14 مرداد 1400
حماسه ستارخان و تاریخنگاری رسمی عصر مشروطه
در تاریخ نگارى رسمى مشروطه که هنوز هم روایت هاى یکسو گرایانه و تنگ نظرانه ى آن نوشته هاى تاریخى این دوره را تحت سیطره خود دارد بطور کلى با یک معادله ى دو طرفه سرو کار داریم که یک طرف آن آزادیخواهان، مشروطه طلبان، اصلاح گران، سینه چاکان ترقى و تجدد، قانونگرایی، روشنفکرى و فرنگ رفته ها قرار دارند و طرف دیگر آن مشروطیت على الخصوص در سلطه ى هفتاد ساله ى خود بر تاروپود فرهنگ، ادبیات و پژوهشهاى علمى و سیاسى این کشور، بطور کلى غیر از این دو روایت هیچ روایت دیگرى را بر نمى تابد.
با این طبقه بندى تا اواخر دوره قاجاریه و تمام دوره ى پهلوى و حتى در عصر جمهورى اسلامى نیز به ندرت متفکریو جریانى جرئت تشکیک در این روایت هاى رسمى را داشته است حتى اگر ده ها سند تاریخى برخلاف چنین رویه اى بدست آمده باشد. در میان این روایت هاى رسمى ، حماسه ستارخان مانند دهها حماسه دیگر ملت ایران که از ابتدا با آرمانگرایی، اسلام خواهی، عدالت طلبی، قانونگرایى و تجدد طلبى آغاز شده بود تاویل به همان گرایش عوامانه و مشهور سنت و تجدد گردید و علیرغم وجود مدارک واسناد معتبر، ستارخان وامثال وى نیز در ردیف مشروطه خواهانى قرار گرفتند که یک پا در سفارشات روس و پاى دیگر در سفارت انگلیس داشتند.
در این مقاله، روایت هاى رسمى وتاریخى نگاریهاى دولتى عصر مشروطه پیرامون افکار، اندیشه ها واهداف ستارخان مورد تردید قرار خواهیم داد و معتقدیم ظلمى که از این ناحیه بر حقایق تاریخى تحولات سیاسى و اجتماعى ایران وارد شده است به مراتب ناجوانمردانه تر از شهادت متفکران و منتقدانى است که بوسیله تاریخ نگارى رسمى و دولتى عصر مشروطه ترور شخصیت شدند.
همه مى دانیم که در پى بمباران مجلس و سرکوب مشروطه خواهان در تهران، در تبریز نیز یورش به دژ مقاومت سلحشوران و مجاهدان تبریزى که با رهبرى ستارخان تداوم داشت آغاز شد. نظامیان دلتى به تبریز تاختند و به سرکوب اهالى دست زدند. انجمنى هاى بى اراده همانند هم کیشان تهرانى خود بدون کوچکترین مقاومتى سنگر را رها کرده و از صحنه گریختند. اینان نه مردم رزم بودند و نه براى فداکاری، جانبازى و شهادت را راه وطن به صحنه آمده بودند. انگیزه آنان از آن همه هیاهو و جار و جنجال این بود که نگذارد ملت ایران بر سرنوشت خویش چیره شود و به آزادى و استقلال دست یابند و از آنجا که ستارخان و پیروان او به راستى در راه اسلام، ایران و استقلال به پا خواسته بودند براى کارگزاران استعمار و دست افزاران آنان خطر جدى به شمار مى آمدند، از این رو همه تلاش فراماسونهایى که در انجمن تبریز رخنه داشتند این بود که آتش جنگ را در میان آن مجاهدان پاکباخته و نیروهاى دولتى شعله ور کنند و همانگونه که در تهران پیشروان مشروطه را به دست قزاقان سرکوب و پراکنده کردند، ستارخان و یاران او را نیز به دست دژخیمان خون آشام رژیم محمد على شاهى به شکست بکشانند واز میان ببرند و این خواسته ى آنان با به آغاز یورش نیروهاى دولتى تبریز، در روز سه شنبه دوم تیرماه 1278 (23 جمادى الاولى 1326 ) به دست آمد. از این رو دیگر نیاز نمى دیدند که در صحنه بایستند و فتنه گرى کنند .
کسروى در این مورد چنین نوشته است:
......... در آن میان از راه تلگرافخانه آگاهى از بمباران مجلس و به هم خوردن مشروطه در تهران پراکنده گردیده مایه نومیدى بسیارى از مشروطه خواهان گردید. بسیارى از سردستگان و نمایندگان انجمن سخت ترسیدند وهر یکى به اندیشه جان و دارایى خود افتاده. انجمن ایالتى که مى بایست در چنین هنگامى پشتیبان مجاهدان باشد و به آنان دلدارى دهد، به هم خورد و نمایندگان هر یکى خود را به نهانگاهى کشید، اجلال الملک و بصیر السلطنه در کنسولخانه روس و میرزا حسین واعظ در کنسولخانه فرانسه بست نشستند. اینان کار را پایان یافته و مشروطه را از میان برخاسته مى دانستند؛ ولى مجاهدان ترسى به خود راه نداده دست از ایستادگى بر نداشتند. (احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران: ص 678).
نیز آورده است:
راستى ایستادگى گردانه ستارخان یک کار بزرگى مى باشد. در تاریخ مشروطه ایران هیچ کارى به بزرگى وارجدارى نیست. این مرد عامى از یک سو اندازه دلیرى و کاردانى خود را نشان داد و از یک سو مشروطه را به ایران بازگردانید. مشروطه از همه شهرهاى ایران برخاسته تنها در تبریز باز مى ماند. از تبریز هم برخاسته تنها در کوى کوچک امیر خیز بازپسین ایستادگى را مى نمود. در سایه دلیرى و کاردانى ستارخان بار دیگر به همه کوى هاى تبریز بازگشته، سپس نیز به همه شهرهاى ایران بازگردید، آن لکه سیاهى که در نتیجه زبونى و کارندانى نمایندگان پارلمان و شکست آزادیخواهان تهران، به دامن تاریخ نشسته بود، این مرد با جانبازى هاى خود آن را پاک گردانید. .........(همان، ص 693)
کسروى بر آن است که ستارخان را در رده انقلابى نماها و سیاست بازان انجمن تبریز بنمایاند و ایده و آرمان او را در برقرارى مشروطه اروپایى و نظام لائیک جلوه دهد. در جایى که روشن است راه ستارخان با کژراهه انجمنى ها و انقلابى نماها تفاوت ریشه اى دارد و همسان نمایاندن آن دو نشاید. براى روشن تر شدن این واقعیت که خروش و خیزش ستارخان با جریان غربگرایى مدعى روشنفکرى و سیاست بازى انجمن نشینان تفاوت اصولى داشت. برخى از ویژگى ها و برجستگى هاى او را بر مى شمریم:
1-ستارخان پیرو ولایت و پاى بند به تقلید بود. طبق حکم مراجع نجف در برابر زورمداران حاکم ایستاد و به جان کوشید و از خود دلاوریها نشان داد. او در پاسخ به پیشنهاد آشتى یکى از سرکرده هاى نیروى دولتى اظهار داشت: ...... .ما به حکم حضرات حجج اسلام نجف اشرف مى گوییم باید دولت ما مشروطه شود و خائنین دولت و علماى سوء واهالى ظلم در یک طرف قرار گرفته اند و ملت با علماى نجف در یک طرف ........(بلواى تبریز، 1348، ص 56)
و نیز در پاسخ نماینده عین الدوله اعلام کرد: ............ این خادم کم ترین ملت، به حکم واجب الاطاعه حجج اسلام نجف اشرف که نواب امام و آقایان حقیقى و روحانى مایند، حمایت کننده مجلس شوراى ملى تهران- شیدالله ارکانه- و انجمن مقدس ایالتى تبریز و مشروطه مى باشم. الان حکم ایشان در بغل من است.......(پیشین، ص 123 و124 )
ستارخان در سخنرانى خود در جمع اهالى ویجویه اظهار کرد: ........ به جمیع مومنین دین دار لازم بل واجب است و تکلیفشان این است که به فتواى حضرات حجج اسلام که در غیبت امام عصر- عجل الله فرجه- نایب ایشانند اطاعت نمایند . اگر کسى احکام ایشان را رد کند و اطاعت ننماید، به منزله این است که اطاعت امام علیه السلام را ننموده است و هر کسى که از اطاعت امام علیه السلام بیرون رود، کافر مطلق است و این خادم ملت از فرموده حجج اسلام تجاوز نکرده ام و تا یک قطره خون در بدن دارم خواهم کوشید ...... (همان، ص 141)
کسروى نیز به این موضوع اذعان کرده و چنین آورده است: ...... اگر این فتواهاى علماى نجف نبود کم تر کسى به یارى مشروطه پرداختی، همان مجاهدان تبریز بیشترشان پیروى از دین مى داشتند و دستاویز ایشان در آن کوشش و جانفشانى این فتواهاى علماى نجف مى بود، همان ستارخان بارها این را به زبان مى آورد که من حکم علماى نجف را اجرا مى کنم ...... (تاریخ مشروطه ایران، ص 730)
2-ستارخان به امامان بزرگوار و اهل بیت پیامبر اکرم(ص) گرایش ویژه و برجسته اى داشت، نام و یاد حضرت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) و حضرت عباس(ع) را پیوسته بر زبان داشت. او در پاسخ به نماینده عین الدوله هشدار داد: ....... من با این جمع قلیل که دست از جان شسته اند دفاع خواهیم کرد و انشاء الله از فضل خداوندى و توجه امام زمان- علیه السلام- دمار از روزگار ظلم مستبدین در خواهم آورد و تا اجراى شریعت احمدی-صلوات الله علیه- و احکام حجج اسلام نشود دست نخواهیم کشید ...........(بلواى تبریز، ث 31)
آنگاه که کنسول روس در تبریز در دیدار با ستارخان گفت: ......به باقرخان یک بیدق روس دادم، او در امان دولت روس است، یکى را به تو که جوان دلیرى هستى مى دهم تا در امان دولت روس باشی، جناب سردار فرمودند که من در زیر بیدق جناب ابوالفضل العباس و بیدق ایرانم. بیدق شما براى من لازم نیست. و من ابدا تابع ظلم و استبداد نخواهم شد و امروز به فضل خدواند بیدق اسلام و ابوالفضل العباس را در دست گرفته همه بیدق هایى که مستبدین در شهر زده اند، قلم خواهم کرد...(1) .(همان، ص 31)
ستارخان هنگامى که دید انجمن نشینان انقلابى نما سنگر را رها کرده و از صحنه گریخته اند و نیروهاى دولتى به انجمن یورش برده و آنجا را غارت کرده اند، براى روحیه دادن به مردم و برافراشتن پرچم آزادى بر فراز انجمن که سمبل مشروطه خواهى به شمار مى آمد فرمان داد پرچمى را که به نام مبارک حضرت امام زمان(عج) تزیین شده است به بام انجم برافرازند و شمارى را به پاسدارى از آن بگمارند و شاید انگیزه او از این زدودن پیرایه بابیگرى به مشروطه خواهانى بود که از سوى دشمنان آزادى و مهره هاى وابسته به بیگانه و عناصر واپسگر رواج داشت. در این باره نوشته اند:
..... امروز صبح جناب سردار از خوش اعتقادى که دارند، بیدقى را به اسم صاحب العصر عجل ا.. فرجه درست کرده بودند، دادند ببرند در انجمن مقدس ایالتى نصب کنند . صحن انجمن و کوچه مملو بود از اهالى که براى زدن بیدق، شادمانى مى نمودند. جناب آخوند ملاغفارى چرندابى از مصائب جناب ابولفضل روضه خواندند و دعا و ثنا نموند و بیست نفر مجاهد که سر کرده ایشان جناب کربلایى حسین خان بود به فرموده جناب سردار مستحفظ بیدق شدند........ (2). (پیشین، ص 35)
1- ستارخان از سیاست بازی، پشت هم اندازی، مردم فریبى و بیگانه پرست گریزان بود. او هیچگاه دست افزار روس وانگلیس قرار نگرفت و زیر پوشش مشروطه و آزادى و دموکراسى در پى پیاده کردن سیاست بیگانگان نبود. در آن هنگام که فراماسونها و دیگر انجمن نشینان با دستاویز اینکه محمد على شاه مخالف مشروطه است، نقشه و توطئه انگلیس را در ایران پیش مى بردند و همه نیرو و توان خود را در راه واداشتن او به رویارویى با مشروطه خواهان و به راه انداختن جنگ داخلى به کار گرفته بودند، سرانجام توانستند او را به جنگ کشانند و پیروان مشروطه را به دست او تباه کنند. ستارخان بدور از جو حاکم و جارو و جنجالهاى سیاسى استقلال راى و اندیشه خویش را پاس داشت و دید و درک خود را در مورد محمد على شاه بارها بر زبان آورد و آشکارا اعلام کرد:..... اگر شاهنشاه ایران به من سیاست فرمایند نوش خواهم مرد. {اما} ابداً ملت از حقوق مشروعه خود دست نخواهند کشید؛ مگر من و اهالى تبریز به دولت علیه ایران یاغى شده که در زیر بیدق شما (خطاب به کنسول روس) پناهنده شویم؟ ما مى دانیم و پدر تاجدار ما و بس .... (همان، ص 31)
من یاغى دولت و شاه نیستم. اعلیحضرت همایونى پدر تاجدار ماست.(3) .(همان، ص 123)
2- ستارخان چنانکه به طور عینى نشان داد، در راه مبارزه با استبداد و برقرارى نظام مشروطه، در چهارچوب اسلام، ایستادگى و جانفشانى کرد، مانند انقلابى نماها و به اصطلاح «آزادیخواهان»! نبود که آزادی، دموکراسی، مشروطه و ..... را دستاویزى براى رسیدن به قدرت و یا انجام ماموریت قرار داده بودند و زیر پوشش مشروطه خواهى با خودکامه ترین و جنایت کارترین زور مداران بست و بند مى کردند و با محمد على شاه به بهانه اینکه مخالف مشروطه است کشمکش داشتند و در راه رسیدن ظر السلطان به سلطنت تلاش مى کردند. گزارشى که در پى مى آید، در خور نگرش است: ........ یک روز به ارشد الدوله گفتم چه شد که از طرف ملت صرف نظر نمودى و به دولت وصل نمودی؟ جوابى که داد این بود : چون دیدم ملک المتکلمین و تقى زاده و سایرین خیال دارند شاه را از میان بردارند و ظل السلطان را به تخت سلطنت بنشانند ...../ به این جهت بقاى ایران را در حفظ شاه دیدم و ..... (4). (ناظم الاسلام کرمانی، ج 4، 198)
در خور نگرش است که تقى زاده مشروطه خواه! و هوادار دمکراسى غربی، که برخى او را از رهبران آزادى خواهى مى پندارند، عمرى در خدمت رژیم استبدادى رضاخان و محمدرضا شاه قرار داشت واز اینکه «آلت فعل» و دست افزار حکومت سیاه و پلیسى رضاخان بوده است پروا نمى کرد.
3- ستارخان مرد رزم و رزم آورى بود و در صحنه نبرد هرگز پشت به دشمن نکرد. دلاورى و ایستادگى او در برابر نیروهاى دولتى در تبریز، به بیش از یازده ماه، همگان را به شگفتى وا داشت و حماسه آفرینى هاى او در صحنه نبرد زبانزد دوست و دشمن قرار گرفت این کجا و آن زبونى ها، زشتى ها و رسوایى هاى انجمنى ها کجا که در شعار بى همتا بودند و در روز نبرد و فداکاری، مانند کودکى که از بیم و ترس به آغوش مادر پناه مى برد، خود را به دامن بیگانگان مى انداختند و به سفارتخانه هاى دشمن پناه مى بردند و سر در آستانه دشمنان ملت مى سائیدند و یا بى درنگ از کشور مى گریختند وملت ایران را در میان آتش و خون رها مى کردند و در کشورهاى اروپایى به عیش و نوش مى نشستند و تا با فداکارى ها و جانبازى هاى مردم اوضاع آرام شود و آنان از گرد راه برسند و به عنوان میوه چینان انقلاب بر موج سوار شوند. ایستادگى و پایدارى حماسى و کم مانند ستارخان در تبریز، در پى بمباران مجلس شوراى ملى و سرکوب مشروطه خواهان و پراکندن پیشروان مشروطه، تنها حرکتى بود که در راستاى آرمانهاى اسلامى و اهداف بنیانگذاران نهضت عدالت خواهى تداوم یافت. دولت همه نیرو و توان خود را به کار گرفت تا آن مقاومت را در هم بشکند و آن تنها نداى آزادیخواهى و قانون گرایى را خاموش سازد. نظامیان بر سر اهالى تبریز شبانه سى و چهار بار جنگى تمام عیار بر ضد ستارخان انجام دادند، لیکن راه به جایى نبردند، محمد على شاه ناگزیر شد نصره السلطنه (سپهدار) و عین الدوله را براى سرکوب دلاور مردان تبریز به آن سامان روان سازد. عین الدوله در 26 مرداد 1287 ( 19 رجب 1326) به حومه تبریز رسید و در گام نخست کوشید مجاهدان تبریز را با فریب و نیرنگ به تسلیم وا دارد، نمایندگانى به نزد ستارخان و باقرخان فرستاد و نویدهایى داد و چون از این ترفند طرفى بر نبست به حمله دست زد و در روز سوم شهریور 1287 (27 رجب) با بیست هزار نفر نیروى نظامى از کرد و لر و بختیارى بر تبریز تاخت. رگبار گلوله بر سر اهالى تبریز مانند باران فرو ریخت. سواران نظامى از هر سو یورش بردند، لیکن مجاهدان نستوه همانند کوهى استوار در برابر مهاجمان ایستادند و راه پیشرفت و رخنه را بر آنان بستند و آنان را به پس رفت و گریز وا داشتند. سپهدار و عین الدوله براى آنکه بتوانند بر تبریز چیره شوند نیروهایى از سواران طوایف شاهسون که بنابر برخى نوشته ها «هر یکى در روز نبرد مقابل پنجاه نفر» (بلواى تبریز، ص 154) به شمار مى آمدند و از سواران قراچه داغى و مرندى و سواره هاى بختیارى و ماکو و خوى براى یورش به تبریز بسیج کردند و بیش از سى هزار نیرو با دوازده عراده توپ از شش سو بر تبریز یورش بردند و بیش از یکصد و هفت تیر توپ بر سر مردم فرو ریختند و امیر خیز (زیستگاه ستارخان) را زیر آتش گرفتند؛ مجاهدان به رویارویى برخاستند؛ دیرى نپایید که شکست نیروهاى دولتى آشکار شد، یورش کنندگان با به جاى گذاشتن کشته هاى فراوان از صحنه گریختند و سلاحهایى نیز برجاى گذاشتند.
عین الدوله که دریافت از راه نظامى نمى تواند بر تبریز چیره شود به ناجوانمردانه ترین تبریز در تنگناى شدیدى قرار گرفت، نان به سختى به دست مى آمد. قند، چای، کبریت، نفت، دارو، پوشاک و خوراک کمیاب بود و با دشوارى یافت مى شد در این میان علماى نجف که از دلاوریها و پایداریهاى ستارخان و مجاهدان تبریز و نیز از بستن راه آذوقه به آن شهر از سوى عین الدوله آگاهى یافته بودند به پشتیبانى مجاهدان برخاستند و فتوا دادند که حمله بر تبریز «به منزله جنگ با امام زمان» و بستن راه خواربار براى آن شهر« در حکم بستن آب فرات به روى اصحاب سیدالشهدا(ع)» است. (کسروی، ص 729)
این فتوا در سست کردن سربازان دولتى و خود دارى آنان از پیکارى خونین در گرفت که حدود هفت ساعت به درازا کشید که سرانجام به شکست نیروى ماکو و گریط آنان کشیده شد . سپاهان ماکو سنگر را رها کرده از صحنه گریختند. مردم تبریز که دیر زمانى بود با کمبود خوراک و لوازم خانگى دست به گریبان بودند از دریافت چیرگى ستارخان و بازشدن راه به جلفا به شادى و شادمانى برخاستند. در این میان کسانى بر آن شدن که به کاروانسراها که انباشته از خوراک و پوشاک و وسایل زندگى بود، یورش برند و به تاراج دست بزنند، ستارخان به پیشگیرى برخاستو بانگ زد که «مبادا کسى دست بزند اینها از آن بازرگانان است.»
در پى ناکامى عین الدوله، محمد على شاه حاجى صمد خان مراغه اى را مامور سرکوبى دلاور مردان تبریزى کرد او همین که از راه رسید، به تجاوز و خونریزى دست زد و در نخستین گام به دستور او یک روحانى پیرمرد مراغه اى را به جرم هوادارى از مشروطه، زیر تازیانه گرفتند، عمامه از سرش برداشتند، ریش و سبیلش را کندند، او را برهنه کردند و در آن سرماى زمستان در حوض انداختند و با چوب چنان زدند تا از توان افتاد. آنگاه ریسمان به پایش بستند واو را نیمه جان تا میدان شهر کشانیدند و به درختى آویزان کردند و بدین گونه به زندگى او پایان دادند، تا از اهالى زهر چشم گرفته باشند.
در این هنگام از تهران نیز دسته قزاق سواره و سرباز پیاده به سوى تبریز روان بود، ارشد الدوله نیز به عنوان سردار و فرمانده به آن سامان آمد و با بیش از چهل هزار نیروى نظامى و سپاهیان دولتى گرد شهر را گرفتند و با یورشهاى پیاپى و بى امان کوشیدند بر مجاهدان چیره شوند و آنان را به شکست بکشانند، کمتر روزى بود که تبریز و مردم آن زیر بمباران شدید دولتیان قرار نگیرند و آسیبهایى نبینند لیکن بردبارى و پایدارى مجاهدان یورش کنندگان را به ستوه آورده بود.
از هفدهم دى ماه 1287 (14 ذى حجه 1326) تا 14 اسفند آن سال (12 صفر 1327) تبریز روزهاى خونین و پیکارهاى سنگینى دید . چندین بار دولتیان تا درون شهر رخنه کردند لیکن مجاهدان به رهبرى ستارخان و باقرخان با دلیرى و پایدارى آنان را پس راندند. در تاریخ 6 اسفند 1287 نیروهاى نظامی، با فرماندهى ارشد الدوله توانستند نیروهاى مجاهد را به پس روى و حتى گریز تا درونه شهر وادارند و تا درون شهر پیشرفت کنند که اگر دلاورى و حماسه آفرینى ستارخان نبود که یک تنه بر یورش کنندگان تاخت و آنان را از پیشروى بازداشت، به نظر مى رسید که سقوط تبریز حتمى بود. در 14 اسفند نیز صمدخان با نیروى سنگینى بر تبریز تاخت و شکست خون بارى بر مجاهدان وارد کرد و آنان را ناگزیر ساخت که سنگرها را رها کنند و به گونه پریشان و سراسیمه به سو بگریزند، نیروى صمدخان تا برخى از محله هاى تبریز پیشروى کردند و به تاراج خانه ها دست زدند. روحانیان تبریز آنگاه که از پیشروى نیروهاى دولتى تا درون شهر با خبر شدند، با تکاپو افتادند، سلاح بر دوش گرفتند و در کوچه و بازار بانگ ممدخواهى سردادند و اهالى را به خروش و خیزش و مجاهدان را به ایستادگى و دلاورى فراخواندند و بدین گونه مردم را بر آن داشتند که به یارى مجاهدان را به ایستادگى و دلاورى فراخواندند و بدین گونه مردم را بر آن داشتند که به یارى مجاهدان بشتابند. دیرى نپایید که نشانه هاى شکست در میان یورش کنندگان آشکار شد. آنان راه گریز از شهر را در پیش گرفتند و فرسوده و خسته و بى تاب و توان به جاى خود باز گشتند.
نوشته اند از روحانیانى که در این روز دلاورانه به پیکار با نیروهاى دولتى برخاست و در بیرون راندن آنان از شهر فداکارى کرد، سید محمد خیابانى بود(تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 866)
دولتیان در پى شکست سنگینى که در 14 اسفند به خود دیدند، به درستى دریافتند که چیرگى بر تبریز از راه یورش نظامى شدنى نمى باشد. از این رو، بر آن شدند که با بستن راهها و کنترل جاده ها، تبریز را در تنگناى اقتصادى بگذارند و مردم آن شهر را از راه گرسنگى دادن، در فشار بگذارند و به تسلیم وادارند. چنانکه پیشتر آمد آنگاه که دولتیان همزمان با بمباران مجلس شوراى ملى و سرکوب مشروطه خواهان به تبریز تاختند و به سرکوب مجاهدان و مشروطه خواهان آن سامان دست زدند، عناصر فراماسونرى و انجمن نشینان بى درنگ از صحنه گریختند و به کنسولگریها و پناهگاهها خزیدند و در آن روزهاى سخت و خونبارى که مجاهدان تبریز به دست نیروهاى دژخیم محمد على شاه تارومار شوند و از پاى در آیند، تا آنان به دستور اربابان در راه پیاده کردن مشروطه وارداتى و ضد دینى بازیگر صحنه شوند، لیکن آنگاه که پیروزى پیاپى مجاهدان دین باور و دین باوران خداجو به فرماندهى ستارخان آشکار شد و زمینه بهره گیرى و میوه چینى فراهم شد، یکباره انقلابى نماها از خزیدن گاه سر درآورده و یکى پس از دیگرى به بازیگرى در صحنه ایستادند. کسروى از این عناصر مرموز با دید ستایش آمیز چنین یاد مى کند:
...... دستگاه آزادیخواهى که به آخرین پایگاه ناتوانى خود رسیده و از آنجا بازگشته بود، به توانایى افزوده کارها بهتر مى گردید. بسیارى از کسانى که رو نهان کرده یا به کنسولیها پناهیده بودند بیرون آمده، کوشش همدستى مى نمودند مجاهدان روز به روز آزموده تر گردیده به دلیرى مى افزودند......... (کسروی، همان، ص 711).
افزون بر انقلابى نماهاى ایران شمارى از چهره هاى مرموز و در واقع مامور نیز از قفقاز با دستاویز یازى مردم تبریز و همدستى با مجاهدان، با عنوان«مجاهد» به اردوى ستارخان پیوستند که زیان بار و خطرناک بود و پیامدهاى ناروایى به همراه داشت. این عناصر مرموز پیشتر نیز در میان مشروطه خواهان تبریز مى لولیدند و در به بیراهه کشانیدن نهضت و واداشتن مشروطه خواهان به رویارویى با محمد على شاه نقش ژرفى داشتند، چنانکه کسروى نیز آن را بازگو کرده است: ...... همانا از روزى که این شور و جنبش برخاست کسانى از سران مجاهدان به ویژه از آنان که از قفقاز آمده بودند، چاره کار را برانداختن محمد على میرزا مى دانستند ....... ( همان، ص 330).
از همه خطرناکتر بازگشت تقى زاده از اروپا و حضور او در تبریز بود. نامبرده در پى شعله ور کردن آتش جنگ میان محمد على شاه و مجلسیان از ایران گریخت و در لندن آرمید، تا آن روز که خبر پیروزى هاى ستارخان و ناتوانى دولتیان در چیرگى بر او و دستیابى بر تبریز در همه جا پیچید، تقى زاده بى درنگ از لندن به تبریز شتافت و هنوز گرد راه او فرو ننشسته بودند که به فتنه گرى و اختلاف افکنى پرداخت و کوشید بنابر شیوه ویژه و دیرینه خود، میان مجاهدانى که پشت سر ستارخان ایستاده بودن کشمکش، درگیرى و آزردگى پدید آورد و به پایگاه مردمى ستارخان آسیب برساند. انگیزه او این بود که در همان نقشى را که براى به شکست کشانیدن نهضت و رهبران آن در تهران پیاده کرد و در تبریز دنبال کند و با خرده گیرى و پرخاشگرى و بهانه جویى از ستارخان و مجاهدان چند دستگى پدید آورد و نیروهاى مجاهد را به جاى مبارزه با دولتیان، به رویاروى با یکدیگر وا دارد و بدین گونه زمینه شکست نهضت مشروطه را در تبریز به مبانى اسلامى آگاهى داشت نخست از میخوارگى یکى از مجاهدان یکى از مجاهدان پیرلنئت ستارخان خرده گرفت و از این راه کوشید که او را به زیر سوال ببرند نیز تاراج برخى خانه ها و فروشگاهها به دست مجاهدان را دستاویز تاخت وتاز بر ستارخان قرار داد که به درستى مشخص نبود که آن غارت گرى ها از سوى مجاهدان هوادار ستارخان روى داده است یا این انقلابى نماهاى ایران و قفقاز بودند که در میان نیروهاى مجاهد رخنه کرده بودند. چون ستارخان از پیش غدغن کرده بود که مجاهدان به کسى چیرگى نکنند و کسى را نیازارند و از هیچ جا چیزى نگیرند ...... (همان، ص 710) نیز رسما دستور داده بود: ........ از این پس هر مجاهدى دست به تاراج گشاید، همراهانش او را بزنند(همان، ص 743) افزون بر این، چنانچه برخى از تاریخ نگاران نیز اعتراف کرده اند: مجاهدان تبریز بیشترشان پیروى از دین داشتند و دستاویزشان در آن کوشش و جانفشانى فتواهاى علماى نجف مى بود (همان، ص 730) و مردان دین باور بى تردید به آن گونه کارهاى ناپسند و پلید دست نمى زدند و از حرام خوارى و مال مردم خورى دورى مى گزیدند. دیگر اینکه تقى زاده کسى نبود که از مى خوارى و غارتگرى کسان پروا کند و آزرده شود، بسیارى از کسانى که با او همراه و هم اندیشه بودند از راه دست درازى به اموال مردم و یا «بیت المال» به دارایى رسیده بودند و مى خوارگى از دید آنان نشانه ترقى و تمدن به شمار مى آمد. البته از این نکته که تقى زاده خود چه راه و روشى داشت آیا دامن از آن گونه پلیدى ها و آلودگیها پاک داشت و با پارسایى و وارستگى مى زیست و یا تا سر در گنداب فساد فرو رفته بود، باید بگذاریم و بگذریم. کسروى این برخورد تقى زاده با ستارخان را از روى خوی«فرمان روایی» و «آقایی» مى داند و یا مى نمایاند و چنین قلمرسایى مى کند:
...... یکى از داستان هاى شگفت تاریخ مشروطه ایران همین است که دسته بزرگى از درباریان کهن و از دیگران که میان مشروطه ایران همین است که دسته بزرگى از درباریان کهن واز دیگران که میان مشروطه خواهان آمده بودند، یگانه کار خود را فرمان روایى و آقایى مى دانستند و این بود که به هیچ کوششى برنخاسته دیگران را وا مى داشتند و هر زمان که بیمى پدیدار مى گردیأ خود را به کنار کشیده میدان را به مجاهدان و کوشندگان باز مى گزارند. لیکن همین که بیم از جلو بر مى خاست و زمینه به فرمان روایى آماده مى گردید، بى درنگ خود را به میان مى انداختند و کوشندگان را به کنار زده رشته کار خود به دست مى گرفتند، بلکه زبان باز کرده ایرادها به آن کوشندگان مى گرفتند. همین اکنون که در تبریز جنگ و خون ریزى مى رفت، در تهران یک دسته از حاجى نصرالله تقوى و حسینقلى نواب و مشیر الدوله و موتمن الملک وتقى زاده و میرزا على اکبر خان دهخدا و دیگران، نا کشیبانه چشم به راه مى داشتند که زمینه آماده گردد و باز آنان پا به میان گذارند و رشته را به دست گرفته مشروطه را راه برند، صدها از این کسان در میان مى بودند. این مرد را دیدم که روز بمباران مجلس آن ناشایستگى را از خود نشان داد و سپس نیز به سفارت انگلیس پناهیده خوار و زبون از ایران بیرون رفته یک سره آهنگ لندن کرد. در این چند ماه که در تبریز آن کوششها و خون ریزى ها رفت او در لندن مى نشست ولى همین که در تبریز از دولتیان پیراسته گردیده در شهر ایمنى رخ داد، از لندن بیرون آمده، گویا در آذر ماه بود که خود را به تبریز رسانید، این شگفت تر که به جاى آنکه از کو ششهاى سر دستگاه و مجاهدان خشنودى نماید واو نیز گرهى از کارها بگشاید، از همان آغاز رسیدن، خشکه پارسایى از خود نشان داده به ستارخان و مجاهدان ایرادها مى گرفت............
در تبریز در آن زمان آگاهى از رفتار ناشایست او در پیشامد بمباران نیافته بودند و او را یکى از سران بى باک مشروطه خواهى شمارده پاس بسیار مى داشتند و کارها از او مى بوسیدند؛ ولى خود خواهانه کناره جسته در خانه مى نشست و از پشت پرده به کارشکنى مى کوشیدند. یکى از بهانه هایى که پیدا کرده بود اینکه مجاهدان خانه تاراج مى کنند........ تقى زاده همین را دستاویزى ساخته به ستارخان و باقرخان بد مى گفت، بدین سان یک دسته را از آنان جدا گردانیده سرخود گرد مى آورد.
حیدر عمو اغلى که از تهران با وى همبستگى مى داشت، در اینجا نیز به او پیوسته در نهان با ستارخان دشمنى مى نمود. بدتر از همه اینها آنکه میرزا محمد على خان تربیت که از خویشان تقى زاده واز افرازهاى دست او مى بود و او نیز همچون تقى زاده به لندن و کانونهاى سیاسى آنجا راه مى داشت و به تازگى از آنجا بازگشته در تبریز مى زیست. او هم با ستارخان دشمنى مى کرد و ما مى بینیم نامه اى به پرفسور براون نوشته که نکوهش بسیار از ستارخان و کارهایش کرده و او را لوتی، تاراج گر و «قره داغی» خوانده و از براون خواهش کرده که چیزى در ستایش او ننویسد و ..... (پیشین، ص 807، 808 و 809) .
ترور مردان برجسته، شگردى در راه شکست مشروطه
از دیدگاه نگارنده کسروى با پیش کشیدن خوى «فرمان روایی» بر آن بوده است از بازگو کردن واقعیتها بگریزد. او به درستى آگاهى داشته است که برخورد تقى زاده با ستارخان به موضوع «فرمان روایی» ارتباطى ندارد. زیرا فرمان روایى تقى زاده عرصه سیاسى بود که ستارخان در آن عرصه چشمداشتى نداشت و فرماندهى ستارخان در عرصه نظامى بود که تقى زاده در این عرصه اصولا به خود جرئت خود نمایى نمى داد . دوم اینکه تقى زاده در میان مردم تبریز هنوز از آبرو و اعتبارى برخوردار بود و چنانکه کسروى آورده است:«در تبریز آن زمان آگاهى از رفتار ناشایست او در پیشامد بمباران نیافته بودند و او در یکى از سران بى باک مشروطه خواهى شمارده پاس بسیار مى داشتند.» و او مى توانست از این جایگاه بهره گرفته به فرمان روایى بپردازد چرا بنا بر نوشته کسروى «کنار جسته در خانه» نشیند؟ سوم اینکه ستارخان اصولا مرد فداکاری، صفا و گذشت بود، بى تردید هیچگاه با تقى زاده به رقابت برنمى خواست تا مایه آزمندى بیش تر او شود. سردار همانند سربازى در عرصه نظامى به قداکارى و جانبازى ایستاده بود و به سیاست بازیهاى بازیگران سیاسى که تا سر در گنداب خود بینى و خود نمایى فرو غلطیده بودند نیم نگاهى نداشت چهارم اینکه دشمنى حیدرعمو اوغلى و میرزا على خان تربیت با ستارخان که کسروى بازگو کرده است بر چه پایه اى و روى چه انگیزه اى بود؟ چرا تربیت به پرفسور براون مى نوشت که در ستایش ستارخان مطلبى ننویسید و از او نکوهش مى کرد؟ آیا این دو نیز اندیشه فرمان روایى داشتند یا انگیزه دیگرى در کار بود؟
واقعیت آن است که کشمکش تقى زاده، تربیت و حیدر عمو اغلى با ستارخان از درگیرى میان مشروطه خواهان و منورالفکرها و فراماسونها که در تهران پدید آمد، جدا نبود فراماسونها مامور بودند که نگذارند نهضت عدالتخواهى در ایران به پیروزى برسد و اسلام بر کشور حاکم شود. آنان خواهان نظامى لائیک، ضد دینى و وابسته به غرب بودند. جرم ستارخان از دید تقى زاده و دیگر ماسونها این بود که او به اسلام مى اندیشدید، دین باور بود، از مراجع تقلید پیروى مى کرد، به جاى اینکه چشم به فرمان سفارتخانه ها داشته باشد به مسجد تکیه داشت، این اندیشه استعمارى تقى زاده را که باید سراپا فرنگى شد، هیچگاه باور نداشت و در یک کلام «مجرى سیاست انگلیس» نبود. از این رو تقى زاده بنابر سیاست دولت انگلیس آن نقشه اى را که در تهران بر ضد پیشروان نهضت مشروطه پیاده کرد بر آن بود علیه ستارخان نیز اجرا کند لیکن جایگاه ستارخان در تبریز و شیوه مبارزاتى او این فرصت را به تقى زاده نمى داد. از این رو، نه تنها تقى زاده در برابر ستارخان زمین گیر و خانه نشین شده بود، انگلیس و روس نیز در برابر آن حرکت حماسى و انقلابى او با دشوارى هاى ناگشودنى دچار شده بودند و رشته کار از دست آنان در رفته بود. تربیت از سوى کارگزاران سیاست بریتانیا مامور بود ستارخان را ورانداز کند که تا چه پایه اى نقوذ پذیر است و زمینه وابستگى و فریب خوردگى دارد. تربیت با نومیدى از آن نامه را نوشته است . کسروى به زغم اینکه با پیش کشیدن خوى «فرمان روایی» خود را به نادانى مى زند و بر آن است که بیان واقعیت خوددارى ورزد، ناآگاهانه یا آگاهانه ریشه و مایه برخورد تقى زاده با ستارخان را چنین بازگو مى کند:
...... باید دانست تقى زاده و تربیت و چند تن دیگری، گذشته از خودخواهى که دامن گیرشان شده به این کارشکنى وا مى داشت، انگیزه دیگرى در کارشان مى بود، با آمد و رفتى که آنان به لندن مى کردند و همچون کبوتر دو برجه گاهى در آنجا و گاهى در اینجا مى زیستند ، ناچار بودند که پیروى از سهشهادى مردان سیاسى انگلیس نمایند، و بدگویى از مجاهدان که یک دسته جانبازانى مى بودند دریغ نگویند .......... (همان،ص 809)
روس و انگلیس در پى سرکوب رهبران و پیشروان نهضت عدالتخواهى و پراکندن آنان در تهران از تداوم این نهضت در تبریز به رهبرى ستارخان ناخشنود و نگران بودند. در آغاز بر این باور بودند که نیروهاى دولتى مى توانند آن حرکت را از میان ببرند و راه را براى برقرارى مشروطه وارداتى و فرمایشى هموار سازند. لیکن آنگاه که دولتیان و قزاقان با همه سلاح و ساز و برگ نظامى در برابر مقاومت مجاهدان نستوه تبریز زمین گیر شدند، بیگانگان به نقش اختلاف افکنانه و رذیلانه فراماسونها- به ویژه تقى زاده – چشم دوختند و به این امید بودند که مجاهد نماهایى که در میان نیروهاى ستارخان و باقرخان رخنه کرده اند- به ویژه «مجاهدان قفقازی» رشته کار را از دست آن دو در بیاورند و حرکت تبریز را همانند تهران به آستانه کنسولگریها بکشانند و با سیاست بیگانگان آن را همراه سازند. لیکن به طور عینى در یافتند که این نیروهاى نفوذى در آن سازمان راه به جایى نبردند و طرفى بر نبستند، فتنه انگیزى ها و جوسازى هاى تقى زاده بر ضد ستارخان نیز نتوانست برایند چشمگیرى به همراه آورد. و به جایگاه ستارخان آسیب شکننده اى برساند. حتى حیدر عمواغلى آدمکش و ترور ستارخان به اجرا در آمد به شکست انجامید و به بار ننشست ستارخان به گونه اى سطحى زخمى شد لیکن آن را از همرزمان پنهان داشت و زخم را به دست خود بست.(5) ترور کننده نیز از صحنه گریخت. انگلیسى ها در یک مقطع کوشیدند با نکوهش و بدگویى از حرکت تبریز، مجاهدان را به زیر سوال ببرند و روحیه آنان را تضعیف کنند و از این رو، در روزنامه هاى اروپایى مقاله هایى بر ضد آنان نوشتند و حرکت آنان را به ریشخند گرفتند. آنان بر این باور بودند که مجاهدان نیز همانند منوالفکرها خودباخته و بى اراده اند و خود را مى بازند و براى کنار آمدن با بیگانگان و به اصطلاح «جلب افکار جهانی» پا پیش مى گذارند و براى بند بست با بیگانگان اعلام آمادگى مى کنند! آنگاه دریافتند این ترفند نتوانست مجاهدان را بلرزاند و به سرسپردگى و بده بستانهاى بیشرمانه وا دارد، راه فریب و دلجویى را در پیش گرفتند و کوشیدند که از راه ستایش و ارج گذارى از حرکت مجاهدان، آنان را بفریبند و به کرنش در برابر بیگانگان وا دارند، لیکن از این ترفند نیز طرفى را بر نبستند. مجاهدان به ویژه ستارخان از آنجا که تکیه به پایه هاى دینى داشت و به پیروى از دستور مراجع اسلام مى رزمید و مى خروشید، هیچگاه به نکوهش ها و یا ستایش هاى پوچ بیگانگان بها نمى داد و هرگز به آنان نمى اندیشید و کسروى به بازگو کردن این برخود دو گانه انگللیسى ها در برابر حرکت مجاهدان تبریز، بار دیگر خود را به نادانى زده و علت آن دو گانگى را چنین نوشته اند:
........ چون تبریز در برابر محمد على میرزا به ایستادگى برخاست و ستارخان و مجاهدان، آن دلیرى ها را مى نمودند، انگلیسیان از بدگمانى که در باره ایرانیان پیدا کرده بودند، ارجى ننهادند و یک آگاهى نویس از تایمس در اینجا هر چه از تبریز مى دید با زبان نکوهش و ریشخند به رشته نوشتن مى کشید و به هر کارى رنگ دیگر داده و به روزنامه خود مى فرستاد ولى چون روز به روز پافشارى تبریزیان بیشتر مى گردید، انگلیسیان خواه ناخواه پرواى آن مى نمودند و اندک ارجى مى گذاردند و بدین سان مى بود تا این پیروزى بازپسین پیش آمد...... در این هنگام بود که انگلیسیان پرواى بیشتر کردند و یک دسته از ایشان به پیشوایى مستر لنج نماینده پارلمان کمیته اى به نام ایران پدید آوردند ........ (کسروی، همان، س 789)
کسروى بر آن است چنین بنمایاند که انگلیسیان از ملت سست عنصر و ناپایدار تا خشنود است از این رو، از اینکه مردم ایران در نهضت مشروطه در برابر محمد علیشاه دست به پس روى زدند و پایدارى بایسته از خود نشان ندادند نسبت به آنان بدگمانى شده بودند و دیگر به حرکت ایرانیان ارجى نمى نهادند، در جایى که میدانیم استعمار از یک ملت زنده، وارسته، سرفراز و پایدار سخت بیمناک است و مى داند که یک ملت زنده هرگز در برابر آز و نیاز استعمارى تسلیم نمى شود و دست روى دست نمى گذارد. از این رو استعمارگران پیوسته بر آنند که ملتها را بى هویت و بى شخصیت سازند و به هیچی، پوچی، بى غیرتى و بى تفاوتى بکشانند تا بتوانند بر آنان سوار شوند و سرنوشتشان را دستخوش هوسهاى استعمارى خویش قرار دهند و بدگمانى انگلیس نسبت به حرکت تبریز ریشه در اندیشه و انگیزه ستارخان داشت که از اسلام مایه مى گرفت و در پى برقرارى مشروطه اسلامى و مشروطه بود. نه مشروطه ى وارداتى و استعمارى از این رو انگلیسیان آنگاه که این حرکت اسلامى را با هیچ ترفند، نیرنگ و توطئه اى نتوانستند در هم بشکنند و کنار بزنند، با روسها به معامله برخاستند و با یکدیگر بر سر تبریز به سازش رسیدند. دولت استعمار انگلیس میدانست که حرکت ستارخان که به پیروزى نزدیک شده بود اگر در هم شکسته نشود، بى تردید به دیگر استانها و شهرهاى ایران سرایت خواهد کرد و توطئه هایى را که در راه کنترل نهضت مشروطه در تهران انجام گرفته است، از میان خواهد برد و نه تنها آز ونیاز استعمارى بریتانیا را در ایران به خطر خواهد انداخت بلکه در سرزمین زر خیز هند نیز با خطرهاى جدى روبه رو خواهد کرد. از این رو دولت روسیه در پى بند و بست با انگلستان با دستاویز اینکه جان اتباع بیگانه در تبریز را به اشغال خود در آورد و کانون انقلاب را در آن شهر متلاشى ساخت. در تاریخ ششم اردیبهشت ماه 1288 (9 ربیع الاول 1327) سپاهیان روس با ساز و برگ نظامى از مرز ایران گذشتند و بر تبریز تاختند، بدین گونه نهضت اسلامى و عدالتخواهى تبریز نیز در هم شکست. توطئه روس و انگلیس تنها چیرگى بر مجاهدان تبریز و در هم شکستن نهضت اسلامى آنان نبود آنان نقشه و دسیسه ریشه اى تر و دامنه داترى را دنبال مى کردند موج عدالت خواهى و اسلام گرایى در ایران تا آن پایه دولتهاى استعمارى را بیمناک کرده بود که راه چاره را در اجراى یک توطئه مشترک دراز مدت و گسترده مى دیدند.
بنابراین در چند موضوع اصلى و ریشه اى به سازش رسیده و با یکدیگر همراه شدند:
1- در راه رویارویى با خطر اسلامى گرایى در ایران که با نهضت هاى پیاپى رو به اوج گیرى و موج آفرینى از رقابت با یکدیگر دست بردارند و دست در دست یکدیگر با آن خطر بستیزند و بدون رایزنى و همراهى یکدیگر به کارى دست نزدند.
2- با تاختن بر ایران و دو نیم کردن آن، اوضاع را از نزدیک زیر دید و کنترل خود گیرند و خیزش اسلام خواهان را در هم کوبند. از این رو همزمان با تاخت سپاه روس به تبریز، نیروهاى نظامیان وابسته به ارتش بریتایا به سواحل جنوبى ایران یورش بردند.
3- گروهها و عناصر وابسته و بیگانه زده را نیرو و توان بخشند و به پستهاى کلیدى بگمارند.
4- با جریان مشروطه خواهى که منطقه را فرا گرفته است، به گونه اى در ایران کنار بیایند و زیر پوشش نظام مشروطه حکومت استبدادى را تداوم بخشند.
5- محمد علیشاه را به علت خونریزى ها و سرکوب گریهایى که کرده مورد نفرت همگان بود از سلطنت کنار زده و از این طریق تا پایه اى از خشم مردم نسبت به دولتهاى روس و انگلیس بکاهند و آرامش مورد دلخواه پدید آورند.(6)
6- چهره هاى انقلابى و مردان برجسته، وارسته و دین باور ایران را که از بزرگترین خطرها براى استعمارگران به شمار مى روند اگر نتوانستند به سازش، کرنش و بندوبست وادارند، ورشکسته، پراکنده و لکه دار کنند و یا سر به نیست سازند و از میان ببرند.
7- هماهنگى و همدستى انگلیس با دولت روسیه تا آن پایه ریشه اى و عمیق بود که وزیر خارجه انگلستان در پشتیبانى از یورش روسها به ایران، نقش «یک وکیل مدافع» را بر دوش گرفته بود!
از این رو ، آنگاه که:
......... از سرادوارد گری، وزیر خارجه انگلستان، در مجلس اعیان ..... یکى از لردها پرسید: آیا دولت روس که قشون به ایران فرستاد با حکومت هند در این خصوص مشورت کرده است؟(7) وزیر خارجه جواب داد: پیاده شدن قشون روس به خاک ایران به منظور حفظ جان و مال اروپاییان است ...... در مجلس عوام در همین باب گفتگو به عمل آمد و وزیر خارجه جواب داد: چون بر اثر انقلاب، بخشى از شهرهاى ایران ناامن شده و این شهرهاى نا امن نزدیک مرزهاى روسیه است و اگر این ناامنى ها بر سر حدات هند واقع مى شد، ما نیز اختیار داشتیم همین کارى را که روسیه کرده است بکنیم. مضافا آنکه دولت روس اقدامش را در ایران از ما مخفى نداشته است . از این جهات در پیاده کردن قوا محق تشخیص مى شود. ......... (ابراهیم فخرائی، 1352، ص 170)
به دنبال بندو بست ها و بده بستانهاى انگلیس و روس بر سر ایران، جنب و جوشها و جست و خیزهاى مرموزانه اى از سوى فراماسونها در راه پیاده کردن نقشه هاى از پیش آماده شده از هر سو آغاز شد، فراماسونها در سراسر ایران براى بدست گرفن زمام کشور، به تکاپو افتادند و هماهنگ با کراگزاران استعمار به انجام ماموریتهایى برخاستند. محمد ولى خان تنکابنى (سپهدار) على قلى خان بختیارى (سردار اسعد) نجف قلى خان بختیارى (صمصام السلطنه) تقى زاده، یپرم خان ارمنی، جعفر قلى خان سردار بهادر، میرزا محمد على خان تربیت، حکیم الملک و ..... از عناصرى بودند که در پى همدستى دولتهاى انگلیس و روس به کودتا دست زدند و در راه ریشه کن کردن نهضت عدالت خواهى ملت ایران و برقرارى نظام استبدادى در کارپیچ دموکراسى و مشروطه، نیز چیره کردن فراماسونها بر همه شئون کشور ورواج دادن لاابالى گری، بى بند و بارى و فرهنگ غربى زیر پوشش آزادیخواهى و قانون گرایی، نقش کلیدى و ریشه اى بر دوش داشتند. در روز 29 خرداد ماه 1288 (اول جمادى الثانى 1327) على قلى خان فراماسونرى (سردار اسعد) با هزار سوار و یک دستگاه توپ از اصفهان آهنگ تهران کرد. به دنبال او تفنگ داران محمد ولى خان فراماسونرى (سپهدار) بنابه فرمان او از گیلان و قزوین به سوى تهران به حرکت در آمدند. این نیرو را که از گیلان حرکت کرده بود چهره هایى مانند معز السلطان عبدالحسین خان (سردار محبی) على محمد خان تربیت، یپرم خان، حاجى موسى خان میر پنج ، و الیکو با عنوان فرماندهان ارشد و نیز اسد.....خان میرپنج (عمید السلطان)، ابراهیم هان منش زاده، مشهدى صادق، لاهوتی، وقارالسلطنه، اسکند خان، و چند تن دیگر با عنوان فرماندهان جزء او را همراهى مى کردند.
نکته در خورد نگرش در اینکه تفنگچیهاى (سپهدار) آنگاه که به قزوین رسیدند از برخى از فرماندهان آنان، رفتارى سر زد که تا پایه اى ناخالصى ها و بد اندیش هاى آنان را براى کسانى که به عشق آزادى و عدالت آنان را همراهى مى کردند آشکار شد. و آنان را به کناره گیرى و دور گزینى از آن سپاه مرموز واداشت. میرزا کوچک خان از کسانى بود که در قزوین از سپهدار و تفنگ داران او جدا شد و به رشت بازگشت. در این باره نوشته اند:
..... مسیو یپرم در قزوین با «ویس» قونسول روس ملاقات کرد و هدف این ملاقات به کسى معلوم نشد اما این نتیجه را داد که چند تن از سران مجاهدین را عصبانى کرد و همین ملاقات به ضمیمه چند فقره کارهاى ناهنجار که از مجاهدین سر زد باعث شد که والیکو، پانف بلغارى و میرزا کوچک خان و چند نفر دیگر در قزوین را ترک کنند و به حالت قهر به رشت بازگردند ...... والیکو ..... هنگام بازگشت گفت هر چند مراجعتم به روسیه ملازمه با تیرباران شدنم دارد، معهذا این تیر باران شدن را به مشاهده بعضى اعمال ناشایست که از طرف پاره اى از مجاهدین سر مى زدند ترجیح مى دهم ...... (فخرائی، همان، ص 151) .
سردار اسعد با نیروهایش در 5 تیر ماه 1288 به قم رسید، نمایندگان انگلیس و روس با او دیدار کردند و هماهنگى هایى به عمل آوردند، در خور نگرش است که مقامات سفارتخانه هاى انگلیس و روس در بیرون چنین وانمود مى کردند که در راه پدید آوردن همدلی، سازش و آرامش میان شاه و آزادیخواهان مى کوشند، لیکن چنانکه گفته شد انگیزه آنان چیره کردن فراماسونها بر ایران و از میان برداشتن محمد علیشاه بود و نیروهایى را از اصفهان و گیلان با انگیزه انگیخته و به سوى تهران روان ساختند.
در 22 تیرماه 1288 سردار اسعد، سپهدار و یپرم خان در نزدیکى هاى تهران به هم پیوستند و پس از رایزنى ها و هماهنگى ها در 25 تیرماه 1288 ( 24 جمادى الثانى 1327) از سه نقطه به تهران یورش بردند و بهارستان را پایگاه فرماندهى خود قرار دادند. محمد علیشاه از آنجا دریافت سیاست انگلیس و روس برانداختن او از سلطنت است و نیروى سه هزار نفرى روس، در نزدیکى قزوین نه تنها در برابر یورش تفنگداران سپهدار که از قزوین گذشتند واکنشى از خود نشان ندادند، بلکه لیاخوف را نیز به تسلیم در برابر کودتاچیان سفارش کردند، تاج و تخت را رها کرد و به سفارت روس در زرگنده پناه برد. در پى کناره گیرى او از سلطنت، سران شورشى بى درنگ شمارى را به نام«هیئت مدیره انقلاب» براى بدست گرفتن زمام کشور، برگزیدند که همه آنان از اعضاى فرماسونرى بودند، نامهاى آنان در پى مى آید:
1- حسن تقى زاده استاد اعظم مادم العمر لژهاى ماسونیک
2- ابراهیم حکیمى (حکیم الملک) استاد اعظم لژهاى ماسونیک
3- عبدالحسین خان سردار محبى (معز السلطان) فراماسونر
4- حسین قلى خان نواب فراماسونر
5- مرتضى قلى خان صنیع الدوله، فراماسونر
6- میرزا محمد على خان تربیت فراماسونر
7- صادق صادق (مستشار الدوله) فراماسونر
8- میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله) ، فراماسونر
9- سلیمان خان میکده، فراماسونر
10-نصر الله تقوى فراماسونر
11-على قلى خان بختیارى (سردار اسعد) فراماسونر
12-محمد ولى خان تنکابنى (سپهدار) فراماسونر
در پى کناره گیرى شاه، شاهزادگان قاجار، نظامیان ، اعیان، تجار و دیگر شخصیتهاى کشور نشستى تشکیل دادند و احمد میرزا کودک 13 ساله محمد على میرزا را به سلطنت برگزیدند و عضد الملک، بزرگ دودمان قاجار را به نیابت سلطنت گماردند.
هیئت مدیره که نامهایشان در بالا آمد، از نخستین کارهایى که انجام دادند، برگزیدن شما رى به عنوان «هیئت قضات عالى دادگاه انقلاب» بود که تا به اصطلاح دشمنان مشروطه را محاکمه کنند و به کیفر برسانند! کسانى که در این هیئت برگزیده شدند نیز همگى از اعضاى سازمان فراماسونرى بودند، مانند شیخ ابراهیم زنجانى (قزلباش) ، دادستان انقلاب، نصرالله خلعتبرى (اعتلاء الملک) میرزا محمد، مدیر روزنامه نجات، جعفر قلى خان سردار بهادر، میرزا على خان تربیت (برادر میرزا محمد على تربیت)، عبدالحسین خان شیبانى (وحید الملک)، عبد الحمیدخان یمین نظام، جفعر قلى خان، احمد على خان مجاهد، محمد امامزاده، کمیسیون آنگاه به بنیاد دولت برخاست و کسانى را به عنوان وزیر، به کار گماشت سپهدار وزیر جنگ، سردار اسعد وزیر داخله، ناصر الملک، وزیر خارجه، فرمانفرما، وزیر عدلیه، مستوفى الممالک وزیر مالیه، سردار منصور، وزیر پست و تلگراف خوانده شدند. از آنجا که رشته کار در دست کمیسیون قرار داشت، نخست وزیر برنگزیدند، و ریاست نظمیه تهران را نیز به یپرم خان سپردند. نکته در خور بررسى اینکه سران حکومت و «فاتحان قدرت» و اعضاى کابینه دولت، نه تنها بسیارشان از فراماسونرها و از بستگان به بیگانگان بودند بلکه شمارى از آنان از کارگزاران رژیم استبدادى و از جنایتکاران و در راه به اصطلاح نظام مشروطه لشکر کشى کردند و «فاتح تهران» نام گرفتند! از آنجا که بررسى گذشته هاى همه آنان از مجال این فرگرد بیرون است تنها به پیشینه یک تن از آنان نگاهى گذرا مى کنیم و تا گوشه اى از نقش دولتهاى استعمارى در خیانت به نهضت عدالت خواهى مردم ایران روشن شود و ستم ها و ناروایى هایى که بر ملت ایران رفته است تا پایه اى بدست آید. چنانکه در بالا آمد یکى از سران کودتا که زیر پوشش برقرارى نظام مشروطه به تهران لشکر کشید محمد ولى خان تنکابنی(سپهدار بود) او در سن 12 سالگى به خدمات دولتى پرداخت. دیرى نپایید که به درجه سرهنگى رسید و در دوران صدارت میرزا حسین خان سپهسالار از او درجه سرتیپى گرفت و سردار اکرم شد، در پى ماموریت نظامى به استرآباد «نصرت السلطنه» نام گرفت و به دنبال به دست گرفتن حکومت گیلان «سردار» خوانده شد و در سال 1322 ق به حکومت مشکین، اردبیل و خلخال دست یافت و در پى آن به فرماندهى نیروهاى نظامى گیلان و مازندران رسید و «سپهدار» نام گرفت. آن روز که رهبران مشروطه در مسجد جامع تهران بست نشسته بودند، به فرمان او مردم بى پناهى را که پیراهن خونین سید عبدالحمید را در دست گرفته عزادارى مى کردند و گلوله بستند و چند تن را شهید و مجروح کردند و گرد مسجد جامع را گرفته واز رسیدن نان و غذا به بست نشینان پیشگیرى کردند. علما و بزرگانى را که در مسجد بست نشسته بودند تهدید کردند که اگر با پاى خود از مسجد بیرون نروید دستور دارم شما را پراکنده کنم! محمد علیشاه براى سرکوب حرکت ستارخان در تبریز به او و عین الدوله ماموریت داد. به سمت تبریز بروند و با اختیارات کامل در راه در هم شکستن مقاومت ستارخان بکوشند. نوشته اند:
........... سپهدار که دید عین الدوله در جریان اداى وظایف او کارشکنى و با او به شکل یک مامور زیردست رفتار مى کند، قهر کرده تبریز راترک گفت و به تنکابن (زادگاهش) رفت و پیش از عزیمت از تبریز، تلگرامى به محمد علیشاه مخابره و به او توصیه کرد که در مقابل خواسته هاى ملت سماجت نورزد و سرسختى نشان ندهد .... (فخرائی، همان، س 122) .
بدین گونه نامبرده از همه جنایت و خونریزى ها پاک و آراسته شد! و آنگاه که زمینه براى پیاده شدن مشروطه انگلیسى فراهم آمد به تهران نیرو کشید و همراه با دیگر فراماسونرها ودست افزارهاى انگلیسى در راه سرکوب مشروطه خواهان و اسلام گرایان ماموریت خود را دنبال کرد. در پى چیرگى او به تهران و گریز محمد على میرزا برخى از ساده اندیشان یا عناصر مرموز وابسته به سازمان فراماسونرى اشعارى در ستایش او و سردار اسعد سروده اند که مى خوانید:
مشروطه به پا شد زستار
وز غیرت همت سپهدار
وز یارى بخت بختیارى
وز جنبش مردمى غفارى
امید بقاى مملکت راست
امید فناى هر ستمکار
تقدیم و تشکرى نمودیم
این پاس حقوق را نگه دار
مدیر روزنامه نسیم شمال به نام اشرف الدین نیز در اشعار خود سپهدار را پیش از حرکت او به تهران در آن هنگامى که در رشت مى زیست این گونه ستوده است:
شده گیلان دگر باره پر انوار
زیمن مقدم سعد سپهدار
سزد گیلانیان یک سر نمایند
غبار مقدمش را کحل ابصار
همیشه باد مداح تو اشرف
نگه دارت خداوند جهان دار
از کمیسیون نیز پیام تشکر آمیزى از «خدمات وزحمات» سپهدار و سردار اسعد صادر شد و آن دو را به ترتیب به وزارت خارجه و داخله (کشور) برگزید! کسروى با شگفتى از بازگشت عناصر خود کامه رژیم استبدادى به قدرت، با شعار مشروطه خواهى مى نویسد:
........ بدین سان محمد على میرزا از پادشاهى برکنار شد و رشته کارها بدست کمیسیون فوق العاده و وزیران نوین افتاد و در سراسر ایران از این پیشامد شادیها نمودند...........
ولى اگر کسى به فهرست وزیران مى نگریست و اندامهاى کمیسیون را مى شناخت بایستى چندان شادى ننماید زیرا چنانکه پیداست بسیارى از اینان از نزدیکان محمد على میرزا و باغ شاه از همدستان او بودند و این در خور شگفت است که پس از آن همه خون ریزى در نخستین گام، حکمرانى مشروطه دست اینان در میان باشد. آیا هوادار اینان که بود ...... (احمد کسروی، 1359، ص 62)
چنانکه اشاره شد یکى از بندهاى قرارداد انگلیس و روس بر سر ایران، از میان بردن مردان برجسته و انقلابى بود که با آز و نیاز استعمارى بیگانگان در ایران سر ناسازگارى داشتند و خطرى جدى براى استعمارگران به شمار مى آمدند. این نقشه و توطئه چه پیش از کودتاى فراماسونرها چه پى از آن به شکل گسترده و آشکار دنبال شد. نکته در خور نگرش اینکه همه نیروهاى زورمدارى که در آن صحنه سیاسى ایران نقشى داشتند در راه اجراى این بند از قراردادهاى انگلیس و روس کوشا بودند . دولتیان و دار و دسته محمد علیشاه، اشغالگران روسی، انقلاب نماهاى فراماسونری، مدعیان آزادى و دموکراسى و ..... دستشان را به خون عالمان دینی، پیشوایان روحانى و مردان انقلابى آغشته کردند و در برابر، از عناصرى که آشکارا با مشروطه مخالف بودند و حتى دستشان به خون مردم بیگناه آلوده بود، به آسانى گذشتند و نه تنها به آنان کیفر نداد، بلکه در نظام کودتا به آنان پست و مقام نیز بخشیدند. نمونه آشکار و زنده آن محمدولیخان تنکابنى (سپهدار) قاتل شمارى از مردم و دو روحانى به نامهاى سیدعبدالحمید وسید حسین پیرامون مسجد جامع و قابل شمارى از دلیر مردان آذربایجان که نه تنها کیفر ندید بلکه به عنوان چهره اى انقلابى و بنیانگذار مشروطه مورد ستایش فراوان قرار گرفت و یا عین الدوله خون آشام که در پى آن جنایات که روى تاریخ را سیاه کرده است در آن روزهاى سیاهى که مشروطه خواهان راستین مانند شیخ فضل الله نورى به دار کشیده مى شدند، او با یک دنیا غرور و نخوت و آسودگى در کنار به اصطلاح آزادى خواهان و فاتحان تهران قدم مى زد و با آنان عکس مى گرفت و خود را براى رسیدن به پست و مقام در نظام نوپاى فراماسونرى آماده مى کرد.(کسروی، 1359، 327).
پیشتر آمد که مدیر روزنامه نسیم شمال در ستایش از سپهدار خونخوار آنگونه شعر سرایى کرده و او را سزاوار دانسته است که گیلانیان «غبار مقدمش را کحل بصر» قرار دهند . آنگاه در مورد شیخ فضل الله نورى به نیش و طعنه برخاسته و اینگونه او را مورد اهانت قرار داده است:
حال جهان رو به خرابى شده!
تازه رسان مست سرابى شده
شیخ مقدس سگ آبى شد!
خلق همه دهری و بابى شده!
منابع و مآخذ:
1- بلواى تبریز، یادداشت هاى حاجى محمد باقر و سجویه به کوشش على کاتبی، چاپ خورشید تبریز، 1348.
2- ابراهیم فخرایی، گیلان در جنبش مشروطیت، انتشارات شرکت سهامى کتابهاى جیبی، تهران، 1352 .
3- احمد کسروی، تاریخ 18 ساله آذربایجان یا سرنوشت گردان و دلیران ، جلد اول انتشارات امیرکبیر، تهران،1359 چاپ نهم
4- عبدا... رازی، تاریخ کامل ایران، انتشارات اقبال، تهران 1376
5- مهدى قلى خان هدایت، خاطرات و خطرات انتشارات زوار، تهران، 1363، چاپ چهاردهم
6- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران ، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1347.
7- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیدارى ایرانیان، امیر کبیر، تهران، 1363، چاپ سوم .
پاورقى ها :
1- کسروى دیدار کنسول روس با ستارخان و پاسخ او به پیشنهاد کنسول روس را این گونه آورده است:
«...... کنسول به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرقى از کنسولخانه فرستاده و او به در خانه خود زده در زینهار دولت روس باشد .......
ستارخان چنین گفت:«جنرال کنسول من مى خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید. من زیر بیرق بیگانه نروم ..... »
کسروى بازگو نکرده است که این سخن ستارخان را از کجا گرفته و از زبان چه کسى بازگو کرده است لیکن چون در تاریخ مشروطه اذعان دارد که از یادداشتهاى حاجى محمد باقر ویچوبه در کتاب بلواى تبریز بهره فراوانى برده است این پرسش مطرح است که چگونه کسروى آورده نامبرده را درز گرفته است؟ تاریخنگارى بى غرضانه اقتضا دارد که نوشته حاجى محمد باقر ویچوبه را که همدوره ستارخان بوده است بازگو مى کرد و آنچه را در کتاب خود از زبان ستارخان آورده است نیز روشن مى کرد که از چه ماخذى گرفته است.
2- کسروى در این مورد نیز با راستى و درستى قلم نزده و تنها به این بسنده کرده است که ستارخان « .... بیرق دیگرى بسیجیده با شکوه و نمایش به انجمن فرستاد» بدون اینکه روشن کند که این بیرق چه ویژگى داشت که با شکوه و نمایش به انجمن فرستاده شد!
3- بازگو کردن این دید ستارخان نسبت به محمد على شاه براى ستایش از او نیست و نباید و نشاید این شاه دوستى او را ستود. انگیزه آن است که این نکته به درستى روشن شود که میان ستارخان و انجمن نشینان هیچ گونه پیوندى نبوده است و همراهى و هم اندیشی، در هیچ زمینه با یکدیگر نداشته اند. در آنگاه که انجمن تبریز و برخى از شهرهاى دیگر با مخابره تلگرامها و پخش شب نامه ها برکنارى محمد على شاه را از سلطنت اعلام مى کردند و از او بیزارى مى جستند، ستارخان این دید را داشته و این گونه اظهار وفادارى مى کرده است.
4- ظل السلطان از سرسخترین مخالفان مشروطه بود و از نظرخود کامگی، جنایت و تجاوز به مال و ناموس مردم سر آمد و دودمان قاجار به شمار مى رفت.
5- یکى از نوکران به نام عباسقلى که فریب خورده بود به سوى او تیراندازى کرد تیر او کارى نشد، ستارخان زخم سطحى برداشت.
6- انگیزه دیگر دولتهاى انگلیس و روس از کنار گذاشتن محمد على شاه این بود که او به رغم وابستگى ها و بى ارادگى هایش، مرد خودسر و سختى بود و در برابر خواسته ها و چشم داشتهاى آن دولتها گامى خیره سریهایى از خود نشان مى داد و دیدگاههاى آنان را نادیده مى گرفت. آنان دریافتند تا آن هنگام که او بر تخت سلطنت نشسته است . پیاده کردن توطئه هاى آن دو دولت در ایران با دشواریهایى همراه است از این رو راه بهتر را در این دیدند که او را از تخت سلطنت پایین بکشند.
7- در آن هنگام هند مستعمره انگلستان بود.
8- « یپرم خان- داویدیانتس اسیر بیگیان» در روستاى «بارسون» از روستاهاى ارمنى نشین قراباغ به دنیا آمد در نوجوانى به گروهى از جوانان ارمنى که اندیشه آنارشیستى داشتند پیوسته و هنگامى که آهنگ گریز به عثمانى داشتند بدست مرزداران تزار گرفتار و به سیبرى تبعید شدند. یپرم خان پى از گریز از سیبرى توانست از مرز خاورى روسیه بگذرد و به ژاپن برود . سپس به گونه اى مرموزانه به ارمنستان بازگشت و به حزب راستگراى «داشناکسبیون» که به انگلیسیان وابستگى داشت، سرسپرد و به دستور آن حزب به آذربایجان ایران آمد و چند سالى در تبریز زیست و با همدستى یکى از اعضاى حزب یاد شده تشکیلات «داشناک» را در تبریز پدید آورد. در پى آن مامور شد که شاخه اى از این تشکیلات را در گیلان و برخى از شهرهاى دیگر ایران پدید آورد. از این رو، او با پوشش کار در شرکت راه سازى قزوین-رشت به آن سازمان رفت و شاخه اى از آن حزب را در گیلان بنیاد گذاشت. در دوران اوج نهضت مشروطه در ایران با دو تن از چهره هاى فراماسونرى گیلان به نامهاى عید الحسین خان سردار محبى (معزالسلطان) و میرزا کریم خان رشتى (وابسته به انتلى جنت سرویس) آشنا شد و از حزب داشناک در راه پیشبرد سیاست فراماسونها و سرکوب و طنخواهان ایرانى از راه ترور و تخریب بهره گرفت و همراه با تقى زاده، حیدر عمو و اوغلى و .... به آدمکشى دست زد.
9- « .......... از جمله کارهاى وى (یپرم خان) فرستادن شخصى به نام على دیوسالار به شهرستان سارى {و} قبل مرحوم آیت الله شهید شیخ غلامعلى مجتهد ساروى است .... .» بمباران مجلس شوراى ملی- ص 14.
10-اصل: راه
سایت سیاست ما