لطفاً برای دانلود فایل کتابها وارد شوید یا ثبت نام کنید
کتاب حاضر پیامد تلاشی طولانی است که حاصل آن اینک در دسترس خوانندگان ارجمند قرار میگیرد.
عنوان کتاب را «زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران» نهادهام تا به روشنی گویای محتوای اثر باشد. واژه زرسالاری را در همان معنایی به کار بردهام که در نوشتار سیاسی معاصر غرب از مفهوم «پلوتوکراسی» فهمیده میشود. «پلوتوکراسی» از واژه یونانی «پلوتوس» به معنای «ثروت» است و منظور سروری مستقیم یا غیرمستقیم یک اقلیت ثروتمند و بهرهمند، نخبگان زرسالار، بر تمامی جامعه است. در این پژوهش زرسالاری دنیای امروز را دارای ساختاری دودمانی یافتهام و لذا از آن با عنوان الیگارشی زرسالار نیز یاد کردهام. در کاربرد واژه الیگارشی (به معنای نخبهسالاری دودمانی)، نه معادل فارسی آن، تعمد داشتهام زیرا به گمان اینجانب معادلهای فارسی گویای تمامی مختصات و ابعاد آن پدیدهای نیست که با این مفهوم شناخته میشود. بدینسان، ترکیب این دو واژه معنایی را میسازد که مطمح نظر نگارنده است.
باید متذکر شوم که کاربرد این مفهوم ابداع اینجانب نیست و در فرهنگ سیاسی معاصر برای اطلاق بر همین پدیده پیشینه دارد. در همین معناست که جرج برنارد شاو، نویسنده انگلیسی، از «الیگارشی زرسالاری» سخن گفته است که «تمام اقتدارات کهن شاهان» را اعمال میکنند. و این همان پدیدهای است که هربرت جرج ولز، نویسنده دیگر انگلیسی از آن با تعبیر انسانهایی به سان خدایان یاد کرده است. و در همین معناست که در واژگان سیاسی غرب گاه مفهوم «پلوتودمکراسی» به کار رفته است؛ یعنی آن نظم سیاسی و اجتماعی که در ظاهر دمکراتیک است و در باطن پلوتوتکراتیک.
در متن کتاب، درباره این پدیده و سیر بغرنج و طولانی پیدایش و تطور آن به تفصیل سخن گفتهام. ملخص کلام این که بر بنیاد سنن و میراث دوران جنگهای صلیبی، در سدههای شانزدهم تا نوزدهم میلادی اتحادیهای از خاندانهای شریک و درگیر در غارتگریهای ماورا بحار در غرب و مرکز اروپا شکل گرفت. همین مجموعه بود که زمام امور کمپانی هند شرقی بریتانیا را در دست داشت و در سده نوزدهم بزرگترین امپراتوری مستعمراتی تاریخ معاصر را بنیاد نهاد.
در دوران تکوین پژوهش حاضر، برای نگارنده این پرسش به جد مطرح بود که نقدینگی انباشته و افسانهای کمپانی هند شرقی بریتانیا پس از انحلال رسمی آن در سال 1857 میلادی چه شد، کانونها ی گرداننده این مجتمع عظیم جهانی در نیمه دوم سده نوزدهم و سده بیستم چه سرنوشتی یافتند، و بازماندگان و وارثین آنان در جهان امروزین چه میکنند؟
در جستجوی پاسخی برای این پرسش بود که نگارنده با مجموعهای از مجتمعهای عظیم اقتصادی آشنا شد که در دنیای امروز شبکهای گسترده و در هم تنیده را میسازند. و دریافت که زمام این مجموعه همبسته و جهانشمول به طور عمده با اعقاب همان خاندانهایی است که در سده نوزدهم الیگارشی مستعمراتی دنیای غرب به شمار میرفتند و مستقیم یا غیر مستقیم وارث سنن و میراث غارتگری صلیبی و ماوراءبحار سدههای پیشین بودند.
نگارنده در پژوهش حاضر از روشی بهره برد که تبارشناسی نامیده میشود. این روش برای ما ناشناخته نیست؛ همان دانش ارجمندی است که با نامهایی چون «علمالانساب» و «علمالرجال» در ایران پیشینه طولانی دارد و در گذشته یکی از بنیانهای استوار تاریخنگاری ما را تشکیل میداد. تبارشناسی امروزه برای پژوهش در زمینه ایلات و عشایر و تمامی جوامع دارای ساختار قبیلهای کاربرد گسترده دارد و از پایههای دانش مردمشناسی به شمار میرود. این روش در تحلیل تحولات تاریخ معاصر نیز دارای کارایی جدی است.
نتایج نظری که براساس این روش به آن دست یافتیم به شرح زیر است:
1- در دنیای معاصر شبکهای گسترده و همبسته از خاندانهای زرسالار حضور دارد و به سازن یک الیگارشی جهانوطن عمل میکند.
2- این الیگارشی ادامه و وارث مستقیم و غیرمستقیم همان خاندانهایی است که طی سدههای شانزدهم تا نوزدهم میلادی عاملین اصلی غارتگریهای ماوراءبحار و تکاپوهای مستعمراتی بودند.
3- این الیگارشی دارای ساختاری دودمانی است. به عبارت دیگر، شبکه بغرنج و گستردهای از مناسبات خویشاوندی آن را به هم پیوسته است و از این زاویه منظره یک قبیله بزرگ جهانی را جلوهگر میسازد. بسیاری از عناصر ساختاری در نظامهای اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی را که تصور میرود مختص جوامع سنتی قبیلهای است در این الیگارشی میتوان یافت؛ مانند همبستگی جمعی، حمایتگری، درون همسری و تداوم حافظه تاریخی.
4- این ساختار دودمانی بر بنیاد، کارکردهای مشترک اقتصادی شکل گرفته و امروزه اعضای آن در رأس مجموعهای عظیم از کمپانیها و مؤسسات اقتصادی حضور دارند. این مجموعه سخت به هم پیوسته است تا بدانجا که با پیگیری پیوندهای خویشاوندی و اقتصادی اعضای برخی خاندانهای نامدار و دارای پیشینه تاریخی معین یا با ردگیری مشاغل اعضای هیئت مدیره برخی مؤسسات و کمپانیهای معظم و شناخته شده، به سان زنجیرهای به هم بافته میتوان به شبکهای از مؤسسات و کمپانیهای مرتبط و خویشاوندان دست یافت.
5- اعضای این مجموعه حاملان و مدافعان اصلی میراث و سنن سیاسی و فرهنگی پیشینیان خودند. این پدیدهای است که آن را تسلسل حافظه تاریخی در الیگارشی زرسالار معاصر نامیدهام.
«تسلسل حافظه تاریخی» بدان معناست که هر فرد «گذشته» خاندان خود را «امروز» زندگی خویش میداند؛ و در نتیجه به جایگاه خود در مجموعهای که بدان تعلق دارد و به نقشها و کارکردهای خود واقف است. این درست برخلاف وضع جوامع انبوه و ساختزدایی شده در دنیای استعمارزده است که در نخستین گام «حافظه تاریخی» سترده میشود و فرد خود را «اتمی» تنها و سرگردان در میان انبوه تودههای انسانی مییابد؛ هیچ پیوندی با گذشته خود ندارد و لاجرم هیچ پیوندی با امروز خویش نمیتواند بیابد. این اوج از خود بیگانگی انسان است. جامعهای که از چنین عناصری ترکیب یافته تودهای است انباشته و انبوه از آحاد ناپیوسته و «مستقل».
در جامعهشناسی معاصر، در تداوم سنت تکاملگرایی سده نوزدهم، فروپاشی ساختارهای سنتی و منفرد شدن اعضای جامعه پدیدهای ملازم با توسعه اجتماعی و اقتصادی قلمداد میشود. بررسی اینجانب نشان میدهد که این فرایند در الیگارشی زرسالار دنیای امروز تحقق نیافته است. در پژوهش حاضر خواهیم دید که این «هویت جمعی» از طریق نهادهای ویژهای که مولود این الیگارشی است، و فراماسونری یکی از آنهاست، تداوم داشته است. بدینسان، در دنیایی که انبوهی از انسان های منفرد زندگی میکنند، این گروههای کوچک، که درا وج انسجام جمعی هستند، به راحتی میتوانند سلطه خود را بر دولت و جامعه تأمین کنند. به عبارت دیگر، در دنیایی که اندیویدوالیسم تقدیس میشود و در هر گوشه آن ایستارها و پیوندها و نهادهای سنتی جوامع و فرهنگهای کهن آماج تخریب قرار میگیرد، و این تخریب امری «طبیعی» و ناگزیر و حتی ضرور در فرایند «مدرنیزاسیون» وانمود میشود، آن کانونهایی که در دو سده اخیر در رأس این فرایند جای داشتهاند ایستارها، پیوندها و نهادهای خود را حفظ کردهاند و به تعبیری با حدت و شدت تمام «سنتگرا» هستند.
بدینسان، تاریخ دنیای جدید غرب از زاویه انتقال میراث مستعمراتی پیشین خطی پیوسته و ممتد جلوهگر شد که بیوقفه تسلسل و تداوم داشته و حاملین آن اعضا و وابستگان این الیگارشی بودهاند.
از آغاز تهاجم ماوراءبحار اروپاییان (سده شانزدهم میلادی) تا انقلاب صنعتی اروپا (نیمه اول سده نوزدهم) هفت نسل فاصله انسانی وجود دارد. در شرایط رشد اجتماعی طبیعی در سرزمینهای غرب و مرکز قاره اروپا در سدههای اخیر، که عامل تهاجم سهمگین خارجی بنیان خاندانها ی متنفذ را برنینداخته و جابجایی فاحشی در ترکیب آنان صورت نگرفته است، تداوم پیوندها و تسلسل نقشها و کارکردها در این هفت نسل عجیب و نامتعارف نیست. توجه کنیم که الیگارشی سیاسی و مالی اروپا حتی در انقلاب خونین اواخر سده هیجدهم میلادی در فرانسه نیز لطمه جدی ندید؛ در ترکیب آن دگرگونیهایی رخ داد ولی مضمحل نشد و بخشی از آن، چنانکه خواهیم دید، از جنگهای ناپلئونی سودهای کلان برد و با ثروتهای افسانهای به «عصر انقلاب صنعتی» گام نهاد.
در دورانهای رشد طبیعی در شرق نیز این تسلسل و پیوستگی در نسلهای متمادی وجود داشته است که نمونه آن تداوم خاندانهای معین ایران طی سدههای متمادی در پیش و پس اسلام است. یک نمونه در تاریخ اسلامی ایران خداندان جوینی است.
تبار این خاندان به ربیع بن یونس، حاجب منصور خلیفه بنیعباس و پدر فاضل بنربیع (وزیر هارونالرشید) میرسد. بدینسان، اعضای این خاندان از سده دوم تا اواخر سده هفتم هجری، به مدت شش قرن، متصدی مناصب عالی دیوانی بودند. فاصله عطاملک جوینی (623-681ق) تا فضل بن ربیع (مقتول در سال 170ق) سیزده نسل است. تداوم و تسلسل این خاندان به دوران فوق محدود نیست. تبار ربیع تا چهار نسل پیشتر نیز شناخته است و نسب او به کیسان مکنی (ابوفروه) از موالی عثمان بن عفان، خلیفه سوم، میرسد. بدینسان خاندان جوینی حداقل دارای 18 نسل پیشینه روشن بود و با تجربه آن میزیست. این برابر است با هفت سده تمام. خاندان جوینی یک نمونه منحصر به فرد و استثنایی نیست. توجه کنیم که حتی امروزه در برخی از جوامع عشایری ایران تبارنامه فرد تا هفت نسل و گاه بیشتر تداوم دارد و اینان انسانهایی دارای هویت و تاریخ شناخته شدهاند نه نیاکانی اسطورهای و موهوم.
آنچه در جوامع امروزین مشرق زمین، و در تمامی دنیای استعمار زده، این پیوند و تسلسل نسلها را از میان برد، شکاف تاریخی ژرف و مدهشی است که در سدههای اخیر پبدید شد. این پدیدهای است که آن را گسست حافظه تاریخی ملتها مینامم.
در پیامد این گسست، برای نمونه، تاریخ نزدیک جامعه ایرانی به گونهای به گذشتههای دور پرتاب شد که گویی به «ماقبل تاریخ» تعلق دارد. برای مردم امروزین ایران تاریخ دوران صفویه، که تنها هفت الی ده نسل از آن میگذرد، تفاوت محسوسی با تاریخ دوران هخامنشی و ساسانی ندراد و حتی تاریخ بسیار نزدیک قاجاریه نیز چنین است. چنان فاصلهای میان ما و نیاکان نزدیکمان ایجاد شده که گویی آنان به سیارهای و ما به سیارهای دیگر تعلق داریم؛ و این در حالی است که نه گذشت زمان چندان زیاد است و نه حوادث آن دوران نامرتبط با سرنوشت امروز ما. به عکس زندگی جامعه ایرانی در چهار سده اخیر سخت به هم پیوسته است و این یک مجموعه همبسته و واحد زمانی ـ تاریخی را میسازد که بیگانگی با هر جزء آن به معنای بیگانگی با «خود» است. این است عمق فاجعهای که با آن دست به گریبانیم؛ بیگانگی با خود و سرگذشت خود. بدینسان، ما به نسلی بدل شدهایم با حافظه تاریخی تهی، همچون لوحی صاف و نانوشته که هر چه بخواهند بر آن حک میکنند و هر گونه که بخواهند سرگذشت پدرانمان را به ما میآموزند.
به یاد داشته باشیم که شاه سلطان حسین صفوی با پطر کبیر در روسیه و لویی چهاردهم در فرانسه معاصر است و فتحعلی شاه قاجار با ناپلئون بناپارت در فرانسه. این دورانی است که حداقل نخبگان دنیای غرب در آن زندگی میکنند و فضا و تجربه تاریخی آن را به گونهای محسوس لمس میکنند. کسانی که از تداوم القاب اشرافی در انگلستان در حیرتاند و آن را نوعی «تعصب سنتی انگلیسی» تلقی میکنند سخت در اشتباهاند. تداوم این القاب دققاً بیانگر تداوم تاریخ یک خانواده بزرگ است و در لحظه لحظه خود پیوندهای فرد را با نیاکانش، با تبارش و با «طایفه» بزرگی که با تمامی تار و پود خود به آن تعلق دارد یادآوری میکند. شستشوی حافظه تاریخی ملتها از مهمترین حربههایی است که الیگارشی زرسالار جهان امروز برای تداوم سلطه خود به کار برده و میبرد. و این فاجعهای است که در ایران شاید بیش از هر جای دیگر رخ داده است.
از پژوهش حاضر یک اصل روش شناختی را نیز میتوان استخراج کرد و آن تسلسل دودمانی نقشها و کارکردها در الیگارشی زرسالار معاصر است.
طبق این اصل، شناختی که از پیوندهای امروزین یکی از اعضای این الیگارشی به دست میآید، تا حدود زیادی قابل تعمیم به گذشته است مگر این که عواملی این تعمیم را منتفی سازد. یک نمونه گویا که در جلد اول عرضه شده، نقش لرد کاولی، سفیر وقت انگلستان در پاریس، در انعقاد پیمان صلح ایران و انگلیس (1273 ق./ 1857م.) است. زمانی که تعلق لرد کاولی به خاندان ولزلی را بشناسیم، با تاریخ خاندان ولزلی و پیوندهای گذشته و امروزین آن و جایگاه برجستهشان در ترکیب الیگارشی مستعمراتی سده نوزدهم آشنا شویم، قطعاً تصویری که از ماجرای فوق خواهیم یافت گویاتر و روشنتر از زمانی است که این حادثه را در متن تحلیلهای عام و فاقد پیوند با «انسانها» مینگریم. تاریخ را انسان ها میسازند، این انسانها دارای هویت و پیوندهای فردی و خانوادگیاند و این پیوندها معمولاً در گذشته و آینده تسلسل و تداوم دارد. به ویژه در بررسی تاریخچه خاندانهای زرسالاری یهودی جایگاه بسیار مهم نظام خویشاوندی در ساختار الیگارشی معاصر و تداوم نقشها و کارکردهای اعضای آن را به شکلی ملموس و زنده خواهیم شناخت.
چنانکه عنوان کتاب نشان میدهد، در چارچوب مفهوم عام زرسالاری جهانی، بر دو مجموعه مشخص و محدودتر تأکید داشتهام: الیگارشی یهودی و الیگارشی پارسی. این مفاهیم به دو گروه ا طلاق میشود که در کنار سایرین، عضوی پیوسته از زرسالاری جهانی به شمار میروند ولی دارای استقلال و هویت جمعی خاص خویشاند.
منظور از الیگارشی یهودی آن مجموعهای است که رهبری یهودیان جهان را به دست داشته است. درباره سیر پیدایش و تطور این الیگارشی، که کهنترین و منسجمترین و متنفذترین بخش زرسالاری جهانی است، در سه مرحله عمده تکوین آن (اشرافیت سلطنتی / دینی قبیله یهودا، الیگارشی خاخامی و زرسالاری یهودی معاصر) و نقش آن در تحولات سدههای اخیر، به ویژه در پیوند با فرایند سلطه جهانی استعمار اروپایی، در مجلدات اول و دوم به تفصیل سخن گفتهام. تصور میکنم نگاه نگارنده به پدیده فوق با تصاویر متعارف وجوه تمایز اساسی داشته باشد.
«پارسیان» یک اقلیت کوچک قومی ساکن غرب شبه قاره هندند. آنان طبق یک اسطوره منظوم که در سدههای اخیر پرداخت شده، به نام قصه سنجان، خود را بقایای گروهی از اشراف و موبدان ساسانی میدانند که در پی حمله اعراب به ایران به سرزمین کنونی گجرات پناه بردند. در جلد چهارم درباره این «اسطوره» توضیح خواهم داد و نتیجه پژوهش خود را دال بر جعلی بودن آن و نیز مردود بودن پیشینه ایرانی طایفه فوق به تفصیل عرضه خواهم کرد.
با تهاجم پرتغالیها به شرق، از اوایل سده شانزدهم میلادی میان سرای این طایفه و کارگزاران دربار پرتغال و کانونهای یهودی / مارانوی ذینفع در تکاپوی فوق پیوندی استوار پدید شد. اروپاییان به واسطههای بومی نیاز داشتند و به دلایلی که توضیح خواهم داد در غرب هند «پارسیان» را مناسبترین دلالان و کارگزاران بومی برای پیشبرد کار خود یافتند. در این فرایند در میان پارسیان گروهی از واسطههای بومی (کمپرادورها) شکل گرفت که طی سدههای پسین با هلندیها و انگلیسیها و سایر کانونهای استعماری غرب پیوندی روزافزون و استوار یافت. این فرایندی است که در سده نوزدهم، در دوران اقتدار امپراتوری مستعمراتی بریتانیا، به اوج خود رسید و منجر به پیدایش یک گروه منسجم، بسیار ثروتمند و مقتدر «پارسی» در هند و منطقه شد. منظور از الیگارشی پارسی این پدیده است. رابطه این الیگارشی با اعضای جامعه پارسی مشابه رابطه الیگارشی یهودی با سایر یهودیان است.
این کانون چنانکه خواهیم دید، از اواخر صفویه در تحولات ایران مؤثر بود و به ویژه از دوران تکاپوی مانکجی لیمجی هاتریا در ایران (1854-1890م.) که مصادف با بخش مهمی از دوران ناصری است، جایگاهی بسیار مؤثر در فرایندهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه ایرانی یافت. سر اردشیر ایدلجی ریپورتر و پسر او، سر شاپور ریپورتر، این تکاپو را در دوران متأخر قاجار و دوران پهلوی تداوم بخشیدند. این نقش، به رغم اهمیت بنیادین آن در تبیین تحولات تاریخ معاصر ایران، تاکنون ناشناخته مانده و این نخستین پژوهشی است که درباره آن عرضه میشود.
به دلیل پیوند زرسالاران یهودی و پارسی با دو گروه دینی فوق، برای پیشگیری از هر گونه سوءتفاهم محتمل تأکید میکنم که نگارنده هیچگونه پیشداوری «ضد یهودی» و «ضد پارسی» ندارد. غرض عرضه نتایج پژوهشی است که به گمان اینجانب، جایگاهی اساسی در تبیین تحولات تاریخ معاصر ایران دارد و بدون آن نمیتوان به تصویری روشن و واقعگرایانه از فرایند بغرنج تطور جامعه ایرانی در دوران معاصر رسید. محقق تاریخ معاصر باید از چنان شهامت علمی برخوردار باشد که واقعیات تاریخی را جسورانه و بدون هراس از تهمتها و خصومتها بیان دارد. این عرصهای پرمخاطره است زیرا تاریخ معاصر در واقع زندگی امروز ماست و کانونهای مؤثر در آن حضوری بالفعل دارند. روشن است که تعلق به این و آن آئین دینی یا اقلیت قومی نباید مانعی در راه پژوهش تلقی شود. همانگونه که از تکاپوی چنین افراد و گروههایی در میان مسلمانان و مسیحیان و پیروان سایر ادیان سخن میگوییم، محقیم که پدیدهای مشابه را در میان یهودیان و پارسیان نیز مورد بررسی قرار دهیم.
در دانشهای اجتماعی، رابطه میان «هویت جمعی» و «هویت فردی» انسان مسئله بسیار بغرنجی است و مرز قاطعی را برای تفکیک دامنه تأثیر و تأثر این دو نمیتوان یافت. شناخت این رابطه سطحینگری و تعمیمهای مطلقگرایانه را برنمیتابد. کسانی که در تحلیل اجتماعی و تاریخی به هویتهای جمعی دل میبندند و میکوشند پدیدههای انسانی را در قالب مفاهیم کلی، چون تعلقهای طبقاتی و حتی فرهنگی / تمدنی، خلاصه کنند لاجرم با انبوهی از استثنائات مواجه میشوند که نقاض احکام عام و از پیشی است. بدینسان، در تحلیل نهایی تنها میتوان از گرایشهای عام سخن گفت نه از احکام مطلق و تغییرناپذیر.
اینجانب به هویت مستقل فردی انسان به مثابه یک موجود آزاد و دارای قدرت و جسارت کاوش و سنجش و گزینش، صرفنظر از تعلقهای جمعی او، باور دارم و هیچگاه منظورم از کاربرد مفاهیم کلی و عام چون «غربی»، «شرقی»، «مسلمان»، «مسیحی»، «جدیدالاسلام»، «زرسالاری»، «الیگارشی»، «یهودی»، «پارسی» و غیره و غیره نفی این آزادی و استقلال نیست. در این پژوهش نمونههای متعدد خواهیم یافت که «فرد» راه مستقلی را در پیش گرفته که معارض با سنن و منافع «جمع» عامی است که به آن تعلق دارد. یک نمونه کهن در یهودیت، عنان بن داوود، بنیانگذار فرقه قرائی (سده دوم هجری / هشتم میلادی) است که خود به خاندان «رش گلوتا» یعنی «شاهزادگان داوودی» یهود، تعلق داشت و برادرزاده سلیمان بن حسدای، «شاه داوودی» یهودیان زمان خود بود. او راه ستیز سخت با الیگارشی خاخامی را در پیش گرفت. با نمونههای جدید این پدیده نیز آشنا خواهیم شد. به عنوان مثال، در جلد دوم درباره اسپینوزای یهودی، اندیشمند نامدار سده هفدهم میلادی، و تعارض او با الیگارشی یهودی آمستردام سخن گفتهام و در جلد سوم درباره ستیز مجتمع مالی فرانسوی «کردی موبیلیه» با روچیلدها سخن خواهم گفت. در رأس «کردی موبیلیه» امیل پرر قرار داشت. پرر یهودی است و به یک خاندان نامی یهودی تعلق دارد. نمونه دیگر، والترراتنو، وزیر خارجه آلمان (1922) است. راتنو سیاستی معارض با مشی الیگارشی زرسالار غرب در پیش گرفت و به این دلیل به قتل رسید. راتنو نیز یهودی بود و به یک خاندان ثروتمند یهودی تعلق داشت. پدرش بنیانگذار کمپانی معروف آ.ا.گ. است. و وی پس از مرگ پدر ریاست این مجتمع مهم صنعتی آلمان را به دست داشت.
در مورد «پارسیان» هند و زرتشتیان ایران نیز چنین است. گ.ک.نریمان یک نمونه گویاست که با او آشنا خواهیم شد. به یاد داشته باشیم که نریمان از تبار دختری ملاکاووس و ملا فیروز پارسی است که در اواخر سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم در پیوند با دستگاه کمپانی هند شرقی بریتانیا تکاپویی مرموز در رابطه با ایران داشتند. نگارنده ضرور میداند احترام کامل خود را به تمامی یهودیان و زرتشتیان آزاداندیش و جویای حقیقت ابراز دارد و یاد گشتاسب نریمان دانشمند فقید پارسی را، که نمادی برجسته و آموزنده از حقیقتجویی و آزاداندیشی نظری بود، گرامی دارد.
داوری فوق در مورد «جدیدالاسلامها» نیز صادق است. در این کتاب درباره «یهودیان مخفی» به کرات سخن گفتهام و درباره فرقههای «یهودی مخفی» چون مارانوها در اسپانیا و پرتغال دونمهها در عثمانی و فرانکیستها در اروپای شرقی و مرکزی توضیح دادهام. معهذا، در مقابل «یهودیت مخفی» یعنی گروش ظاهری و هدفمند گروهی از یهودیان به دین دیگر (به طور عمده مسیحیت و اسلام) با حفظ پنهان پیوندهای یهودی، پدیده گروش واقعی یهودیان به سایر ادیان را نیز بیان داشتهام و نمونههای متعددی از آن را شرح دادهام. برای پیشگیری از هر گونه سوءتفاهم و برداشت سطحی و عامیانه تأکید میکنم هر چند «یهودیت مخفی» یک واقعیت مهم تاریخی است که به درستی باید مورد توجه قرار گیرد، ولی این بدان معنا نیست که هر «جدیدالاسلامی» یهودی مخفی است. در متن کتاب از یهودیانی چون مخیریق و اسود راعی یاد کردهام که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) به اسلام گرویدند و در جنگ با کفار به شهادت رسیدند.
همانگونه که در آغاز گفتم، تصویری که در این کتاب از الیگارشی زرسالار یهودی و پارسی ارائه میشود حاصل تکاپویی طولانی است.
در ابتدا، هدفم شناخت جایگاه اردشیر ریپورتر مأمور برجسته اطلاعاتی بریتانیا، در تحولات دوران قاجار و نقش او در صعود سلطنت پهلوی بود. با اردشیر جی در سال 1369 آشنا شدم. این زمانی است که در کوران نگارش جلد دوم کتاب ظهر و سقوط سلطنت پهلوی وصیتنامه اردشیر را یافتم و در تفحص بیشتر به شناختی اجمالی از روچیلدها و برخی چهرههای برجسته الیگارشی پارسی رسیدم. در این کتاب به پدیده «الیگارشی پارسی» و پیوند آن با دستگاه استعماری بریتانیا و زرسالاری یهودی یک بار و چنین اشاره شده است:
خاطرات اردشیر ریپورتر طرح یک «مانیفست» اعتقادی را منعکس میسازد که براساس آن ایدئولوژی «ناسیونالیسم شاهنشاهی» پی ریخته شد وطی قریب به شش دهه به شدت ترویج شد. ژرف کاوی در تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که این ایدئولوژی در واقع در سه کانون ریشه داشت: استعمار بریتانیا که در جستجوی مناسبترین کارافزار سیاسی و ایدئولوژیک سلطه بر ایران بود. طرحهای بلندپروازانه محافل قدرتمند یهودی اروپا و در رأس آنها خانواده روچیلد و کینه و رویاهای فروخفته 1300 ساله اشرافیت و موبدان ساسانی که در عملکرد برخی محافل الیگارشی پارسی هند تبلور مییافت که به تبع نقش درجه اول خود در اقتصاد هند نفوذ جدی در حکومت انگلیسی هندوستان داشتند. اردشیر ریپورتر به عنوان یک پدیده تاریخی ثمره اشتراک منافع و درآمیزی این سه کانون بود.
پس از گذشت هفت سال هنوز این داوری را صادق میدانم ولی تصویری که بدان دست یافتهام دقیقتر، مشخصتر و مستندتر از آن زمان است. و نیز تاکنون الیگارشی پارسی را بازمانده «اشرافیت و موبدان ساسانی» نمیدانم. این دعوی بیبنیادی است که خود داشتند و به شدت مروج آن بوده و هستند.
بدینسان، در کتاب فوق برای نخستین بار به حضور کانونی همبسته با دو قدرت امپریالیستی انگلستان و ایالات متحده آمریکا و در عین حال مستقل از این دو توجه کردم و بر بنیاد اصل تمایز منافع افراد و کانونها، تعارض وزارت امور خارجه بریتانیا، به دیاست لرد کرزن، از یک سو و وزارتخانههای جنگ و امور هندوستان و حکومت هند بریتانیا از سوی دیگر را در ماجرای کودتای 3 حوت 1299 ایران مطرح ساختم. کودتا طرح کانونهایی بود که در آن زمان زمام این سه نهاد مهم امپراتوری بریتانیا را به دست داشتند. لرد کرزن از ماجرا به کلی بیخبر بود و نومیدانه از طرح عقیم خود، قرارداد 1919 دفاع میکرد. در پژوهش حاضر این بحث را بار دیگر مطرح خواهم کرد. بخش مفصلی از جلد پنجم، با عنوان «کانونهای زرسالار غرب و صعود سلطنت پهلوی» به این ماجرا اختصاص دارد. این همان نیروی مقتدری است که لرد کرزن در مکاتبات خصوصی با همسرش گاه از آن به عنوان «کانون توطئه» یاد میکرد و گاه به طور مشخص از چرچیل و «همزادان شیطانی» او سخن میگفت. این همان نیرویی است که بلونت، آزادیخواه نامدار انگلیسی و دوست سید جمالالدین اسدآبادی، در نامه خود به دکتر سید محمد هندی (28 ژوئیه 1913) آن را «دار و دسته تبهکار بینالمللی» مینامد و از سلطه تام و تمام آن بر تمامی شئون جوامع مسیحی سخن میگوید:
تحولی که در 30-40 سال گذشته [در جامعه انگلیس] رخ داده و در ده سال گذشته با شتاب به پیش تاخته ... تحولی است نژادی در طبقهای که زمام امور ما را به دست دارد و از طریق آن بر امور مالی ما فرمان میراند و باز از طریق آن تمامی حیات اجتماعی ما را میچرخاند؛ چه در پارلمان، چه در دولت و چه در نهادهای مطبوعاتی. من به عنصر خارجی اشاره میکنم و به ویژه به عنصر یهودی که در طی این دوران سال به سال سیطره نیرومندتری بر عمل بینالمللی ما ـ و آنچه بیشتر نگرانکننده است بر افکار عمومی ما، بر اخلاقیات و بر نگرش ما به شرافت انسانی ـ به دست آورده است. لازم نمیدانم به شما یادآوری کنم که نخستین اقدام تجاوزکارانه انگلیس علیه امپراتوری عثمانی به ابتکار دیزرائیلی، اولین وزیر یهودی ما، صورت گرفت؛ زمانی که او پس از به دست آوردن کنترل کانال سوئز از طریق اسماعیل پاشا در سال 1875، در سال 1878 عثمانی را در مسئله تصرف قبرس فریب داد. و در سال 1882 به خاطر فشار روچیلدها و گاشنها بر دولت گلادستون بود که مصر اشغال شد. تمامی اقدامات منحطی که در واپسین سالاهای حکومت ملکه ویکتوریا در حوادث آفریقای جنوبی رخ نمود، همه در توطئههای مالی ریشه داشت که به طور عمده از یهودیان سرچشمه میگرفت. این انحطاط اخلاقی در تمامی طبقات انگلیس، از بالاترین تا پایینترین طبقات، رواج یافت و در زیر فشار ناعادلانه ثروتاندوزی حریصانه تمامی مرزهای میان حق و باطل در اندیشه مردم ما محو شد. این شالودهریزی عظیم، که در سرشت خود کاملاً غیرانگلیسی بود، هر دو حزب سیاسی در دولت ما اثر گذاشت و دگرگونی را در حیات اجتماعی ما سبب شد و بستری را فراهم ساخت برای گرایشهایی هنوز فرومایهتر و ناستودهـر در سیاست خارجی ما که در پنج سال گذشته در دوران زمامداری آقای اسکوئیت شاهد آن بودهایم. متذکر شوم که در ترکیب این دولت دو یهودی حضور دارند و سر ادوارد گری، که در رأس وزارت خا رجه است، آموزش سیاسی خود را به لرد روزبری مدیون است که از طریق روابط خانوادگی پیوندی نزدیک با روچیلدها دارد و تمامی سیاست خارجی او مبتنی بر ملاحظات مالی است... چه انبوهی از فریب، دروغگویی و فساد مالی در پارلمان کنونی ما دیده میشود! نمیدانم آیا شما در هند ماجرای ننگین آنچه را که در اینجا «رسوایی مارکونی» خوانده میشود دنبال میکنید یا نه؟ در زمانه من هیچ چیز روشنتر از این ماجرا نزول شرف را در حیات اجتماعی ما آشکار نمیکند. این ماجرا به آشکارترین شکل نشان میدهد که سیاستمداران ما تا چه اندازه به خاطر ارزشهای نازل مالی سقوط میکنند؛ و ابعادی را که اخلاق بازار بورس جایگزین اخلاق کهنتر تجار شده و فراتر از همه میزان اقتدار دار و دسته بیگانه سرمایهداران مالی یهودی را، که مجلس عوام ما را به چنگ خود گرفتهاند روشن میکند. تنها این نیست که امروزه دو یهودی در کابینه ما حضور دارند، بلکه تقریباً تمامی وزرای ما انسانهای نیازمندی هستند که از طریق زنجیرهای قیود شخصی به آنها وابستهاند یا از آنان پیروی میکنند و لذا نمیتوانند مخالفت خود را با سست اخلاقی همکارانشان بیان کنند حتی زمانی که از عمل خویش شرمسازند...
آنچه گفتم، به نظر من کافی است تا نشان دهد که انگلستان امروز، از زاویه نگرش اخلاقی، آن انگلستان چهل یا پنجاه سال پیش نیست. اندیشه شرافت، که نمک زندگی اجتماعی است، به همراه از میان رفتن طبقه حاکمه کهن اشرافی از میان رفته که به رغم همه خودخواهیها و خشونتش حداقل دارای کرامت فردی و شهامت اخلاقی بود. دمکراسی جدید بویی از چنین احساسات شرافتمندانهای نبرده و به علت فقدان آن است که مانند یک راهز حرفهای خود را به بالاترین پیشنهاددهنده میفروشد.
امروزه امپراتوری بریتانیا نه به وسیله انگلیسیان و طبق اصول انگلیسی یا حتی به خاطر منافع انگلیسی، بلکه به وسیله یک دار و دسته اشرار بینالمللی اداره میشود که تمامی حیات اجتماعی ما را به فساد کشیدند و پول تنها خدای آنان است... انگلستان به عنوان یک ملت با تمامی آرمانهای کهن آن و به سان سایر ملتهای مسیحی، دیگر مرده است.
با واژگان آن روز نگارنده، این نیرو چیزی نبود جز «کانونهای صهیونیستی» که زمام آن به دست خاندانهای مقتدر یهودی چون روچیلدهاست. میگویم با «واژگان آن روز» زیرا امروزه چنین جایگاهی را برای «صهیونیسم» قائل نیستم و آن را تنها یکی از تجلیات نظری و سیاسی پدیده عامی میدانم که زرسالاری یهودی نام دارد. در این باره در جلد سوم توضیح کافی خواهم داد. در همین چارچوب بود که نقش مجتمع «رویال داچ شل» را به عنوان یک قدرت نفتی مستقل و رقیب با «کمپانی نفت انگلیست و ایران» (بریتیش پترولیوم بعدی) و کمپانیهای نفتی آمریکایی، در تحولات سالهای پس از شهریور 1320 در ایران مورد توجه قرار دادم؛ مجتمعی که امروزه نیز، چون آن زمان، به عنوان یکی از مهمترین مؤسسات اقتصادی متعلق به الیگارشی یهودی شناخته میشود.
در دوران پس از تدوین کتاب فوق، بخشی از اوقات اینجانب مصروف یافتن منابعی شد که میتوانست تصویری روشن، گویا و مشخص از ترکیب و تکاپوی این کانون به دست دهد. ابتدا تلاشم معطوف به شناخت الیگارشی پارسی و نقش آن در تحولات دوران قاجاریه و پهلوی بود. این کانونی متنفذ و به شکلی مرموز و غیرعادی ناشناخته بود که به یقین باید حضور و ردپایی مؤثر در ایران میداشت. در پی آشنایی بیتر با این کانون پیوندهای آن را با الیگارشی یهودی یافتم و دامنه تلاشم گستردهتر شد. در آغاز الیگارشی یهودی را تنها مجموعهای همگون و متجانس از خاندانهای متنفذ میشناختم که در پیوند با بریتانیا و سایر قدرتهای استعماری غرب به طور عمده در سده نوزدهم یا حداکثر سده هیجدهم میلادی به اقتدار و ثروت دست یافتند. کاوش بعدی این تصویر را دگرگون کرد و به آن عمق تاریخی بخشید. با امپراتوری ماوراءبحار اسپانیا و پرتغال آشنا شدم و نقش درجه اول یهودیان را در آن شناختم. سپس پیشینه این پیوند را دورتر یافتم و به جنگهای صلیبی و به ویژه جنگهای صلیبی شبه جزیره ایبری علیه دولتهای اسلامی این سرزمین به عنوان مبدا تکوین این اتحاد تاریخی رسیدم.
در این مقطع هنوز الیگارشی یهودی را پدیدهای متأخر میپنداشتم که منشا آن به مشارکت محافل معینی از یهودیان در غارتگریهای صلیبی و ماوراءبحار میرسد و این متمایز است با «یهودیت» به عنوان یک گروه قومی / دینی. و حتی میان یهودیان ساکن سرزمینهای اسلامی و اروپای مسیحی در دوران پیش از سلطه جهنی غرب تمایز قائل بودم. این واکنشی بود علیه کتب عامیانه و سطحی فراوانی که در این زمینه منتشر شده و عموماً تصویری وهمآلود و آشفته به دست میدهند و تأثیری جز سلب اعتماد خواننده از عیار علمی این گونه مباحث ندارند. سرانجام توفیق بحث با دوست فرهیختهای دست داد که با «یهودیت» آشنایی دارد. او به جد بر آن بود که بدون بررسی تاریخ کهن قوم یهود نمیتوان الیگارشی معاصر یهودی را شناخت. این انگیزهای شد برای کاوش در عرصهای به ظاهر نامرتبط با تاریخ معاصر. حاصل، بخش دوم کتاب حاضر است با عنوان «یهودیت و الیگارشی یهودی». چنین بود که پژوهش حاضر شکل نهایی خود را یافت.
در پیامد این راه دراز، سخن از «توطئه یهود» در میان نیست، سخن از «نوع» خاصی از جامعه انسانی است که در سدههای نخست میلادی پدید شد. به عبارت دیگر، «قوم یهود» را نوع منحصر به فردی از جامعه انسانی یافتهام که مشابهی برای آن نمیتوان شناخت. این تنها جامعه بشری است که داوطلبانه از موطن جغرافیایی خود (سرزمین فلسطین) خارج شد و کوچنشینی را در پهنه جغرافیایی آغاز کرد؛ در هر گوشهای از جهان که اقتصاد آن را شکوفا یافت خیمه خود را برافراشت. این عدم تقید به سرزمین معین به وی تحرکی شگرف و مختصاتی خود ویژه داد. این نوع منحصر به فرد از جامعه بشری از طریق ابداع سازمان سیاسی به شدت متمرکز و فرقهگونه ود خلاء عدم سکونت در یک محدوده معین جغرافیایی را مرتفع ساخت. از این طریق طی قرون و اعصار متمادی در جوامع میزبان مستحیل نشد و انسجام و هویت و تداوم خود را به شکلی شگرف حفظ کرد. این سازمان سیاسی بر دو پایه آرمانهای مسیحایی و احکام شرعی (هلاخه) استوار بود. اولی در اسطوره خاندان داوود تجلی یافت و دومی در قالب فقه تلمودی مدون شد. اهمیت این ساختار در یهودیت تا بدانجاست که بدون آن از مفهومی به نام «قوم یهود» نمیتوان سخن گفت. دقیقاً به این دلیل است که در نیمه اول سده نوزدهم نظریهپردازان الیگارشی یهودی مؤسس مندلسون و سایر رهبران جنبش «هاسکالا» (روشنگری یهودی) را به دلیل «دین» خواندن یهودیت، «خائن، به «ملت یهود» میدانستند. بدینسان جهانوطنی و تکاپوی پنهان خصایص ذاتی این جامعه خود ویژه است و همین خصایص بقا و کامیابی آن را در طول ازمنه متمادی سبب شده است.
نکته دیگری را که باید متذکر شوم نوع نگات کتاب حاضر به فرایند پیدایش و تکوین تمدن جدید غرب است.
نگارنده این فرایند را تنها از زاویه پیوند آن با تکاپوی کانونهای ماوراءبحار و مستعمراتی مورد توجه قرار داده و تنها به آن ابعادی توجه داشته که در چارچوب موضوع کتاب تأکید بر آن ضرور دانسته است. این امر در مورد جایگاه الیگارشی یهودی در تکوین تمدن جدید غرب نیز صادق است. سومبارت در آغاز کتاب خود، یهودیان و سرمایهداری جدید، مینویسد:
در یک مطالعه تخصصی نظیر این کتاب، تأثیر یهودیان ممکن است بیش از آنچه در واقع بوده به نظر آید. این در ذات چنین مطالعاتی است که به پدیده تنها از یک زاویه نگریسته میشود. اگر ما درباره تأثیر ابداعات فنی در حیات اقتصادی جدید نیز تحقیق میکردیم مسئله همینگونه جلوه میکرد. در یک تکنگاری، نقش موضوع بیش از جایگاه واقعی آن به نظر میرسد... بدون تردید، هزار و یک عامل به پیدایش نظام اقتصادی دوران ما یاری رسانیده است. بدون کشف آمریکا و ذخایر نقره آنف بدون ابداعات مکانیکی دانش فنی، بدون مختصات قومی ملتهای جدید اروپا و تحولات آن پیدایش کاپیتالیسم جدید همانقدر غیرممکن بود که بدون یهودیان. در تاریخ طولانی [ظهور] سرمایهداری تأثیر یهودیان [تنها] یک فصل است.
معهذا، این «فصلی» چنان مهم است که بدون آن نمیتوان فرایند فوق را در تمامی هیئت و منظر آن شناخت. این «فصل» در ایران به دلایلی مورد غفلت و کمتوجهی بوده است. شناخت ما از تاریخ غرب عموماً از طریق «ترجمه» است و این گونه متون بیشتر شامل کلیاتس است که به حوزه تاریخنگاری آکادمیک و رسمی دنیای غرب تعلق دارد. متون تحقیقی و انتقادی در این عرصه کمتر به فارسی انتشار یافته است و این امر، و فقدان سنت مطالعه متون تخصصی به زبانهای خارجی در میان نخبگان فکری ایران، بر اندیشه سیاسی معاصر ایران تأثیرات مخربی بر جای نهاده است.
در بررسی تاریخ تکوین دنیای جدید غرب غفلت از نقش آن کانونهای مشخصی که زمام سیاسی و اقتصادی این فرایند را به دست داشتهاند قطعاً گمراه کنندهتر است تا نادیده گرفتن بسیاری از عوامل دیگر. آیا به راستی تنها بر بنیاد تاریخ تحول دانش و فن و اندیشه و فرهنگ میتوان به تبیین فرایند پیدایش تمدن جدید غرب نشست بیآنکه مدیران و سرمایهگذاران اصلی این تکاپو و منشا سرمایه و اهداف آنان را شناخت؟ و به راستی آیا بدون سیلان ثروتی که از طریق تاراج ماوراءبحار به محدودههای کوچکی از قاره اروپا سرازیر شد چنین شکوفایی در دانش و فن و اندیشه امکانپذیر بود؟ ما ایرانیان از «رنسانس» بسیار میدانیم ولی خاندان مدیچی و سایر کانونةای سیاسی و تجاری و مالی اروپای آن عصر، یعنی جاعلان و حاملان فرهنگ «رنسانس» را کمتر میشناسیم. این رشته سر دراز دارد و از تاریخ پنج سده اخیر نمونههای فراوان میتوان ذکر کرد. ما آلفرد نوبل، بنیانگذار جایزه نوبل را خوب میشناسیم ولی کمتر میدانیم که خانواده نوبل مالکان منابع نفت بادکوبه بودند، در انزلی و رشت دفتر داشتند و سپس چاههای نفت خود را به روچیلدها فروختند. این میراث سپس به سرمارکوس ساموئل (لرد برستد)، زرسالار نامدار یهودی و بنیانگذار و اولین رئیس مجتمع نفتی «رویال داچ شل»، انتقال یافت. گاگلیلمو مارکونی را به عنوان مخترع تلگراف بیسیم میشناسیم ولی از گادفری اسحاق (ایزاک) یهودی، رئیس کمپانی مارکونی، تاریخ این مجتمع انگلیسی ـ آمریکایی پیوند آن با فرآیندهای آشکار و پنهان سیاسی و وضع امروزین آن هیچ نمیدانیم. گویا پدیده مارکونی تنها یک چهره دارد و آن مارکونی دانشمند و مخترع است. و نیز نمیدانیم که برادر این گادفری اسحاق، به نام سرروفوس اسحاق (لرد ریدینگ) نایبالسلطنه هند در زمان کودتای 1299 بود و ـ در کنار سرفیلیپ ساسون، وینستون چرچیل و ادوین مونتاگ ـ از عوامل اصلی صعود رضاخان به قدرت در دولت بریتانیا بود.
این شناخت یک سویه امروزه نیز ادامه دارد. ما سر آیزیا برلین را خوب میشناسیم و با شور و اشتیاق آثار او را به فارسی ترجمه میکنیم یا میخوانیم ولی نمیدانیم که این اندیشهپرداز نامدار یهودی معاصر داماد خاندان گوئنزبرگ و دوست لرد ویکتور روچیلد بود. گوئنزبرگها از اعضای برجسته الیگارشی یهودی مستقر در روسیه تزاری، از بانکداران درجه اول این سرزمین، خویشاوند دو خاندان زرسالار ساسون و هرش و شریک یاکوب پولیاکوف بودند. و نیز نمیدانیم که ساسونهای یهودی از مالکین اصلی بانک شاهنشاهی ایران و انگلیس و پولیاکوفهای یهودی مالکین بانک استقراضی ایران و روسیه بودند. یعنی این دو بانک نامدار، که در تاریخنگاری رسمی ما دو نهاد متعارض و نمادی از ستیز دو قدرت استعماری انگلیس و روسیه در ایران وانمود میگردند، هر دو به یک کانون تعلق داشتند.
اشتباه نشود، سخن نگارنده این نیست که نباید اندیشه آیزایا برلین را شناخت یا باید صاحب این اندیشه را به «جرم» تعلق به الیگارشی یهودی «تکفیر» کرد. سخن این است که اگر قرار است آیزیا برلین اندیشهپرداز را بشناسیم باید او را در تمامی هیئت و منظرش بشناسیم. آیزیا برلین در خلاء نروییده و در سطور نانوشته کلامش پیامی مستتر است که شاید با شناخت پیوندهای او بهتر درک شود. و در ابعادی عامـر، سخن نگارنده «تکفیر» غرب جدید به «گناه» جایگاه برجسته الیگارشی یهودی در آن نیست. سخن بر سر شناختی است جامع زیرا تنها چنین شناختی است که میتواند اندیشه سیاسی ما را بارور کند، به ما غنای فکری و درایت کافی عطا نماید و کمیت و کیفیت مباحث مطروحه نظری را از سطح دوران ناصری و مشروطه فراتر برد. «غربشناسی» خلاء بزرگ و نیاز مبرم اندیشه سیاسی ماست و تنها از این طریق است که میتوان از حصار تنگ دو گزینهای «تکفیر» یا «تقدیس» غرب به مرزهای جدید و عقلایی گذر کرد. در جایی از کتاب حاضر از جرج واشنگتن سخن گفتهام و بلافاصله از بردگان فراوان و املاک پهناور او و همسرش یاد کردهام. نه به این دلیل که رندانه واشنگتن و به تبع او «انقلاب آمریکا» را تقبیح کنم بلکه به این دلیل که تصویری واقعی دست دهم تا تصویر «آرمانی» امروزی ایرانیان از یک «انقلابی» بر او حمل نشود. این شناخت واقعگرایانه از جرج واشنگتن به معنای دریافت تصویری واقعگرایانه از «انقلاب آمریکا» رهبران، نیروهای محرکه و پیام آن است.
کتاب حاضر ثمره هفت سال کاوش است. بخشی از آن به جستجو و یافتن منابع گذشت، بخشی به مطالعه و یادداشتبرداری و بخشی به تدوین و نگارش. در کنار این کار به پژوهشهای دیگر نیز اشتغال داشتم. مهمترین آن کتابی است با عنوان زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی؛ جستاری از تاریخ تجددگرایی ایرانی که امیدوارم پس از انتشار متن کامل این مجموعه توفیق اتمام آن را بیابم. سرانجام در 17 ماه اخیر تمامی اوقات خود را به تدوین یادداشتهایم اختصاص دادم. در این مرحله به منابع جدید نیز رجوع کردم. حاصل کار کتابی است در پنج جلد که دو جلد نخست آن اینک در دسترس خوانندگان است و سه جلد دیگر را پس از تدوین و ویرایش نهایی به زودی عرضه خواهم کرد.
جلد نخست به دو مسئله بنیادین نظری در شناخت تاریخ معاصر ایران اختصاص دارد. اول استعمار اروپایی، پیشینه و پیوند آن با تحولات جهانی به طور اعم و تحولات مشرق زمین به طور اخص. دوم، سیر پیدایش و تکوین الیگارشی یهودی. در بخش سوم، که تمامی مجلد دوم را در بر میگیرد، به مسئله «الیگارشی یهودی و پیدایش زرسالاری جهانی» پرداختهام.
جلد سوم به سه بخش تقسیم میشود: بخشی به سیر تحول و تکاپوهای الیگارشی زرسالار معاصر در سده نوزدهم میلادی اختصاص دارد با تأکید ویژه بر پیوند آنان با تحولات شرق و ایران. در این بخش با برخی از چهرههای نامدار مستعمراتی بریتانیا مانند لرد راندولف چرچیل، سر هنری دراموندولف، سر سیسیل رودز، راولینسونها و غیره آشنا خواهیم شد و پیوند عمیق آنان را با زرسالاری یهودی خواهیم شناخت. علاوه بر روچیلدها، زرسالاران نامدار یهودی دیگر ـ به ویژه بارون موریس دوهرش، سر ارنست کاسل و خاندان ساسون ـ در این بخش معرفی شدهاند. در بخش دیگر به پدیده تجارت جهانی تریاک در سده نوزدهم میلادی، جایگاه برجسته آن در اقتصاد و سیاست دنیای آن روز و نقش زرسالاری جهانی در این پدیده پرداختهام. در همین بحث نکات تازهای درباره پیوند تجارت جهانی تریاک با تحولات معاصر ایران مطرح خواهد شد. بخش پایانی مجلد سوم «الیگارشی جهانی و دنیای امروز» نام دارد. این بخش به معرفی برخی خاندانهای مهم عضو الیگارشی جهانی معاصر، پیشینه و پیوندهای خویشاوندی، سیاسی و مالی آنان اختصاص دارد. در این بخش، سهم الیگارشی فوق در مؤسسات و کمپانیهای اقتصادی و مالی و صنعتی امروزین، از جمله در کمپانیهای تسلیحاتی، جایگاه آنان در نهادهای دانشگاهی و تحقیقاتی و فرهنگی و هنری و رسانههای عمومی و صنعت سینما مورد بررسی قرار گرفته است. از ورود به کلیات پرهیز کردهام و کوشیدهام تا با استناد به نام و مشخصات افراد و پیوندهای تاریخی و خویشاوندی و اقتصادی آنان سخن بگویم. براساس منابعی که در دست داشتم وضع کنونی برخی از این خاندانها تا سال 1993 میلادی مورد بررسی قرار گرفته است.
جلد چهارم به پدیده الیگارشی پارسی و مباحث مرتبط با آن اختصاص دارد. در این جلد علاوه بر آشنایی با تاریخچه الیگارشی پارسی و نقش آن در تحولات سدههای اخیر شبه قاره هند و منطقه، خاندانهای برجسته عضو این الیگارشی را خواهیم شناخت. بحثی درباره پیشینه «پارسیان» و آئین آنان عرضه خواهد شد و شرحی درباره پیوند الیگارشی پارسی با ایدئولوژی آریایی گرایی سده نوزدهم و اوایل سده بیستم. در این مجلد با تاریخچه «انجمن جهانی تئوسوفی» و سه رهبر نامدار آن (کلنل الکوت، مادام بلاواتسکی و آنی بزانت) و تکاپوهای نظری و سیاسی آن نیز آشنا خواهیم شد. این در واقع ادامه مبحث «دسیسههای سیاسی و فرقههای رازآمیز» مندرج در جلد دوم است که به دلیل پیوند آ» با الیگارشی پارسی و ایدئولوژی آریایی گرایی در جلد چهارم مطرح خواهد شد. مباحث نظری مطروحه در این جلد، سهمی مهم در تکوین اندیشه سیاسی ایرانی در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم داشت و در تحولات فکری مشروطه و پس از آن و سرانجام ظهور سلطنت پهلوی، به شدت مؤثر بود.
در جلد پنجم به طور کامل به ایران پرداختهام. بخش مهمی از آن به تکاپوهای الیگارشی زرسالار معاصر در ایران اختصاص دارد و در این میان تأکید خاص بر نقش الیگارشی یهودی و پارسی و کارگزاران و وابستگان ایرانی آنان است. در کنار مباحث متنوع دیگر،بحثی مفصل درباره بانک شاهنشاهی ایران و انگلیس و جایگاه برجسته آن در تحولات سیاسی ایران ارائه خواهم کرد و بخشی مستقل را به کودتای 1299 و صعود سلطنت پهلوی اختصاص دادهام. نگارنده امیدوار است پژوهش خود را در زمینه حادثه سرنوشتساز صعود سلطنت پهلوی، که بیشک نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است، و تحولات جامعه ایرانی در دوران بیست ساله پس از کودتا ادامه دهد و کتابی مستقل در این زمینه عرضه کند. مباحث مرتبط با زندگینامه سر اردشیر ریپورتر و پسرش، سرشاپور ریپورتر، نیز در این جلد مطرح شده است. در پیوستهای این مجلد علاوه بر کتابشناسی، تصاویر اسناد و اشخاص نیز مندرج خواهد بود.
دو توضیح کوتاه:
1- برای سهولت کار خواننده در انطباق زمانی شخصیتها با حوادث، کوشیدهام تا زمان حضور آنان را ذکر کنم. این کار به دو صورت انجام شده است:
در برخی موارد زمان تولد و مرگ فرد مندرج است. در اینگونه موارد زمان بلافاصله پس از نام شخص ذکر شده. برای نمونه، «جرج دوم (1683-1760) پادشاه انگلیس ...»، یعنی: «جرج دوم (متولد 1683، متوفی 1760) پادشاه انگلیس ...»
در برخی موارد زمان آغاز و پایان حضور فرد در منصب خاص ذکر شده است. برای نمونه، «جرج دوم، پادشاه انگلیس (1727-1760)...»، یعنی: «جرج دوم، پادشاه انگلیس از سال 1727 تا سال 1760 ...»
2- در این کتاب، به ویژه در شرح زندگی شخصیتهای انگلیسی، لاجرم القاب فراوانی به کار رفته است و این به دلیل رواج نظام بغرنج القاب و عناوین در این سرزمین است. در ایران پیش از مشروطه برای ترجمه القاب اروپایی معمولاً معادلهای فارسی به کار میرفت. برای نمونه، در نشریات دوران ناصری از مجلس لردهای انگلیس با عنوان «مجلس خوانین» یاد میشد. در هند نیز چنین بود. یک نمونه میرزا اسماعیل دردی اصفهانی است که در ترجمه فارسی تاریخ انگلستان «ارل اسکس» را «خان اسکس» و «ارل ناتینگهام» را «خان ناتینگهام» نامیده است. او در مقابل واژه «پارتی» (حزب) نیز معادل «طایفه» را به کار برده و از احزاب «ویگ» و «توری» با عنوان «دو طایفه ویگ و تاری» یاد کرده است. این مربوط به آن دوران تاریخی است که اندیشه ایرانی و هندی میان خود و غرب فاصله چندان نمیدید و لذا به سادگی مفاهیم انگلیسی را با فرهنگ خود منطبق میکرد. برای او «لرد» همان «خان» بود، «پارتی» همان «طایفه» و «امپراتور» همان «قیصر».
با گذشت زمان این وضع دگرگون شد و ذهن هندی و ایرانی اینگونه مفاهیم را تافته جدابافتهای یافت که مصداق خودی ندارد. در این دوران کاربرد شکل اصلی القاب انگلیسی رواج یافت. برای نمونه، در اوایل سده بیستم مؤلفین هندی صحیفه زرین لرد کرزن، نایبالسلطنه وقت هند، را چنین نامیدهاند: «هزاکسلنسی دی رایت آنریبل جارج نتنهیل بیرن کرزن آف کیدلستن ویسرای و گورنر جنرل کشور هند». یعنی: عالیجناب جرج ناتانیل، بارون کرزن کدلستون، نایبالسلطنه و فرمانفرمای کل کشور هند. بدینسان، القاب حاوی پیامی دیگر شد؛ به سان نامهایی چون کانینگ «(مکار، محیل)، «ساویج» (وحشی)، «استیل» (آهنین)، روچیلد (سپر سرخ)، گلد اسمیت / گلد اسمید (زرگر)، ریپورتر (مخبر، گزارشگر)، پتیت (کوچک)، اسپرینگ رایس (برنج بهاره) و غیره که در گوش ما آهنگی رمزآلود و ناشناخته و گاه پرهیب داشت. اینک روفوس اسحاق یهودی (لرد ریدینگ) «خان منطقه ریدینگ» نیست. او «هزاکسلنسی دی رایت آنریبل روفوس ایزاک لارد آف ردینگ ویسرای و گورنر جنرل کشور هند» است. این بیانگر یک چرخش بنیادین در رابطه فرهنگی شرق و غرب است. در مقایسه با نیمه دوم سده هیجدهم؛ آنگاه که رابرت کلایو انگلیسی القابی چون «امیرالممالک»، «سیف جنگ» و «ثابت جنگ» را از حکمران هندی دست نشانده خود دریافت کرد و با افتخار بر عناوین خود افزود.
درباره مآخذ منتشر شده و اسناد و منابع منتشر نشدهای که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته است ترجیح میدهم پس از انتشار تمامی کار و در فصل «کتابشناسی» مندرج در پایان کتاب (جلد پنجم) سخن بگویم. در اینجا تنها به ذ کر توضیحی کوتاه بسنده میکنم:
منابعی که مورد استفاده نگارنده قرار گرفت با دشواری به دست آمد. چنین نبود که کتب و اسناد مورد نیاز فراهم و آماده باشد و محقق کاری جز تحقیق و تدوین نداشته باشد. برخی از کتب مربوط به پارسیان هند را در کتابخانههای بمبئی و حتی در کتابخانه دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، که یکی از مهمترین کتابخانههای تخصصی در این زمینه است، نیافتم. معهذا، با گنجینهای مهم از منابع انگلیسی چاپ سده نوزدهم و اوایل سده بیستم میلادی در کتابخانه انجمن زرتشتیان تهران آشنا شدم. و این در حالی است که بخش مهمی از منابع کتابخانه فوق به دلیل وقع انقلاب اسلامی در اوال سال 1357 به ایالات متحده آمریکا انتقال یافته است. مآخذ غنی این کتابخانه، که متأسفانه در معرض فرسایش و نابودی کامل است، سهم جدی در تسهیل کار اینجانب داشت. در اینجا لازم میدانم از مسئولین محترم انجمن زرتشتیان تهران و کتابخانه مذکور به دلیل مساعدتهایی که مبذول داشتهاند تشکر کنم. و نیز باید از آقای حیدر بوذرجمهر که کار فهرستبرداری از کتابخانه فوق و جستجو در سایر کتابخانههای تهران را با شایستگی به پایان بردند سپاسگزاری کنم و همچنین از خانمها فریده شریفی و نیلوفر حیدری که به مدت چهار سال به کار شاق تصویربرداری از کتب فرسوده و بعضاً آلوده به قارچ اشتغال داشتند و با همت و دقت خود مجموعهای نفیس را فراهم آوردند.
در این دوران از حمایت معنوی و تشویق دوستان ارجمندی برخوردار بودهام که از تمامی آنان سپاسگزارم و نیز لازم میدانم از همسر و دو فرزند ارجمندم که بزرگوارانه در رنج این کار سهیم شدند، به ویژه در 17 ماه اخیز که شبانهروز در خانه به نگارش مشغول بودم، سپاسگزاری کنم. سرانجام، اگر کتاب حاضر حامل ثوابی برای نگارنده باشد، آن را به روح پدرم، حبیباله شهبازی تقدیم میکنم.
پیام این کتاب هراس و نومیدی نیست. هوشیاری است و آگاهی؛ انزوا از جهان و جهانیان نیست، شناخت واقعیتهای دنیای معاصر است برای تداوم زندگی آزاد و شرافتمندانه در آن. دنیایی است بزرگ که در آن انسانهای شریف، اعم از فقیر و غنی، فراواناند. نیک و بد دنیای امروز را باید شناخت، از بدیها پرهیز کرد و از خوبیها بهره برد.
عبداله شهبازی
تهران، 25 خرداد ماه 1377