بيست و چهارمين شماره فصلنامه مطالعات تاريخي منتشر شد. اين شماره كه ويژه بهار 1388 است با تأخير درماه پاياني تابستان به دست علاقهمندان ميرسد.
مقالات اين شماره با «شيخ فضلالله نوري؛ مصلحِ دينورز و دادخواه» نوشته حجتالاسلام علي ابوالحسني (مُندِر) شروع ميشود. نويسنده در مقدمه مقاله آورده است: مشروطيت، از حوادث بزرگ دوران معاصر است كه، به لحاظِ «تأثير عميق و ماندگار»ش بر سياست و فرهنگ اين سرزمين، نقطة عطفي در تاريخ به شمار ميرود و امروزه بسياري از صاحبنظران، بررسي مشروطيت و كاوش درباره ريشهها و پيامدهاي آن را، براي آشنايي نسل حاضر با پيشينة فرهنگ و سياست كشور خويش، و عبرتگيري از آن در جهت بهبود وضعيت كنوني خود، امري حياتي ميشمرند. بررسي مشروطيت، اما، بدون پرداختن به مواضع فكري و سياسيِ آيتالله حاج شيخفضلالله نوري ممكن نيست. چه، وي در مراحل گوناگون تاريخ مشروطيت دخيل و مؤثر بوده و چنانچه مشروطيت را بستر بروز نخستين نزاع جدي و اصولي بين «دين» و «مدرنيزم» در تاريخ كشورمان به شمار آوريم، شيخ در آن هنگامه، پرچمدار دفاع از دين محسوب ميشده و هزينة سنگيني را نيز بابت اين امر پرداخت كرده است. بررسي زندگي و افكار شيخ فضلالله نوري، از زاوية ديگر نيز (كه اين مقاله، به منظور آن گرد آمده) خالي از فايده و عبرت نيست، و آن، بازكاوي نقش وي به مثابة يك «مصلحِ» پر تكاپو و تأثيرگذار در تاريخ معاصر است؛ شخصيتي كه – حتي اگر افكار و رفتارش را صائب ندانيم – بايد بپذيريم كه با مبارزات خويش بر سير تاريخ كشورمان در عصر مشروطيت و پس از آن تأثير نهاده و حتي پس از گذشت 70 سال از مرگ، بحثهاي بسياري را در دوران انقلاب اسلامي برانگيخته است. مقالة حاضر، شخصيت، انديشه و عملكرد شيخ را از اين زاويه مورد بحث و بررسي قرار ميدهد.»
مقاله دوم «شيخ محمد شريعت اصفهاني» است كه سمانه بايرامي آن را نوشته است. شيخ محمد شريعت اصفهاني فرزند شيخالشريعه اصفهاني، از روحانيون گمنام تاريخ معاصر ايران است. وي نماينده امام خميني در پاكستان بود و شيعيان آن كشور را راهبري ميكرد. طرفداري او از نهضت امام خميني موجب شد كه ساواك از سازمان اطلاعات پاكستان بخواهد كه دايره عمل او را محدود كند. مأموران برونمرزي ساواك هم دائماً او را تحت نظر داشتد. وي امام جماعت حسينيه ايرانيان در كراچي بود كه با تشكيل انجمني به نام «انصار حجت» اهداف انساني و انقلابي امام خميني را در پاكستان پيگيري ميكرد. اين مقاله زندگي شيخ محمد شريعت را از زبان اسناد به جاي مانده از ساواك بيان ميكند.
«سال حزبي در دزفول به روايت اسناد» نوشته غلامرضا دركتانيان مقاله سوم فصلنامه مطالعات تاريخي است. وقايع و اتفاقات (ملي شدن صنعت نفت، تشكيل حزب زحمتكشان و نزاعهاي داخلي دزفول) سالهاي 1330 تا 1332 دزفول نزد مردم اين شهر به «سال حزبي» معروف است. در سال حزبي، نزاع سنتي حيدري و نعمتي در دزفول به شكل ديگري نمود پيدا كرد و آن تبديل شهر به دو منطقه بود. يك منطقه، محل و مأواي خوانين (صحرابدر مشرقي) و منطقه ديگر ساكنين محلات ساحل رودخانه بود. اين دو قشر در دودستگي از نوع جديد سياسي زمان در مقابل هم قرار گرفتند و در اوج جريان ملي شدن صنعت نفت به جنگ و ستيز روزانه، دستبرها و ترورهاي شبانه پرداخته با ايجاد راهبندانها، تظاهرات و سر دادن شعارها و اهتمام به جنگ و خونريزي، محيطي ناامن به وجود آورده بودند كه تا چند سال بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 نيز ادامه داشت. در اين مقاله سعي شده وقايع و وحوادث سال حزبي بر اساس اسناد موجود مورد بررسي قرار گيرد.
چهارمين مقاله فصلنامه «حبيب ثابت پاسال» نام دارد كه جواد كاموربخشايش آن را تدوين كرده است. مقاله «حبيب ثابت پاسال» كه با بهرهگيري از اسناد بر جاي مانده ساواك، خاطرات خود وي با عنوان «سرگذشت حبيب ثابت به قلم ايشان» و منابع و مآخذ متعدد به نگارش درآمده بر آن است چهره واقعي اين شخصيت بهايي و سرمايهدارمعروف ايران در دوران پهلوي اول و دوم را بنماياند. ثابت در خانوادهاي بهايي ديده به جهان گشود و با استفاده از نفوذ بهاييان در بدنة حكومت پهلوي اول و دوم امتيازات فراواني به دست آورد و به سرعت پلههاي ترقي را پيمود و در عرصه اقتصادي به يكي از بزرگترين سرمايهداران ايران تبديل شد. در دوران رضاشاه امتياز حمل و نقل مرسولات پستي و امتياز حمل و نقل ريل راه آهن به وي واگذار شد و او پس از مدتي با وارد كردن ماشينآلات نجاري بزرگترين كارخانه نجاري ماشيني را نيز تأسيس كرد. پس از بروز جنگ جهاني دوم به آمريكا رفت و پس از ديدار با سران بهايي فعاليتهاي اقتصادياش را در نيويورك تداوم بخشيد و به مرور ايران را به بازار مصرف كالاهاي آمريكايي تبديل كرد و شركت بزرگ ثابت پاسال را بنيان نهاد. پس از مدتي به ايران آمد و با تأسيس شركتهاي مختلف و نيز تأسيس شبكههاي تلويزيوني چرخة فعاليتهاي اقتصادياش را گسترش داد و با استفاده از نفوذش در بدنة حكومت ثروت هنگفتي به دست آورد و در تحكيم و تبليغ آيين بهايي در ايران نهايت كوشش خود را به كار برد. وي در 1355 از ايران خارج شد و در نيويورك اقامت گزيد و همچنان به فعاليتهاي اقتصادياش ادامه داد و سرانجام در 1364 از دنيا رفت. اسناد و مدارك موجود نشان ميدهد كه حبيب ثابت از سوي بهائيان مأموريت داشت با در اختيار گرفتن ثروت افسانهاي و قبضة اقتصاد كشور به تحكيم فرقة بهائيت در ايران اهتمام ورزد و با استفاده از نفوذ خود در بدنة حكومت امتيازات حداكثري را براي خدمت به جامعه بهائيت به دست آورد.
«خيالانديشي و ردّ حقيقت؛ تأملي در نقد كتاب «چريكهاي فدايي خلق» در واقع پاسخي به نقدهاي انجام شده بر كتاب چريكهاي فدايي خلق ميباشد كه توسط نويسنده آن محمود نادري نگاشته شده است. چريكهاي فدايي خلق: از نخستين كنشها تا بهمن 1357 به شدت مورد توجه اعضاي باقيمانده اين سازمان كه عموماً در خارج از كشور به سر ميبرند قرار گرفت و نقدهايي درباره آن نوشتند كه اكثراً طرفداري كور از يك پديده تاريخي به نام «چريكهايي فدايي خلق» بود. نويسنده همه اين نقدها را – تا جايي كه امكان دستيابي داشت – در طول يك سال از انتشار كتاب گرد آورد و به آنها پاسخ داد. نادري مينويسد: «در اين مدت سازمانهاي مختلف منشعب از چريكهاي فدايي، برخي اعضاي سابق و لاحق اين سازمان و تني چند از علاقهمندان، هر يك به فراخور درك خود از محتواي كتاب، اطلاع از رويدادها و بهرهمندي از ادب، به نقد آن پرداخته و نسبت به آن واكنش نشان دادند... بر خود فرض ميدانم از همه آنان... تشكر نمايم.»
مقاله پاياني اين شماره از فصلنامه مطالعات تاريخي «بسترهاي شكلگيري 30 خرداد 1360» نام دارد. در سيام خرداد 1360 سازمان مجاهدين خلق با اعلام ورود به فاز نظامي، اقدامات مسلحانه خود را عليه جمهوري اسلامي ايران آغاز كرد و با ترورهاي گسترده، وارد مرحلة تازهاي از حيات سياسي – نظامي خود شد. در اين مقاله علل ورود اين سازمان تروريستي به فاز نظامي بيان شده است. در بخشي از اين مقاله ميخوانيم: زمينه تفاهم و گفت و گو ميان رهبري انقلاب و سازمان مجاهدين خلق وجود نداشت، چرا كه سران اين سازمان بر مبناي خطمشي خود، باور به انقلابي دوباره داشتند و نظام سياسي و رهبري انقلاب را به رسميت نميشناختند. در حقيقت مجاهدين خلق، غيبت خود از جنبش مردمي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي را دليل عدم مشروعيت آن دانستند و هرگونه تحولي را كه خارج از اختيارات و برنامههاي اين سازمان در ايران شكل ميگرفت، باطل ميشمردند. مجاهدين خلق همواره از انقلاب اسلامي تحت عنوان «قيام» ياد ميكردند نه «انقلاب».
بخش پاياني فصلنامه نيز به سندهاي بدون شرح اختصاص دارد. سندهاي بدون شرح اين شماره به سال 1307 شمسي مربوط ميشود و موضوع آن برخوردي است كه ايرانيان مقيم بصره با حاكم انگليسي اين بندر ميكنند. سندها ميگويند ماژور «بري» حاكم نظامي بصره با فراخواندن ايرانيان در منطقهاي نزديك گمرك از آنان ميخواهد كه تابعيت عراق را بپذيرند. ايرانيان امتناع ميكنند و خود را وابسته به دين و مليتي مينامند كه جايگاه آن در ايران است. ظاهراً گفت و گوهاي رد و بدل شده صاحبمنصب انگليسي را خوش نميآيد و ايرانيان با «رقص جنگي» و شعارهاي كه ميدهند از محل تجمع دور ميشوند و ماژور بري كه تنها مانده بود «اتومبيل خود را سوار و فرار مينمايد.» حادثه در 14 خرداد 1307 روي ميدهد.