10 اسفند 1392
غفوریفرد: رئیسجمهور نشدن بهشتی اشتباه بود/ امام با سلاح کشتار جمعی مخالف بود
غفوریفرد در مرداد ۶۰ در اوج ترورها و بمبگذاریهای منافقین وزارت نیرو را تحویل میگیرد؛ ده روز بعد شهید رجایی و شهید باهنر، رئیسجمهور و نخستوزیر به شهادت میرسند. در اوج بحران خروج پیمانکاران از پروژههای نیروگاهی و سدسازی، او از کارکرد امام خمینی و انقلاب اسلامی در افزایش سرمایه اجتماعی و اعتماد به نفس در میان کارکنان وزارت نیرو سخن میگوید و با ذکر نمونههایی از بیاعتمادی نمایندگان به نیروهای متخصص داخلی تأکید میکند؛ قابل درک نیست که امام خمینی چگونه به نیروها برای به دست گرفتن امور کشور اعتماد به نفس بخشیدند. در حالی که نماینده وقت کرمان به دلیل بیاعتمادی به مهندسان داخلی خواستار تعطیل شدن روند ادامه احداث سد جیرفت توسط نیروهای داخلی شده بود، امام خمینی به وزیر نیرو تأکید میکند که شما باید باورتان بشود که میتوانید.
غفوریفرد که دکتری مهندسی انرژی هستهای دارد، از مخالفت امام خمینی با هر نوع سلاح کشتار جمعی، حتی بمبهای معمولی سخن میگوید. سالهای ورود او به وزارت نیرو همزمان با تجربه سه دولت شهید دکتر باهنر، آیتالله مهدوی کنی و میرحسین موسوی است و او تحلیلهایی جالب را از این دوران نقل میکند و ضمن بازخوانی گذشته، نقدهایی را بر روند انتخاب مسوولین دولت مطرح میکند که رد صلاحیت آیتالله هاشمی از جمله آنهاست. در این میان مرحوم عسگراولادی به او مأموریتی برای تجدید نظر در رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی داد که او به توضیح آن میپردازد.
شما کارتان را در چه شرایطی در وزارت نیرو آغاز کردید؟ چالشهای اصلی شما در وزارتخانه چه بود؟ دیدگاه امام خمینی درباره چالشهایی که در بخش نیرو داشتید چه بود؟
من ۲۷ مرداد ۶۰ از مجلس رای اعتماد گرفتم و از ۲۸ مرداد کارم را شروع کردم. بعد از ۱۰ روز حادثه انفجار دفتر نخستوزیری روی داد. ناامن بودن مملکت یکی چالشهای عمومی کشور بود. وقتی آیتالله مهدوی کنی نخستوزیر شدند، آیتالله هاشمی رفسنجانی اعلام کردند هرکس که نخستوزیر شود احتمال ترورش بالای ۵۰ درصد است. از خرداد تا آذر ۶۰ شرایط کشور بسیار ناامن بود. تا زمانی که انتخابات ریاست جمهوری انجام و نخستوزیر انتخاب شد و وزارت اطلاعات شکل گرفت که اوضاع آرامتر شد. اما در این مدت رئیسجمهور و نخستوزیر، تعدادی از نمایندگان و رئیس دیوان عالی کشور ترور و شهید شدند. هواپیمای فرماندهان ارتش سقوط کرد و تعدادی از ائمه جمعه که از ستونهای انقلاب بودند، از جمله شهید دستغیب در فارس، شهید مدنی در آذربایجان، شهید صدوقی در یزد و شهید اشرفی اصفهانی در غرب به شهادت رسیدند. بنابراین مساله اصلی در آن مقطع، امنیت کشور بود. طبق قانون اساسی آن زمان، اگر رئیسجمهور شهید شود، هیاتی مرکب از رئیس مجلس، نخستوزیر و رئیس قوه قضاییه میتوانستند مملکت را اداره کنند تا رئیسجمهور انتخاب شود. اما با توجه به شرایط پیش آمده، این هیات سه نفره نیز نمیتوانست تشکیل شود، زیرا هم رئیسجمهور شهید شده بود و هم نخستوزیر. مجلس هم از اکثریت افتاد. برای اینکه جلسات آن تعطیل نشود، تعدادی از نمایندگان از جمله آقای باغانی را روی برانکارد به جلسه میآوردند. بنابراین اولین مساله، امنیت بود. ولی ما همیشه از حضرت امام خمینی، روحیه میگرفتیم که قریب به این مضمون گفتند که اگر رجایی و باهنر نیست، خدایشان هست. توکل و اعتماد به نفسی عجیبی امام به ما میدادند. از این رو مساله امنیت در آن زمان بسیار اهمیت داشت. یادم هست در هر بار رفت و آمد ما برای اینکه از جایی به جایی دیگر برویم از پلیسها میپرسیدیم که کدام راه امنتر است. آقای باهنر که ۱۲-۱۰ روز نخستوزیر بود و یک روز گفت دیشب میخواستم که به خانه خودم بروم که در میان راه درگیری شد و به دفتر بازگشتم. یعنی تمام این مدت در دفتر خود شب را روز میکرد.
مگر ماشین ضد گلوله نداشتید؟
این ماشینها به گفته آقای هاشمی اگر از یک سمت گلوله بزنی، از سمت دیگر گلوله خارج میشود. یک بار هم برای حاج احمد آقا این اتفاق افتاد. هرچند برای ایشان مشکلی رخ نداد، اما ماشینشان از کار افتاد و آمدند ماشین مرا گرفتند. البته اواخر ماشینهایی آورده بودند که مقاومتر بودند. هرچند فقط ماشین هم نبود که به آن حمله میشد. بازدیدهای بدنی هم چندان مطمئن نبود. در یک روز دو نفر با کلت وارد دفتر کار من شدند، درحالیکه از چند مرحله بازدید عبور کرده بودند. مثلا آقای بهشتی و آقای قدوسی را از اطرافیان و با عبور از بازدیدهای بدنی به شهادت رساندند.
از نظر امنیتی با چه چالشهایی در وزارت نیرو مواجه بودید؟
دکلهای برق بهترین هدف بود برای تخریب. اگر حتی یک دکل را میزدند، برق کل کشور قطع میشد و معمولا بزرگترین هدف دشمنان داخلی و خارجی قطع و از کار انداختن شبکه برق بود که در عین حال نیز ساده است. این همه دکل در بیابان است، به طور مثال اگر دکلهای انتقال برق خوزستان به تهران مورد حمله خرابکاران قرار میگرفت، شبکه متوقف میشد. لذا مساله امنیت شبکه بسیار مهم بود؛ امنیت پرسنل و دستگاههای ما یعنی نیروگاهها. آن زمان منافقین و گروهکها تا عمق دستگاههای ما نفوذ داشتند و تمام ترورها از داخل شد. هفت تیر، هشت شهریور، شهید قدوسی، همه از داخل انجام گرفت. حتی تا مدتی در جلسات هیات دولت، وزرا را بازدید بدنی میکردند. من کاملا به یاد دارم که خودم چندین بار بازدید بدنی شدم، هرچند این کار مدت زیادی به طول نیانجامید. آدم حتی به برادرش هم نمیتوانست اعتماد کند، چرا که تمامی ترورها توسط نزدیکترین افراد صورت گرفت. کشمیری نزدیکترین فرد به آقای رجایی بود. حتی وقتی حادثه انفجار رخ داد، کشمیری را هم تشییع کردند و پشت بلندگوها میگفتند: خداحافظ رجایی، خداحافظ باهنر، خداحافظ کشمیری. سه تا تابوت برای این افراد درست کردند.
حادثه بمبگذاری در نیروگاهها رخ نداد؟
در نیروگاهها خوشبختانه اصلا نداشتیم. افراد مطمئنی را برای حفاظت انتخاب کرده بودیم. اما نقشهای به دست آوردیم که یکی از منافقین گزارشی به مقامات بالادستش داده بود که جلسات هیات مدیره کجا تشکیل میشود و با یک بمب به هوا میروند و بعد هم تمام نقاط حساس نیروگاهها را گفته بود، اما خوشبختانه اتفاقی نیفتاد؛ به جز چند دکل را که در منطقه خوزستان تخریب کردند. از خارج هم تلاش میشد که دکلها را مورد حمله قرار دهند، ولی تقریبا هر شهری که دست ما بود روشناییاش را تامین میکردیم.
چه چالش دیگری در این دوره وزارت نیرو را با بحران مواجه میکرد؟
کمبود نیروی انسانی. تمامی پیمانکاران و مشاوران خارجی رفته بودند. پیمانکارانی که در سدهای جیرفت، میناب و سدهای دیگر فعالیت میکردند، مراکز خود را نیمهکاره رها کرده و رفته بودند. همه سدهایی که از پیش از انقلاب در حال احداث بودند تا سال ۶۰ که من وزیر نیرو شدم، نیمه کاره رها شده بودند که تقریبا از سال ۶۱ آنها را راهاندازی کردیم. علاوه بر آن، مهندسان خوب ایرانی نیز رفته بودند و مدیران ارشد وزارتخانه نیز فرار کرده بودند. دانشگاهها تعطیل بود و با کمبود نیروی انسانی مواجه بودیم، تحریمها اعمال میشد، در ضمن ارز هم نداشتیم، اگر جایی هم به ما کالایی میفروختند ما نمیتوانستیم بخریم. کشورهای غربی که اصلا نمیفروختند و شوروی و اقمار آن هم که فروش داشتند، ما بودجه نداشتیم. جالب اینجاست که روسیه هم از ما در قبال تجهیزاتی که میفروخت دلار قبول میکرد.
شما این گزارشها را به امام خمینی ارائه میدادید؟
این مشکلات را ما خیلی کلی به امام منتقل میکردیم و وارد جزییات نمیشدیم چرا که اصلا صلاح نبود که ما بخواهیم وارد این مباحث شویم. ما کلیاتی را مطرح میکردیم. مثلا میگفتیم پروژههای عمرانی ما دست خارجیها بوده و آنها رفتهاند و پروژهها خوابیده است و خودمان باید آنها را بسازیم.
امام در پاسخ چه میگفتند؟
ایشان تاکید میکردند که باید باورتان شود که میتوانید، اعتماد به نفسی که امام در ما ایجاد میکرد، تأثیر غیرقابل توصیفی داشت.
رشته دکتری شما فیزیک هستهای هست. با این تخصص، کاری در آن زمان برای انرژی اتمی انجام دادید چه بود؟
من دارای سه تخصص هستم، فوق لیسانس فیزیک از تهران، فوق لیسانس مهندسی زلزله از ژاپن و فوق لیسانس مهندسی هستهای و دکتری هستهای از آمریکا دارم. ۲۳ مهرماه ۵۵ از خارج آمدم و دوم آبان، یعنی ۷ روز بعد مدیر بخش آموزش نیروگاه بوشهر شدم. آن موقع ۸۰ درصد نیروگاه بوشهر آماده شده بود، یعنی پیش از انقلاب ۸۰ درصد آماده بود ولی بعد رفتند و خراب شد. منتها بعد از استخدام من، ساواک دستور داد و من را اخراج کردند و حتی بابت آن مدت حقوق هم به من ندادند. بعد از انقلاب و با حضور من در وزارت نیرو، انرژی اتمی جزو آب و برق بود، اما پس از انقلاب علیرغم مخالفت من انرژی اتمی را از وزارت نیرو منفک و به نخستوزیری الحاق کردند. در واقع سازمان انرژی اتمی تنها ۷-۶ ماه زیر نظر وزارت نیرو بود.
شما گفتوگویی با امام خمینی درباره مسائل هستهای نداشتید؟
نه هیچ صحبتی! من میدانستم که امام به شدت مخالف هرگونه ساختن و به کار بردن سلاحهای کشتار جمعی حتی بمبهای معمولی بودند. یعنی زمانی که عراق دایما شهرهای ما را میزد، ایشان تا این اواخر اجازه نمیدادند شهرها را مورد هدف قرار دهیم و میگفتند مردم غیرنظامی مورد حمله قرار نگیرند. یک بار آقای هاشمی پیش امام رفت و گفت: ما اعلام میکنیم فلان شهر را میخواهیم مورد هدف قرار دهیم تا مردم عادی از شهر بروند بیرون، آن زمان امام گفت: خب اگر صدام اجازه خروج مردم عادی را ندهد چطور؟ امام به شدت مخالف بود که ما از بمبها برای هدف قرار دادن مقاصد غیرنظامی استفاده کنیم.
بعد از شهادت شهید رجایی و شهید باهنر هیأت دولت چگونه با این بحران برخورد کرد؟
بعد از آن من کلی به آقای مهدوی کنی التماس کردم و حتی گریه کردم تا ایشان نخستوزیر شوند، البته برخی از نگرانیها وجود داشت که ایشان در دولت جدید انتخاب نشوند که چنین هم شد. در آخر هم پس از اصرار اعلام کردند که باشد در دولت رأیگیری میکنیم، رأیگیری کردیم و با اختلاف یکی دو رای ایشان نخستوزیر شدند.
نظر شما چه بود؟
به نظر من بهترین فرد هم برای این کار آقای مهدوی کنی بود. ایشان وقتی کاری را قبول میکند تمام جزییاتش را نیز قبول میکند. مثلا وقتی ایشان وزیر کشور شدند و آقای رجایی رئیسجمهور، همیشه پشت سر آقای رجایی راه میرفتند. حتی به آقای بنیصدر هم احترام گذاشتند. زمانی که آقای مهدوی کنی وزیر کشور آقای بنیصدر بودند، قرار شد بنیصدر به مشهد بیاید که من به آقای مهدوی کنی اعلام کردم اگر ایشان بیایند من به استقبالش نمیروم و گفتم برای اینکه مشکلی هم پیش نیاید استعفا میدهم؛ استعفا دادم و گذاشتم بر روی میز آقای مهدوی کنی. اما آقای مهدوی کنی در پاسخ نوشتند مستدعی است که به کار خود ادامه دهید و من در نهایت به استقبال ایشان رفتم و از روی نوشتهای که پیشتر آماده کرده بودم این جمله را گفتم: ورود آقای رئیسجمهور را به استان خراسان خیرمقدم میگویم و بقای عمر امام خمینی را از خداوند متعال خواستارم.
نظر امام درباره آقای مهدوی کنی و نخستوزیری ایشان چه بود؟
امام به طور کلی مخالف بودند که روحانیون وارد کار اجرایی شوند. اولین هدف ما این بود که دکتر بهشتی رئیسجمهور شود، البته منافقین میگفتند پدر طالقانی! ولی هدف ما از همان ابتدای سال ۵۸ در حزب جمهوری اسلامی این بود که دکتر بهشتی رئیسجمهور شود. شهید بهشتی، از نظر مدیریتی و سیاسی، با بنیصدر قابل مقایسه نبود. به نظر من بزرگترین اشتباه ما هم همین بود که ایشان نشد.
چرا این اتفاق نیافتاد؟
امام به شدت مخالف بودند که شخصی از روحانیت رئیسجمهور شود. حتی بعد از اینکه بنیصدر هم فرار کرد، امام باز هم موافقت نکردند که فردی از روحانیت بیاید، لذا رجایی رئیسجمهور شد.
الان نظر شما چیست؟
الان هم نظر من هم این است که رئیسجمهور باید روحانی شود. این بحث هم سیاسی است، چون ائمه جمعه که در استانها و شهرها فعالیت میکنند دارای قدرت هستند با یک روحانی در راس امور اجرایی هماهنگتر هستند و ۵۰ درصد کارها حل شده است. به طور مثال، زمانی که من استاندار خراسان بودم، با آقای طبسی، هماهنگ بودم و لذا کارها بدون مشکل پیش میرفت.
اما آقای خاتمی هم یک روحانی بودند.
آقای خاتمی یک استثنا بود، ضمن اینکه اگر همان خصوصیاتی که آقای خاتمی داشتند را مثلا برادرشان در قامت ریاست جمهوری داشت و با توجه به اینکه روحانی نبود، هزار مشکل بیشتر از این پیش میآمد.
در مورد آقای روحانی نظر شما چیست؟
به آقای روحانی هم من همین را گفتم. ایشان از من پرسید نظر شما برای ریاست جمهوری کیست؟ در جواب گفتم: نظر من آقای هاشمی رفسنجانی است. ایشان گفت اگر آقای رفسنجانی بیاید، من نمیآیم. من گفتم نفر دوم، آقای ناطق نوری است که باز هم آقای روحانی گفتند اگر ایشان هم بیایند من نمیآیم. در ادامه گفتم بعد از آقای ناطق من موافق حضور شما و آقای ولایتی هستم. اما گفتم ترجیح من این است که بعد از انقلاب رئیسجمهور باید روحانی باشد، دلیل آن هم سیاسی و مدیریتی است.
به این ترتیب و برای اولین بار آرزوی شما تحقق پیدا کرد و ایشان کاملا روحانی هستند!
بله.
خود شما هیچگاه به کاندیدای ریاست جمهوری شدن، فکر نکردید؟
بعد از اینکه آقای رجایی شهید شد، آقای ربانی به من زنگ زدند و گفتند شما برای ریاست جمهوری کاندیدا شوید. من خندهام گرفت، ولی ایشان گفتند معلوم نیست که امام موافقت کنند که یک روحانی رئیسجمهور شود. حتی با حضور وزرای روحانی هم امام مخالفت داشتند، وقتی لیست وزرای آقای باهنر برای تایید صلاحیت مشخص شد، امام خمینی فرمودند همان یکی کافی است؛ منظور هم آقای معادیخواه بود. امام خمینی به هیچوجه موافق نبودند که روحانیت وارد کار اجرایی شود، مگر به اجبار که اینگونه هم شد. بنابراین بعد از آقای رجایی هم معلوم نبود که آیتالله خامنهای رئیسجمهور شود.
چه کسی بیشتر در این خصوص و ریاست جمهوری حضرت آیتالله خامنهای نقش داشت؟
فکر کنم بیشتر آقای هاشمی رفسنجانی موثر بودند. بعد از آن و در جریان حکمیت بود که آقای موسوی اردبیلی هم در این خصوص تلاش کردند، اما به دلیل نزدیکی آقای رفسنجانی به حضرت امام، با آقای خامنهای به عنوان ریاست جمهوری موافقت شد. امام در واقع تلاش داشتند که روحانیت دخالت اجرایی نداشته باشد و بیشتر نظارت کند. خود حضرت امام هم میدانید که ۲۰-۱۰ روز بعد از انقلاب به قم رفتند و بعد از بیماری قلبی به تهران بازگشتند و هیچگونه موضوع دخالتی در این بازگشت وجود نداشت.
امام خمینی در کار وزارت نیرو یا دولت هیچ دخالتی داشتند؟
تنها راهنماییهای کلی میکردند و هیچگاه وارد جزییات نمیشدند.
راهنماییها در چه حد بود؟
در موضوع مدیریت، مساله اعتماد به نفس بسیار اهمیت دارد. وضعیت به گونهای بود که حتی برخی از نمایندگان هم با ساخت سدها مخالفت کردند. به طور مثال، نمایندگان کرمان و کاشان نامه نوشتند و با ساخت سدها توسط نیروهای خودی اعلام مخالفت کردند. میگفتند اگر اینها سد جیرفت را بسازند، سد میشکند و آب شهر را میبرد. اما امام تلاش میکردند که این اعتماد به نفس را در ما ایجاد کنند و مدام میگفتند که باورتان بشود که میتوانید. این خیلی مهم است که مهندسان وزارتخانه این روحیه و اعتماد به نفس را داشته باشند که میتوانند نیروگاه یا سد بسازند. من وقتی که قرار بود مقام معظم رهبری را برای افتتاح سد میناب ببریم، خیلیها به ایشان میگفتند این کار را نکنید چرا که امکان تخریبش وجود دارد. روزی هم که میخواستیم برویم، گفته شد که کارهای سد هنوز تمام نشده، ولی من گفتم که کارها تمام شده و مشکلی ندارد و اصرار بر حضور ایشان داشتم.
امروز برای شما قابل درک نیست که در آن روز تا چه اندازه اعتماد به نفس نیروهای داخلی پایین بود و نمیتوانید به درستی این واقعیت را درک کنید. این امام بود که به ما اعتماد به نفس داد. البته امام همواره بر رعایت حقوق مستضعفان نیز تأکید داشتند که چنانکه پیش از این نیز توضیح دادم آب و برق تا سقف مشخصی در زمان امام برای مستضعفان رایگان اعلام شد و گزارش اجرای این پروژه نیز به ایشان داده شد.
چرا در حالیکه امروز وزارت نیرو به این سطح از توسعه دست یافته، در آن مقطع نیروهای ایرانی، اینگونه احساس ضعف میکردند؟
زمانی که جریان بمبگذاریها اتفاق افتاد همه فکر میکردند که مملکت نابود میشود. به طور مثال، پس از جریان هفت تیر من استاندار خراسان بودم، فرماندار نیشابور به مشهد آمده بود. من او را دعوا کردم که چرا آمدید؟ ایشان گفت که همه چیز تمام شده. یا قبل از جریان هشت شهریور، میگفتند که حکومت تمام میشود-- و در آن زمان و بعد از این تاریخ بود که امام خمینی گفتند اگر رجایی و باهنر نیستند، خدا هست.
مفهوم تمام شدن چه بود؟ چرا این قدر بیاعتمادی در جامعه ایجاد شده بود؟
بنیصدر وقتی از ایران رفت، تعبیرش این بود که «امام نمیتواند شکم مردم را سیر کند و بعد از ۶ ماه میآیند و التماس مرا برای بازگشت به ایران میکنند.» منافقین در سال ۶۰ وقتی به عراق رفتند اعلام کردند این قدم آخر است و ما ۶ ماه دیگر در ایران هستیم. عملیات مرصاد هم که شروع شد حتی برای سخنرانی در تهران برنامهریزی کرده بودند.
شما به اختلافاتتان با بنیصدر در دوره استانداری خراسان اشاره کردید، دلیلش چه بود؟
داستان بنیصدر بسیار مفصل بود. ایشان دبیر انجمن اسلامی اروپا بود و من دبیر انجمن اسلامی آمریکا و در نهایت یک اتحادیه اروپا و آمریکا را داشتیم. ایشان یک روز از اروپا به آمریکا برای سخنرانی آمد؛ ولی من اجازه ندادم. هرچند یک نسبت دور فامیلی هم با هم داریم.
چرا اجازه سخنرانی ندادید؟
زیبا حرف میزد اما گفتههایش محتوا نداشت. ما با ایشان و آقای قطبزاده که در انجمن اسلامی آمریکا بود، از ابتدا مخالفت بودیم. هرچند بنیصدر نسبت به قطبزاده از اطلاعات و دانش بیشتری برخوردار بود. مشکل ایشان اول تکبر بیش از اندازه بود. ضمن اینکه مقالاتی هم که ارائه میدادند برای چاپ در مجلات آن زمان، بیمحتوا ولی پر زرق و برق بود. در مجلات خودمان، مقالات وی را با نام مستعار الف. موسوی چاپ میکردیم و نه با نام بنیصدر. زمان استانداری هم این اختلاف وجود داشت. خود بنیصدر هم میدانست و گفته بود جنگ که تمام شود میروم خراسان و استاندار خراسان را میکشم! علت اصلی آن هم تکبر ایشان بود. ولی او سخنران بسیار قویای بود. بعد هم در دانشگاه صنعتی شریف کلاس میگذاشت و درباره اقتصاد که آن زمان بسیار مهم بود، صحبت میکرد. بعد هم شعارهای قشنگی هم از جمله حذف ربا داد. در آن زمان که این موارد را مطرح کرد، برخی از علما و مراجع که در مشهد بودند از جمله آقای مرعشی، اعلام کردند که بنیصدر با حذف ربا از سیستم بانکداری، بزرگترین خدمت را به اقتصاد اسلامی کردند. در حالیکه آن زمان ربا چهار درصد بود و الان این رقم با رشد، به ۳۶ درصد رسیده و عملا تاثیری جز ضرر نداشت. همچنین با قدرتی که داشت بین روحانیت اختلاف ایجاد کرد. در واقع جامعه روحانیت مبارز تهران از ایشان حمایت کرد. جامعه مدرسین از آقای حبیبی، حزب جمهوری اسلامی ابتدا از آقای جلالالدین فارسی و با کنار رفتن آن از آقای حبیبی پشتیبانی کرد که البته فرصتی هم نبود و فقط امیدوار بودیم انتخابات به مرحله دوم برسد تا به نتیجهای برسیم که چنین نیز نشد.
پیشنهاد معرفی جلالالدین فارسی در حزب جمهوری اسلامی از سوی چه کسی مطرح شد؟
او عضو شورای مرکزی حزب بود و تعدادی از اعضای شورای مرکزی از وی حمایت میکردند و من اولین نفر بودم که تبلیغاتش را در خراسان و مشهد آغاز کردم.
ایشان تحصیلات دانشگاهی داشت؟
ایشان اگر هم سطح سواد دانشگاهی کافی را نداشتند، اما معلوماتش از آقای بنیصدر خیلی زیادتر بود. ایشان در مسائل انقلاب کلی کتاب و ایده داشت و در عرصههای بینالمللی شناخته شده بودند. به طور مثال زمانی که به همراه ایشان به دیدار یاسر عرفات رفتیم، از وی استقبال بسیار سطح بالایی به عمل آوردند. او هم در بعد اجرایی و هم در بعد علمی بسیار قویتر از بنیصدر بود و حتی صحبت نخستوزیری ایشان پس از دولت بازرگان مطرح بود.
شما که به طیف فکری جامعه روحانیت مبارز، نزدیک بودید؛ تلاشی برای تغییر نظر آنها درباره بنیصدر نکردید؟
آن زمان تشکیلات جامعه روحانیت البته به شکل کنونی نبود و دبیرکل هم آقای مطهری بود. البته آقای بهشتی موثرتر از آقای مهدوی کنی بود. ما به آقای بهشتی اصرار کردیم تا رئیسجمهور شود. اما ایشان صد درصد تابع امام بودند و امام هم موافق نبودند.
خود مرحوم شهید دکتر بهشتی چه نظری در این مورد داشتند؟
من چند بار با ایشان به صورت شخصی در این مورد صحبت کردم. در یکی از این جلسات که چند ماهی هم مانده بود به انتخابات و در مجلس قدیم هم برگزار شد؛ من از مشهد برای این امر به تهران آمده بودم، گفتم که آقای بنیصدر برای ریاست جمهوری برنامهریزی کرده اما از نظر من مهمترین فرد که میتواند موثر باشد آقای بهشتی است. اما ایشان اعلام کرد چون امام مخالف هستند من شرکت نمیکنم. در واقع گفته آقای بهشتی این بود که امام موافق نیستند که یک روحانی رئیسجمهور شود.
آقای بهشتی تا چه حد با این استدلال امام موافق بودند؟
نمیدانم. ایشان همیشه میگفتند که نظرات خودم را به امام میدهم و هرچه که امام گفتند آنطور عمل میکنم. بعد گفتیم با این شرایط و نظر امام، دکتر شیبانی را معرفی کنیم. به اعتقاد من، ما چهار اشتباه بزرگ انجام دادیم که سرنوشت انقلاب را به شدت تحت تأثیر قرار داد. اولین اشتباه رئیسجمهور نشدن دکتر بهشتی بود. دومین هم کنار گذاشتن آقای مهدوی کنی از نخستوزیری بود. سومین اشتباه حضور آقای احمدینژاد به جای آقای هاشمی در ریاست جمهوری سال ۸۴ بود و چهارمین اشتباه هم رد صلاحیت آقای هاشمی در انتخابات امسال بود، در حالی که جواب قانع کنندهای در این خصوص نداریم. ایشان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است و رئیس مجلس خبرگان بوده، چطور ما صلاحیت ایشان را رد میکنیم؟! او را ردصلاحیت میکنیم و آقای روحانی را میآوردیم که خود آقای روحانی اعلام کرده بود اگر هاشمی بیاید، من نمیآیم و وقتی هم که آقای هاشمی ثبتنام کردند، آقای روحانی ستادهایش را بست. رد صلاحیت آقای هاشمی یک اشتباه بزرگ بود.
شما تلاشی برای تایید صلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی کردید؟
من به توصیه مرحوم آقای عسگراولادی نامه محرمانهای از طرف جامعه اسلامی ورزشکاران به آقا نوشتم، اما آن را منتشر نکردم. مسوولیت من این بود که من این نامه را بنویسم که نوشتم.
پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران