1. براي جامعهاي كه تكيهگاههاي محدودي دارد و با فراواني دوستان فراموش كار رو به روست، نگهداري از دستآوردهاي بزرگ اجتماعي سخت است. نگهداشتن طعم شيرين اين دستآوردها زير دندان جامعه، با گذشت دههها آسان نيست. دلسوزي ميخواهد، اما بيشتر از آن، دورانديشي و آيندهنگري طلب ميكند. پيروزيهايي كه در برخي برهههاي زماني نصيب يك ملت ميشود، گرمايي دارد كه تا سالها خانهنشين دلها و قلبهاست. اما اين حرارت ابدي و جاودانه نيست; اگر هم باشد، به اندازه عمر آدمهايي است كه شريك به دست آوردن آن رخداد بزرگ بودهاند. وقتي اين آدمها نباشند، از گرماي دلشان، يعني آن شور پيروزي هم خبري نيست. در چنين موقعيتي نگهداري از پيروزيها چه سرنوشتي مييابد؟
2. نسل نو با همان نگاه بيواسطه پدرانشان به پيروزيها نمينگرند. آنها از سنگلاخهاي دوران مبارزه، قلبهاي پرتپش پنهان شده در مخفيگاهها، از چشمهاي بستهاي كه در كميته مشترك باز ميشد، از شكنجههاي تن سوز، از تبعيدها، زندانها، اعدامها، از خفقان توزيع شده در گلوي آدمها، از نگاه سراسر تحقير يك مستشار چشم آبي، از بيغولههايي كه كارگران نفت جزيره خارك در آن به سر ميبردند، خبر ندارند. آنها نميدانند كه قدرت تلفنهاي دو سفارتخانه امريكا و انگليس از حاكم كاخ نياوران بيشتر بود. چشم سياسي نسل نو زماني باز شد كه بيست سال پس از پيروزي انقلاب، صداي حيدريها و نعمتيها بالا رفت. اين صداي ناخوشآيند نميتوانست آگاهيبخش باشد. كتابهاي درس تاريخ هم سدي است براي پريدن از آن و رسيدن به نمره. اين كتابها نميتوانند روشني انقلاب را روي تخته سياه ترسيم كنند. نگاه به تلويزيون هم خود مجاهدتي است در عصر ماهوارهها كه اگر نسل نو به آن تن دهد، آن چه نصيبش ميشود، پوستهاي است آويزان از گيره مصلحتها. 3. در سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي هستيم. از اين رخداد بزرگ چگونه ياد كنيم تا حق بزرگي آن ادا شود؟ برگي كه در نيمه دوم سال 1357 در اين فلات كهنسال ورق خورد، فقط جا به جايي حكومت، امري كه در پهنه تاريخ ايران، پي از پي هم روي داده است، نبود. كسي نرفت تا فرد ديگري جايش بنشيند. ايلي جاي طايفه ديگري را نگرفت. تاج و تخت دست به دست نشد. ملتي فرودست، نظامي را كه فرادستي خود را به ارث ميگذاشت به زير كشيد و براي نخستين بار اهرمهاي قدرت را به دست گرفت. اين ملت اگر پيش از دوره پهلوي، رعيت پادشاهاني بود كه خود را واسطه بين آسمان و زمين ميپنداشتند، در زمان پهلوي، محكوم دو شاهي بود كه با دستان كودتا تاجگذاري كردند; حاكماني كه امتياز استقلالشان صفر بود و در وابستگي، شاگرداني ممتاز بودند. 4. بهاي انقلاب اسلامي براي ملت ايران به اندازهاي بود كه در هنگامه جنگ هشت ساله بيش از دويست هزار پاره تن خود را فداي آن كند. آيا نشاني آشكارتر از اين براي نگهداري از اين دستآورد بزرگ ميتوان يافت؟ اين جانباختگان ديروز ما و همسايگان امروز خدا، شركاي بلافصل انقلاب بودند. گرماي آن پيروزي بزرگ در قلبشان بود. آنها طعم گس وابستگي را چشيده بودند و قدر شيريني استقلال را ميدانستند. آنها جاي چنگال خفقان را در گلوي خود حس كرده بودند و قيمت نوازش آزادي، دستشان بود. آنها ميدانستند كه اگر فرش همگاني جمهوريت جاي تخت يك نفره ديكتاتوري را گرفته، چه هزينهاي بالاي آن رفته است. بازمانده اين نسل در ميانسالي خود همچنان گرماي پيروزي را در تپشهاي قلب خويش نگاه داشته است.
5. نشان دادن بزرگي انقلاب و بهايي كه براي نگهداري آن پرداخت شده، غيرممكن نيست. هر چند زمان به زيان اين خواست حركت ميكند، اما ميتوان چشم نسل نو و نسلهاي بعدي را به آن چه كه پدرانشان ديدند روشن كرد. ما نيازمند فرماندهان فرهنگي هستيم; آدمهاي هوشمندي كه قدرت به دوش گرفتن پيام را داشته باشند; بتوانند آن را حمل كنند; از گذشته به امروز و از امروز به فردا; آدمهايي كه وسعت ديدشان فراتر از جلو پايشان باشد; آدمهايي كه سينهزن حيدريها و نعمتيها نباشند. اگر اين فرماندهان باشند ـ كه هستند ـ و اگر اراده گماردن آنها بر كارها باشد ـ كه معلوم نيست چنين ارادهاي هست يا نه ـ با برچيدن سفره ظاهرسازان و تعطيلي كارخانه رياكاران، ميتوان گرماي پيروزي را كه در قلب و روح نسل انقلاب به جاي مانده، در جان نسل نو پراكند.