شدند و بدین گونه برای همیشه قدرت خوانین برچیده شـد.البـته محمد حسین خان طـاهری کـه فرد«عاقلی» بود و در بندوبست سیاسی خوانین مشارکت نجسته بود،قدرت و نام«خانی»خویش را محفوظ نگه داشت. اقدامات عملی و تبلیغی رژیم و برخی دیگر از پیامدهای قیام فردوست در خاطرات خویش میگوید: «از 28 مرداد 1332،کـه دوران 25 سـالگی دیکتاتوری محمد رضا شروع شد،تا انقلاب دو حادثه مهم امنیت سلطنت او را به مخاطره انداخت.یکی شورش عشایر جنوب در سالهای 1340- 1341[42-1341]بود و دیگری قیام وسیع 15 خرداد 1342»69 بیگمان ضربه قیام عشایر فارس،بـویژه جـنگ گجستان بـر پیکره رژیم بسیار سخت بود.شاه و حاکمان رژیم،برای نجات خویش از این«مهلکه»تمام توان مادی و تـبلیغاتی کشور و دوستان بیگانه خویش را در اختیار گرفتند،تا به هرطریق ممکن«غـائله»را خـتم کـنند. ابتدا تمام مسئولات امنیتی،اطلاعاتی و انتظامی و سیاسی فارس را از میان صاحبمنصبان نظامی انتخاب کردند.سپهبد کریم و رهرام بـه عـنوان استاندار،سپهبد بهرام آریانا به عنوان فرمانده نیروهای عملیات نظامی جنوب و سرتیپ مـسعود حـریری بـه عنوان ریاست ساواک فارس برگزار شدند.70 آنان با اختیار تام،به هرکاری دست مییازدیدند.بـمبارانهای بیرحمانه مناطق عشایری فارس از جمله اعمال خشن آنان بود.آریانا که نتیجه بـمبارانها را به سمع شاه مـیرسانید،در یـکی از گزارشهای خویش مینویسد: «تیمسار ریاست ستاد بزرگارتشتاران...مقرر فرمایید مراتب زیر از شرف عرض پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه بگذرد.از بمبارانهای هوایی مناطقی که مأمن اشرار میباشد، نتایج زیر گرفته میشود: 1-اشرار را از مـحل استراحت شبانه محروم میسازد.2-آذوقه و تدارکات آنها که اغلب در خانه یا چادرهایشان ذخیره است نابود ساخته و از این حیث در مضیقه میافتد[میافتند].3-احشام و دواب که بزرگترین سرمایه آنها میباشد از بین میرود و در تخریب و تضعیف روحـیه آنـان بسیار مؤثر است.4-اشرار ناچارند زن و فرزندان خود را از خود جدا ساخته در کوهها و غارها مخفی نمایند و تعدادی را برای نگهبانی و حراست آنها بگذارند[،]در نتیجه از تعداد تفنگچیان حاضر آنها کاسته میشود.5-حرکت روزانه آنـها را بـه نقاط مختلف محدود ساخته و ناچارا شبها باید حرکت کنند و بالنتیجه سبب کندی حرکت آنها میشود...در پایان از بمبارانهای انجامشده تاکنون نتایج بسیار خوبی گرفته شده و بسیاری از خانهها و دواب و احشام اشرار و بـه طـور قطع تعدادی زیاد از تفنگچیان آنها از بین رفتهاند...»71 آنچه که آریانا در این گزارش بیان کرده،بهجز مورد آخر-از بین رفتن تفنگچیان-صحت داشته،مشخص مینماید که سردمداران رژیم آگاهی کـامل داشـتهاند کـه بمبارانها تمام«هستی» عشایر را از بـین مـیبرد.بـنابراین در تداوم این«بیرحمی»میکوشیدند. رژیم برای کماهمیت،یا بیاهمیت جلوه دادن قیام،قدغن کرده بود که هیچگونه مطلبی راجع به این قـیام وسـیع،در مـنابع مختلف-رادیو و تلویزیون و روزنامهها-منعکس نشود.در حالی کـه روزنـامههای مشهور کشور-اطلاعات و کیهان-با آبوتاب فراوان از شورش عشایر کرد در عراق و سوریه گزارش میدادند،هیچگونه خبری راجع به وسـعت قـیام عـشایر فارس منتشر نمیکردند.72 نخستین گزارش نسبتا مهم روزنامهها،در 21 اردیبهشت 1342،آن هـم از زبان سخنگوی «بزرگارتشتاران»منتشر شد که تقریبا به«گوشهای»از قیام عشایر فارس کرده بود.73 سردمداران رژیم بـه طـور مـرتب،از تحریک عشایر فارس توسط«عواملی»در تهران میکردند و البته قیامکنندگان را«یـکی دو نـفر»ذکر مینمودند.اسد اللّه علم نخستوزیر وقت در نخستین واکنش نسبت به قیام عشایر میگوید: «همین الآن لا بد شـنیدهاید بـرای ایـنکه زارعین صاحب زمین نشوند،برای اینکه زارعان صاحب ملک و آب نشوند یکی دو نـفر در مـناطق جـنوبی که گویا منطقه آقایان هم نبود شروع کردند به کشتن،البته فوری دولت عـمل کـرد[و]قلع و قـمع شدند...اما به هرحال شما باید بدانید که در مملکتتان چه میگذرد و تمام اینها دنـبالهاش کـه بیاید سرش میرسد به تهران...که من الآن مصلحت نمیدانم بگویم[،]میرسد بـه مـنابع روشـنفکر و غیر روشنفکر...»74 در صفحه اول همین روزنامه به نقل از نخستوزیر آمده است:«کشتارکنندگان جنوب قلع و قـمع شـدند.»75در 27 اسفند 1341 خبرنگار اطلاعات نوشته بود:«خانهای بویراحمدی فارس در ملاقات با سپهبد و راهرام بـه دولت اعـلام وفـاداری کردند.»76 همین روزناه در 8 اسفند،از قتل«سرگرد مرتضی فاطمیزاده و نه ژاندارم[که]در راه اجرای اصلاحات ارضی شـهید شـدند»خبر میدهد؛77اما در ادامه به مصاحبه مطبوعاتی نخستوزیر میکند که اعـلام نـموده:«اوضـاع فارس کاملا عادی است و اشراری که با اصلاحات ارضی مخالف بودند منکوب و متواری شدند...»78 جـهانگیر تـفضلی وزیـر ماشور و سرپرست اداره انتشارات و رادیو،در نخستین مصاحبه خویش در فروردین 1342 اعلام داشت:«غائله فـارس بـه کلی سرکوب شد.»79به رغم این گفته، وی تقریبا ده روز بعد در مصاحبهای دیگر بیان میکند کـه:«مـقاومت خانها در فارس در هم شکسته شد،اما دو سه تن دیگر هنوز در کوهها مـتواری هـستند...»80تفضلی از سر ناآگاهی یا شاید به عـمد، پس از یـک مـاه از قتل سرگرد فاطمیزاده،کشته شدن وی را در منطقه قـشقایی و تـوسط آنان ذکر میکند.81وی به دروغ اعلام مینماید که در این نبرد«بین 40،50 تن از افراد مـسلح فـئودالها کشته یا زخمی شدند.»82 شـاه کـه هنوز ارتـش مـدرنش در جـنگ گجستان،هزیمت مفتضحانه نیافته بود،در سـخنرانی 13 فـروردین 42 خویش در بیرجند-علیرغم سخنرانی بهمنماه 41 در قم-با ملایمت و مدارا به تعریف و تـمجید از ایـلات کشور میپردازد و با 83میگوید: «...ایـلات ایران مثل سایر مـردم ایـن مملکت مسلما مردمان خوبی هـستند،زحـمتکش هستند، وطنپرست هستند،ولی این را من به حساب خانخانی ایل نمیگذارم،زیرا عناصری در جـنوب و مـخصوصا منطقه فارس بودند که مـتأسفانه اجـنبیپرستی در خـونشان وارد شده...»84 اما وی پس از«جـنگ گـجستان»،لحن صحبت خویش را تـغییر داد و بـا تعبیرات موهن،قیام کنندگان عشایری را«دزد»،«غارتگر»و«سرگردنهای»لقب داد و روحانیان را«افراد بدفکر خبیث بدطینت»خـطاب کـرد. وی در سخنرانی 6 خرداد 42 در کرمان میگوید: «...در این چـهار هـزار و صد و پنـجاه نـفر افـرادی که رأی مخالف[به لوایح شـشگانه]دادند.یک عدهای حق داشتند،برای اینکه فکر میکردند مستقیما از این اصلاحات ضرر بردهاند.شاید مـالکین بـزرگی بودند و کسانی بودند که فکر کـردند خـوب مـا از ایـن کـار چون ضرر مـیبریم دیـگر چرا برویم رأی موافق بدهیم؟گو اینکه خیلی از مالکین را من اطلاع دارم و میشناسم که در آن روز رفتند و رأی موافق هم دادند.کـسانی کـه حـالا ما میتوانیم بفهمیم به طور مستقیم از ایـن اصـلاحات احـیانا صـدمهای دیـدهاند مـمکن است که در زمره مخالفین باشند.دسته دیگر تمام کسانی بودند که دزدند،غارتگرن،سرگردنه میایستند برای اینکه مال مردم با به یغما ببرند،یا دزد روحی هستند،یـا افراد بدفکر خبیث بدطینی هستند که اصلا با هراقدام مفید و خوبی اصولا مخالفاند...»85 در این گفتهها مطالبی چند حائز اهمیت و دقت است.از جمله اینکه میگوید:«شاید مالکین بزرگی بودند»که رأی مـخالف دادنـد.بنابراین خود شاه هم کاملا آگاه بود که«مالکین بزرگ» مخالف این«شعار فریبنده»نبودند.زیرا وی در ادامه بیان میکند که«خیلی از مالکین را من اطلاع دارم و میشناسم که در آن روز رفتند و رأی مـوافق هـم دادند.»بنابراین مخالفان رژیم و شعارهای گولزننده شاه در وهله اول روحانیان مبارز و در رأس آنها امام بود و در مرحله بد توده فقیر اجتماع در شهر و روستا.البته شک نـیست کـه در این میان برخی مالکان کـه بـرداشت نادرستی از اصلاحات شاه کرده بودند و فکر میکردند تمام قدرت و ثروت خویش را از دست میدهند در زمره مخالفان قرار گرفتند ولی هیچکار«خاصی»انجام ندادند. پس از قیام 15 خرداد،شـاه بـه اوج عصبانیت خود رسید و در سـخنرانیهای خـویش به صراحت و موهنانهتر،روحانیان و جنگجویان عشایری را آماج فحش و فضیحت قرار داد.او در 18 خرداد 42،هنگام اعطای اسناد مالکین کشاورزان ناحیه همدان چنین گفت: «در کنگره دهقانان ایران در دیماه سال گذشته...متذکر شدم که دو قـوه از پای نـخواهد نشست.یکی از آنها ارتجاع سیاه بود که تجلی آن را در روز چهارشنبه پانزده خرداد در شهر تهران مشاهده کردیم.مرتجع سیاه از چندی پیش این اقدامات را شروع کرد،به هرکسی که تریاک میکاشت گفت:تـریاک بـه کار و بـه هرکسی که تریاک میکشید گفت تریاک بکش.افراد قائل پیشینهدار،کسی که برادر خویش را کشته بود و نـظایر آنها را در ملاقاتهای شبانه در کافههای تهران پس از صرف مشروب بامقداری پول روانه کوهستانهای فـارس کـردند بـرای اینکه آنجا قطّاع الطریقه امنیت مملکت را به هم بزنند...»86 وی با وجود شکستهای سختی که تاکنون خورده بـود، در 19 خـرداد 42،در جمع دانشجویان عازم امریکا تهدید کرد وگفت:«ما هرگز اجازه نخواهیم داد که ارتـجاع سـیاه و مـخالفان سعادت ملت ایران در این راه سدی ایجاد کنند.و با هرگونه اقدامی علیه مصالح ملی به شـدت مقابله خواهیم شد.»87 شاه که دیگر خود را حاکم بلا منازع میدانست،کینه ضـربات عشایر فارس و قیام 15 خـرداد تـوده شهری را همواره در دل داشت و«زهر»خویش را-به رغم-سرکوب شدید و خونین مردم- در سخنرانی عمومی نیز میریخت.وی در اول مهرماه 1342 که به مناسبت روز دهقان خطاب به روستاییان منطقه قزوین و بوئینزهرا سخن میگفت،با صراحت بـیشتری بیان کرد: «...چند صباحی گذشت و همان دو قوه که اتحاد غیر مقدس باطنی با هم داشتند شروع به عمل کردند.مهندس ملک عابدی را در فارس به قتل رساندند.کشتن او ما را از اجرای برنامه مـنصرف نـکرد...ششم بهمن آمد و شما ملت انقلاب ملی خودتان را تصویب کردید...بعد از ششم بهمن،بعد از چند روزی یک مشت از خدا بیخبر سعی کردند که در فارس غائلهای راه بیندازند که به خیال خـودشان بـاعث رکود و شکست انقلاب ملی ما بشود،یک مشت مردم گمراه،یک مشت قاتلین حرفهای و پیشهای،با تحریک مرتجع و مخرب که ما اسنادش را داریم،به خیال خودشان افتادند توی کـوهها کـه قتل ملک عابدی را تجدید کنند و یا ما را مرعوب بکنند وبرنامه ما را متوقف سازند.به همت سربازهای رشید وطن شما که متأسفانه آنها نیز تلفات دادند و شاید تلفاتشان در حدود هـفتاد الی هـشتاد نـفر از سربازان و ژاندارم و غیره بود و آن غـائله خـائنانه و درعـینحال بچهگانه و مضحک پایان یافت.بعد از آن ما پانزده خرداد را داشتیم که در آن بدترین مظاهر وحشیگری و عقبافتادگی و تحجر فکری نمایان شد که بـرای ایـن مـملکت ننگی بود،ولی باز اراده قوی ملت ایران و همچنین وظـیفهشناسی قـوای مسلح،در عرض مدت کوتاهی به این وضع خاتمه داد.»88 شاه در کتاب«پاسخ به تاریخ»که پس از زوال قدرتش چاپ و منتشر شد،تـقریبا هـمان ادعـاهای پیشین را تکرار کرده است.وی میگوید: «ملت ایران در سال 41 ندای مـرا دریافت و نظرات و پیشنهادهایم را با شور و هیجانی بیمانند به اکثریتی قاطع تصویب و تأیید کرد.اما شش ماه بعد بـا یـک شـورش خونین رؤسای ایلات در جنوب کشور و اغتشاشات دامنهداری در تهران در جهت مخالفت بـا اصـلاحات اجتماعی روبرو شدیم.شورش جنوب و اغتشاشات تهران به وسیله گروهی از خانها و بزرگ مالکان ترتیب یافت کـه چـهاره دیـگری برای مبارزه و مقابله با اصلاحات ارضی نمیدیدند....اغتشاشات خرداد 1342 جنبه کاملا ارتـجاعی و غـارت و چـپاول و آتشافروزی به دست اراذل و اوباش داشت. محرک اغتشاشات،غارتها و آتشافروزیها،فرد ناشناسی به نام آیـت اللّه خـمینی بـود که مخصوصا با اصلاحات ارضی و آزادی زنان شدیدا مخالفت میورزید...»89 تبلیغات علیه مبارزات ملت نـه فـقط در داخل که در خارجه از کشور نیز وجود داشت. گزارشهای خبرگزاریهای مختلف جهان-از جمله خـبرگزاریهای امـریکا و شـوروی سابق-همه در جهت همراهی رژیم و علیه قیامکنندگان بود.به طور مثال خبرگزاری«آسوشیتدپرس»در 4 بـهمن 1341 مـینویسد:«پلیس تهران روز گذشته اجتماع بزرگی که دکانداران،رهبران عمامهبهسر مذهبی و مالکان جهت تـحریک عـلیه رفـراندوم شاه ایران برای اصلاحات ارضی و سایر اصلاحات تشکیل شده بود را بر هم زد.»90 روزنامه کیهان بـه نـقل از خبرگزاری آلمان نوشت:«ثبات سیاسی ایران با رفع غائله فارس برای سـالهای آیـنده تـضمین شد.»91 بدینگونه مخالفان داخلی و خارجی،با تمام قدرت تبلیغی خود،سعی در«لوث»کردن قیام اصیل مـلت داشـتند و بـا«مرتجع»خواندن آنان،قیامشان را ضد پیشرفت و ترقی معرفی کردند. عشایر وقیام آنـان از نـگاه دیگران(نقد و نظر) سپهبد بهرام آریانا فرمانده تام الاختیار نیروهای جنوب که پس از خاتمه و سرکوب قیام عـشایر،در سـال 1342 به درجه ارتشبدی ارتقا یافته بود،92دو اثر راجع به«عملیات جنوب» نـوشت کـه در این آثار خصوصیات«دشمن»را چنین توصیف مـیکند: «بـسیار دلیـر،خشن،تیرانداز ممتاز،کوهنورد برجسته،ورزیده در حـفاظت انـفرادی،ماهر در استتار بویژه از نظر اکتشافات هوایی،استعداد زیاد تشخیص زمین و انتخاب بهترین پنـاهگاهها، مـهارت کامل در دستبرد و عملیات شبانه،ورزیـدگی کـامل در برقراری تـأمین،بـسیار قـانع،بسیار باهوش،سوارکار ماهر...»93 در گزارشی کـه سـاواک در تاریخ 15/8/1356 از شرکت آریانا در یک مجلس میهمانی ارائه میدهد،به سخنان وی در مـورد غـائله فارس نیز میکند:«سپس آریـانا به بحث در مورد غـائله فـارس پرداخت و مردان جنگی بویراحمد و قـشقایی را سـتود و آنها را ایرانیان اصیل دانست و اظهار داشت با اینکه با آنها طبق وظیفه مـیجنگیدم،سـلحشوری آنها را میستاییدم[میستودم و]قلبا آنها را دوسـت داشـتم...»94 ایـن مطالب از جانب فـرمانده اصـلی دشمنان عشایر بیان شـده اسـت.اما یکی دیگر از منابعی که به طور مستند مطالبی در مدح و ذم قیامکنندگان ارائه کرده،مجله«تـهران مـصور»است که «محسن موحد»خبرنگار آن در گـزارشی از سـفر دوازده روزه«دشوار و خـطرناک»و در بـحبوحه اوضـاع بحرانی منطقه کهگیلویه و بـویراحمد در اوایل تیرماه 1342،از مناطق مختلف یاسوج، گچساران،باشت،کوپن و نوگک ممسنی تهیه کرده و به همراه عـکاس مـخصوص مجله«علی رهبر»،تصاویر جالب و مـطالب مـفید و دسـتاولی عـرضه داشـته است.در واقع نـوشتههای ایـن خبرنگار،از منابع اصلی،همزمان با حادثه به شمار میآید.95 نخستین بخش این«رپرتاژ اختصاصی»در 21 تیرماه 1342 تـحت عـنوان«درام مـهیج:غائله جنوب»و با عکس«مدخل تنگ هـراسانگیز گـچستان[گجستان]مظهر غـائله جـنوب»مـنتشر شـده است. وی در همان آغاز مینویسد: «شگرف غائلهای بود،غائله جنوب:که در آن مشتی مردم سادهلوح به تحریک دشمنان دیرین ناشناخته خود،علیه برادران سرباز خویش سلح به دست گـرفتند و زمین را از خون پاک خود و آنان رنگین ساختند.»96 در واقع مطالب منقول از نظامیان یک روی سکه بود و مطالبی که در ذیل میآید روی دیگر سکه.بویژه باید توجه داشت که گفتهها و نوشتههای روحانیان،میتواند بیانگر صـبغه مـذهبی قیام باشد. به احتمال بسیار،نخستین اظهار نظر و ابراز علاقه نسبت به قیام عشایر فارس و کهگیلویه و بویراحمد،از جانب حضرت امام-که خود در آن هنگام در کانون مبارزه و مرکز ثقل مبارزان بـود -ارائه شـده است.«حجت الاسلام محتشمی»در خاطرات خویش از روحیه ظلمستیزی امام میگوید: «اصولا روح مبارزه با ستم و ستمگر در وجود حضرت امام نضج گرفته بود و لذا از هیچچیز بـاکی نـداشتند...امام همیشه دشمنان را خیلی حـقیرتر از آنـ[می]دانستند که بخواهند از آنها واهمهای داشته باشند.حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای خلخالی در مورد روحیه مبارزهطلبی حضرت امام در خاطرات خود پیرامون 15 خرداد با مـا چـنین سخن گفتند:سال 41 بـود،روزی مـن خدمت حضرت امام رفته بودم،آن موقع تازه جریان برخورد مسلحانه عبد اللّه خان که از خوانین بویراحمد بود با دولت پیش آمده بود که به کشته شدن 120 تا 140 تن از ارتشیها مـنجر شـده بود.امام به من فرمودند که:خوب است ما هم برویم به این کوههای بویراحمد.»من عرض کردم آقا شوخی میفرمایید؟امام فرمودند:«نه من شوخی نمیکنم جدی میگویم من مطالب را بـررسی مـیکنم اگر صـلاح باشد میرویم.»97 حضرت آیت اللّه خامنهای در سفر خویش به شهرستانها و روستاهای کهگیلویه و بویراحمد در خرداد 1373،ضمن سخنان خود بـه مطالب مهمی در باب قیام عشایر بویراحمد و نقش آنان در نهضت اسلامی اشـاره کـردهاند.ایـشان در جمع مردم دهدشت چنین گفتند: «...از اول که ندای نهضت اسلامی در کشور ایران بلند شد،یکی از جماعاتی که از هـمان اول جـواب مثبت دادند همین عشایر غیوری بودند که سر در مقابل فلک خم نمیکردند،امـا سـر در بـرابر حکم دین و قرآن خم کردند.» رهبر انقلاب در جمع مسئولان اداری استان کهگیلویه و بویراحمد،یک روز پس از بـازدید از منطقه«جلیل»چنین فرمودند:98 «مردم کهگیلویه و بویراحمد هم مستقیم العقیده هستند وهم از لحـاظ زندگی مستضعفاند... اما از لحـاظ گـذشته تاریخی،مردمی هستند که پرونده درخشانی دارند و با ظلم درافتادهاند و با سلسله پهلوی جنگیدهاند[و]در نهضت اسلامی شرکت کردهاند و در همین روستای«جلیل»که دیروز رفتم مردم آنجا در سال 1342 مورد تهاجم هواپیماهای رژیـم پهلوی قرار گرفتند.خاک بر سر رژیمی که هواپیماهای جنگیاش بلند شود و بیاید روستای محرومی را بمباران کند و کردند این کار را در منطقه جلیل و کسانی که با نیروهای دولت جنگیدند و من بعضی از دوستانمان را مـأمور کـردم که بروند از دهان آنها تاریخ قطعی این منطقه را که در ضمن تاریخ رسمی دوران منحوس پهلوی نیامده است بشنوند و آن را ثبت کنند.این پرونده این مردم است...»99 حجت الاسلام شیخ صدر الدین حـائری شـیرازی از روحانیان بسیار فعال منطقه فارس در ضمن خاطرات خویش از 15 خرداد میگوید: «...در آن ایام عشایر نیز علیه دستگاه[پهلوی]قیام کردند و در برابر دولت ایستادند و چون مرحوم آیت اللّه محلاتی مورد توجه آنها بود،میان آنان و روحـانیت ارتـباط وجود داشت.یکی از طلبهها به نام آقای[سید]علی اصغر حسینی لباس مبدل میپوشید و اعلامیههای علما را به سران عشایر میداد.مرحوم غلامحسین سیاهپور یکی از ارکان قدرت در میان عشایر به شمار مـیرفت.البـته ارتـباطهایی هم از طریق شهید آیت اللّه دسـتغیب بـرقرار بـود.»100 وی در پینوشت یک تأییدنامه چنین میگوید:«...تا آنجایی که اینجانب اجمالا اطلاع دارم مرحوم غلامحسین جلیل سیاهپور در سنه 41 و 42 با رژیم طاغوت دلیـرانه جـنگید و بـعدا دستیگر و به دستور رژیم منفور پهلوی تیرباران شـد...» آقای رجبعلی طاهری از مبارزین انقلابی فارس در بیان خاطرات خویش از 15 خرداد به هماهنگی و ارتباط روحانیت و عشایر دارد:101 «...رژیم از مـوقعیت خـاص فـارس و پیوستن عشایر مسلح این منطقه به روحانیت نگران بود.در فـاصله سالهای 1341-1342 گروهی از عشایر بویراحمد با لشکری که از کرمانشاه برای سرکوبی آنها اعزام شده بود درگیر شدند و...تعداد چـهار صـد نـفر از لشکر کرمانشاه توسط گروه کوچکی از عشایر دستگیر[و کشته و مجروح]شدند...در سال 1342 اطـلاعیههایی از سـوی عشایر تحت عنوان«نهضت جنوب»منتشر شد که عمدتا از سوی گروههای سیاسی و روحانیت در تهران چاپ مـیگردید.در ایـن مـوضوع میان علما و روحانیان شیراز و عشایر یک نوع هماهنگی بود...»102 سید محمد حـسین هـاشمی از روحـانیان مبارز فارس نیز میگوید: «قیام در بین عشایر دارای یک برنامهریزی خیلی جالبی بود؛حضرت آیـت اللّه مـحلاتی مـورد توجه عشایر بود و آنها از ایشان رهنمود میگرفتند.در یاسوج آیت اللّه ملکحسینی آنها را تشویق و ترغیب مـیکرد تـا علیه مظاله دولت قیام کنند...»103 حجت الاسلام مجد الدین مصباحی یکی دیگر از روحانیان مـبارز فـارس چـنین اظهار نظر میکند: «بعد از ماجرای قتل ملک عابدی،عشایر غیور فارس مورد تعرض قـرار گـرفتند و قیام مسلحانه کردند.این قیام برای رژیم شکننده بود.عشایر قیامکننده،به خـاطر شـخصیت و هـویتی که مرحوم آیت اللّه محلاتی در خطه فارس داشتند و رده بالای روحانیت محسوب میشدند با ایشان تماس گـرفتند،بـرای قیام علیه نظام اعلام آمادگی کردند.آیت اللّه محلاتی هم حمایت میکردند، خـصوصا از طـریق بـرادرشان،جناب آقای جلال الدین آیت اللّهزاده،که با عشایر تماس بیشتری داشتند،کمکهایی انجام گـرفت.سـرانجام،رژیـم قیام عشایر را سرکوب کرد و عدهای را اعدام کرده و عدهای را هم زندانی و تبعید کـردند...»104 مـحمد رضا گلآرایش در خاطرات خویش از 15 خرداد 1342،به قیام عشایر و کمکهای روحانیت از جمله آیت اللّه نجابت مـیکند: «قـبل از حوادث[15 خرداد]سال 1342،در شیراز،عشایر قیام کردند،مرحوم آیت اللّه نجابت شنیده بود کـه حـبیب اللّه شهبازی علیه دولت قیام کرده...از آنها حمایت مـیکرد...افـرادی هـم [که]میتوانستند،فشنگ و یا«پشتو»و ده تیر،گیر بـیاورند،تـهیه میکردند و به آنها میدادند.در نظرم هست که فردی به نام«نورمحمد»از اهالی بـویراحمد کـه سید نجیب و متینی بود،ایـشن مـیآمد و با آیـت اللّهـ نـجابت،ارتباط داشت و از طریق ایشان به نـهضت عـشایر(فارس)کمک میکردند.»105 در شهادتنامهای که به امضا جمعی از روحانیان فارس و کهگیلویه و بـویراحمد رسـیده، مطالبی آمده است که نقل آن خـالی از لطف نیست. آیـت اللّه شیخ محیی الدین حائری شـیرازی-امـامجمعه شیراز و نماینده ولی فقیه در استان فارس-نیز چنین گفته است: «...ملا غلامحسین جلیل و رفـقای او هـم[که]با او بودند به تشویق روحانیت قـیام نـمود و وقـتی دانست که جـنگیدن بـا حکومت مشروع است بـه شـاه قاسم106سوگند خورد که چهارده ساله شدم.» آیت اللّه ملکحسینی نماینده ولی فقیه در استان کهگیلویه و بـویراحمد و نـماینده خبراگان رهبری که نقش انکارناپذیری در حـمایت از عـشایر داشته اسـت مـینویسد: «جـریان مشروح فوق[قیام ملا غـلاماحسین و یارانش و شهادت آنها]مطابق با واقع و حقیقت است و وسیله عدهای از طلاب مدرسه علمیه خان که تـحت نـظر اینجانب بودند اقدامات حاد مسلحانه عـلیه طـاغوت انـجام گـرفته بـود و شکی نیست کـه آنـها به عنوان حمایت از اسلام با نظر روحانیت به پا خاسته[بودند]...» مرحوم سید عبد الوهاب بلادی که ارتـباط بـسیار نـزدیکی با ملا غلامحسین داشت و برای نجات دادنـ ویـ و یـارانش تـلاش بـسیار نـمود و خود از محرکین و تأییدکنندگان حرکت قیام عشایر بود،در همین شهادتنامه مینویسد:107 «...گواهی دارم که آقای شهید غلامحسین سیاهپور و همراهانش...در تحت امر امام خمینی با رژیم طاغوت مبارزه کردند تـا اینکه شهید شدند...» مرحوم سید حمد اللّه حسینی که یکی از روحانیون مبارز منطقه ممسنی در این تأییدنامه نکته جالبی را ذکر کرده است: «...نسبت به شهدای فوق[که اسامی آنها در متن آمده]هرگونه اقدامی کـه کـردند عند اللّه و عند الرسول طبق فتوای رهبر انقلاب جمهوری اسلامی ایران امام خمینی مد ظله العالی بود و نکته[ای]دارم متذکر میشوم.اعلامیهای که به آنها داده شد مرحوم کردی انصاری این جـمله را گـفت:اگر دستور خوانین است که همین امروز با تفنگم میروم حاضر میشوم ولی در صورتی که دستور آقا باشد فردا یا گلوله به حلقوم مـیخورد یـا به ستون بوستان حمله خـواهم کـرد...» سید یحیی تقوی از روحانیون کهگیلویه و بویراحمد و از سادات امامزاده علی بویراحمد که از قدیم الایام با ملا غلامحسین و طایفه جلیل ارتباط خانوادگی داشته است مینویسد:«آنـچه در ایـن ورقه مکتوب است عـند اللّه هـیچگونه خلافی ندارد و خود اینجانب یکی از محرکین ایشان بودم...» لازم به ذکر است که سید یحیی تقوی فردای روز اعدام ملا غلامحسین و یارانش در شیراز،به قبرستان قدیمی شیراز رفته و با کمک افراد مـسئول غـسالخانه قبرستان،قبور ملا غلامحسین و همراهانش ترکی پیرایش،غلامحسین محمدی و حسنقلی فرخی108را مشخص نمود،و برای آنها سنگ قبر درست کرد و حتی متن سنگنوشتهها را خود مشخص کرد. پانوشتها (1)-رهبر معظم انـقلاب اسلامی در سال 1373،در جمع مسئولان اداری استان کهگیلویه و بویراحمد درباره بمباران منطقه «جـلیل»کـه در واقـع کانون اصلی ومردمی قیام بود،بیان داشتند:«...من بعضی از دوستانمان را مأمور کردم که بروند از دهان آنها تـاریخ قـطعی منطقه را که در ضمن تاریخ رسمی دوران منحوس پهلوی نیامده است،بشنوند و آن را ثبت کـنند.» (پیـمان آیـت،دنا در پرتو نور ولایت،چاپ اول،روابطعمومی استانداری کهگیلویه و بویراحمد،یاسوج،1377،ص 94. (2)-برای مثال بویراحمد بـه سه بخش بویراحمد علیا،بویراحمد سفلی و بویراحمد گرمسیری-که هرکدام خوانین جداگانه داشـتند-تقسیم شده بود.بـرای آگـاهی بیشتر در باب ایلات و سابقه تاریخی آن ر.ک:آن لمبتون،«تاریخ ایلات ایران»، ترجمه علی تبریزی،مجموعه کتاب آگاه(ایلات و عشایر)،چاپ اول،آگاه،تهران،1362،صص 195-233. (3)-برای آگاهی بیشتر از ساختار اجتماعی و طبقاتی منطقه ر.ک:غفاری،هیبت اللّه،سـاختار اجتماعی عشایر بویراحمد،چاپ اول،نشر نی،تهران،1368:مقایسه شود با:نصر احمدی،مرفولوژی کرانه گمنام،چاپ اول،ندا،تهران،1361، صص 187-204؛صفینژاد،عشایر مرکزی ایران،صص 479-548؛باقر امینپور،بررسی فرایند نوسازی و پیامدهای آن در سـاختار سـیاسی-اجتماعی ایل بویراحمد(1300-1380 خورشیدی)،پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شیراز 1381،صص 42-49. (4)-پول نشانهء ثروت و پنج تیر نشانهء قدرت بوده است.پنج تیر اسم یک نوع تفنگ است که در دوران خود اسـلحهء مـدرنی محسوب میشده است. (5)-بر اساس نقل منابع،نسختین برنوها را«ملا غلامحسین سیاهپور جلیل»در پاییز 1320 برای ایلات کهگیلویه و بویراحمد فراهم کرد.برای آگاهی بیشتر ر.ک:تابان سیرت،دلاوران کوهستان بویراحمد،دلیران تـنگ تـامرادی،چاپ اول،موسسه فرهنگی طبیین،قم،1380،صص 429-430؛رزمجویی،نبرد گجستان،چاپ اول،نشر کارنگ،تهران،1378، صص 81-100. (6)-معنای شعر کاملا واضح است ولی شاید برای آگاهی برخی خوانندگان نیازمند توضیح باشد.شاعر گـمنام عـشایری چـنین بیان میکند: «ای معشوق من هـرچه دارمـ قـربان تو باد بهجز تفنگم من آن را برمیدارم و برای روز تنگی و دشواریمان پاکیزه نگه میدارم.» (7)غفاری،یعقوب،تاریخ اجتماعی کهگیلویه و بویراحمد،چاپ اول،گلها،اصـفهان،1378،صـص 333-334.مـقایسه شود با:اکبری،حامد،رجال بویراحمد،چاپ اول،فـاطمیه،یـاسوج،1381،ص 167. (8)-راجع به زندگی و تحصیلات و اقدامات سیاسی-اجتماعی امینی تا پیش از نخستوزیری ر.ک:عبد اللّه شهبازی،ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج 2،چاپ هـشتم،اطـلاعات،تـهران،1374،صص 274-308. (9)-مدنی،جلال الدین،تاریخ سیاسی معاصر ایران،ج 1،چاپ دوم،دفـتر انتشارات اسلامی،قم،بیتا،ص 586،(البته مخالفت و نارضایتی آیت اللّه بروجردی را به عنوان یکی از عوامل بسیار مؤثر در عدم اجرای آن نـمیتوان نـادیده گـرفت.) (10)-همان. (11)-ر.ک:مدنی،جلال الدین همان،صص 622-623. (12)-ر.ک:روحانی،سید حمید،بررسی و تـحلیلی از نـهضت امام خمینی،چاپ اول،چاپ شرکت افست،بیجا.بیتا. مقایسه شود با:دوانی،نهضت روحانیون ایران،ج 3 و 4،چـاپ دوم،مـرکز اسـناد انقلاب اسلامی،تهران 1377. (13)-مدنی،همان،ص 629. (14)-برای آگاهی از زندگی و مبارزات آیت اللّه محلاتی و خـاندان او ر.ک:مـردمی بـزرگ از خطه فارس،مؤلف گروه تحقیق در حوزه علمیه،چاپ اول،ناشر مطبوعاتی هدف،قم،1367،صص 220-28. (15)-عـرفانمنش،جـلیل،خـاطرات 15 خرداد شیراز،دفتر دوم،چاپ اول،دفتر ادبیات اسلامی،تهران،1375،ص 49. (16)-برای آگاهی بیشتر ر.ک:شهبازی،عبد اللّه،ایـل نـاشناخته(پژوهشی در کوهنشینان سرخی فارس)،چاپ اول،نشر نی، قتهران،1366،صص 281-282. (17)-عرفانمنش،همان،ص 86. (18)-ر.ک:عمویی،مـحمد عـلی،درد زمـانه(خاطرات)،چاپ اول،انتشارات آنزان،تهران،1377،ص 186-187 (عمویی تأیید میکند که خداکرم خان«در م عاشرت با زنـدانیان سـیاسی تمایلاتی از خود بروز میداد»همان،ص 187). البته باید توجه داشت که عمویی با بـینش مـارکسیستی خـویش و بدبینی خاصی که نسبت به خان و مالک داشته است،احتمالا از جاده انصاف خارج شده اسـت و تـحت تأثیر تعصبات عقیدتی و تودهای،برخی مطالب را«بزرگنمایی»کرده است.وی حتی اسـم«خـداکرم»پسـر عبد اللّه خان را به غلط«اللّهمراد»ذکر کرده است. (19)-همان،ص 187. (20)-ر.ک:فدایی،کرامت،افق خونین(آخرین جـنگ بـویراحمد در تـنگ گجستان)،نسخه تایپشده،صص 22-26. (21)-تنها فرد معروفی که از سوگند خوردن اجتناب ورزیـد،«مـلا غلامحسین سیاهپور جلیل»بود که در آن جمیع نیز مطالبی بیان نمود.(برای آگاهی بیشتر ر.ک:تقوی مقدم،تـاریخ سـیاسی کهگیلویه،چاپ اول،مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر و مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران،1377،صـص 494-495؛مـقایسه شود با:تابان سیرت،همان،ص 369). (22)-غفاری،یـعقوب،هـمان،ص 365. (23)-هـمان. (24)-سرگرد تژده یکی از مردمیترین نظامیان مأمور در بـویراحمد و مـمسنی بوده و آقای«بهمنبیگی»به تعریف و تمجید از وی پرداخته است.برای آگاهی بیشتر ر.ک:بـهمنبیگی،مـحمد،بخارای من ایل من،چـاپ سـوم،آگاه،تـهران،1369، صـص 337-339. (25)-ر.ک:غـفاری،یعقوب،همان،ص 367(اصل سند در صفحه 509 بـه چـاپ رسیده است.) (26)-همان. (27)-برای آگاهی از این درگیری ر.ک:غفاری،یعقوب،همان،صص 362-365.مـقایسه شـود با:حسینی،ساعد، گوشههای ناگفتهای از تـاریخ معاصر ایران،چاپ اول،انـتشارات نـوید،شیراز،1373،ص 63. (28)-غفاری،یعقوب،همان،ص 374. (29)-سـیاهپور،کـشواد،«حقایقی درباره غائله فارس»،روزنامه کیهان،شماره 17676،دوشنبه 12 خرداد 1382،ص 8. (30)-فدایی،کرامت،همان،صـص 23-24؛تـقوی مقدم،همان،ص 494. (31)-فدایی،کرامت،هـمان،ص 24،مـقایسه شـود با:تقدی مـقدم،هـمان،ص 494. (32)-حسینیخواه،بویراحمد و رستم گـاهواره تـاریخ،چاپ اول،نشر فردا،اصفهان،1378،صص 391-392. (33)-دختر ملا غلامحسین زن ناصر خان بود و مادر نـاصر خـان از آقاییهای بابکانی بود.بنابراین ناصر خـان دامـاد طایفه جـلیل و خـواهرزاده طـایفه بابکانی محسوب میشد. (34)-راجـع به این التزام اخلاقی و گفتگوهای طرفین ر.ک:رزمجویی،همان،صص 221-224. (35)-تقوی مقدم،همان،صص 494-495؛نیز ر.ک:تـابانسیرت،هـمان،ص 369. (36)-تقوی مقدم،همان،495. (37)-غفاری،یعقوب،هـمان،ص 374. (38)-غـفاری،یـعقوب،هـمان ص 374. (39)-یـکی از نقاط تاریک تـاریخ آقـای غفاری همین موضوع است که پس از واقعه پل بریم و جدایی رهبران قیام،دیگر هیچ اطلاعی از اقدامات ملا غـلامحسین و یـارانش بـه دست نمیدهد.احتمال داده میشود که وی«اطلاعی»نـداشته اسـت!!امـا بـا مـطرح کـردن جنگ عظیم و سرنوشتساز گجستان و در واقع نقطه عطف قیام جنوب در 22 سطر و آن هم کاملا مغلوط و مغشوش،خواننده مطلع حق دارد از خود بپرسد...به چه دلیل؟... (40)-بنابر اقوال مشهور،«ملا سـیاه»بسیار عابد و زاهد بوده است و حتی در سحرگاه زمستان یخ آب را میشکسته و خود را برای فریضه صبح آماده مینموده است.یک کتابچه خطی از او به جای مانده که در آن،خود و دیگر ملایان طـایفه جـلیل قبرخی سورههای قرآن و ادعیه مذهبی را به خط خویش تحریر کردهاند.(این نسخه خطی اکنون نزد نگارنده است). (41)-دوانی،علی،همان،ص 268،روحانی،سید حمید،همان،ص 373. (42)-ر.ک،صحیفه نور(مجموعه رهنمودهای امـام خـمینی)،ج 1،چاپ اول،مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران،1361،صص 39-40. (43)-روحانی،سید حمید،همان،ص 374(روحانی به تفصیل درباره تأثیرات این فتوا سخن گفته است.بـرای آگـاهی بیشتر ر. ک:همان،صص 370-376). (44)-دوانی،عـلی،هـمان،ص 267. (45)-مدنی،جلال الدین،همان،ج 2،صص 33-34. (46)-بهنود،مسعود،دولتهای ایران از سید ضیأ تا بختیار(سوم اسفند 1299-بیست و دوم بهمن 1357)،چاپ اول، جاویدان،تهران،1366،ص 488. (47)-مصاحبه با سید عـبد العـلی تقوی،یاسوج،اردیبهشت 1381. (48)-مـلا عـلی بهروزی،یکی از جنگجویان اصلی همراه با غلامحسین،نقل میکند:«هنگامی که در کوههای اطراف ده بزرگ بودیم،سید عبد الرحمان دهبزرگی پیش ملا غلامحسین و جمع ما آمد و گفت:سید عبد الوهـاب بـلادی دستور شرعی داده که اینجا را رها نکنید تا تکلیف اردو مشخص شود.وی حتی گفت:برای تأمین غذای خویش هرگاوی را هم که میبینید بکشید و سد جوع نمایید،ولی از اینجا نروید.» (49)-علی علیداد که از جـنگجویان آقـاییهای بابکانی بـود،یک سال بعد-در بهار 1343-برای اخذ تأمین،فریب مزدوران محلی رژیم را خورد و یک جنگجوی مشهور عشایری بـه نام«غلامعلی دشمنزیاری»را ناجوانمردانه کشت.وی دو سال بعد نیز-در سال 1345-اشـتباه دیـگری مـرتکب شد-که گویی عادت ثانوی وی شده بود-«کردی انصاری»آخرین بازمانده قیام عشایر را به قتل رسانید. (50)خـوشبختانه راویـان جنگ گجستان که اکثرا از شاهدان عینی نبرد بودهاند،تقریبا روایتهای یکسان و مشابهی ارائه دادهـاند. بـهجز«مـحمد حسن انصاری»-که روایت وی برای کسانی که هیچ اطلاعی از واقعه ندارند،گمراهکننده است و به هـمین دلیل نمیتوان بر گفتههای وی چندان اعتماد کرد.شاید علت بزرگنماییها و مبالغهگوییهای او این بـاشد که پس از جنگ گجستان«چـریک دولتـی»شد و مدتی در استخدام نظامیان برای از میان بردن جنگجویان اصلی جنگ گجستان تلاش میکرد. (51)-برای آگاهی از این«دستور العمل»ر.ک:آریانا،بهرام،تاریخچه عملیات نظامی جنوب،چاپ اول،چاپخانه ارتش، 1343،صص 116-118. (52)-آریانا،همانن،ص 118. (53)-هـمان. (54)-همان. (55)-برای آگاهی بیشتر ر.ک:فدایی،کرامت،همان،ص 22. (56)-چریکی،افرادی بیسلاح بودند که با برداشتن نان و آب،تفنگداران را پشتیبانی میکردند. (57)-مرحوم سید شریف بارها این مسئله را تأیید و بیان میکرد.نگارنده نیز چند بـار از او شـنیده است.همچنین افرادی نظیر بهمن امینی،ملی بهروزی و فاضل فتاحپور که شاهد عینی گفتگو بوده و در مجلس حضور داشتهاند،همینگونه روایت کردهاند.(مصاحبههای متعدد نگارنده با افراد مزبور در سالهای مختلف و از جـمله اردیـبهشتماه 1382). (58)-بیات،کاوه،«نبرد آخر)،مجله جهان کتاب،شماره 1 و 2،اسفندماه 1378،ص 25. (59)-آریانا،همان،صص 124-125. (60)-تهران مصور،جمعه 28 تیرماه 1342،شماره 1037،ص 6. (61)-برای نمایاندن عمق فاجعه کافی است به دو نمونه سخن زیر که از رهـبر مـعظم انقلاب و آقای محمد بهمنبیگی نقل شده است،دقت کنیم:«خاک بر سر رژیمی که هواپیماهای جنگیاش بلند شود و بیاید روستای محرومی را بمباران کند و کردند قاین کار را در منطقه جلیل و کـسانی کـه بـا نیروهای دولت جنگیدند.»(آیت اللّه خامنهای رهـبر انـقلاب)پیـمان آیت(گردآورنده)، دنا در پرتو نور ولایت،چاپ اول،روابطعمومی استانداری کهگیلویه و بویراحمد،یاسوج،1377،ص 94. «خلبانهای ارتش،خشمگین از این فاجعه[جنگ گجستان]،با خشونتی بـیسابقه،بـه پرواز درآمـده بودند.»بهمن بیگی، محمد،اگر قرهقاج نبود...،چـاپ اول،انـتشارات باغ آینه،تهران،1374،ص 131.برای آگاهی از اهداف بمبارانها بنگرید به آریانا،همان،صص 142-143. (62)-بهمنبیگی،محمد،اگر قرهقاج نبود...،همانجا. (63)-هـمان،ص 176. (64)-هـمان. (65)-بـهمنبیگی،محمد،بخارای من ایل من،صص 334-336. (66)-ای.وری،پیتر،تاریخ معاصر ایـران،ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی،ج 2،چاپ دوم،انتشارات عطایی،تهران، 1371،ص 63. (67)-آقای کیعطا طاهری بویراحمدی و برادرش کیسالار عزیزی که در آنـ جـمع حـضور داشتهاند،بارها این گفته را روایت کردهاند(مصاحبههای متعدد نگارنده با افـراد مـذکور). (68)-برای آگاهی از گوشههایی از این آزار و اذیتها بنگرید به:رزمجویی،همان،صص 275-308؛فدایی،کرامت، همان،صص 64-67 و 76. (69)-ظهور و سـقوط سـلطنت پهـلوی(خاطرات)،ج 1،چاپ هشتم،اطلاعات،تهران،1374،ص 505. (70)-همان،صص 506-507. (71)-آریانا،همان،صص 142-143. (72)-برای آگـاهی بـیشتر ر.ک:روزنـامههای اطلاعات و کیهان از اواسط اسفند 1341 تا اواسط اردیبهشت 1342. (73)-اطلاعات،شماره 11089،21 اردیبهشت 1342،صص 1 و 4. (74)-اطلاعات،شماره 11048،26 اسـفند 1341،ص 17. (75)-هـمان،ص 1. (76)-اطـلاعات،شماره 11049،27 اسفند 1341،ص 1. (77)-اطلاعات شماره 11050،28 اسفند 1341،ص 1. (78)-همان،ص 17. (79)-اطلاعات،شماره 11953،هفتم فروردین 1342،ص 1. (80)-اطلاعات،شماره 11060،17 فروردین 1342،ص 1. (81)-هـمان. (82)-هـمان،ص 15. (83)-شاه در یک سخنرانی در پایگاه وحدتی دزفول-23 اسفند 1341-روحانیت و عشایر قیامکننده را به«شپشهایی»تـشبیه کـرد کـه چون«اشعه آفتاب به آنها میخورد...فکر میکنند....موقع خزیدن در کثافت خودشان دومرتبه رسـیده اسـت.»وی همچنین اعلام کرد:«راهزنان و همفکران ارتجاعی آنها نابود میشوند.»(برای آگاهی بـیشتر ر.ک:روزنـامه اطـلاعات، شماره 11047،25 اسفند 1341،صص 1 و 13؛نیز:روحانی،سید حمید،همان،صص 308-310). (84)-پهلوی،محمد رضا شاه،مجموعه تـألیفات،نـطقها،پیامها،مصاحبهها و بیانات محمد رضا شاه پهلوی،ج 4،بینا،بی تا،صص 3168-319. (85)-پهـلوی،مـحمد رضـا،همان،ص 3222. (86)-همان،صص 3223-3233. (87)-همان،ص 3238. (88)-همان،صص 3319-3321. (89)-پهلوی،محمد رضا،پاسخ به تاریخ،به کوشش شـهریار مـاکان،چـاپ اول،شهرآب،تهران 1371،ص 137. -90«15 خرداد به روایت بیگانگان»،مجله 15 خرداد،سال دوم،شماره 7،بهار 1371،ص 55،(بـرای آگـاهی بیشتر ر.ک: (90)-همان،صص 54-62). (91)-کیهان،شماره 5969،27 خرداد 1342،ص 1. (92)-مهنامه ارتش،شماره 6،سی و یکم شهریورماه 1342،ص 1. (93)-آریانا،همان،صص 3-4(مـقایسه شـود با:آریانا،نتایج عملیات جنوب،بیچا،اداره خدمات پرسنلی،بیجا،بیتا، ص 4). (94)-ارتـشبد بـهرام آریانا به روایت اسناد ساواک،چاپ اول،مـرکز بـررسی اسـناد تاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1381، صص 175-176(برای آگاهی بـیشتر از زنـدگی آریانا،ر.ک:همان،صص نه تا بیست و دو و همچنین شهبازی،ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج 2،ص 425-433.) (95)-البـته گـردانندگان مجله تهران مصور در 7 فروردین 1342،شـماره 1021،گـزارشی راجع بـه چـگونگی قـیام عشایر و تصرف پاسگاه توتنده و قتل سـرگرد فـاطمیزاده و اطلاعاتی در باب زندگی عبد اللّه خان ارائه کردهاند،که چندان دقیق نیست و اشتباهات زیـادی در آن مـوجود است. (96)-تهران مصور،شماره 1036،جمعه 21 تـیرماه 1342،ص 3. (97)-فصلنامه ندا،سال اول،شـماره 1،بـهار 1369،ص 35(آقای خلخالی در کتاب خاطرات خـویش اشـارهای به این مهم نکرده است.ر.ک:خلخالی،صادق،خاطرات،چاپ سوم،نشر سایه،تـهران 1380.) (98)-مـتأسفانه به دلایلی که هنوز بـرای نـگارنده مـشخص نیست،متن سـخنان رهـبر معظم انقلاب در جمع مـردم طـایفه جلیل کاملا منتشر نشد؛نه در کتاب«دنا در پرتو نور ولایت»ثبت شده و نه در نـوارهای فـیلمبرداری و یا نوار کاست ضبط گردیده اسـت. (99)-عـرفانمنش،جلیل،هـمان،ص 86. (101)-بـرای آگـاهی از سابقه مبارزاتی و خاطرات وی از انـقلاب ر.ک:رجبعلی طاهری،خاطرات،چاپ اول،دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،تهران،1375. (102)-عرفانمنش،همان اثر،ص 50. (103)-عرفانمنش،همان،ص 249. (104)-عـرفانمنش،جـلیل،خاطرات 15 خرداد شیراز،چاپ اول،دفتر ادبـیات انـقلاب اسـلامی،تـهران،1373،صـص 77-78. (105)-جلیل،عرفانمنش،هـمان،دفـتر اول،ص 95،(این سید،آقای حاج سید نورمحمد بلادی دهبزرگی بوده،که با ملا غلامحسین ارتباط داشته اسـت). (106)-«شـاه قـاسم»نام امامزاده معروفی در یاسوج بویراحمد است.جـد حـضرت آیـت اللّه مـلکحسینی بـه ایـن امامزاده میرسد. (107)-در سندی از ساواک که در پرونده شهید دستغیب موجود بوده،به سیدی از بویراحمد به نام بلادی شده که«این شخص اغلب به شهر آمده اعلامیههایی از مـنزل دستغیب گرفته به محل میبرده و اطلاعات عشایر را به آنها میداده است.» که به احتمال قریب به یقین سید عبد الوهاب بلادی بوده است.(جهت اطلاع از متن اصلی سند ر.ک:نفس مـطمئنه،شـهید آیت اللّه سید عبد الحسین دستغیب به روایت اسناد ساواک،چاپ اول،ناشر مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران،1378،ص 132). (108)-شهید شهباز فرخی،فرزند حسنقلی فرخی،اولین شهید منطقه جلیل است کـه در شـکستن حصر آبادان دلاورانه جنگید و بالاخره شهید شد.(ضمنا فتاح محمدی اولین آزاده منطقه جلیل که پیش از ده سال در اسارت بعقیون عراق بود،پسر برادر غـلامحسن مـحمدی است و غلامحسن محمدی پسرعموی مـلا غـلامحسین سیاهپور است).