سی و نهمين فصلنامه مطالعات تاریخی ، ویژه رضاخان ، منتشر شد . در مقدمه اين شماره از فصلنامه در رابطه با شخصیت رضاخان چنین آمده است :
رضاشاه در تاریخ معاصر ایران، هر چند با دو داوری کاملاً متفاوت و ناهمسو روبروست، اما پدیده ای بسیار مهم در روند رخدادهای دوره اخیر ایران است. قضاوت های رسمی در دوره پهلوی، دوره ای که رضاخان آغازگرش بود، از او چهره ای قهرمان ساختند؛ کسی که راه توسعه را به روی ایران گشود، با تحجر و عقب افتادگی فرهنگی مبارزه کرد، ارتش جدید ایران را بنیان نهاد، قدرت را تمرکز بخشید و حیثیت باستانی ایران را زنده نمود.
این چهره که با صفت «کبیر» و «بنیانگذار ایران نو» یاد می شود، پس از انقلاب اسلامی تبدیل به یک ضدقهرمان شد؛ کسی که با کودتا روی کار آمد، با ترفندهای سیاسی و پشت هم اندازی به ریاست وزراء رسید، با توسعه ارتش، قدرت خود را گسترش داد، تا حدی که تخت پادشاهی را از قاجار گرفته و به نام خود کرد. وی پول و زمین را بسیار دوست داشت و برای حفظ تاج و تخت، حتی به رجالی که برای روی کار آوردن او جد و جهد کرده بودند، رحم نکرد.
هر چند می توان آن فراز و این فرود را آغشته به دیدگاه های سیاسی برشمرد، اما رضاشاه هر چه بود، همواره در معرض داوری تاریخ قرار دارد. طبیعی بود که پس از انقلاب ایران که بنیادش بر آیین اسلام قرار گرفته بود، اقدامات دین ستیزانه رضاشاه بیش از دیگر رفتارهای او در افکار عمومی و پژوهش های تاریخی به سنجش کشیده شود؛ با وجود این برای شناخت این پدیده به سراغ نقلی از یک دیپلمات کارکشته می رویم که در دوره ای خاص تأثیر بسزایی در امور سیاسی ایران داشت: سر پرسی لورن، وزیر مختار انگلیس در تهران.
در میان اسناد وزارت امور خارجه انگلیس، اگر مکاتبات لورن را با وزیران امور خارجه کشور متبوعش، بین دوره ای که رضاخان برای کنار زدن شیخ خزعل عازم خوزستان شد (13آبان 1303 ) تا زمانی که به پادشاهی رسید ( 24 آذر 1304 ) مرور کنیم، با تکرار یک تحلیل مهم روبرو می شویم. لورن عقیده داشت رضاخان در حال انجام همان کاری است که دولت انگلیس می خواست با قرارداد 1919 انجام دهد؛ منتها این بار به دست و سرمایه ایرانی، نه مستشار و سرمایه انگلیسی. قرارداد 1919 که از آن با عنوان «تحت الحمایگی مستور» یاد می شود، همواره با تقبیح آگاهان مواجه شده، گاه با تعابیری چون «خیانت هموار کردن سلطه انگلیس بر ایران» یاد می شود. این قرارداد در آشکار و نهان خود، چیزی جز گسترش سیطره نظامی، مالی، و در نهایت سیاسی انگلیس بر ایران نبود. از قضا، این داوری مربوط به تاریخ پژوهان هر دو دوره پیش و پس از انقلاب اسلامی است.
اگر به جای نقل قول ازمأمورمستقیم دولت انگلیس در ایران، به اظهارات وزرای مختارشوروی در تهران پرداخته شود می توان اتهام بهره مندی یکجانبه از تحلیلهای رقیب سرسخت انگلیس را مطرح کرد. هرچند اسناد منتشر شده وزارت امور خارجه آمريكا و فرانسه، با غلظتی بیشتر از آنچه که در گفته سر پرسی لورن آمده، به حرکت رضاخان و رضاشاه تحت سیاست های انگلیس در غرب آسیا اذعان کرده اند.