عناصر تشكيل دهنده تاريخ معاصر ايران را ميتوان برشمرد: فرد، اجتماع، دولت، سازمانها و احزاب، نهضتها و جنبشها. اما به واسطه حضور مؤثر استعمار در اين كشور نميتوان برخوردي مجدد با آنها داشت و يا در واكاوي هر يك، به سادهترين روابط عِلّي بسنده كرد. اين بدان معني نيست كه روي چهره هر دولتمرد بلندپايهاي، نقابي، و پس رخداد هر موضوعي، دستي وجود داشته است، ولي نميتوان به هر برآمدني و هر فروافتادني ساده نگريست و با استنباطي بسيط به سراغ فهم آن رفت. تنوع و گاه در هم تنيدگي اسباب و علل رويدادها، از مختصات اين دوره تاريخي است. متأسفانه پانهادن به عرصه تاريخ مانند ورود به علوم محض، دچار محدوديت نيست. شمار داوطلبان تاريخنگاري، بويژه داوريهاي تاريخي فراوان است. چه بسيار ظنهايي كه بدون احراز شايستگي، يار اين عرصه شدهاند. به جا گذاشتن يادگاري از عمر، دستيابي به سندي نويافته، حاكم نبودن معيارهاي حرفهاي ميان تاريخپژوهان و دهها عامل ديگر، موجب توسعه سادهانگاري و سادهنويسي در تاريخ معاصر ايران شده است. در اين بين شايد نتوان به شاپور غلامرضا (برادر آخرين شاه ايران) كه در تپههاي زيباي بورلي هيلز نيويورك نشسته و خاطرات خود را بازگو ميكند اشكال كرد. او به تازگي در كتاب Pere, Mon dIran mon fere, les Shahsبرخلاف ادعاي رسمي دولت امريكا، نقش امريكا را در كودتاي 28 مرداد 1332 انكار ميكند و از سوي ديگر عامل اصلي سقوط شاه را در بهمن 1357، دولت امريكا ميداند. وجود اين نوع نگاههاي شخصي به تاريخ (تاريخ همان است كه من ميبينم) در خارج از كشور، شايد به جهت تعارضات سياسي گروهها و افراد با وقايع اخير ايران طبيعي جلوه كند، اما شيوع روشهاي عاميانه در امر تاريخنگاري در داخل كشور عوايد نامطلوبي دارد كه امروز از عوارض اين حوزه به حساب ميآيد و در نسبت با پيچيدگيهاي تاريخ معاصر، همانا سادهبيني و سادهنگاريهايي در پي داشته است. گشايش درهاي بايگاني اسناد، هرچند بخشي از نواقص اطلاعاتي تاريخنگاري را جبران كرده، اما حضور بيمعيار افراد براي بهرهبرداري از سندها، به توليد كتابهاي كممايه انجاميده است. همچنين است نبود يا كمبود ضوابط حرفهاي در سازمانهايي كه خود را مقيد به توليد بيشتر كردهاند، به عرضه آثار ضعيف تاريخي دامن زده است. چه بسا پرداختن به اين آسيبشناسي، آن هم در دورهاي كه تاريخنگاري معاصر ايران در حال سامانيابي و از سرگذراندن آزمون و خطاست، چندان موجه نباشد، ولي گوشزد آن خالي از فايده نيست. در اين بين تأخير دانشگاهها در ورود به اين عرصه، حوزه پژوهشهاي تاريخي را با اين پرسش مواجه كرده كه چرا اين نهاد از توان علمي خود براي زدودن كاستيها و كمبودهاي حرفهاي خرج نميكند و پا به دايره تاريخ معاصر ايران نميگذارد؟
برخورد با پيشينه جوامعي چون ايران كه رنگ تاريخ معاصرشان متأثر از سايه خاكستري استعمار است، سختيهايي دارد كه موجب ميشود، در همه ساز و كارهايي كه به توليد آثار سادهانگارانه و سادهنويسانه ميانجامد، تجديدنظر كنيم. اگر محور مختصات اين تجديدنظر را ترسيم كنيم، در يك سر آن دانشگاهها قرار ميگيرند ـ كه تاكنون حضور خود را در اين عرصه علني نكردهاند ـ و در سر ديگرش سازمانها و نهادهاي فعال تاريخنگاري.