نقش آیت الله کاشانی در نهضت ملی ایران
نگاهی به آثار منتشره درباره این برهه تاریخی کشورمان حاکی از آن است که تاکنون غالب آثار عرضه شده، متعلق به طیفی از نویسندگان است که از سر هواخواهی دکتر مصدق دست به قلم برده و با نادیده گرفتن بسیاری از حقایق تاریخی، به ارائه تفسیرهای غیرمنصفانه و فاقد مبانی اسنادی و استدلالی پرداخته و ضمن قهرمانپردازی از وی، ملکوک ساختن چهره آیتالله کاشانی را در دستور کار خود قرار دادهاند.
دوران نهضت ملی در کشور ما از جمله مقاطعی به شمار میآید که تاریخنگاریهای صورت گرفته پیرامون آن، بشدت عجین با جهتگیریها و تمایلات سیاسی نویسندگان مسائل این دوران است. نگاهی به آثار منتشره درباره این برهه تاریخی کشورمان حاکی از آن است که تاکنون غالب آثار عرضه شده، متعلق به طیفی از نویسندگان است که از سر هواخواهی دکتر مصدق دست به قلم برده و چه بسا با نادیده گرفتن بسیاری از حقایق تاریخی، به ارائه تفسیر و تعبیرهای غیرمنصفانه و فاقد مبانی اسنادی و استدلالی پرداخته و ضمن قهرمانپردازی از وی، ملکوک ساختن چهره آیتالله کاشانی را در دستور کار خود قرار داده و از قلم کشیدن بر تمامی خدمات و مجاهدات وی در این مسیر، کوتاهی نکردهاند.
در چنین فضای سنگین و غیرواقعی، شاید جای تعجب نداشته باشد که دیگرانی هم که به قصد دفاع از حقیقتهای تاریخی و بیان ناگفتههای این دوران، به نگارش تاریخ میپردازند، چه بسا در فضای بشدت قطبی شده، به سمت دیگر گرایش یابند و در واکنش به قطب مقابل، خود نیز دچار آثار و عوارض این نحو تاریخنگاری گردند.
ما درصدد انکار نقش سایر نیروها و نخبگان سیاسی در نهضت ملی شدن نفت نیستیم، بلکه میخواهیم آن قسمت از بحث که عمداً توسط نویسندگان راستگرا و چپگرا مغفول مانده است، با سند و مدارک صحیح احیا کنیم و این موضوع را که ملی شدن نفت را یکسره به نام دکتر مصدق ثبت کردهاند، انکار کنیم و ثابت کنیم که قبل از هر کس، نیروهای مذهبی اندیشهی آزاد کردن نفت را طرح کردند و مصدق از آخرین نفراتی بود که در نیمهی دوم سال 1329 از جرگهی مخالفین ملی کردن نفت، به موافقین پیوست.(ص15)
آنچه در بالا آمد را میتوان فرضیه حجتالاسلاموالمسلمین روحالله حسینیان - رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی - در نگارش کتاب خویش تحت عنوان بازخوانی نهضت ملی ایران به شمار آورد. از آنجا که درک درست از فرضیه اولیه یک محقق، نقش مهمی در فهم محتوای مقاله یا کتاب وی ایفا میکند، جا دارد با تجزیه و تحلیل دقیق، نکات نهفته در آن را به درستی دریابیم و سپس به شیوه و روش نویسنده محترم، همچنین اسناد و مدارک و استدلالها و براهین وی برای اثبات فرضیه مزبور توجه کنیم. اما قبل از ذکر نکات مزبور، عنایت به این بخش از سخنان نویسنده محترم نیز میتواند ما را در دستیابی به فهم دقیقتر از این فرضیه یاری رساند: واقعیت این است که وقتی به منابع اولیه مراجعه میکنیم به نظریهای متفاوت میرسیم که نیروهای مذهبی به رهبری کاشانی و با حمایت علما و مراجع، با بسیج تودههای مسلمان و قدرتنمایی فدائیان اسلام، مجلس شورای ملی و سنا را که اکثریت آن از هواداران سلطنت و انگلیس بودند، وادار به تصویب ملی کردن صنعت نفت کردند و اقلیت مجلس یعنی جبهه ملی به رهبری مصدق نیز در فرآیند ملی شدن صنعت نفت قرار گرفتند.(ص16) بر این اساس باید گفت:
1- نویسنده به نقش سایر نیروها و نخبگان سیاسی- که مصدق در رأس آنها قرار دارد- معتقد و معترف است و هدف از نگارش این کتاب، انکار این مسئله نیست.
2- نویسنده قصد دارد به بازخوانی و بازگویی بخش مغفول مانده از نهضت ملی شدن صنعت نفت، یعنی نقش و سهم نیروهای مذهبی که در رأس آنها آیتالله کاشانی قرار داشته است، بپردازد.
3- نیروهای مذهبی قبل از همه، اندیشه آزاد کردن نفت از زیر سلطه اجانب را مطرح ساختند.
4- مصدق تا قبل از نیمه دوم سال 1329 در جرگه مخالفان ملی کردن نفت بوده است.
5- هنگامی که ملی شدن صنعت نفت در پی تلاشهای نیروهای مذهبی به رهبری کاشانی آغاز شده بود و در حال رسیدن به نقطه مطلوب و گذشتن از تصویب مجلسین بود، اقلیت مجلس یعنی جبهه ملی به رهبری مصدق در این فرآیند، قرار گرفتند.
6- نیروهای فعال مذهبی در جریان ملی شدن صنعت نفت به رهبری کاشانی، مورد حمایت علما و مراجع قرار داشتند.
7- مجلس شورای ملی و سنا که اکثریت آن را هواداران سلطنت و انگلیس تشکیل میدادند، راضی به تصویب ملی کردن صنعت نفت نبودند، اما بر اثر فشار نیروهای مذهبی، ناچار از این کار شدند.
اگر با دقت به موارد فوق بنگریم، اولین نکته جالب توجه، برخلاف اظهارنظر نویسنده محترم که در ابتدای امر عنوان میدارد: ما درصدد انکار نقش سایر نیروها و نخبگان سیاسی [که منظور اصلی دکتر مصدق است] در نهضت ملی شدن نفت نیستیم، اتفاقاً نفی نقش و سهم دکتر مصدق در این نهضت است، کما این که در میانه کتاب صریحاً این نکته از سوی نویسنده بیان میگردد و مهر صحتی بر آنچه ما از حاصل جمع نخستین سطور فصل اول کتاب برداشت کردهایم، زده میشود: مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت از آخرین افرادی بود که به این جریان پیوست و هیچ نقشی در جنبش ملی شدن صنعت نفت و بسیج مردم ایفا نکرد. مصدق در واقع بعد از این که موج ملی شدن صنعت نفت به راه افتاد با زیرکی خاص بر امواج سوار شد.(ص164)
آیا براستی مصدق هیچ نقشی در جنبش ملی شدن صنعت نفت ایفا نکرد؟ آیا واقعاً مصدق تا قبل از مهرماه سال 1329 جزو مخالفان ملی شدن صنعت نفت بود؟ و آیا اگر او به نهضت ملی شدن صنعت نفت پیوست، از روی ریا و سالوس و فرصتطلبی و ناچاری بود؟
به طور کلی برای آن که بتوانیم پاسخهای مستند و دقیقی به این سؤالات و انبوهی از سؤالات دیگر دربارة نیروهای مختلف مطرح در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت بدهیم، قبل از هر مسئلهای، باید این نکته را روشن سازیم که منظور ما از نهضت ملی ایران- نامی که نویسنده محترم برای کتاب خویش برگزیده است- چیست؟ همانگونه که میدانیم، هسته مرکزی و موضوع اصلی این نهضت را مسئله نفت تشکیل میداد و به همین دلیل عموماً از این دوران تحت عنوان دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران یاد میشود، هرچند نباید نادیده انگاشت که مسئله نفت به دلیل اهمیت فوقالعاده آن در دوران مزبور، مسائل مختلف سیاسی و بینالمللی را نیز به همراه داشت و به همین دلیل ملی شدن صنعت نفت، صرفاً در محدوده یک مسئله اقتصادی محدود نماند بلکه ابعادی جهانی به خود گرفت. بنابراین هنگامی که از نهضت ملی سخن به میان میآوریم، قاعدتاً باید دورانی را باید مد نظر داشته باشیم که ابتدای آن، مطرح شدن نخستین بار مسئله نفت پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان است و انتهای آن به کودتای 28 مرداد 1332 ختم میگردد که مجدداً اجانب حاکمیت خود را بر نفت و به طریق اولی بر سیاست و اقتصاد ایران مستولی میسازند. به این ترتیب ما با یک جریان مواجهیم که حوادث و رویدادها از پی یکدیگر میآیند و هر واقعهای زمینهساز واقعه بعدی است. طبیعتاً در این نوع نگاه، ملی شدن صنعت نفت هرگز به صورت واقعهای که دفعتاً و ناگهانی به وقوع پیوسته باشد، در نظر گرفته نمیشود، بلکه کنشها و واکنشهای گوناگونی در عرصه داخلی و بینالمللی از پی یکدیگر واقع شدهاند تا به نقطه ملی شدن صنعت نفت انجامیدهاند و از آن پس نیز حوادث متعدد و گوناگون سرانجام به کودتایی سیاه و زیانبار برای مردم ایران ختم شدهاند.
نکته مهمی که در حین مطالعه و بررسی این دوران باید در نظر داشت، تنوع و سرعت عملکردها و رویدادهاست. در واقع کشور ما پس از فروپاشی دیکتاتوری رضاخان به لحاظ شرایط داخلی و بینالمللی، وارد دورهای میشود که در اصطلاح باید آن را بسیار شلوغ و پرمسئله خواند. احزاب و گروههای مختلف پا به عرصه میگذارند، روزنامههای گوناگون با دیدگاهها و وابستگیهای خاص خود شروع به فعالیت میکنند، انواع و اقسام مسائل سیاسی و اقتصادی در جامعه مطرح میگردد، شخصیتهای سیاسی متعدد قدیمی و نوظهور در صحنه سیاسی کشور به نقشآفرینی میپردازند، ائتلافها و اختلافهای سیاسی، فضای جامعه را دستخوش خود میسازند، رقابتها و رفاقتهای سه کشور فاتح جنگ جهانی دوم در ایران به عامل مهمی در جهتدهی به سیر حوادث در کشور مبدل میگردد و خلاصه کشور ما درگیر انبوهی از مسائل میشود. در چنین اوضاع و احوال شلوغ و متغیری، طبعاً شخصیتهای دخیل در مسائل و رویدادها نیز غالباً ثابت احوال نیستند و چه بسا که رفتارهای متنوع و بلکه متفاوتی را از آنها شاهد باشیم، لذا قضاوت راجع به کلیت عملکرد این شخصیتها، کاری حساس و دشوار است.
آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق، دو شخصیت مؤثر و نامدار این دوران پرتلاطم هستند که بیشترین اظهارنظرها و قضاوتها را صاحبان دیدگاههای مختلف درباره آنها داشتهاند و البته غالب این قضاوتها نیز با حب و بغضهایی عجین بوده است. علاقهمندان هر یک از این دو شخصیت تلاش کردهاند تا اوجگیری نهضت ملی و توفیق مردم ایران در ملی کردن صنعت نفت را عمدتاً مرهون تلاشها و زحمات محبوب خویش عنوان و مسئولیت شکست و اضمحلال این نهضت را متوجه طرف مقابل کنند. جالب این که هر یک از این دو گروه نیز برای اثبات نظر خویش، انبوهی از دلایل و استنادات تاریخی را ارائه مینمایند. اما در این میان واقعیت چیست؟ چه بسا کسانی در مقام پاسخگویی به این سؤال- و البته از سر راحتطلبی- درصدد برآیند تا عوامل پیروزی و شکست نهضت ملی را بالمناصفه میان کاشانی و مصدق تقسیم کنند و به سرعت خود را به نقطه پایان این ماجرا برسانند. اینگونه قضاوتها نیز به همان درجه دور از اعتبار، حقیقتیابی و عبرتآموزی است که قضاوتهای آغشته به حب و بغض. برای دستیابی به واقعیت باید اقدامات مثبت و سازنده و نیز ضعفها و اشتباهات هر شخصیت و گروه در برهههای مختلف و در خلال رویدادهای گوناگون به درستی شناسایی و بازگو شود تا بتوان حقایق تاریخی را به افکار عمومی منتقل ساخت و به ویژه بر این نکته دقت وافر داشت که درباره تمامی کسانی که مورد بررسی تاریخی واقع میشوند تمام حقیقت گفته شود و نه بخشی از آن. این البته علیرغم ظاهر ساده آن، کاری دشوار است و برای آن که میزان صعوبت آن روشن شود بد نیست اشارهای به اظهارنظرهای حسین مکی درباره دکتر مصدق در دو مقطع زمانی بنماییم. همانگونه که آقای حسینیان نیز اشاره کردهاند، مکی در مقدمه کتابش به نام کتاب سیاه (جلد چهارم) و در پاسخ به اظهارات شمسالدین امیرعلایی، مینویسد: پایه جبهه ملی و مبارزه نفت را که مصدق نگذاشته بود، ما او را به خاطر سابقه سیاسیش پذیرفتیم و رهبری را به او سپردیم و بعداً عنوان پیشوا و رهبر گرفت.(ص164) طبعاً از این اظهارنظر مکی، چنین برمیآید که مصدق نقش چندانی در شکلگیری مبارزات مردم ایران در زمینه نفت نداشت و حتی نویسنده محترم گام را از این نیز فراتر نهاده است و همانگونه که ذکر شد، بر این نکته تأکید میورزد که مصدق... هیچ نقشی در جنبش ملی شدن صنعت نفت و بسیج مردم ایفا نکرد و آنچه توسط او صورت گرفت صرفاً موج سواری بر امواج برپا شده توسط دیگران بود.
اما اگر خوب به این جمله مکی دقت کنیم، قاعدتاً این سؤال برای ما مطرح میشود که سابقه سیاسی مصدق چه بود و چه نکات برجستهای در آن وجود داشت که مکی و دیگرانی که پایه مبارزه نفت را گذارده و امواج سهمگین مبارزه در این زمینه را برپا ساخته بودند، صلاح میبینند تا ناگهان رهبری این حرکت را به مصدق بسپرند و شرایط و زمینهای برای وی فراهم آورند که او به موجسواری بپردازد و از حاصل زحمات و تلاشهای دیگران، برای خود اعتبار و شهرت داخلی و بینالمللی کسب کند؟! آیا صرفاً معمر بودن مصدق را میتوان دلیلی بر این انتخاب از سوی نیروهای جوانتر دانست؟ چه بسا نیروهای معمری که دقیقاً به لحاظ شرایط سنی خود، در لاک محافظهکاری و احتیاطهای بیش از حد فرو میروند و به همین دلیل نه تنها مبارزات مردمی را خروشانتر و کوبندهتر نمیکنند، بلکه بتدریج از شور و حرارت آن میکاهند و حتی به مسیرهای انحرافی و سازشکارانه میکشانند. از طرفی با وجود یک شخصیت مذهبی و سیاسی با سابقه درخشان مبارزاتی، یعنی آیتالله کاشانی که موضعگیریهای روشن و قاطعی نیز درباره مسائل مربوط به نفت داشت، دیگر چه نیازی به حضور دکتر مصدق در این عرصه وجود داشت و بالاتر این که چرا به قول مکی حتی رهبری به او سپرده شد؟
البته در طول بحث تلاش خواهیم کرد تا پاسخ این سؤالات را نیز دربیابیم، اما در اینجا برای درک اظهار نظر مزبور درباره مصدق، باید به یک نکته اساسی توجه داشته باشیم و آن، زمان بیان این سخن از جانب مکی است؛ یعنی تیرماه 1362. در این هنگام حدود 30 سال از بروز اختلافات جدی و آشتیناپذیر میان مصدق و مکی میگذرد و تحولات سیاسی فراوانی در کشور روی داده است. لذا در یک نگاه کلی باید گفت این ارزیابی مکی از مصدق، در دوران پس از دوستیها و همراهیها، صورت گرفته است. اما اظهار نظر دیگری از مکی راجع به مصدق در یکی دیگر از کتابهای خود ایشان موجود است که جا دارد آن را نیز مورد ملاحظه قرار دهیم.
در سال 1324 کتابی به نام دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او در دوره پنجم و ششم تقنینیه به کوشش حسین مکی به چاپ رسید، یعنی در زمانی که نه از نهضت ملی شدن صنعت نفت خبری است و نه مکی در اوج شهرت است و دارنده لقب پرافتخار سرباز فداکار ملت. وی در این زمان، با نگارش مقدمهای در کتاب مزبور دیدگاه خود را راجع به مصدق بیان میدارد. گوشههایی از آن مقدمه را در اینجا مرور میکنیم: اعتراف میکنم که هر چه بیشتر به خطابهها و گفتههای دکتر برمیخوردم و هر قدمی در این راه پیش میرفتم شخص او در نظرم بزرگتر و ارجمندتر جلوه میکرد و بزرگی روح و وسعت معلومات و احاطه وی نمایانتر میگردید. دکتر مصدق همواره در مواقع حساس و حتی مواقعی که حرف زدن و اظهار وجود کردن خطرناک بوده با کمال صراحت و متانت آنچه را به نظر او صواب آمده است ابراز داشته و از انجام وظایف خطیر خویش شانه خالی نکرده است... عملیات این مرد آزادیخواه در تاریخ پارلمان و مشروطیت کشور ما فصل درخشانی را تشکیل میدهد که از آغاز تا انجام، جلوه عفت و تقوا و فداکاری در راه حقیقت است... مقاومت شدید این مظهر شهامت بود که خودسری دیکتاتور را مدتی به تأخیر انداخت... شخصیت این مرد آزادة از جان گذشته بود که مرعوب تهدید عمال ستمکاری نشد... دکتر مصدق همواره در راه حق، مردانه قیام کرده است و با آن که دقایق عمرش مواجه با خطر زندان و ترور و نیستی بود از حق و فضیلت پشتیبانی کرده و نام خود را با سطور زرین بر صحایف تاریخ آزادی ایران ثبت کرده است... در مواقعی که قضایای حیاتی مطرح بوده و مجلس شورای ملی جلسات تاریخی خود را منعقد ساخته است غالباً بانگ فداکارانه و شجاعتآمیز دکتر مصدق در فضای پارلمان منعکس شده و مردانه از حقوق ملت دفاع کرده است. این خصایص، این شجاعت و از خودگذشتگی، این موقعشناسی و مآلبینی، این مبارزات جسورانه و بیپروا، اینهاست که زندگی سیاسی و نطقهای دکتر مصدق را اهمیت و عظمت خاصی بخشیده و برای دارنده چنین شخصیت و گوینده چنین نطقهایی، مقامی بس ارجمند احراز کرده است.(حسین مکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او در دوره پنجم و ششم تقنینیه، ناشر: سازمان انتشارات جاویدان، چاپ جدید 1358، صفحات 7 الی 9)
فارغ از موافقت یا مخالفت ما با این اظهارات مکی، تردیدی وجود ندارد که تصویر ارائه شده از مصدق توسط ایشان در دو مقطع زمانی 1324 و 1362 دارای تفاوتهای اساسی است. نکته جالب دیگر این که مکی در مقدمه کتاب سیاه در شرح مبنای ترقی خود که زمان آغاز آن را از سال 1318 بیان میدارد (حسین مکی، کتاب سیاه، جلد چهارم، تهران: نشر ناشر، 1362، ص پنجاه و شش) گرچه فعالیتهای قلمیاش را در زمینههای گوناگون برمیشمارد، اما هیچ اشارهای به گردآوری و چاپ نطقهای مصدق در دورههای پنجم و ششم مجلس نمیکند و حتی به گونهای جریان آشنایی خود و مصدق را بیان میدارد که گویی ابتدا مصدق مجذوب شخصیت وی گردیده و برای برقراری ارتباط، پیشقدم شده است: در مجموع فعالیتهای ادبی من مورد توجه شورای عالی فرهنگ قرار گرفت و طی شماره 35286/18041 مورخ 9/6/1323 تصویب فرمودند که به من نشان علمی داده شود و وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه فرمان آن را ابلاغ نمود. در این اوان بود که دکتر مصدق از طریق خواندن آثارم با من آشنا شد و فرزند خود آقای مهندس احمد مصدق را واسطه ملاقات قرار داد که در منزل ایشان (آقای احمد مصدق) با دکتر مصدق ملاقاتی دست داد.(همان، ص پنجاه و شش) این در حالی است که مقدمه مکی بر کتاب دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او، تصویر دیگری از نحوه آشنایی ایشان با دکتر مصدق به اذهان متبادر میسازد: نگارنده مانند دیگران فقط نامی از دکتر مصدق شنیده بودم... نگارنده که در طی بررسی تاریخ معاصر بارها به نام دکتر مصدق برخورده بودم درصدد برآمدم بیش از پیش با این سیاستمدار مشهور آشنا شوم و از مقاصد و افکار سیاسی و مشاغلی که عهدهدار بوده تحقیقات نمایم... اعتراف میکنم که هرچه بیشتر به خطابهها و گفتههای دکتر برمیخورم و هر قدمی در این راه پیش میرفتم شخص او در نظرم بزرگتر و ارجمندتر جلوه میکرد و بزرگی روح و وسعت معلومات و احاطه وی، نمایانتر میگردید.(حسین مکی، دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او در دورههای پنجم و ششم تقنینیه، ص7) این نکته نیز جای توجه دارد که در این مقدمه (سال 1324) مکی هیچ اشارهای به ماجرای ملاقات خود با مصدق در منزل فرزند ایشان ندارد، حال آنکه انتظار این است که از اشاره به چنین واقعه مهمی فروگذار نشود.
به هر حال، ملاحظه میشود که شرایط زمان چگونه میتواند تأثیرات خود را بر نوع معرفی اشخاص بگذارد تا جایی که تصویر ارائه شده از دکتر مصدق توسط یکی از نزدیکترین یاران او تا قبل از 30 تیر 1331 و یکی از بزرگترین مخالفان او از این پس، دارای تفاوتهای اساسی با یکدیگر است. اما اینک با تأکید مجدد بر ضرورت بیان تمام حقیقت راجع به شخصیتهای تاریخی، بحث خود را با کنکاش درباره شخصیت دکتر مصدق پی میگیریم.
خوشبختانه کتاب خاطرات و تألمات دکتر مصدق که حاوی شرح خاطرات و زندگینامه ایشان به است، اطلاعات جامعی در اختیار پژوهندگان تاریخ قرار میدهد و انصاف باید داد که مصدق به گونهای در این خاطرات راجع به رویدادهای زندگی، تفکرات، فعالیتهای سیاسی، تصمیمات و نیز ارتباطاتش با شخصیتهای داخلی و خارجی سخن گفته است که حتی بسیاری از مخالفانش مستندات خویش را برای وارد آوردن انتقاد به وی از درون این کتاب یافته و عنوان میدارند؛ انتخاب به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان در دوره اول مجلس شورای ملی و البته رد اعتبارنامه وی به لحاظ عدم برخورداری از سن قانونی، عضویت در جامع آدمیت و مجمع انسانیت، وضعیت تحصیلات در اروپا، قصد مهاجرت به سوئیس و کسب تابعیت این کشور و اشتغال به کسب و کار، انتصاب به والیگری فارس و تعاملات سیاسی با انگلیسیها و نیز اقدامات علیه تنگستانیها، قبول والیگری آذربایجان بر مبنای توافقات حاصله با رضاخان سردار سپه، پذیرش وزارت مالیه در دولت قوام به اصرار و خواهش رضاخان وزیر جنگ و دهها مورد دیگر از جمله اطلاعاتیاند که مصدق درباره خود ارائه میدهد.
بر مبنای همین اطلاعات میتوان به سهولت عنوان کرد مصدق اشراف زادهای قجری است که از نظر خاستگاه اجتماعی و سیاسی تفاوتهای اساسی با آیتالله کاشانی دارد. اگر کاشانی را از همان اوان زندگانی در حال تحصیل و تربیت در مکتب حوزوی شیعی میبینیم و بلافاصله وی را در کنار پدرش در حال قیام و جهاد مسلحانه علیه انگلیسیها در عراق مییابیم، برای مصدق نه تنها هرگز چنین سابقه انقلابی را نمیتوان مشاهده کرد، بلکه دهههای نخست زندگی او عموماًَ در دربار و خانواده اشرافی و نیز به تحصیل در فرنگ و امثالهم میگذرد. به همین لحاظ، در مقایسه میان کاشانی و مصدق در برهههای مختلف و به ویژه دوران نهضت ملی، باید اینگونه تفاوتها را در نظر داشت، اما در عین حال به طور جدی باید مراقب بود تا خاستگاه سیاسی و اجتماعی مصدق، موجبات نهادینه شدن بدبینی را در ما نسبت به وی فراهم نیاورد. به عبارت دیگر، اگرچه مصدق یک شاهزاده قجری با تحصیلات غربی است، اما لزوماً هر عضو خاندان قاجار را که مدتی در غرب به سر برده باشد، نمیتوان مهره انگلیسیها یا دیگر کشورهای غربی به شمار آورد، هرچند میتوان انتقادات جدی به پارهای تصمیمات و اقدامات او داشت.
معرفی شخصیت دکتر مصدق در کتاب بازخوانی نهضت ملی ایران توسط آقای حسینیان به نحوی صورت پذیرفته است که اولاً وی را دارای ارتباطات خاص با انگلیسیها قلمداد کند، زیرا مصدق خود اعتراف میکند که سیاست انگلیس نه فقط در انتصاب من به ایالت فارس، بلکه در انتصاب من به ایالت آذربایجان نیز اثر به سزایی داشت.(ص143)
ثانیاً روابط مصدق با رضاخان تا قبل از تصمیم انگلیس به تغییر سلطنت قاجار، به نوعی بازتاب داده شده که گویی او ازجمله یاران و تثبیت کنندگان پایههای قدرت این دیکتاتور دست نشانده انگلیسیها در ایران بوده است.
به طور کلی، روابط مصدق با انگلیسیها پس از ورود وی به کشور و والیگری ایالتهای فارس و آذربایجان، همانگونه که خود اذعان دارد تا حدی گرم و حتی به صورتی بوده است که تصدی پستهای مزبور را برای وی رقم زده است. فراموش نکنیم که در برهه مزبور، به ویژه پس از وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه و از بین رفتن نقش سنتی روسها در ایران، انگلیس به قدرت فائقه در کشور ما مبدل شده و از حوزه اقتدار و اختیارات نامحدودی برخوردار بود؛ به طوری که حتی قصد داشت از طریق اعمال قرارداد 1919، ایران را به تحتالحمایه کامل خود مبدل سازد. بدیهی است در چنین شرایطی، انبوهی از سیاستمداران و دولتمردان ایرانی را دست نشاندههای انگلیس تشکیل میدادند و چه بسیار نیروهایی بودند که تمام سعی و تلاششان، به دستآوردن جایگاهی نزد استعمارگران انگلیسی بود تا به تصور خود از آینده سیاسی تضمین شدهای برخوردار گردند. حال در چنین اوضاع و شرایطی و نیز با عنایت به توجه انگلیسیها به مصدق و امکانات و زمینههای موجود برای تبدیل شدن وی به یکی از نزدیکترین سیاستمداران ایرانی به انگلیس، سؤال اصلی این است که آیا در این دوران میتوان مصدق را عامل و دست نشانده انگلیسیها به شمار آورد؟ اگر وی دارای احساسات و تمایلات انگلوفیلی بود، آیا مانع و رادعی برای او در نزدیک شدن به انگلیسیها و طی مراحل و مدارج ترقی تحت حمایت آنها وجود داشت؟ آیا اگر مصدق هم مانند بسیاری دیگر از سیاسیون، تن به انگلیسی بودن میداد، دستکم این گمانه مطرح نمیشد که چه بسا میتوانست یکی از گزینههای مورد نظر به جای احمدشاه قاجار باشد و دیگر نوبت به رضاخان قزاق نرسد؟
البته آقای حسینیان اقدام مصدق را در مورد سرکوب عدهای از تنگستانیها چنین ارزیابی میکند: منتقدین مصدق میگویند در حالی که تنگستانیها فقط به کاروانهای تجاری و نظامی انگلیسیها حمله میکردند، چرا باید به خاطر منافع انگلیسیها مبارزان را سرکوب کند تا راه آباده- بوشهر برای انگلیسیها امن شود؟(ص142) در این انتقاد چند فرض وجود دارد، از جمله آن که تنگستانیهای مورد اشاره، یک جنبش چریکی آزادیخواه ضدانگلیسی بودهاند، اهداف مورد تهاجم آنها صرفاً کاروانهای نظامی و تجاری انگلیسی بوده است، مردم بومی منطقه یعنی اهالی فارس و بوشهر هیچگونه دغدغه و نگرانی از ناامنی جادهها و خطوط مواصلاتی نداشتند و با آسودگی خاطر به حمل و نقل مالالتجاره خود در مسیر بوشهر- شیراز- آباده میپرداختند.
اگر این فرضها و گمانهها قابل اثبات باشند، طبعاً بر اقدامات مصدق در زمینه سرکوب این عده، انتقادات جدی وارد خواهد بود، اما همچنان کشف و اثبات این نکته که او اقدامات مزبور را نه بر مبنای وظایف و مسئولیتهای حکومتی یک والی، بلکه به خاطر منافع انگلیسیها انجام داده است، نیاز به اسناد، شواهد و دلایل متقنتری دارد؛ این در حالی است که برخی شواهد و قرائن، پیوند سیاسی و معنوی میان مصدق و انگلیسیها را نفی میکنند. در بطن اقدام مصدق برای سرکوب تنگستانیها- هرچند آن را قابل انتقاد بدانیم- نشانهای از مقاومت منفی او را در قبال انگلیسیها میتوان یافت، چراکه از تحرکات نظامی آنها در خاک ایران برای سرکوب اتباعی از این سرزمین عصبانی میشود و با به دستگیری زمام امور در این زمینه، سعی در محدود کردن اقدامات نظامیان بیگانه در کشور مینماید. نکته دیگر این که اگر مصدق به خاطر منافع انگلیسیها دست به این اقدام زده بود، طبعاً منافع انگلیسیها ایجاب میکرد که وی با حکومت کودتایی سید ضیاء نیز به همکاری بپردازد، اما علیرغم تهدید و تطمیعی که در این زمینه صورت میگیرد، مصدق تن به این کار نمیدهد و با پذیرش خطرات احتمالی، مسئولیت مزبور را ترک میگوید. نویسنده محترم البته خود به این مسئله اشاره دارد (ص144) اما از پاسخگویی به این سؤال محتوم در ذهن خواننده پرهیز کرده که چگونه این دو رفتار مصدق با یکدیگر قابل جمع است؟
موضعگیری مصدق در قبال تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی نیز، موضوع دیگری است که میتوان میزان پیوند و ارتباط وی را با منافع انگلیسیها مورد ارزیابی قرار داد. در آبان سال 1304 و بحبوحه تلاشهای سیاسی و نظامی برای خلع احمدشاه و بر تخت نشاندن رضاخان، هیچ شک و شبههای برای رجال سیاسی کشور از هر طیف و تفکری، وجود نداشت که آن چه در حال انجام است در چارچوب طرحها و برنامههای انگلیسیها و منطبق بر منافع آنهاست؛ بنابراین اکثریت قریب به اتفاق آنها از روی ترس یا به خاطر منافع انگلیسیها خود را همسو با این جریان قرار دادند و کاملاً در مسیر خواست انگلیسیها گام برداشتند، اما در جلسه 9 آبان 1304 که اختصاص به تصویب ماده واحده تغییر سلطنت داشت، پنج نفر در مخالفت با آن سخن گفتند که عبارت بودند از: سیدحسن مدرس، سیدحسن تقیزاده، حسین علاء، محمد مصدق، یحیی دولتآبادی. شالوده و جوهره سخنان هر پنج نفر مبتنی بر مخالفت این اقدام با قانون اساسی بود، اما باید گفت مصدق از زاویهای متفاوت به ارائه بحث خود پرداخت. در واقع محور اصلی سخن چهار نفر دیگر آن بود که مجلس شورای ملی دارای صلاحیت برای تصویب ماده واحده تغییر سلطنت نیست و بدین منظور باید مجلس مؤسسان تشکیل شود. این مخالفت- بویژه با شور و حرارتی که مدرس آن را در جملاتی کوتاه و موجز بیان داشت- در نوع خود دارای اهمیت بود، اما راهحل بسیار سادهای داشت. کما این که با تشکیل مجلس مؤسسان در 21 آذر همان سال (یعنی حدود یک ماه و یازده روز بعد) و تصویب تغییر سلطنت در آن، اساس مخالفت مزبور از بین رفت. اما مصدق محتوای نطق مخالفت خود را به گونهای ترتیب داده بود و به نحوی به مخالفت مسئله پادشاه شدن رضاخان رئیسالوزرا با قانون اساسی مشروطه پرداخته بود که هیچ راه حل منطقی برای رفع آن وجود نداشت. البته وی از این امر مطلع بود که این مجلس فرمایشی و تحت فرمان انگلیس، به هر حال رأی به تغییر سلطنت خواهد داد و قویترین استدلالها هم قادر به جلوگیری از این امر نخواهد بود، اما به هر حال برای ثبت در تاریخ و رسوا ساختن چهره وابستگان به اجانب، اقدام به این کار کرد. در نطق مصدق، تعریف و تمجید از رضاخان به عنوان رئیسالوزرای توانمند و مفید برای کشور، یک پایه اساسی به منظور طرح مسئله اصلی به شمار میآید. البته تذکر این نکته نیز ضرورت دارد که در آن برهه- یعنی تا قبل از تکیه زدن رضاخان بر تخت سلطنت- رضاخان به عنوان سردارسپه و سپس رئیسالوزرا به واسطه چهرهای که از خود در زمینههای مذهبی، سیاسی و نظامی به نمایش گذارده بود، مورد تحسین بسیاری از رجال سیاسی کشور قرار داشت و حتی در این برهه، تعاریف مدرس از وی نیز قابل توجه است؛ بنابراین تفاوت میان رضاخان قبل و بعد از سلطنت - به ویژه دو سه سال پس از تکیه زدن به تخت پادشاهی - و شرایط و فضای این دو برهه را باید به دقت لحاظ کرد. مصدق بر مبنای تعریف از توانمندیهای رضاخان در مقام رئیسالوزرا، نتیجه میگیرد که اگر وی در مقام سلطنت و پادشاهی قرار گیرد از آنجا که طبق قانون مشروطه، پادشاه فردی غیرمسئول است، لذا کشور از خدمات رضاخان محروم خواهد شد، اما چنانچه در مقام پادشاه همچنان بخواهد در امور کشور دخالت اجرایی داشته باشد، این چیزی جز ارتجاع و بازگشت به دوران قبل از مشروطه نخواهد بود که طبعاً مخالفت صریح و بیّن با قانون اساسی به شمار میآید. در واقع مصدق به لحاظ منطقی و قانونی، تمامی راهها را بر رضاخان برای تکیه زدن به تخت پادشاهی و تشکیل سلسلهای جدید از جانب وی، میبندد و هیچ راه علاجی نیز برای آن باقی نمیگذارد. البته از آنجا که در آن هنگام بنای بر جریان یافتن امور به مقتضای منطق و قانون نبود و منافع انگلیس، حرف اصلی را در این زمینه میزد، سخن مصدق به جایی نرسید، اما انصاف باید داد که در آن فضا و شرایط، بعید به نظر میرسد امکان انجام کاری بزرگتر از این وجود داشت.
با این وجود، در کتاب بازخوانی نهضت ملی، نطق مصدق و تعریف و تمجید او از رضاخان، به گونهای بیان گردیده که در فضای کلی کتاب، مصدق به عنوان یکی از مداحان و مداهنهگویان رضاخان جلوهگر میگردد. این در حالی است که چنانچه به نحوه برخورد نویسنده محترم با وضعیت آیتالله کاشانی در این برهه توجه کنیم، تفاوت نوع نگاه به این دو شخصیت را میتوانیم دریابیم. به نوشته ایشان آیتالله کاشانی در انتخابات مجلس مؤسسان از تهران نفر پنجم شد در حالی که مرحوم مدرس و مصدق، هیچ کدام رأی نیاوردند.(ص23) همانگونه که میدانیم مجلس مؤسسان نهادی است که رأی نهایی را در مورد انتقال سلطنت به رضاخان و سلسله پهلوی صادر کرد و بر این نقل و انتقال مهر قانونی زد؛ بنابراین جا داشت نویسنده به ذکر نحوه موضعگیری آیتالله کاشانی در این مجلس میپرداخت و اگر احیاناً ایشان در مجلس مزبور، نطقی نیز ایراد کرده بودند، آن را نیز خاطرنشان میساخت تا در مقایسه با نطق مصدق در این زمینه، مورد ارزیابی قرار میگرفت. به هر حال، عبور سریع از این موضوع بدون کوچکترین اشارهای به جوانب قضیه و توضیحات مفصل و حتی بیان برخی جزئیات درباره مبارزات و رویاروییهای آیتالله کاشانی با انگلیسیها، حاکی از نحوه برخورد متفاوت نویسنده با این دو شخصیت تاریخی است.
اظهار نظر همراه با ظن و گمان درباره اتهام احتمالی دکتر مصدق در تیرماه 1319 که موجبات دستگیری و تبعید وی به بیرجند را فراهم آورد،(صفحات 152 الی 154) نمونه دیگری از نوع نگاه نویسنده را در این کتاب بازتاب میدهد. ایشان از مجموعه عواملی مانند گرایش متین دفتری (داماد مصدق) به آلمانها، ادعای شاه در کتاب مأموریت برای وطنم مبنی بر همکاری مصدق با یک دولت خارجی در اواخر دوران رضاخان، مسافرت مصدق به برلن برای معالجه در سال 1315، چنین نتیجه میگیرد که آنچه در تیر سال 1319 موجبات دستگیری و تبعید مصدق را فراهم آورد معاونت یا مشارکت در اتهام آقای متین دفتری بوده است. آنچه مسلم است این استنتاج به هیچ وجه از پایههای سندی و استدلالی قابل قبولی برخوردار نیست و نویسنده محترم که خود به این مسئله واقف است در ابتدای طرح آن خاطر نشان میسازد: این صرفاً یک ظن است و نباید آن را به مثابه یک اصل، فرض گرفت (ص152) باید پرسید به راستی چه اصراری به طرح ظن و گمانهای بسیار ضعیفی که اتهامات بزرگی را متوجه شخصیتهای مطرح تاریخ میسازند، وجود دارد؟
اینک پس از بررسی شخصیت دکتر مصدق و نوع نگاه نویسنده محترم به وی، جا دارد به نقش مصدق در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت بپردازیم و اظهارنظرهای آقای حسینیان را در این کتاب دربارة این مسئله مورد ارزیابی قرار دهیم. به طور کلی برای پی بردن به نقش شخصیتهای مختلف در این ماجرا باید کلیت آن را در نظر داشت و میزان تأثیرگذاری این شخصیتها را در طول مسیر- و نه صرفاً در مقاطع خاص- مورد ملاحظه قرار داد. به عنوان نمونه، اگرچه این مهم است که بدانیم نخستین فردی که پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را داد چه کسی بود، اما، مهمتر از آن، توجه به این مسئله است که به صرف ارائه یک پیشنهاد، نمیتوان این اقدام بزرگ ملی را به نام آن شخص ثبت کرد. بنابراین بیش از آن که فکر و توجه خود را معطوف اولین و دومین فرد طرح کننده ملی شدن صنعت نفت بگردانیم باید در پی روشن ساختن این مسئله باشیم که کدام اشخاص بیشترین تلاشها و کوششها را در این زمینه مبذول داشتهاند و چه اقداماتی، سرمنشأ تحولات بزرگ و راهگشا در به ثمر رسیدن این جریان بوده است.
به طور کلی در میان انبوه امتیازاتی که در دوران پیش از مشروطه، بر مبنای ساز و کار متعارف آن دوران به بیگانگان اعطا شد، هیچیک از اهمیت امتیاز دارسی برخوردار نبودند. کشف نفت در منطقه مسجدسلیمان و کسب درآمدهای عظیم توسط صاحبان امتیاز و به ویژه بهرهبرداری گسترده از نفت ایران در خلال جنگ جهانی اول توسط نیروی دریایی انگلیس، این امتیازنامه را برای بریتانیا از اهمیت استراتژیک برخوردار ساخت. از دیگر سو، در داخل کشور نیز توجهات به سمت این موضوع جلب شد و تقاضا برای تأمین منافع ایران از نفت استخراج شده از درون خاک خویش، اوج گرفت. در این حال ماجرای تمدید قرارداد دارسی در سال 1312 و خیانتی که از سوی رضاشاه و کارگزاران وی در حق ملت ایران صورت میگیرد، اگر چه به واسطه دیکتاتوری موجود، به ظاهر با سکوت جامعه مواجه میگردد، اما به صورت بغضی در گلوی ملت نهفته و در پی فرصتی برای ترکیدن میماند. از طرفی با سقوط دیکتاتوری رضاشاه پس از شهریور 20 و در کوران جنگ جهانی دوم که کشور ما در اشغال نیروهای متفقین به سر میبرد، روسها و آمریکاییها نیز طمع در نفت ایران میبندند و بدینگونه موضوع نفت به یکی از حساسترین مسائل داخلی و بینالمللی ایران تبدیل میگردد. در این حال هر یک از کشورهای سهگانه اشغالگر، بخشهایی از نیروهای سیاسی داخلی وابسته به خود را در جهت تأمین منافعشان بسیج کرده و به فعالیت واداشتهاند. طبیعی است که طیفهای سیاسی غیروابسته (اعم از نیروهای مذهبی و ملی) نیز اهداف و برنامههای خود را در جهت حفظ استقلال کشور و تأمین منافع ملی دنبال میکنند؛ لذا باید گفت مجموعه شرایط بینالمللی و داخلی، اوضاع و احوال پیچیده و دشواری را بر کشور ما تحمیل کرده است و اظهارنظرها و عملکردهای نیروهای سیاسی را در چارچوب چنین شرایط بغرنجی، باید مورد توجه و ارزیابی قرار داد.
نویسنده محترم برای بررسی جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، آن را در چهار مرحله مشخص مورد لحاظ قرار داده است که ما نیز در اینجا همین خط سیر را دنبال میکنیم و به ارزیابی دیدگاههای ارائه شده میپردازیم. به نوشته آقای حسینیان اولین گام در این ماجرا قانون تحریم امتیاز نفت است. در این مرحله، پس از مذاکرات دولت ساعد با یکی دو شرکت آمریکایی و به دنبال طرح درخواست رسمی دولت شوروی برای کسب امتیاز نفت شمال و اعزام کافتارادزه معاون وزارت امور خارجه این کشور به منظور مذاکره پیرامون این موضوع، حرکتهایی به منظور جلوگیری از اعطای امتیازات جدید به بیگانگان آغاز شد. نویسنده درباره این اقدامات توضیحات لازم را در کتاب خویش ارائه داده که خلاصه آن چنین است: کافتارادزه، پس از شنیدن پاسخ منفی از سوی دولت ساعد برای کسب امتیاز نفت شمال، طی یک مصاحبه مطبوعاتی در دوم آبان 1323، موضعگیری تندی در این باره اتخاذ کرد و به نوعی به تهدید ایران پرداخت... دکتر مصدق پنج روز بعد در مجلس شورای ملی نطق مفصلی ایراد نمود و ضمن آن، پاسخ کافتارادزه را داد.(ص71)
همچنین حدود یک ماه و چهار روز پس از این نطق، یعنی در 11 آذرماه، طرحی دو فوریتی از سوی مصدق به مجلس پیشنهاد شد که بر اساس آن هرگونه مذاکرهای با خارجیان به منظور اعطای امتیاز نفت ممنوع گردید و برای خاطیان از این امر، مجازات زندان در نظر گرفته شد. بدین ترتیب مهر پایانی بر اعطای امتیازات نفتی زده شد و از این پس فروش نفت به شرکتها و دولتهای خارجی، در دستور کار قرار گرفت. به این ترتیب ملاحظه میشود که در این مرحله مصدق در رأس حرکتی قرار میگیرد که کاری بزرگ را در آن مقطع به انجام میرساند و راه را بر امتیازات نفتی برای همیشه میبندد. اما اینک ببینیم نحوه قضاوت آقای حسینیان راجع به عملکردهای مصدق در این برهه چیست؟
ایشان با اشاره به استمزاجی که مصدق قبل از ارائه طرح منع مذاکرات امتیاز نفت از طریق یکی از اعضای فراکسیون حزب توده از سفارت شوروی به عمل میآورد، خاطر نشان میسازد: این نامه، کمال رفتار محافظهکارانهی مصدق را نشان میدهد که حتی بدون اجازهی سفارت شوروی حاضر به دادن طرحی ملی نیست! (ص74) بدیهی است در چنین تفسیر و تأویلی از عملکرد مصدق، بیش از آن که جنبههای استقلالطلبانه این اقدام بروز و نمود داشته باشد، نوعی ضعف شخصیت مصدق و عدم قاطعیت وی در دفاع از منافع ملی مشهود است. اما اگر واقعیتهای زمانه را در نظر بگیریم، آنگاه میتوانیم ارزیابی بهتری از عملکرد مصدق در این زمینه داشته باشیم. بزرگترین واقعیت در این برهه حضور گسترده نیروهای نظامی در بخش شمالی ایران و در واقع اشغال نزدیک به نیمی از خاک کشور ما توسط همسایه شمالی است. بر این مسئله باید حضور یک حزب قوی و گسترده به نام حزب توده را نیز افزود که به مثابه ابزار دست شورویها عمل میکند و از قدرت بسیج نیرو و تشنجآفرینیهای وسیعی برخوردار است. به علاوه، اشتیاق وافر شورویها به کسب امتیاز نفت شمال و تهدیدات جدی نماینده این کشور را پس از شنیدن پاسخ منفی ایران نیز نباید فراموش کرد. این در حالی است که در آن مقطع شوروی و انگلیس در قالب نیروهای متفق، در حال جنگ با ارتش هیتلری بودند و نزدیکترین همکاریها را با یکدیگر داشتند؛ لذا امکان بهرهگیری از رقابتهای دیرینه میان آنها در این برهه وجود نداشت. در چنین اوضاع و احوالی، شرط عقل آن است که با تدابیر و ترفندهای لازم، اشتهای تحریک شده شورویها برای کسب امتیاز نفت شمال به سمت و سوی دیگری سوق یابد که موجب زحمت و دردسرهای طولانی مدت برای کشور و مردم ما نگردد. آنچه از سوی دکتر مصدق در این برهه صورت گرفت و در قالب نطق روز هفتم آبان یا استمزاج از سفارت شوروی دنبال شد، تدابیر سنجیده وی بود تا بتواند بیآن که ایران را دستخوش عصبانیتهای سیاسی و نظامی استالین کند، به یکی از اهداف مهم خود در این مقطع نائل سازد و این تدبیر نه تنها مستحق طعنه و کنایه نیست، بلکه شایسته تحسین و تقدیر است.
برای روشنتر شدن اقدام مصدق در این زمینه، جا دارد به آنچه ایرج اسکندری - عضو کمیته مرکزی حزب توده و نماینده مجلس چهاردهم- در این باره گفته است، اشارهای داشته باشیم. نخستین نکته در این زمینه در خاطرات اسکندری، اصرار حزب توده بر ضرورت واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی است و این حزب تا آنجا پیش میرود که شمال ایران را حریم امنیتی شوروی میخواند: درباره حریم امنیت و در رابطه با همین مسئله نفت و این مسائل، برای اولین بار، طبری مقالهای در روزنامه رهبر نوشته و ضمن آن گفته است که شمال ایران حریم امنیت شوروی است و ما بایستی این حریم را محترم بشماریم... در این باره احسان طبری از جمله در مردم برای روشنفکران (شماره دوازده، 19آبان 1323) چنین توصیه میکند: ما به همان ترتیب که برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه آن سخنی نمیگوییم، باید معترف باشیم که دولت شوروی در ایران منافع جدی دارد. باید برای اولین و آخرین بار به این حقیقت پی برد که نواحی شمال ایران در حکم حریم امنیت شوروی است... عقیده دستهای که من در آن هستم این است که دولت به فوریت برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به کمپانیهای انگلیسی و آمریکایی وارد مذاکره شود.(خاطرات ایرج اسکندری، دبیر اول حزب توده ایران 1357-1349، به کوشش خسرو امیرخسروی و فریدون آذرنور، انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم، 1381، ص190) تاریخ نگارش این مقاله بعد از آن است که هیئت شوروی با پاسخ منفی ایران در قبال اعطای امتیاز نفت شمال مواجه شدهاند و کافتارادزه نیز عصبانیت خود را از این مسئله ابراز داشته است. لذا تأکید دوباره حزب توده بر ضرورت اعطای این امتیاز به شوروی، در واقع زنگ خطری را برای دولتمردان ایرانی به صدا درآورده است؛ چرا که این حزب از یک سو قدرت بسیج طرفداران خود و راهاندازی اعتصابات و تظاهرات گسترده را دارد و از سوی دیگر در این گونه اعمال، از پشتیبانی علنی نیروهای نظامی شوروی برخوردار است، کما این که به عنوان نمونه در تظاهرات پنجم آبان اعضای این حزب، چندین کامیون از سربازان شوروی در حمایت از آنها وارد صحنه شدند. در این شرایط حساس دکتر مصدق تلاش میکند از طریق ایرج اسکندری، طرح خود را به نظر شورویها برساند و به نوعی آنها را با آن همراه سازد. اسکندری در این باره میگوید: [دکتر مصدق] گفت: من از تو میخواهم رفته و به اینها بفهمانی و بگویی که اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقی میکنم و ضمن آن پیشنهاد خواهم داد که امتیاز نفت نباشد ولی قرارداد فروش نفت باشد. گفتم: بنده که ارتباطی ندارم. من که مأمور سفارت شوروی نیستم. گفت: تو حالا برو به ایشان بگو. چه کار داری؟ یعنی میخواست بگوید که بله، خر خودتی... مصدق فردایش در مجلس آن پیشنهاد سه مادهای را داد که البته با حرفی که به ما زده بود، تطبیق نمیکرد.(همان، صص187-186) توجه به آخرین جمله اسکندری- اگر فرض را بر صدق گفتار وی بگذاریم- نکته بسیار مهم دیگری را نیز برای ما آشکار میسازد و آن فریب دادن شورویهای اشغالگر در آن دوره حساس است و چه بسا که همین رویه مصدق بعدها الگو و سرمشقی برای قوامالسلطنه در حل مسئله فرقه دمکرات آذربایجان قرار گرفت و کشور را از یک بحران جدی رهایی بخشید.
موضوع دیگری که در ارتباط با این دوره از سوی نویسنده مطرح میگردد، نوع تأثیرگذاری نطق و طرح ارائه شده توسط مصدق بر دیدگاهها و منافع انگلیسیها در ایران است. آقای حسینیان در توضیح این مسئله، به طرح پیشنهادی غلامحسین رحیمیان -نماینده قوچان- که در آن الغای امتیاز نفت جنوب درخواست شده بود، اشاره میکند و خاطر نشان میسازد: هیچکس این طرح را امضاء نکرد؛ چپگرایان به امید واهی احیای امتیاز نفت شمال برای شوروی و راستگرایان، به خاطر حفظ منافع انگلیس حاضر نبودند به این راحتی این طرح را امضاء کنند. چند روز بعد دکتر مصدق در مجلس در توجیه امضا نکردن خود گفت: نظر به این که هر قراردادی دو طرف دارد و به ایجاب و قبول طرفین منعقد میشود، تا طرفین رضایت به الغا ندهند، ملغی نمیشود.(ص76)
البته ناگفته نماند که عدهای معتقدند اعضای فراکسیون حزب توده این طرح را امضا کردند، اما به دلیل آن که هیچ فرد دیگری به این جمع اضافه نشد، این طرح به تصویب نرسید. (گذشته چراغ راه آینده است، تاریخ ایران در فاصله دو کودتا 1332-1299، پژوهش از جامی، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ هفتم، 1381، ص213) فارغ از این مسئله، آنچه از کلام نویسنده برداشت میشود این است که مصدق به خاطر حفظ منافع انگلیس حاضر به امضای طرح پیشنهادی رحیمیان نشد. آقای حسینیان اظهارات شخص مصدق را در مورد واکنش انگلیسیها به طرح منع امتیاز نفت به نقل از کتاب خاطرات و تألمات مصدق شاهدی بر صدق دیدگاه خود آورده (ص76) و در پایان این مبحث مجدداً تأکید ورزیده است که مصدق در طرح خود، هیچ قصدی برای اخلال در منافع انگلیس نداشت و تنها قصدش جلوگیری از منافع شوروی بود(ص77)
در اینجا برای ارزیابی این دیدگاه نویسنده محترم، ناگزیر از ارائه توضیحاتی هستیم و بدینمنظور بحث خود را با نگاهی مجدد به نطق مصدق در روز هفتم آبان 1323 در مجلس، پی میگیریم. آقای حسینیان درباره نطق مزبور خاطر نشان ساخته است: دکتر مصدق پنج روز بعد در مجلس شورای ملی نطق مفصلی ایراد نمود و ضمن آن، پاسخ کافتارادزه را داد.(ص71) ایشان سپس بخش کوتاهی از آن نطق مفصل را که حاوی اشارات و پیشنهاداتی به دولت شوروی میباشد آورده است، اما این بخش کوتاه به هیچ وجه نمیتواند معرف و بیانگر کلیت موضع مصدق در آن نطق مفصل باشد. در واقع کسانی که از کلیت نطق مزبور آگاه نباشند، با ملاحظه این بخش کوتاه از آن و نیز پیغامی که مصدق توسط ایرج اسکندری برای مقامات شوروی فرستاد، ممکن است به همان نتیجهای که در این کتاب اخذ شده است برسند، بدین معنا که در این ماجرا تمام هدف مصدق، کوتاه کردن دست شورویها از نفت ایران بود و هیچ توجه و عنایتی به غارت سرمایه کشورمان توسط انگلیسیها نداشت؛ و لذا بدیهی است که این طیف از خوانندگان نیز چنین بینگارند که مصدق به خاطر حفظ منافع انگلیس دست به اینگونه اقدامات میزد، اما اگر بخشهای بیشتری از آن نطق مفصل مصدق را مورد لحاظ قرار دهیم ملاحظه میشود که واقعیت چیز دیگری بوده است. همانگونه که پیش از این اشاره شد، تمدید قرارداد دارسی در سال 1312 توسط دستگاه رضاخانی و تمدید مدت آن از تاریخ انقضاء - یعنی 1340 به مدت 30 سال- ازجمله بزرگترین خیانتهایی بود که توسط پهلوی اول و فراماسونهای گرداگرد او صورت گرفت و مردم و آزادیخواهان نیز به دلیل حاکمیت شدید اختناق و استبداد در آن دوران، قادر به هیچگونه اعتراضی در این زمینه نبودند و ناگزیر بغض خود را در گلو نگه داشته بودند. مصدق در روز هفتم آبان 1323، بخش مهمی از نطق مفصلش را به افشاگری در مورد این خیانت و جنایت بزرگ که از سوی انگلیس و دست نشانده آن در حق ملت ایران روا شده بود، اختصاص داد و به طور مستدل به اثبات این مطلب پرداخت که نقش اصلی در این فاجعه ملی برعهده انگلیسیها بوده است و رضاخان و دولتش نیز نقش آلت فعل را برعهده گرفتهاند: سال 1931 که ربع عایدات سال 1930 را هم نداد و فقط سیصد و هفت هزار لیره پرداخت، صدای دولت درآمد و دولت که از کمپانی راضی نبود برای تخلفات او از قرارداد چه میبایست میکرد؟ برطبق امتیازنامه میبایست حَکم خود را تعیین کند. اگر کمپانی از تعیین حَکم خود امتناع مینمود آن وقت قرارداد را الغاء کند. ولی دولت قبل از این که حکم تعیین کند و کمپانی از مقررات امتیازنامه راجع به حکمیت تخلف نماید، قرارداد را الغاء و تجدید امتیاز را به او پیشنهاد کرد!! کمپانی اعتراض نمود و تقاضا کرد دولت از رویه خود صرفنظر کند. اگر دولت موافقت میکرد، نتیجه این بود که قرارداد ابقاء شود و کار به حکمیت خاتمه یابد و اگر مقصود کمپانی این بود چرا در جامعه ملل اظهاری نکرد؟! پس باید قبول نمود که اعتراض کمپانی جدی نبود و دولت هر اقدام که مینمود برطبق نظریات او میکرد.... (حسین کیاستوان، سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم، انتشارات مصدق، تهران، تجدید چاپ، 1355و1356، جلد اول، ص172-171) مصدق پس از بیان نقش انگلیس در این ماجرا، به تشریح ضرر و زیانی که از بابت تمدید قرارداد دارسی بر ملت ایران وارد آمده است، میپردازد: اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود در سال 1961 به بعد دولت نه تنها به صدی 16 عایدات حق داشت بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود... بنابراین صدی 84 از عایدات که در 1961 حق دولت میشود، برطبق قرارداد جدید کمپانی آن را تا 32 سال دیگر میبرد. صد و بیست و شش میلیون لیره انگلیسی از قرار 128 ریال، 000/000/128/160 ریال میشود و تاریخ عالم نشان نمیدهد که یکی از افراد مملکت به وطن خود در یک معامله 16 بیلیون و 128 هزار ریال ضرر زده باشد. و شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!! از تمدید مدت نه تنها دولت از این مبلغ محیرالعقول محروم شد بلکه 20 هزار سهمی که از اسهام شرکت دارد بعد از سال 1961 بلاتکلیف و معلوم نیست که دولت انگلیس که قدرت خود را برای تمدید مدت به کاربرده حاضر شود که از 1961 به بعد باز صاحبان اسهام صدی 84 از منافع شرکت را ببرند... (همان، ص177) آیا فریادی رساتر، مستدلتر و افشاگرانهتر از این علیه انگلیس و دست نشاندگانش در ایران، در آن زمان امکانپذیر بود؟ آیا اگر حفظ منافع انگلیس برای مصدق یک اصل بود و وی نطقها و طرحهای پیشنهادی خود را بر این مبنا تنظیم میکرد، امکان داشت چنین سخنان افشاگرانهای علیه انگلیس در مجلس بر زبان آورد؟ فراموش نکنیم که در آن زمان مصدق یکی از معروفترین و بارزترین شخصیتهای سیاسی کشور به شمار میآمد و اظهارات و موضعگیریهای وی، بازتاب وسیعی در جامعه مییافت؛ لذا باید گفت این افشاگری او در حقیقت به معنای ترکیدن بغضی کهنه بود که به شدت گلوی جامعه ایران را فشار میداد. این نطق را بیتردید باید یکی از عوامل مهم و نقطه عطفی در روشنگری اذهان مردم و سیاستمداران ایران و برانگیختن و شعلهور ساختن احساسات ملی علیه انگلیس و امتیاز استعماری تمدید شده نفت به شمار آورد. البته در آن زمان الغای امتیاز نفت جنوب به هیچ وجه امکانپذیر نبود؛ چرا که جنگ جهانی دوم هنوز با شدت تمام ادامه داشت و نیمه جنوبی کشور ما در اشغال کامل نظامیان انگلیسی بود؛ به عبارت دیگر در آن شرایط، امضای طرح پیشنهادی رحیمیان، نه تنها کاری عبث و بیهوده بود، بلکه چه بسا با حساس کردن انگلیسیها، آنان را به فکر اتخاذ تدابیری میانداخت که برای همیشه راه را بر الغای این امتیاز و ملی شدن صنعت نفت ایران سد نمایند. بنابراین به جرئت باید گفت عدم امضای طرح مزبور ازسوی مصدق، کاری براستی عاقلانه و دوراندیشانه در آن شرایط بود، کما این که هیچیک از رجال مذهبی- انقلابی ضدانگلیسی هم در آن برهه، سخنی در حمایت از طرح پیشنهادی رحیمیان بر زبان جاری نساختند و کوچکترین انتقادی از مصدق به خاطر عدم امضای این طرح وارد نکردند.
اما درباره استناد آقای حسینیان به روایت خود مصدق مبنی بر آن که ارائه طرح منع اعطای امتیاز نفت از یکسو و عدم امضای طرح پیشنهادی رحیمیان از سوی دیگر، موجب خوشحالی انگلیسیها شد و بعداً در حادثهای جبران کردند نیز باید گفت این استناد هم به صورتی ناقص صورت گرفته است. مسلماً اگر نویسنده محترم بدون استناد به روایت خود مصدق و برمبنای تحلیل شخصی خویش، چنین نتیجه میگرفت که اقدامات مصدق در این برهه موجبات خوشحالی انگلیسیها را فراهم آورده و آنها نیز به خاطر آنچه در راستای تأمین منافعشان صورت گرفته بود درصدد جبران زحمات و تلاشهای مصدق برآمدند نیازی به رجوع به سخنان مصدق در این باره نبود، اما از آنجا که خاطرات مصدق مبنای این استنتاج نویسنده محترم واقع شده، بنابراین گریزی از این نیست که به متن این خاطرات مراجعه کنیم و سپس به ارزیابی دیدگاه ارائه شده در این کتاب بپردازیم.
ابتدا ببینیم آقای حسینیان چگونه به روایت این ماجرا پرداخته است: ماجرا این بود که مصدق در جلسهای مجلس را دزدگاه توصیف کرد و نمایندگان در پاسخ خود او را دزد خواندند. مصدق قهر کرد و مجلس را ترک گفت. به گزارش مصدق روز بعد (14/12/1323) اول وقت مصطفی فاتح معاون شرکت نفت ایران و انگلیس به من تلفن کرد و گفت فردا 15 اسفند عدهای شما را به مجلس خواهند برد... عصر همان روز هم ادیب فرزند ادیبالممالک فراهانی شاعر معروف از طرف کلنل فریزر نزد من آمد و همینطور پیام آورد که باز مزید تعجب گردید. روز بعد عدهای به منزل مصدق آمدند و وی را با احترام به مجلس بردند. مصدق معتقد است با این اقدام شرکت مزبور میخواست در ازای مخالفت من با پیشنهاد کافتارادزه و نیز برای طرح منع امتیاز نفت که به مجلس پیشنهاد کردم از من قدردانی کند.(ص77-76) البته باید گفت اگر آنچه را در اینجا آمده است ملاک بگیریم، چندان استبعادی ندارد که چنان نتیجهای که نویسنده محترم اخذ کرده و به نوعی ارتباط و تعامل مثبت میان مصدق و انگلیسیها را باز نمایانده است، صحیح به نظر رسد. اما با مطالعه متن کامل اظهارات مصدق در این زمینه، مسئله، صورت دیگری به خود خواهد گرفت. بدین منظور باید به جای علامت سه نقطه (...) در متن مورد استناد نویسنده محترم، این عبارات را قرار داد: که من چیزی نگفتم و مذاکرات خاتمه یافت و بعد به خود میگفتم که با شرکت نفت ارتباطی ندارم که به من این تلفن را کردهاند و به هواخواهی من قیام نمودهاند. من هر عملی که کردهام روی صلاح و مصلحت مملکت نمودهام (خاطرات و تألمات مصدق، به قلم دکتر محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، 1365، ص131) بنابراین مصدق بر این نکته تأکید میورزد که اقدامات وی صرفاً مبتنی بر صلاح و مصلحت مملکت بوده و نه به خاطر حفظ منافع انگلیس و لذا از این که چنین ارتباطی با وی از سوی عوامل انگلیس گرفته شده است، متعجب میشود. نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم آن است که در این ماجرا، ارتباط یکطرفه از سوی انگلیسیها با مصدق برقرار شده و نه ارتباط دوطرفه و متقابل. اتفاقاً مصدق در ادامه بیان این ماجرا، به قصد خود مبنی بر زدودن هرگونه زمینهای که شائبه ارتباط متقابل میان آنها را در اذهان فراهم آورد، اشاره میکند که البته این بخش از سخنان وی نیز در کتاب حاضر نیامده است:
... از طرف کلنل فریزر نزد من آمد و همین طور پیام آورد که باز مزید تعجب گردید و فکر میکردم با کسانی که از طرف شرکت نفت جنوب و وابستهی نظامی سفارت انگلیس میآیند چه بگویم و چه رویهای اتخاذ کنم. نظر به این که در این مملکت احزاب مؤثر و مهمی نیست و ابتکار در بسیاری از موارد دست سیاست خارجی است تصمیم گرفتم اگر واردین کسانی باشند منسوب به سیاست خارجی از خانه حرکت نکنم والا نسبت به آن عده از مردمی که صرفاً روی احساسات و علاقه به امور اجتماعی به خود زحمت میدهند و به خانهی من میآیند توهین ننمایم.(خاطرات و تألمات مصدق، ص132-131)
این تصمیم مصدق نیز میرساند که وی در صدد بوده است انگلیسیها را از دستیابی به اهداف سیاسیشان از برقراری این ارتباط یک سویه ناکام گذارد. اما علیرغم این، هنگامی که نویسنده محترم در کتاب خویش خاطر نشان میسازد مصدق معتقد است با این اقدام شرکت مزبور میخواست در ازای مخالفت من با پیشنهاد کافتارادزه و نیز برای طرح منع امتیاز نفت که به مجلس پیشنهاد کردم از من قدردانی کند.(ص77) تلویحاً این دیدگاه را به ذهن خواننده متبادر میسازد که مصدق خود اذعان دارد و معتقد است خدمتی به انگلیسیها کرده است و آنان نیز درصدد جبران آن برآمدهاند؛ لذا ارتباطی دوسویه در کار بوده است. حال آن که اگر به متن اظهارات مصدق مراجعه کنیم متوجه میشویم که وی درباره تعبیرهایی که در میان مردم راجع به این موضوع وجود دارد و عدهای عقیده داشتند که شرکت مزبور میخواست... از من قدردانی کند.(خاطرات و تألمات مصدق، ص133) سخن میگوید و آن را بیشتر منطبق بر حقیقت میشمارد، نه آن که رأساً قائل به این باشد که خدمتی را به انگلیسیها انجام داده و باعث خوشحالی آنان گردیده است و طبعاً آنها هم دست به اقدام تشکرآمیز و جبران کنندهای زدهاند.
اینک باید دید ارتباط یک سویهای که از طرف شرکت نفت به نمایندگی مصطفی فاتح با مصدق برقرار میشود، چه دلیلی میتوانست داشته باشد. برای این منظور باید شرایط سیاسی کشور را در این دوران در نظر بگیریم و تکرار کنیم که پس از شکلگیری جبهه متفقین در مقابل فاشیسم، موقتاً رقابتها و خصومتهای میان سوسیالیسم و کاپیتالیسم به کنار نهاده شد و دورانی از همکاریهای تنگاتنگ و حیاتی میان آنان آغاز گردید. طبعاً پس از ورود نیروهای متفقین از شمال و جنوب به خاک ایران و فرار رضاشاه و بازشدن فضای کشور که به از سرگیری تلاش و فعالیت نیروها و عناصر سیاسی انجامید، روابط کلی و همکاری انگلیسیها و شورویها در داخل ایران نیز در یک مسیر دوستانه ادامه مییابد، اما این به معنای آن نیست که هر یک از طرفین، برای آینده خود در ایران، برنامههای خاصی را دنبال نکنند. از جمله مهمترین این برنامهها، عضوگیری از میان نیروهای سیاسی فعال و به وجود آوردن پایگاههای سیاسی داخلی برای خود بود. البته انگلیسیها در این زمینه به شدت از شورویها جلو بودند، چرا که به واسطه حضور دیرینهشان پیوندهای گسترده و مستحکمی را با برخی از خاندانهای پرنفوذ و نیز سیاستمداران گوناگون برقرار ساخته و به ویژه از فرصت طلایی غیبت روسها در ایران پس از انقلاب سوسیالیستی 1917 حداکثر بهرهبرداری را کرده بودند. بدیهی است حضور دیکتاتور دست نشاندهای به نام رضاشاه نیز زمینه را برای پیشبرد اهداف انگلیس در ایران به نحو اکمل فراهم ساخته بود، اما علیرغم این همه، شورویها نیز در برهه پس از شهریور 20، از وضعیت مناسبی در ایران برخوردار بودند، چرا که پس از سقوط دیکتاتوری سیاهی که وابستگی آن به انگلیس برای همگان محرز بود، افکار عمومی به شدت علیه انگلیسیها تحریک شده بود و از سوی دیگر شعارهای فریبنده سوسیالیستی - به ویژه آن که بر جنبههای سیاسی و اقتصادی آن تأکید عمدهای صورت میگرفت- در آن شرایط برای اقشار زیادی از مردم، جاذبه فراوانی داشت. بنابراین در این برهه، یعنی از 20 شهریور 1320 تا پایان جنگ جهانی دوم یعنی شهریور 1324، حالتی از همکاری و رقابت میان انگلیس و شوروی در ایران برقرار است و بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی در کشور ما نیز کاملاً تحت تأثیر این وضعیت جریان دارد. در چنین فضا و شرایطی، مصطفی فاتح، یعنی بالاترین مقام ایرانی در شرکت نفت، در جهت تحکیم پایههای سیاسی انگلیس در ایران از طریق عضوگیری از میان نیروهای سیاسی پیر و جوان، نقش بسیار فعال و بارزی را ایفا میکند. بزرگ علوی، که همراه با جمعی دیگر از نیروهای چپ در سال 1316 توسط دستگاه پلیسی رضاشاه دستگیر شد و در زمره گروه معروف به 53 نفر مدت چهار سال را در زندان گذراند، در خاطرات خود به تلاش فاتح در جذب نیرو حتی از میان طیف چپ اشاره دارد: وقتی که اوضاع رضاخان به هم خورد و داشت میرفت، یکی از اولین کسانی که به دیدن من به زندان آمد نوشین بود. نفر اول مصطفی فاتح بود. وقتی رضا سمیعی رئیس شهربانی شده بود، فاتح آمد به من گفت، تو هم مرخص میشوی.(خاطرات بزرگ علوی، به کوشش حمید احمدی، تهران، انتشارات دنیای کتاب، 1377، ص178) فاتح پس از آزادی بزرگ علوی نیز همچنان ارتباطش را با وی حفظ میکند و این در حالی است که نه تنها خود بزرگ علوی، بلکه پدر و بویژه برادرش مرتضی علوی از نامداران طیف چپ به شمار میآمدند: مثلاً وقتی میدیدم که مصطفی فاتح با اتومبیلش میآمد به خانه ما و به دیدنم و چند ساعت مینشست و با هم صحبت میکردیم، خوشحال میشدم.(همان،ص240) این مسئله نشان میدهد که در آن شرایط- بویژه این که حزب توده توسط شورویها در ایران پایهگذاری شده و بسرعت در حال گسترش بود- جذب نیرو تا چه حد برای انگلیسیها اهمیت داشت و لذا فاتح حتی برای جذب یک نیروی سیاسی تا چه حد وقت و انرژی صرف میکرد. جالب اینجاست که فاتح دامنه فعالیت خود را در این زمینه حتی تا عمق نیروهای وابسته به شوروی نیز میکشاند: مسئله عمده پیدا کردن کار بود. به چند جا سر زدم... در همین ضمن، سر و کله فاتح پیدا شد. مصطفی فاتح یک شب ما را به خانهاش دعوت کرد. در این شب ایرج اسکندری، رادمنش، دکتر بهرامی و برادر دکتر بهرامی و میس لمبتون هم بود.(همان، ص241) لازم به گفتن نیست اشخاصی که در اینجا از آنها نام برده میشود از جمله مهمترین اعضای بعدی حزب توده به شمار میآیند، به طوری که رادمنش نزدیک به ربع قرن، دبیرکلی این حزب وابسته به شوروی را برعهده گرفت. به هر حال در همین جلسه، بزرگ علوی به پیشنهاد خانم لمبتون، به عنوان مسئول بررسی اخبار جنگی رادیو متفقین، مشغول کار در ویکتوری هاوس میشود که البته در این زمینه، موافقت دوستان چپ خود را نیز داشته است: من برای قبول چنین کاری با دوستانم صحبت کردم و آنها هم تأیید کردند. بنابراین این خاصیت من است که از اول و بعدها شما خواهید دید، توی ویکتوری هاوس کار میکردم و عضو حزب توده هم بودم.(همان، ص244) مصطفی فاتح سپس گام دیگری به جلو میگذارد و در چارچوب همکاری نیروهای ضدفاشیست، در شکلگیری روزنامه مردم با حزب توده مشارکت میجوید که البته بعدها بر سر اختلافاتی از یکدیگر جدا میشوند و فاتح مستقلاً حزب همرهان را شکل میدهد.
غرض از بیان این مطالب، روشن شدن نقش فاتح در آن مقطع در جذب نیروهای سیاسی به جناح انگلیس بود و بویژه قرارداشتن میس لمبتون در کنار وی، حاکی از اهمیتی است که انگلیسیها برای این کار قائل بودند. بدین ترتیب میتوانیم نگاه واقعبینانهتری به تماس یک طرفه مصطفی فاتح با مصدق و تعجب مصدق از این تماس داشته باشیم. در واقع انگلیسیها که از استعداد و توان مصدق در افشای جنایات استعمار انگلیس در حق ملت ایران و برانگیختن احساسات ملی در این زمینه آگاه بودند، مترصد آن بودند که با شیوههای خاص، مصدق را به سمت خود جلب یا دستکم به نوعی او را نمکگیر کنند که کمترین آسیب از جانب وی متوجه آنها باشد. واقعه برخورد لفظی میان مصدق و نمایندگان مجلس در 13 اسفند 23 این زمینه و بهانه را برای آنها مهیا ساخت و عامل اصلی آنها برای این امور یعنی مصطفی فاتح دست به کار شد که البته سرانجام هم طَرفی از این کار نبست. به هر حال در مجموع باید گفت اقدامات مصدق در مجلس چهاردهم اعم از نطقها و اظهار نظرها و نیز ارائه طرح منع اعطای امتیاز نفت، از جمله مهمترین تلاشها در جهت آغاز حرکت مردم ایران برای تأمین حقوق حقه خویش در مسئله نفت به شمار میآید و ارج و قدر این کار را نباید نادیده گرفت.
نویسنده محترم دومین گام در جریان ملی شدن صنعت نفت را تصویب قانون رد مقاولهنامه نفتی با شوروی بیان داشته است.(ص77) تاریخ تصویب این قانون، روز 29 مهرماه 1326 توسط مجلس پانزدهم است، یعنی زمانی که نه تنها نیروهای انگلیس، بلکه نیروهای نظامی شوروی نیز خاک ایران را ترک کردهاند و بیش از یکسال از ختم غائله فرقه دمکرات آذربایجان نیز میگذرد، بنابراین شرایط کشور با دوران مجلس چهاردهم به کلی متفاوت است. البته قانون مورد اشاره آقای حسینیان در تاریخ سیاسی کشورمان معروف به قانون استیفای حقوق ملت ایران از نفت جنوب است، چرا که اگرچه در ماده اول آن، قرارداد میان قوام و سادچیکف کان لم یکن فرض میشود، اما نکته حائز اهمیت آن در بند ه قرار داشت: ه- دولت موظف است در کلیه مواردی که حقوق ملت ایران نسبت به منابع ثروت کشور اعم از منابع زیرزمینی و غیر آن مورد تضییع واقع شده است بخصوص راجع به نفت جنوب به منظور استیفای حقوق ملی، مذاکرات و اقدامات لازمه را به عمل آورد و مجلس شورای را از نتیجه آن مطلع سازد. (مصطفی فاتح، 50 سال نفت ایران، نشر علم، 1384، ص382)
گفتنی است از آنجا که مجلس پانزدهم زیر نفوذ قوامالسلطنه شکل گرفته بود، مصدق و کاشانی هیچیک موفق به ورود به آن نشدند و مصدق با در پیش گرفتن راه احمدآباد، دورهای از انزوا را آغاز کرد، اما تجزیه و تحلیل مفاد این ماده واحده ( شامل چند بند) میتواند به روشن شدن برخی مسائل کمک کند. جلسه روز 29 مهرماه 1326 اساساً به خاطر بررسی قرارداد قوام- سادچیکف تشکیل شده بود. احمد قوام در این جلسه پیش از مطرح شدن قرارداد مزبور، نطقی ایراد نمود که تلویحاً نمایندگان را به دادن رأی منفی به این قرارداد تشویق میکرد. طبیعی است اگر روال کار مجلس به همان صورت پیش میرفت، حداکثر دستاورد جلسه مزبور، رد قرارداد قوام - سادچیکف و پایان دادن به مسئله درخواستهای شوروی از ایران در زمینه نفت بود. اما طرح دو فوریتی که به رهبری رضازاده شفق در آن جلسه مطرح شد و با رأی اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان به تصویب رسید، نقطه عطف دیگری را در مسیر حرکت ملت ایران برای ملی کردن صنعت نفت رقم زد. در این طرح، بند اول ماده واحده به رد کردن قرارداد قوام- سادچیکف اختصاص یافته بود و پس از سه بند دیگر که به مسائل فنی و تجاری پیرامون نفت اشاراتی داشت، ناگهان در آخرین بند دولت موظف به استیفای حقوق مردم ایران از نفت جنوب شده بود. بیتردید این فکر و ایده، ریشه در خواست و اراده ملی ایرانیان داشت که به تاراج منابع ملی خود واقف بودند و تا آن زمان قدرت کوتاه ساختن دست اجانب را نداشتند، اما به هر حال، نقش شخصیتهای مختلف از جمله رحیمیان و مصدق و دیگرانی را که در این زمینه به روشنگری اذهان پرداخته و با طرحها و پیشنهادهای خود، محرکهایی بر جامعه و به ویژه اهالی سیاست وارد ساخته بودند، نباید نادیده گرفت.
به نوشته آقای حسینیان، سومین گام در جریان ملی شدن صنعت نفت، مطرح شدن قرارداد الحاقی گس- گلشاییان است که توضیحات لازم دربارة این قرارداد توسط ایشان به خوانندگان ارائه شده است. اما نکتهای که در مطالب نویسنده محترم در این بخش باید مورد بررسی قرار گیرد، اعلام عدم مخالفت دکتر مصدق با قرارداد الحاقی و بلکه موافقت وی با اصل این قرارداد است. بدین منظور متن نامهای که مصدق به اصرار مکی برای نمایندگان مجلس- که در حال بررسی لایحه قرارداد الحاقی در آخرین روزهای عمر این مجلس بودند- ارسال داشته بود، مورد استناد آقای حسینیان واقع شده است. نکتهای که قبل از پرداختن به متن نامه مزبور باید توجه هر تاریخ پژوهی را به خود معطوف دارد این است که اساساً چرا مکی لازم میبیند تا به مصدق مراجعه کند و مصراً از او بخواهد تا نامهای در مورد قرارداد الحاقی برای نمایندگان مجلس بنگارد و ارسال دارد. نویسنده، ماجرای این درخواست را چنین بیان میدارد: دکتر مصدق که به مجلس پانزدهم راه نیافته بود و مانند همیشه در احمدآباد مشغول کار خود بود، عکسالعملی از خود بروز نداد تا این که آقای حسین مکی با مشورت دکتر بقایی تصمیم گرفتند برای به دست آوردن پشتوانهای، آقای مصدق را نیز به صحنه بکشانند.(ص85) مگر مصدق از چه ویژگیهایی برخوردار بود که حسین مکی و بقایی به عنوان دو عضو شاخص اقلیت مجلس به وی به عنوان یک پشتوانه در مخالفت با قرارداد الحاقی مینگریستند؟ اگر به تعبیر آقای حسینیان، مصدق در مجلس چهاردهم در جهت حفظ منافع انگلیسیها، طرح منع مذاکرات برای اعطای امتیاز نفت را داده و دقیقاً به همین دلیل نیز از امضای طرح الغای امتیاز نفت جنوب خودداری ورزیده بود و اساساً در مسیر حرکت به سمت ملی شدن صنعت نفت قرار نداشت، چرا مکی که خود از پرشورترین سخنرانان در جلسات انتهایی مجلس پانزدهم علیه قرارداد الحاقی بود و تمامی توجهات را به سمت خویش معطوف ساخته بود، تصمیم میگیرد تا چنین فردی را به عنوان پشتوانهای برای خود و دیگر مخالفان قرارداد مزبور، به صحنه بکشاند؟ آیا جز این است که مکی، مصدق را یکی از مخالفان برجسته انگلیس و سیاستهای استعماری آن در ایران به شمار میآورد و لذا حضور فعال وی در این صحنه را موجب تقویت حرکت مخالفان قرارداد میدانست؟ بدیهی است که هیچکس بیشتر از مکی به آنچه پیش از آن توسط مصدق در عرصه مسائل مربوط به نفت صورت گرفته بود، آشنایی نداشت و اگر تحلیل او از رفتارها و اقدامات مصدق در این زمینه، منفی بود و آنها را در جهت منافع انگلیس به شمار میآورد، هرگز نمیبایست به چنین عنصری به عنوان یک پشتوانه نگاه کند. همچنین اظهارنظر نویسنده درباره محتوای نامه ارسالی مصدق برای مجلس پانزدهم، با آنچه مکی در این باره میگوید متضاد است. به نظر آقای حسینیان، در نامه مزبور مصدق با اصل قرارداد الحاقی گس-گلشائیان مخالفت نکرده و هیچ اشارهای نیز به ملی شدن صنعت نفت هم ننموده است. اگر مصدق با اصل قرارداد موافق نبود معنا نداشت اصلاح یکی از بندهای آن را پیشنهاد کند. (ص86) ایشان سپس برای تحکیم پایههای دیدگاه خود در این زمینه، به قرینهای نیز اشاره میکند: شاید بتوان قرینهای دیگر از موافقت مصدق با قرارداد الحاقی را، از یکی از اسنادی که در خانهی سدان به دست آمده است، پیدا کرد. در این سند که جفری کیتینگ - رئیس ادارهی اطلاعات شرکت نفت - در تاریخ دوم ژوئیه 1950 به لندن ارسال نموده است، در مورد مصدق مینویسد: قبل از به قدرت رسیدن رزمآرا به مصطفی فاتح گفته بود که لایحهی الحاقی با مقداری جرح و تعدیل میتواند به تصویب برسد. وی حتی موقعی که رزمآرا به نخستوزیری رسید، به طور خصوصی به دکتر علوی گفته بود که بینهایت مشتاق تصویب لایحهی الحاقی است.(ص88) از مجموع این اظهارات و استنادات چنین برمیآید که از نگاه نویسنده، مصدق در نامه خود به مجلس پانزدهم با اصل قرارداد الحاقی موافقت کرده و پس از آن نیز بینهایت مشتاق تصویب لایحه الحاقی بوده است.
برای ارزیابی این دیدگاه، بهترین کار آن است که به اظهارنظر مکی- یعنی کسی که هم محرک و مشوق مصدق برای نگارش این نامه بوده و هم آن را در مجلس قرائت کرده و هم خودش در نوک پیکان تهاجم به قرارداد الحاقی قرار داشته است- مراجعه کنیم: این نامه با آن که صراحت زیادی نداشت معهذا در تقویت روحی نگارنده و سایر ملیون که با لایحه الحاقیه مخالف بودند مؤثر واقع شد و از همین زمان بود که مصدق بار دیگر وارد میدان سیاست شد.(حسین مکی، کتاب سیاه، جلد4، ص چهل و دو) توجه داشته باشیم که این اظهار نظر مکی در سال 1362 صورت گرفته و هیچ شائبهای از تأثیرگذاری روابط دوستانه مربوط به سالهای قبل از 1331 در آن وجود ندارد. اگر به راستی روح کلی حاکم بر این نامه، موافقت با اصل لایحه الحاقی بود، چرا در تقویت روحی مکی و سایر ملیون که تمامی توش و توان خود را در مخالفت با این قرارداد مصروف داشته بودند، مؤثر واقع شد؟! به فرض که نامه مزبور در حین سخنرانی مکی در مجلس به دست او داده شده و وی نیز بدون اطلاع از محتوای آن، اقدام به قرائت نامه کرده و به اصطلاح رودست خورده و در یک عمل انجام شده، گرفتار آمده باشد، آیا وی در سال 1362، در زمانی که هیچگونه علقهای نسبت به مصدق نداشت و بلکه لایهای ضخیم از تضادها و دشمنیها، آنها را از یکدیگر جدا ساخته بود، نمیتوانست این خبط و خطای مصدق را افشا کند و از سنگاندازی او در مسیر مخالفت با لایحه الحاقی و ملی شدن صنعت نفت، پرده بردارد؟ حال آن که در این زمان نیز مکی، نامه مزبور را علیرغم عدم صراحت آن، موجب تقویت روحی مخالفان قرارداد الحاقی به شمار میآورد. بالاتر آن که اگر واقعاً از نامه مصدق بوی موافقت با لایحه الحاقی به مشام میرسید آیا جای تعجب ندارد که چرا پس از تشکیل کمیسیون مخصوص نفت در مجلس شانزدهم، مکی و همفکران او که در مخالفتشان با لایحه مزبور شکی وجود نداشت، اصرار داشتند تا مصدق به ریاست این کمیسیون انتخاب شود؟
قرینه مورد اشاره و استناد آقای حسینیان نیز به هیچ وجه از پایه و اساس محکمی برخوردار نیست. در سند مزبور دو مطلب توسط جفری کیتینگ درباره مصدق بیان شده است. نخست، گفتة مصدق به فاتح درباره امکان تصویب لایحه الحاقی با کمی جرح و تعدیل و دوم اشتیاق بینهایت مصدق برای تصویب لایحه الحاقی در زمان نخستوزیری رزمآرا. درباره موضوع نخست باید گفت اگر مصدق چنان حرفی را به فاتح گفته بود، بیتردید با توجه به اهمیت این موضوع و با عنایت به این که فاتح در کتابش تحت عنوان 50 سال نفت ایران علاوه بر طرح بسیاری از مسائل، به بازگویی خاطرات خود نیز درباره موضوعات گوناگون پرداخته و از گفتوگوها و مکاتباتش با افراد مختلف سخن به میان آورده، قطعاً میبایست از این گفتوگوی میان مصدق و خودش نیز رد و نشانی در این کتاب بر جای میگذارد، حال آن که هیچ اشارهای به اظهار موافقت مصدق با لایحه الحاقی در کتاب فاتح وجود ندارد و بلکه معکوس این قضیه را میتوان در آن کتاب مشاهده کرد. فاتح در نامهای که به تاریخ 12 مرداد 1328 و پس از پایان دوره پانزدهم مجلس، برای رؤسای شرکت نفت به لندن ارسال میدارد، به تشریح مخالفتها با این قرارداد میپردازد و مینویسد: تمام طبقات تحصیل کرده- غالب مستخدمین دولت- جراید- بسیاری از افسران- معلمین و شاگردان- صاحبان حرفههای آزاد- همگی بالاتفاق با قرارداد مخالف بودند... سیاستمداران سالخورده که اکنون در کنار نشستهاند با نظریات طبقات تحصیلکرده همآهنگی دارند... بیانات مخالفین در مجلس- نامههای سیاستمداران سالخورده خطاب به نمایندگان- انتقادات همه روزنامهها- طرز درهم و برهم دفاع از لایحه و فشار مردم به فرد فرد نمایندگان چنین سرنوشتی را برای لایحه قرارداد الحاقی ایجاد کرد.(مصطفی فاتح، 50 سال نفت ایران، ص400)
درباره بیمبنا بودن موضوع مطرح شده دوم از سوی جفری کیتینگ نیز اگرچه قضایا در برهه شکلگیری مجلس شانزدهم و وقایع و رویدادهای مربوط به نفت در این مجلس روشنتر از آن است که نیاز به توضیحی باشد، اما باید گفت پس از تشکیل مجلس شانزدهم در بهمن 1328، کمیسیون مخصوص نفت با هدف رسیدگی به وضعیت لایحه الحاقی تشکیل گردید و مصدق به ریاست این کمیسیون انتخاب شد. اگر مصدق مشتاق تصویب این لایحه بود، طبعاً میبایست در صورت مذاکرات این کمیسیون، به نوعی این اشتیاق به چشم میخورد، اما چنین چیزی مشاهده نمیشود و دیگر اعضای این کمیسیون از جمله مکی، حائریزاده، امامی، شایگان و... نیز هرگز سخنی نگفتهاند که دال بر اشتیاق و بلکه تمایل مصدق به تصویب این لایحه بوده باشد، بلکه جهتگیری کلی کمیسیون مزبور تحت ریاست مصدق در مخالفت با این لایحه قرار داشته و در نهایت نیز پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت از طریق همین کمیسیون به مجلسین ارائه میشود و به تصویب میرسد. البته نویسنده در بخش دیگری از کتاب با استناد به جملاتی از مکی، مخالفت دکتر مصدق را با ملی شدن صنعت نفت نتیجه گرفته است، ازجمله این که مصدق در جلسهای متشکل از نمایندگان جبهه ملی در آذرماه 1329 استدلال میکرد: پیشنهاد ملی شدن پیشرفت نخواهد کرد و اکثریت مجلس به آن رأی نخواهند داد (ص96) و یا این که مکی طی نطقی در 29/2/1332 (یعنی در اوج مخالفتهای خود با مصدق) در مجلس گفت: اعضای جبهه ملی خوشبختانه همهشان حی و حاضرند و شاهد واقعه هستند. در آنجا هم اختلاف سلیقه خیلی بود. برای کوتاه کردن دست انگلستان جناب دکتر معتقد بودند که قرارداد 1933 (1312) با اکراه و اجبار تهیه و تنظیم شده بود، بر فرض ما موفق شویم و آن را ملغی کنیم قرارداد 1901 دارسی به قوت خودش باقی است. یا: دکتر مصدق حتی در جلسه منزل نریمان حاضر نشد پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را امضا کند و آن را محتاج مطالعه دانستند که موافقت کنند و بعد از چندی ایشان موافق شدند، ولی در آن جلسه موافقت نکردند.(ص96) حتی اگر تمامی این سخنان مکی را هم کاملاً صحیح و عین واقعیت بدانیم، معلوم نیست از کجای آنها میتوان مخالفت دکتر مصدق با اصل ملی شدن صنعت نفت را استنباط کرد؟ جالب این که در جملات متعلق به مکی هم نمیتوان لفظ مخالفت را برای نوع رفتار مصدق در قبال مسئله ملی شدن نفت مشاهده کرد، اما نویسنده محترم، این اظهارات مکی را حمل بر مخالفت مصدق کرده است.
از سوی دیگر، اگر کوچکترین نشانهای از سستی عزم مصدق در مسیر مبارزه با امتیاز نفت جنوب و ملی شدن صنعت نفت به چشم میخورد، آیتالله کاشانی که با حمیت و شجاعت قابل ملاحظهای پیگیر این مسائل بود، هیچگاه راضی نمیشد پیامش را در مجلس شانزدهم، مصدق بخواند و آن را به فرد دیگری از جمله مکی که در آن دوران از شهرت و محبوبیت بالایی در این زمینه برخوردار بود، واگذار میکرد.
علاوه بر اینها موضعگیری جناح اقلیت مجلس در قبال نخستوزیری سپهبد رزمآرا، شاخص دیگری است که میتوان نوع نگاه و تفکر مصدق را- به عنوان رهبر اقلیت- طی آن مورد ارزیابی قرار داد. در این نکته هیچ شکی وجود ندارد که کاندیداتوری رزمآرا برای نخستوزیری با هدف به تصویب رساندن لایحه الحاقی یا هرگونه لایحه و طرح دیگری بود که جلوی روند ملی شدن صنعت نفت و بریده شدن دست انگلیس از منابع متعلق به ملت ایران را بگیرد. آقای حسینیان به صراحت این مسئله را مورد تأکید قرار داده است: سفارتخانههای انگلیس و آمریکا و دربار به این نتیجه رسیدند که مسئلهی متزلزل نفت با دولتهای احتیاط کاری چون منصور به نتیجه نمیرسد؛ لذا بر سر نخستوزیری سپهبد رزمآرا که به اقتدار شهرت داشت و به وفاداری به شاه تظاهر میکرد، به توافق رسیدند.(ص90) مسلماً حمایت انگلیس از مهره برجسته و مقتدر خود یعنی رزمآرا و قصد و هدفی که از روی کارآوردن این دولت وجود داشت، از نگاه مصدق و کاشانی و اقلیت مجلس پنهان نبود. اگر مصدق موافق اصل این لایحه و بینهایت مشتاق تصویب آن بود، طبعاً میبایست به چنین دولتی روی خوش نشان میداد یا دستکم در مسیر استقرار آن سنگاندازی نمیکرد، اما موضع مصدق هنگام معرفی دولت رزمآرا به حدی تند و حتی خارج از هرگونه اصول و ضوابط پارلمانی است که نمونه و مشابهی را برای آن نمیتوان یافت: ... خدا شاهد است اگر ما را بکشند، پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمیرویم. به وحدانیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میزنیم، و کشته میشویم، اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم، میکشم، همین جا شما را میکشم...(مذاکرات مجلس شانزدهم، 8 تیر 1329)
بنابراین هیچ سند، دلیل و حتی نشانه و قرینهای بر صحت آنچه جفری کیتینگ درباره مصدق نگاشته است، وجود ندارد و لذا شایسته نیست چنین مکتوبات بیپایه و اساسی، مبنای یک قضاوت بزرگ تاریخی واقع شوند.
قدر مسلم آن است که از هنگام پایان یافتن دوره پانزدهم مجلس در مرداد 1328 و تحرک ویژهای که به منظور عدم تصویب لایحه الحاقی به وجود آمد و به مثابه یک پیروزی بزرگ در قبال خواست و اراده انگلیس و عوامل داخلی آن در افکار عمومی مردم ایران جلوه کرد، حرکت در جهت استیفای حقوق ملت ایران وارد مرحله جدیدی شد که شتاب فزایندهای گرفت تا به نقطه ملی شدن صنعت نفت رسید. در تحلیل این دوران، آقای حسینیان نوعی رتبهبندی برای شخصیتهای سیاسی و مذهبی فعال قائل شده و خاطرنشان ساخته است: بیشک نقش آیتالله کاشانی در ملی شدن صنعت نفت، نقش اول جنبش است. (ص101) یا در جای دیگر نیروهای مذهبی را ایفاگر نقش اول در این نهضت قلمداد کرده است. (ص129) اما باید گفت ویژگی دوران نهضت ملی و نیروهای دخیل در آن، به گونهای است که امکان اینگونه رتبهبندی را فراهم نمیآورد، بلکه در این زمینه باید قائل به سه رکن باشیم که فقدان هریک از آنها موجب عدم ثمردهی فعالیتها و کوششهای دو رکن دیگر میگردید. این سه رکن - بدون قائل شدن به رتبه بندی در میان آنها - عبارتند از: دکتر مصدق و نیروهای ملی، نواب صفوی و فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی و نیروهای مذهبی.
همانگونه که حسین مکی خاطرنشان ساخته است مصدق پس از ارسال نامه برای مجلس پانزدهم، مجدداً وارد گود سیاست شد و از آنجا که عمر این مجلس پایان یافته و مبارزات انتخاباتی برای مجلس شانزدهم آغاز شده بود، وی در رأس نیروهای ملی مخالف لایحه الحاقی قرار گرفت. اما در این هنگام عبدالحسین هژیر - عامل سرشناس و قدرتمند انگلیس که در مقام وزارت دربار قرار داشت- بهگونهای انتخابات را برنامهریزی کرده بود که حتی یک نفر از مخالفان لایحه الحاقی نیز وارد مجلس شانزدهم نشود و کار تصویب این لایحه با سهولت به اتمام برسد. اعتراضات دکتر مصدق و جمعی از نیروهای ملی و تحصن آنها در دربار در تاریخ 22 مهر 1328 نیز اگرچه به تشکیل جبهه ملی انجامید، اما هیچ دستاوردی را در اصلاح وضعیت نداشت و چنانچه مسائل بر همان روال ادامه مییافت، اساساً نه مصدق و کاشانی و دیگر نیروهای ملی و مذهبی به نمایندگی مجلس شانزدهم انتخاب میشدند، نه زمینه بازگشت کاشانی از تبعید فراهم میشد، نه کمیسیون مخصوص نفت شکل میگرفت و نه صنعت نفت ملی میشد بلکه لایحه الحاقی در مجلسی مملو از عوامل و مهرههای انگلیس با یک نشست و برخاست به تصویب میرسید و سلطه انگلیس بر صنعت نفت ایران تا سال 1990 کاملاً مستحکم میگردید. آنچه تمام این معادلات را برهم زد، اقدام انقلابی فدائیان اسلام در برداشتن هژیر از سر راه بود و بدین ترتیب نهضت ملی توانست به مسیر خود ادامه دهد. در ادامه این مسیر نیز مجدداً سد و مانع عظیمتر و سختتری در مقابل نهضت ملی قرار گرفت و آن سپهبد رزمآرا بود. تردیدی در این نیست که اگر فدائیان اسلام، رزمآرا را از سر راه برنمیداشتند نه مصدق و نه کاشانی، هیچیک قدرت به ثمر رساندن نهضت ملی شدن صنعت نفت را نداشتند و بلکه با شدت تمام سرکوب میگردیدند. از طرفی، اینگونه اقدامات فدائیان اسلام تنها در صورت حضور کاشانی و مصدق در صحنه میتوانست به یک هدف مشخص برسد وگرنه صرفاً به یک سری ترورهای کور تبدیل میگردید. حضور شخصیتی همچون آیتالله کاشانی که علاوه بر برخورداری از دقت و درایت سیاسی در دفاع از استقلال کشور، از نفوذ معنوی فوقالعاده و قدرت بسیج کنندگی بینظیری در جامعه برخوردار بود، قطعاً پشتوانه بسیار محکم و اطمینان بخشی برای نیروهای ملی به شمار میآمد و راهها را برای فعالیتهای سیاسی و پارلمانی مصدق و اطرافیانش میگشود و در همین حال نباید فراموش کرد که چنانچه مصدق به عنوان یک شخصیت سیاسی و پارلمانی بارز، محوریت حرکت استقلالطلبانه را در مجلس برعهده نمیگرفت، این حرکت نمیتوانست از انسجام و قدرت لازم برای پیشبرد اهداف خود در آن شرایط سخت و حساس برخوردار باشد و چه بسا تمامی شور و هیجان عمومی برخاسته در این دوران به دلیل فقدان یک هسته مرکزی اجرایی و عملیاتی قوی، بتدریج فروکش میکرد و حتی به یأس و سرخوردگی مبدل میگشت؛ بنابراین آنچه نهضت ملی را به ثمر رسانید، تعامل و همکاری صمیمانه و تنگاتنگ میان این سه رکن بود و رتبهبندی میان آنها نمیتواند حاکی از واقعیت آن مقطع باشد.
با به ثمر رسیدن تلاشها و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، مصدق در اردیبهشت سال 1330 به نخستوزیری انتخاب میشود و مسئولیت اجرایی کشور و بویژه اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت را برعهده میگیرد. اگر در یک نگاه کلی، تا این مقطع را دوران افتخارات مصدق بنامیم، از این پس را باید دوران اشتباهات وی بدانیم و متأسفانه سیر صعودی این اشتباهات به صورتی است که بتدریج ابعادی وحشتناک و حتی نابخشودنی به خود میگیرد. این بدان معنا نیست که عملکردهای دو رکن دیگر عاری از خطا و اشتباه بوده است، اما ویژگی این دوران آن است که برخلاف قبل، میتوان قائل به رتبهبندی در ارتکاب اشتباهات شد و یقیناً مصدق در این رتبهبندی در جایگاه نخست قرار میگیرد.
نکته مهمی که در ارزیابی دوران مزبور توجه به آن ضرورت دارد، این است که باید تکلیف خود را با مسئله اطرافیان دو شخصیت بارز این دوران مشخص نماییم. به طور کلی در برهههای مختلف، هرگاه شخصیتهای سیاسی بارزی رخ نمودهاند، تعدادی افراد با دلایل و انگیزههای مختلف، گرد آنها جمع شدهاند. از طرفی، در کوران مسائل سیاسی، شخصیتهای طراز اول غالباً چنان درگیر قضایا هستند که کمتر فرصت بررسی دقیق اطرافیان خود- اعم از نیروهای سیاسی، روزنامهنگاران، احزاب، گروهها و غیره - را دارند، به علاوه این که در این شرایط، شخصیتهای مزبور به هر حال حضور تعدادی از فعالان سیاسی را در اطراف خود ضروری میدانند. این مسئلهای است که به وضوح میتوانیم در جریان نهضت ملی مشاهده کنیم. با اوجگیری حرکت به سوی استیفای حقوق ملت ایران از نفت جنوب پس از اتمام دوره مجلس پانزدهم و به ویژه در جریان برگزاری انتخابات مجلس شانزدهم و سپس ورود آیتالله کاشانی به ایران، در کنار خیل عظیم مردمی که پشت سر دو شخصیت برجسته این نهضت یعنی کاشانی و مصدق قرار گرفته بودند، عناصر سیاسی مختلف و نیز احزاب و جمعیتهای گوناگونی نیز در اطراف آنها جمع شدند و تا به ثمر رسیدن این نهضت، تقریباً یکپارچه باقی ماندند. اما پس از نخستوزیری مصدق و آغاز اختلافنظرها و سپس تشدید و اوجگیری آنها، این جبهه متحد از هم گسیخت و یکپارچگی خود را از دست داد. در این حال از دو جناح دیگر نیز باید یاد کرد. حزب توده و زیرمجموعههای آن، یک نیروی سیاسی قدرتمند در این زمان به حساب میآمد که تا قبل از 30 تیر 1331 با تمام قوا علیه مصدق فعالیت میکرد و سپس بتدریج رویکرد متفاوتی را در پیش گرفت و به ویژه پس از واقعه 9 اسفند 1331، تبلیغات خود را در جهت حمایت از مصدق و علیه کاشانی شکل داد. جناح دیگر، وابستگان دربار بودند که در یک نگاه کلیتر باید آنها را زیرمجموعهای از جبهه متحد انگلیس و آمریکا به حساب آورد. هدف این جناح جلوگیری از سست شدن پایههای تسلط آمریکا و انگلیس بود که در چارچوب حمایت از شاه و دربار و مخالفت با مصدق، دنبال می شد و به ویژه پس از آن که در قالب طرح کودتا موسوم به آژاکس، مأموریتهای ویژهای برعهده آنها و روزنامههایشان گذارده شد، از تحرک بسیار بالایی در این زمینه برخوردار شدند.
در دوران نخستوزیری مصدق - از اردیبهشت 30 الی مرداد 32- فضای سیاسی کشور تحت تأثیر حوادث و رویدادهای گوناگون بسیار داغ و پرتنشی قرار دارد. جبهههای سیاسی با تمام قدرت به فعالیت علیه یکدیگر مشغولند و البته در این میان جریان سیال نیروهای سیاسی و نیز تغییر رویکردها و موضعگیریها نیز به گونهای مشهود وجود دارد. در چنین شرایطی غلتیدن به وادی افراط و تفریطها از سوی این نیروها کار را به جایی کشانید که توهین و فحاشی به یکدیگر در قالب سخنرانیها، مقالات و یادداشتها، کاریکاتورها و نیز برخی تظاهرات، تبدیل به سکه روز گردید. درگیریها و زد و خوردهای خیابانی نیز بخش قابل توجهی از رویدادهای این مقطع را تشکیل میدهند. سخن اصلی ما در اینجا آن است که در چنین اوضاع شلوغ و درهم و برهمی که توطئهها و برنامهریزیهای بیگانگان نیز آن را آشفتهتر ساخته است، تکلیف ما در زمینه ارتباط عملکردها و رفتارهای اطرافیان هریک از دو شخصیت بارز- مصدق و کاشانی- با شخص خود آنها چیست؟ آیا میتوان مسئولیت رفتارها و عملکردهای اطرافیان را مستقیماً متوجه این دو شخصیت کرد و سپس به ارزیابی و محاکمه آنها برمبنای این مسائل پرداخت؟ پاسخ این سئوال مثبت باشد یا منفی، نکته مهم آن است که باید شامل هر دو شخصیت بشود و نه صرفاً یکی از آنها. اگر قرار است رفتارهای اطرافیان را به حساب شخصیت مرکزی آن جبهه بگذاریم، این عامل باید به هر دو طرف این معادله اضافه شود و اگر قرار بر نادیده گرفتن اطرافیان و عملکردهای آنهاست، باید از هر دو طرف معادله کسر گردد. اتخاذ سیاست دوگانه در این زمینه، نه تنها غیرعادلانه است، بلکه ما را از دستیابی به حقایق تاریخی محروم خواهد ساخت.
در بررسی مطالب کتاب بازخوانی نهضت ملی ایران متوجه این نکته میشویم که نویسنده محترم در بیان مسائل پس از بروز اختلافات میان مصدق و کاشانی، استنادات متعددی به عملکردهای اطرافیان مصدق داشته و در این زمینه هیچگونه تفکیکی میان آنان و شخص مصدق قائل نشده و همگی را به صورت یک کل واحد در نظر گرفته است، اما کمترین اشارهای به فعالیتهای سیاسی در جبهه مخالف مصدق- که علیالقاعده جزو اطرافیان یا حامیان کاشانی قلمداد میشدند- نکرده است؛ گویی اطرافیان مصدق یکسره در کار تخریب و توهین و تضعیف کاشانی بودند، اما در این سو، سکوت و سکونی سنگین برقرار بوده و جملگی ساکت و صامت و بیتحرک، چشم به آینده دوخته بودند. حال آن که اگر به آرشیو مطبوعات و اعلامیهها و سخنرانیهای اطرافیان کاشانی نیز مراجعه شود، مشاهده میگردد که حجم و محتوای حملات صورت گرفته توسط آنها به مصدق نیز کم از طرف مقابل ندارد؛ بنابراین برای انعکاس شرایط عینی آن هنگام باید تمام واقعیت را گفت و نه بخشی از آن را. البته ناگفته نماند که نویسنده محترم اشارهای گذرا به یکی از اطرافیان آیتالله کاشانی به نام شمسالدین قناتآبادی داشته و تنها اشکال وی را این دانسته است که چندان به شریعت پایبند نبود (ص57) حال آن که اگر بنا بر توضیح مشروح اشکالات این فرد باشد، بسیار بیش از این باید گفت و مشکلات وی نیز تنها در عدم تقید به شرع خلاصه نمیشود.
اما در مورد اشتباهات مصدق پس از نخستوزیری، باید گفت غالب مواردی که نویسنده محترم به آنها اشاره کرده، مقبول است و در این نوشتار نیازی به تکرار آنها نمیبینیم. پیمانشکنی با فدائیان اسلام و دستگیری نواب صفوی و جمعی از اعضای این گروه به بهانههای واهی، انتصابات نادرست و بهرهگیری از برخی اشخاص وابسته به بیگانه در مشاغل حساس، اهمیت قائل شدن به پیوندهای خانوادگی در برخی انتصابات به بهای تیره ساختن روابط خود با عناصر سیاسی مهم همپیمان با خود در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، خودمحوری در تصمیمگیریها و بیتوجهی به مشورتهای دوستان دلسوز خویش، بازگذاردن دست حزب توده در فعالیتهای سیاسی و عدم برخورد جدی با آنها که بیشترین حملات خود را متوجه مذهب و شخصیتهای مذهبی کرده بودند، بیاعتنایی به فرهنگ عمیق اسلامی در کشور و حساسیت جامعه نسبت به رفتارها و عملکردها و سیاستهای غیراسلامی یا ضد دینی، گرفتار آمدن در روحیه غرور و تکبر و اهمیت قائل نشدن لازم برای حفظ ارتباطات و پیوندهای سیاسی و عقیدتی خود با همراهان سابق، همه را در خدمت خود خواستن و خود را ملزم ندانستن به پذیرش درخواستهای دیگران، اصرار بر کسب اختیارات تامه از مجلس و تأکید بر تمدید آن علیرغم مخالفت شدید آیتالله کاشانی رئیس مجلس، موافقت با خروج زاهدی از تحصن مجلس و عدم اقدام جدی برای دستگیری او پس از خروج، خوشبینی بیش از حد به آمریکا و غفلت از نقش مهم آنها در تدارک کودتا، رویارویی با مجلس به طرق مختلف؛ از ناتمام گذاردن انتخابات مجلس هفدهم تا تلاش برای انحلال آن از طریق برگزاری یک رفراندوم پرمسئله، بیاعتنایی به هشدارها و توصیههای همکاران و دوستان دلسوز خویش مبنی بر منصرف شدن از انحلال مجلس، دستور انتصاب سرتیپ دفتری به ریاست شهربانی کل کشور علیرغم هشدار جدی به وی در مورد مشارکت دفتری در برنامه کودتا و در نهایت بیتوجهی به پیغام دلسوزانه آیتالله کاشانی مبنی بر در راه بودن موج دوم کودتا پس از شکست مرحله اول آن در روز 25 مرداد، جملگی مواردیاند که در کارنامه اشتباهات دکتر مصدق به چشم میخورند و لذا مسئولیت سنگینی را بر دوش وی در شکست نهضت ملی مردم ایران، میگذرند.
اما علیرغم این همه، در بیان مسائل تاریخی این دوره، نباید همهجانبهنگری را از دست داد و عملکردهای دیگران را نادیده گرفت یا در تجزیه و تحلیل آنها، تلاش در تبرئهشان به هر طریق ممکن داشت. به عنوان نمونه، در زمینه برخورد پیمان شکنانه مصدق با فدائیان اسلام، اگرچه مصدق مرتکب اشتباه میشود، اما به هر حال در بررسی این مسئله، نقش تندرویهای این گروه را نیز نباید نادیده گرفت تا جایی که آنها به رویارویی و تقابل با آیتالله کاشانی- که خود یک روحانی انقلابی و مجاهد بود- نیز کشیده میشوند و حتی از ارسال پیغامهای تهدید به ترور برای وی نیز دریغ نمیورزند. به گفته شهید عراقی، پس از آن که در میتینگ بهارستان که به منظور تجلیل از خلیل طهماسبی، ضارب رزمآرا برگزار و اعلامیه صادره از سوی فدائیان اسلام- معروف به اعلامیه پسر پهلوی- در آن تظاهرات پخش شده بود، از آنجا که کاشانی متن این اعلامیه را بسیار تند تشخیص میدهد درصدد تکذیب انتساب آن به فدائیان اسلام برمیآید، اما به محض آن که نواب صفوی از این مسئله آگاهی مییابد، پیغام تهدیدآمیزی برای کاشانی ارسال میدارد: وقتی رفتیم آنجا، دیدیم که کاشانی گفته ما الان یک اعلامیه مینویسیم و پخش میکنیم که این اعلامیه امروز از طرف فداییان اسلام نبوده، خود شهربانی این اعلامیه را داده است. گفتم آقا این درست نیست (که) خود شهربانی که میداند این اعلامیه را نداده است، بعد حمل بر این میشود که اینها یک اعلامیه دادهاند و از اعلامیه خودشان هم ترسیدهاند، دارند تکذیبش میکنند و حمله را شروع میکنند و این درست نیست. ما خودمان را به مرحوم نواب رساندیم و گفتیم بابا جریان این شکلی است، یک همچین برنامهای کاشانی ریخته. ایشان هم چهار نفر به اتفاق آسیدهاشم حسینی فرستاده خانه کاشانی که به کاشانی بگویید که به جدم اگر که دست به این کار بکنی به سرنوشت رزمآرا دچار میشوی، حواست جمع باشد! (ناگفتهها، خاطرات شهید مهدی عراقی، به کوشش محمود مقدسی و دیگران، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1370، ص85) البته ناگفته نماند که به گفته شهید عراقی به مجردی که مصدق آمد روی کار مرحوم نواب دستور داد به همه بچهها که... شما مخالفت نکنید اصلاً، تا آنجا که بتوانید تأیید کنید....(همان، ص95) اما در مجموع روحیات، سخنرانیها و اعلامیههای تند فدائیان اسلام و اصرار مؤکد آنها بر اجرای اصول و دستورالعملهای مندرج در کتاب حکومت اسلامی، موجب شد تا مصدق با بهانهای واهی، اقدام به دستگیری نواب صفوی و جمعی دیگر از اعضای این جمعیت کند و البته در این راه با اظهار مخالفتی جدی از سوی کاشانی نیز مواجه نشود. مسلماً اگر فدائیان اسلام دستکم خود را با آیتالله کاشانی در دوران حکومت مصدق تطبیق میدادند، چه بسا که اتفاقات تلخی از این قبیل که در نهایت موجب انشعاباتی در این جمعیت گردید و آن را از توش و توان اولیه خود انداخت، نمیافتاد و آنها قادر به نقشآفرینیهای مؤثرتری در قبال حوادث و رویدادهای بعدی بودند.
ماجرای نهم اسفند 31 نیز از جمله مسائلی است که باید نقش و سهم هر یک از جناحها و نیروهای سیاسی در آن به درستی مورد بررسی و ارزیابی واقع شود، اما به نظر میرسد نویسنده محترم در این زمینه، نگاه یکجانبهای به مسئله داشته است. نخستین نکته آن است که موضع ایشان راجع به اصل واقعه 9 اسفند چندان مشخص نیست. به طور کلی دو روایت درباره چگونگی شکلگیری این ماجرا وجود دارد. یک روایت متعلق به مصدق است که مدعی است شاه با تظاهر به تصمیم برای خروج از کشور، نقشهای را تدارک دیده بود تا وی را توسط جمعی از اراذل و اوباش که ظاهراً برای جلوگیری از مسافرت شاه به خارج، جلوی درب کاخ تجمع میکنند، به قتل برساند(خاطرات و تألمات مصدق، ص262 الی 267) و روایت دوم متعلق به محمدرضا است که خاطرنشان میسازد وی رأساً تصمیم به مسافرت به خارج از کشور نگرفته، بلکه بر اثر فشارها و توصیه مصدق ناگزیر از این اقدام شده بود.(محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، ص175)
آقای حسینیان در یک جا راجع به این واقعه مینویسد: مصدق به محض این که به قدرت رسید، برخلاف همهی قسمها و چاپلوسیهایش شاه را وادار کرد تا تصمیم به خروج از ایران بگیرد. شاه که خود نیز دلخوش از پادشاهیاش نبود به راحتی پذیرفت که ایران را ترک کند. (ص259) سپس نویسنده محترم به اظهارات شاه در کتاب مأموریت برای وطنم اشاره میکند که مدعی است مصدق به وی توصیه کرده است تا از کشور خارج شود. اما چند سطر آن سوتر ضمن رد ادعای شاه خاطر نشان میسازد: اما در مورد این که تصمیم مسافرت از ناحیهی شاه اعلام شده است، بعید نیست که حق با مصدق باشد؛ زیرا ثریا نیز اذعان دارد که شاه تصمیم بر مسافرت گرفته بود.(ص259) جای تعجب اینجاست که اگر در زمینه تصمیم شاه به خروج از کشور، نویسنده محترم حق را به مصدق میدهد و ادعای او را صحیح میشمارد، پس بر چه مبنایی پیش از آن میگوید: مصدق به محض این که به قدرت رسید برخلاف همه قسمها و چاپلوسیهایش شاه را وادار کرد تا تصمیم به خروج از کشور بگیرد.
موضوع دیگری که در این زمینه جای گفتن دارد موضعگیری کاملاً مثبت نویسندة محترم در قبال عملکرد آقایان کاشانی و بهبهانی در روز نهم اسفند و تلاش آنها جهت جلوگیری از خروج شاه است، بدین منظور آقای حسینیان، شاه را از موضعی بسیار ضعیف در آن زمان توصیف میکند: شاه با این موقعیت ضعیف هیچ کاری جز حمایت و تأیید مصدق نداشت. او مجبور بود تا در سخنرانیهای خود از نخستوزیر محبوب ایران تعریف و تمجید نماید و در وقایع مختلف به او تبریک بگوید، اما مصدق قدرت تحمل وجود چنین شاه ضعیف و ناتوانی را نیز نداشت و درصدد تبعید محترمانه او برآمد. (ص257) محمدرضا اگرچه در این هنگام هنوز تبدیل به شاه پس از مرداد 32 نشده است، اما آنگونه هم که نویسنده محترم توصیف مینماید بیآزار، مسلوبالاراده و قابل ترحم نیست. بزرگترین واقعیت درباره او این است که وی و پدرش هر دو دست نشانده و مهره انگلیس بودند و محمدرضا با مشاهده سرنوشت پدرش بیش از پیش از قدرت انگلیسیها ترسیده و هرگونه مقاومتی در مقابل آنها را مساوی با از دست دادن قدرت میدانست، لذا وی کاملاً گوش به فرمان انگلیسیها بود و همین مسئله میتوانست خطری جدی برای نهضت ملی باشد که در آن هنگام در تقابل تام با انگلیس قرار داشت. از سوی دیگر، دربار، لانه فساد و مرکز تجمع عناصر گوش به فرمان انگلیس بود. البته در آن هنگام اشرف و مادر شاه به درخواست مصدق از کشور خارج شده بودند، اما هنوز چیزی از سرسپردگی دربار به بیگانگان کم نشده بود. همچنین شاه پس از ماجرای 15 بهمن 1327، با تشکیل مجلس مؤسسان فرمایشی به شدت بر حوزه اختیارات خود افزوده بود و از جمله قدرت انحلال مجلسین را در کف داشت؛ لذا با بهرهگیری از این اختیار میتوانست گام مؤثری در جهت خواست و اراده اربابان خود بردارد. ارتش و عناصر وفادار به شاه در آن نیز از جمله مسائل دیگری بود که به مثابه خطری بالقوه، دولت مصدق را که در تلاش برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت بود، تهدید میکرد. وجود عناصر وابسته به انگلیس و شاه در مجلس را نیز در این زمان نباید از نظر دور داشت که قادر بودند گامهای مهمی در جهت اجرای برنامههای بیگانگان بردارند؛ بنابراین، شاه از موقعیتی برخوردار بود که او را قادر میساخت تهدیداتی جدی را متوجه نهضت ملی سازد کما این که در نهایت نیز جز با مشارکت شاه، امکان به ثمر رسیدن طرح آژاکس فراهم نیامد.
با در نظر داشتن آنچه ذکر شد، خروج شاه از کشور در نهم اسفند 31، فارغ از این که طراح آن چه کسی بود، میتوانست یک تهدید جدی را از سر راه نهضت ملی بردارد و بیگانگان را که مراحل مقدماتی طرح کودتای خود را میگذراندند، با مشکلاتی جدی و اساسی مواجه سازد، اما اقدامات بازدارنده طیفی از نیروهای سیاسی و در رأس آنها آقایان کاشانی و بهبهانی، از وارد آمدن این ضربه به نقشههای بیگانگان جلوگیری به عمل آورد.
البته ناگفته نماند که آنچه از سوی این شخصیتها به عمل آمد در ارتباط تنگاتنگ با شرایط عینی موجود در این زمان و مبتنی بر کنشها و واکنشهای میان دو طیف عمده سیاسی و در نهایت بر اساس مصلحتسنجی آنها در جهت تأمین منافع ملی و نگرانیهایی که درباره به خطر افتادن موقعیت اسلامی این آب و خاک داشتند، بود؛ بنابراین اگر با نادیده انگاشتن جمیع اوضاع و احوالی که آقایان کاشانی و بهبهانی را به اتخاذ مواضع مزبور وامیداشت، به قضاوت درباره عملکرد آنها بپردازیم، قطعاً قضاوتی ناتاریخی و ناعادلانه به عمل آوردهایم. با این همه، جای نقد و انتقاد نیز به نوع موضعگیری این آقایان در قبال ماجرای نهم اسفند 31 وجود دارد و چشم فرو بستن بر این مسئله نیز ناصواب است.
در پایان جای آن است که بر این نکته تأکید ورزیم که نهضت ملی ایران بیش از آن که به دستمایهای برای اختلافات جدید تبدیل شود، باید به مثابه تجربهای گرانبها برای عبرتآموزیهای راهگشا و آیندهساز باشد. فراموش نکنیم تا ملتی گذشته خود را بدرستی نخواند، نخواهد توانست عبرتهای لازم را از آن فراگیرد و در این صورت، چه بسا که به تکرار اشتباهات بپردازد.
باشگاه اندیشه